تفسير سوره ملك (3)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير.و اسروا قولكم او اجهروا
به انه عليم بذات الصدور.الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير.هو الذي جعل لكم
الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور.ءامنتم من فى
السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور.ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم
حاصبا فستعلمون كيف نذير (1) .
آيات سوره مباركه ملك است و با اين مطالب شروع شد: تبارك الذى بيده الملك و
هو على كل شىء قدير كه اجمال و خلاصهاش اين است:زمام همه كار خلقت به
دستخداوند متعال است،به دستيك خداى عليم حكيم مدبر است،عليم حكيم قادر تواناى
على الاطلاق،و بنابراين در همه آنها حكمت و غايت و هدف نهفته است.بالخصوص مساله
مرگ و زندگى انسانها را مطرح فرمود كه يك امر بيهوده و باطل و پوچى نيست: الذى
خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا .(چون اينها را قبلا گفتهايم ديگر
به تشريح نمىپردازيم،همين قدر عرض مىكنيم كه به آيات بعدى برسيم.)مساله اينكه
خلقت مرگ و زندگى براى آزمايش احسن العمل-به بيانى كه قبلا گفتيم-است،خود به
خود ايجاب مىكند كه وحيى و نبوتى باشد براى راهنمايى همين احسن العمل،يعنى
انبياء آمدهاند براى اينكه انسان را كمك بدهند و اعانت كنند كه به عنوان يك
آزمون-كه لازمه نوع خلقت انسان است-كارش را انجام بدهد.از اين جهت است كه مساله
نبوت و هدايت و راهنمايى و تبشير و انذار مطرح است. ترتيب اثر دادن به اين
راهنماييها و ترتيب اثر ندادن به اين راهنماييهاست كه سرنوشت انسان را تعيين
مىكند.
و در آيات قبل از اين آيات،وضع مردمى را كه سرنوشتشان عذاب است ذكر فرمود و
حتى مكالمهاى كه ميان آنها و خدمه جهنم رخ مىدهد،آن را هم براى عبرت آموزى
نقل فرمود كه كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياتكم نذير آيا نذير و منذر
و اعلام خطر كننده و كسى كه چنين پايانى را اعلام خطر كرده باشد براى شما
نيامده بود؟گفتند:چرا آمده بود ولى ما آنها را تكذيب كرديم و نسبت دروغ
داديم.بعد خودشان گفتند: لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير اگر آن
روز سخن آنها را شنيده بوديم يا اگر در آن روز فكر و تعقل كرده بوديم و به
فرمان عقل خودمان ترتيب اثر مىداديم،امروز چنين سرنوشتى نداشتيم.
اينها مربوط به آيات گذشته بود.گفتيم كه با آن فلسفه خلقت كه قرآن ذكر
فرمود،سرنوشت نهايى انسان را ترتيب اثر دادنها به آن تبشير و انذارها و ترتيب
اثر ندادنها تعيين مىكند. اين قسمت مربوط به گروهى است كه ترتيب اثر
ندادهاند و بلكه ترتيب اثر ضدش را دادهاند و تكذيب كردهاند.حال نقطه مقابل:و
اما آنها كه به خدا ايمان آوردند و قهرا به عدل الهى ايمان آوردند،به حساب و
كتاب ايمان آوردند،كه لازمه ايمان به ذات الهى،ايمان به عدل الهى و ايمان به
حساب و كتاب الهى است و لازمه همه اينها خشيت و خوف پروردگار است،لازمه چنين
ايمانى خوف پروردگار است.
معنى خوف خدا
عرض كردهايم كه معنى خوف پروردگار يكى هيبت پروردگار يعنى درك عظمت
پروردگار است.يك معنى ديگر خوف پروردگار،خوف از عدالت پروردگار است.اين مساله
خيلى اوقات مطرح مىشود كه خوف خدا يعنى چه؟مگر خدا يك شىء مخوف است كه بايد
از او ترسيد؟ خدا را كه مىگويند يك شىء محبوب است و نه تنها يك شىء محبوب
است كه اين تعبير كوتاه و قاصر است،او يگانه ذاتى است كه شايسته محبوبيت
است.مگر خود قرآن نمىفرمايد كه«بگو به اين مردم اگر
فرزندانتان،همسرانتان،پدرانتان،برادرانتان،فاميلتان،خانه و مسكنتان،كسب و
كارتان،اينها برايتان عزيزتر و محبوبتر از خدا و پيامبر باشد،پس برويد
كنار»؟خدا براى انسان از هر محبوبى بايد محبوبتر باشد.پس اين چگونه است؟آيا
خدا يك ذات جميل دوست داشتنى استيا يك ذات قهار جبار ترسيدنى؟كداميك از
ايندو؟هم از خدا خائف بودن و هم محب او بودن و به او اميدوار بودن چگونه است؟
گفتهايم كه آنچه به ذات الهى مربوط مىشود محبوبيت است و آنچه به انسان
مربوط مىشود منشا خوف و خشيت است.از خدا ترسيدن به اين معنى كه العياذ بالله
خدا يك ذات گزافكارى باشد آن طور كه انسان از يك آدم جبار ديكتاتور مىترسد كه
چشمش به آدم بيفتد،يك بهانه بيهوده بگيرد،بعد دستور كتك زدن يا اعدام كردن
بدهد،چنين چيزى محال است.از خدا ترسيدن يعنى از عدل الهى ترسيدن،از عدالتش،از
همين صفت كمالش بايد ترسيد.مگر عدل ترسيدنى است؟از عدل هم بايد ترسيد؟نه،هر آدم
نيكوكارى عاشق عدل است،آدم بدكار از عدالت مىترسد.پس ترسيدن از عدالت به معنى
ترسيدن از عمل خود است.اگر ما از عدالت الهى مىترسيم،يعنى نگران اين هستيم كه
خلافى مرتكب بشويم كه در آن صورت عدل الهى ما را اخذ خواهد كرد يا من لا يخاف
الا عدله و لا يرجى الا فضله .پس تبشير و انذار انبياء كه همه تبشير و انذارها
بر اساس عدل الهى و بر اساس فضل الهى است، براى اهل ايمان ايجاد خشيت مىكند،به
همين دو معنايى كه عرض كردم.
ان الذين يخشون ربهم بالغيب آنان كه پروردگار خود را به غيب و در غيب خشيت
دارند. مقصود اين است كه خشيت پروردگار خودشان را دارند.كلمه«بالغيب»اينجا چه
محلى از اعراب دارد؟
كلمه«بالغيب»ممكن است صفت«رب»باشد،يعنى آنان كه پروردگارشان را خشيت
دارند،آن پروردگارى كه غيب است و در غيب است،يعنى پروردگارى كه محسوس نيست،با
چشم سر نمىشود او را ديد ولى با چشم دل و عقل مىشود او را شناخت و به او
ايمان آورد.
بعضى از مفسرين كلمه«بالغيب»را جانشين يك مفعول مطلق دانستهاند،يعنى اين
طور مىشود: ان الذين يخشون ربهم خشية بالغيب آنان كه از پروردگار خودشان
مىترسند، ترسيدنى كه اين ترسيدن در غيب است،يعنى در حالى كه خدا را در جلوى
چشمشان نمىبينند و خداوند محسوس نيست مع ذلك از خداى خود مىترسند.
در واقع ان الذين يخشون ربهم بالغيب متضمن دو جمله است:آنان كه به خدا-كه
خدا در غيب است-[ايمان دارند،]ايمان به غيب دارند الذين يؤمنون بالغيب و چون
ايمان به غيب دارند خشيت از خداى غيب هم دارند.
كسى از مغفرت خدا بىنياز نيست
لهم مغفرة و اجر كبير براى اينها دو چيز است،دو امر مثبت و منفى است:يكى
مغفرت و آمرزش.انسان هر چه باشد،در هر مقامى باشد،در آن مقام باز دچار نوعى
لغزش و كدورت مىشود كه نياز به پاك كردن و تنزيه دارد.احدى نيست كه از مغفرت
خدا بىنياز باشد،حتى پيغمبر.در ذيل آيه سوره انعام كه مىفرمايد: من يصرف عنه
يومئذ فقد رحمه (2) كه خلاصهاش اين است:هر كسى به هر مقامى كه
مىرسد در نهايت امر به فضل الهى است، پيغمبر فرمود:و حتى خود من،يعنى هيچ كس
از خدا طلبكار نمىشود اگر پاى مناقشه در حساب و نقاش در حساب باشد.اگر پاى
عدالت بخواهد در ميان باشد،يعنى مساله تنها مساله حساب كشى است:خدايا تو يكى من
يكى،مىخواهم ببينم تو از من طلبكارى يا من از تو. چون انسان هر چه دارد از خدا
دارد،اگر بگويد تمام عبادتهاى من شكر يكى از نعمتهاى خداست،همان هم[انجام]نشده
تا چه رسد به باقى ديگر.اين است كه هر مؤمنى در درجه اول نياز به مغفرت و آمرزش
دارد،پاك كردن آلودگيهاى او،صرف نظر كردن از لغزشها،خطاها، گناهان و تيرگيها،كه
اين جنبه منفى قضيه است،و بعد هم اجر كبير و مزد بسيار زياد.
خواب جوان قمى
حدود يك هفته پيش بود،در قم يكى از دوستان ما كه از اهل علم است گفت:يك
جريان خيلى عجيبى رخ داده و آن جريان اين است كه يك جوان قمى گفته است:من مرحوم
حاج ميرزا على محدث زاده(پسر مرحوم آقاى حاج شيخ عباس قمى)را كه چند ماه پيش
فوت كرد همين چند روز پيش به خواب ديدم(و من با اين مرد آشنا بودم،بسيار بسيار
مرد صالح و صادق و با ايمانى بود كه خودم از او داستانها دارم،يعنى واقعا چيزى
از روح پدرش مرحوم حاج شيخ عباس در اين مرد بود و او يك عجايبى داشت در روابطش
با پدرش بعد از مردن و راهنماييهايى كه اين پدر او را بعد از مردن مىكرد كه
داستانها براى خود من نقل كرد).در خواب متوجه شدم كه فوت كرده.از او پرسيدم كه
وضعت چگونه است،حالت چطور است؟ گفت:الحمد لله خوب است.ولى جملهاى گفت كه:امان
از نقاش در حساب.اين شخص بازارى بوده و معناى اين كلمه را نفهميده بود.يك وقت
هست انسان معنى يك كلمه را قبلا مىداند. او اصلا معناى اين جمله را كه در خواب
به او گفته بودند نفهميده بود،بعد در بيدارى آمده بود پرسيده بود كه نقاش در
حساب يعنى چه؟يعنى حساب را دقيق رسيدن.يك حسابهايى را دقيق به انسان مىرسند كه
آدم خودش توجه ندارد و با خودش خيال مىكند كه يك انبار عمل صالح فرستادهايم و
ديگر كار ما درست است.نمىداند وقتى كه تفتيش بشود و نقاش بشود همه اينها مثل
كالايى است كه اين كالا را مثلا بيد يا سن زده باشد.
مرحوم آقاى بروجردى(رضوان الله عليه)در همان مرض فوتشان،عدهاى از
اطرافيانشان حضور داشتند،آنها گفتند يك حالت غمناكى به خود گرفته بود و بعد
گفت:رفتيم و عملى انجام نداديم،رفتيم و دستخالى رفتيم.يكى از اصحاب گفته
بود:آقا شما اين حرف را مىزنيد؟ !شما ديگر چرا؟!شما الحمد لله كسى هستيد كه
حوزه علميه را احيا كرديد،شما چقدر مسجد ساختيد،چقدر مدرسه ساختيد،چنين
كرديد،چنان كرديد.ايشان حرفى نزد جز يك جملهاى كه در حديث است،فرمود:«خلص
العمل فان الناقد بصير بصير»عمل را خالص كن كه نقد كن،آن نقاش،آن مناقش بسيار
دقيق و بيناست.و چه اشتباه بزرگى است كه انسان چنين توهمى در خيالش پيدا بشود و
بگويد:من از مغفرت خداى متعال بىنيازم،ما كه كار بدى نكرديم كه بخواهد ما را
بيامرزد،حالا طلبهايمان را مىخواهيم از او وصول كنيم.اين احمقانهترين حرفى
است كه يك بنده در مسائل الهى و در رابطهاش با پروردگار بگويد. فرمود: براى
اينها مغفرت است:«مغفرة»مغفرتى،نوعى مغفرت،شستشويى،پاك كردنى كه خدا ديگر به
لطف خودش اثرى باقى نمىگذارد.و اجر بزرگ.آنها دنبال همان مساله انذار است،و
گفتيم مساله انذار دنبال مساله الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا
(فلسفه خلقت) است و آن نيز به دنبال تبارك الذى بيده الملك است و مساله انذار و
نذيرها و ترتيب اثر دادنها و ندادنها.
و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور .اينكه ليبلوكم ايكم احسن
عملا (از نظر حسن عمل مورد آزمايش قرار مىگيريد)يكى از لوازمش اين معرفت است
كه انسان علم داشته باشد كه از ذات پروردگار هيچ چيزى،هيچ ذرهاى،هيچ حركتى،هيچ
جنبشى،در ظاهر و باطن،در هر جا،در حوزه وجود انسان،در خارج از حوزه وجود انسان
مخفى نمىماند.
سر و آشكار براى خدا يكسان است
و اسروا قولكم او اجهروا به سخن خودتان را سرى بكنيد يا علنى،[براى خدا
يكسان است.]اين سر و علن براى بشرها متفاوت است،اگر حرفى را به صورت سرى به شما
بگويند قهرا از ديگران مخفى مىماند،و اگر علنى بگويند بر همه آشكار مىشود.اين
يك امرى است كه نسبت به انسانها متفاوت است.نسبت به ذات حق،دور و نزديك،سر و
علن،جهر و اخفات، ظاهر و باطن على السويه است. و اسروا قولكم او اجهروا به
پنهان كنيد سخن خود را يا آشكار كنيد،يعنى از نظر ذات حق هيچ فرق نمىكند انه
عليم بذات الصدور او آگاه است بدانچه كه در جوفها و سينههاست،او از آن باطن
باطن آگاه است،سر و جهر تاثيرى در اين جهت ندارد.
بعد براى اينكه چرا ذات پروردگار عالم است،يك استدلالى مىكند كه اين
استدلال خود برهان است.ممكن است كسى بگويد:به چه مناطى خدا به سر و جهر و به
ظاهر و باطن و خلاصه به همه چيز علم دارد؟مىفرمايد:مناطش خلقت است.او چون خالق
است عالم است، چون خدا كه خالق است،غير از آن است كه انسان صانع چيزى است،انسان
كه صانع چيزى است،يعنى در ميان اشياء خلق شده يك رابطه مكانيكى برقرار
مىكند،قطعاتى از آهن، قطعاتى از فلز ديگرى،قطعاتى از سيم يا لاستيك را با
يكديگر به شكلهاى مخصوصى پيوند مىدهد،از نيروهاى موجود در طبيعت استفاده
مىكند،اسمش را مىگذارد صنعت.ولى خالق،آن كسى است كه اصلا به وجود آورنده
اشياء است،وجود اشياء به اراده اوست،به اراده او حادثاند و به اراده او
باقىاند،و او ذاتش بر فعل خودش احاطه دارد.اصلا عالم شانى ندارد جز اينكه فعل
خداوند است،و هر فاعلى بر فعل خودش از آن جهت كه آن فعل،فعل خودش است محيط است.
الا يعلم من خلق آيا آن كس كه آفريننده است به آفرينش خودش عالم نيست؟ يعنى
همين قدر كه تصور كنيد،[براى تصديق]مطلب كافى است.آن كه آفريننده است،محيط به
آفريدههاى خودش است،پس عالم به آفريدههاى خودش است.
فلاسفه هم اين حرف را هميشه مىزنند و علم پروردگار به اشياء را تقريبا به
همين مناط بيان مىكنند كه ذات پروردگار به ذات خود علم دارد(به دلايلى كه در
جاى خودش ثابتشده است) و ذاتى كه به ذات خود علم دارد،به هر آفريده خود علم
دارد و بلكه آن آفريدهاش در عين اينكه معلوم اوست علم او هم هست.
مىفرمايد: الا يعلم من خلق آيا آن كس كه آفريده است عالم نيست؟اين جمله را
چند جور مىشود معنى كرد كه همه به يكديگر نزديك است.يكى اينكه«من
خلق»فاعل«يعلم»باشد: الا يعلم من خلق آيا آن ذاتى كه آفريننده است
نمىداند؟آنوقت مفعول محذوف است،يعنى آيا نمىداند،آگاه نيست از وضع مخلوق
خودش؟يعنى واضح است كه آگاه است.ديگر اينكه«من خلق»مفعول«يعلم»باشد و
ضمير«يعلم»به خدا برگردد: الا يعلم الله من خلق آيا خدا نمىداند كسانى را كه
آفريده است؟يعنى آيا خدا به اين كسان آگاه نيست؟كه لازمه آگاهى به اين كسان
آگاهى به افعال آنهاست.اگر چه بعضى از مفسرين حتى الميزان اينطور معنى كردهاند
اما آن معنى اول بهتر است.تفسير فخر رازى هم ديدم معنى اول را ترجيح مىدهد.
كلمه«الا»كلمهاى است كه در زبان عرب به دو معنى به كار برده مىشود:يكى
اينكه مجموعا«الا»يك كلمه است كه به معنى تنبيه است،يعنى آگاه باش.«الا»يعنى
هان!(ديگر بيش از اين نيست).«الا يعلم من خلق»هان!ذات حق كه خالق است مىداند
و به مخلوقات آگاه است.
ديگر اينكه اين كلمه گاهى مركب از دو كلمه به كار برده مىشود:همزه كه به
معناى حرف استفهام است و«لا»كه حرف نفى است.آنوقت«الا»مىشود آيا نه؟به آن
معنى اول مىشود:هان، به معنى دوم مىشود:آيا نه؟از همه اينها يك نتيجه در
مىآيد و آن نتيجه اين است كه خالق، عالم و آگاه به مخلوقات است،به دليل اينكه
خالق است آگاه است.