اتصال تدبير
اتصال تدبير يعنى چه؟يعنى يك تدبير واحد بدون تبعيض بر همه اين اجزاء مختلف
حكمفرماست.مثلا يك وقت ما مىگوييم در يك مملكت اختلاف به اين معنا نبايد باشد
كه اختلاف در نقش نبايد وجود داشته باشد،يعنى همه يك كار داشته باشند.در اين
صورت اين مملكت اداره نمىشود.اصلا زندگى بشر و جامعه بشرى قائم به اختلاف نقش
است.نمىشود گفت همه بايد معلم باشند،همه بايد كشاورز باشند،همه بايد كارمند
ادارى باشند،همه بايد سرباز باشند،همه بايد افسر باشند،همه بايد ژنرال
باشند.چنين چيزى امكان ندارد.پس بايد اختلاف در نقش باشد.اين يك مساله است،ولى
مساله تفاوت مساله ديگر است و آن اين است كه به يك گروه برسند،به گروه ديگر
نرسند.به يك گروه مثلا به دليل اينكه سرباز هستند نهايت درجه رسيدگى بشود،به يك
گروه ديگر به دليل اينكه كارگر هستند رسيدگى نشود،يا عكس قضيه.به اين
مىگويند:تفاوت.با همه اختلاف و تنوعى كه در ميان اشياء هست،تفاوت به معنى
تبعيض در تدبير ميان اشياء نيست.
اختلاف در نقش گاهى براى يك هدف است.گاهى دو نقش متناقض يك هدف را تامين
مىكند.ما هميشه مثال مىزنيم به قيچى.اگر انسان تيغههاى قيچى را نگاه
كند،اينها هميشه بر ضد همديگر حركت مىكنند،يعنى اگر يك تيغه به طرف پايين
مىآيد،آن يكى به طرف بالا مىآيد و بر عكس.اينها با هم هماهنگى ندارند،ولى
همين ناهماهنگى خودش يك هماهنگى است،يعنى اگر هر دو با هم بالا بيايند يا هر دو
با هم پايين بيايند،چيزى را قطع نمىكنند و كارى را انجام نمىدهند.يا دو كفه
ترازو هميشه دو نقش مخالف را بازى مىكنند، يعنى اگر اين يكى به طرف بالا
مىآيد ديگرى به طرف پايين مىرود و بالعكس.اين،دو نقش مخالف است ولى اين دو
نقش مخالف براى هدف واحد است.در همين نقش مخالف يك هدف واحد وجود دارد.
قرآن اصرار عظيم و زياد دارد به مطالعه هر چه بيشتر خلقت،و به مطالعه كشف
نظامات خلقت و پىبردن به راز اصلى خلقت و حتى كشف كردن وابستگى عظيم اشياء به
يكديگر.در فلسفه امروز اصلى هست كه اين نظر را تاييد مىكند.روى اين اصل خيلى
تكيه مىكنند و خوشبختانه تقريبا مىشود گفت كه قابل انكار نيست.گاهى آن را«اصل
وابستگى اشياء»مىنامند(كمونيستها از آن به«اصل تاثير متقابل»تعبير مىكنند
ولى ماهيتش همان اصل وابستگى اشياء است).اصل وابستگى اشياء معنايش اين است كه
بر خلاف آنچه كه ما خيال مىكنيم،مثلا اين ناخن من كه در اينجا قرار دارد و
ستارهاى كه در دورترين كهكشانها قرار گرفته است با يكديگر وابستگى دارند،يعنى
وجود هر يك از اينها بدون ديگرى محال است،در صورتى كه انسان خيال مىكند كه
اشياء به يكديگر وابستگى ندارند.گاهى ما مثلا مىگوييم همين مورچه اگر نمىبود
چه مىشد؟نمىدانيم كه همين مورچهاى كه در اينجا وجود دارد يك ركن از اركان
عالم است.اين تصورش خيلى مشكل است ولى حقيقت است، يعنى اگر به فرض محال(چون حذف
كردنش محال است،ما مورچه را هم بكشيم بالاخره معدومش نكردهايم،شكلش را تغيير
دادهايم)ما مجموع اتمهايى كه مورچه را تشكيل داده از بين مىبرديم و قدرت
مىداشتيم كه آن را معدوم مطلق كنيم،تمام نظام عالم بهم مىخورد. اين مقدار
وابستگى ميان اشياء هست،و هر موجودى در كار خودش است.اگر نقش هر چيزى را در
مجموع دستگاه خلقت بدانيم،آنوقت نقش كل دستگاه خلقت را هم مىدانيم.
اين است كه قرآن مىفرمايد: ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل
ترى من فطور در خلقت رحمان تفاوت(به همان معنى كه عرض كردم نه اختلاف،به معنى
تبعيض،به معنى اينكه يك چيزى مورد توجه و عنايت و تدبير باشد و چيز ديگر
نباشد)هرگز نمىبينى.
سستى در كار عالم نيست
قرآن مىگويد:باز هم نگاه كن(بار ديگر چشمت را تيز كن)ببين آيا يك سستى و
فطور و شكافى در كار عالم مىبينى؟(همان بهم پيوستگى)هر چه كه مىبينى،خرابى در
كار عالم نيست.هر خرابى مقدمه يك آبادى يعنى براى يك آبادى ديگر است.هيچ چيزى
كه صرفا خرابى باشد در عالم وجود ندارد.بعد قرآن مىگويد:باز هم فكر كن،دو
مرتبه روى آن فكر كن: ثم ارجع البصر كرتين و بار دوم باز چشمت را تيز كن و دقت
كن و فكر كن.گويى اين طور مىخواهد بگويد:با چشم انتقاد نگاه كن،ببين مىتوانى
در جايى عيبى،نقصى،خللى پيدا كنى؟ مىفرمايد:بار ديگر و بار ديگر(كرتين يعنى
مكرر در مكرر)نگاه كن.(اين نگاه فقط نگاه با چشم نيست،با فكر،با عقل،با علم،با
چشم مسلح،با هر چه مىخواهى)هر چه كه دلت مىخواهد،مكرر در مكرر در نظام عالم
دقت كن،ببين خللى و عيبى مىتوانى پيدا كنى؟بعد مىگويد:من مىدانم چه
مىشود،آخر اين چشم و ديدهات بر مىگردد به سوى تو كستخورده،يعنى بدون اينكه
هيچ چيزى بتواند پيدا كند:«حسير».
قيافه يك آدمى كه هم شكستخورده باشد و هم خسته شده باشد چه قيافهاى
است؟گاهى انسان يك كارى مىكند خيلى خسته مىشود ولى بالاخره موفق شده است.او
اگر چه آثار خستگى در بدنش هست ولى آثار موفقيت از چشمهايش و از چهرهاش
پيداست.گاهى انسان در يك كارى خسته نشده ولى شكستخورده است،تنش خسته نيست ولى
آثار شكست از چهرهاش و از روحش پيداست.حال،انسان در يك كارى،هم خودش را خسته
كرده باشد و هم بعد از خستگى شكستخورده برگردد،ببينيد ديگر چه قيافهاى پيدا
مىكند؟!مىگويد:چشم و ديده را و دقت و فكر را،هر چه دلت مىخواهد،مكرر در مكرر
براى پيدا كردن عيبى در كار عالم،در نظام كل عالم به كار بينداز.اما به تو
مىگويم آخر كار وقتى بر مىگردد،هم كستخورده و هم خسته است،خسته و شكستخورده
بر مىگردد.
هفتسماء
بعد مىفرمايد: و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .در آيه قبل سخن از هفت
آسمان يا به تعبير ديگر طبقات هفتگانه آسمان بود.در اين آيه تعبيرش اين است كه
ما نزديكترين آن آسمانها را با مصباحها و چراغها مزين گردانيدهايم،كه مقصود از
چراغها بدون شك ستارههاست. و جعلناها رجوما للشياطين .راجع به مساله
آسمانها،در قرآن به طور مسلم معنى و مفهومى به نام هفت آسمان،البته
هفتسماء،وجود دارد.مكرر گفتهايم:سماء با آسمان متفاوت است،چون
كلمه«آسمان»كه فارسى استيعنى مانند آس(سنگ آسيا)،يعنى آن چيزى كه مانند سنگ
آسيا مىچرخد،يعنى مفهوم چرخيدن آنچه را كه آسمان مىناميم بايد قبول كرده
باشيم،كه همان«فلك»قدما مىشود.ولى سمائى كه قرآن مىگويد،يعنى آن كه در بالا
قرار گرفته است، ديگر ندارد كه آن كه در بالا قرار گرفته،دور زمين مىچرخد يا
نمىچرخد.ولى ما چون فعلا لغتى نداريم كلمه«آسمان»را به كار مىبريم بدون
اينكه مفهوم چرخيدن را-چون در لغت عربىاش نيست-منظور كرده باشيم.قرآن به طور
مسلم از حقيقتى به نام«هفتسماء»نام برده است و اين هفتسماء را به شكل هفت
طبقه نام برده است،يعنى يكى بعد از ديگرى.اين جاى شك و شبهه نيست.و باز اين
مساله كه ما نزديكترين آنها را با ستارگان مزين كردهايم، يعنى نزديكترين
آسمانها به ما(نه آن دومى،نه آن سومى،نه آن هفتمى)مزين است به اين قنديلها و
چراغها،به اين ستارهها،اين مقدار مطلبى است كه از قرآن كاملا و در نهايت روشنى
ثابت مىشود.
ما مطلبى را كه از قرآن استنباط كنيم هيچ اصرارى نداريم كه حتما آن را با
علم روز منطبق كنيم،چون علم بشر متغير است،در هر دوره و زمانى يك نظريهاى دارد
كه در زمان ديگر نيست،گو اينكه براى خود بشر هر چه كه در زمان خودش هست امرى
است مسلم.آنچنان كه امروز براى ما يك سلسله مسائل از نظر علمى مسلم است،در
دويستسال پيش و پانصد سال پيش و هزار سال پيش همان نظريه هيئت بطلميوسى براى
آنها صد درجه مسلمتر و يقينىتر و قطعىتر بود.ما اصرار نداريم كه آنچه را كه
در قرآن آمده استحتما تطبيق بكنيم با آنچه كه علوم قديم گفتهاند يا علم جديد
مىگويد.اى بسا مسائلى باشد كه فعلا در اين زمان براى ما يك مشكل و لا ينحل
باشد،بعد در دورههاى ديگر كه علوم بشر پيشرفت بيشتر مىكند مساله حل شود.
ولى آنچه كه ما مىدانيم اين است كه اين مطلبى كه در قرآن آمده است اگر
نخواهيم هيچ گونه توجيه و تاويلى در آن بكنيم،با هيئت قديم متضاد است و با هيئت
جديد متضاد نيست ولى منطبق نيست.ايندو با هم فرق مىكنند.با هيئت قديم متضاد
است،يعنى اين ضد آن است،از چند جهت.اول،آنها نه فلك مىگفتند و قرآن
مىگويد:هفت تا.ثانيا آنها شديدا معتقد بودند كه اين سيارات هفتگانه-كه از ماه
شروع كرده بودند،بعد عطارد،بعد خورشيد،بعد مريخ،مشترى،زحل-هر كدام در يكى از
آسمانها قرار دارد و در آسمان هشتم همه ستارگان ديگر قرار دارد.آسمان نهم هم
اطلس استيعنى هيچ ستارهاى در آن نيست.قهرا اين سؤال را در قديم براى معتقدين
به قرآن و معتقدين به هيئت قديم به وجود مىآورد كه ما اين را با قرآن چگونه
تطبيق كنيم.قرآن مىگويد ما نزديكترين آسمانها را به ستارهها مزين كردهايم،و
هيئت مىگويد در نزديكترين آسمانها فقط ماه وجود دارد،در دومى ستاره عطارد وجود
دارد، در هشتمين آسمانهاست كه ساير ستارگان وجود دارد.ناچار بودند به گونهاى
توجيه و تاويل كنند،بگويند از باب اينكه آسمان دنيا از همه نزديكتر است،گو
اينكه اين چراغها در بالاتر از آسمان دنياست ولى چون ما از اينجا مىبينيم
مجازا چنين چيزى مىگوييم.ولى اين،توجيه و تاويل است.
اگر ما باشيم و ظاهر آيه قرآن،مطلبى به دست مىآيد كه اگر مىگويند با هيئت
جديد منطبق نيست،به اين معنى است كه هيئت جديد ساكت است،چطور؟هيئت جديد مدعى
است كه اين ستارگانى كه بشر كشف كرده است،بعضى از ستارگانى است كه در عالم وجود
دارد،هنوز تا همه ستارگان كشف بشود راه بشر خيلى زياد است.ما هنوز مقدار كمى از
ستارگان را كشف كردهايم.تا آنجا كه ما كشف كردهايم فقط ستاره ديدهايم و غير
از ستاره خورشيد يا خورشيدهاى منظومههاى شمسى كهكشانها چيزى نديدهايم.بعد از
آن چيست، چقدر ستاره و كهكشان است،نمىدانيم.آيا اين ستارهها و اين
كهكشانها،آن مقدارى كه تاكنون كشف شده-كه زياد هم كشف شده است-[چه نسبتى با آن
مقدارى كه كشف نشده است دارد؟]ستارههايى كشف شده است كه مىگويند ميليونها سال
نورى طول مىكشد كه نور خودش را[به زمين]برساند.نورى كه در هر ثانيه سيصد هزار
كيلومتر يعنى پنجاه هزار فرسخ حركت مىكند،ستارههايى هست كه اينقدر از ما دور
است كه اگر بخواهد نورش به ما برسد چندين ميليون سال نورى طول مىكشد.در عين
حال شايد آنهايى كه وجود دارد و كشف نشده است چندين برابر اينها باشد.حال آيا
بعدش به جايى منتهى مىشود يا نمىشود، علم جديد نمىگويد منتهى
نمىشود،مىگويد:نمىدانم.
ظاهر آيه قرآن اين است كه همه اين ستارگان در زير نزديكترين آسمانها قرار
گرفته است. پس آسمانهايى كه قرآن معتقد است،غير از آن چيزى است كه هيئت بطلميوس
مىگفت در آسمان اولش ماه است،در آسمان دومش عطارد و...آسمانهايى كه قرآن
مىگويد فوق همه اين ستارگانى است كه بشر كشف كرده است.آيا روزى بشر با علم
خودش به نزديكترين آن آسمانها مىرسد يا نمىرسد،نمىدانيم،خدا عالم است.شايد
هرگز چنين روزى نرسد.
ملائكه نفوس و قواى شاعر آسمانها
از قرآن همچنين استنباط مىشود كه آن عالم آسمانها با اين عالم فرق
دارد،يعنى موجوداتى كه در طبيعت هستند مثل زمين ما،ماه و خورشيد جماداتند يعنى
روح ندارند،حس و شعور ندارند،ولى آن آسمانها آيا به شكل يك موجودات زنده
هستند،يعنى اندام آن آسمانها حكم بدن يك موجود زنده را دارد،به تعبير فلاسفه
نفوسى به آنجا تعلق دارد،قوايى به آنجا تعلق دارد يا خير؟ظاهر قرآن اين است كه
آن آسمانها با زمين ما،با ماه و خورشيد كه اينها فقط ماده بىجان هستند متفاوت
است،يعنى نفوسى به آنجا تعلق دارد،قواى شاعرى تعلق دارد، همان چيزهايى كه قرآن
از آنها تعبير به«ملائكه»مىكند،كه اگر روح بشر(چون جسم بشر چنين قدرتى را
ندارد)بتواند با آن آسمانها اتصال پيدا كند(البته براى روح بشر در
يك«آن»اتصال به همان آسمانهايى كه شايد ميلياردها سال نورى فاصله هم براى
آنها كم باشد امكان دارد،چون روح بشر مجرد است)يعنى بتواند در واقع با روح و
قواى آن آسمانها اتصال و ارتباط پيدا كند،با يك دنياى ديگرى از غيب و ملكوت
ارتباط پيدا مىكند.جن و شياطين در قرآن يك موجودات نامرئى هستند و با سرعتى ما
فوق سرعت نور-كه اسمش را سرعت نمىشود گذاشت-مىتوانند از نقطهاى از عالم به
نقطهاى ديگر بروند.از قرآن استفاده مىشود كه شياطين مىخواهند به آن عالم
آسمانها نزديك شوند و از اخبار آنجا آگاه شوند، ولى خداى متعال به وسيله
شهابها-كه ما نمىدانيم چيست-مانعى قرار داده است كه حتى اين موجودات هم قادر
نيستند خودشان را به آنجا نزديك كنند.فقط روح بشر و ارواح انبياء هستند كه
مىتوانند به عالم آن آسمانهايى كه قرآن مىگويد عالم ملائكه است نزديك شوند،
ولى حتى جن و شياطين هم نمىتوانند به آن عالم نزديك شوند.
اين معنايى بود كه عرض كردم آنچه كه قرآن مىگويد،ضد هيئت قديم است و با
هيئت جديد منطبق نيست،نه به معناى اينكه مخالف است،بلكه آنچه كه قرآن مىگويد
چيزى است كه علم بشر هنوز در اطراف آن نمىتواند يك كلمه حرف بزند،نمىتواند
نفى كند و نمىتواند اثبات كند.وقتى قرآن يك مطلبى را گفته است،گفته قرآن براى
ما احتياج به هيچ سند ديگر ندارد،بزرگترين سند است.قرآن گفته است هفت آسمان در
ما فوق همه ستارگان وجود دارد،ما هم قبول كرديم.
تفسير معنوى
البته اينجا مساله ديگرى هم هست و آن اين است كه بعضى فرضيهاى دارند كه
اساسا هفت آسمانى كه در قرآن هست جنبه جسمانى ندارد،معنوى و باطنى محض است.ما
اين را انكار نمىكنيم،شايد از بعضى آيات و از روايات اين آيات بتوان اين مطلب
را فهميد كه به حذاء هفت آسمان جسمانى،ما مراتب معنوى داريم،و شايد در خيلى از
موارد وقتى مىگويند آسمانهاى هفتگانه،نظر به همين آسمانهاى ما فوق ستارهها
نيست،نظر به عوالم باطن انسان است.ولى به نظر ما اگر چه اين مطلب در جاى خود
درست است،نمىشود گفت كه قرآن به هفت آسمانى كه جنبه جسمانى دارد قائل نيست،به
اين هم قطعا قائل است. و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .وقتى
مىگويد:نزديكترين آسمانها را ما با اين چراغها و قنديلها زينت بخشيدهايم،اين
نشان مىدهد كه يك جسمى هست كه اين ستارگان چراغهاى آن هستند،و حتى در روايتى
كه سؤالاتى است كه عبد الله بن سلام(از علماى يهود)از پيغمبر اكرم مىكند-كه
بعد همان مرد مسلمان شد و مسلمان پاك ايمانى هم شد-وقتى راجع به ستارگان از
حضرت رسول سؤال كرد،حضرت در كمال صراحت همين را فرمود كه همه اين ستارگانى كه
شما مىبينيد،مانند قنديلهايى هستند در زير نزديكترين آسمانها.
و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .«الدنيا»صفت«السماء»است.«سماء
الدنيا»نيست،«السماء الدنيا»است.اگر«سماء الدنيا»مىبود معنايش مىشد آسمان
دنيا،در مقابل آسمانى كه مربوط به دنيا نيست.آنوقت مقصود از دنيا عالم در مقابل
آخرت بود.مىگويد:«السماء الدنيا»(«دنيا»صفت مىشود)يعنى نزديكترين آسمانها.ما
نزديكترين آسمانها را به چراغها مزين كردهايم،و همين مصابيح و چراغها را مانعى
براى شياطين و وسيله رانده شدن شياطين قرار داديم كه اينها نمىتوانند از اين
ستارگان بگذرند و خود را به آن عالم كه نوعى تعلق به ملائكه دارد نزديك كنند و
از اخبار آن عالم و آگاه شوند. و اعتدنا لهم عذاب السعير براى آن شياطين عذاب
جهنم(عذاب سعير)را آماده كردهايم،براى آنها كه مىخواهند خيانت كنند.
و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير .آن آيات،آيات ايمان بود،آياتى
كه نشانههايى از وحدانيتخدا بود.و اما كسانى كه در مقابل عقل خودشان،در مقابل
اين آيات و نشانههاى الهى عناد مىورزند و سرپيچى و عصيان مىكنند،براى آنها
هم عذاب جهنم است و بد صيرورت گاهى است. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى
تفور.تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياتكم نذير.قالوا
بلى قد جائنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شىء ان انتم الا فى ضلال
كبير.و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.فاعترفوا بذنبهم
فسحقا لاصحاب السعير.ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير...
(1) .