آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۷ -


تفسير سوره تحريم (2)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون.يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون.يا ايها الذين امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لا يخزى الله النبى و الذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شى‏ء قدير (1) .

آيات پيش-كه تا آيه ششم اين سوره مباركه بود-مربوط به جريانى بود در داخله زندگى پيغمبر اكرم كه دو نفر از همسران حضرت رسول با نوعى ملامت و عتاب شديد مورد ملامت و عتاب قرار گرفته بودند.آيه بعد،از آن موضوع خارج است،موضوع ديگرى است ولى اين موضوع ديگر در عين حال يك تعميمى است در همين زمينه مسائل خانوادگى به معنى حدود مسؤوليتى كه هر كسى نسبت به اعضاى خانواده خودش دارد.

مساله اين است:در اين كه هر فردى تا حدودى نسبت به افراد ديگر مسؤوليتهايى دارد،از نظر قرآن و اسلامى بحثى نيست،زيرا آنچه به نام‏«امر به معروف و نهى از منكر»در اسلام ناميده مى‏شود جزو ضروريات اسلام است و قرآن هم مكرر اين مطلب را بيان كرده است.

مسؤوليت نسبت به خاندان خود

مساله ديگر اين است كه آيا مردم نسبت به اعضاى خاندان خودشان،نسبت به همسران و فرزندان خودشان يك مسؤوليت جداگانه و مسؤوليت بيشترى دارند يا ندارند؟جواب اين است كه بله،مسؤوليت بيشترى دارند،و در اين آيه كريمه با يك لحن بسيار شديدى به اين مسؤوليت اشاره مى‏فرمايد.لحن بسيار شديدش از اين جهت است كه به اصطلاح مى‏گويند گاهى فرمان به يك چيز كه داده مى‏شود مستقيما خود آن چيز مورد فرمان قرار مى‏گيرد، گاهى نتيجه مثبت‏يا منفى آن،يعنى از اول توجه به آن نتيجه مثبت‏يا منفى است ولى مقصود مقدمات آن كار است.حال در همين ما نحن فيه مثالى مى‏زنيم كه تعبيرش نزديك به تعبير خود قرآن كريم باشد.يك وقت‏شما به كسى مى‏گوييد كه آقا بچه خودت را تربيت كن،به دست تعليم و تربيت بسپار،و يك وقت مى‏گوييد كه آقا جلوى سقوط فرزندت را بگير، فرزندت را از سقوط حفظ كن.هر دو يك معنا مى‏دهد و هر دو يك منظور است.مقصود اين نيست كه لحظه‏اى كه مى‏خواهد سقوط كند دستش را بگير كه سقوط نكند،مقصود اين است كه كارى بكن كه منجر به سقوط او نشود.و اين تعبير دوم ابلغ و رساتر است،چون دو مطلب به جاى يك مطلب گفته شده است.معمولا در فصاحت و بلاغت اين طور است كه انسان يك جمله مى‏گويد به جاى دو يا سه جمله،يعنى از آن يك جمله دو يا سه جمله فهميده مى‏شود.يك وقت انسان به اين تعبير مى‏گويد كه آقا خاندانت را تربيت كن براى اينكه جلوى سقوط آنها را در آينده بگيرى(اين دو جمله است)و يك وقت مى‏گويد كه جلوى سقوط آنها را بگير.با اينكه گفته جلوى سقوط آنها را بگير،ضمنا گفته است پس آنها را تعليم و تربيت كن، تاديبشان كن تا مانع سقوطشان بشوى.

قرآن كريم در اينجا چنين تعبيرى را دارد.ولى در اين تعبير آن نهايت را در نظر گرفته است كه منجر به سعادت ابدى يا شقاوت ابدى مى‏شود.به اين تعبير مى‏فرمايد كه يا ايها الذين امنوا اى اهل ايمان(مخاطب همه مردم مؤمن و مسلمان‏اند)،اى مردمى كه به گفته اين پيغمبر ايمان داريد،اى مردمى كه كلام او را كلام خدا و پيام او را پيام خدا مى‏دانيد،خودتان را و خاندانتان را از آن آتشى كه زبانه‏اش(يا آتش گيره‏اش)مردم و سنگها هستند نگه داريد.در دنيا ما به شما مى‏گوييم خودتان را از چيزى كه در آخرت صورت مى‏گيرد نگه داريد.ممكن است كسى بگويد چيزى كه در آخرت صورت مى‏گيرد،در آخرت بايد[خود را از آن]نگه داشت. جوابش اين است كه خير،آنجا ديگر جاى نگهدارى‏اش نيست،در اينجا بايد خود و خاندان خود را در وقايه قرار بدهيد،يعنى در اينجا خودتان و خاندان خودتان را طورى بسازيد كه نتيجه‏اش جلوگيرى از سقوط در آتش جهنم است.

اينجا يكى دو مطلب است كه بايد عرض كنيم.يك مطلب اين است كه قرآن در اينجا و در يك جاى ديگر كه در سوره بقره است،اين تعبير را كرده است كه آتش جهنم مايه‏اش،آتش گيره‏اش مردم‏اند.(حال كلمه‏«آتش گيره‏»صحيح باشد يا خير،من نمى‏دانم،من توضيح مى‏دهم تا مطلب معلوم شود.)در دنيا اگر بخواهند انسانى را آتش بزنند،انسان كه آتش نمى‏گيرد،بايد يك ماده قابل احتراق ديگرى در كار باشد،لا اقل روى لباسش بنزين يا ماده قابل احتراق ديگرى بريزند كه وقتى آن ماده محترق مى‏شود،اين هم به تبع آن محترق بشود،يعنى اين يك امرى است كه بايد چيز ديگر فى حد ذاته قابل احتراق باشد كه اين به تبع آن محترق بشود.راجع به ماهيت جهنم،قرآن اين مطلب را بيان مى‏كند كه اشتباه نكنيد، خيال نكنيد كه خدا آنجا آتشهايى از ماده‏هاى ديگر تهيه كرده است(مثل تنورى از آتش كه كنده‏اى،هيزمى،چيزى قبلا آتش مى‏زنند و آن را محترق مى‏كنند)بعد انسانى را در آنجا مى‏اندازند.قضيه چيز ديگر است،قضيه اين است كه اصلا آن چيزى كه محترق و ماده اصلى احتراق است‏خود انسان است،يعنى در آنجا آتشى از بيرون وجود انسان وجود ندارد،تمام آتشها زاييده وجود خود انسان است.

تجسم اعمال

همين طور كه بعضى مفسرين از جمله آقاى طباطبايى سلمه الله فرموده‏اند،اين آيه جزء آياتى است(كه دلالت بر تجسم اعمال مى‏كند ما آيات زيادى در اين زمينه داريم).مساله تجسم اعمال يكى از اصول معارف اسلامى در باب معاد است،و آن اين است كه هر عملى كه از انسان در اين دنيا سر مى‏زند،دو وجهه و دو چهره دارد.شايد تعبيرى رساتر از اين نيست كه بگوييم هر عملى دو چهره دارد:يك چهره چهره دنيايى و به اصطلاح حضرات چهره ملكى،و يك چهره ديگر چهره آخرتى يا چهره ملكوتى.نه تنها اعمال انسان اينچنين است،هر چه در اين عالم هست اينچنين است.هر چه در دنيا وجود دارد دو چهره‏اى است:چهره‏اى دنيايى و چهره‏اى غيبى و آخرتى.از چهره دنيايى امرى است فانى،زايل،از بين رونده،و از چهره آخرتى يا چهره ملكوتى امرى است باقى و زايل نشدنى،خواه عمل،عمل صالح باشد و خواه گناه باشد، عمل در مجموع جهان از بين نمى‏رود،در مجموع جهان هيچ چيزى معدوم نمى‏شود.

ما در دنيا چنين خيال مى‏كنيم،مى‏گوييم اشياء پى در پى موجود مى‏شوند و معدوم مى‏شوند.از اين چهره كه نگاه كنيم همين طور است.ولى علم از يك طرف،فلسفه از يك طرف،دين از طرف ديگر و حتى مى‏شود گفت كه عرفان و اشراق از طرف چهارم،هر چهار تا از چهار نقطه مختلف كه شروع كرده‏اند،رسيده‏اند به اينجا كه على رغم آنچه كه انسان در ظاهر مى‏بيند كه اشياء نيستند و موجود مى‏شوند و بعد معدوم مى‏شوند،هيچ چيز معدوم نمى‏شود،معدوم شدن در عالم نيست،همه معدوميتها امر نسبى است،يعنى يك معدومى كه به طور مطلق معدوم بشود در دنيا وجود ندارد.علم،اين را به صورت ديگرى طرح كرد،همان نظريه معروف لاوازيه كه هيچ موجودى معدوم نمى‏شود و هيچ معدومى موجود نمى‏شود،با اصلاحاتى كه پشت‏سر يكديگر كردند، يكى گفت ماده معدوم و موجود نمى‏شود،بعد گفتند ماده با انرژى،بعد گفتند اصلى كه ماده و انرژى هر دو از آن به وجود مى‏آيد،ولى همه مسائل دور مى‏زند در اطراف اينكه چيزى معدوم نمى‏شود.فلسفه از همان راهى كه عرض كردم به اين بيان ذكر مى‏كند،مى‏گويد هر چيزى داراى دو چهره است:چهره دنيايى و مادى،و ديگر چهره اخروى و ملكوتى.اين فناها و نيستيها از چهره دنيايى است،از چهره آخرتى و معنوى و ملكوتى همه چيز باقى است.

سخن مير داماد

مير داماد(استاد ملا صدرا،صدر المتالهين معروف)يكى از فيلسوفان بزرگ جهان اسلام است كه معاصر است با شيخ بهايى و همچنين شاه عباس.او از شخصيتهاى علمى بسيار بزرگ جهان اسلام است در قسمتهاى مختلف.هم مرد فقيهى است،اهل اصول و رجال و حديث،و هم در همان حال فيلسوف خيلى بزرگى است و شهرت بيشترش در فيلسوفى است،در فلسفه بيشتر از هر چيز ديگر شهرت دارد.و در عين حال مرد بسيار پاك و مهذب و اهل معنا و حقيقت بوده است،كه اخيرا دنيا روى او دارد حساب مى‏كند.اين مساله‏«مكتب اصفهان‏»كه اخيرا دارد شهرت جهانى پيدا مى‏كند و معروف مى‏شود،مكتبى است كه از ميرداماد و شخصيتهايى مثل او شروع مى‏شود.

اين جمله از ميرداماد،معروف است.همين مطلب را به زبان فلسفه به اين شكل گفته است: «المتفرقات فى سلسلة الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر»يعنى اين اشياء كه در رشته زمان يكى بعد از ديگرى و از هم جدا هستند(مثلا جلسه امروز از جلسه هفته گذشته جداست،يك هفته با همديگر فاصله دارند،در اين بين ميليونها حادثه براى هر يك از افراد اين جلسه پيدا شده، حالا ما كجا هستيم آن جلسه كجاست،در رشته زمان،حوادث متوالى و پشت‏سر يكديگرند،از هم جدا هستند و با يكديگر فاصله دارند)ولى همينها كه در اين چهره از يكديگر دورند و با يكديگر فاصله دارند،در چهره ديگر كه او آن را«وعاء دهر»يعنى ظرف روزگار مى‏نامد(اصطلاح، مخصوص خود اوست)تمام حوادث متفرق و متسلسل كه مثل دانه‏هاى زنجير پشت‏سر يكديگر قرار گرفته‏اند در آنجا با يكديگر معيت دارند و جدايى در كار نيست.

بيان حاج ميرزا على آقاى قاضى

ديگران،آنهايى كه به زبان عرفان گفته‏اند،[بيان ديگرى دارند.]آقاى طباطبائى از استادشان مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى-كه از بزرگان عصر ما بود و در بيست‏سال پيش فوت كرد و مرد بسيار بزرگوارى بود و البته فوق العاده بود و شاگردهاى خيلى خصوصى داشته است-نقل مى‏كردند كه او هميشه مرگ و دنيا را تشبيه مى‏كرد،مى‏گفت انسان وقتى كه مى‏خوابد و بعد بيدار مى‏شود،در حال خواب،دو رشته بيدارى(بيدارى قبل از خواب و بيدارى بعد از خواب)از همديگر بريده مى‏شوند،وقتى كه بيدار مى‏شود دو مرتبه زندگى‏اش همان رشته قبل از خواب را دنبال مى‏كند،يعنى اين دو بيدارى به يكديگر وصل مى‏شوند. ايشان گفته بود كه انسان وقتى كه مى‏ميرد يكمرتبه احساس مى‏كند كه يك زندگى با زندگى قبل از آمدن به دنيا پيوند خورده و به هم وصل شده است،در اين بين مدتى كه در دنيا زندگى كرده است‏حالت آن وقتى است كه خواب بوده است.علتش اين است كه از نشئه‏اى به نشئه‏اى آمده،به نشئه اول باز مى‏گردد.مثل اينكه انسان بيدار است،حالتش حالت‏يك نشئه است،مى‏خوابد،مثل اين است كه نشئه ديگر پيدا مى‏كند،وقتى بيدار مى‏شود به نشئه ما قبل بازگشت مى‏كند و مى‏بيند ايندو با همديگر متصل شد.مثلا اگر بازارى است و در بازار بوده و با چك و سفته و معامله و خريد و فروش سر و كار داشته،اينها در عالم خواب[زدوده شده]، وقتى كه بيدار مى‏شود ايندو مثل نخى كه بريده شده باشد دو مرتبه به همديگر گره مى‏خورد و اتصال پيدا مى‏كند.

بيان قرآن

و اما لسان قرآن.قرآن يك صراحت فوق العاده عجيبى به اين مطلب دارد.صراحت قرآن به اين صورت است كه مى‏گويد تمام اعمالى كه انسان در دنيا انجام مى‏دهد،چه خوب و چه بد، كه انسان فكر مى‏كند كه از عمل خودش گذشته و رد شده(من امروز در اينجا قرار دارم،فلان عمل را،خوب يا بد،چند سال پيش انجام داده‏ام،چقدر فاصله دارد!قرآن مى‏گويد اين جور نيست)تمام آن اعمال را ما تحويل مى‏گيريم،در نزد ما همه آنها محفوظ است.تو يك روز بر مى‏گردى،يك وقت مى‏بينى گذشته و آينده‏ات به يكديگر متصل شد،عين اعمال خودت را حاضر و آماده مى‏بينى.جزا به خود اعمال است.اين در دنياست كه جزا يك چيز است و عمل چيز ديگر.اين در دنياست كه عمل يك چيز است و پاداش چيز ديگر.در دنيا فرض كنيد بچه كار خوبى مى‏كند،مثلا نمره خوبى از مدرسه آورده است،پدر به او پاداش مى‏دهد،مثلا يك دوچرخه برايش مى‏خرد.ولى دوچرخه يك چيز است،نمره آوردن چيز ديگر.اما در آن دنيا مساله از اين قبيل نيست.قرآن مى‏گويد: انما تجزون ما كنتم تعملون همين نفس عمل شما پاداشى است كه خدمتتان تقديم مى‏شود. و وجدوا ما عملوا حاضرا قرآن مى‏گويد آنجا تمام اعمال خودشان را حاضر مى‏يابند،خود اعمالشان را حاضر مى‏بينند،با نفس اعمال خودشان روبرو مى‏شوند نه با چيز ديگر. يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (2) روزى كه هر نفسى هر عمل خير خودش را در آنجا حاضر و آماده مى‏بيند و هر عمل شر خودش را.درباره عمل شر مى‏گويد ولى در آنجا آرزو دارد كه بين او و عمل شرش فاصله ايجاد شود،از آن فاصله بگيرد،ولى فاصله گرفتنى نيست،جزء وجودش است،از او جدا نمى‏شود.

حال،اينكه قرآن مى‏گويد كه در اين جهان[خود و خاندانتان را]از آن آتشى كه[آتشگيره‏اش انسان و سنگ است‏حفظ كنيد]نه خيال كنيد يك آتش افروخته‏اى از بيرون[بر انسان وارد مى‏شود،]زغال سنگ آورده‏اند،كنده و هيزم آورده‏اند(مثل نمرود كه مى‏خواست ابراهيم عليه السلام را بسوزاند)،اول يك دنيايى از آتش به وجود آورده‏اند،آن وقت انسانها را مى‏اندازند در آتشهايى كه بيگانه از وجود آنها هستند تا اينها را بسوزاند.اگر چنين چيزى بود خدا هيچ وقت انسان را نمى‏سوزاند،بلكه آتشهايى كه آن آتشها هم خود شما هستيد و ماده قابل احتراق همين خود شما هستيد نه چيز ديگر.كما اينكه بهشت هم همين طور است،در بهشت هم هيچ چيز را از بيرون نمى‏آورند،نه‏حورش،نه قصورش،نه درختهايش،نه آبهايش،نه شيرهايش و نه هر چيز ديگر،پيغمبر فرمود همه اينها همان تجسم يافته اعمال خود شما هستند.در اين زمينه اينقدر ما آيه و حديث داريم و اينقدر شواهد و قرائن داريم كه اگر بخواهيم در اطراف همين موضوع بالخصوص صحبت كنيم شايد دو سه جلسه بايد صحبت كنيم.

اين معناى‏«وقود»كه انسانها در آنجا وقودند،يعنى خيال نكنيد آتشى از بيرون مى‏آورند.وقتى كه انسان خودش وقود باشد،اين آتش مى‏شود چاره ناپذير.

مقصود از«سنگ‏»

نكته ديگر اين است كه قرآن فرموده است:«آتشى كه وقودش انسانها هستند و سنگ‏».مقصود از سنگ چيست؟بعضى از مفسرين به صورت احتمال گفته‏اند شايد مقصود اين بتهايى هستند كه مسجود مردم قرار مى‏گيرند،معبودها كه اغلب سنگى بود.

ولى بعضى ديگر كه دقيقتر فكر كرده و نظر داده‏اند گفته‏اند:يكى از تفاوتهاى دنيا و آخرت(غير از آن جهتى كه عرض كردم)اين است كه در دنيا اگر انسانى را بخواهند آتش بزنند حد اكثر اين است كه بدنش را آتش مى‏زنند.حال اگر آتش نمرود هم در دنيا باشد،با هر وسيله‏اى بخواهد باشد،با زغال سنگ يا كنده يا هيزم يا چوبهاى آتش زا،چه مى‏كند؟آخرش بدن انسان را خاكستر مى‏كند،ديگر از اين بيشتر نيست.آيا آتش دنيا مى‏تواند روح انسان را آتش بزند؟يعنى آيا مى‏تواند در دنيا آتشى وجود داشته باشد كه از دل انسان و از آن كمون روح انسان طلوع كند؟نه،آتش دنيا به آن دسترسى ندارد.روح انسان كه مركز فكرها و احساسهاست و با آن روح انسان مى‏انديشد و فكر مى‏كند و مى‏خواهد و دشمنى مى‏ورزد،او از آتشهاى دنيا مصون است.ولى قرآن در آيه‏اى كه در سوره ويل لكل همزة لمزة است جمله‏اى گفته است:

ويل لكل همزة لمزة.الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده.كلا لينبذن فى الحطمة.و ما ادريك ما الحطمة.نار الله الموقدة.التى تطلع على الافئدة.انها عليهم مؤصدة.فى عمد ممددة (3) .

و اى به حال اين عيبجويان(عيبجويى غير از انتقاد است كه انتقاد گاهى به حق است، عيبجويى يعنى مسخره‏چى‏گرى،اشخاصى كه كار و شغلشان اين است كه مردم را به يك شكلى خفيف و تحقير كنند،با چشمشان،با گوششان،با شكلك در آوردن،در خيابان يك كسى راه مى‏رود،پشت‏سرش تقليدش را در بياورند،اينهايى كه شانشان فقط اين شده است كه آبرو و حيثيت مردم را بريزند.) الذى جمع مالا و عدده آن كه ثروت فراوانى جمع كرد و مرتب مى‏شمارد كه چقدر زياد شده است.شايد منظور اين باشد كه از همين راه،ثروتهايى هم به دست آورده و معبودش هم اين ثروت است.اينكه مى‏گويد«و عدده‏»مرتب مى‏شمارد،وقتى كه براى انسان ثروت هدف بشود[گويى خودش همان ثروت شده است.]

اخيرا كتابى در فلسفه اخلاق مطالعه مى‏كردم،ديدم اصطلاح خيلى خوبى فرنگيها دارند.به فارسى به كلمه‏«تثبيت‏»ترجمه شده است.مى‏گويند انسان گاهى در يك چيزهايى‏«تثبيت‏»مى‏شود،يعنى شخصيتش در همان شى‏ء ثابت مى‏ماند،شخصيت او مى‏شود عين آن.بعد مثال مى‏زند،مى‏گويد با اينكه انسان بايد به پول مثل يك وسيله براى خود نگاه كند،ولى گاهى خود را وسيله براى پول قرار مى‏دهد،شخصيتش در پول تثبيت مى‏شود،يعنى همه چيز او مى‏شود پول،او بودن او و تمام شخصيتش مى‏شود پول.وقتى كه پول را مى‏شمارد گويى خودش را دارد مى‏شمارد.اگر مثلا يك تومان بر پول اضافه شده،چيزى بر خودش اضافه شده،اگر يك تومان از پول كم شده،قطعه‏اى از جان او كم شده است.

يحسب ان ماله اخلده خيال مى‏كند اين ثروت مى‏تواند او را جاويدان كند.انسان مى‏تواند جاويدان شود ولى نه از راه ثروت.آن كه انسان را جاويدان مى‏كند ثروت نيست.«كلا»سخن مگو،رها كن،حرف آخر را بزن لينبذن فى الحطمة اين پرت خواهد شد در حطمه.بعد مى‏گويد: و ما ادريك ما الحطمة چه مى‏دانى حطمه چيست نار الله الموقدة آتش افروخته الهى،آن كه طلوع مى‏كند بر دلها نه بر جسمها: التى تطلع على الافئدة آتشى كه بر دلها طلوع مى‏كند،يعنى اين از آن آتشها نيست كه فقط بدن را بسوزاند(بدن را بسوزاند خاكسترش مى‏كند)آتشى است كه بر دلها[طلوع مى‏كند.]

در جاى ديگر همين دلها را تشبيه به سنگ مى‏كند،مى‏گويد دلهاى سنگ و بدتر از سنگ: كالحجارة او اشد قسوة (4) .آنگاه گفته‏اند اينجا كه قرآن مى‏گويد: وقودها الناس و الحجارة انسانها و سنگها مايه‏هاى احتراق هستند،اين سنگها يعنى انسانها،آنجا كه مى‏گويد انسانها، يعنى انسانها با آن جسمشان،انسانها با آن اعمال تجسم يافته‏شان،ولى آن آتش منحصر به آتش جسمانى نيست:«و الحجارة‏»و دلهاى سنگشان.

يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد بر آن آتش از فرشتگان خشن و قوى مسلط‏اند لا يعصون الله ما امرهم سنت الهى و امر الهى و جريان كار الهى را يك ذره تخطى نمى‏كنند،آن ناموس الهى كه بايد اجرا شود بدون تخطى به وسيله آنها اجرا مى‏شود،و هر چه كه در دستور خلقت و قضا و قدر الهى به آنها امر شود كه اجرا شود آنها فقط مامور اجرا هستند و جز اين چيزى نيست.

پس اين آيه به تناسبى كه در آيه پيش سخنى از زنان پيغمبر بود يكمرتبه خطاب به عموم مؤمنين كرد و آن مساله مسؤوليت نهايى‏اى كه انسانها در برابر خودشان و در برابر خاندانشان دارند[مطرح كرد كه]خود را نگه داريد،خود را آنچنان بسازيد كه چنين عاقبتى نداشته باشيد،و خاندانتان را آنچنان بسازيد كه[كار آنها]به چنين عواقبى منتهى نشود.

حال،اينكه‏«خاندانتان را اينچنين بسازيد»اين مسؤوليت در چه حد است؟مى‏گويند وقتى كه اين آيه نازل شد يكى از اصحاب پيغمبر را ديدند كه در كنار خانه پيغمبر سخت مى‏گريد. حضرت سؤال كردند چرا مى‏گريى؟گفت:يا رسول الله!من تا حالا درباره خودم فكر مى‏كردم، حالا مى‏بينم يك مسؤوليت بزرگترى دارم،من چطور مى‏توانم آنها را حفظ كنم؟فرمود: مسؤوليت تو يك حدى دارد،كه البته گاهى انسان از عهده بر نمى‏آيد،اين ديگر به او مربوط نيست.

 

پى‏نوشتها:

1- تحريم/6-8

2- آل عمران/30

3- سوره همزه.

4- بقره/74.