تفسير سوره تحريم (2)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها
ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون.يا ايها الذين
كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون.يا ايها الذين امنوا توبوا
الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من
تحتها الانهار يوم لا يخزى الله النبى و الذين امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم
و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شىء قدير
(1) .
آيات پيش-كه تا آيه ششم اين سوره مباركه بود-مربوط به جريانى بود در داخله
زندگى پيغمبر اكرم كه دو نفر از همسران حضرت رسول با نوعى ملامت و عتاب شديد
مورد ملامت و عتاب قرار گرفته بودند.آيه بعد،از آن موضوع خارج است،موضوع ديگرى
است ولى اين موضوع ديگر در عين حال يك تعميمى است در همين زمينه مسائل خانوادگى
به معنى حدود مسؤوليتى كه هر كسى نسبت به اعضاى خانواده خودش دارد.
مساله اين است:در اين كه هر فردى تا حدودى نسبت به افراد ديگر مسؤوليتهايى
دارد،از نظر قرآن و اسلامى بحثى نيست،زيرا آنچه به نام«امر به معروف و نهى از
منكر»در اسلام ناميده مىشود جزو ضروريات اسلام است و قرآن هم مكرر اين مطلب را
بيان كرده است.
مسؤوليت نسبت به خاندان خود
مساله ديگر اين است كه آيا مردم نسبت به اعضاى خاندان خودشان،نسبت به همسران
و فرزندان خودشان يك مسؤوليت جداگانه و مسؤوليت بيشترى دارند يا ندارند؟جواب
اين است كه بله،مسؤوليت بيشترى دارند،و در اين آيه كريمه با يك لحن بسيار شديدى
به اين مسؤوليت اشاره مىفرمايد.لحن بسيار شديدش از اين جهت است كه به اصطلاح
مىگويند گاهى فرمان به يك چيز كه داده مىشود مستقيما خود آن چيز مورد فرمان
قرار مىگيرد، گاهى نتيجه مثبتيا منفى آن،يعنى از اول توجه به آن نتيجه
مثبتيا منفى است ولى مقصود مقدمات آن كار است.حال در همين ما نحن فيه مثالى
مىزنيم كه تعبيرش نزديك به تعبير خود قرآن كريم باشد.يك وقتشما به كسى
مىگوييد كه آقا بچه خودت را تربيت كن،به دست تعليم و تربيت بسپار،و يك وقت
مىگوييد كه آقا جلوى سقوط فرزندت را بگير، فرزندت را از سقوط حفظ كن.هر دو يك
معنا مىدهد و هر دو يك منظور است.مقصود اين نيست كه لحظهاى كه مىخواهد سقوط
كند دستش را بگير كه سقوط نكند،مقصود اين است كه كارى بكن كه منجر به سقوط او
نشود.و اين تعبير دوم ابلغ و رساتر است،چون دو مطلب به جاى يك مطلب گفته شده
است.معمولا در فصاحت و بلاغت اين طور است كه انسان يك جمله مىگويد به جاى دو
يا سه جمله،يعنى از آن يك جمله دو يا سه جمله فهميده مىشود.يك وقت انسان به
اين تعبير مىگويد كه آقا خاندانت را تربيت كن براى اينكه جلوى سقوط آنها را در
آينده بگيرى(اين دو جمله است)و يك وقت مىگويد كه جلوى سقوط آنها را بگير.با
اينكه گفته جلوى سقوط آنها را بگير،ضمنا گفته است پس آنها را تعليم و تربيت كن،
تاديبشان كن تا مانع سقوطشان بشوى.
قرآن كريم در اينجا چنين تعبيرى را دارد.ولى در اين تعبير آن نهايت را در
نظر گرفته است كه منجر به سعادت ابدى يا شقاوت ابدى مىشود.به اين تعبير
مىفرمايد كه يا ايها الذين امنوا اى اهل ايمان(مخاطب همه مردم مؤمن و
مسلماناند)،اى مردمى كه به گفته اين پيغمبر ايمان داريد،اى مردمى كه كلام او
را كلام خدا و پيام او را پيام خدا مىدانيد،خودتان را و خاندانتان را از آن
آتشى كه زبانهاش(يا آتش گيرهاش)مردم و سنگها هستند نگه داريد.در دنيا ما به
شما مىگوييم خودتان را از چيزى كه در آخرت صورت مىگيرد نگه داريد.ممكن است
كسى بگويد چيزى كه در آخرت صورت مىگيرد،در آخرت بايد[خود را از آن]نگه داشت.
جوابش اين است كه خير،آنجا ديگر جاى نگهدارىاش نيست،در اينجا بايد خود و
خاندان خود را در وقايه قرار بدهيد،يعنى در اينجا خودتان و خاندان خودتان را
طورى بسازيد كه نتيجهاش جلوگيرى از سقوط در آتش جهنم است.
اينجا يكى دو مطلب است كه بايد عرض كنيم.يك مطلب اين است كه قرآن در اينجا و
در يك جاى ديگر كه در سوره بقره است،اين تعبير را كرده است كه آتش جهنم
مايهاش،آتش گيرهاش مردماند.(حال كلمه«آتش گيره»صحيح باشد يا خير،من
نمىدانم،من توضيح مىدهم تا مطلب معلوم شود.)در دنيا اگر بخواهند انسانى را
آتش بزنند،انسان كه آتش نمىگيرد،بايد يك ماده قابل احتراق ديگرى در كار
باشد،لا اقل روى لباسش بنزين يا ماده قابل احتراق ديگرى بريزند كه وقتى آن ماده
محترق مىشود،اين هم به تبع آن محترق بشود،يعنى اين يك امرى است كه بايد چيز
ديگر فى حد ذاته قابل احتراق باشد كه اين به تبع آن محترق بشود.راجع به ماهيت
جهنم،قرآن اين مطلب را بيان مىكند كه اشتباه نكنيد، خيال نكنيد كه خدا آنجا
آتشهايى از مادههاى ديگر تهيه كرده است(مثل تنورى از آتش كه
كندهاى،هيزمى،چيزى قبلا آتش مىزنند و آن را محترق مىكنند)بعد انسانى را در
آنجا مىاندازند.قضيه چيز ديگر است،قضيه اين است كه اصلا آن چيزى كه محترق و
ماده اصلى احتراق استخود انسان است،يعنى در آنجا آتشى از بيرون وجود انسان
وجود ندارد،تمام آتشها زاييده وجود خود انسان است.
تجسم اعمال
همين طور كه بعضى مفسرين از جمله آقاى طباطبايى سلمه الله فرمودهاند،اين
آيه جزء آياتى است(كه دلالت بر تجسم اعمال مىكند ما آيات زيادى در اين زمينه
داريم).مساله تجسم اعمال يكى از اصول معارف اسلامى در باب معاد است،و آن اين
است كه هر عملى كه از انسان در اين دنيا سر مىزند،دو وجهه و دو چهره دارد.شايد
تعبيرى رساتر از اين نيست كه بگوييم هر عملى دو چهره دارد:يك چهره چهره دنيايى
و به اصطلاح حضرات چهره ملكى،و يك چهره ديگر چهره آخرتى يا چهره ملكوتى.نه تنها
اعمال انسان اينچنين است،هر چه در اين عالم هست اينچنين است.هر چه در دنيا وجود
دارد دو چهرهاى است:چهرهاى دنيايى و چهرهاى غيبى و آخرتى.از چهره دنيايى
امرى است فانى،زايل،از بين رونده،و از چهره آخرتى يا چهره ملكوتى امرى است باقى
و زايل نشدنى،خواه عمل،عمل صالح باشد و خواه گناه باشد، عمل در مجموع جهان از
بين نمىرود،در مجموع جهان هيچ چيزى معدوم نمىشود.
ما در دنيا چنين خيال مىكنيم،مىگوييم اشياء پى در پى موجود مىشوند و
معدوم مىشوند.از اين چهره كه نگاه كنيم همين طور است.ولى علم از يك طرف،فلسفه
از يك طرف،دين از طرف ديگر و حتى مىشود گفت كه عرفان و اشراق از طرف چهارم،هر
چهار تا از چهار نقطه مختلف كه شروع كردهاند،رسيدهاند به اينجا كه على رغم
آنچه كه انسان در ظاهر مىبيند كه اشياء نيستند و موجود مىشوند و بعد معدوم
مىشوند،هيچ چيز معدوم نمىشود،معدوم شدن در عالم نيست،همه معدوميتها امر نسبى
است،يعنى يك معدومى كه به طور مطلق معدوم بشود در دنيا وجود ندارد.علم،اين را
به صورت ديگرى طرح كرد،همان نظريه معروف لاوازيه كه هيچ موجودى معدوم نمىشود و
هيچ معدومى موجود نمىشود،با اصلاحاتى كه پشتسر يكديگر كردند، يكى گفت ماده
معدوم و موجود نمىشود،بعد گفتند ماده با انرژى،بعد گفتند اصلى كه ماده و انرژى
هر دو از آن به وجود مىآيد،ولى همه مسائل دور مىزند در اطراف اينكه چيزى
معدوم نمىشود.فلسفه از همان راهى كه عرض كردم به اين بيان ذكر مىكند،مىگويد
هر چيزى داراى دو چهره است:چهره دنيايى و مادى،و ديگر چهره اخروى و ملكوتى.اين
فناها و نيستيها از چهره دنيايى است،از چهره آخرتى و معنوى و ملكوتى همه چيز
باقى است.
سخن مير داماد
مير داماد(استاد ملا صدرا،صدر المتالهين معروف)يكى از فيلسوفان بزرگ جهان
اسلام است كه معاصر است با شيخ بهايى و همچنين شاه عباس.او از شخصيتهاى علمى
بسيار بزرگ جهان اسلام است در قسمتهاى مختلف.هم مرد فقيهى است،اهل اصول و رجال
و حديث،و هم در همان حال فيلسوف خيلى بزرگى است و شهرت بيشترش در فيلسوفى
است،در فلسفه بيشتر از هر چيز ديگر شهرت دارد.و در عين حال مرد بسيار پاك و
مهذب و اهل معنا و حقيقت بوده است،كه اخيرا دنيا روى او دارد حساب مىكند.اين
مساله«مكتب اصفهان»كه اخيرا دارد شهرت جهانى پيدا مىكند و معروف
مىشود،مكتبى است كه از ميرداماد و شخصيتهايى مثل او شروع مىشود.
اين جمله از ميرداماد،معروف است.همين مطلب را به زبان فلسفه به اين شكل گفته
است: «المتفرقات فى سلسلة الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر»يعنى اين اشياء كه در
رشته زمان يكى بعد از ديگرى و از هم جدا هستند(مثلا جلسه امروز از جلسه هفته
گذشته جداست،يك هفته با همديگر فاصله دارند،در اين بين ميليونها حادثه براى هر
يك از افراد اين جلسه پيدا شده، حالا ما كجا هستيم آن جلسه كجاست،در رشته
زمان،حوادث متوالى و پشتسر يكديگرند،از هم جدا هستند و با يكديگر فاصله
دارند)ولى همينها كه در اين چهره از يكديگر دورند و با يكديگر فاصله دارند،در
چهره ديگر كه او آن را«وعاء دهر»يعنى ظرف روزگار مىنامد(اصطلاح، مخصوص خود
اوست)تمام حوادث متفرق و متسلسل كه مثل دانههاى زنجير پشتسر يكديگر قرار
گرفتهاند در آنجا با يكديگر معيت دارند و جدايى در كار نيست.
بيان حاج ميرزا على آقاى قاضى
ديگران،آنهايى كه به زبان عرفان گفتهاند،[بيان ديگرى دارند.]آقاى طباطبائى
از استادشان مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى-كه از بزرگان عصر ما بود و در
بيستسال پيش فوت كرد و مرد بسيار بزرگوارى بود و البته فوق العاده بود و
شاگردهاى خيلى خصوصى داشته است-نقل مىكردند كه او هميشه مرگ و دنيا را تشبيه
مىكرد،مىگفت انسان وقتى كه مىخوابد و بعد بيدار مىشود،در حال خواب،دو رشته
بيدارى(بيدارى قبل از خواب و بيدارى بعد از خواب)از همديگر بريده مىشوند،وقتى
كه بيدار مىشود دو مرتبه زندگىاش همان رشته قبل از خواب را دنبال مىكند،يعنى
اين دو بيدارى به يكديگر وصل مىشوند. ايشان گفته بود كه انسان وقتى كه مىميرد
يكمرتبه احساس مىكند كه يك زندگى با زندگى قبل از آمدن به دنيا پيوند خورده و
به هم وصل شده است،در اين بين مدتى كه در دنيا زندگى كرده استحالت آن وقتى است
كه خواب بوده است.علتش اين است كه از نشئهاى به نشئهاى آمده،به نشئه اول باز
مىگردد.مثل اينكه انسان بيدار است،حالتش حالتيك نشئه است،مىخوابد،مثل اين
است كه نشئه ديگر پيدا مىكند،وقتى بيدار مىشود به نشئه ما قبل بازگشت مىكند
و مىبيند ايندو با همديگر متصل شد.مثلا اگر بازارى است و در بازار بوده و با
چك و سفته و معامله و خريد و فروش سر و كار داشته،اينها در عالم خواب[زدوده
شده]، وقتى كه بيدار مىشود ايندو مثل نخى كه بريده شده باشد دو مرتبه به
همديگر گره مىخورد و اتصال پيدا مىكند.
بيان قرآن
و اما لسان قرآن.قرآن يك صراحت فوق العاده عجيبى به اين مطلب دارد.صراحت
قرآن به اين صورت است كه مىگويد تمام اعمالى كه انسان در دنيا انجام مىدهد،چه
خوب و چه بد، كه انسان فكر مىكند كه از عمل خودش گذشته و رد شده(من امروز در
اينجا قرار دارم،فلان عمل را،خوب يا بد،چند سال پيش انجام دادهام،چقدر فاصله
دارد!قرآن مىگويد اين جور نيست)تمام آن اعمال را ما تحويل مىگيريم،در نزد ما
همه آنها محفوظ است.تو يك روز بر مىگردى،يك وقت مىبينى گذشته و آيندهات به
يكديگر متصل شد،عين اعمال خودت را حاضر و آماده مىبينى.جزا به خود اعمال
است.اين در دنياست كه جزا يك چيز است و عمل چيز ديگر.اين در دنياست كه عمل يك
چيز است و پاداش چيز ديگر.در دنيا فرض كنيد بچه كار خوبى مىكند،مثلا نمره خوبى
از مدرسه آورده است،پدر به او پاداش مىدهد،مثلا يك دوچرخه برايش مىخرد.ولى
دوچرخه يك چيز است،نمره آوردن چيز ديگر.اما در آن دنيا مساله از اين قبيل
نيست.قرآن مىگويد: انما تجزون ما كنتم تعملون همين نفس عمل شما پاداشى است كه
خدمتتان تقديم مىشود. و وجدوا ما عملوا حاضرا قرآن مىگويد آنجا تمام اعمال
خودشان را حاضر مىيابند،خود اعمالشان را حاضر مىبينند،با نفس اعمال خودشان
روبرو مىشوند نه با چيز ديگر. يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت
من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (2) روزى كه هر نفسى هر
عمل خير خودش را در آنجا حاضر و آماده مىبيند و هر عمل شر خودش را.درباره عمل
شر مىگويد ولى در آنجا آرزو دارد كه بين او و عمل شرش فاصله ايجاد شود،از آن
فاصله بگيرد،ولى فاصله گرفتنى نيست،جزء وجودش است،از او جدا نمىشود.
حال،اينكه قرآن مىگويد كه در اين جهان[خود و خاندانتان را]از آن آتشى
كه[آتشگيرهاش انسان و سنگ استحفظ كنيد]نه خيال كنيد يك آتش افروختهاى از
بيرون[بر انسان وارد مىشود،]زغال سنگ آوردهاند،كنده و هيزم آوردهاند(مثل
نمرود كه مىخواست ابراهيم عليه السلام را بسوزاند)،اول يك دنيايى از آتش به
وجود آوردهاند،آن وقت انسانها را مىاندازند در آتشهايى كه بيگانه از وجود
آنها هستند تا اينها را بسوزاند.اگر چنين چيزى بود خدا هيچ وقت انسان را
نمىسوزاند،بلكه آتشهايى كه آن آتشها هم خود شما هستيد و ماده قابل احتراق همين
خود شما هستيد نه چيز ديگر.كما اينكه بهشت هم همين طور است،در بهشت هم هيچ چيز
را از بيرون نمىآورند،نهحورش،نه قصورش،نه درختهايش،نه آبهايش،نه شيرهايش و نه
هر چيز ديگر،پيغمبر فرمود همه اينها همان تجسم يافته اعمال خود شما هستند.در
اين زمينه اينقدر ما آيه و حديث داريم و اينقدر شواهد و قرائن داريم كه اگر
بخواهيم در اطراف همين موضوع بالخصوص صحبت كنيم شايد دو سه جلسه بايد صحبت
كنيم.
اين معناى«وقود»كه انسانها در آنجا وقودند،يعنى خيال نكنيد آتشى از بيرون
مىآورند.وقتى كه انسان خودش وقود باشد،اين آتش مىشود چاره ناپذير.
مقصود از«سنگ»
نكته ديگر اين است كه قرآن فرموده است:«آتشى كه وقودش انسانها هستند و
سنگ».مقصود از سنگ چيست؟بعضى از مفسرين به صورت احتمال گفتهاند شايد مقصود
اين بتهايى هستند كه مسجود مردم قرار مىگيرند،معبودها كه اغلب سنگى بود.
ولى بعضى ديگر كه دقيقتر فكر كرده و نظر دادهاند گفتهاند:يكى از تفاوتهاى
دنيا و آخرت(غير از آن جهتى كه عرض كردم)اين است كه در دنيا اگر انسانى را
بخواهند آتش بزنند حد اكثر اين است كه بدنش را آتش مىزنند.حال اگر آتش نمرود
هم در دنيا باشد،با هر وسيلهاى بخواهد باشد،با زغال سنگ يا كنده يا هيزم يا
چوبهاى آتش زا،چه مىكند؟آخرش بدن انسان را خاكستر مىكند،ديگر از اين بيشتر
نيست.آيا آتش دنيا مىتواند روح انسان را آتش بزند؟يعنى آيا مىتواند در دنيا
آتشى وجود داشته باشد كه از دل انسان و از آن كمون روح انسان طلوع كند؟نه،آتش
دنيا به آن دسترسى ندارد.روح انسان كه مركز فكرها و احساسهاست و با آن روح
انسان مىانديشد و فكر مىكند و مىخواهد و دشمنى مىورزد،او از آتشهاى دنيا
مصون است.ولى قرآن در آيهاى كه در سوره ويل لكل همزة لمزة است جملهاى گفته
است:
ويل لكل همزة لمزة.الذى جمع مالا و عدده.يحسب ان ماله اخلده.كلا لينبذن فى
الحطمة.و ما ادريك ما الحطمة.نار الله الموقدة.التى تطلع على الافئدة.انها
عليهم مؤصدة.فى عمد ممددة (3) .
و اى به حال اين عيبجويان(عيبجويى غير از انتقاد است كه انتقاد گاهى به حق
است، عيبجويى يعنى مسخرهچىگرى،اشخاصى كه كار و شغلشان اين است كه مردم را به
يك شكلى خفيف و تحقير كنند،با چشمشان،با گوششان،با شكلك در آوردن،در خيابان يك
كسى راه مىرود،پشتسرش تقليدش را در بياورند،اينهايى كه شانشان فقط اين شده
است كه آبرو و حيثيت مردم را بريزند.) الذى جمع مالا و عدده آن كه ثروت فراوانى
جمع كرد و مرتب مىشمارد كه چقدر زياد شده است.شايد منظور اين باشد كه از همين
راه،ثروتهايى هم به دست آورده و معبودش هم اين ثروت است.اينكه مىگويد«و
عدده»مرتب مىشمارد،وقتى كه براى انسان ثروت هدف بشود[گويى خودش همان ثروت شده
است.]
اخيرا كتابى در فلسفه اخلاق مطالعه مىكردم،ديدم اصطلاح خيلى خوبى فرنگيها
دارند.به فارسى به كلمه«تثبيت»ترجمه شده است.مىگويند انسان گاهى در يك
چيزهايى«تثبيت»مىشود،يعنى شخصيتش در همان شىء ثابت مىماند،شخصيت او مىشود
عين آن.بعد مثال مىزند،مىگويد با اينكه انسان بايد به پول مثل يك وسيله براى
خود نگاه كند،ولى گاهى خود را وسيله براى پول قرار مىدهد،شخصيتش در پول تثبيت
مىشود،يعنى همه چيز او مىشود پول،او بودن او و تمام شخصيتش مىشود پول.وقتى
كه پول را مىشمارد گويى خودش را دارد مىشمارد.اگر مثلا يك تومان بر پول اضافه
شده،چيزى بر خودش اضافه شده،اگر يك تومان از پول كم شده،قطعهاى از جان او كم
شده است.
يحسب ان ماله اخلده خيال مىكند اين ثروت مىتواند او را جاويدان كند.انسان
مىتواند جاويدان شود ولى نه از راه ثروت.آن كه انسان را جاويدان مىكند ثروت
نيست.«كلا»سخن مگو،رها كن،حرف آخر را بزن لينبذن فى الحطمة اين پرت خواهد شد در
حطمه.بعد مىگويد: و ما ادريك ما الحطمة چه مىدانى حطمه چيست نار الله الموقدة
آتش افروخته الهى،آن كه طلوع مىكند بر دلها نه بر جسمها: التى تطلع على
الافئدة آتشى كه بر دلها طلوع مىكند،يعنى اين از آن آتشها نيست كه فقط بدن را
بسوزاند(بدن را بسوزاند خاكسترش مىكند)آتشى است كه بر دلها[طلوع مىكند.]
در جاى ديگر همين دلها را تشبيه به سنگ مىكند،مىگويد دلهاى سنگ و بدتر از
سنگ: كالحجارة او اشد قسوة (4) .آنگاه گفتهاند اينجا كه قرآن
مىگويد: وقودها الناس و الحجارة انسانها و سنگها مايههاى احتراق هستند،اين
سنگها يعنى انسانها،آنجا كه مىگويد انسانها، يعنى انسانها با آن
جسمشان،انسانها با آن اعمال تجسم يافتهشان،ولى آن آتش منحصر به آتش جسمانى
نيست:«و الحجارة»و دلهاى سنگشان.
يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها
ملائكة غلاظ شداد بر آن آتش از فرشتگان خشن و قوى مسلطاند لا يعصون الله ما
امرهم سنت الهى و امر الهى و جريان كار الهى را يك ذره تخطى نمىكنند،آن ناموس
الهى كه بايد اجرا شود بدون تخطى به وسيله آنها اجرا مىشود،و هر چه كه در
دستور خلقت و قضا و قدر الهى به آنها امر شود كه اجرا شود آنها فقط مامور اجرا
هستند و جز اين چيزى نيست.
پس اين آيه به تناسبى كه در آيه پيش سخنى از زنان پيغمبر بود يكمرتبه خطاب
به عموم مؤمنين كرد و آن مساله مسؤوليت نهايىاى كه انسانها در برابر خودشان و
در برابر خاندانشان دارند[مطرح كرد كه]خود را نگه داريد،خود را آنچنان بسازيد
كه چنين عاقبتى نداشته باشيد،و خاندانتان را آنچنان بسازيد كه[كار آنها]به چنين
عواقبى منتهى نشود.
حال،اينكه«خاندانتان را اينچنين بسازيد»اين مسؤوليت در چه حد است؟مىگويند
وقتى كه اين آيه نازل شد يكى از اصحاب پيغمبر را ديدند كه در كنار خانه پيغمبر
سخت مىگريد. حضرت سؤال كردند چرا مىگريى؟گفت:يا رسول الله!من تا حالا درباره
خودم فكر مىكردم، حالا مىبينم يك مسؤوليت بزرگترى دارم،من چطور مىتوانم آنها
را حفظ كنم؟فرمود: مسؤوليت تو يك حدى دارد،كه البته گاهى انسان از عهده بر
نمىآيد،اين ديگر به او مربوط نيست.
3- سوره همزه.
4- بقره/74.