آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


مراد از نيكوكردن صورت انسان

«و صوركم فاحسن صوركم‏» خدا شما را مصور گردانيد و صورت شمارا نيكو گردانيد.مفسرين اين سؤال را مطرح كرده‏اند كه آيا مقصود ازصورت در اينجا همان است كه در فارسى به آن‏«چهره‏»مى‏گوييم ومقصود آيه اين است كه خدا اندامهاى انسان مثل چشم را زيبا آفريد؟ اين در سوره‏«و التين‏»آنجا كه مى‏فرمايد: «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم‏» به‏تفصيل گفته خواهد شد.مفسرين گفته‏اند كه مقصود از «و صوركم فاحسن‏صوركم‏» اين است كه در لقت‏شما نيكوترين تعبيه‏ها را فرمود و هرچيزى به جاى خودش نيكوست. «الذى احسن كل شى‏ء خلقه‏» (1) هر چيزى‏نيكو آفريده شده است و مقصود از اينكه نيكو آفريده شده،اين است كه‏متناسب با آن هدفى است كه براى آن آفريده شده است;هر چيزى كه براى‏هدفى آفريده مى‏شود نيكو بودنش به اين است كه براى آن هدفش هرچه‏بهتر باشد.

انسان اتومبيل مى‏سازد.بهترين اتومبيل كدام اتومبيل است؟بهترين‏اتومبيل آن اتومبيلى است كه هدفهايى را كه منظور از اتومبيل است‏بهترتامين كند.يك اتومبيل به عنوان يك وسيله نقليه به چه چيزهايى نيازدارد؟به موتور،ترمز،فرمان و برخى چيزهاى ديگر.بهترين اتومبيل آن‏است كه متناسب با هدفهايى كه انسان از يك اتومبيل دارد همه ويژگيهاى‏لازم را به بهترين وجه داشته باشد.

پس معناى اينكه انسان را خوب آفريديم اين است كه همه ابزارهاى‏لازم را در وجود او براى رسيدن به آن هدفى كه انسان براى آن خلق شده‏است تعبيه كرديم.

«و اليه المصير».گفتيم «خلق السموات و الارض بالحق‏» يعنى آسمانها وزمين را به حق و نه به باطل آفريد،يعنى به سوى هدفى و به سوى مقصدى‏آفريد.اين كاروان كه حركت مى‏كند دارد به كجا مى‏رود؟مراد از حركت،حركت مكانى نيست تا كسى بگويد مثلا خورشيد ساكن است و حركت‏نمى‏كند،بلكه مقصود اين است كه اين جهان در مجموع تحولها و تكاملهايى كه پيدا مى‏كند به سوى چه و به سوى كه مى‏رود؟همه فكرهاى‏مادى اينجا كه مى‏رسند پايشان لنگ است.مى‏گويند:مى‏رود به ناكجاآباد!

نيست آباد!قرآن خيلى واضح و روشن مى‏گويد جهان جز به سوى خود اوبه هيچ جاى ديگر نمى‏رود: «و اليه المصير» .

كلمه‏«صيرورت‏»در فلسفه‏هاى امروزى از كلمات خيلى رايج است‏و در فلسفه اسلامى از زمان ملا صدرا خيلى رايج‏شده است و دراصطلاحات برخى فلسفه‏هاى جديد از قبيل فلسفه هگل صيرورت كه‏امروز به آن‏«شدن‏»مى‏گويند زياد به كار مى‏رود.آنچه در عالم است نه اين‏است كه چيزهايى است كه مى‏گردد بلكه آنچه هست اساسا عين گرديدن‏است.مثلا هر انسان يك قطعه گرديدن است،حقيقتش شدن است،چيزى‏جز شدن پى در پى نيست;يعنى چيزى مى‏شود و بعد چيز[ديگرى]مى‏شود و همين طور.

عارفان در دمى دو عيد كنند عنكبوتان مگس قديد كنند

«و اليه المصير» .اين گرديدنها به سوى كجاست؟قرآن مى‏گويد به سوى‏اوست.اين‏«به سوى او»همه حرفها را حل مى‏كند.متاسفانه كتابهايى به نام‏به سوى او نوشته‏اند كه حقيقتا چيزى كه نيست‏«به سوى او»است.

علم خداوند به سر و پنهان‏تر از سر

«يعلم ما فى السموات و الارض و يعلم ما تسرون و ما تعلنون‏» .بعد از اينكه‏مى‏فرمايد بازگشت همه به سوى اوست انسان را متوجه مى‏كند كه مراقب‏باش!

انسان دو جور مى‏تواند مراقبت كند:يك مراقبت،مراقبتهايى است‏كه انسانى از انسانهاى ديگر مى‏كند كه اين هميشه ملازم است‏با نوعى‏نفاق كه در سوره منافقون خوانديم.مثلا،بلا تشبيه،اگر گفتند داريد به گمرك مى‏رسيد معمولا برخى افراد به خود مى‏آيند و مى‏خواهند كارى‏كنند كه آنچه به مامور گمرك مى‏نمايانند غير از چيزى باشد كه واقعاهست.مثلا طورى قيافه مى‏گيرند كه آنها متوجه چيزى نشوند.انسان زودپرده‏اى روى خود واقعى خود مى‏كشد و يك خود مصنوعى براى خودش‏درست مى‏كند تا بتواند مفرى پيدا كند.قرآن فورا به دنبال‏«و اليه المصير»

مى‏فرمايد:پيشاپيش به شما بگوييم:او همه چيز را مى‏داند،پس مراقبت‏شما اين طور باشد كه خودتان را درست‏بسازيد نه اينكه خودتان چيزى‏باشيد و خود را چيز ديگرى بنمايانيد. ديگر در آنجا نماياندن و اين حرفهامعنى ندارد،پس خودتان را واقعا درست‏بسازيد.

بعد مى‏فرمايد: «و الله عليم بذات الصدور» و خدا به آنچه در سينه‏هاست‏آگاه است.

مفسرين اينجا اين مطلب را مطرح كرده‏اند كه بعد از اينكه مى‏فرمايد:

«و يعلم ما تسرون و ما تعلنون‏» (مى‏داند آنچه را شما پنهان مى‏كنيد و آنچه راآشكار مى‏كنيد مى‏داند ولى هم آنچه را كه آشكار مى‏كنيد و هم آنچه را كه‏مخفى مى‏كنيد خودتان مى‏دانيد چيست;هرچه شما مى‏دانيد او هم‏مى‏داند. «و الله عليم بذات الصدور» نه تنها او آنچه را كه شما مى‏دانيد مى‏داندبلكه او هرچه را كه در باطن شماست مى‏داند;يعنى در باطن شماچيزهايى هست كه خودتان هم نمى‏دانيد.مكرر گفته‏ايم:از اين كه در سوره مباركه طه مى‏فرمايد: «انه يعلم السر و اخفى‏» (2) خدا از سر آگاه است و ازپنهان‏تر از سر،معلوم مى‏شود كه از سر پنهان‏تر هم چيزى هست.انسان‏يك علنى دارد و يك سرى،ديگر از سر پنهان‏تر چيست؟ وقتى ازحضرت صادق عليه السلام سؤال مى‏كنند كه‏«از سر پنهان‏تر»ديگر چيست،مى‏فرمايد: سر آن پنهانى است كه خودت از وجود آن آگاهى،و پنهان‏تر ازسر چيزهايى است كه خودت هم خبر ندارى;يعنى خودت غافلى،خودت فراموش كرده‏اى ولى الان در باطنت وجود دارد. بر خلاف آنچه‏افراد خيال مى‏كنند كه هرچه ما فراموش كرده‏ايم محو شده است،آنچه كه‏فراموش كرده‏اى در تو وجود دارد منتها نمى‏توانى به ياد بياورى.اين يك‏مساله دقيقى است.

دنيا قيامت كوچك

«الم ياتكم نبا الذين كفروا من قبل فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب اليم‏» .قرآن‏هميشه از خود دنيا به عنوان يك قيامت كوچك ياد مى‏كند،يعنى چنين‏نيست كه اعمال انسان در همين دنيا هيچ بازگشتى نداشته باشد.اين را ازاين جهت ذكر مى‏كند كه انسانها چون اهل دنيا هستند و دنيا را جلوى‏چشمشان مى‏بينند عواقب دنيوى بيشتر در آنها اثر مى‏گذارد با اينكه خيلى‏كوچكتر از عواقب اخروى است،زيرا آخرت فعلا از چشمشان مخفى‏است.قرآن مى‏فرمايد قسمتى از عقوبتها و مكافاتها در همين دنيا به‏انسانها مى‏رسد.آيه شريفه مزبور مى‏فرمايد:آيا خبر و داستان وسرگذشت ملتها و امتهايى كه قبل از شما بوده‏اند به اطلاع شما نرسيده‏است كه اينها چگونه عاقبت و نتيجه سوء اعمال خود را در همين دنيا و درهمين دادگاه الهى چشيدند؟يعنى اين راه غلطى كه اينها مى‏روند و پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و همه انبياء مى‏آيند براى اينكه مردم را از اين راه غلط نجات‏دهند راهى است كه در دنيا هم عاقبت‏شومى دارد.بعد اين سؤال مطرح‏مى‏شود كه آيا اينها ديگر كارشان تمام شد و به حسابشان رسيدگى شد؟نه، «و لهم عذاب اليم‏» عذابى دردناك[در انتظار آنهاست]... (3)

تفسير سوره تغابن (2)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى و ربي لتبعثن ثم لتنبئن بما عملتم وذلك على الله يسير×فامنوا بالله و رسوله و النور الذي انزلنا و الله بماتعملون خبير×يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن و من يؤمن‏بالله و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجري من تحتهاالانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم×و الذين كفروا و كذبواباياتنا اولئك اصحاب النار خالدين فيها و بئس المصير (4) .

گفتيم كه بيشتر آيات سوره مباركه تغابن تذكر معاد است.آياتى كه‏قبلا خوانديم نوعى ذكر مقدمه و به اصطلاح مقدمه چينى براى معاد بود واساسا مهمترين رسالت پيامبران آگاه كردن مردم از همين امر است.اينكه‏مكرر در مكرر راجع به معاد بحث مى‏شود،براى اين است كه يك رسالت‏اصلى پيامبران همين است.

دو رسالت اصلى پيامبران

در رسالت پيامبران دو چيز،اصل اصل همه چيز ديگر است.يكى‏مساله توحيد و اقسام توحيد است و از آن جمله توحيد در عبادت(غيرخدا را پرستش نكردن)و دوم مساله معاد يعنى بازگشت همه مردم به‏سوى خداوند و به يك اعتبار بازگشت همه مردم به سوى اعمال و رفتار وكردار خودشان است.اگر بخواهيم از ديد ديگرى به اين مطلب نظر كنيم‏اين طور بايد بگوييم كه همه رسالت انبياء در دو چيز خلاصه مى‏شود كه‏يكى مربوط به خداست و ديگرى مربوط به انسان است و هر دو هم به‏يك اصل بر مى‏گردد.آنچه كه مربوط به خداست،يگانگى حق است از هرجهت،كه انسان بايد اين يگانگى را درك كند و بر اساس اين يگانگى حق‏عمل كند.آنچه مربوط به اسنان است اين است كه انسان يك موجود فانى‏نيست،موجودى باقى است و سعادت و شقاوت جاويدان او را اعمال ورفتار او در اين دنيا باعث مى‏شود;هر گونه در اين دنيا عمل كند در آنجانتيجه‏اش را خواهد گرفت.

معمولا اين دعوت پيامبران در هر دو جبهه با يك نوع مقاومتى‏روبرو مى‏شد،هم در جبهه توحيد و هم در جبهه معاد و در هر كدام به يك‏شكل خاص.در جبهه معاد اغلب به صورت يك استبعاد بود:مگر چنين‏چيزى ممكن است؟انسان بعد از اينكه مرد،ديگر مرد و تمام شد،فانى ونيست‏شد.خيال مى‏كردند مردن براى انسان فنا و نيستى است.وقتى كه‏انسان مرد و يست‏شد و اعضاى بدنش متفرق گرديد و هر جزئى به جايى‏پراكنده شد،مگر مى‏توان باور كرد كه باز همين انسان مبعوث و محشوربشود؟قرآن مى‏فرمايد: «زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا» .

«زعم‏»را معمولا به‏«گمان كرد»ترجمه مى‏كنند.در زبان عربى چندلفظ ديگر هم داريم كه معناى آنها به معناى‏«زعم‏»نزديك است،مثل‏«حسب‏»و«ظن‏».«زعم‏»با«ظن‏»و با«حسب‏»فرق مى‏كند.«زعم‏»رامعمولا در جايى مى‏گويند كه اظهار يك ادعا باشد،غير از اين است كه مثلاانسان در مورد چيزى فقط در ذهن خودش گمان مى‏كند و خيالى درذهنش مى‏چربد. معنى‏«زعم‏»اين نيست كه اينها در دل خودشان خيال‏مى‏كنند و اين خيال در ذهنشان مى‏چربد،اگر مقصود اين مى‏بود كلمه‏«ظن‏»به كار برده مى‏شد;بلكه‏«زعم‏»يعنى چيزى را كه به آن يقين ندارنداظهار مى‏دارند.در واقع‏«زعم‏»در اينجا يعنى ادعا مى‏كنند.در نهج البلاغه، حضرت راجع به عمرو عاص كه بحث مى‏كنند مى‏فرمايند:«عجبا لابن‏النابغة يزعم لاهل الشام ان فى دعابة‏» (5) يعنى شگفتا و عجبا از پسر نابغه-كه‏مقصود عمرو عاص است-كه در برابر مردم شام چنين ادعا مى‏كند،نه‏اينكه در دل خودش گمان مى‏كند.او در عيب‏جويى از من چنين ادعاى‏پوچى مى‏كند كه من صلاحيت‏خلافت ندارم،براى اينكه من انسان‏خوشرو و مزاحى هستم و انسانى كه خليفه است‏بايد عبوس و خشمگين‏باشد تا مردم از او بترسند!

ادعاهايى را كه بى‏مبنا و بر اساس تخيلات پوچ باشد«زعم‏»مى‏گويند.

«به زعم فلان كس‏»يعنى به ادعاى خيالى و پوچ او،ادعايى كه هيچ اصل ومبنايى ندارد. بنابراين معناى «زعم الذين كفروا» اين است كه كافران ادعامى‏كنند،ولى ادعايى كه هيچ مبنا و اصلى ندارد،ادعاى پوچ.

كافران چه ادعا و چه اظهارى مى‏كنند؟ «زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا»

چنين ادعا مى‏كنند كه هرگز مبعوث نخواهند شد و هرگز بعث و برانگيختن و حشرى نخواهد بود.

 

پى‏نوشتها:

1.سجده/7.

2.طه/7.

3.[متاسفانه چند دقيقه آخر نوار ضبط نشده است.]

4.تغابن/7-10.

5.نهج البلاغه،خطبه 84.