آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


لغزش بعضى از مسلمين

در يكى از نمازهاى جمعه،خطا و لغزشى از مسلمين صادر شد كه‏قرآن كريم از آن لغزش در اينجا ياد مى‏كند و آن را مورد ملامت قرارمى‏دهد.نوشته‏اند سالى بود كه در مدينه مجاعه و قحطى بود;ارزاق‏كمياب بود و از خارج وارد مى‏كردند.مردى بود به نام دحيه كلبى كه در آن‏وقت هنوز اسلام اختيار نكرده بود.او معمولا از شام و جاهاى ديگراجناسى از ارزاق و غير ارزاق مى‏آورد.وقتى همراه اجناس وارد مى‏شدخود او و يا از اهل مدينه طبل و ساز مى‏زدند و كارهاى لهوى انجام‏مى‏دادند تا مردم را بيشتر جمع كنند.روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايستاده بودند و مشغول ايراد خطبه‏هاى جمعه بودند.صداى ساز و طبل و دهل دحيه‏كلبى كه از يك طرف ساز و دهل بود و از طرف ديگر اجناس آورده بودبلند شد.تا اين صدا بلند شد در ميان جمعيت ولوله‏اى افتاد:زود برويم كه‏دير مى‏شود.عده زيادى بلند شدند و رفتند در حالى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله‏مشغول خطبه خواندن بودند.عده قليلى از مردم ايستادگى كردند و نرفتند.

اينجاست كه قرآن آن گروه اول را به نحو ملايمى ملامت مى‏كند: «و اذا راواتجارة او لهوا انفضوا اليها» آنگاه كه تجارت و يا لهوى مى‏بينند-كه ايندو با هم‏بوده است و لهوش مقدمه تجارت بوده است-به سوى آن پراكنده‏مى‏شوند و گويا ديگر دست از پا نمى‏شناسند. «و تركوك قائما» و تو را رهامى‏كنند در حالى كه ايستاده‏اى و مشغول خطبه خواندن هستى. «قل ماعند الله خير من اللهو و من التجارة‏» بگو آنچه كه در نزد خداست از اينها بهتراست;نبايد به خاطر چنين چيزى كارى را كه مربوط به خداست تحقيركنيد. «و الله خير الرازقين‏» و خدا بهترين روزى دهندگان است;يعنى اعتمادو توكلتان به خدا باشد.اينجا آيات سوره جمعه پايان مى‏پذيرد.

پروردگارا!دلهاى ما به نور ايمان منور بگردان!نيتهاى ما راخالص بگردان!پرتوى از انوارى كه بر دلهاى بندگان‏خالص و مخلص و متهجدينت تابانيده‏اى بر دلهاى ما هم‏بتابان!خدايا!دست ما را از دامان ولاى على و آل على كوتاه‏نفرما!ما را پيرو واقعى آنها قرار بده!پروردگارا! قلب‏مقدس امام زمان از همه راضى بفرما!پروردگارا!اموات مارا مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده!

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات

تفسير سوره منافقون

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤوسهم و رايتهم‏يصدون و هم مستكبرون×سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم‏لن يغفر الله لهم ان الله لا يهدى القوم الفاسقين×هم الذين يقولون‏لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات والارض و لكن المنافقين لا يفقهون×يقولون لئن رجعنا الى المدينة‏ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن‏المنافقين لا يعلمون (1) .

اين آيات مربوط به منافقين و سوره هم به نام سوره منافقون است.

درباره نفاق و منافق به طور كلى و درباره منافقين در اسلام در جلسه‏گذشته (2) توضيحاتى داديم و باز هم لازم است توضيحاتى داده شود كه به‏دو سه نكته اشاره مى‏كنم.

اختلاف ميان تشيع و تسنن در مورد منافقين

نكته اول راجع به منافقين در صدر اسلام است كه گفتيم اينجا يك‏نوع اختلاف نظرى ميان شيعه و سنى وجود دارد.اهل تسنن معمولامنافقينى را كه در قرآن از آنها ياد شده است و بلكه اساسا منافقين در دوره‏اسلام را منحصر مى‏دانند به منافقين مدنى،يعنى منافقينى كه از انصارهستند،و معتقدند كه اينها در اوايل ورود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هم ريشه‏شان كنده‏شد و كارشان تمام شد.اين طور هم تعليل مى‏كنند-كه تا اين مقدار حرف‏درستى است-كه در مدينه گروهى بودند كه در راسشان مردى بود به نام‏عبد الله بن ابى كه اينها از اول،از آمدن پيغمبر ناراضى بودند،يعنى آمدن‏پيغمبر اكرم منافع خاص آنان را در خطر مى‏انداخت،ولى موج اسلام درمدينه موجى بود غير قابل مقاومت و اينها چاره‏اى نداشتند الا اينكه خودرا در زير پوشش اسلام مخفى كنند;يعنى در باطن همان كه بودند بودند،ولى تظاهر به اسلام مى‏كردند.شك ندارد كه چنين گروهى در مدينه‏بوده‏اند و اينها منافق بوده‏اند و بسيارى از آيات هم ناظر به همانهاست وشان نزول آيات نفاق اغلب در مورد همانهاست.

ولى آيا منافقين منحصر بودند به همين منافقين مدنى كه به قول اين‏حضرات ريشه آنها هم در همان زمان پيامبر كنده شد،و يا نه منافقين‏منحصر به اينها بودند و نه ريشه خود اينها كنده شد؟

وقتى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفت،منافقين هنوز گروهى قوى ونيرومند بودند.اين مطلب دلايلى دارد.يكى اينكه اين يك امر واضح وروشنى است كه همان طور كه موج اسلام در مدينه خواه ناخواه سبب شدكه عده‏اى هم كه در واقع مسلمان نبودند تظاهر به اسلام كنند،در سالهاى‏آخر يعنى بعد از آنكه مكه فتح شد،عين همان جريان،در مكه تكرار شد;

يعنى موج اسلام باز مكه را آنچنان گرفت كه باز عده‏اى از مردم مكه،ازهمان قرشى‏ها،وقتى ديدند كه ديگر اين موج غير قابل مقاومت است‏خودشان را در زير پوشش اسلام مخفى كردند. امثال ابو سفيان در حدودبيست‏سال با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله جنگيده بودند و به شدت هم مخالفت‏كرده بودند،احقاد بدريه و حديبيه و احديه در اينها بود،كشته‏ها داده‏بودند، در راه مبارزه با اسلام همه چيزشان را در واقع از دست داده بودند.

شك ندارد كه وقتى موج اسلام مكه را گرفت و اينها تظاهر به اسلام كردند،اسلام اينها يك اسلام واقعى نبود و لهذا عمار ياسر در مورد اينها فرمود:

«ما اسلموا و لكن استسلموا» (3) يعنى در واقع اسلام نياوردند،تظاهر به اسلام كردند.

و اما اينكه سياست پيغمبر اكرم در مورد منافقين چه سياستى بود،درباره منافقين اهل مدينه مورد اتفاق است.سياست ايشان درباره منافقين‏سياست‏حذر و احتياط بود،نه اينكه كسانى كه تظاهر به اسلام مى‏كنند،مادامى كه عملى بر ضد انجام نداده‏اند،اينها را پيغمبر اكرم بكشد;اين طورنبوده است.

مطلب ديگر اين است كه اين مطلب كه اينها مدعى مى‏شوند كه حتى‏منافقين مدينه با وفات پيغمبر اكرم يا نزديك به وفات ايشان به كلى‏ريشه كن شدند اين هم يك حرف صد در صد قابل قبولى نيست كه حتى‏منافقين مدينه هم چنين شده باشند.

نكته‏اى از علامه طباطبايى

نكته‏اى علامه طباطبايى ذكر كرده‏اند و نكته خوبى هم هست و آن اين‏است:مساله‏اى كه فوق‏العاده نظر را جلب مى‏كند اين است كه چطور است‏كه منافقين تا پيغمبر اكرم زنده هستند تحريكات مى‏كنند ولى پيغمبر كه ازدنيا مى‏رود و دوره خلافت‏خلفا مى‏رسد ديگر نامى از اين منافقين‏نيست؟منافقين كوچكترين تحريك و دسيسه‏كارى در دوره خلفانكردند. اينها چطور يكمرتبه مؤمن و عابد شدند؟!تا پيغمبر زنده بود،اينها مؤمن واقعى نشدند ولى آيا پيغمبر كه از دنيا رفت،يكمرتبه اينهامؤمن واقعى شدند و يا اينها در دوره خلافت،منافع خودشان راتامين يافته ديدند و از اين جهت صدايشان خوابيد؟اين خودش مساله‏فوق‏العاده‏اى است كه تا پيغمبر زنده است اينهمه صداى اينها هست-كه‏در خود قرآن منعكس است-ولى پيغمبر كه از دنيا مى‏رود،يكمرتبه گويى‏چنين افرادى اصلا وجود نداشته‏اند و اصلا ديگر در تاريخ اسلام اسمى ازمنافقين برده نمى‏شود.اين نشانه اين است كه در اثر وفات پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و برقرارى خلافت،جريان شكلى پيدا كرد كه منافقين منافع‏خودشان را تامين يافته ديدند،اين بود كه ديگر اسمى و صدايى از آنهانبود.اين مطلب حتى در مورد منافقين مدينه صادق است و در موردمنافقين مكه امثال ابوسفيان كه تاريخچه خيلى روشنى دارد.

مساله ديگر كه بايد عرض كنم اين است كه آيا منافقين منحصر به‏همين دو گروه هستند، يعنى گروههايى بعد از آن كه مى‏بينند موجى‏آنچنان شديد است و غير قابل مقاومت،از اول خودشان را در زير اين پوشش مى‏برند،و يا ممكن است افرادى ابتدا مؤمن باشند و بعد منافق‏بشوند؟بله،همه جور احتمال در كار بشر هست!همان طور كه ممكن‏است افرادى مؤمن باشند و بعد كافر شوند،به طريق اولى اين احتمال‏هست كه افرادى مؤمن باشند و بعد منافق بشوند.آنهايى كه كافر مى‏شوندچرا كافر مى‏شوند؟انسان بعد از اينكه ايمان پيدا كرد و واقعا چيزى راانتخاب كرد،هميشه در معرض امتحانات هست و در آن وقت است كه‏گاهى انسان لغزش پيدا مى‏كند و كافر مى‏شود و به طريق اولى منافق هم‏ممكن است‏بشود و بلكه احتمال اينكه منافق بشود خيلى بيشتر است وشايد اسلام از منافقينى كه در يك دوره مؤمن راستين بوده‏اند و بعد منافق‏شده‏اند بيشتر ضرر برده‏است تا منافقينى كه از اول منافق بوده‏اند.منافقينى‏كه از اول منافق بودند،اعتمادها را نتوانستند جلب كنند،ولى منافقينى كه‏از ابتدا منافق نبودند و بعد منافق شدند اعتمادها را جلب كرده و بعد منافق‏شده بودند و خطر اينها خيلى بيشتر است.حتى همه منافقين مدينه مثل‏عبد الله بن ابى نبودند كه از ابتدا منافق باشند بلكه عده‏اى از آنان ابتدا مؤمن‏بودند و بعد منافق شدند.قرآن مى‏فرمايد: «ذلك بانهم امنوا ثم كفروا» (4) .پس‏اين كه ما بياييم و بگوييم همين كه كسى اسلام آورد اگر از ابتدا اسلامش‏اسلام حقيقى باشد و از روى نفاق نباشد،اين ديگر تا ابد اسلامش از روى‏نفاق نيست،اصلى نيست كه دليلى داشته باشد كه انسان بتواند بپذيرد،بلكه اصل غير قابل پذيرشى است.

تكيه قرآن بر حذر از منافقين

مساله‏اى كه فوق العاده توجه انسان را به خود جلب مى‏كند اين است‏كه در قرآن بيش از هر كتاب ديگرى روى احتياط و حذر از منافقين تكيه‏شده است.شما در هر كتاب مذهبى ديگرى مى‏بينيد كه صحبت از مؤمن وكافر است،ولى قرآن در مقابل مؤمن،دو گروه را قرار مى‏دهد: كافر ومنافق.مؤمن،يعنى يك انسان با ايمان يكچهره كه چهره درونش ايمان وچهره برونش هم ايمان است.كافر يعنى يك انسان بى ايمان يكچهره كه‏چهره درونش بى‏ايمانى و چهره برونش هم بى‏ايمانى است.ولى منافق‏يك بى‏ايمان دوچهره است كه چهره درونش بى‏ايمانى و چهره برونش‏ايمان است.اين اگر مساله‏اى بود كه اختصاص به همان گروه منافقين‏مدينه مى‏داشت اينهمه آيه در مورد منافقين نازل نمى‏شد.اين قضيه به‏صدر اسلام هم اختصاص نداشته و براى ذيل اسلام و بلكه براى دنياهميشه بوده است.

نكته ديگر اين است كه نفاق از مختصات بشر است.معمولا درحيوانات اثرى از نفاق يعنى دوچهرگى و دورويى ديده نمى‏شود.شايدخيلى به ندرت در بعضى از حيوانات زيرك چنين چيزى ديده شود،يعنى‏حيوان به حالتى بر ضد حالتى كه داراست تظاهر كند.حيوان اگر خشم‏بگيرد آثار خشم در صدايش و حنجره‏اش ظاهر مى‏شود;اگر خوشحال‏شود فورا جست و خيز مى‏كند;اگر دردش بيايد ناله مى‏كند.هر صدايى ازحيوان يك نشانه واقعى است از حالتى كه دارد و ميان حالتش و آن صداياعلامتى كه از خود بروز مى‏دهد اختلاف نيست;اين انسان است كه اين‏قدرت را دارد كه ممكن است‏با يك نفر در نهايت درجه دشمن باشد و دردلش حقد و كينه او را داشته باشد ولى وقتى با او بنشيند تظاهر به دوستى‏كند و با چهره باز برخورد كند و اظهار خوشوقتى و خوشحالى كند.اكثرتعارفاتى كه در ميان مردم معمول است نوعى نفاق است‏براى اينكه دروغ‏است.كسى به خانه مى‏آيد و صاحبخانه مى‏گويد قدم روى چشم ما گذاشتيد،چنين و چنان كرديد،اما همينكه مهمان مى‏رود،خلافش رامى‏گويد و باطنش را ظاهر مى‏كند.بشر به دليل اينكه هوشش بيشتر وعقلش زيادتر است مى‏تواند منافق‏گرى و دورويى كند (5) .

هرچه انسانها بدوى‏تر هستند صريح‏تر هستند يعنى فاصله ميان‏درون و بيرونشان كمتر است.هرچه انسانها به طرف تمدن آمدند و هرچه‏كه فرهنگ و تمدنشان پيش رفت‏بر نفاقشان افزوده شد،يعنى فاصله ميان‏اين دو چهره‏شان زياد شد و اين امر مثالهاى بسيارى دارد به طورى كه‏دنياى ما را بايد گفت‏«دنياى نفاق‏».آن انسانهاى اولى در صورتى كه‏منافق‏گرى مى‏كردند،اگر فاصله دو چهره‏شان چهار سانتيمتر بود حالاانسانها در حدى منافق شده‏اند كه فاصله ميان دو چهره‏شان چند فرسخ‏است و كشف اين[نفاقها]فوق‏العاده مشكل است.اين نيرنگهايى كه‏استعمارچى‏هاى دنيا مى‏زنند و كارهايى كه مى‏كنند اگر لاى اولش را بازكنى چيزى نمى‏فهمى;لاى دوم را كه بازكنى باز هم نمى‏فهمى،لاى سوم‏را كه باز كنى چيزى نمى‏فهمى،آن لاى صدمش را اگر كسى باز كند،آن‏نيت‏حقيقى را در آن لاى صدم مى‏فهمد.

حذر از اينها خيلى مشكل است.هر مقدار كه نفاق شديدتر وپرپيچ و خم‏تر و دقيق‏تر باشد احتياط از آن مشكلتر و دشوارتر است. «هم‏العدو فاحذرهم‏» (6) .دستور،دستور احتياط است. احتياط كردن از اينها صددرجه دشوارتر و مشكلتر است.

مرحوم آقا ميرزا محمد صادق اصفهانى از علماى خيلى بزرگ وهم دوره مرحوم آقا سيد ابو الحسن بودند.ايشان بعد به اصفهان آمد كه اگردر نجف مانده بود خودش مرجع تقليد بود. ايشان گفته بود از اصفهان‏براى سفر حج عازم مكه شدم(در آن وقت‏بيشتر با كشتى مى‏رفتند و ازكشورهايى عبور مى‏كردند).در يكى از سفارتخانه‏هاى خارجى دنبال‏گذرنامه رفته بودم. يك وقت ديدم مردى با زبان فارسى فصيح صدا زد:آقاميرزا صادق!آقا ميرزا صادق!بعد مثل يك آدم كاملا آشنا شروع به صحبت‏كرد.هرچه فكر كردم ديدم او را نمى‏شناسم.آخر گفت:من رانمى‏شناسى؟گفتم:نه.گفت:من در زمان مشروطيت در نجف در فلان‏حجره بودم،و خودش را معرفى كرد.يادم آمد كه او طلبه‏اى بود ازشاگردهاى مرحوم آخوند كه آنچنان زاهد و مقدس و متدين بود و آنچنان‏درسهايش را هم خوب حاضر مى‏كرد كه مورد اعتماد همه قرار گرفته بود.

معلوم شد كسى بوده كه سى سال ماموريت داشته است.

بشر اين قدر قدرت و توانايى دارد كه پرده روى چهره خودش بكشدو چهره واقعى خود را پنهان كند. «هم العدو فاحذرهم‏» .قرآن مى‏فرمايد ازاين طور دشمنان بپرهيز.

 

پى‏نوشتها:

1.منافقون/5-8.

2.[نوار جلسه مذكور در دست نيست.]

3.بحار الانوار،ج 32/ص 325.

4.منافقون/3.

5.سالهاى اولى كه به تهران آمده بودم پيش يك نفر چند درسى انگليسى خواندم. مى‏گفت‏مثلى در انگليسى هست كه مى‏گويند:«خدا به انسان زبان داده براى اينكه هميشه ضد آنچه‏كه فكر مى‏كند بگويد».

6.منافقون/4.