آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


كلمه حوارى

هنوز ريشه اصلى كلمه‏«حوارى‏»براى من به دست نيامده است.غالبادر كتب اسلامى و تفاسير، اين كلمه را به اين شكل معنا كرده‏اند كه اصلايك كلمه عربى است و از ماده‏«حور»است.يك معناى ماده‏«حور»

حركت و تردد است و يك معناى ديگر آن سفيدى است و بعضى به همين‏دليل گفته‏اند كه حواريين،«قصار»يعنى رخت‏شوى بوده‏اند.در كتب‏تفسير ما اين مطلب زياد آمده است كه اينها رخت‏شوى بوده‏اند چون‏لباسها را تميز و سفيد مى‏كردند و از اين جهت‏به اينها«حوارى‏»گفته شده‏است.ولى به احتمال زياد اين كلمه اصلا عربى نباشد و ريشه عبرى ياسريانى داشته باشد، مخصوصا اگر عبرى باشد ممكن است‏يك وجه‏مشتركى با عربى داشته باشد.ولى خيلى بعيد است كه كلمه‏«حوارى‏»

عربى باشد،[زيرا]كلمه‏«حوارى‏»به ظاهر-يعنى در مقايسه با لغات‏عربى-به شكل جمع است، ولى در تعبيرات قرآن و حتى در تعبيرات‏حضرت رسول صلى الله عليه و آله كلمه حوارى مفرد است و«ياى‏»اين كلمه ياى‏نسبت است.در بعضى از احاديثى كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل شده،چنين آمده است كه فلان كس حوارى من است;معلوم مى‏شود كه حوارى‏جمع نيست.جمع حوارى را بايد بگوييم:حوارى‏ها و يا حواريين و اين بالغات عربى جور در نمى‏آيد.خصوصا روايتى در عيون اخبار الرضا نقل شده است كه در همان مجلس مامون حضرت رضا عليه السلام فرمود:اينكه‏مى‏گويند يا شما چنين مى‏گوييد كه آنها را از آن جهت‏«حوارى‏»گفته‏اند كه‏رخت‏شوى بودند و شغلشان رخت‏شويى بود و لباسها را تميز مى‏كردندچنين چيزى نيست،آنها رخت‏شوى نبودند،روح‏شوى بودند;از آن‏جهت كه روحها را پاكيزه مى‏كردند به آنها حوارى مى‏گفتند.حالا آياحضرت مى‏خواهند ريشه لغوى اين كلمه را بيان كنند؟بنابراين[يعنى اگرحضرت در اين مقام باشند]اين لغت اگر عربى هم نباشد،در همان ريشه‏اصلى‏اش بايد معناى سفيد كردن وجود داشته باشد... (1)

تفسير سوره جمعه (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (2) .

بسيارى از اشياء عالم،بى‏نياز از ساخته‏شدن هستند و همان گونه كه‏هستند بهترين وضعى است كه بايد داشته باشند.درياها،اقيانوسها وكوهها امورى هستند كه ساخته شده‏اند و انسان از اينها در همان وضعى كه‏هستند و ساخته شده‏اند استفاده مى‏كند و انسان بايد همين وضع را حفظكند و نگرانى‏اى اگر هست از تغييراتى است كه انسان در وضع اين امورمى‏دهد.در عصر و تمدن جديد اين مساله مطرح است كه در اثر پيشرفت‏عظيم ماشين،طبيعت دارد دگرگون و خراب مى‏شود،جنگلها آسيب‏مى‏بينند،مقدار معتنابهى از گياهان نسلشان قطع مى‏شود.حساب كرده‏اندچندين هزار نوع از حيوانات در اثر پيشرفت تمدن بشر نسلشان منقرض‏شده است.رودخانه‏هاى عظيم،درياها،درياچه‏ها در اثر رفت و آمد زيادكشتيها و در اثر آلوده شدن به فضولات نفتى آلوده شده است و روز به روزهم آلوده‏تر مى‏شود.مثال واضحترش هواست.هوا را بايد انسان پاك نگه‏دارد ولى مى‏بينيم كه هوا تدريجا بخصوص در شهرها و بالاخص درشهرهاى بزرگ آلوده مى‏شود به طورى كه در شهرهايى نظير تهران مساله‏تنفس دچار مشكل شده است.اينها مسائلى است كه در ميان ما كمترمطرح مى‏شود;البته مطرح شده است و مى‏شود ولى در دنياى به اصطلاح‏پيشرفته جزء مسائل روز قرار گرفته است و مى‏شود ولى در دنياى به اصطلاح‏پيشرفته جزء مسائل روز قرارگرفته است. اين،بحث طويل و دامنه‏دارى‏است كه نمى‏خواهم وارد آن بشوم،مقصودم قسمت ديگرى است.

ولى بسيارى از امور است كه لااقل براى استفاده بشر چنين است كه‏نياز به ساخته شدن دارد. اگر انسان بخواهد آن را در همان حالت اولى وطبيعى‏اش مورد استفاده قرار دهد چندان قابل استفاده نيست;بايد آن راساخت آنگاه مورد استفاده قرار داد.بعد از ساختن و قبل از ساختن،تفاوت قيمت آن بسيار زياد است.مثلا طلا يك عنصر معدنى است ولى‏طلا به همان صورتى كه از معدن استخراج مى‏شود براى بشر خيلى قابل‏استفاده نيست.بشر با ابزارها، وسايل و عمليات زرگرى طلا را مى‏سازد وبه صورت زيورهاى زنانه و سكه و اشياء ديگر در مى‏آورد.مثال،بيش ازحدى است كه بشود ذكر كرد.پشمى كه انسان از گوسفند مى چيند، به‏صورتى كه در طبيعت‏به دست مى‏آيد چندان ارزشى ندارد و قابل استفاده‏نيست.انسان ابتدا اين پشم را به شكلهاى مختلف در مى‏آورد و بعد،ازآن استفاده مى‏كند.ساخته‏شده آن چندين برابر ماده اولى خام ارزش‏دارد.حيوانها و گياهها هم كم و بيش چنين هستند.مقدمه را زياد طولانى نمى‏كنم.

ويژگيهاى ساخته شدن انسان

بحث در مورد انسان است.آيا انسان از آن دسته موجوداتى درطبيعت است كه آنها را بايد به حالت اولى و دست نخورده باقى گذاشت؟

آيا بهترين انسان آن انسانى است كه به همان حالت اولى و دست نخورده‏باقى باشد يا انسان هم مثل هزارها چيز ديگر نياز به ساخته‏شدن دارد و به‏اين دنيا كه مى‏آيد ابتدا مانند يك ماده خام به دنيا مى‏آيد،ماده خامى كه‏ارزش بالقوه دارد و بايد ساخته بشود تا ارزش فوق العاده پيدا كند؟مطلب‏از چه قرار است؟

هيچ موجودى به اندازه انسان،نيازمند به ساخته شدن نيست و هيچ‏موجودى به اندازه انسان قابل ساخته شدن نيست و هيچ موجودى به‏اندازه انسان ارزش ساخته شده‏اش با ارزش ساخته نشده‏اش اين قدرتفاوت ندارد.اين چيزى كه در دنيا از يك نظر نامش را«اخلاق‏»مى‏گذارندو از نظر ديگر نامش را«تعليم و تربيت‏»و يا«آموزش و پرورش‏»

مى‏گذارند معنايش همين است;يعنى انسان به صورت يك ماده خام راتبديل كردن به يك انسان قابل استفاده.قابل استفاده براى چه كسى؟براى‏خودش و براى جامعه خودش.

اگر ما ميان انسان و حيوان مقايسه‏اى كنيم مى‏بينيم از اين نظر تفاوت‏از زمين تا آسمان است.نه تنها با حيوان بلكه با هر چيز ديگرى كه نياز به‏ساختن دارد اگر انسان را مقايسه كنيم مى‏بينيم هر چيز ديگر در مقابل‏انسان به يك معنا ساخته شده به دنيا مى‏آيد،يك مقدار هم بايد روى آن كارشود تا بهتر ساخته شود.ولى انسان،يگانه موجودى است كه از هر نظربايد ساخته شود.عرض كردم كه طلا را بايد ساخت،به آن صورتى كه از معدن استخراج مى‏شود قابل استفاده نيست;نقره و آهن را هم بايدساخت،حيوان را هم بايد ساخت،بايد اهلى كرد، تربيت كرد ولى اين‏تفاوت هست كه طلا در طلا بودن خودش ديگر«ساخته شده‏»است، نقره‏هم در نقره بودن خودش ساخته شده به وجود آمده است و همچنين اسب‏در اسب بودن خودش و گوسفند در گوسفند بودن خودش.اينها به‏اصطلاح فيلسوفان از نظر«ماهيت‏»ساخته شده به دنيا آمده‏اند و از نظركيفيت و كميت نياز به ساخته شدن دارند. طلا ماهيتش طلاست،منتها يك‏زرگر عيارش را درست مى‏كند،آن را پرداخت مى‏كند،براق مى‏كند و امثال‏اينها،ولى ديگر آهن نمى‏تواند در دست زرگر طلا شود،طلا در دست‏زرگر نقره شود.اينها از نظر ماهيت‏ساخته شده به دنيا آمده‏اند;يعنى‏خلقت،ماهيت آنها را ساخته است. اگر نياز به ساخته شدن دارند در كيفيت‏است.ولى انسان يگانه موجودى است كه حتى از نظر ماهيت هم ساخته وپرداخته به دنيا نيامده است و لهذا اين كه واقعيت انسان چه واقعيتى وماهيت انسان چه ماهيتى باشد همه جور ممكن است از آب در بيايد،همه جور ممكن ست‏ساخته شود.ممكن است انسان فرشته شود و صددرجه از فرشته بالاتر.ما چون لفظى بالاتر از فرشته نداريم مى‏گوييم‏فرشته.اگر از اين تعبير،كسى به اشتباه نيفتد مى‏گويم:«انسان ممكن است‏موجودى شود كه از خدا هم جدايى ندارد»;نمى‏گويم انسان خدا بشود.به‏قول حافظ:

خيال حوصله بحر مى‏پزد هيهات چه‏هاست در سر اين قطره محال انديش

قطره‏اى را مى‏گويد كه آرزوى اقيانوس شدن در آن هست.ممكن است‏همين انسان از هر موجودى كه شما تصورش را بكنيد منحطتر و پست‏ترشود;يا صورتش صورت انسان يك سر و دو گوش پهن ناخن باشد و روى دو پا هم راه برود ولى واقعيتش مثلا يك گرگ و يا يك سگ باشد.

اين همان مطلبى است كه قرآن در مورد بعضى انسانها مى‏فرمايد: «اولئك‏كالانعام بل هم اضل‏» (3) مانند چهارپايان هستند و نه چهارپايان بلكه خيلى‏پست‏تر و منحطتر از چهارپايان.در جاى ديگرى مى‏فرمايد: «ثم رددناه‏اسفل سافلين‏» (4) .«اسفل سافلين‏»يعنى چه؟يعنى از هر سافل و پستى‏پست‏تر.«اعلى عليين‏»يعنى چه؟يعنى از هر عالى‏اى عالى‏تر.اعجوبه‏اى‏هست در عالم به نام‏«انسان‏»كه امكان همه گونه شدن در او هست.براى‏اسب امكان گاو شدن،الاغ شدن و يا سگ شدن نيست،براى سگ هم‏امكان اسب شدن نيست ولى براى انسان امكان همه چيز شدن هست.

همين جاست كه نياز انسان به‏«مدل‏»به اصطلاح روشن مى‏شود.حال‏كه وقتى به دنيا مى‏آييم همه چيز مى‏توانيم باشيم،جماد مى‏توانيم باشيم،انواع نباتها مى‏توانيم باشيم،انواع حيوانها مى‏توانيم باشيم،فرشته‏مى‏توانيم باشيم،بالاتر از فرشته مى‏توانيم باشيم،پس يك مدل ودستور العمل مى‏خواهيم.

نقش انسان در ساختن خود

آيا اين كه اين گونه يا آن گونه شويم به دست‏خود ماست؟بله،اتفاقامساله عمده اين است كه به دست‏خود ماست.انسان از نظر اندام و جسم‏در رحم كارش تمام مى‏شود;اگر بايد مرد باشد، در رحم تكليفش‏مشخص شده است كه مرد باشد;اگر بايد زن باشد در همان رحم تكليفش‏مشخص شده است كه زن باشد;اگر بايد سفيدپوست‏يا سياه‏پوست‏باشددر همان جا تعيين تكليف شده است،و همين طور اين كه كوتاه باشد يابلند،چشمهايش مشكى باشد يا غير مشكى،زيبا باشد و يا زشت.ولى‏وقتى انسان به دنيا مى‏آيد از نظر روحى-كه واقعيت انسان آن جنبه روحى‏اوست-تازه نطفه‏اش مى‏خواهد منعقد شود،تازه قلم در دست است كه‏چهره‏اش ترسيم شود كه اين طور باشد يا آن طور،زشت‏باشد يا زيبا،حيوان باشد،فرشته باشد و يا بالاتر.قلمى كه در رحم جسم انسان را رقم‏مى‏زند از اراده انسان خارج است ولى آن قلمى كه روح انسان را مى‏سازددر نهايت امر دست‏خود ماست.آن امرى كه شخص ما را مى‏سازد از اراده‏ما خارج است‏بر خلاف آن كه شخصيت ما را مى‏سازد.انسان،انسان است‏به شخصيتش نه به شخصش،به اصطلاح به آن كاراكتر روحى‏اش،به آن‏ملكات روحى و خلق و خوى‏هايش.انسان خلقى دارد و خلقى;خلقش‏يعنى جسم و اندامش،و خلقش يعنى مجموعه ملكاتش،شخصيتش.من‏انسان،به شخصيتش است نه به شخصش.شخصيت انسان دست كيست؟

دست‏خيلى از چيزهاست;دست محيط هست،دست معلم هست،دست‏پدر و مادر هست، دست همنشين هست،دست كتابهايى كه مى‏خواندهست،دست روزنامه‏اى كه مطالعه مى‏كند هست،دست راديويى كه‏گوش مى‏دهد هست،دست‏خطيبى كه سخنانش را گوش مى‏كند هست‏ولى در نهايت امر اين كه خودمان را بخواهيم بسازيم دست‏خود ماست.

اينجاست كه مساله اخلاق و مساله تعليم و تربيت اهميت و ارزش خود رانشان مى‏دهد.

عرض كرديم هر چيزى كه نياز به ساخته شدن دارد ارزش‏ساخته شده‏اش خيلى بيش از ارزش ساخته نشده‏اش است.يك محصول‏ساخته نشده را از اين مملكت مى‏برند،مثلا پشم را تنى فلان قدر مى‏برند وپارچه‏هاى درجه اول مى‏سازند،ولى ديگر به صورت تنى قابل فروش‏نيست،ارزشش خيلى بالاتر از اين حرفهاست;آن را مترى تحويل‏مى‏دهند.يا مثلا از كشورهايى گياههايى را به صورت تنى به قيمتهاى ارزان‏مى‏برند و بعد،از آنها داروهايى به صورت شربت و قرص و كپسول‏مى‏سازند كه يك كپسول را مثلا بايد پنج تومان خريد.همان چيزى كه ماده‏خامش را خروار خروار و تن تن برده‏اند،به قيمتهاى بالا مى‏فروشند.

انسان هم عرض كرديم كه همين گونه است،كه مقدارى در مورد آن بحث‏مى‏كنيم.

 

پى‏نوشتها:

1.[متاسفانه نوار اين جلسه ناقص است.]

2.جمعه/2.[نوار مربوط به تفسير آيه اول در دست نيست.]

3.اعراف/179.

4.تين/5.