روش استفهام در قرآن
شكل و سبك و صورت استفهام،از صورتهايى است كه قرآن مجيدمكرر از آن
استفاده مىكند كه البته استفهام صورتهاى مختلفى دارد.وقتىمطلبى به اين
شكل بر فطرت انسان عرضه مىشود انسان چارهاى نداردجز اينكه جواب مثبتبدهد
كه خود روش استفهامى روش خاصى استدر بيان و يكى از بهترين روشهاست و
معمولا آن را«روش سقراطى»هممىنامند، از باب اينكه سقراط در فلسفه خود از
همين روش استفادهمىكرد،يعنى در محاورات خود مطلب را از جاى سادهاى شروع
مىكرد وبه صورت سؤال به طرف مقابل عرضه مىكرد كه آن طرف بتواند
جوابدهد.بعد كه جواب مىگرفتسؤال دوم را مطرح مىكرد،باز از او
جوابمىگرفت و بعد سؤال سوم را مطرح مىكرد و به ترتيب،ذهن او راهمينطور
مىكشيد و بالا مىآورد.يكمرتبه طرف مقابل متوجه مىشد بهحقيقتى كه
پذيرفتن آن براى او بسيار مشكل بود و قبلا هم بسا كه منكر آنحقيقتبود
اعتراف كرده است و آن همان حقيقتى بود كه سقراط مدعىآن بود.
در قرآن مجيد اين سبك و روش زياد معمول است.مثلا وقتىمىخواهد
بفرمايد:مردمان عالم و مردمان جاهل نمىتوانند برابر باشند،آن را به صورت
استفهام ذكر مىكند: «قل هل يستوى الذين يعلمون و الذينلا يعلمون»
(1) تو خودت بگو،آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانندمانند
يكديگرند؟يا آيات ديگرى در اين زمينه مانند: «ام نجعل الذين امنوا وعملوا
الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (2) .
اين آيه هم به همين صورت است و اين روش در تعليم و تربيتبسيار روش خوبى
است. خداوند به اهل ايمان خطاب مىكند.
ببينيد خداى عالم در وحى خود به ما انسانها و مخلوقهاى ضعيف باچه صورتى
مطلب را عرضه مىدارد؟مثل كسى است كه بخواهد قبلا از مااجازه بگيرد و بعد
سخنش را ذكر كند و اين چقدر در نفس و روح ما مؤثراست.مىفرمايد: «يا ايها
الذين امنوا» اى اهل ايمان! «هل ادلكم على تجارةتنجيكم من عذاب اليم» آيا
شما را راهنمايى كنم به معامله و تجارتى كه شمارا از عذابى دردناك
برهاند؟اين «هل ادلكم» آنقدر به قول علماى ادب درآن«استعطاف»هست كه وقتى
انسان فكر كند كه خداى عالم با ما كه بشرضعيف هستيم به اين صورت دارد صحبت
مىكند[نمىتواند نه بگويد].
گويا خداوند چنين مىگويد:آيا اجازه مىدهيد من شما را يك
راهنمايىكنم؟حال مگر مىشود انسانى پيدا شود كه ببيند خداى عالم از او
تقاضاكند كه آيا اجازه هست من شما را يك راهنمايى كنم و بعد هم به طورمجمل
و سربسته بگويد اين راهنمايى،راهنمايى به معاملهاى است كهشما را از عذاب
دردناك نجات مىدهد،آن وقت اين انسان بگويد نه،[اجازه نيست]؟!گذشته از
اينكه او خداى عالم است،اگر يك فرد عادىهم به انسان چنين بگويد كه من
مىخواهم معاملهاى به تو پيشنهاد كنم كهاثرش اين است كه تو را از عذابى
دردناك نجات مىدهد[انسانمىپذيرد].آنچه گفتيم مربوط به شكل و صورت اين
پيشنهاد بود كهصورت استفهام است.
اما ماده اين پيشنهاد.مىبينيم در ماده،مفهوم تجارت و معامله
آمدهاست:آيا شما را به چنين معاملهاى راهنمايى كنم يا نه؟مكرر
عرضكردهايم كه همان طور كه مساله استفهام يكى از صور تعبيرات قرآن
مجيداست،مساله تجارت و معامله يكى از مواد تعبيرات قرآن است.
در چندين آيه از آيات قرآن تعبيرى كه شده است تجارت و معامله وامثال
اينهاست،اما نه تجارتها و معاملههاى معهود بازارى،بلكه قرآن ازهمين عمل
كردن انسان و لبيك گفتن انسان به ايمان و به عمل،به تجارتو بيع تعبير
مىكند،به معامله تعبير مىكند و به چيزهايى كه از لوازم معاملهاست مثل
سود بردن،زيان كردن،ورشكستشدن و امثال اينها;مثل اينآيه معروف: «ان الله
اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فيسبيل الله
فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل» .بعد مىفرمايد:
«فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به» (3) .اين تعبيرات در
قرآن كريم خيلى زياداست.سوره«و العصر»بر اساس همين تعبير است: «و العصر×ان
الانسان لفيخسر×الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا
بالصبر» همهمردم در زيانند،مگر كسانى كه اين چهار خصلت را داشته
باشند:ايمان،عمل صالح،تواصى به حق،تواصى به صبر.
تجارت هميشگى انسان
اين تعبير يعنى تعبير تجارت و معامله،تنها در زمينه ايمان و كار خيرنيست
و شايد نكته اساسى اينجا باشد.از تعبيرات قرآن كريم ما اين گونهنمىفهميم
كه انسان دو حالت دارد:يك حالت اينكه معامله مىكند وحالت ديگر اينكه
معامله نمىكند.سرمايههايى كه انسان دارد، همينسرمايه عمر و سرمايه سلامت
و سرمايه قدرتهايى كه دارد،سرمايه مالىكه دارد و هر آنچه كه خداوند به او
داده است اين طور نيست كه انسان بااين سرمايهها يا معامله مىكند يا
معامله نمىكند.در سرمايههاى معمولى،انسان ممكن استسرمايهاى داشته باشد
و بگويد من با اين سرمايهنمىخواهم معامله كنم.وقتى فكر مىكنم مگر چقدر
عمر مىكنم،پنجاهسال ديگر هم اگر زنده باشم،دارايى دارم و از اين دارايى
خودم كم كمخرج مىكنم تا عمرم به پايان برسد;احتياجى به معامله
ندارم،معامله همنمىكنم.
آيا انسان مىتواند در مورد سرمايههاى انسانى كه دارد همين
گونهباشد;بگويد:من نمىخواهم معامله كنم،نمىخواهم كسب كنم;از نظرامور
معنوى و اخروى و آن امورى كه قرآن آنها را معامله ناميده استمىخواهم
سرمايه خود را راكد بگذارم و كم كم خرج كنم؟يا نه،انسان دردنيا نمىتواند
كاسب نباشد،نمىتواند اكتساب نكند،منتها يا آن اكتساب ويا اين اكتساب؟شق
دوم صحيح است;اين كه من يك عمر زندگى كنم واساسا سرمايهام را به كار
نيندازم،محال است;يعنى انسان دائما در حالمبادله است و نمىتواند در حال
مبادله نباشد;يا مبادلهاى كه نتيجهاشخسران زياد و عذاب اليم استبه
تعبير قرآن،و يا مبادلهاى كه نتيجهاش سعادت ابدى است،يعنى يا زير صفر
استيا بالاى صفر;روى صفرنمىايستد.
اينكه عرض كرديم انسان نمىتواند اكتساب نكند،براى اين است كههر نگاه
انسان يك كسب است،هر سخن انسان يك كسب است،هر قدمىكه انسان بردارد يك كسب
است،يعنى تاثير پذيرى است.انسان به گونهاىكه در عالم قرار گرفته است و
دائما دارد نيروهاى خود را مصرف مىكند،نه اين است كه بگويد:من انرژى مصرف
مىكنم و اين قدر مصرف مىكنمتا تمام شوم و بعد كه تمام شدم يك صفر
هستم;اين طور نيست.هر كارىانسان انجام دهد،چيزى داده است و چيزى گرفته
است،منتها آن چيزى كهمىگيرد گاهى سعادت است و گاهى شقاوت.
امروزيها اصطلاحى دارند به نام«اصل تاثير متقابل»و حرف خوبىهم هست كه
امروزه گفتهاند;البته در گذشته هم مىگفتند ولى امروزهبيشتر روى آن تكيه
مىكنند.اصل تاثير متقابل معنايش اين است كه در دنياهيچ چيزى نيست كه
يكطرفه اثر بگذارد،هميشه تاثيرها دو طرفه است;وتازه اينها مدعى هستند كه
اين تاثير دو طرفه ميان همه چيز با همه چيزاست.مىگويند نمىشود يك شىء در
عالم وجود داشته باشد كه فقط ازاشياء ديگر اثر بپذيرد و خودش روى اشياء
ديگر اثر نگذارد،يا روى اشياءديگر اثر بگذارد و اشياء ديگر روى آن اثر
نگذارند;تاثير متقابل در كاراست.
درباره يك انسان هم اين مطلب هست.ما با اين عالم بيرونى هميشهدر تاثير
متقابل هستيم، اين عالم روى ما اثر مىگذارد و ما روى آن
اثرمىگذاريم;نمىتوانيم خودمان را از قانون تاثير متقابل بيرون بكشيم.
منتها ما اگر مطابق هدايت و راهنمايىاى كه به ما كردهاند عمل
كنيم،معادلآن سرمايه و صدها برابر آن سرمايهاى كه دادهايم،از عالم و
جهان براى سود و سعادت خودمان مىگيريم. اين معناى «هل ادلكم على تجارة
تنجيكممن عذاب اليم» است.اما اگر بر اساس اين برنامهاى كه خداى ما براى
ما معينكرده است عمل نكنيم و به طور بلبشو راههاى خودخواهانهاى
انتخابكنيم،باز هم سرمايه را دادهايم و عوض آن را گرفتهايم ولى به جاى
اينكهاين سرمايه را بدهيم و يك شىء مفيد بگيريم،اشيايى براى خود
گرفتهايمكه همه جز مايههاى عذاب و عقاب و مايههاى ضرر و زيان براى ما
هيچچيز ديگرى نيست و مانند اين است كه انسان پولش را خرج كند و مار وعقرب
بخرد و بعد اين مار و عقرب را در خانه خود رها كند.چنين فردىالبته خريد و
فروش كرده است،اما چه چيزى براى خود خريده است؟
موجبات آزار و موجبات عذاب.
اين به نظر عجيب مىآيد كه در آيه شريفه «يا ايها الذين امنوا هل
ادلكمعلى تجارة تنجيكم من عذاب اليم» (شما را راهنمايى كنم به تجارتى كه
شما رااز عذاب اليم برهاند)تجارت با عذاب چه ارتباطى دارد؟ارتباطش ايناست
كه انسان دائما در حال تجارت است،اگر اين تجارتى را كه خداوندبدان راهنمايى
مىكند انجام ندهد هميشه دارد يك تجارت ديگرى انجاممىدهد كه نتيجه آن
عذاب اليم است;شق سوم ندارد.شما الان در اثر اينكهقبلا به نوع ديگرى تجارت
و اكتساب مى كردهايد،دچار عذاب اليمهستيد،حال ما تجارت ديگرى به شما
پيشنهاد مىكنيم تا شما را از عذاباليمى كه گرفتار آن هستيد نجات دهيم.
تجارت مطلوب از نظر قرآن
حال مىخواهيم ببينيم آن عملى كه ما بايد انجام دهيم چيست؟
تجارت معامله است،دو طرف دارد:دادن و ستدن.چه بايد بدهيم و چهبايد
بگيريم؟عجيب است كه بعضى گفتهاند آنچه كه بايد بگيريم نجات از عذاب اليم
است;در حالى كه اين لازمه آن است،نه اينكه عين آن باشد.
بعد اين مطلب را توضيح مىدهيم.
پس حال كه مىخواهيم تجارتى انجام دهيم چه تجارتى كنيم و درمقابل،چه
بگيريم؟آنچه كه بايد بكنيم اول «تؤمنون بالله و رسوله» است،ايمان به الله
و ايمان به پيامآور اوست.از نظر قرآن كه هميشه دعوت به كارو عمل و جهاد و
هجرت و برخى امور ديگر مىكند،اگر عمل توام با ايماننباشد فايده ندارد و
در واقع انسان بايد ايمان داشته باشد،آنهم آن طورايمانى كه قرآن معرفى
مىكند و عملش بايد در راه ايمانش باشد و به قولامروزيها در راه«ايده»اش
باشد، منتها ايدهاى كه قرآن مىگويد جز خداموضوع ديگرى ندارد.ايمان
بياوريد به خدا كه هدف اصلى و هدف كلىاست و ايمان بياوريد به پيامآور او
چون اگر ايمان به پيامآور او نباشدانسان پيام خدا را نمىتواند قبول
كند،پيام خدا وقتى پيام خداست كهانسان ايمان به پيامآورش هم داشته باشد.
«و تجاهدون في سبيل الله باموالكم وانفسكم» در راه خدا جهاد كنيد و كوشش
كنيد به مالها و به جانهايتان. «ذلكمخير لكم» اين پيشنهادى كه به شما
مىكنيم خير شماست «ان كنتم تعلمون»
اگر بدانيد.نظير اين تعبير را در فارسى خودمان هم داريم.حرفى رامىزنيم
و بعد مىگوييم اگر تو بدانى مطلب از اين قبيل است;يعنى به هرحال مطلب اين
طور است اى كاش تو هم بدانى.
البته قرآن مجيد تعبيرى در اينجا ذكر كرده است كه شامل همهدستورها
مىشود،چون ايمان به پيامبر ايمان به امور ديگر مثل معاد را بهدنبال دارد.
در آيه شريفه در مورد جهاد فرمود:جهاد به مال و جهاد به نفس.
جهاد به نفس اعم است از جهادى كه با دشمن خارجى و بيرونى باشد،همان كه
اصطلاحا به آن مىگوييم«جنگ»كه يك مصداق بزرگ و اعلاى[جهاد با نفس]است
زيرا جهاد حقيقى مستلزم جهاد با نفس هم هست،وديگر خود جهاد با نفس اماره كه
شامل همه اعمال ديگر انسان مىشود.هرعملى را كه انسان بخواهد براى خدا
انجام دهد،خودش نوعى جهاد بانفس است.
اين كارى كه ما بايد انجام دهيم،ايمان به خدا و رسول و جهاد با مال وجان
است.در عوض چه چيز نصيب ما خواهد شد؟ «يغفر لكم ذنوبكم»
گناهان شما آمرزيده مىشود.در واقع معنايش اين است كه آنچه را كه
قبلاكسب كردهايد و آن تجارتهايى كه قبلا كردهايد و آن زيانهايى كه از
آنتجارتها بردهايد و آثار سوئى كه گناهان براى شما گذاشته است آن
گناهانآمرزيده مىشود و آثار خطاهاى گذشته همه محو مىشود. «و يدخلكمجنات
تجري من تحتها الانهار» و شما را به بهشتهايى وارد مىكند كه از زيردرختهاى
آن بهشتها نهرها جارى مىشود. «و مساكن طيبة في جنات عدن» ونيز شما را به
جايگاههايى بسيار پاكيزه در بهشتهاى ثبات و پايدارى كهديگر خالد و دائم
است و زوالى در آنجا نيست وارد مىكند.
«ذلك الفوز العظيم» فوز عظيم آن است.معناى «ذلك الفوز العظيم»
با توجه به آيه بعد روشن مىشود.در منطق حق و حقيقت،فوز عظيم آناست،و
لى شما اى انسانها اغلب نتيجه نزديك را مىخواهيد،نتيجهنزديك همان نتيجه
در دنياست،مىخواهيد در دنيا هم به سعادتى نائلشويد،مىخواهيد آثار
ايمانتان و آثار جهادتان در همين دنيا هم ظاهرشود;پيروزى بر دشمن و فتح و
گشودن سرزمينها را مىخواهيد.
براى انسان چون در دنيا لذت و اثر اين چيزها را چشيده است،بهواسطه
كوتاهى فكرش، جاذبه اينها بيشتر است.اينها جاذبه داشته باشدعيب ندارد،نقص
در اين است كه آنها برايش كم جاذبه دارد.ولى قرآنمىفرمايد:حقيقت اين است
كه فوز عظيم آن است،اما منحصر به آن نيست.اين ايمان و اين عمل كه ما
پيشنهاد مىكنيم،اثرش فقط در دنياىديگر ظاهر نمىشود، بلكه سعادت دنيا را
هم كه شما خيلى دوست داريددر بردارد.در آيه شريفه فوز را با«ذلك»به صورت
بعيد ذكر كرده كه[مفيد]تفخيم است.فوز عظيم و بزرگ آن است;وقتى كه آنجا
برويدمىفهميد كه اصلا دنيا در مقابل آن به حساب نمىآيد ولى در عين حال
اينمطلب را هم بدانيد كه آن امر ديگرى كه مورد علاقه شماستيعنىپيروزى و
گشودن سرزمينها و فاتح شدن و منصور شدن،آن هم هست. «واخرى تحبونها نصر من
الله و فتح قريب» .گفتهاند در اينجا«نعمت»و يا«خصلت»در تقدير است:و يك
خصلت ديگر و يك نعمت ديگر كه شمااز ته دل آن را بسيار دوست داريد و دلتان
مىخواهد كه در پرتو ايمان وعمل به آن برسيد نصرت و فتح است كه آن هم براى
شما هست.
پس خلاصه مطلب اين شد كه اين معامله را انجام دهيد تا هم آخرترا كه اين
قدر عظيم و بزرگ است داشته باشيد و هم دنيا را كه مورد علاقهشماست.پس اين
پيام پيامى است كه در آن واحد،هم سعادت دنياى شمارا تامين مىكند و هم
سعادت آخرت شما را.
تفاوت نصر و فتح
در آيه مذكور كلمات«نصر»و«فتح»آمده است.نصر و فتح معانىنزديك به
يكديگر دارند ولى با هم متفاوتند.در سوره نصر مىخوانيم:
«اذا جاء نصر الله و الفتح» كه اين دو كلمه در آنجا هم آمده است.غلبه
از آنجهت كه غلبه بر انسانهاى دشمن است نصر است و شايد ترجمهصحيحش همان
كلمه پيروزى باشد،ولى غلبه بر سرزمين دشمن و زيرتسلط گرفتن سرزمين دشمن،فتح
است كه ترجمهاش گشودن است. «اذاجاء نصر الله» يعنى آنگاه كه پيروزى حق
برسد و بر دشمن پيروز شويد، «و الفتح» و آنگاه كه آن سرزمين خاص را-كه
گفتهاند اشاره به مكه استبگشاييد.پس فتح يعنى گشودن سرزمين.اينجا هم
مىفرمايد:آن چيزىكه شما دوست مىداريد،نصر و پيروزى الهى و فتحى قريب و
گشودنىنزديك است.
«و بشر المؤمنين» اى پيامبر!پس مؤمنين را بشارت بده كه در مقابل
اينلبيك و اجابتى كه مىكنند،خداى متعال در دنيا و آخرت براى آنها
سعادتذخيره كرده است.
يا ايها الذين امنوا كونوا انصار الله كما قال عيسى ابن مريم
للحواريينمن انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصار الله فامنت طائفة
منبني اسرائيل و كفرت طائفة فايدنا الذين امنوا على عدوهم فاصبحواظاهرين.
خطاب ديگرى استبه اهل ايمان به صورت «يا ايها الذين امنوا» .اى
اهلايمان!ياران خدا باشيد.در گذشته عرض كردهايم كه اين تعبير(ياران
خداباشيد)تعبير خاص ديگرى در قرآن است و يك تعبير«استعطافى»است.
وقتى قرآن مىخواهد مردم را در راهى كه به سوى خدا و در واقع به
سوىسعادت خودشان دارند دعوت كند،به اين اعتبار كه مردم را به دين خدادعوت
مىكند و دين خدا راهى به سوى خداست،چنين تعبير مىكند كهخدا را يارى
كنيد.
در سوره حديد در اين زمينه خيلى تاكيد شده بود و مفصلا بحثكرديم.براى
اينكه بينش و توحيد انسان خدشهاى نپذيرد و انسان خيالنكند كه العياذ
بالله خداى عالم نيازمند به نصرت و كمك انسانهاست،مطلب را به اين صورت بيان
مىكند كه خداوند غنى مطلق و بى نياز از همه عالم و عالميان است و همه عالم
و عالميان نيازمند به او و[بلكه]نيازمطلق به او هستند تا از جنبه توحيدى
كوچكترين خدشهاى وارد نشود.
هركس كوچكترين توهمى كند كه با كارى كه انجام مىدهيم،نمازى
كهمىخوانيم،روزهاى كه مىگيريم،جهادى كه مىكنيم و حجى كه
انجاممىدهيم،به خدا كمكى كردهايم،اين بر ضد اصل توحيد است.ولىتعبيرات
خداوند متعال در قرآن آنچنان دوستانه است كه گويى دوستى بادوستى سخن
مىگويد:اى انسانها بياييد خداى خود را يارى كنيد.در
واقع«خوديارى»را«خدايارى»تعبير مىكند.اى اهل ايمان ياوران خدا
باشيد،حزب الله باشيد، جند الله باشيد.در قرآن چندين بار تعبير«حزب
الله»و«جند الله»آمده است.
پس ترجمه بخش اول آيه چنين است:اى اهل ايمان!ياوران خداباشيد.آنچنان كه
عيسى پسر مريم خطاب به حواريين گفت:كيستند يارانمن به سوى خدا؟حواريين
گفتند:ما هستيم ياران خدا.در تعبيرعيسى عليه السلام تعبير توحيدى مطلب آمده
است و در تعبير حواريين تعبيراستعطافى مطلب.
حضرت عيسى اينچنين به حواريين و به بنى اسرائيل خطاب كرد:
كيستند ياران من به سوى خدا;يعنى در اين حركتبه سوى حق،ياران
منكيستند؟حواريين به همين سؤال جواب مثبت دادند ولى«ماييم ياران توبه سوى
خدا»را به تعبير«ماييم ياران خدا»بيان كردند.اين نشان مىدهدكه همان مطلب
است كه به اين تعبير بيان مىشود.
راجع به حواريون مىدانيد كه اينها عده خاصى هستند كه خواصحضرت عيساى
مسيح بودند و يك عده مؤمنين واقعى بودند و همانطوركه مؤمنين اسلامى مصداق
آن آيه قبل بودند آنها نيز مصداق آن بودند: «ياايها الذين امنوا هل ادلكم
على تجارة تنجيكم من عذاب اليم×تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون فى سبيل الله
باموالكم و انفسكم» .اينها افرادى بودند كه مؤمن به خدا ومؤمن به رسول
زمان خودشان يعنى حضرت عيسى عليه السلام بودند و واقعا بهتمام معنا مجاهد
در راه خدا بودند و خودشان را در راه خدا وقفكرده بودند.
قرآن كريم در چندين جا از حواريين نام برده است و از آنها به تجليلياد
كرده است.مثلا در يك آيه مىفرمايد: «و اذ اوحيت الى الحواريين» (4)
.اينآيه نشان مىدهد كه حواريين،افرادى بودند كه ارزش اين را داشتند
كهخداوند متعال به آنها الهام كند.در سوره آل عمران آيهاى شبيه همين
آيهسوره صف آمده است: «فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله
قالالحواريون نحن انصار الله» (5) .
گفتهاند تعدادشان دوازده نفر بوده است.خود مسيحيها هم دوازدهنفر را
نام مىبرند كه از اين دوازده نفر بعضى همينهايى هستند كه برخى ازاين
انجيلهاى چهارگانه معروف(متى،مرقس، لوقا و يوحنا)به نامآنهاست.عده ديگرى
هم هستند مثل شمعون و بعضى اسمهاى مشتركدارند.خود مسيحيها معتقدند كه از
اين دوازده نفر،يك نفر بعد مرتد وكافر شد و خيانت كرد.مسيحيها كه معتقد به
مصلوب شدن مسيح هستند(البته مساله قتل مسيح عليه السلام از نظر قرآن حرف
مجعولى است: «و ما قتلوه وما صلبوه و لكن شبه لهم» (6)
)مىگويند يهوداى اسخر يوطى در مقابل پولى كهگرفتسر مسيح را آشكار كرد و
از اين جهت گناهكار شد و بعد پشيمانشد و چون فوق العاده پشيمان شد خودكشى
كرد.ولى از قرآن كريم، ماچنين مطلبى را استنباط نمىكنيم كه يكى از آنها
اينچنين باشد.البتهنمىخواهم بگويم تعبير قرآن به گونهاى است كه اگر ما
دليل قاطعى ازروايات خودمان يا دليل قاطع تاريخى داشته باشيم استثناپذير
نباشد.
تعبير قرآن كلى است و كلى قابل استثناست.غرض اين است كه در قرآنچنين
مطلبى نيامده است و من هم الآن روى اين قضيه مطالعه خيلىدقيقى ندارم.
2.ص/28.
3.توبه/111.
4.مائده/111.
5.آل عمران/52.
6.نساء/157.