آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


روش استفهام در قرآن

شكل و سبك و صورت استفهام،از صورتهايى است كه قرآن مجيدمكرر از آن استفاده مى‏كند كه البته استفهام صورتهاى مختلفى دارد.وقتى‏مطلبى به اين شكل بر فطرت انسان عرضه مى‏شود انسان چاره‏اى نداردجز اينكه جواب مثبت‏بدهد كه خود روش استفهامى روش خاصى است‏در بيان و يكى از بهترين روشهاست و معمولا آن را«روش سقراطى‏»هم‏مى‏نامند، از باب اينكه سقراط در فلسفه خود از همين روش استفاده‏مى‏كرد،يعنى در محاورات خود مطلب را از جاى ساده‏اى شروع مى‏كرد وبه صورت سؤال به طرف مقابل عرضه مى‏كرد كه آن طرف بتواند جواب‏دهد.بعد كه جواب مى‏گرفت‏سؤال دوم را مطرح مى‏كرد،باز از او جواب‏مى‏گرفت و بعد سؤال سوم را مطرح مى‏كرد و به ترتيب،ذهن او راهمين‏طور مى‏كشيد و بالا مى‏آورد.يكمرتبه طرف مقابل متوجه مى‏شد به‏حقيقتى كه پذيرفتن آن براى او بسيار مشكل بود و قبلا هم بسا كه منكر آن‏حقيقت‏بود اعتراف كرده است و آن همان حقيقتى بود كه سقراط مدعى‏آن بود.

در قرآن مجيد اين سبك و روش زياد معمول است.مثلا وقتى‏مى‏خواهد بفرمايد:مردمان عالم و مردمان جاهل نمى‏توانند برابر باشند،آن را به صورت استفهام ذكر مى‏كند: «قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين‏لا يعلمون‏» (1) تو خودت بگو،آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانندمانند يكديگرند؟يا آيات ديگرى در اين زمينه مانند: «ام نجعل الذين امنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (2) .

اين آيه هم به همين صورت است و اين روش در تعليم و تربيت‏بسيار روش خوبى است. خداوند به اهل ايمان خطاب مى‏كند.

ببينيد خداى عالم در وحى خود به ما انسانها و مخلوقهاى ضعيف باچه صورتى مطلب را عرضه مى‏دارد؟مثل كسى است كه بخواهد قبلا از مااجازه بگيرد و بعد سخنش را ذكر كند و اين چقدر در نفس و روح ما مؤثراست.مى‏فرمايد: «يا ايها الذين امنوا» اى اهل ايمان! «هل ادلكم على تجارة‏تنجيكم من عذاب اليم‏» آيا شما را راهنمايى كنم به معامله و تجارتى كه شمارا از عذابى دردناك برهاند؟اين «هل ادلكم‏» آنقدر به قول علماى ادب درآن‏«استعطاف‏»هست كه وقتى انسان فكر كند كه خداى عالم با ما كه بشرضعيف هستيم به اين صورت دارد صحبت مى‏كند[نمى‏تواند نه بگويد].

گويا خداوند چنين مى‏گويد:آيا اجازه مى‏دهيد من شما را يك راهنمايى‏كنم؟حال مگر مى‏شود انسانى پيدا شود كه ببيند خداى عالم از او تقاضاكند كه آيا اجازه هست من شما را يك راهنمايى كنم و بعد هم به طورمجمل و سربسته بگويد اين راهنمايى،راهنمايى به معامله‏اى است كه‏شما را از عذاب دردناك نجات مى‏دهد،آن وقت اين انسان بگويد نه،[اجازه نيست]؟!گذشته از اينكه او خداى عالم است،اگر يك فرد عادى‏هم به انسان چنين بگويد كه من مى‏خواهم معامله‏اى به تو پيشنهاد كنم كه‏اثرش اين است كه تو را از عذابى دردناك نجات مى‏دهد[انسان‏مى‏پذيرد].آنچه گفتيم مربوط به شكل و صورت اين پيشنهاد بود كه‏صورت استفهام است.

اما ماده اين پيشنهاد.مى‏بينيم در ماده،مفهوم تجارت و معامله آمده‏است:آيا شما را به چنين معامله‏اى راهنمايى كنم يا نه؟مكرر عرض‏كرده‏ايم كه همان طور كه مساله استفهام يكى از صور تعبيرات قرآن مجيداست،مساله تجارت و معامله يكى از مواد تعبيرات قرآن است.

در چندين آيه از آيات قرآن تعبيرى كه شده است تجارت و معامله وامثال اينهاست،اما نه تجارتها و معامله‏هاى معهود بازارى،بلكه قرآن ازهمين عمل كردن انسان و لبيك گفتن انسان به ايمان و به عمل،به تجارت‏و بيع تعبير مى‏كند،به معامله تعبير مى‏كند و به چيزهايى كه از لوازم معامله‏است مثل سود بردن،زيان كردن،ورشكست‏شدن و امثال اينها;مثل اين‏آيه معروف: «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في‏سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل‏» .بعد مى‏فرمايد:

«فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به‏» (3) .اين تعبيرات در قرآن كريم خيلى زياداست.سوره‏«و العصر»بر اساس همين تعبير است: «و العصر×ان الانسان لفي‏خسر×الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» همه‏مردم در زيانند،مگر كسانى كه اين چهار خصلت را داشته باشند:ايمان،عمل صالح،تواصى به حق،تواصى به صبر.

تجارت هميشگى انسان

اين تعبير يعنى تعبير تجارت و معامله،تنها در زمينه ايمان و كار خيرنيست و شايد نكته اساسى اينجا باشد.از تعبيرات قرآن كريم ما اين گونه‏نمى‏فهميم كه انسان دو حالت دارد:يك حالت اينكه معامله مى‏كند وحالت ديگر اينكه معامله نمى‏كند.سرمايه‏هايى كه انسان دارد، همين‏سرمايه عمر و سرمايه سلامت و سرمايه قدرتهايى كه دارد،سرمايه مالى‏كه دارد و هر آنچه كه خداوند به او داده است اين طور نيست كه انسان بااين سرمايه‏ها يا معامله مى‏كند يا معامله نمى‏كند.در سرمايه‏هاى معمولى،انسان ممكن است‏سرمايه‏اى داشته باشد و بگويد من با اين سرمايه‏نمى‏خواهم معامله كنم.وقتى فكر مى‏كنم مگر چقدر عمر مى‏كنم،پنجاه‏سال ديگر هم اگر زنده باشم،دارايى دارم و از اين دارايى خودم كم كم‏خرج مى‏كنم تا عمرم به پايان برسد;احتياجى به معامله ندارم،معامله هم‏نمى‏كنم.

آيا انسان مى‏تواند در مورد سرمايه‏هاى انسانى كه دارد همين گونه‏باشد;بگويد:من نمى‏خواهم معامله كنم،نمى‏خواهم كسب كنم;از نظرامور معنوى و اخروى و آن امورى كه قرآن آنها را معامله ناميده است‏مى‏خواهم سرمايه خود را راكد بگذارم و كم كم خرج كنم؟يا نه،انسان دردنيا نمى‏تواند كاسب نباشد،نمى‏تواند اكتساب نكند،منتها يا آن اكتساب ويا اين اكتساب؟شق دوم صحيح است;اين كه من يك عمر زندگى كنم واساسا سرمايه‏ام را به كار نيندازم،محال است;يعنى انسان دائما در حال‏مبادله است و نمى‏تواند در حال مبادله نباشد;يا مبادله‏اى كه نتيجه‏اش‏خسران زياد و عذاب اليم است‏به تعبير قرآن،و يا مبادله‏اى كه نتيجه‏اش سعادت ابدى است،يعنى يا زير صفر است‏يا بالاى صفر;روى صفرنمى‏ايستد.

اينكه عرض كرديم انسان نمى‏تواند اكتساب نكند،براى اين است كه‏هر نگاه انسان يك كسب است،هر سخن انسان يك كسب است،هر قدمى‏كه انسان بردارد يك كسب است،يعنى تاثير پذيرى است.انسان به گونه‏اى‏كه در عالم قرار گرفته است و دائما دارد نيروهاى خود را مصرف مى‏كند،نه اين است كه بگويد:من انرژى مصرف مى‏كنم و اين قدر مصرف مى‏كنم‏تا تمام شوم و بعد كه تمام شدم يك صفر هستم;اين طور نيست.هر كارى‏انسان انجام دهد،چيزى داده است و چيزى گرفته است،منتها آن چيزى كه‏مى‏گيرد گاهى سعادت است و گاهى شقاوت.

امروزيها اصطلاحى دارند به نام‏«اصل تاثير متقابل‏»و حرف خوبى‏هم هست كه امروزه گفته‏اند;البته در گذشته هم مى‏گفتند ولى امروزه‏بيشتر روى آن تكيه مى‏كنند.اصل تاثير متقابل معنايش اين است كه در دنياهيچ چيزى نيست كه يكطرفه اثر بگذارد،هميشه تاثيرها دو طرفه است;وتازه اينها مدعى هستند كه اين تاثير دو طرفه ميان همه چيز با همه چيزاست.مى‏گويند نمى‏شود يك شى‏ء در عالم وجود داشته باشد كه فقط ازاشياء ديگر اثر بپذيرد و خودش روى اشياء ديگر اثر نگذارد،يا روى اشياءديگر اثر بگذارد و اشياء ديگر روى آن اثر نگذارند;تاثير متقابل در كاراست.

درباره يك انسان هم اين مطلب هست.ما با اين عالم بيرونى هميشه‏در تاثير متقابل هستيم، اين عالم روى ما اثر مى‏گذارد و ما روى آن اثرمى‏گذاريم;نمى‏توانيم خودمان را از قانون تاثير متقابل بيرون بكشيم.

منتها ما اگر مطابق هدايت و راهنمايى‏اى كه به ما كرده‏اند عمل كنيم،معادل‏آن سرمايه و صدها برابر آن سرمايه‏اى كه داده‏ايم،از عالم و جهان براى سود و سعادت خودمان مى‏گيريم. اين معناى «هل ادلكم على تجارة تنجيكم‏من عذاب اليم‏» است.اما اگر بر اساس اين برنامه‏اى كه خداى ما براى ما معين‏كرده است عمل نكنيم و به طور بلبشو راههاى خودخواهانه‏اى انتخاب‏كنيم،باز هم سرمايه را داده‏ايم و عوض آن را گرفته‏ايم ولى به جاى اينكه‏اين سرمايه را بدهيم و يك شى‏ء مفيد بگيريم،اشيايى براى خود گرفته‏ايم‏كه همه جز مايه‏هاى عذاب و عقاب و مايه‏هاى ضرر و زيان براى ما هيچ‏چيز ديگرى نيست و مانند اين است كه انسان پولش را خرج كند و مار وعقرب بخرد و بعد اين مار و عقرب را در خانه خود رها كند.چنين فردى‏البته خريد و فروش كرده است،اما چه چيزى براى خود خريده است؟

موجبات آزار و موجبات عذاب.

اين به نظر عجيب مى‏آيد كه در آيه شريفه «يا ايها الذين امنوا هل ادلكم‏على تجارة تنجيكم من عذاب اليم‏» (شما را راهنمايى كنم به تجارتى كه شما رااز عذاب اليم برهاند)تجارت با عذاب چه ارتباطى دارد؟ارتباطش اين‏است كه انسان دائما در حال تجارت است،اگر اين تجارتى را كه خداوندبدان راهنمايى مى‏كند انجام ندهد هميشه دارد يك تجارت ديگرى انجام‏مى‏دهد كه نتيجه آن عذاب اليم است;شق سوم ندارد.شما الان در اثر اينكه‏قبلا به نوع ديگرى تجارت و اكتساب مى كرده‏ايد،دچار عذاب اليم‏هستيد،حال ما تجارت ديگرى به شما پيشنهاد مى‏كنيم تا شما را از عذاب‏اليمى كه گرفتار آن هستيد نجات دهيم.

تجارت مطلوب از نظر قرآن

حال مى‏خواهيم ببينيم آن عملى كه ما بايد انجام دهيم چيست؟

تجارت معامله است،دو طرف دارد:دادن و ستدن.چه بايد بدهيم و چه‏بايد بگيريم؟عجيب است كه بعضى گفته‏اند آنچه كه بايد بگيريم نجات از عذاب اليم است;در حالى كه اين لازمه آن است،نه اينكه عين آن باشد.

بعد اين مطلب را توضيح مى‏دهيم.

پس حال كه مى‏خواهيم تجارتى انجام دهيم چه تجارتى كنيم و درمقابل،چه بگيريم؟آنچه كه بايد بكنيم اول «تؤمنون بالله و رسوله‏» است،ايمان به الله و ايمان به پيام‏آور اوست.از نظر قرآن كه هميشه دعوت به كارو عمل و جهاد و هجرت و برخى امور ديگر مى‏كند،اگر عمل توام با ايمان‏نباشد فايده ندارد و در واقع انسان بايد ايمان داشته باشد،آنهم آن طورايمانى كه قرآن معرفى مى‏كند و عملش بايد در راه ايمانش باشد و به قول‏امروزيها در راه‏«ايده‏»اش باشد، منتها ايده‏اى كه قرآن مى‏گويد جز خداموضوع ديگرى ندارد.ايمان بياوريد به خدا كه هدف اصلى و هدف كلى‏است و ايمان بياوريد به پيام‏آور او چون اگر ايمان به پيام‏آور او نباشدانسان پيام خدا را نمى‏تواند قبول كند،پيام خدا وقتى پيام خداست كه‏انسان ايمان به پيام‏آورش هم داشته باشد. «و تجاهدون في سبيل الله باموالكم وانفسكم‏» در راه خدا جهاد كنيد و كوشش كنيد به مالها و به جانهايتان. «ذلكم‏خير لكم‏» اين پيشنهادى كه به شما مى‏كنيم خير شماست «ان كنتم تعلمون‏»

اگر بدانيد.نظير اين تعبير را در فارسى خودمان هم داريم.حرفى رامى‏زنيم و بعد مى‏گوييم اگر تو بدانى مطلب از اين قبيل است;يعنى به هرحال مطلب اين طور است اى كاش تو هم بدانى.

البته قرآن مجيد تعبيرى در اينجا ذكر كرده است كه شامل همه‏دستورها مى‏شود،چون ايمان به پيامبر ايمان به امور ديگر مثل معاد را به‏دنبال دارد.

در آيه شريفه در مورد جهاد فرمود:جهاد به مال و جهاد به نفس.

جهاد به نفس اعم است از جهادى كه با دشمن خارجى و بيرونى باشد،همان كه اصطلاحا به آن مى‏گوييم‏«جنگ‏»كه يك مصداق بزرگ و اعلاى[جهاد با نفس]است زيرا جهاد حقيقى مستلزم جهاد با نفس هم هست،وديگر خود جهاد با نفس اماره كه شامل همه اعمال ديگر انسان مى‏شود.هرعملى را كه انسان بخواهد براى خدا انجام دهد،خودش نوعى جهاد بانفس است.

اين كارى كه ما بايد انجام دهيم،ايمان به خدا و رسول و جهاد با مال وجان است.در عوض چه چيز نصيب ما خواهد شد؟ «يغفر لكم ذنوبكم‏»

گناهان شما آمرزيده مى‏شود.در واقع معنايش اين است كه آنچه را كه قبلاكسب كرده‏ايد و آن تجارتهايى كه قبلا كرده‏ايد و آن زيانهايى كه از آن‏تجارتها برده‏ايد و آثار سوئى كه گناهان براى شما گذاشته است آن گناهان‏آمرزيده مى‏شود و آثار خطاهاى گذشته همه محو مى‏شود. «و يدخلكم‏جنات تجري من تحتها الانهار» و شما را به بهشتهايى وارد مى‏كند كه از زيردرختهاى آن بهشتها نهرها جارى مى‏شود. «و مساكن طيبة في جنات عدن‏» ونيز شما را به جايگاههايى بسيار پاكيزه در بهشتهاى ثبات و پايدارى كه‏ديگر خالد و دائم است و زوالى در آنجا نيست وارد مى‏كند.

«ذلك الفوز العظيم‏» فوز عظيم آن است.معناى «ذلك الفوز العظيم‏»

با توجه به آيه بعد روشن مى‏شود.در منطق حق و حقيقت،فوز عظيم آن‏است،و لى شما اى انسانها اغلب نتيجه نزديك را مى‏خواهيد،نتيجه‏نزديك همان نتيجه در دنياست،مى‏خواهيد در دنيا هم به سعادتى نائل‏شويد،مى‏خواهيد آثار ايمانتان و آثار جهادتان در همين دنيا هم ظاهرشود;پيروزى بر دشمن و فتح و گشودن سرزمينها را مى‏خواهيد.

براى انسان چون در دنيا لذت و اثر اين چيزها را چشيده است،به‏واسطه كوتاهى فكرش، جاذبه اينها بيشتر است.اينها جاذبه داشته باشدعيب ندارد،نقص در اين است كه آنها برايش كم جاذبه دارد.ولى قرآن‏مى‏فرمايد:حقيقت اين است كه فوز عظيم آن است،اما منحصر به آن نيست.اين ايمان و اين عمل كه ما پيشنهاد مى‏كنيم،اثرش فقط در دنياى‏ديگر ظاهر نمى‏شود، بلكه سعادت دنيا را هم كه شما خيلى دوست داريددر بردارد.در آيه شريفه فوز را با«ذلك‏»به صورت بعيد ذكر كرده كه[مفيد]تفخيم است.فوز عظيم و بزرگ آن است;وقتى كه آنجا برويدمى‏فهميد كه اصلا دنيا در مقابل آن به حساب نمى‏آيد ولى در عين حال اين‏مطلب را هم بدانيد كه آن امر ديگرى كه مورد علاقه شماست‏يعنى‏پيروزى و گشودن سرزمينها و فاتح شدن و منصور شدن،آن هم هست. «واخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب‏» .گفته‏اند در اينجا«نعمت‏»و يا«خصلت‏»در تقدير است:و يك خصلت ديگر و يك نعمت ديگر كه شمااز ته دل آن را بسيار دوست داريد و دلتان مى‏خواهد كه در پرتو ايمان وعمل به آن برسيد نصرت و فتح است كه آن هم براى شما هست.

پس خلاصه مطلب اين شد كه اين معامله را انجام دهيد تا هم آخرت‏را كه اين قدر عظيم و بزرگ است داشته باشيد و هم دنيا را كه مورد علاقه‏شماست.پس اين پيام پيامى است كه در آن واحد،هم سعادت دنياى شمارا تامين مى‏كند و هم سعادت آخرت شما را.

تفاوت نصر و فتح

در آيه مذكور كلمات‏«نصر»و«فتح‏»آمده است.نصر و فتح معانى‏نزديك به يكديگر دارند ولى با هم متفاوتند.در سوره نصر مى‏خوانيم:

«اذا جاء نصر الله و الفتح‏» كه اين دو كلمه در آنجا هم آمده است.غلبه از آن‏جهت كه غلبه بر انسانهاى دشمن است نصر است و شايد ترجمه‏صحيحش همان كلمه پيروزى باشد،ولى غلبه بر سرزمين دشمن و زيرتسلط گرفتن سرزمين دشمن،فتح است كه ترجمه‏اش گشودن است. «اذاجاء نصر الله‏» يعنى آنگاه كه پيروزى حق برسد و بر دشمن پيروز شويد، «و الفتح‏» و آنگاه كه آن سرزمين خاص را-كه گفته‏اند اشاره به مكه است‏بگشاييد.پس فتح يعنى گشودن سرزمين.اينجا هم مى‏فرمايد:آن چيزى‏كه شما دوست مى‏داريد،نصر و پيروزى الهى و فتحى قريب و گشودنى‏نزديك است.

«و بشر المؤمنين‏» اى پيامبر!پس مؤمنين را بشارت بده كه در مقابل اين‏لبيك و اجابتى كه مى‏كنند،خداى متعال در دنيا و آخرت براى آنها سعادت‏ذخيره كرده است.

يا ايها الذين امنوا كونوا انصار الله كما قال عيسى ابن مريم للحواريين‏من انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصار الله فامنت طائفة من‏بني اسرائيل و كفرت طائفة فايدنا الذين امنوا على عدوهم فاصبحواظاهرين.

خطاب ديگرى است‏به اهل ايمان به صورت «يا ايها الذين امنوا» .اى اهل‏ايمان!ياران خدا باشيد.در گذشته عرض كرده‏ايم كه اين تعبير(ياران خداباشيد)تعبير خاص ديگرى در قرآن است و يك تعبير«استعطافى‏»است.

وقتى قرآن مى‏خواهد مردم را در راهى كه به سوى خدا و در واقع به سوى‏سعادت خودشان دارند دعوت كند،به اين اعتبار كه مردم را به دين خدادعوت مى‏كند و دين خدا راهى به سوى خداست،چنين تعبير مى‏كند كه‏خدا را يارى كنيد.

در سوره حديد در اين زمينه خيلى تاكيد شده بود و مفصلا بحث‏كرديم.براى اينكه بينش و توحيد انسان خدشه‏اى نپذيرد و انسان خيال‏نكند كه العياذ بالله خداى عالم نيازمند به نصرت و كمك انسانهاست،مطلب را به اين صورت بيان مى‏كند كه خداوند غنى مطلق و بى نياز از همه عالم و عالميان است و همه عالم و عالميان نيازمند به او و[بلكه]نيازمطلق به او هستند تا از جنبه توحيدى كوچكترين خدشه‏اى وارد نشود.

هركس كوچكترين توهمى كند كه با كارى كه انجام مى‏دهيم،نمازى كه‏مى‏خوانيم،روزه‏اى كه مى‏گيريم،جهادى كه مى‏كنيم و حجى كه انجام‏مى‏دهيم،به خدا كمكى كرده‏ايم،اين بر ضد اصل توحيد است.ولى‏تعبيرات خداوند متعال در قرآن آنچنان دوستانه است كه گويى دوستى بادوستى سخن مى‏گويد:اى انسانها بياييد خداى خود را يارى كنيد.در واقع‏«خوديارى‏»را«خدايارى‏»تعبير مى‏كند.اى اهل ايمان ياوران خدا باشيد،حزب الله باشيد، جند الله باشيد.در قرآن چندين بار تعبير«حزب الله‏»و«جند الله‏»آمده است.

پس ترجمه بخش اول آيه چنين است:اى اهل ايمان!ياوران خداباشيد.آنچنان كه عيسى پسر مريم خطاب به حواريين گفت:كيستند ياران‏من به سوى خدا؟حواريين گفتند:ما هستيم ياران خدا.در تعبيرعيسى عليه السلام تعبير توحيدى مطلب آمده است و در تعبير حواريين تعبيراستعطافى مطلب.

حضرت عيسى اينچنين به حواريين و به بنى اسرائيل خطاب كرد:

كيستند ياران من به سوى خدا;يعنى در اين حركت‏به سوى حق،ياران من‏كيستند؟حواريين به همين سؤال جواب مثبت دادند ولى‏«ماييم ياران توبه سوى خدا»را به تعبير«ماييم ياران خدا»بيان كردند.اين نشان مى‏دهدكه همان مطلب است كه به اين تعبير بيان مى‏شود.

راجع به حواريون مى‏دانيد كه اينها عده خاصى هستند كه خواص‏حضرت عيساى مسيح بودند و يك عده مؤمنين واقعى بودند و همان‏طوركه مؤمنين اسلامى مصداق آن آيه قبل بودند آنها نيز مصداق آن بودند: «ياايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم×تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم‏» .اينها افرادى بودند كه مؤمن به خدا ومؤمن به رسول زمان خودشان يعنى حضرت عيسى عليه السلام بودند و واقعا به‏تمام معنا مجاهد در راه خدا بودند و خودشان را در راه خدا وقف‏كرده بودند.

قرآن كريم در چندين جا از حواريين نام برده است و از آنها به تجليل‏ياد كرده است.مثلا در يك آيه مى‏فرمايد: «و اذ اوحيت الى الحواريين‏» (4) .اين‏آيه نشان مى‏دهد كه حواريين،افرادى بودند كه ارزش اين را داشتند كه‏خداوند متعال به آنها الهام كند.در سوره آل عمران آيه‏اى شبيه همين آيه‏سوره صف آمده است: «فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله قال‏الحواريون نحن انصار الله‏» (5) .

گفته‏اند تعدادشان دوازده نفر بوده است.خود مسيحيها هم دوازده‏نفر را نام مى‏برند كه از اين دوازده نفر بعضى همينهايى هستند كه برخى ازاين انجيلهاى چهارگانه معروف(متى،مرقس، لوقا و يوحنا)به نام‏آنهاست.عده ديگرى هم هستند مثل شمعون و بعضى اسمهاى مشترك‏دارند.خود مسيحيها معتقدند كه از اين دوازده نفر،يك نفر بعد مرتد وكافر شد و خيانت كرد.مسيحيها كه معتقد به مصلوب شدن مسيح هستند(البته مساله قتل مسيح عليه السلام از نظر قرآن حرف مجعولى است: «و ما قتلوه وما صلبوه و لكن شبه لهم‏» (6) )مى‏گويند يهوداى اسخر يوطى در مقابل پولى كه‏گرفت‏سر مسيح را آشكار كرد و از اين جهت گناهكار شد و بعد پشيمان‏شد و چون فوق العاده پشيمان شد خودكشى كرد.ولى از قرآن كريم، ماچنين مطلبى را استنباط نمى‏كنيم كه يكى از آنها اينچنين باشد.البته‏نمى‏خواهم بگويم تعبير قرآن به گونه‏اى است كه اگر ما دليل قاطعى ازروايات خودمان يا دليل قاطع تاريخى داشته باشيم استثناپذير نباشد.

تعبير قرآن كلى است و كلى قابل استثناست.غرض اين است كه در قرآن‏چنين مطلبى نيامده است و من هم الآن روى اين قضيه مطالعه خيلى‏دقيقى ندارم.

 

پى‏نوشتها:

1.زمر/9.

2.ص/28.

3.توبه/111.

4.مائده/111.

5.آل عمران/52.

6.نساء/157.