جلسه هشتم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس ويصدون عن سبيل الله
و الله بما يعملون محيط.و اذ زين لهمالشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم
من الناس و انى جارلكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برىء
منكمانى ارى ما لا ترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب.
آيه اول ترجمهاش اين است:اى مسلمانان!شما مانند آن مردمنباشيد كه آنگاه كه
از خانههاى خود بيرون آمدند با يك حالت غرورو نعمتزدگى،و به خاطر ريا و
تظاهر،و متظاهرا بيرون آمدند،همانهاكه مانع مردم از راه خدا هستند،و خدا بر همه
كارهاى آنها احاطه دارد. اين آيه دنباله دو آيه قبل است.اشارهاى به آن دو آيه
بكنيم تامعنى اين آيه روشن بشود.اين سه آيه متوالى،دستور و آداب است
براىمجاهدين مسلمان كه اى مسلمانان مجاهد!آنگاه كه با حريف روبرومىشويد و
براى جهاد بپا مىخيزيد اينگونه باشيد.
به نكاتى كه در اينجا هست توجه بفرمائيد و بعد مقايسه بكنيدميان دستورهايى
كه اسلام به سربازان و مجاهدين مىدهد ودستورهايى كه معمولا و بلكه عموما به
سربازها مىدهند.و مخصوصاتوجه كنيد كه از جنبه احساسى،اسلام احساسات مجاهدين را
در چهجهتى رهبرى مىكند،و معمولا تربيتهاى بشرى احساسات سربازان رادر چه جهتى
رهبرى مىكنند؟البته يك قسمتهائى هست كه مشتركاست.مشتركات و مختصات هر دو را
عرض مىكنم.
در آن آيه خوانديم: يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا وقتى كه با
دشمن روبرو شديد ثابت قدم باشيد.دستور ثبات و استحكامو پايدارى است.اين چيزى
است كه ديگران هم به سربازان همين طوردستور مىدهند،و سرباز و مجاهد بايد هم
همين طور باشد،غير از ايناگر باشد نمىتواند سرباز باشد.و البته در ميان
اديان،اين از مختصاتاسلام است كه پيروان خود را دعوت به قوت و قدرت
مىكند.«ويلدورانت»مورخ معروف،يك دوره تاريخ تمدن نوشته است كه بيشترقسمتهاى
آن به فارسى ترجمه شده و در جلد يازدهم از ترجمهها دربارهتمدن اسلامى بحث
كرده كه خواه ناخواه مربوط به اسلام مىشود.درآنجا مىگويد هيچ دينى مانند
اسلام پيروان خود را دعوت به قوت وقدرت نكرده است.و اين يك حقيقتى است. يا ايها
الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا وقتى كه گروهى از دشمن را ملاقات
مىكنيدثابت قدم باشيد،پشت به دشمن نكنيد.و ما آيات حماسى زيادى دراين زمينه
داريم.مثلا در سوره صف مىفرمايد: ان الله يحب الذينيقاتلون فى سبيله صفا
كانهم بنيان مرصوص خدا دوست مىداردآن سربازانى را كه در راه او مىجنگند و صف
مىبندند محكم و پابرجامثل ديوارى روئين كه كندنى نيستند.در افسانههاى قديم
خودمانمىگفتند اسفنديار روئينتن.به اعتبار يك فرد مىخواستند بگويند
اوروئينتن استيعنى در تنش مثلا تير اثر نمىگذارد.ولى اينجا قرآنراجع به
جماعت مىگويد.نمىگويد روئينتن به آن معنى افسانهاى،مىگويد اين صف، اين
سپاه چنان محكم در جاى خودشان مىايستندكه گوئى اين ديوار گوشتى،ديوار روئين
است.يا در آيه ديگرمىفرمايد: و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا
لمااصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحبالصابرين.
(1) دستور اول ثبات است كه اين بيشتر بسته به آن ارادهاى استكه انسان
در مقابل دشمن[به كار مىبرد].مىگويد ترس نداشتهباشيد،ثابت قدم باشيد.دوم: و
اذكروا الله كثيرا در همان حال،خدا را زياد ياد كنيد، شعارهائى كه مىدهيد
شعارهاى خدايى باشد.
اين كار دو فايده دارد.يكى اينكه انسان در آن حال كه به ياد خدااست قوت قلب
پيدا مىكند. در واقع اين دستور،مؤيدى است براىدستور اول كه دستور ثبات
است.ديگر اينكه آن حال، انسان را ازهر گونه هوا و هوس دور مىكند.شما براى خدا
مىجنگيد،در ياد خداباشيد.لهذا مسلمين در جنگها شعارهاى خدايى و الهى
مىدادند.الآنهم هنوز كم و بيش در ميان سربازهاى عرب مرسوم است كه شعارالله
اكبر مىدهند.البته آيه ندارد كه كلمه الله اكبر را بگوييد.
مىگويد خدا را زياد ياد كنيد.هر ذكرى كه ذكر خدا باشد مناسباست،خصوصا
اذكارى كه استمداد از ذات اقدس الهى باشد.
دستور سوم: اطيعوا الله و رسوله اطاعتخدا و پيامبرش.
اطاعتخدا يعنى قوانين اسلام را در آن حال كاملا رعايت كنيد،يكوقت تعدى
نكنيد،كه در آن آيه مىفرمايد: قاتلوا فى سبيل الله الذينيقاتلونكم و لا
تعتدوا. (2) .آن دستورهايى را كه اسلام مىدهد و از طرفخداوند به
پيغمبر وحى شده نصب العين قرار بدهيد،و پيغمبر را اطاعتكنيد به اعتبار اينكه
رئيس و سائد و قائد شماست،يعنى انضباطنظامى داشته باشيد. و لا تنازعوا فتفشلوا
و تذهب ريحكم از اينكهدر ميان خودتان اختلاف كنيد و با يكديگر به نزاع برخيزيد
بپرهيزيد.
اثر نزاع،فشل و سستى است.با خودتان نزاع و مشاجره نكنيد.
نمىگويد نجنگيد،آن كه ديگر طريق اولى است.وقتى كه اردنيها وفلسطينيها
خودشان به روى يكديگر تفنگ بكشند عروسى دشمناست. و لا تنازعوا با يكديگر به
نزاع و مشاجره برنخيزيد فتفشلوا كهپشتسرش فشل يعنى سستى پيدا مىكنيد،مثل يك
بدن كه وقتىتعادلش به هم مىخورد و بيمارى پيدا مىكند و گلبولهاى سفيد خونبا
ميكروبها مىجنگند،مىبينيد سستى پيدا مىكند و قوت و نيروىآن مىرود.و وقتى
سستى پيدا كرديد و تذهب ريحكم «ريح»در لغت عرب يعنى باد،ولى اين كلمه با
كلمه«باد»
در فارسى خيلى تفاوت دارد يعنى منشا خيلى چيزهاى ديگر شده است.
ما حركت هوا را باد مىگوييم و از اين كلمه،لفظ ديگرى نساختهايم،ولى در
زبان عربى از كلمه«ريح»خيلى كلمهها ساختهاند.كلمه«رايحه»كه به
معنى«بو»است از همين جا آمده چون بود در هوا پخشمىشود و به وسيله حركت هوا
به انسان مىرسد.كما اينكه روح را هماز همين ماده گرفتهاند.در فارسى
كلمه«باد»گاهى به عنوان كنايهبه كار مىرود مثل اينكه وقتى مىخواهيم بگوييم
كسى صاحب قدرتو شوكت است و كارها در اختيار اوست،مىگوييم باد به پرچم
فلانىمىوزد.وقتى هم مىخواهيم بگوييم فلانى ديگر قدرتش از بين رفت،مىگوئيم
بادش خالى شد.در اينجا كلمه«ريح»كه به معنى«باد»
است ممكن است كنايه از همان شوكت و قدرت باشد،يعنى[اگر بايكديگر اختلاف و
نزاع كنيد]شوكت و قدرت شما از ميان مىرود.وممكن است از همان رايحه باشد:بوى
شما از ميان مىرود.نتيجه هردو يكى است.پس اين دستور هم اين است كه با يكديگر
منازعه ومشاجره نكنيد كه پشتسرش سستى و ضعف پيدا مىشود و پشتسرضعف،آن شوكت و
عظمت و قدرت شما از ميان مىرود.بىجهت نيست كه امثال«ويل
دورانت»مىگويند:هيچ دينى مثل اسلامپيروان خودش را به قدرت دعوت نكرده است.در
اديان ديگر اينمسائل مطرح نيست، عظمت و شوكت مطرح نيست،قدرت و قوتمطرح
نيست.ولى اسلام كه دينى است كه علاوه بر جنبههاى معنوى،جنبه اجتماعى هم
دارد،قهرا به«قدرت»كه يكى از اصول و نواميساجتماع است اهميت مىدهد.
و اصبروا ان الله مع الصابرين دستور ديگرش مسئله صبراست.صبر يعنى جزع و فزع
نكردن در مقابل مصائبى كه پيش مىآيد;
ثبات.در مقابل قدرت دشمن پابرجا باشيد يعنى ترس و جبن به خودراه ندهيد.در
مقابل مصائبى كه خواه ناخواه برايتان رخ مىدهد صابرباشيد.
مخصوصا مقدارى از حرفهاى جلسه پيش را تكرار كردم براىاينكه آيهاى را كه
امشب خواندم درست برايتان توضيح بدهم.
در عين حال كه به مجاهدين و سربازان دستور ثبات قدم واتحاد و انضباط و رعايت
مقررات مىدهد و از قدرت و شوكت دممىزند،باز دين است،اخلاق و معنويت
است،نمىخواهد احساساتمسلمين را طورى تحريك بكند كه آنها را در جهت غرور و
منيتسوقبدهد.در ابتدا عرض كردم ببينيد اسلام احساسات مسلمين را در چهجهتى
هدايت و راهنمايى مىكند؟مقايسه را در اينجا مىخواستم بهعمل بياورم.اين مطلبى
كه عرض مىكنم استثنا ندارد.تمام مكتبهايىكه در دنيا هست،مكتبها و فلسفههاى
اجتماعى يا روشهاى عملى كهدولتها در تربيتسرباز دارند،هميشه كوشش مىكنند در
سرباز به اصطلاح يك غرور ملى به وجود آورند،يك روحيه بالخصوصى كه بهموجب آن او
فقط به خودش و كشورش بينديشد. همواره صحبت ايناست كه ما چنين،مفاخر ما چنان،ما
چنينيم،ديگران كوچكند. قرآنمىگويد مبادا شما اينگونه باشيد،مبادا روحيه شما
روحيهتظاهر و روحيه بطر باشد. بطر يعنى چه؟انسان وقتى كه يك نعمتى بهاو
مىرسد،يك خوشحالى و سرور و بلكه يك غرورى پيدا مىكندكه ديگر پايش روى زمين
بند نيست و به ديگران اعتنايى ندارد،خودش را بالا دست همه مىبيند.حالا آن نعمت
هر چه مىخواهدباشد.بعضى به واسطه ثروت زياد اهل بطر مىشوند،بعضى به
واسطهقدرت زياد يك حالت بىاعتنايى و غرور و تكبر نسبت به ديگران
پيدامىكنند،همين طور كه راه مىروند،با راه رفتنشان مىخواهند نشانبدهند كه
منم صاحب قدرت،منم صاحب ثروت.حرف كه مىزند،باحرف زدنش كانه مىگويد منم صاحب
قدرت،منم صاحب ثروت،منم صاحب علم.حتى[غرور و تكبر]در نگاه كردنش پيداست.
قرآنمىگويد ولى شما از آن دسته نباشيد،فتحها و پيروزيها شما را
سرمستنكند،شما را متكبر و مغرور و اهل منيت نكند.لذا مىگويد ديگرانندكه
چنينند.
پس آخرين دستورى كه قرآن به سربازانش مىدهد دستورتواضع اخلاقى است.نمىگويد
شما چنين نباشيد،مىگويد مانند آنهاكه چنين هستند نباشيد.مىخواهد بگويد ديگران
چنيناند.
و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا مانند آن اشخاص نباشيدكه وقتى از
خانههايشان بيرون آمدند با بطر بيرون آمدند يعنى با غرور و تكبر و بىاعتنايى
و منيت و رئاء الناس و از روى تظاهر و خودنمايىبيرون آمدند.قهرا چنين اشخاصى
فقط خودشان را مىبينند،خدا رانمىبينند و يصدون عن سبيل الله و مانع مردم
مىشوند از راه خدا.
شما مثل اينها نباشيد.پس آخرين دستورى كه مىدهد دستور فروتنى وتواضع است.در
اينجا قرآن از روشهاى معمول و عادى بشرى به كلىفاصله مىگيرد و حاضر نيست
احساسات[سربازان]را در جهتمنيتها و خودپسنديها و خودپرستيهاى شخصى يا ملى
تحريك بكند،همانطور كه در اول گفت:خدا را ياد بكنيد،همواره بگوييد
خدا،حقيقت;اين منيتها را بريزيد دور. و الله بما يعملون محيط اشارةمىخواهد
بگويد اين كارها كيفر دارد.خدا به چنين كارهايى كه آنهامىكنند احاطه دارد.يعنى
بترسيد از خدا.كار خدا شوخىبردارنيست.اسم و لفظ و ظاهر در كار خدا و اسلام
مؤثر نيست.
تبديل جلال معنوى به شوكت مادى توسط خلفاى اسلامى
مسلمين تا وقتى كه در زير لواى پيغمبر اكرم يا به پيروى ازسيرت پيغمبر اكرم
اينطور جهاد مىكردند:متكى به ايمان به خدابودند،ثابت قدم بودند،در ياد خدا
بودند،با يكديگر نزاع نمىكردند،دستورهاى اسلام را رعايت مىكردند،انضباط را
رعايت مىكردند،جزع و فزع نمىكردند و از همه بالاتر اين بطرها و خودنمائيها و
تكبرها وغرورها در آنها وجود نداشت و فروتن بودند،قهرا وعده الهى بر آنهاثابت
بود و نتيجه مىگرفتند.ولى به تدريج نه تنها سربازيشان از اينسادگى اخلاقى
بيرون آمد بلكه حتى در كارهاى عبادى هم اينطورشدند. اين داستان را مكرر
شنيدهايد كه حضرت رضا عليه السلام درمرو،و وليعهد بودند،آن وليعهدى اجبارى كه
همه مىدانيم مامون بالاجبار حضرت را وادار[به پذيرش آن]كرد و حضرت هم آخر با
اينشرط قبول كردند كه عملا دست به هيچ كارى نزنند چون شرايط، آنطورى كه حضرت
مىخواستند عمل بكنند فراهم نبود،اگر هممىخواستند آن طورى كه شرايط فراهم بود
كار بكنند،جز اينكه جزءعمله و اكله مامون قرار بگيرند چيز ديگرى نبود. اين
سياستحضرت،مامون را از نتيجهاى كه مىخواست بگيرد كه از حيثيتحضرت
رضااستفاده بكند،قهرا محروم كرد يعنى سياست مامون با اين كار
خنثىمىشد.مىديدند على بن موسى الرضا(ع)وليعهد هست ولى در هيچكارى مداخله
نمىكند.اين خودش عملا اعتراض و صحه نگذاشتنروى كارهاى مامون بود.روز عيد
اضحى(عيد قربان)پيش آمد.
مامون فرستاد خدمتحضرت كه خواهش مىكنم نماز عيد را شما بجاىمن برويد شركت
كنيد.حضرت فرمود:من شرط كردهام كه در هيچكارى مداخله نكنم و مداخله
نمىكنم.گفت: نه،اين نماز است وعبادت،و به علاوه اين مداخله نكردن شما سر و
صداى مردم را نسبت بهمن درآورده است.مردم مىگويند چرا على بن موسى الرضا در
هيچكارى مداخله نمىكند؟! درست است كه شما شرط كردهايد،ولى اينيك نماز بيشتر
نيست.همين قدر برويد كه ديگر مردم خيلى به ما حرفنزنند.فرمود:بسيار خوب،من
مىروم اما به آن سنتى رفتار مىكنم كهجدم رفتار مىكرد;يعنى به سنت اسلامى كه
جدم عمل كرد عملمىكنم نه به اين سنتهايى كه امروز رايج است.گفتند در اين
جهتمختاريد.اعلام شد كه نماز عيد قربان را على بن موسى الرضا(ع)
مىخواند.حالا حدود صد و پنجاه سال بود-از زمان معاويه تا زمان مامون-كه
معمول شده بود خلفا با جلال و شكوه و جبروت بيرونبيايند.مردم هم بىخبر،گفتند
لابد وليعهد هم با همان جلال وجبروتهاى معمول بيرون مىآيد.رؤساى سپاه،اعيان و
اكابر لشگرى وكشورى بنى العباس كه حكم شاهزادههاى آن وقت را داشتند همهآمدند
در خانه حضرت كه با ايشان بيايند به نماز.اما به رسم سابق،اسبهاى خود را زين و
يراق كرده و گردنبندهاى طلا و نقره به گردنآنها بسته بودند،خودشان چكمههاى
مخصوص بپا كرده و مسلح شدهبودند، شمشيرهاى مرصع به كمر بسته بودند با يك جلال
و جبروتعجيبى.ولى حضرت قبلا فرموده بود من مىخواهم مثل جدم بيرونبيايم.در
داخل منزل كه بودند به عدهاى از كسانشان فرمودند:اينطوركه من مىگويم رفتار
كنيد.وضو گرفتند و آماده شدند.حضرت خيلىساده پاها را برهنه كرد و ضامنهاى كمر
را بالا زد،عصا را به دستگرفت و ذكرگويان حركت كرد:الله اكبر الله اكبر الله
اكبرعلى ما هدينا و له الشكر على ما اولينا.اطرافيان هم با حضرتهمصدا شدند.همه
منتظر بودند.در كه باز شد يكوقت ديدند امام با آنهيئت آمدند بيرون:الله
اكبر.جمعيت بىاختيار گفت:الله اكبر.ازاسبها پياده شدند و آنها را رها كردند و
لباسها را كندند.چكمهها راطورى بسته بودند كه از پاها بيرون نمىآمد.نوشتهاند
خوشبختترينافراد،كسى بود كه يك چاقو پيدا مىكرد كه چكمهها را پاره
كندبيندازد دور. اشكها جارى شد.تا حالا انتظار داشتند امام با جلال وجبروت مادى
و دنيايى و زر و زيور و اسب و شمشير بيرون بيايند;
بر عكس،جلال و جبروت معنوى جايش را گرفت.اينها هم فرياد كشيدند:الله
اكبر.مردم ديگر هم فرياد كشيدند:الله اكبر.زنها وبچهها روى پشت بامها جمع شده
بودند كه جلال وليعهدى را ببينند.
يك وقت ديدند اوضاع طور ديگر است.نوشتهاند يكمرتبه تمام شهرمرو فرياد الله
اكبر شد و صداى ضجه و گريه در شهر بلند شد.
جلال،چند برابر شد اما در سادگى و معنويت.راه افتادند به طرفمصلى.(چون نماز
عمومى است مستحب است زير آسمان خواندهشود).چنان جمعيت هجوم آورد و چنان ابراز
احساسات مىكردند كهگوئى زمين و آسمان مىلرزد.جاسوسهاى مامون به او خبر دادند
كهقضيه از اين قرار است،اگر اين نماز را امروز على بن موسى الرضا بخواندتو
ديگر مالك چيزى نيستى.اگر از همانجا به مردم بگويد برويم سراغمامون،همان
لشكريان خودت به سراغتخواهند آمد و تكهتكهاتخواهند كرد.هنوز كه كار به آنجا
نكشيده جلويش را بگير.اين بود كهآمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش كه
شما خسته و ناراحتمىشويد و خليفه گفته من راضى نيستم،مانع ايشان شدند.فرمود
منكه اول گفتم كه من اگر بخواهم بيايم،با آن زى بيرون مىآيم كهجدم بيرون
مىآمد.جدم اينطور مىآمد.
عبادت اسلامى هم اينطور شده بود،تا چه رسد به جهادشان.
ولى از وقتى كه جهادهاى اسلامى آمد رنگ جهادهاى مادى ديگرانرا گرفت،و چه
اشتباهات بزرگى[حكام اسلامى مرتكب شدند].
داستان معاويه و عمر
خدا لعنت كند معاويه را كه اين كار از او شروع شد.در زمان خلافتعمر،معاويه
استاندار سوريه بود و بيزانس(روم شرقى)كه مركزشهمين اسلامبول فعلى و قسطنطنيه
قديم بود همسايه ديوار به ديوار سوريه بود.عمر در سفرى كه به شام مىآمد،به
تبعيت از سنت پيغمبر كههنوز به هم نخورده بود با يك زى سادهاى مىآمد.خودش
بود و يكمركب كه ظاهرا شتر بوده،و غلامش كه به نوبتسوار مىشدند.
گاهى خودش سوار مىشد غلام پياده بود و گاهى غلام سوار مىشد واو پياده
بود.مشك آبى داشتند و يك مقدار نان خشك.معاويه ولشگريانش با جلال بسيار آمدند
بيرون به استقبال خليفه.مردم شامكه هنوز خليفه را نديده و به استقبال آمده
بودند از اينها رد مىشدند وگاهى از اينها مىپرسيدند از موكب خليفه چه خبر
داريد؟اينها همجوابى نمىدادند،تا خود معاويه و همراهانش رسيدند كه آشنا
بودند.
همينكه عمر چشمش به اينها افتاد كه با آن جلال و جبروت مىآيند،از مركبش
پياده شد، دامنش را پر از سنگ كرد و پراند به معاويه وگفت اين چه وضعى است كه
درست كردهاى؟! ولى معاويه آنقدرزيرك و زرنگ و حقهباز بود كه بالاخره خليفه را
قانع كرد.گفت چونما در مجاورت بيزانس هستيم مصلحت اسلام چنين اقتضا مىكند.
خليفه هم سكوت كرد.
به اين شكل جلال معنوى را تبديل به همين شوكتهاى مادىكردند،در صورتى كه
قدرت در جلال معنوى است.سر موفقيت مسلميندر قدرت روحى و معنويشان بود.
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم. مانند آنها نباشيدآنگاه كه شيطان كارهايشان
را در نظر خودشان زيبا جلوهگر ساخت وقال لا غالب لكم اليوم من الناس و به آنها
چنين گفت كه شماخيلى صاحب قدرتيد،هيچ قدرتى در مقابل شما مقاومت ندارد و انى
جار لكم من هم كمك شما هستم،شما در جوار و در پناه منهستيد.راجع به اينكه
شيطان به اينها چنين گفت، از قديم الاياممفسرين اختلاف كردهاند كه به چه شكل
گفت؟آيا به شكل وسوسهبود يا به شكل تمثل؟مىدانيم كه قرآن كريم از حقيقتى ياد
كرده استبنام ملك و فرشته،و از حقيقت ديگرى ياد كرده است به نام شيطانو
جن.معمولا ارتباط ملك با انسان را به شكل القاء خاطرات خوبدر روح انسان بيان
مىكنند كه حديث هم هست كه در قلب انساندو گوش است،از يك گوش ملك و از گوش
ديگر شيطان القائاتتلقين مىكنند.و در قرآن آمده است كه ملك يا فرشته تمثل
پيدامىكند يعنى ذات و جنسش جسم نيست ولى مىتواند مثال جسمانىپيدا كند و در
نظر انسان،در جلوى چشم انسان مجسم بشود.دربارهروح القدس و مريم مىگويد: فتمثل
لها بشرا سويا. (3) .شيطان هم همينطور است،گاهى بشر را صرفا به
وسيله وساوسى كه در دل او القاءمىكند اغوا مىنمايد و گاهى در جلوى چشم بشر
تمثل پيدا مىكند.
در اين آيه از قديم مفسرين اختلاف كردهاند كه آيا منظور ايناست كه شيطان
در دل كفار اينطور القاء كرد يا مقصود اين است كهشيطان در نظر كفار متمثل
شد؟هر دو را گفتهاند و هر دو هم مىتواندصحيح باشد.غرض اين جهت است كه شيطان
به اينها القاء كرد،يااز راه وسوسه در دلشان و يا متمثل شد،گفتشما خيلى
نيرومندهستيد،و به همين جهت اينها را مغرور و متكبر كرد.گفت:من كمكشما
هستم،اما آنوقتى كه دو لشگر با يكديگر روبرو شدند شيطان فراركرد.يا همان شيطان
متمثل شده فرار كرد بنابر يك تفسير،و يا آنوساوسى كه در دلشان مىافتاد و
اينها را مغرور مىكرد و قوت قلبمىداد،يكمرتبه از بين رفت،بجايش جبن و ترس
آمد;بنابر تفسيرديگر.
فلما ترائت الفئتان همينكه دو گروه يكديگر را ديدند نكصعلى عقبيه شيطان
عقبگرد كرد و از اينها تبرى جست.
هميشه همين طور است:شيطان از هر راهى-وسوسه ياتمثل-وارد مىشود،بشر مغرور
مىشود و دست به جنايت مىزند،عاقبت كار كه شد همه آن عوامل شيطانى عقب مىروند
و انسان تنهاباقى مىماند.پس فرمود شما مغرور نباشيد و مانند آنها نباشيد
كهشيطان آمد آنها را اينچنين فريب داد.
اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاءدينهم و من يتوكل على الله
فان الله عزيز حكيم. منافقان ودورويان و بيماردلان كه فقط ظاهر را مىبينند و
عوامل معنوى رانمىبينند مىگفتند اين بيچارهها را ببين!دينشان اينها را مغرور
كرده.
مكرر عرض كردهايم كه جنگهاى صدر اسلام بالخصوص جنگ بدرحكم يك معجزه را
داشته استيعنى از نظر عوامل مادى و نيروهاىجسمانى هيچ كس پيشبينى نمىكرد كه
مسلمين فاتح بشوند.[درجنگ بدر]پيشبينىها همه اين بود كه مسلمين مغلوب و منكوب
شدهو شكستخواهند خورد.يك عده كه خودشان را عاقل حساب مىكردند و منافق و دورو
بودند پوستخند مىزدند،مىگفتند اينبيچارهها را ببينيد!وعدههاى
قرآن،وعدههاى دينشان اينها را مغروركرده،ديوانهاند دارند خودكشى مىكنند.كجا
دارند مىروند؟!باچه عدهاى!با چه عدهاى!با چه قدرتى!يك لقمهاند در
مقابلدشمن.فريب خوردهاند،دينشان اينها را فريب داده است.قرآنمىگويد اينها
نمىدانند كه اگر كسى با خدا باشد،تكيهاش به خداباشد،چگونه عوامل الهى به نصرت
او مىآيند و او را در هدفش تاييدمىكنند و قوت مىدهند. و اذ يقول المنافقون
(عطف به ما قبلاست)نباشيد از كسانى كه[از شهرشان]بيرون شدند در حالى كهچنان
بودند و در حالى كه منافقين و بيماردلان چنين مىگفتند. اذيقول المنافقون آنگاه
كه منافقين مىگويند(«مىگويند»در اينجايعنى«مىگفتند») و الذين فى قلوبهم مرض
و آنها كه در دلشانبيمارى است،بيماردلان.(مقصود بيمارى معنوى است نه
اينكهقلبشان مريض است و بايد به دكتر مراجعه كنند.قرآن هر جامىگويد: فى
قلوبهم مرض مقصود مرضهاى روانى و اخلاقى است).
منافقين و آنها كه در دلشان بيماريهاى روانى و اخلاقى است مىگفتند:
غر هؤلاء دينهم دين اينان،اينها را مغرور كرده.بيچارهها!كجامىرويد و با
كدام قدرت؟!ولى اينها غافل بودند كه و من يتوكل علىالله فهو حسبه هر كه اتكايش
به خدا باشد،خدا[براى او] كافىاست.شما واقعا توكل را در كارها پيدا بكنيد(توكل
يعنى انسان وظيفهخودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد)آن وقت مىبينيد چطور
دستخدا به همراهتان مىآيد فان الله عزيز حكيم خدا غالب و قاهر است، اگر
بخواهد،هيچ قدرتى در مقابل او نيست،و حكيم است: وكارهايش حكيمانه و بر اساس
مصلحت است،بىجهت كسى را تاييدنمىكند.در اينجا اين قسمت از آيات كه دستورهاى
روانى و روحى بهمردم است تمام مىشود.آيه بعد: و لو ترى اذ يتوفى الذين
كفرواالملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم موعظهاى است كه حالكافران را در وقت
قبض روحشان بيان مىكند،كه اين باشدان شاء الله براى جلسه آينده.