جلسه چهارم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل اللهفسينفقونها ثم تكون
عليهم حسرة ثم يغلبون و الذين كفروا الىجهنم يحشرون ليميز الله الخبيث من
الطيب و يجعل الخبيثبعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك
همالخاسرون.قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف و انيعودوا فقد
مضتسنة الاولين .
ايمان و وابستگى به حق براى پيروزى كافى نيست
داب و روش قرآن كريم اينطور است كه پيروان خود را هرگزمغرور نمىكند.به اين
معنى كه به مردم نمىگويد كه شما همين قدر كهايمان آورديد و وابستگى خودتان را
به خدا و پيغمبر خدا اعلام كرديد، ديگر كافى است،مطمئن باشيد كه تمام كارها
صورت مىگيرد;وهمچنين هرگز نيروى باطل را ناديده نمىگيرد،بلكه آن را به
حسابمىآورد و هميشه يك جنگ و مبارزه ميان اهل حق و اهل باطل راتجسم مىدهد و
مىگويد اگر اهل حق در پيروى حق پايدارى بهخرج بدهند پيروزى با اهل حق است.پس
جنگ و مبارزه ميان اهلحق و اهل باطل هميشه درگير است و اهل حق نبايد گمان
بكنند كهايمان و وابستگيشان به حق كافى است بلكه بايد وارد ميدان مبارزهبشوند
و بايد هم مطمئن باشند كه اگر در راه حق پايدارى نمايندپيروزى با آنهاست.حالا
آياتى را كه قرائت كردم برايتان ترجمه و تفسيرمىكنم تا ببينيد همين منظره را
قرآن مجسم مىكند يا نمىكند.
انفاق در راه باطل
ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله همانا كافران،مخالفان
شما پولهايشان را خرج مىكنند براى مبارزه باشما و براى اينكه جلوى راه حق را
بگيرند.«انفاق»پول خرج كردناست در راه يك منظور و مقصود.ينفقون اموالهم
اموالشان را انفاقمىكنند.كافر انفاق مىكند.همه انفاقها در راه خدا
نيست،برخىانفاقها در راه باطل است.ثروت خودشان را انفاق مىكنند براىاينكه
جلوى راه حقى را كه پيغمبر باز كرده و شما به دنبالش مىرويدبگيرند، اين چشمه
را از سرچشمه خشك بكنند.بعد تاكيد مىكندكه اين كه من مىگويم،مربوط به گذشته
تنها نيست،در آينده همچنين جريانهايى رخ خواهد داد كه كافران براى اينكه مانعى
براى راهخدا به وجود آورند پولها خرج خواهند كرد:فسينفقونها(«س»كه دراول فعل
مضارع مىآيد،يعنى در آينده،براى استقبال است.)در آينده نزديك پولها در اين راه
خرج خواهند كرد.اما نتيجه نهايى چيست؟
حسرت كافران از انفاقهايشان
آيا از اين پول خرج كردنهاى خود نصيبى خواهند برد و موفقيتى كسبخواهند كرد؟
ثم تكون عليهم حسرة .فقط آن داغش در دل اينها باقىمىماند كه اى افسوس اينهمه
پول خرج كرديم آخرش هم به نتيجهنرسيديم.
فرق انفاق مومن و انفاق كافر
چون فرق است ميان پولى كه يك نفر مؤمن در راه خدا و براىخدا خرج مىكند[و
پولى كه يك نفر كافر براى مسدود كردن راهخدا خرج مىكند.]مؤمن هيچ وقتحسرت
نخواهد خورد، اعم ازآنكه در راهى كه خرج مىكند،به نتيجه برسد يا نرسد.البته
مؤمنبايد در راهى خرج بكند كه به نتيجه برسد نه مثل بعضى از اشخاصكه وقتى به
او مىگويى آقا اين پولت را كه در فلان راه مىدهى بهخيال خودت به نام
خير،براى چه مىدهى؟مىگويد من مىدهم،بهگردن او،بگذار او برود به جهنم.نه،تو
هم مىروى به جهنم.تو همكه پولت را به آدمى مىدهى كه خودت به او اعتماد ندارى
و نمىدانىنتيجه نهايى اين پول خرج كردن چيست و آيا به نفع اسلام استيا
نه[مستحق كيفر هستى].مىگويد من به اين حرفها چه كار دارم؟!مناز گردن خودم رد
مىكنم،بگذار او برود جهنم.نه،تو هم كه پول مىدهىبه نام خدا و اسلام ولى در
نهايت امر اين پول صرف اشخاص يا امورىمىشود كه بر ضرر اسلام است،به جهنم
مىروى. ولى اگر يك نفرمؤمن آن مقدارى كه بر او لازم و واجب است،سعى و كوشش خود
راكرد كه پولش را در راهى خرج كند كه راه خير باشد،اما از آنجا كهبشر است و
گاهى اشتباه مىكند نتيجهاى نگرفت،وجدانش آراماست چون او به حسب نيت صادقانه
خودش و به حسب سعى و كوشش خودش در راه خدا داده است ولى تصادفا به نتيجه
نرسيدهاست.ولى آدمى كه خدا را نمىشناسد و به تعبير قرآن كافر است و فقطبراى
هدفهاى فردى و شخصى و مادى[كار مىكند]و دنبال آز وشهوت خودش است،وقتى پول خرج
مىكند براى اينكه به مقاصدشبرسد و بعد مىبيند نمىرسد،داغى مىشود در
دلش.قرآن هممىفرمايد: ثم تكون عليهم حسرة اين پول خرج كردنها به صورتيك
حسرتهايى بر روى اينها باقى خواهد ماند.آيا در همين جا تماممىشود؟اينها پولى
خرج مىكنند و بعد به نتيجه نمىرسد و حسرتش بهدلشان مىماند؟نه. ثم يغلبون در
مرحله بعد خودشان شكستمىخورند و نابود مىشوند. در مرحله اول،برنامهشان
شكستمىخورد و در مرحله دوم خودشان.اين آيات در اوايل ورودپيغمبر اكرم(ص)به
مدينه نازل شده است،چون آيات بعد[دربارهجنگ]بدر است.جنگ بدر در سال دوم هجرت
واقع شد و اين آياتآن طور كه مفسرين مىگويند در همين سال نازل شده است و تاآن
وقت هنوز كفار،هم از نظر عده و هم از نظر عده،هم از نظر مال وثروت و اقتصاد و
هم از نظر نظامى خيلى قويتر از مسلمين بودند.قرآندارد آيندهاى را كه به حسب
ظاهر پيشبينىاش مشكل بود به صورتغيب خبر مىدهد كه در آينده اينها پولها خرج
خواهند كرد و همين پولخرج كردنها به صورت حسرتهايى در دل اينها باقى خواهد
ماند و درنهايت امر هم خودشان مغلوب مىشوند و شكست مىخورند،كه درفتح مكه قضيه
رخ داد. آيا در همين جا قضيه خاتمه پيدا مىكند؟پولخرج كردن و بعد هم حسرت
كشيدن و بعد هم شكستخوردن؟نه، آن بعدش به مراتب بالاتر است. ثم الذين كفروا
الى جهنميحشرون تمام اينها در جهنم جمع خواهند شد.
پس اين آيهاى كه خواندم مشتمل بر چهار قسمت بود.يكىاينكه كافران بيكار
نخواهند نشست و در آينده پول زيادى خرج خواهندكرد.دوم اينكه خودشان خواهند ديد
كه اين پول خرج كردنها بهنتيجه نرسيد،و حسرت اين پولها در دلشان باقى
مىماند.مرحله سوماينكه خودشان شكست نهايى خواهند خورد،كه در فتح مكه
شكستخوردند.مرحله چهارم،آن آينده بسيار تاريك آنهاست كه محشور شدنآنان در
جهنم است.
اثر امتحان الهى: جدا شدن صفوف از يكديگر
ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علىبعض فيركمه جميعا فيجعله
فى جهنم اولئك هم الخاسرون.
در دنيا بد مطلق وجود ندارد.هيچ بدى نيست كه يك نتيجهخوب نداشته باشد.يكى
از چيزهايى كه به حسب ظاهر به نظرمىرسد بد است و در باطن خوب است آزمايشهاى
الهى است.وقتىاجتماع آرام استيعنى يك امتحان بزرگى پيش نيامده است،انسانهمه
مردم را يكرنگ و مانند هم مىبيند.همه شبيه همديگرند.انسانخيال مىكند يك مردم
يكدست وجود دارد و حتى بعضى از افرادخيلى بهتر از ديگران جلوه مىكنند و انسان
آنها را بهتر تشخيص مىدهدتا اينكه يك حادثه تندى و به تعبير قرآن يك امتحانى
پيش مىآيد.
يكوقت انسان مىبيند كه گويى مردم غربال مىشوند.مثل غربالكه ريز و درشت
مىكند، ريزها به يك طرف،درشتها به يك طرف;
مردم غربال مىشوند،يك عده يك طرف قرار مىگيرند و يك عده طرف ديگر.به
اصطلاح امروز صفها از همديگر جدا مىشود.از يكنظر خيلى اسباب تاسف است.انسان
يكوقت مىبيند افرادى كههيچ از آنها انتظار نداشت چغاله از آب در آمدند.ولى از
نظر افراد دقيقو باريك بين بايد گفتخوب شد كه صفها از همديگر جدا شد.
مثلا اگر پيغمبر اكرم(ص)در مكه مبعوث نشده بود و فرضاما را مىبردند در همان
جامعه مكه،در آنجا افرادى را مىديديم همهمثل همديگر،يكسره و همانند و
يكسان.ابو جهل و ابو سفيان رامىديديم،عمار ياسر و ابوذر غفارى را هم مىديديم
و از نظر ما مياناينها فرقى نبود. اما حادثه شديدى مثل ظهور اسلام و نزول قرآن
پيشمىآيد،يك تكان شديد مىدهد،يك وقت مىبينيم كه اينها ازهمديگر جدا
مىشوند،درست مثل دستگاههاى تجزيه شيميائى كهعناصرى را كه به يكديگر
آميختهاند،از همديگر جدا مىكند،هر قسمتش به يك طرف مىرود.امير المؤمنين على
عليه السلام در يكىاز خطبههاى نهج البلاغه مىفرمايد:لتبلبلن بلبلة،و لتغربلن
غربلة،ولتساطن سوط القدر،حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكماسفلكم (1)
يعنى شدائدى براى شما پيش خواهد آمد و شما ماننددانههايى كه در غربال
ريخته باشند و غربال آنها را تكان بدهد بهطورى كه از همديگر جدا بشوند،غربال
خواهيد شد;و مانند ديگجوشانى خواهيد شد كه در اثر حرارت دادن زياد به آن،آنچه
در تهديگ است بالا بيايد و آنچه در بالاست پائين برود.چه تشبيه عجيبى است!شما
اگر در يك ديگ مثلا سيب زمينى و پياز و گوشت و نخود ولوبيا بريزيد،هر كدام در
جايى قرار مىگيرند و تنها چيزى كه مىبينيددر رو قرار گرفته،مثلا فلفل و
زردچوبه است كه روى آب را گرفته.
ولى وقتى كه به اين ديگ حرارت داديد به حدى كه محتواى آنبه جوش آمد،آنوقت
مىبينيد آنچه كه در اين ديگ است بالا و پائينمىرود،پايينيها بالا
مىآيد،بالاها پايين مىرود. خيلى تشبيه خوبىاست.امير المؤمنين(ع)مىفرمايد در
تكانهاى شديد و شدائدى كه درميان مردم رخ مىدهد و در امتحاناتى كه پيش
مىآيد،مردم مثلدانههايى كه در غربال، غربال بشوند،غربال مىشوند و مثل
محتواىديگى مىشوند كه در اثر حرارت زياد به جوش مىآيد و بالا،پائين
وپائين،بالا مىرود.
غرضم اين جهت است كه يكى از فوائد مبارزات و تضادهاىشديد و جنگ حق و باطلى
كه در اجتماع پيش مىآيد اين است كهصفوف از يكديگر جدا مىشوند و اين چقدر خوب
است كه صفوفمشخص و جدا بشود.آنوقت اهل حق و بصيرت تكليف خودشان رابهتر
مىفهمند.خدا به صورت يك فايده ذكر مىكند: ليميز اللهالخبيث من الطيب بگذار
اينها اين كارها را بكنند تا خدا به اينوسيله پليد را از پاكيزه جدا كند و
صفوف از يكديگر جدا بشوند. ويجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا و پليدها را
بر روىيكديگر قرار دهد و انباشته كند،همه به يك طرف بروند،و همه را دريك نقطه
متراكم كند.بگذار پاكان از ميان آنها جدا بشوند، خودشانباشند با خودشان.وقتى
كه اينطور شد كه صفها جدا شد،پاك در يك صف قرار گرفت و پليد در يك صف،آن وقت
نتيجه نهايى باپاكان است و پليدها يكجا به جهنم الهى سرازير خواهند شد:
فيجعلهفى جهنم پس پليد را يكجا در جهنم قرار بدهد. اولئك هم الخاسرون بدبخت
فقط همينها هستند.
هنوز اين بحث جنگ به تعبير قرآن طيب و خبيث،پاك وناپاك،حق و باطل،تتمه
دارد.در آيه بعد،به وسيله پيغمبر اكرم(ص)
به اينها اعلام و اتمام حجت مىكند كه اى پيغمبر!به اين كافراناعلام كن و
بگو از هر جاى راهشان كه برگردند،از هر نقطه كهبرگردند،خدا توبه آنها را
مىپذيرد.
قرآن هيچگاه انسان را از رحمتحق مايوس نمىكند
اين نكته را بايد توجه داشته باشيد كه قرآن،هيچوقت انسانرا مادامى كه زنده
است و مىتواند عملى انجام دهد و اراده و انتخاب واختيار نمايد،مايوس نمىكند،و
لهذا مىگويد در توبه هميشه به روىبنده باز است.اما توبه،گفتن لفظ
نيست.«استغفر الله ربى و اتوباليه»را به زبان آوردن توبه نيست.توبه يعنى
بازگشت.قرآن اتمامحجت مىكند كه اى پيغمبر!به اين كافران اعلام كن كه اگر
ازراهى كه مىروند بازگردند تمام گذشتهها پوشانده مىشود. قلللذين كفروا بگو
به اين كافران ان ينتهوا(«ينتهوا»از ماده«نهى»
است.نهى كردن،منع كردن است.«انتها»يعنى نهى پذيرى)اگرنهى بپذيرند،يعنى اگر
باز گردند از راهى كه مىروند،خدا مىپذيرد.
خدا با بنده خودش هرگز لجبازى نمىكند: يغفر لهم ما قد سلف اگرباز گردند
تمام گذشتهها به نفع آنها پوشانده مىشود.«يغفر»از ماده«غفران»است.غفران را
معمولا به كلمه«آمرزش»ترجمه مىكنيم و درست هم هست.در فارسى ما كلمه ديگرى
نداريم كه ترجمه كلمه«غفران»باشد.ريشه كلمه غفران،مفهوم«پوشش»را
مىدهد.بهمغفرت و آمرزش از آن جهت غفران مىگويند كه خداوند روىگناهان گذشته
را مىپوشاند و ستر مىكند. يغفر لهم ما قد سلف اگر توبه كنند،آنچه كه قبلا
گذشته استيعنى اعمال بدى كهمرتكب شدهاند آمرزيده مىشود يعنى رويش پوشانده
مىشود،كالعدممىگردد،ناديده گرفته مىشود.پس معنى كلمه«غفران»پوشيدن
وپوشاندن است.شعرى حافظ دارد كه تقريبا در همين زمينه طلبمغفرت است و مناجاتى
است در زبان غزل.مىگويد:
ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمدهايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمدهايم
درگاه الهى را مىگويد.
رهرو منزل عشقيم ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمدهايم
شاهد من اين شعر است:
آبرو مىرود اى ابر خطاپوش ببار
كه به ديوان عمل نامه سياه آمدهايم
و ان يعودوا و اما اگر باز نگردند و همان خطاها و گناهانگذشته را تكرار
كنند(اينجا قرآن به كنايه جواب مىدهد) فقدمضتسنة الاولين به آنها بگو سنت و
روشى كه ما درباره اممگذشته داشتهايم گذشته است.سنت ما درباره گذشتگان جارى
شدهاست.يعنى شما هم همان سرنوشت را خواهيد داشت.عجيب استتعبير قرآن!نمىگويد
اگر تكرار كنند چنين مىكنيم، با اينكه مقصودهمان است;ولى مىخواهد بگويد ما هر
كارى كه بكنيم اراده ما جزئىنيست كه روى يك شىء بالخصوص تصميم بگيريم،اراده
ما كلى است،قانون است.
مجازات مجرم، قانون الهى
قانون الهى در گذشته چنين بوده است كه متخلف،مجرم،گنهكار،منحرف،مجازات خودش
را ديده است،پس شما همخواهيد ديد.
فلسفه جهاد در اسلام
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فانانتهوا فان الله بما
يعملون بصير و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكمنعم المولى و نعم النصير.
عرض كرديم كه قرآن يك صحنه مبارزه را مجسم مىكند.
مىگويد كفار آرام نخواهند نشست،پولها خرج خواهند كرد.هشدارمىدهد به مؤمنين
و مسلمين كه گو اينكه عاقبت كار كفار شكست وحسرت و مغلوبيت است ولى اينها همه
به اين شرط است كه اهل ايمانبه آن وظيفه خودشان كه مبارزه با باطل است قيام
كنند. اينجاستكه قرآن دستور مبارزه مىدهد،نمىگويد شما مطمئن باشيد اينها
خودبخود شكست مىخورند و از بين مىروند،مثل حرفهايى كه اغلب مامىگوييم:خود
بخود خودشان از ميان مىروند،ديگر احتياجى بهمبارزه ما نيست.قرآن نمىگويد
كفار خود بخود شكست مىخورند،بلكه اشاره مىكند به وظيفه مسلمين و مؤمنين،و
مىگويد: و قاتلوهمحتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله با اينها
بجنگيد.يعنى آنهاكه باز نمىگردند و در راه باطل اصرار مىورزند،وقتى كه شما
مىبينيدسرسختى نشان مىدهند و پولشان را[در راه باطل] خرج مىكنند،شماهم
مردانه با آنها بجنگيد.چرا؟ حتى لا تكون فتنة تا ريشه فتنه رابكنيد.از اين آيه
قرآن،فلسفه جهاد در اسلام روشن مىشود.اسلامدينى است كه يكى از دستورهاى اصيل
آن جهاد است.جهاد يعنى سربازى،يعنى جنگ.بايد اندكى در اطراف اين موضوع توضيح
بدهماگر چه بعدا مخصوصا در سوره برائت،آيات زيادى داريم درباره جهاد واين بحث
جايش آنجاست.
غير مسلمانها-مخصوصا مسيحيها-چه آنها كه پيرو مذهبى ازمذاهب قديم هستند و چه
آنها كه مرامشان اسما مذهب است و در واقعيك باند سياسى هستند گاهى به اسلام
عيب مىگيرند كه اسلامدستور جهاد داده است،در دين نبايد جهاد باشد،دين فقط
بايد مردمرا دعوت بكند،هر كس پذيرفت،پذيرفت و هر كس نپذيرفت،نپذيرفت.اين اشكال
يك جواب بسيار روشن و واضحى دارد.اگردينى مثل دين مسيح باشد يعنى محتواى آن
همان محتواى دين مسيح باشدمطلب از همين قرار است كه مىگويند،مثل يك فيلسوفى كه
كارشفقط اين است كه يك مكتبى آورده مىخواهد به مردم ياد بدهد،يامثل يك ناصح
كه فقط مىخواهد به مردم اندرز بدهد.يك ناصحمثل سعدى،اندرزگو است و اندرزگو از
آن جهت كه اندرزگو استفقط كارش اندرز دادن است.گفت:«ما نصيحت به جاى
خودكرديم(يا به جاى خود گفتيم) و رفتيم،هر كه مىخواهد،بشنود،هر
كهمىخواهد،نشنود».يا حافظ مىگويد:
من آنچه شرط بلاغ است با تو مىگويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
من فقط وظيفهام اين است كه سخنم را به تو بگويم.حال تومىخواهى
بپذير،مىخواهى نپذير.در مورد يك ناصح،كسى كهتعهدش از حد نصيحت و اندرز و پند
تجاوز نمىكند مطلب همين است،اما آن دينى كه به پند و اندرز قناعت نكرده است
بلكه بر سراسر زندگى بشر چنگ انداخته و آمده اجتماع بسازد،دينى كهتشكيل دولت
دادن جزء دستوراتش است،آيا مىتواند دستور جهادنداشته باشد؟!يك دينى در دنيا
اعلام بكند كه من مىخواهم دولتتشكيل بدهم و تعليمات من مكتبى است كه يكى از
شؤون آن ايناست كه زندگى اجتماعى در جميع شؤونش بايد بر اساس اين مكتبباشد،و
مىخواهد مسلمين را به صورت يك واحد اجتماعىمستقل در بياورد;آيا اين دين
مىتواند دولت داشته باشدولى ارتش و سرباز نداشته باشد،دستور جهاد و
دفاعنداشته باشد؟!اگر شما در همه دنيا يك دولت پيدا كرديد كه ارتشنداشته
باشد،آن وقت بگوئيد چرا اسلام دستور تشكيل ارتش مىدهد.
اسلام را نبايد با اديانى كه همه محتواشان چهار تا كلمه اندرز استمقايسه
كرد.اسلام خودش را در مقابل همه بدبختيهاى اجتماع مسؤولمىداند اما فلان
اندرزگو خودش را مسؤول نمىداند.منتها هدفتشكيل دولت اسلامى چيست؟هدف تشكيل
ارتش در اسلامچيست؟ هدف جهاد در اسلام چيست؟يكى هدفش زورگويى استكه همه بايد
مطيع من باشيد،و يكى هدفش مبارزه با زورگويى است.
هميشه در دنيا زور وجود دارد.يا بايد در مقابل زور تسليم بود،يا بايد
درمقابلش ايستاد.آن كسى كه مىگويد من جهاد ندارم معنايش ايناست كه در مقابل
زورهاى دنيا تسليمم.البته حضرت مسيح اجل ازاين است كه اين دستور جزء دستورهاى
او باشد،حتما از چيزهايىاست كه بعد افزودهاند كه آقا كار خدا را به خدا
واگذار و كار قيصر رابه قيصر.تقسيم كار كردهاند، يك منطقه را به قيصر اختصاص
دادهاند و يك منطقه را به خدا.آن منطقه كه مال قيصر است به خدا مربوطنيست و آن
منطقه كه مال خداست به قيصر مربوط نيست.تا آنجا كهقيصر كار دارد به خدا مربوط
نيست.از آنجا كه به قيصر مربوط نيستمال خدا.خوب معلوم است كارهاى اساسى دست
قيصر است،فقطچهار كلمه نماز خواندن و دعا كردن و شفا خواستن و غيره براى
خداباقى مىماند.اما در اسلام چنين حرفى نيست،بلكه اسلام مىگويدهر چه كار بشر
است،كار خدا و دين است.بنابراين چون هميشه در دنيازور وجود دارد،يكى از دو راه
را بايد انتخاب كرد:يا بايد گفت درمقابل زور بايد تسليم بود و يا بايد گفت در
مقابل زور بايد ايستادگىكرد.بله،اگر يك جهادى خودش بخواهد زورى باشد در
مقابلبىزورها آن نبايد باشد،اما زور در مقابل زور يكى از سنن خلقتاست.اين
شعرها گويا از نظامى است و خيلى معروف است:
تا چند چو يخ فسرده بودن
در آب چو موش مرده بودن
مىباش چو غنچه خار بر دوش
تا خرمن گل كشى در آغوش
مىخواهد بگويد يك بوته گل هم مجهز به خار است براىحفاظتخودش.
قرآن در اينجا،هم دستور جهاد مىدهد و هم هدف جهاد رامشخص مىكند. و قاتلوهم
با اينها بجنگيد.براى چه؟ حتى لا تكونفتنة براى اينكه زمينه فتنه را از ميان
ببريد،آشوبى در ميان نباشد. ويكون الدين كله لله و دين تنها از آن خدا
باشد،يعنى بشر تسليم خداباشد، تسليم حقيقت باشد.معنى «و يكون الدين كله لله»
همان طوركه مفسرين گفتهاند اين نيست كه«تا همه مردم مسلمان باشند»چون از
ضرورتهاى دين اسلام است كه اسلام-به اصطلاح امروزهمزيستى مسالمتآميز با اهل
كتاب را يعنى مردمى كه به يكى از اديانآسمانى اعتقاد دارند مىپذيرد و لو
بالفعل توحيدشان توحيد درستىنيست.بالاخره اينها در اصل اهل توحيد
بودهاند.اسلام تنها شرك رانمىپذيرد.پس معنى «و يكون الدين كله لله» اين است
كه تا مردمبا خدا آشنايى داشته باشند و لااقل اظهار تسليم در مقابل
ذاتپروردگار بكنند.پس در اين آيه، قرآن صريحا دستور مىدهد كه با اينمردمى كه
مجهزند و مال و ثروت خرج مىكنند و صرف نيرو مىنمايندبجنگيد. فان انتهوا فان
الله بما يعملون بصير با اينها بجنگيد تا وقتى كهدست از جنگ بردارند.(اين قسمت
از آيه نشان مىدهد كه اينجنگ در مقابل مردمى است كه آن مردم مىجنگند).اگر
آنها دستاز جنگ كشيدند كه بسيار خوب،يعنى شما هم دست بكشيد، خدا بهكار آنها
آگاه است.يعنى شما نترسيد كه حالا كه آنها دست كشيدندما دست نكشيم.نه، شما دست
بكشيد. و ان تولوا اما اگر حاضرنشدند دست بكشند و سرسختى نشان دادند نترسيد،
فاعلموا پسبدانيد ان الله موليكم خدا ياور شماست. نعم المولى و نعم النصير خدا
حامى و يار بسيار خوبى است.
در اينجا اين آيات تمام مىشود،آياتى كه به اصطلاح يكصحنه مبارزه ميان اهل
حق و اهل باطل را مجسم كرده است.آيه بعدآيهاى است كه در اطراف آن زياد بايد
بحث بكنيم.آيه خمس است:
واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربىو اليتامى و
المساكين و ابن السبيل. اين آيه از آياتى است كه مورد اختلاف شيعه و سنى
است.شيعهها آن را به يك صورت عامتر وكلىتر تفسير مىكنند و ما ثابتخواهيم
كرد كه اين تفسير مطابق باحقيقت است.و بعد مقدارى درباره خمس و فلسفه آن و بعضى
ايرادهاو سؤالهايى كه درباره خمس مطرح است صحبتخواهيم كرد.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.