آشنايى با قرآن جلد ۲

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


اعجاز قرآن

مى‏دانيم پيغمبر ما خاتم است و دين او دين خاتم و جاودانه است و بلكه پيغمبران گذشته همه مقدمه بوده‏اند; يعنى در واقع مراحل ابتدايى را مى‏گذرانده‏اند و بشر هم در مكتب آنها مراحل ابتدائى را پشت‏سر مى‏گذاشته تا آماده بشود براى مرحله نهائى و با آمدن دين خاتم ديگر پيامبر جديدى در عالم نخواهد آمد و اين دين به صورت پايدار در عالم باقى خواهد ماند.

حال بايد ببينيم راز خاتميت چيست؟

ما نمى‏خواهيم وارد اين مطلب بشويم و در يك رساله كوچك بنام «ختم نبوت‏» درباره راز خاتميت مفصلا بحث كرده‏ايم. فقط اينجا يك مطلب را متذكر مى‏گردم و آن اين است كه:

دين خاتم در بسيارى از خصوصيات با اديان ديگر تفاوت دارد.

يكى از آن آن خصوصيات، معجزه دين خاتم است; البته معجزه اصلى آن.

معجزات پيامبران ديگر از نوع يك حادثه طبيعى بوده است مثل زنده كردن مرده يا اژدهاشدن عصا، و يا شكافته شدن دريا و امثال آنها.

اينها هر كدام حادثه‏اى موقت است. يعنى حوادثى است كه در يك لحظه و در يك زمام معين صورت مى‏گيرد و باقى ماندنى نيست.

اگر مرده‏اى زنده شود زنده شدن او در يك لحظه انجام مى‏گيرد و چند صباحى هم ممكن است زنده بماند ولى بالاخره مى‏ميرد و تمام مى‏شود.

اگر عصايى اژدها مى‏گردد يك امرى است كه در يك ساعت معين رخ مدهد بعد هم بر مى‏گردد بحالت اوليه‏اش.

معجزاتى كه انبياء گذشته داشته‏اند همه از اين قبيلند. حتى بعضى ازمعجزات خود پيغمبر; مثل آنها كه قبلا اشاره كرديم. نيز از جمله اين گون8ه معجزات است. رفتن پيغمبر از مسجد الحرام به مسجدالاقصى يا شق القمر در شبى يا روزى انجام مى‏گيرد و تمام مى‏شود.

ولى براى دين جاودان كه مى‏خواهد قرنها در ميان مردم باقى باشد، چنين معجزه‏ايكه مدتى كوتاه عمر دارد; كافى نيست. چنين دينى معجزه‏اى جاودان لازم دارد.

و لهذا معجزه اصلى خاتم الانبياء از نوع كتاب است.پيغمبران ديگر كتاب داشته‏اند و معجزه هم داشته‏اند ولى كتابشان معجزه نبود و معجزه‏شان هم كتاب نبود.

موسى تورات داشت و خودش هم مى‏گفت تورات من معجزه نيست معجزه من غير از تورات است.

ولى پيغمبر اسلام اختصاصا كتابش معجزه‏اش نيز هست البته نه به معناى اينكه او معجزه ديگرى نداشته است; بلكهبه اين معنى كه كتابش هم معجزه است و اين لازمه دين خاتم و دين جاوندان است.

مطلب ديگرى در مورد دين خاتم هست كه باز يكى از رازهاى خاتميت بشمار مى‏آيد و آن اين است كه دوره خاتميت نسبت به دوره‏هاى گذشته نظير دوره نهائى و تخصصى است نسبت به دوره‏هاى ابتدائى يعنى دوره صاحب نظر شدن بشر است.

دانش‏آموز در دوره دبستان و دبيرستان فقط بهاو مى‏گويند و او ياد مى‏گيرد ولى وقتى كه به دوره دانشگاه رسيد و به طى كردن دوره تخصصى يعنى دوره فوق ليسانس و دكترى پرداخت; اينجا ديگر دوره صاحب نظر شدن است دوره اجتهاد در نف مربوطه است.

دوره دين خاتم براى بشر از نظر كلى نه ملاحظه يك فرد بخصوص نسبت به فرد ديگر دوره صاحب نظر شدن است.

در دوره صاحب نظر شدن بشر است كه در مسائل دينى; اجتهاد و مجتهد شان پيدا مى‏كند. آيا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته‏ايم؟ در اديان ابراهيم و موسى و عيسى مجتهدى وجود داشته‏است؟ خير; آنچه قرآن از آن تعبير به فقاهت و تفقه در دين مى‏كند به هيچ وجه در آن اديان به چشم نمى‏خورد.

آن كارى كه امروز مجتهد با نيروى علم و استدلال و اجتهاد مى‏كند. پيغمبران گذشته مى‏كردند ولى نه با قوه اجتهاد بلكه با نيروى وحى و نبوت.

اصولا در آن اديان زمينه اجتهاد وجود نداشت; چون خود دين بايد زمينه اجتهاد در آن وجود داشته باشد يعنى در يك دين ضوابط و اصول كلى بايد بيان شده باشد تا يك عده متخصص بر اساس آن كليات و ضوابط روى فكرى و نظر مسائل جزئى را اكتشاف نمايند.

اديان گذشته به دليل اينكه درس دوره ابتدائى بود، نمى‏توانست اصول و كليات را بيان نمايد، زيرا بشر استعداد فراگيرى آنها را نداشت.

اصطلاح رائجى است كه مى‏گويد: پيغمبران مرسل و غير مرسل، پيغمبران مرسل يعنى پيغمبرانى كه صاحب شريعت و قانون هستند مثل ابراهيم، موسى، عيسى و پيغمبران غير مرسل يعنى پيغمبرانى كه تابع پيغمبران ديگر و مبلغ شريقت آنانند و از خودشان قانونى نداشته‏اند.

كارى كه هم اكنون مجتهدان مى‏كنند همان كارى است كه پيغمبران دسته دوم مى‏كرده‏اند. البته مجتهد كارش منحصر به اين نيست و علاوه بر اجتهاد حاكل شرعى ورهبر مردم است آمر به معروف و ناهى از منكر در ميان مردم است او مصلح ميان امت بوده و موظف است كه مفاسد را اصلاح نمايد.

همين كار را نيز در گذشته پيغمبران انجام مى‏دادند ولى در دين خاتم ديگر پيغمبرى بخاطر اين جهات مبعوث نمى‏گردد بلكه مجتهدان از عهده چنين وظايفى بر مى‏آيند.

اين است معناى حديثى كه پيغمبر فرمود: علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل. علماء امت من مانند انبياء بنى‏اسرائيل مى‏باشد التبه مقصود آن عده از انبياء بنى اسرائيل است كه كارشان فقط تبليغ و تفهيم و تعليم و ترويج‏شريعت موسى بوده است.

اين است كه مى‏گوييم دوره انبياء گذشته دوره وحى است. به اين معنى كه حتى تبليغ و ترويج را هم مى‏بايست انبياء انجام بدهند. ولى در دوره دين خاتم، يك سلسله كارها يعنى كارهايى كه مربوط به عالم تبليغ و ترويج است و يا مربوط به استنباط كليات از جزئيات است آن را ديگر علماء انجام ميدهند نه پيغمبران.

پى علماء از اين نظر و در اين حدود و نه بيشتر، جانشين پيغمبرانند، نه همه پيغمبران، بلكه جانشين پيغمبرانى كه صاحب شريعت نيستند.

وجوه اعجاز قرآن

از نظر كلى اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظى و جنبه معنوى لفظى يعنى از جنبه هنر و زيبائى و معنوى يعنى از جنبه علمى و فكرى.

چون مقوله هنر و زيبائى غير از مقوله علم و تفكر است. زيبائى مربوط به فن است و علم مربوط به كشف. علم يعنى آنچه كه حقيقتى را براى انسان كشف مى‏كند ولى زيبائى و جمال يعنى آن چيزى كه يك موضوع جميل و زيبائى را بوجود مى‏آورد.

البته خود هنر و زيبائى هم موضوعات و مقولات مختلفى دارد يكى از آنها مقوله سخن است و اتفاقا انسان در ميان همه زيبائى‏ها آن چنان در مورد هيچ مقوله‏اى از مقوله‏هاى زيبائى نشان ندهد.

ما مى‏توانيم زيبايى را بدو نوع تقسيم كنيم. 1- زيبائى حسى 2- زيبايى ذهنى. زيبائى حسى هم به سمعى و بصرى تقسيم مى‏شود.

زيبائى گل و باغچه از نوع زيبائى حسى بصرى است و زيبائى يك آواز خوش از نوع حسى سمعى است.

آيا زيبائى سخن از اين نوع است؟ خير، بلكه اصولا زيبايى سخن حسى نيست فكرى است از راه حس.

يك شعر زيبا يا يك نثر زيبا چقدر انسان را جلب مى‏كند؟! آنجا كه سعدى مى‏گويد: منت‏حواى را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت، هر نفسى كه فرو مى‏رود ممد حيات است و چون كه برآيد مفرح ذات، پس در هر نفسى دو نعمت موجود و بر هر نعمتى شكرى واجب‏»

و بلافاصله شعرى اضافه مى‏كند:

از دست و زبان كه برآيد
كز عهده شكرش بدر آيد

و باز بلافاصله يك آيه از قرآن ضميمه مى‏كند:

اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور. سپس ادامه مى‏دهد:

فراش با صبا را گفته تا فرش زمردين بگستراند و دايه ابر بهارى فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپروراند...

اين جملات، شعر و نثرش آنچنان در كنار يكديگر زيبا چيده شده است كه سعدى هفتصد سال قبل مرده ولى گلستان او خودش را حفظ كرده است.

چرا خودش را حفظ كرده؟ زيرا زيباست. فصيح و بليغ است

قاآنى از شعراى معروف است و همشهرى سعدى و اهل شيراز است هميشه مى‏خواست با سعدى رقابت كند، كتابى هم به آهنگ گلستان گفته است ولى نتوانست بپاى سعدى بيايد.

نقل مى‏كنند شبى در شيراز در فصل زمستان با عده‏اى پاى بخارى نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمى بود و يك نفر قوال هم در آنجا بود كه اين شعر معروف سعدى را شروع به خواندن كرد.

شبى خوش است و در آغوش شاهد شكرم...

تا آنجا رسيد كه گفت:

ببند يك نفس اى آسمان دريچه صبح بر آفتاب كه امشب خوش است با قمرم

قاآنى كه خودش مرد شعر شناسى است آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه گفت: اين مرد ديگر جائى نگذاشته كه كسى شعر بگويد!! ديوان شعرش را كه جلويش بود، پرت كرد توى بخارى و آنرا سوزانيد گفت اگر اين شعر است ديگر ما نمى‏توانيم شعر بگوييم!

پس گاهى يك شعر آنقدر زبيا از آب درمى‏آيد كه يك شاعرى مانند قاآنى كه خودش استاد سخن است‏يك جا كه از زبان يك قوال آن شعر را مى‏شنود آنچنان تحت تاثير قرار مى‏گيرد كه خودش را وقتى با او مقايسه مى‏كند مى‏بيند كه او چقدر بالاست و خودش چقدر پائين!! اين اثر سخن است.

حافظ را چه نگهداشته است؟ مولوى را چه نگهداشته است؟ زيبائى شعرشان. چون زيبائى و به تعبير علما، فصاحت، روشنى، بلاغت رسائى خلاقيت و جاذبه و ربايندگى، مسئله غير قابل انكارى است.

قرآن به اتفاق هر كس كه سخن شناس است، و اندكى با زبان قرآن آشنائى دارد، حتى فرنگيها كه با زبان عربى آشنائى پيدا كرده‏اند، تصديق كرده‏اند كه از جنبه فصاحت و بلاغت و زيبايى سخن بى‏نظير است.

اولا قرآن يك سبك خصوصى دارد، نه نثر است و نه شعر، در صورتى كه همه سخنها يا نثر است و يا شعر، اما شعر نيست به دليل اينكه وزن و قافيه كه در شعر كهن از پايه‏هاى اصليل شعر محسوب مى‏شد، ندارد.

و علاوه بر وزن و قافيه از ركن ديگر شعر كه تخيل است هيچ استفاده نكرده بلكه مطالب را بدون هيچگونه تخيل بيان نموده است.

مراد از تخيلات همان تشبيه‏هاى مبالغه آميزى است كه در اشعار آورده مى‏شود تا آنجا كه گفته شده است، احسن الشعرا كذبه، يعنى بهترين شعرها دروغ‏ترين آنهاست چون هرچه دروغتر باشد قشنگتر مى‏شود،مثل اين شعر فردوسى:

زسم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت

هر كس بشنود مى‏گويد به‏به اما چقدر دروغ است؟! دروغ ديرگ از اين بزرگتر نمى‏شود گفت. مگر با بهم ريختن چندتا اسب در محدوده بسيار كم و گردو خال كردن سمهاى آنان، آسمان هفت طبقه هشت تا مى‏شود و زمين هفت طبقه شش تا؟

دروغ خيلى بزرگ است ولى بخاطر دروغ بودن زيباست. و يا شاعر ديگرى مى‏گويد كه:

يا رب چه چشمه‏ايست محبت كه من از آن يك قطره آب خوردم و دريا گريستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آنكه در غمت به مدارا گريستم

بسيار جذاب است ولى بهمان دليل كه خيلى دروغ است‏خيلى شرين است و البته ايندروغ هم نيست و شرعا هم دروغ محسوب نمى‏شود بلكه هنر است و يك نوع زيباسازى سخن بشمار مى‏آيد. ولى قرآن اساسا دنبال اينگونه مطالب نرفته است.

علاوه بر اين اين گونه زيبائى‏هاى سخن، تنها در موضوعات خاصى امكان دارد عشقى و يا حماسى و يا مداحى افراد و يا هجاى آنان و هيچ يك از شعرا نمى‏توانند و نتوانسته‏اند در معنويات اظهار هنر بكنند و اگر احيانا بخواهند در معنويات وارد شوند چون نمى‏شود در خود معنا هنر نمائى نمايند، معنى را در لباس ماده تجسم مى‏دهند و با زبان كنايى آن معنا را بيان مى‏كنند.

مثلا مى‏خواهند از معرفت بگويند آنرا در لباس مى‏آورند و يا از جلال ذات حق مى‏خواهند سخن برانند به زلف تعبير مى‏كنند، و يا از اين كه هستى خودش را در راه او داده و به مقام فناء فى الله رسيده تعبير مى‏كنند كه: خرقه جائى گرد باده و دفتر جائى. و امثال اينها

ولى قرآن اصولا خود مسائل معنوى را طرح كرده و در نهايت روانى همچون آب زلال بيان مى‏فرمايد.

بسم الله الرحمن الرحيم - الحمد لله رب العالمين - الرحمن الرحيم - مالك يوم الدين - اياك نعبد و اياك نستعين.

هر مسلمانى يك عمر اين جملات را لااقل روزى ده بار در نماز تكرار مى‏كند ولى آنقدر عذوبت و گوارائى دارد كه هرگز خسته نمى‏شود و سير نمى‏گردد.

پس قرآن شعر نيست چون وزن و قافيه در آن رعايت نشده و نيز مطالب صريح بيان گرديده و تخيل در آن بكار نرفته است.

و نثر هم نيست، به جهت آن كه هيچ نثرى آهنگ بردار نيست و قرآن عجيب آهنگين است.

آيا شما تاكنون ديده‏ايد كه يك كتابى را چه دينى و چه غير دينى بتوان با آهنگ‏هاى مختلف خواند؟

تنها كتابى كه مى‏توان آنرا به آهنگ قرائت كرد قرآن است و اين مطلب الان بصورت يك رشته علمى درآمده. آيات مختلف قرآن آهنگ‏هاى مختلف مى‏پذيرد. يعنى آهنگ‏هاى مختلف متناسب با معانى آيات است، مثلا تخويف بكند آهنگى مى‏پذيرد كه دل را تكان بدهد و بترساند. و آياتيكه تشويق است آهنگى مى‏پذيرد كه آرامش ببخشد.

شما برويد به دنياى مسيحيت با آن عظمت و پهناورى آن و نيز ديناى يهود كه گرچه كشور منحصرشان اسرائيل است ولى به اغلب راديوها و خبرگزاريها دنيا تسلط دارند، آيا پيدا مى‏كنيد كه انجيل و تورات را با قرائت پشت راديو بخوانند؟! اگر بخوانند تمسخر آميز است و كسى نمى‏تواند تحمل كند.و يا مگر مى‏شود نثر سعدى را با صوت خواند.

اين از ويژگيهاى اسلوب قرآن است كه نه قبل از آن سابقه دارد و نه بعد از آن در زبان عربى ديده شده است.

جالب آن است كه اين همه افرادى كه حافظ قرآن شدند و به قرآن عشق مى‏ورزيدند و خودشان نيز اولين سخنوارن زمان خويش بوده‏اند نتوانستند دو سطر بگويند كه شبيه قرآن دربيايد.

على(ع) را به فصاحت و بلاغت دنيا قبول دارد. من در يكى از بحث‏هاى كتاب سيرى در نهج البلاغه اين بحث را كرده‏ام كه چطور الان كه هزار و سيصد سال از زمان على(ع) و خطابه‏هايش گذشته و در هر زمان ادبا و فصحا و نويسندگان و خطباى درجه اول عرب زبان با ذوق‏هاى مختلف آمده و رفته‏اند، ولى كلام على(ع) عظمت‏خود را خفظ كرده است.

على(ع) اولين آيه قرآن يعنى اقرء بسم ربك الذى خلق را در سن ده يا يازده سالگى قبل از آنكه ذهنش به افكار ديگرى نقش ببندد، شنيده و از استعداد بحد وفور بهره‏مند بوده و مرتبا با قرآن مانوس بوده است اگر كسى مى‏توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شايسته‏تر على(ع) بود ولى در عين حال، اين نهج البلاغه است كه ما وقتى آنرا در كنار قرآن قرار مى‏دهيم به روشنى احساس مى‏كنيم كه دو سبك است.

خودم بياد دارم كه در اواخر ايام طلبگى خويش كه هم با قرآن آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه در يك لحظه بطور ناگهانى اين نكته برايم كشف شده.

نهج البلاغه را مطالعه كردم، يكى از خطبه‏هاى آن است كه بسيار تشبيه و تمثيل در آن بكار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت‏هاى كه بشر بكار مى‏برد بسيار فصيح و بليغ است.

اين خطبه سراسر موعظه و ياآورى مرگ و عالم آخرت است و واقعا خطبه تكان‏دهنده‏اى است، مى‏فرمايد:

...دار البلاء مخفوفة و بالغدر معروفة; لا تدوم احوالها و لا يسلم نزالها احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العيش فيها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فيها اغراض مستهدفه ترميهم بسهامها... (1)

تا آنجا كه يك مرتبه يك آيه قرآن مى‏خواند كه:

هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانو يفتروم (سوره يونس آيه 20)

با وجود آنكه سخن على(ع) آن همه اوج دارد و موج دارد در عين حال وقتى اين آيه قرآن در وسط مى‏آيد گوئى آب روى حرف ريخته مى‏شود و چنان مى‏نمايد كه در يك فضاى تاريكى ستاره‏اى پديد آيد!!

اصلا سبك، سبك ديگريست. و انسان نمى‏تواند آنچه احساس مى‏كند بيان نمايد در اين آيه چنان قيامت تجسم يافته كه كاملا روشن مى‏گردد كه چگونه انسان به مولاى حق خودش در مقابل اين همه مولاهاى باطل بازگردانده مى‏شود.

عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است‏يعنى تمام هنر مردم آن زمان فصاحت و بلاغت بود.

اين مطلب معروف است كه بازارى داشتند بنام بازار عكاظ. در ماههاى حرام كه جنگ قدغن بود، اين بازار عرصه هنرنمائى‏هاى شعرى بود. شعراى قبائل مختلف مى‏آمدند و شعرهائى سروده بودند در آنجا مى‏خواندند. شعرهائى كه در آن بازار انتخاب مى‏شد به ديوار كعبه مى‏آويختند.

هفت قصيده‏اى كه به معلقات سبع مشهور است از اشعارى بود كه بالاتر از آنها بنظر عرب نمى‏رسيد مدتها بهمان حالت باقى مانده بود.

بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع كردند و بردند.

لبيد ابن زياد از شعراى درجه اول عرب است، پس از نزول قرآ، وقتى مسلمان شد، بكلى ديگر شعر نگفت و دائما كارش قرآن خواند بود.

باو گفتند چرا ديگر حالا كه مسلمان شدى از هنرت در دنياى اسلام استفاده نمى‏كنى و شعر نمى‏گويى؟

گفت ديگر نمى‏توانم شعر بگويم اگر سخن اين است ديگر آن حرفهاى ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مى‏برم كه هيچ لذتى براى من بهتر از آن نيست!!

در آيه مورد بحث قرا دعوت كرده است كه هر كس مى‏تواند بيايد و يك سوره مانند قرآن بياورد ولى در يك آيه ديگر مى‏فرمايد: (فلياتوا بحديث مثله) كه حتى ششامل يك آيه هم مى‏شود يعنى مى‏گويد اگر مى‏توانيد يك جمله مانند قرآن بياوريد.

ولى اين همه دشمنانى كه براى قرآن پيدا شده‏اند چه در زمان قران و چه بعد از آن نتوانسته‏اند اين دعوت را پاسخ مثبت بگويند و حتى در زمان ما افرادى آمدند و يك چيزهايى به منظور معارضه با قرآن ساختند ولى وقتى در مقابل قرآن قرار دادند ديدند اصلا هيچ‏گونه شباهتى ندارد. پس يكى از وجوه اعجاز قرآن همان جنبه هنرى است كه اصطلاحا آن را فصاحت و بلاغت مى‏گويند، ولى اين تعبير نارساست زيرا فصاحت به معناى روشنى، و بلاغت به معناى رسائى است ولى اين گونه تعبيرات براى رساندن مقصود كافى نيست و بايستى به آن جذابيت را اضافه نمود كه حاكى از دلربائى قرآن باشد. زيرا قرآن بنحو خاصى در دلها نفوذ مى‏كرد و با ربايندگى ويژه‏اى كه داشت با سرعت عجيبى تاثير مى‏نمود و آنها را آشكار مى‏كرد!!

اينكه كفار پيامبر را جادوگر مى‏خواندند، اين خود يك اعتراف ضمنى بود كه از ما ساخته نيست كه مثلش را بياوريم و اين بخاطر همان جاذبه و دلربائى قرآن بود. وقتى مى‏ديدند شخصى كه هيچگونه اعتقادى نداشته همينكه يك بار، دوبار قرآن را مى‏شنود شيفته مى‏گردد مى‏گفتند اين جادو است.

غربائى كه به مكه مى‏آمدند چون معمولا براى طواف به مسجد الحرام مى‏رفتند، مشركين به آنان توصيه مى‏كردند اگر مى‏رويد بايستى پنبه در گوشتان محكم فرو كنيد، تا مرديكه در سخنانش جادو است و مى‏ترسيم كه شما را جادو كند، صدايش بگوش شما نرسد!! و براى اينكار پنبه در اختيار آنان قرار مى‏دادند.

اتفاقا يكى از روساى مدينه به مكه آمده بود و يكى از همين مكيها اين توصيه را به او كرد. خودش چنين نقل مى‏كند كه چنان گوشهايم را پر از پنبه كردم كه اگر دهل هم در گوشم مى‏زدند ديگر نمى‏شنيدم.

به مسجد الحرام آمدم و شروع كردم بطواف كردن. ديدم در آنجا مردى مشغول عبادت است كه قيافه و چهراش مرا جذب كرد. متوجه شدم كه لبانش حركت مى‏كند ولى من صداى او را نمى‏فهمم احساس كردم اين همان شخص است.

ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه حرفى است كه اينها گفتند و من چرا بايد از آنان بپذيرم بهتر اين است كه من پنبه را در آورم و ببينم اين مرد چه مى‏گويد: اگر حرف حسابى ميزند بپذيرم وگرنه زير بار او نروم.

پنبه‏ها را درآوردم و به نزد او رفتم وبه حرفهاى او گوش دادم، او آهسته آهسته آيات قرآن را مى‏خواند و من گوش مى‏كردم چنان دلم را نرم كرد، كه سر از پا نشناخته عاشق و شيفته او شدم.

اين مرد از مؤمنين پايدار در تاريخ اسلام مى‏شود و جزء افرادى است كه زمينه مهاجرت رسول الله را به مدينه فراهم مى‏سازد و اصولا نطفه اسلام مدينه و مهاجرت پيامبر در همين جلسه بسته شد. (2)

اين اثر همان دلربائى و باصطلاح هنر و زيبائى قرآن است.

تاريخ ادبيات نشان مى‏دهد كه هرچه زمان گذشته است، نفوذ معنوى قرآن در ادبيات مردم مسلمان بيشتر شده است.

مقصودم اين است كه درصدر اسلام يعنى قرن اول و دوم ادبيات عرب هست ولى آن مقدارى كه قرآن بايد جاى خود را باز كند نكرده است، هرچه زمان مى‏گذرد قرآن بيشتر آنها را تحت نفوذ قرار مى‏دهد.

مى‏آييم سراغ شعراى مسلمان فارسى زبان، رودكى كه از شعراى قرن سوم است اشعارش فارسى محض است‏يعنى نفوذ قرآن آنقدرها زياد به چشم نمى‏خورد. كم‏كم كه پيش مى‏رويم به زمان فردوسى و بعد از او كه مى‏رسيم نفوذ قرآن را بيشتر مشاهده مى‏كنيم.

وقتيكه به قرن ششم و هفتم يعنى بدوران مولوى مى‏رسيم، مى‏بينيم مولوى حرفى غير از قرآن ندارد هرچه مى‏گويد تفسيرهاى قرآن است. منتهى از ديدگاه عرفانى.

درصورتيكه بايد قاعدتا عكس قضيه باشد، يعنى يك اثر ادبى در زمان خودش بيشتر بايد اثر بگذارد تا يك قرن و دو قرن بعد.

اين يك بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن; اما قسمت دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوى و محتواى آن است.

اگر ما مباحث الهيات قرآن را ببينيم; منطق قرآن را در معاد و انبياء گذشت ملاحظه كنيم و يا منطق قرآن را در مورد فلسفه تاريخ و فلسفه اخلاق مورد مطالعه قرار دهيم بخوبى پى به عظمت آن خواهيم برد.

اينها مسائلى است كه قرآن درباره آن رسالت دارد زيرا اين نكته آشكار است كه قرآن كتاب پزشكى نيست كتاب مهندسى راه و ساختمان نيست بلكه كتابى است كه رسالتش هدايت مردم است.

قرآن وجوه ديگرى از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غيب و يا پيش‏بينيهاى غيبى، هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن كه هر كدام جاى بحث بسيار مفصلى است كه اگر عمرى باقى بود در جلسات آينده درباره آن بحث‏خواهيم كرد. (3)

 

پى‏نوشتها:

1- نهج البلاغه خطبه 227
2- داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذكوان خزرجى است كه از طرف قبيله خود براى جنگ با قبيله (اوس) به منظور تنظيم قرارداد نظامى به مكه آمده بودند ولى با دلى پر از ايمان بخدا به مدينه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند.
3- و با هزار افسوس اين فرصت پيش نيامد، انقلاب ايران اوج گرفت و استاد تمام وقت‏خود را براى پيشبرد انقلاب گذارد و سرانجام به آرزوى ديرين خود، «شهادت در راه خدا» نائل گشت.