بنابرين ، غرض ورزى ها و كتمان حقايق و
تعصبات و تاريك فكرى ها، نمى تواند واقعيت هاى تاريخى را از بنياد و براى هميشه
تغيير دهند؛ هم چنان كه زورمندان و استبدادگران و قدرت هاى نقد ناپذير و محاسبه
گريز روزگار، ناتوان تر از آنند كه چنين كنند، و اگر خيال كنيم كه يك پژوهشگر بى
غرض ، با نويسنده و جستجوگر هوشمند، در حصار اين دروغ ها و تحريفات و اقرار و
اعتراف هاى آن چنانى و مسخ و مثله ها و غرض ورزى هاى تاريخى زندانى شده و حقايق
را از لا به لاى همين ها دريافت نخواهد كرد، چنين خيالى بسيار سطحى و ساده انديشانه
است .
به هر صورت اين نكته روشن است كه هم در ثبت رخدادها و هم در نتيجه گيرى هايى كه از
تاريخ شده و مى شود، غرض ورزى ها و تحريف حقايق و كتمان واقعيت ها در جهت منافع
زورمداران و خودكامگان ، بى شمار است و مزدورانى تيره بخت در قيافه ى تاريخ
نگار،سياستمدار، عالم مذهبى ، آموزگار، روزنامه نگار، پژوهشگر استاد مفسر، تحليل
گر و كارشناس و... بوده و هستند كه در تاريخ و رويدادهاى آن ، خود سرانه تصرف كرده
و مى كنند، و نابخردى را، نابغه ؛ نابكادى را قهرمان ؛ ظالمى را، دادخواه و خودكامه
اى را مصلحت انديش جلوه داده و از دردمنش ، بت ساخته و بتكده آراسته و جنايات او را
به حساب كرامات او گذاشته و بى خبران و دنباله روان را به سوى او جلب كرده اند؛ اما
هيچ كدام از اين ها نمى تواند اصالت و اعتبار تاريخ را از ميان ببرد و درس هاى مهمى
را كه تاريخ به ما مى دهند بى ارزش سازد؛ چرا كه با گذشت زمان پرده ها از چهره ها
كه بوده و هست ، رخ مى نمايد .
بنابراين ما مى توانيم با به كار بردن دقت ها و ظرافت ها و احتياطهاى لازم ، از
سرمايه هاى غنى و پر بار تاريخ ، بى دغدغه ى خاطر و عمرى به بلندى تاريخ به دست
آوريم .(7)
ارزش تاريخ در آينه ى قرآن
تاريخ از ديدگاه منابع دينى نيز، داراى ارزش و اعتبار است ؛ چرا كه هم تاريخ
با اسلوب ويژه اى به صورتى گسترده در متون اسلامى طرح شده است ، به ويژه صاحبان
انديشه و بينش ، به مطالعه و انديشه و ژرف نگرى در آن بسيار سفارش شده اند.
در قرآن همان گونه كه انسان به نگرش بر كران تا كران طبيعت و پديده هاى طبيعى به
منظور شناخت و كشف قوانين طبيعى دعوت شده است ، به نگرش بر تاريخ و رويدادهاى آن
نيز، به منظور كسب تجربيات پيشينيان و عبرت آموزى در راه اهداف تربيتى و دريافت
قوانين حاكم بر جامعه ها و حكومت ها و رشد و پيشرفت يا پسرفت و فروپاشى آنها ترغيب
شده است ، و اين نشانگر اعتبار و ارزش و اصالت تاريخ مورد نظر و طرح قرآن است .فاقصص
القصص لعلهم يتفكرون
(8)
اين داستان ها را براى آنها باز گو كن ، شايد بينديشند و بيدار شوند .
و مى فرمايند:
نحن نقص عليك احسن القصص
(9)
ما بهترين سرگذشت ها را به وسيله ى اين قرآن - كه به تو وحى كرديم - بر تو باز گو
مى كنيم .
و مى فرمايد: لقد كان فى قصصهم عبره اولى الالباب
(10)
در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.
و مى فرمايد: كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق
(11)
اين گونه بخشى از خبرها، رويدادها و سرگذشت پيشين را براى تو باز مى گوييم .
و مى فرمايد:
تلك القرى نقص عليك من انبائها(12)
اينها شهرها و آبادى هايى كه بخشى از خبرهاى آن را براى تو باز گو مى كنيم .
ذلك من انباء القرى نقص عليك منها قائم وحصيد(13)
اين از رويدادهاى شهرها و آبادى هاست كه ما براى تو باز گو مى كنيم ، كه برخى هنوز
برپا هستند، و برخى درو شده و از ميان رفته اند.
و مى فرمايند:
وكلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك وجاءك فى هذه
الحق و موعظه و ذكرى للمؤ منين
(14)
و ما هر يك از سرگذشت هاى پيامبران را كه بر تو اى پيامبر!باز مى گوييم ،چيزى است
كه به وسيله ى آن قلب مصفاى تو را آرامش و استوارى مى بخشيم ؛ و در قالب اين سر
گذشت ها، هم براى تو حقيقت آمده و هم براى ايمان آورندگان اندرز و يادآورى است .
و بدين صورت به تاريخ بها مى دهند:
ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانو من اءياتنا عجبا اذ اوى
الفتيه الى الكهف فقالو ربنا اءتنا من لدنك رحمه و هيى ء لنا من امرنا رشدا فضربنا
على اءذانهم فى الكهف سنين عددا ثم بعثنا هم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثو امدا
نحن نقص عليك نباهم بالحق انهم فتيه اءمنو بربهم
و زدناهم هدى و ربطنا على قلوبهم اذ قامو فقالو ربنا رب السماوات و الارض لن ندعو
من دونه الها لقد قلنا اذا شيططا هولاء قومنا تخذو من دونه الهه لولا ياتون عليكم
بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا و اذ اعتزلتموهم وما يعبدون الا الله
فاءوو الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمه و يهيى ء لكم من امركم مرفقا(15)
هان اى پيامبر! آيا چنين پنداشتى كه تنها ((اصحاب كهف
))و ((رقيم ))از
نشانه هاى شگفت انگيز قدرت بى كران ما بودند؟آفرينش آسمان ها و زمين از اين كارها
نيز شگفت انگيزتر است .
هنگامى را به ياد آور كه جوانان حق طلب و آزادى خواه به آن قار پناه بردند، و
گفتند: پروردگارا، از سوى خود مهر و بخشايشى به ما ارزانى دار، و براى ما راه نجات
و هدايتى در كارمان فراهم آور.
پس ما دعاى آنان را پذيرفتيم و ساليانى دراز، در آن غار بر گوش هايشان پرده زديم و
آنان را به خوابى گران فرو برديم .
آن گاه آنان را از خواب گران و طولانى شان برانگيختيم تا بدانيم كدامين آن دو گروه
، حساب آن مدت را- كه در آن غار مانده اند و به خواب رفته اند - بهتر به شمار آورده
است .
ما سرگذشت آنان را به حق بر تو باز مى گوييم : آنان جوانان توحيدگرا و آزادى خواهى
بودند كه به پروردگارشان ، به راستى ايمان آورده اند و ما نيز بر هدايت و راهيابى
آنان افزوديم . و دل هايشان را به ايمان استوار ساختيم ، آن گاه كه در برابر شرك و
بيداد و پا خواستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است . ما هرگز
جز ذات پاك او خدايى را نخواهيم خواند و پرستيد؛ چرا كه در آن صورت ، سخنى دور از
حقيقت به زبان رانده ايم .
اينان جامعه و مردم ما هستند كه جز ذات پاك او خدايانى بر گرفته اند، چرا اينان
براى پرستش آنها برهانى روشن نمى آورند؟پس ، بيداد پيشه تر از آن كس كه بر خدا
دروغى آشكار ببندد كيست ؟
آن گاه به يكديگر گفتند: و چون از آنان و از آنچه جز خداى يكتا پرستند، كناره گيرى
كرديد، به غار پناه برديد تا پروردگارتان از رحمت و بخشايش خود بر شما بگستراند و
در كارتان براى شما هماهنگى و گشايشى فراهم آورد.
و اين گونه ، تاريخ را به سرگذشت الهام بخش و درس آموز پيامبران آراسته مى سازد:
ورسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم
الله موسى تكليما(16)
...و نيز پيام آورانى را به سوى جامعه ها و تمدن ها فرستاديم ، كه سرگذشت آنان را
پيش تر براى تو باز گفتيم ، و پيام آورانى كه سرگذشت آنان را براى تو باز نگفتيم .
و نيز اين سان :
و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من لم نقصص عليك ...(17)
و به يقين پيش از تو پيامبرانى فرستاديم ، كه سرگذشت برخى از آنان را براى تو باز
گفته و سرگذشت پاره اى از آنان را براى تو باز نگفته ايم ...
بر اين باور از انگيزش قرآن به مطالعه ى تاريخ ، درمى يابيم كه تاريخ به طور اجمال
داراى ارزش و اعتبار است ، و نيز مى تواند راهگشاى ما به سوى آيندهاى بهتر باشد.
اگر چنين نباشد پس فايده ى تاريخ چيست ؟ و دعوت قرآن به نگرش در آن و انديشه در
روند رويدادها و فراز و فرودهاى قهرمانان و قربانيان و راز و رمز پيروزى ها و علل
شكست هاو ناكامى هاى جامعه ها و تمدن ها و قدرت ها يعنى چه ؟ و مى تواند چه پيامى
داشته باشد؟
اعتبار تاريخ در منطق و منش اميرمؤ
منان
نهج البلاغه ، اين يادگار جاودانه و سترگ امير دانش و بينش على عليه السلام
نيز براى تاريخ و نگرش هدفمند و حق جويانه به رويدادهاى تاريخى ، ارزش و اعتبار
ويژه اى به رسميت مى شناسد و از رويدادهاى متنوع آن در راه هدف هاى تعالى خواهانه و
كمال جويانه واصلاح طلبانه و تربيتى ، بهره مى برد.
نهج البلاغه به تاريخ به عنوان آينه اى زلال و شفاف مى نگرد؛ آينه اى كه انسان هاى
ژرف نگر و حكومت ها و تمدن ها و جامعه هاى كمال جو و اصلاح پذير مى توانند با نظاره
اى انديشمندانه و عبرت آموز بر آن ، چگونگى پيدايش و شكوفايى جامعه ها، راز مرگ و
فرو پاشى قدرت ها و طلوع و غروب تمدن ها را بجويند، علل ناكامى ها و كاميابى ها و
شكست ها و پيروزى ها را تماشا كنند، و با يافتن منشاء رويدادها و رديابى و پى گرفتن
سلسله حوادث و زنجيره ى رويدادها، به قانونمندى حركت تاريخ و سير جامعه ها برسد و
راز صعودها و سقوطها را كشف كنند؛ چرا كه تاريخ درست و اطمينان آور، افزون بر درس
هاى متنوع ، گنجينه ى غنى و ارزشمندى براى شناخت سنت هاى تاريخى است و همين دليل هم
، نهج البلاغه به تاريخ اين گونه بها مى دهد.
در اين جا به نگرش چند فراز از آن - كه نشان گر ارزش و اعتبار تاريخ درست و به دور
از تحريف و دروغ پردازى استبداد و انحصار است - بسنده مى كنيم :
1.در اين مورد از جمله مى فرمايد:
اء وليس لكم فى آثار الاولين مزدجر و فى آبائكم الماضين
تبصره و معتبر ان كنتم تعقلون اء و لم ترو الى الماضين منكم لا يرجعون و الى الخلف
الباقين لا يبقون اءو لستم ترون اءهل الدنيا يصبحون و يمسون على احوال شتى فميت
يبكى و آخر يعزى و صريع مبتلى و عائد يعود و آخر بنفسه يجود و طالب للدنيا و الموت
يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه ...(18)
هان اى مردم ، آيا در آثار بر جاى مانده از گذشتگان ، براى شما وسيله ى پند و اندرز
نيست ، كه شما را از شيفتگى به دنيا و دوستى زر و زور و پرستش جاه و مقام و رفتار
و كردار ظالمانه و ناپسند باز دارد؟
اگر درست بينديشيد، آيا در مرگ پدرانتان ، رفتن نياكانتان و پيوستن پيشينيانتان به
تاريخ هيچ جاى بينايى و هوشيارى و بيدارى نيست و نبايد پند گيريد؟
راستى آيا نمى نگريد كه به تاريخ پيوستگان شما باز نمى آيند و ماندگان و زندگان شما
ديرى نمى پايند؟ مگر مردم اين جهان و اين جامعه ى
بشرى را تماشا نمى كنيد كه روز را به شب مى آورند و شب را به روز، و هر كدام حال و
روزى دارند؟ يكى مرده اى است كه بر او مى گريند، و ديگرى زنده اى است كه بر او
تسليم مى گويند.
يكى در بستر بيمارى است و ديگر به ديدار و عيادت او مى شتابند و سومى در حال جان
دادن و به تاريخ پيوستن است ؛ و همه ى اين دگرگونى ها بر اساس قوانين و سنت هاى
حاكم بر روند جامعه و تاريخ است نه بر پايه تصادف و شانس اقبال .
2.و نيز مى فرمايد:
و ان لكم فى القرون السالفه لعبره اين العمالقه و ابناء
العمالقه اين الفراعنه وابناه الفراعنه اين اصحاب مداين الرس الذين قتلو النبيين
واءطفوو سنن الجبارين اين الذين ساؤ و بالجيوش و هزموا بالالوف و عسكرو العساكر و
مدنو المدائن
(19)
براى شما مردم ، در تاريخ قرون و اعصار گذشته درس هاى عبرت انگيز بسيارى وجود دارد.
نيك بينديشيد كه عمالقه ى انحصارگر و زورمدار كجا هستند؟
فرزندان ستم كار آنان كجايند؟
فرعون هاى خشونت كيش و خودكامه و نسل آنان كجا هستند؟
كجايند سردمداران اقتدارگرا و انحصارگر شهرهاى رس ؟همان خشونت كيشانى كه پيامبران
را كشتند، مشعل هاى پر فروغ آداب و سنن و مقررات عادلانه و روش هاى مترقى و
آزادمنشانه و انسانى آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمكاران و استبدادگران
سياهكار را زنده ساختند؟
كجايند آنهايى كه با سپاهيان گران به راه افتادند و جامعه ها را شكست دادند و
لشكرهاى بسيار گردآوردند و شهرها و قدرت ها بر پا داشتند؟ راستى آنان كجا هستند.
3.و نيز دلسوزانه و آينده نگرانه هشدار مى دهند كه :
واعتبروا بما قد راءيتم من مصارع القرون قبلكم قد تزايلت
اءوصالهم و زالت اءبصارهم و اءسماعهم و ذهب شرفهم و عرهم وانقطع سرورهم و نعيمهم
(20)
هان اى مردم !از آنچه در ميدان هاى نابودى نسل ها و قرن هاى پيشين ديده ايد عبرت
گيريد.از سرنوشت آن جامعه ها و قدرت هايى كه پيوندهاى اعضا و اندام هايشان گسست ،
چشم ها و گوش هايشان نابود شد، شرافت و عضت و شكوهشان بر باد رفت و نعمت ها و شادى
ها و كاميابى هايشان به پايان رسيد! آرى ، از سرنوشت آنان عبرت گيريد.
4.و اين گونه شكوهبار وصف ناپذير به قانون و قانونمدارى حاكم بر جامعه و تاريخ توجه
مى دهد كه :
عباد الله ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين . لا يعود
ما قد ولى منه ، و لا يبقى سرمدا ما فيه . آخر فعاله كاوله .متشابهه اءموره متظاهره
اعلامه ...(21)
بندگان خدا، روزگار، همان طور كه بر پيشينيان گذشت ، بر شما و آيندگان نيز خواهد
گذشت .آنچه از آن گذشت ، باز نمى گردد و چيزى در آن ماندگار و جاودانه نخواهد ماند.
5.و به گرامى فرزندش حسن عليه السلام ، و همه ى فرزندان فرهنگى و معنوى و اخلاقى و
تاريخى اش روشنگرى مى كند كه :
اءى بنى انى و ان لم اءكن عمرت من كان قبلى فقد نظرت فى
اعمالهم ، و فكرت فى اءخبارهم ، و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم .بل كانى بما انتهى
الى من اءمورهم قد عمرت مع اءولهم الى آخرهم ، صفو ذلك كدره ، و نفعه من ضرره ،
فاستخلصت لك من كل اءمر نخيله و توخيت لك جميله ، و صرفت عنك مجهوله ...(22)
گرامى فرزندم ! گر چه من در تمام طول تاريخ ، همپا و همراه پيشينيان زندگى نكرده و
به اندازه ى همه ى آنان - كه پيش از من بوده اند - نزيسته ام ؛ اما در كارهاى آنان
ژرف نگرانه نگريسته و در سرگذشت آنان نيك انديشيده ، و در رويدادها و خبرهاى آنان
به دقت نگريسته و همه را مطالعه نموده ، و آثارى كه از آنان به يادگار مانده است ،
همه را بررسى كرده ام ؛ به گونه اى كه بسان يكى از آنان گرديده ، بلكه گويى چنان
است كه در تمام اين مدت ، زنده بوده و فراز و نشيب هاى تاريخ زندگى گذشتگان را از
نزديك مشاهده نموده ، و عمرى جاودانه و به درازاى تاريخ داشته ام ، و اينك آنچه را
ديده ام ، روشن آن را از تيره و تار آن و سودبخش آن را، از زيانبار آن ، باز شناخته
و براى تو از هر چيز، خالص و زبده ى آن را جدا ساخته ، و نيكوى آن را برايت جست و
جو كرده و آورده ام ...
6.و نيز به او اندرزى بسيار دلنشين و پدرانه مى دهد كه :
اءحى قلبك بالموعظه ، و اءمته بالزهاده ، و قوه باليقين ،
ونوره بالحكمه ، ذلله بذكر الموت ، و قرره بالفناء، و بصره فجائع الدنيا، و حذره
صوله الدهر، و فحش تقلب الليالى و الايام ، و اعرض عليه اءخبار الماضين ، و ذكره
بما اءصاب من كان قبلك من الاولين ، و سر فى ديارهم و آثارهم فانظر فيها فعلو و عما
نتقلوا و اءين حلوا و نزلوا، فانك تجدهم قد نتقلوا عن الاحبه ، و حلوا ديار الغربه
و كانك عن قليل قد صرت كاءحدهم
(23)
گرامى فرزندم !قلب خود را با پند و اندرز زنده دار، و هواى دل را با پارسايى و بى
اعتنايى به زرق و برق نارواى دنيا بميران . دل را با يقين ، توانمند ساز، و با حكمت
و دانش ، نورباران نما، و با ياد مرگ ، رام كن ، و آن را به اقرار و فناپذيرى دنيا
وادار كن ، و با نشان دادن سختى هاى دنيا او را بينا و ژرف نگر گردان ، و خبرهاى
پيشينيان را به آن عرضه كن ، و آنچه را بر گذشتگان رسيده است به يادش بياور، و در
خانه ها و شهر و ديار و آثار ويران شده و بر جاى مانده ى آنان گردش نما، و نيك بنگر
كه چه كردند؟ از كجا به كجا شدند؟كجا بار كشودند؟ و كجا فرود آمدند؟ آنان را خواهى
ديد كه از كنار دوستان رخت بربستند و در خانه هاى قربت نشستند، و چندين دور نخواهد
بود كه تو نيز يكى از آنان گردى ؛ بنابراين در آباد سازى و آراستگى اقامتگاه خويش
بكوش ، و آن جهانت را به اين جهان مفروش ...
بر اين باور، تاريخ گنج شايگان ، تجربيات انسانى ، انعكاس دهنده دستاوردهاى علمى و
عملى عصرها و نسل ها، وسيله ى تفكر و تاءمل و تدبر در امور، آموزگار عبرت در راه
خود سازى و ساختن ديگران ، و منبع غنى و مهمى براى شناخت و دريافت قوانين و سنن
حاكم بر جامعه و تاريخ است و به طور اجمال ، داراى ارزش و اعتبار و اصالت مى باشد.
بخش 2: تاريخ در آينه ى وحى
دو گنجينه ى مهم شناخت
قرآن را نبايد يك كتاب علمى و طبيعى تصور كرد، كه در پى تشريح و بيان قوانين
و فرمول هاى فزيك و شيمى و يا كيهان شناسى و زيست شناسى است ؛ همچنان كه نبايد آن
را كتاب تاريخ پنداشت ، كه در پى انعكاس رويدادها، اتفاقات ، جريانات ، حوادث ،
فراز و نشيب هاى زندگى جامعه ها و امت ها و ياظهور و سقوط سلسله و رژيم ها يا در پى
وقايع نگارى است . قرآن ، نه اين است و نه آن اما كتابى است كه بيش از هر كتاب و هر
مكتب علمى و دينى ديگرى ، طبيعت و تاريخ را به عنوان دو منبع مهم معرفت و دو گنجينه
ى گرانبهاى شناخت ، معرفى مى كند و پيروان خود را با سبك ويژه و در راه هدف هاى
كمال طلبانه و رشدخواهانه ى تربيتى و سازندگى خود، به شناخت رموز و اسرار و قوانين
و نظامات حاكم بر طبيعت و بر شناخت سنن و ضوابط و قانون مدارى حاكم بر سير تاريخ و
جامعه فرا مى خواند و همگان را به مطالعه ى دقيق و عميق هر دو، آن هم با هم در كنار
هم ، سخت سفارش مى كند(24).
دعوت به شناخت قوانين حاكم بر طبيعت
قرآن ، انسان را به نگرش بر طبيعت فرا مى خواند. او را از خردورزى و
انديشيدن از كران تا كران آفرينش دعوت مى كند او را به واقعيت هاى عينى در آن توجه
مى دهد حقايق كلى و اساسى مربوط به جهان را-كه انسان در راه تعالى و تكامل و رشد و
شكوفايى شخصيت خود و نوع خويش به آن ها نيازمند است - به او ارائه مى دهد و او را
سخت ترغيب مى كند كه در شناخت كتاب طبيعت و قوانين خلقت از هيچ كوشش و دقت و
موشكافى فروگزار نكند.
به او هشدار مى دهد تاامور طبيعى را سرسرى نگيرد. از آنچه در اطرافش اتفاق مى
افتد، بى توجه نگذرد. از كنار هزاران حادثه و پديده ى طبيعى - كه در برابر ديدگانش
جريان دارد - بدون تاءمل و تفكر عبور نكند. از او مى طلبد كه در هر حادثه ى كوچك و
بزرگ طبيعى و در هر پديده ى به ظاهر عادى دقت كند، و بينديشد تا راز خلقت و قوانين
آن را كشف كند. مگر جز اين است كه قوانين و سنت هاى حاكم بر كران تا كران پديده ها،
تنها از راه مطالعه و كنكاش و تفكر در حوادث بزرگ و كوچك و گاه رويدادهاى بى اهميتى
هم چون ، سقوط يك سيب از شاخه ى درخت كشف شده است ؟ و مگر جز اين است كه پديده هاى
گوناگون طبيعت و مظاهر مختلف زندگى ، همه و همه نشانه ها و آيت هايى هستند كه
صاحبان تفكر و تعقل با تعمق در آنها و با غور و بررسى و شناخت شايسته ى آنها مى
توانند به وجود نظامات و قوانين و حساب و كتاب در جان طبيعت رهنمون گردند؟ به حقايق
عالم و قوانين آفرينش ايمان آورند و با شناخت بهتر آنها، راه رسيدن به كمال را
هموار و مشكلات زندگى را بر طرف ، و معضلات گوناگون اجتماعى را حل ، و به آسودگى ،
آرامش ، توان مندى ، نيك بختى و رفاه دست يابند.
بر اين اساس است كه قرآن دعوت به مشاهده ى عينى پديده هاى طبيعى و جريانات خلقت مى
كند؛ دعوت به مشاهده ى عينى و علمى خورشيد و ماه و ستارگان ، زمين و آسمان ، خشكى و
دريا و هوا، بخار آب و ريزش باران ، غرش رعد و جهش برق ، پذيرش آب در دل زمين و
جريان آن در پهنه ى خاك ، جوشش چشمه ها و ريزش آبشارها، پرورش بذر در رحم زمين و
تكامل جنين در رحم حيوانات ، رويش گياهان و رشد و بالندگى نباتات ، شكوفا شدن گل ها
و لاله ها و به ميوه نشستن درختان ، پيدايش جنگل هاى انبوه و دشت هاى خرم و پر
طراوت ، خلقت حشرات و حيات جنبندگان ، آفرينش پرنده و زندگى خزنده ، به زندگى انسان
سمبل اين موجودات ، و به مشاهده ى علمى و عينى قوانين و نظامات و سنن حاكم بر تمامى
اين پديده ها بر مى انگيزد. آرى ، قرآن انسان را به مشاهده ى عينى و علمى و تجربى
همه ى اينها فرا مى خواند؛ براى نمونه :
1.قرآن در اين راستا، در قالبى پرسشى انگيزاننده مى فرمايد:
اءولم يرو كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله
يسير.
قل سيرو فى الارض فانظرو كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاه الاخره ان الله على كل
شى ء قدير(25)
آيا در نشانه هاى قدرت خدا نينديشيده اند؟ و آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را
آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند؟! بى گمان اين كار براى خدا آسان است . هان
اى پيامبر! بگو در زمين بگرديد و بنگريد كه خدا چگونه آفرينش را آغاز كرد، سپس خدا
اين گونه پديده ى آخرت را پديد خواهد آورد؛ چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست .
2.و نيز مى فرمايد:
اءلم تر اءن الله اءنزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض
ثم يخرج به زرعا مختلفا اءلوانه ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يجعله حطاما ان فى ذلك
لذكرى لاولى الالباب
(26)
آيا نديده ايد كه خدا آبى به صورت بارانى حيات بخش از آسمان فرود آورد آن گاه آن را
به چشمه سارهايى در گسترهى زمين راه نمود؛ سپس به وسيله ى آن آب ، زراعت و كشته اى
را - كه رنگ هايش گوناگون است - از دل خاك تيره بيرون مى آورد.
پس از كشت و زرع خشك مى گردد و آن را زرد و خزان شده مى بينى ، آن گاه آن را در هم
مى كوبد و خرد مى سازد؟! راستى كه در اين نظام شگرف ، براى خردمندان و خردورزان
اندرزى جاودانه است .
3.و نيز به صورت انديشاننده اى مى پرسد:
اءلم تر اءن الله يزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما
فترى الودق يخرج من خلاله و ينزل من اسماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء
يكاد سنا برقه يذهب باالابصار يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبره لاولى
الابصار و الله خلق كل دابه من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على
رجلين و منهم من يمشى على اءربع يخلق الله مايشاء ان الله على كل شى قدير(27)
آيا ندانسته اى كه اين ذات بى همتاى خداست كه ابرهايى را به آرامى مى راند؛ آن گاه
ميان بخش هاى گوناگون آن پيوند بر قرار مى سازد سپس آن را متراكم مى كند؛ از پى آن
دانه هاى باران را مى نگرى كه از لا به لاى آن خارج مى گردد؛ و اوست كه از آسمان ،
از كوه هايى از ابرهاى انباشته و يخ زده - كه در آنجاست - دانه هاى تگركى فرو مى
ريزد؛ و هر كس را بخواهد به وسيله ى آن گزند مى رساند، و از هر كه بخواهد زيان و
گزند آن را باز مى دارد؟ نزديك است درخشندگى برق آن ابرها، چشمها را ببرد!