امام حسين عليه السلام
امام حسين عليه
السلام و ترس از خدا
امام حسين عليه السلام و امر به معروف و نهى از
منكر
انفاق و ايثار امام حسين عليه السلام .....
# # #
امام مهدى عليه السلام
بقاى حضرت مهدى عليه السلام
اولياى الهى منتظران حضرت مهدى عليه السلام
پيروزى اسلام و حكومت حضرت مهدى عليه السلام
لطف امام عليه السلام نسبت به شيعيان
امام حسين عليه السلام
233 امام حسين عليه السلام و ترس از خدا
قرآن در وصف انبيا مى گويد: پيامبران پيشين كسانى بودند كه در تبليغ
رسالت الهى ، از خدا مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا نمى ترسيدند؛
الّذين يبلغون رسالات اللّه يخشونه و لا يخشون
اءحدا الاّ اللّه
(785) امام حسين عليه السلام نيز داراى اين دو خصيصه ى
برجسته است :
1 تنها از خداوند مى ترسيد. در دعاى عرفه مى گويد:
اللّهم اجعلنى أ خشاك كاءنّى أ راك .
2 از غير خدا نمى ترسيد. حضرت مى فرمايد: اگر در دنيا هيچ پناهگاهى
نداشته باشم و كسى مرا حمايت نكند، من با يزيدبن معاويه بيعت نخواهم
كرد؛ لو لم يكن لى ملجاء و لا ماءوى لما بايعت
يزيد بن معاوية
(786)
234 امام حسين عليه السلام و امر به معروف
قرآن مى فرمايد: شما بهترين امت هستيد، در صورتى كه امر به معروف و نهى
از منكر كنيد؛ كنتم خير أ مّة اءخرجت للنّاس
تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(787)
امام حسين عليه السلام نيز در هدف از قيام خود مى فرمايد: من براى
احياى امر به معروف ونهى از منكر خروج كردم ؛ إ
نّما خرجت لطلب الا صلاح فى أ مّة جدّى محمّد صلّى اللّه عليه و آله
اءريد اءن اَّمر بالمعروف وأ نهى عن المنكر(788)
235 بهره مندى عموم مردم
در جهان هستى امورى وجود دارد كه عموم انسان ها مى توانند از آن فيض و
بهره ببرند و اختصاص به هيچ طايفه و نژاد خاصى ندارد. از جمله :
الف رحمت الهى ؛ إ نّ اللّه بالنّاس لرؤ ف رحيم
(789)
ب رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ؛ و
اءرسلناك للنّاس رسولا(790)
ج قبله و خانه ى كعبه ؛ إ نّ اءوّل بيت وضع
للنّاس للّذى ببكّة مباركا(791)
د قرآن كريم ؛ شهر رمضان الّذى اءنزل فيه
القرءان هدى للنّاس
(792)
ه عاشوراى حسينى ؛ وبذل مهجته فيك ليستنقذ
عبادك من الجهالة وحيرة الضّلالة
(793)
236 امام حسين عليه السلام و طلب عزّت
قرآن كريم مى فرمايد: هر كس خواهان عزّت است ، عزّت در پرتو ايمان و
عمل صالح است ؛ من كان يريد العزّة فللّه العزّة
جميعا إ ليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه
(794) امام حسين عليه السلام در قيام خود در كربلا طالب
عزّت بود؛ هيهات منّى الذلّة
(795)
237 امام حسين عليه السلام وانفاق
لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون
(796)
به مقام ابرار نايل نمى شويد، مگر با انفاق برخى چيزهايى كه دوست
داريد. امام حسين عليه السلام در روز عاشورا تمام آنچه را كه در اختيار
داشت و همه آن ها محبوب او بود، در راه خدا انفاق كرد.
238 امام حسين عليه السلام مصباح هدايت
قرآن كريم انبياى الهى را هدايت گر مردم به امر الهى در پرتو صبر ويقين
وعبادت معرفى مى كند؛ وجعلناهم ائمّة يهدون
بامرنا واوحينا اليهم فعل الخيرات ... وكانوا لنا عابدين
(797)، وجعلنا منهم ائمّة يهدون
بامرنا لمّا صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
(798) امام حسن عليه السلام مظهر اين وصف برجسته انبياى
الهى است از اين رو پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله او را مصباح
وچراغ فروزان هدايت معرفى نموده است . انّ
الحسين مصباح هدىً وسفينة نجاة
(799)
239 امام حسين عليه السلام صاحب نفس مطمئنّه
يا اءيّتها النّفس المطمئنّه # ارجعى إ لى ربّك
راضية مرضيّة # فادخلى فى
عبادى # و ادخلى جنّتى
(800)
امام صادق عليه السلام فرمودند: اقرؤ ا سورة
الفجر فى فرائضكم و نوافلكم فانّها سورة الحسين بن على عليه السلام
فقال له : اءبو اءسامة و كان حاضر المجلس و كيف صارت هذه السورة للحسين
عليه السلام خاصّة ؟ فقال : أ لا تسمع إ لى قوله تعالى :
يا اءيّتها النّفس المطمئنّة الاية انّما
تعنى الحسين عليه السلام فهو ذوا النفس المطمئنّة الراضية المرضيّة و أ
صحابه من آل محمد صلّى اللّه عليه و آله
(801)؛ سوره ى مباركه ى فجر را در نمازهاى واجب و مستحب
بخوانيد. زيرا اين سوره ى مباركه در شاءن امام حسين عليه السلام است .
شخصى علت آن را جويا شد، حضرت در پاسخ فرمودند: به دليل آن كه امام
حسين عليه السلام صاحب نفس مطمئنّة بود كه خداوند از او راضى و او از
خداوند راضى بود. (و يكى از مصاديق بارز اين آيه ى شريفه امام حسين
عليه السلام است .)
240 مراد از ذبح عظيم
و فديناه بذبح عظيم
(802)
نوع مفسران درباره ى آيه گفته اند: منظور از ذبح عظيم كبش (قوچ ) است .
علامه طباطبايى قدس سره مى گويد: چون اين ذبح به امر الهى است و به
خداوند نسبت داده مى شود، از اين رو عظيم است . بعضى ديگر از مفسران
شيعه ، از جمله ملا محسن فيض كاشانى در صافى
(803)، سيد هاشم بحرانى در برهان
(804)، حويزى در نور الثقلين
(805) و مرحوم مجلسى در بحارالانوار(806)،
طبق حديثى كه از امام رضا عليه السلام نقل شده ، گفته اند: مراد از ذبح
عظيم امام حسين عليه السلام است .(807)
امام مهدى عليه السلام
241 بقاى حضرت مهدى عليه السلام
ما ننسخ من ءاية أ و ننسها ناءت بخير منها اءو
مثلها اءلم تعلم أ نّ اللّه
على كلّ شى ء قدير(808)
مقصود از آيه ، اعمّ از آيه ى تشريعى و حكم الهى و آيه ى تكوينى است كه
شامل انبيا و معصومين عليهم السلام مى شود. بنابراين ، معناى آيه ى فوق
اين است كه هر حكمى نسخ يا هر پيامبر و امام معصومى مدتش منقضى شد،
خداوند حكم ديگر يا نبى ديگر يا وصى ديگرى را مى آورد. پس ، از اين آيه
ى شريفه مى توان بقاى وجود حضرت بقية اللّه الا عظم عليه السلام را
استفاده كرد. زيرا به نصّ قرآن ، دين اسلام تا قيامت باقى است و به نصّ
اخبار وارده از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله اوصياى او منحصر به
دوازده نفرند و يازده نفر از آن ها در دنيا رحلت كرده اند. از اين رو
لازم است وصى دوازدهم باقى باشد، و گرنه جمله
ناءت بخير منها اءو مثلها صادق نخواهد بود.
جالب اين كه در اين زمينه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
ما نميت من امام اءو نُنسِه ذكره ناءت بخير منه
من صلبه مثله
(809)
242 منتظران حقيقى حضرت مهدى عليه السلام
امير المؤ منين عليه السلام آيه ى شريفه ى أ لا
انّ اءولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
(810) را تلاوت كرد، بعد از ياران خويش سؤ ال كرد، مى
دانيد: اولياء اللّه چه اشخاصى هستند؟
عرض كردند: شما بفرماييد. امام فرمودند: دوستان خدا، ما و پيروان ما
هستند كه بعد از ما مى آيند، خوشا به حال ما و بيشتر از آن خوشا به حال
آن ها.
بعضى پرسيدند: چرا بيشتر از ما، مگر ما و آن ها هر دو پيرو يك مكتب
نيستيم ؟ فرمود: نه ، آن ها مسئوليت هايى بر دوش دارند كه شما نداريد و
تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد؛ هم نحن
و أ تباعنا، فمن تبعنا من بعدنا و طوبى لنا و طوبى لهم اءفضل من طوبى
لنا. قالوا: يا اءمير المؤ منين ! ما شاءن طوبى لهم اءفضل من طوبى لنا،
أ لَسنا نحن و هم على أ مر؟ قال : لا انّهم حُمّلوا ما لم تحملوا عليه
و أ طاقوا ما لم تطيقوا(811)
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود:
طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره ،
أ ولئك اءولياء اللّه الّذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛
خوشا به حال پيروان امام قائم عليه السلام كه در غيبتش انتظار ظهورش را
مى كشند و به هنگام ظهورش مطيع فرمان اويند، آن ها اولياى خدا هستند؛
همان ها كه نه مى ترسند و نه غمى دارند.(812)
243 حضرت مهدى عليه السلام و حيات معنوى
قل اءراءيتم ان اءصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم
بماء معين
(813)
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: آيه ى شريفه در
باره ى حضرت مهدى عليه السلام نازل شده و معنايش اين است : اگر امام
شما پنهان گردد و ندانيد كه او كجاست ، پس چه كسى براى شما امامى مى
آورد كه از اخبار آسمان ها و زمين شما را مطلع ساخته و حلال و حرام
الهى را بيان كند؟ آنگاه فرمود: سوگند به خداوند تاءويل اين آيه هنوز
نيامده و ناگزير خواهد آمد.(814)
اين روايت و مانند آن از قبيل تطبيق است ؛ يعنى آيه ى شريفه مربوط به
آب جارى است كه مايه ى حيات موجودات زنده است و باطن آن مربوط به امام
و علم و عدالتِ جهان گستر اوست كه آن نيز مايه ى پيدايش حيات معنوى
جامعه ى انسانى است .(815)
سرّ اين كه عصر ظهور را به آب حيات بخش تشبيه كرده ، شايد به دليل امور
زير باشد:
1 همان گونه كه نزول آب از عالم بالاست ، موضوع امامت حضرت مهدى عليه
السلام و ظهور آن بزرگوار نيز امر آسمانى است .
2 آب منشاء حيات موجودات است ؛ و جعلنا من الماء
كلّ شى ء حىّ(816)،
حكومت حضرت مهدى عليه السلام نيز مايه ى حيات فكرى و معنوى مسلمانان
است .
3 آب مايه ى پاكيزگى ورفع آلودگى هاست . حكومت حضرت نيز مايه ى پاكيزگى
و طهارت دلهاست .
4 سرسبزى و طراوت گياهان و درختان به دليل آب است ، طراوت و شادابى مؤ
منان نيز در زمان حكومت حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.
244 پيروزى اسلام و حكومت حضرت مهدى عليه السلام
هو الّذى اءرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره
على الدّين كلّه ولوكره المشركون
(817)
اين آيه شريفه به همين صورت در سه جا آمده است : آيه 33 توبه ، آيه 28
فتح ، آيه 9 صف . گرچه اسلام از نظر منطق و استدلال هميشه پيروز است ،
اما اين آيه غلبه ى ظاهرى و وعده ى حاكميت اسلام بر جهان را مى گويد.
از سويى ، مفاد اين آيه تاكنون تحقق نيافته است ، از سوى ديگر، خداوند
وعده ى حاكميت كلى اسلام را داده و وعده اش دروغ نيست ، در نتيجه همان
گونه كه در روايات بسيارى آمده ، اين آيه به ظهور حضرت مهدى عليه
السلام اشاره دارد.(818)
245 حكومت جهانى مستضعفان
وعد اللّه الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات
ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف
الذين من قبلهم وليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدّلنّهم من بعد
خوفهم امنا
يعبدوننى لا يشركون بى شيئا(819)
از آيه شريفه فوق استفاده مى شود كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه
داراى اين دو صفت هستند (ايمان و عمل صالح ) سه نويد داده است : حكومت
روى زمين ليستخلفنّهم ، نشر آيين حقّ
ليمكن و از ميان رفتن تمام اسباب ترس
وناامنى امنا و نتيجه اين امور آن خواهد
شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند.
در اين كه مقصود از اين گروه چه اشخاصى هستند وجوهى بيان شده است :
الف برخى آن را مخصوص صحابه پيامبر دانسته اند كه با پيروزى اسلام در
عصر پيامبر صاحب حكومت زمين شدند.
ب بعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام
مسلمانانى كه داراى اين وصفند مى دانند.
ج گروهى آن را اشاره به حكومت حضرت مهدى عليه السلام مى دانند كه شرق
وغرب در زير لواى حكومتش قرار مى گيرد.
بدون شك آيه شريفه شامل مسلمانان نخستين مى شود وشامل حكومت حضرت مهدى
عليه السلام كه مصداق كامل اين آيه است نيز مى گردد. حضرت سجاد عليه
السلام در تفسير اين آيه شريفه فرمودند: هم
واللّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منّا و هو
مهدىّ هذه الامّة يملاء الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا وهو الذى
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لو لم يبق من الدنيا الا يوم
واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملاء
الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا(820)
246 حضرت مهدى عليه السلام و زنده شدن قلب ها
همانگونه كه خداوند زمين مرده را زنده مى كند، زمينه مرده (قلب انسان
ها) را به وسيله امام معصوم زنده مى كند. از اين رو، در ذيل آيه شريفه
: اعلموا انّ اللّه يحيى الا رض بعد موتها(821)،
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداوند زمين را به وسيله ى حضرت مهدى
عليه السلام زنده مى كند، بعد از آن كه مرده باشد. منظور از مردن زمين
، كفر اهل ايمان است و كافر مرده است ؛ يحيى
اللّه تعالى بالقائم بعد موتها؛ يعنى
بموتها كفر أ هلها و الكافر ميت
(822)
247 لطف امام عليه السلام نسبت به شيعيان
و إ ذا حيّيتم بتحيّة فحيّوا باءحسن منها اءو
ردّوها(823)
كنيزى شاخه ى گلى خدمت امام حسن عليه السلام هديه كرد، امام در مقابل
آن ، وى را آزاد ساخت و هنگامى كه از علت اين كار سؤ ال كردند، فرمود:
خداوند اين ادب را به ما آموخته است ، آن جا كه مى فرمايد:
و إ ذا حيّيتم بتحيّة فحيّوا باءحسن منها
سپس اضافه فرمود: تحيتِ بهتر همان آزاد كردن اوست ؛
جاءت جارية للحسن عليه السلام بطاقى ريحان ،
فقال لها اءنت حرّة لوجه اللّه ، فقلت له فى ذلك فقال : أ دّبنّا اللّه
تعالى فقال : إ ذا حيّيتم ... و قال
اءحسن منها اعتاقها(824)
از اين آيه ، با توجه به روايت ، يك حكم كلى در پاسخ گويى به هر نوع
اظهار محبتى ، اعم از لفظى و عملى را مى توان استفاده كرد. بنا بر اين
، ما شيعيان كه براى حضرت مهدى عليه السلام دعا مى كنيم و دعاى شريف
اللّهمّ كن لوليّك الحجة بن الحسن ... را
مى خوانيم ، ان شاء اللّه مشمول لطف آن حضرت خواهيم بود.
248 قيام حضرت مهدى عليه السلام و ظهور حق
وقل جاءالحق وزهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(825)
آيه شريفه فوق به قيام حضرت مهدى عليه السلام تفسير شده است . امام
باقر عليه السلام مى فرمايد: اذا قام القائم
ذهبت دولة الباطل هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام قيام كند
دولت باطل برچيده مى شود. در روايت ديگرى مى خوانيم : مهدى عليه السلام
به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود؛
جاء الحق وزهق الباطل ... در حالات
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در روز فتح مكه وارد
مسجد الحرام شد و360 بت را كه بر گرد كعبه چيده شده بود همه را با عصاى
خود سرنگون نمود وپيوسته مى فرمود: جاء الحق
وزهق الباطل ...(826)
فصل چهارم : عدل
عدم تنافى بلاها با عدل الهى
منزه بودن خداوند از ستم
آيا بدى ها به خداوند نسبت دارد؟
اعمال زشت بشر مايه ى محروميت از خيرات
تفاوت در ميان انسان ها و اصل عدالت
علل عدم كيفر دهى ستمگران در دنيا
# # #
فصل پنجم : معاد
مرگ و عالم برزخ
مرگ حق است
مرگ امر وجودى
حيات و مرگ معنوى
علل ترس از مرگ
حشر هراسناك .....
# # #
روح انسان
بقاى روح
روح حقيقت انسان
انذار در باره ى مبداء و معاد ......
عدل الهى
249 عدم تنافى بلاها با عدل الهى
يكى از مسائل اعتقادى ، عدل الهى است در قرآن كريم واژه ى
((عَدل ))
در مورد عدالت خداوند ذكر نشده ، ليكن با تعبير ((نفى
ظلم )) از ساحت مقدس خداوند، اين حقيقت
بيان شده است ؛ إ نّ اللّه لا يظلم النّاس شيئا
ولكنّ النّاس اءنفسهم يظلمون
(827)
بلاهايى كه متوجه انسان مى شود، هيچ گونه منافاتى با عدل خداوند سبحان
ندارد. زيرا بلاها بر دو دسته اند:
الف قسمتى از آن ها به دليل اعمال خود بشر است ؛
و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم
(828)و ظهر الفساد فى البرّ و
البحر بما كسبت اءيدى النّاس
(829)
ب قسمتى از بلاها كه از سوى خداوند نازل مى گردد، كه سه صورت دارد:
1 براى ظالمان ، به جهت ادب و تنبيه آن هاست ؛
كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون
(830)
2 براى مؤ منان ، به منظور آزمايش است ؛ و ليبلى
المؤ منين منه بلاء حسنا(831)
3 براى اولياى خدا، با هدف ارتقاى مرتبه و منزلت آن هاست ؛
و إ ذا ابتلى إ براهيم ربّه بكلمات فأ تمّهنّ
قال إ نّى جاعلك للنّاس إ ماما(832)
اين اقسام سه گانه ى بلا در حديثى از امير المؤ منين عليه السلام بيان
شده است ؛ البلاء للظالم أ دب و للمؤ من امتحان
و للا نبياء درجة
(833)
250 منزّه بودن خداوند از ستم
و ما اللّه يريد ظلما للعالمين # و للّه ما فى
السّموات و الا رض و
إ لى اللّه ترجع الا مور(834)
چون در آيه ى نخستين فرمود كه خدا اراده ى ظلمى نمى كند، در آيه ى بعد
نكته اى را تذكر مى دهد كه با توجه به آن ، توهم صدور ظلم از خداوند
زايل مى شود. زيرا خداوند متعال از جميع جهات مالك تمام اشيا و موجودات
است و تصرّف در آن ها، به هر گونه اى كه بخواهد، حق اصلى اوست .
بنابراين ، در باره ى حضرتش ظلم و تعدّى مفهوم درستى ندارد. چون ظلم و
ستم ، تصرف در ملك ديگران است و پرواضح است كه همه چيز ملك خداوند
متعال است ، پس خدا هيچ گونه تصرفى در ملك ديگران ندارد؛ از اين رو ظلم
و ستم در باره ى خداوند معنا ندارد.(835)
251 آيا بدى ها به خداوند نسبت دارد؟
إ ن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عند اللّه و إ ن
تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عند اللّه ... # ما اءصابك
من حسنة فمن اللّه و ما اءصابك
من سيّئة فمن نفسك
(836)
سؤ ال : چرا در آيه ى اول همه ى نيكى ها و بدى ها (حسنات و سيئات ) به
خداوند نسبت داده شده ، در حالى كه در آيه ى دوم فقط نيكى ها را به
خداوند نسبت مى دهد و بدى ها و سيّئات را به مردم ؟!
پاسخ : 1 اگر سيئات و بدى ها را تجزيه و تحليل كنيم ، داراى دو جنبه
هستند، يكى مثبت و ديگرى منفى ، و همين جنبه ى منفى آن است كه قيافه ى
سيئه به آن مى دهد و به شكل ((زيان نسبى
)) درمى آورد.
براى مثال انسانى كه به وسيله ى سلاح گرم يا سرد بى گناهى را به قتل مى
رساند، مسلما مرتكب سيّئه اى شده است ، اكنون عوامل وجود اين كار بد را
بررسى مى كنيم . در ميان اين عوامل قدرت انسان ، فكر انسان ، قدرت يك
اسلحه ، نشانه گيرى صحيح ، استفاده از فرصت مناسب ، تاءثير و قدرت
گلوله ى ديده شده كه تمام اين ها جنبه هاى مثبت قضيّه است . زيرا همه ى
آن ها مى توانند مفيد واقع شوند و اگر در مورد خود به كار گرفته شود،
مشكلات بزرگى را حل مى كنند.
تنها جنبه ى منفى قضيه اين است كه تمام اين قدرت ها و نيروها در غير
مورد خود به كار گرفته شده است . مثلا به جاى اين كه به وسيله ى آن ها
خطر حيوان درنده يا يك قاتل جانى دفع شود، در مورد انسان بى گناهى به
كار رفته است . بنا بر اين ، دليل اسناد تمام حسنات و نيكى ها به
خداوند آن است كه تمام منابع قدرت ، حتى قدرت هايى كه از آن سوء
استفاده مى شود، از ناحيه ى خداست و سرچشمه ى قسمت هاى سازنده و مثبت
اوست و اگر در آيه ى دوم سيّئات به مردم
نسبت داده شده ، اشاره به همان ((جنبه
هاى منفى )) قضيه و سوء استفاده از مواهب
و قدرت هاى خدادادى است .
نظير آن كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه ى خوبى بدهد،
ولى او آن را در راه موادّ مخدّر و فساد و تبهكارى به كار اندازد. شكّى
نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است ، ولى از نظر سوء استفاده
مستند به خود اوست .(837)
252 اعمال زشت بشر مايه ى محروميت از خيرات
ما اءصابك من حسنة فمن اللّه و ما اءصابك من
سيئة فمن نفسك
(838)
در بينش الهى همه چيز مخلوق خداست ؛ اللّه خالق
كلّ شى ء(839)و
خداوند همه چيز را زيبا و نيكو آفريده است ؛
اءحسن كلّ شى ء خلقه
(840)از نظر قرآن كريم هر موجودى كه نام شى ء بر آن
اطلاق شود، مخلوق الهى است ، و آن چه به خداوند مربوط است ، آفرينش است
كه از زيبايى جدا نيست و ناگوارى ها و گرفتارى هاى ما اولا فقدان آن
كمالات است كه مخلوق خدا نيست . ثانيا آن چه سبب محروميت از خيرات الهى
است كردار فرد يا جامعه است .
خلقت و زيبايى دو امر متلازم در وجودند؛ هر چيزى از جهت اين كه مخلوق
خداست ، در حقيقت به تمام واقعيت خارجى اش زيبا و نيكوست و اگر بدى و
قبح بر او عارض شود، از جهت نسبت ها و امور ديگرى است كه خارج از ذات
اوست و به وجود حقيقى اش كه منسوب به خداى سبحان است ، ربطى ندارد.
از اينجا روشن مى شود كه هر جا در كلام الهى به ذكر سيئه و ظلم و گناه
و امثال آن برمى خوريم ، بايد بگوييم كه اين معانى عناوينى غير حقيقى
هستند؛ به اين معنا كه هيچ انسان گنهكارى خودش و گناهش روى هم مخلوق
خدا نيستند، تنها خودش مخلوق خداست ، اما گناهش هيچ انتسابى به خدا و
خلقت خداوند ندارد.(841)
به تعبير يكى از علما، زمينى كه دور خود و خورشيد مى گردد، قسمتى كه رو
به خورشيد است روز و روشن است و اگر يك طرف تاريك است ، چون پشت به
خورشيد كرده است ، وگرنه خورشيد همواره نور مى دهد و زمين هم هرچه نور
دارد، از خورشيد است ، كمالات انسان از خداست و نقص هايش از خود اوست .(842)
253 تفاوت در ميان انسان ها و اصل عدالت
و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما ءاتيكم
(843)
شكى نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوت هايى وجود دارد كه نتيجه
ى ستمگرى بعضى از انسان ها نسبت به بعضى ديگر است . مثلا جمعى مالك
ثروت هاى بى حسابند و جمعى بر خاك سياه نشسته اند، برخى به دليل وجود
امكانات به عاليترين مدارج علمى رسيده اند و جمعى بر اثر فراهم نبودن
وسايل تحصيل جاهل و بى سواد مانده اند؛ مسلما اين ها را نمى توان به
حساب دستگاه آفرينش گذاشت ، ولى در عين حال نمى توان انكار كرد كه هر
اندازه اصول عدالت در جامعه رعايت شود، باز انسان ها از نظر استعداد و
فكر و سليقه ها يكسان نخواهند بود.
اگر همه ى افراد جامعه ى اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه
بيرون مى آيد، يك شكل و يكنواخت و با استعداد مساوى و مانند هم بودند،
جامعه ى انسانى يك جامعه ى مرده ، بى روح ، خالى از تحرك و فاقد تكامل
بود.(844)
254 علل عدم كيفردهى ستمگران در دنيا
الف دنيا گنجايش و قابليت مجازات بعضى از ستمگران را ندارد. زيرا ظلم و
ستم بعضى از ستمگران گستره ى بسيار وسيعى دارد؛ مثلا افراد فراوانى را
به قتل رسانده يا حقوق آن ها را تضييع كرده و در اينجا اگر بخواهند او
را قصاص كنند، به جاى يك نفر او را مجازات مى كنند، اما حقوق ديگران
ضايع مى شود.
ب قرآن كريم مى فرمايد: اگر خداوند بخواهد مردم را به دليل ظلم و
ستمشان مجازات كند، جنبنده اى روى زمين باقى نخواهد ماند؛
و لو يؤ اخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترك عليها
من دابّة
(845)و اگر ما به معناى وسيع ظلم توجه كنيم ، نتيجه اش
اين است كه هيچ انسان غير ظالمى در روى زمين وجود ندارد و هر كس به سهم
خود مرتكب گناه و ظلمى شده است كه اگر بنا بر مجازات سريع باشد، دامان
همه را خواهد گرفت . فقط پيامبران و امامان عليهم السلام از چنين ظلمى
مصون هستند.(846)
گر حكم شود كه مست گيرند
در شهر هر آن كه هست گيرند
مرگ و عالم برزخ
255 حقّانيت مرگ
و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد(847)
سكرات مرگ به حق فرا مى رسد و به انسان گفته مى شود: اين همان چيزى است
كه از آن مى گريختى . در اين آيه ى شريفه و آيات متعدد ديگر، روى حق
بودن مرگ تكيه شده است . چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:
و اعبد ربّك حتّى يأ تيك اليقين
(848) پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ ) به سراغ تو
آيد. انسان هر چيزى را انكار كند، نمى تواند اين واقعيت را منكر شود كه
سرانجام ، مرگ درِ خانه ى همه را مى كوبد و همه را با خود مى برد. توجه
به حقانيت مرگ هشدارى است براى همه ى انسان ها كه بيشتر و بهتر
بينديشند و از راهى كه در پيش رو دارند، باخبر شوند و خود را براى آن
آماده سازند.(849)
مرگ ، امر وجودى
الّذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم اءيّكم اءحسن
عملا(850)
256
مرگ اگر به معناى فنا و نيستى باشد، مخلوق نيست . زيرا خلقت به امور
وجودى تعلق مى گيرد، ولى از آنجا كه حقيقت مرگ انتقال از جهانى به جهان
ديگر است قطعا يك امر وجودى است كه مى تواند مخلوق باشد. بر فرض كه امر
عدمى باشد، عدمِ ملكه است كه بهره اى از وجود دارد، مانند عمى نسبت به
بصر و نور نسبت به ظلمت .(851)
257
منظور از خلقت موت و حيات ، آزمايش انسان ها و حسن عمل آنان بيان شده
است ، نه كثرت عمل . بنا بر اين ، اسلام به كيفيت اهميت مى دهد، نه به
كميّت . مهم آن است كه عمل ، خالصانه و براى خداوند باشد، هر چند ازنظر
كميت و مقدار، اندك باشد.(852)
258
مشابه آيه ى فوق دو آيه ى ديگر است كه هدف خلقت را آزمون براى دستيابى
به بهترين عمل دانسته است ؛ انّا جعلنا
ما على الا رض زينة لها لنبلوهم اءيّكم اءحسن عملا(853)و
و هو الّذى خلق السّموات و الا رض ... ليبلوكم
اءيّكم اءحسن عملا(854).
در حالى كه آيه ى و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ
ليعبدون
(855) هدف خلقت را عبادت و بندگى معرفى نمود و برخى از
روايات نيز هدف خلقت را كمال عقل و خداترسى و نيت خالص دانسته است ؛
چنانكه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
أ تمّكم عقلا و اءشدّكم للّه خوفا و امام
صادق عليه السلام مى فرمايد: ليس يعنى اءكثر
عملا ولكن أ صوبكم عملا و انّما الا صابة خشية اللّه و النية الصادقة
(856)
آيا جمع ميان اهداف پيش گفته ممكن است ؟ در پاسخ بايد گفت : روشن است
كه مساءله ى آزمون و امتحان از عبوديت جدا نيست ، همان گونه كه كمال
عقل و خداترسى و نيت خالص (كه در دو روايت به آن اشاره شده ) روح
عبوديت را تشكيل مى دهد. به اين ترتيب ، جهان ميدان آزمايشِ همه ى
انسان هاست ، وسيله ى آزمايش مرگ و حيات است و هدف آزمون رسيدن به حسن
عمل كه مفهومش تكامل ، معرفت و اخلاص نيت و انجام دادن هر كار خير است
.(857)
259
مقصود بالذّات از خلقت ، رساندن جزاى خير به بندگان است . چون در اين
آيه سخن از گناه و كار زشت و كيفر نيامده است ، تنها عمل خوب را ذكر
كرده و فرمود: خلقت حيات و موت براى آن است كه روشن شود كدام يك عملش
بهتر و نيكوتر است ، پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى خلقت هستند، اما
ديگران به طُفيل آنان خلق شده اند.(858)
260 سرّ اين كه كلمه ى ((موت
)) بر كلمه ى ((حيات
)) مقدم شده ، شايدبه دو دليل زير باشد:
الف موت از نظر طبيعى تقدم بر حيات دارد؛ يعنى نخست انسان در حكم اموات
بوده و بعدا حيات بر او عارض شده است . ابتدا انسان نطفه بود، بعد علقه
شد، سپس مضغه شد، .... سرانجام نيز به او روح دميدند؛
كنتم اءمواتا فأ حياكم .
ب آنچه تاءثير بيشترى در تزكيه ى روح بشر دارد، ياد مرگ است كه در
روايات نسبت به آن بسيار سفارش شده است : اكثروا
من ذكر هادم اللذّات .(859)
261 مرگ طبيعى و زودرس
ثمّ قضى اءجلا مسمّى عنده
(860)
((اجل ))
به تنهايى به معناى عمر و مدت غير حتمى است و ((اجل
مسمّى ))، به معناى عمر و مدت حتمى است و
به عبارت ديگر ((اجل مسمى
)) مرگ طبيعى ، و اجل مرگ زودرس است .
توضيح اين كه : بسيارى از موجودات از نظر ساختمان طبيعى قابليت بقاى
دراز مدت دارند، ولى در اثناى اين مدت ممكن است موانعى ايجاد شود كه آن
ها را از رسيدن به حداكثر عمر طبيعى بازدارد. مثلا يك چراغ نفت سوز با
توجه به مخزن نفت آن ، ممكن است بيست ساعت استعداد روشنايى داشته باشد،
اما اگر در معرض باد قرار گيرد، عمر آن كوتاه مى گردد.
در اينجا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند و تا آخرين قطره ى نفت خود
بسوزد سپس خاموش گردد، به اجل حتمى خود رسيده است ، و اگر موانعى قبل
از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را ((اجل
غير حتمى )) مى گوييم . در مورد يك انسان
نيز چنين است ، اگر تمام شرايط براى بقاى او جمع گردد و موانع نيز
برطرف شود، ساختمان و استعداد او ايجاب مى كند كه مدت طولانى (هر چند
اين مدت بالاخره پايان و حدّى دارد) عمر كند، اما ممكن است بر اثر سوء
تغذيه يا مبتلا شدن به اعتيادات مختلف يا دست زدن به خودكشى ، بميرد،
مرگ را در صورت اول ((اجل حتمى
)) و در صورت دوم ((اجل
غير حتمى )) مى نامند.
با توجه به اين دو نوع اجل ، بسيارى از مطالب روشن مى شود. در روايات
مى خوانيم صله ى رحم عمر را زياد و قطع رحم عمر را كوتاه مى كند. منظور
از عمر و اجل در اين موارد اجل غير حتمى است ، و يا منظور از
((اجل ))
در آيه : فإ ذا جاء اءجلهم لا يستاءخرون ساعة و
لا يستقدمون ؛ همان مرگ حتمى است .(861)
262 قبض روح
قرآن كريم گاهى قبض روح را به ملك الموت نسبت مى دهد؛
قل يتوفّيكم ملك الموت الّذى وكلّ بكم
(862) گاهى به رسل نسبت مى دهد؛
حتّى إ ذا جاء اءحدكم الموت توفّته رسلنا(863)
گاهى به خداوند نسبت مى دهد؛ اللّه يتوفّى الا
نفس حين موتها(864)و
هيچ منافاتى ميان اين نسبت ها وجود ندارد. زيرا اين خود يك نحو تفنن در
مراتب نسبت است . از نظر اين كه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود و
او مالك و متصرف على الاطلاق است ، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى
دهد، و از اين جهت كه ملك الموت ماءمور خداوند است ، به او نسبت مى دهد
و از اين نظر كه اعوان او، اسباب كار او هستند، به آنان نيز منتسب مى
كند، همان گونه كه ما يك خط را هم به قلم نسبت مى دهيم ، هم به آن دستى
كه قلم را گرفته ، هم به آن شخصى كه صاحب دست است .(865)
263 حيات و مرگ معنوى
حيات و مرگ بر دو قسم است :
1 حيات و مرگ مادى كه در انسان و حيوان و نبات مشترك است .
2 حيات معنوى كه مخصوص انسان است كه در پرتو ايمان و عمل صالح به وجود
مى آيد و مرگ معنوى به واسطه ى كفر پديد مى آيد.
الف حيات مادى ؛ و اللّه اءنزل من السّماء ماء
فأ حيا به الا رض بعد موتها(866)
ب حيات معنوى در پرتو ايمان و عمل صالح ؛ من عمل
صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيّبه
(867) از نظر قرآن كريم كسى كه داراى حيات معنوى باشد،
نورى دارد كه خداوند به او عطا كرده است ؛ اءو
من كان ميتا فأ حييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى النّاس
(868)و در نتيجه ى اين نور الهى ، انسان مؤ من شرح صدر
پيدا مى كند؛ اءفمن شرح اللّه صدره للا سلام فهو
على نور من ربّه
(869) فاى تفريع در اءفمن شرح
اللّه نشانه ى نتيجه بودن اين آيه براى آيه ى شريفه ى
اءو من كان ميتا...است .
ج كفر عامل مرگ روح انسان است ؛ لينذر من كان
حيّا و يحق القول على الكافرين
(870) از اين كه قرآن كريم تعبير مى كند كه انذار تنها
در افراد زنده تاءثير دارد و حيات را در برابر كفر قرار داده است ،
روشن مى شود كه منظور از كفر، مرگ روح است .(871)
264 مجهول بودن مرگ
انسان نمى داند در چه زمانى و در چه زمينى و در چه زمينه ى فكرى از
دنيا مى رود.
1 نامعلوم بودن زمان مرگ ؛ قال على عليه السلام :
مسكين ابن آدم مكتوم الا جل مكنون العلل
(872)
2 نامعلوم بودن زمين مرگ ؛ ما تدرى نفس باءىّ
اءرض تموت
(873)
3 - نامعلوم بودن زمينه ى مرگ ؛ و ما تدرى نفس
ماذا تكسب غدا(874)
روشن نبودن دو امر اول مهم نيست ، آنچه بسيار مهم و سرنوشت ساز است ،
آن است كه انسان در زمينه ى فكرى مناسب كه اسلام است ، از دنيا برود.
از اين رو، حضرت يعقوب عليه السلام به فرزندانش توصيه مى كند كه مسلمان
از دنيا برويد؛ فلا تموتنّ الاّ و أ نتم مسلمون
(875)و حضرت يوسف از خداوند تقاضا مى كند كه مرا مسلمان
بميران ؛ توفّنى مسلما و اءلحقنى بالصّالحين
(876)و به همين جهت وقتى حضرت على عليه السلام خبر
شهادت خود را از پيامبر شنيد، از دو امر اول سؤ ال نكرد، بلكه از جهت
سوم پرسيد و گفت : اءفى سلامة من دينى ؟
و پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله پاسخ مثبت داد.
265 علل ترس از مرگ
علل ترس از مرگ چند چيز است :
الف تخلّفات و گناهان چنانكه از آيه : و لا
يتمنّونه اءبدا بما قدّمت اءيديهم
(877) وآيه : و لن يتمنّوه اءبدا
بما قدّمت اءيديهم
(878) استفاده مى شود.
ب عدم شناخت صحيح از مرگ ؛ بسيارى از مردم مرگ را به معناى فنا و
نابودى مى دانند و بديهى است كه انسان از فنا و نابودى ترس دارد. امام
هادى عليه السلام به شخصى فرمود: تخاف من الموت
لا نّك لا تعرفه . از امام جواد عليه السلام سؤ ال شد:
ما بال هؤ لاء المسلمين يكرهون الموت ؟ قال لا
نّهم جهلوه فكرهوه و لو عرفوه و كانوا من اولياء اللّه عزّوجلّ لا
حبوّه
(879)
ج علاقه ى شديد به دنيا؛ امام صادق عليه السلام مى فرمايد: شخصى از
ابوذر پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم ؟ ابوذر به او گفت : زيرا
دنياى خود را آباد و آخرت خويش را نابود كرده ايد، و تمايل نداريد از
منزل آباد به منزل ويران سفركنيد؛ عن ابى عبداللّه عليه السلام قال :
جاء رجل إ لى اباذر فقال : يا اباذر! ما لنا
نكره الموت ؟ فقال : لا نّكم عمّرتم الدّنيا و خرّبتم الا خرة فتكرهون
أ ن تنقلوا من عمران إ لى خراب
(880)
نكته ى قابل توجه اين كه امامان معصوم عليهم السلام از مرگ هيچ گونه
ترسى نداشتند، از اين رو، حضرت على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى
عليه السلام گويد: يا بنىّ إ نّ اءباك لا يبالى
وقع على الموت أ و وقع الموت عليه
(881)
266 سه روز مشكل در سرنوشت انسان
و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا(882)
وحشتناكترين دوران زندگى انسان سه مرحله است : روزى كه متولد مى شود و
چشمش به دنيا مى افتد، روزى كه مى ميرد و آخرت و اهل آن را مى بيند،
روزى كه برانگيخته مى شود و مسايلى را مى بيند كه در دنيا نديده بود.
خداوند سلامت را در اين سه مرحله شامل حال حضرت يحيى عليه السلام كرد و
او را در برابر ترس و وحشت امنيت بخشيد.(883)
267 حشر هراسناك
يخرجون من الا جداث كانّهم جراد منتشر(884)
در آيه ى فوق ، خداوند متعال بيرون شدن مردم از قبرها را در روز قيامت
به ملخ هاى پراكنده تشبيه كرده است . زيرا توده ى ملخ ها بر خلاف
بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دسته جمعى و با نظم و ترتيب خاصى
حركت مى كنند، هرگز نظم و ترتيبى ندارند، درهم فرو مى روند و بى هدف به
هر سو روانه مى شوند؛ افزون بر اين ، انسان ها چون ملخ ها در آن روز
موجودات ضعيف و ناتوانند.(885)
268 بشارت به هنگام مرگ
يا اءيّتها النّفس المطمئنّة # إ رجعى إ لى ربّك
راضية مرضيّة
(886)
سدير صيرفى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا مؤ من از
قبض روح خود كراهت دارد؟ حضرت فرمود: خير، به خدا سوگند هنگامى كه
فرشته ى مرگ براى قبض روحش مى آيد، وى اظهار ناراحتى مى كند، آنگاه
فرشته ى مرگ گويد: اى ولىّ خدا! ناراحت نباش ، سوگند به آن كس كه محمد
صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث كرد، من بر تو مهربانترم از پدر مهربان
. چشمهايت را بگشا و ببين ! او نگاه مى كند و رسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله و امير المؤ منين و فاطمه و حسن و حسين و ساير امامان عليهم
السلام از ذريّه او را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول
خدا و امير مؤ منان و فاطمه و حسن و حسين و امامان ، دوستان تو هستند.
او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى
پروردگار بزرگ ندا مى دهد و مى گويد: يا اءيّتها
النّفس المطمئنّة ؛ اى كسى كه به محمد و خاندانش اطمينان داشتى
، به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه تو به ولايت آن ها راضى هستى و
او با ثوابش از تو خشنود است ، داخل شو در ميان بندگانم ... .(887)
269 همراهى عمل با انسان در قيامت
و ان ليس للا نسان إ لاّ ما سعى
(888)
راغب مى گويد: كلمه ى سعى به معناى راه
رفتن تند و سريع است ، اما نه به حدى كه دويدن بر آن صدق كند، ولى در
مطلق جد و جهد در هر كارى ، چه خير و چه شرّ، نيز استعمال مى شود.
((لام ))
در كلمه ى للا نسان مفيد ملك حقيقى است ،
مانند ملكيّت انسان نسبت به چشم و گوش و ساير اعضايش ، نه مانند ملكيتش
نسبت به خانه و فرش كه ملكيتى است اعتبارى و به معناى جواز تصرف . پس
چون انسان به ملكيت حقيقى مالك اعمال خويش است ، مادامى كه انسان هست ،
آن عمل هم هست و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد.
بنا بر اين ، بعد از انتقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش ، خير و
شرّ، صالح و طالح با او خواهد بود، اما آنچه را كه انسان ملك خود مى
پندارد، مانند مال و فرزندان و زخارف زندگى دنيا، به دليل جدا شدن
انسان از آن ها و بالعكس ، ملك حقيقى نيست . چون قوام هستى آن ها به
هستى آدمى نيست ؛ فرش مى سوزد، صاحبش همچنان باقى است يا صاحبش مى
ميرد، فرش همچنان هست ، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى و اين ملك تا دم
مرگ با آدمى هست ، به مجرد انتقال به دار الخلود و عالم آخرت به دست
ديگرى مى سپارد.(889)
270 فايده ى وجود نامه ى اعمال
و لدينا كتاب ينطق بالحقّ و هم لا يظلمون
(890)
فخر رازى مى گويد: اگر كسى بگويد فايده ى اين كتاب چيست ؟ اگر بر كسى
عرضه شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند، حاجت به كتاب ندارد، هر چه
خدا بگويد، او قبول مى كند، چه كتابى در ميان باشد يا نباشد، و اگر بر
كسى عرضه شود كه دروغ گفتن خدا را ممكن و جايز مى داند، چنين كسى آن چه
را كه خدا بگويد، تكذيب مى كند، چه در كتابى نوشته شده باشد يا نشده
باشد. چون براى دروغگو همان گونه كه دروغ گفتن ممكن است ، همچنين دروغ
نوشتن هم جايز است ، پس در هر حال ، نوشتن اعمال فايده اى ندارد.
در پاسخ مى گوييم : خدا هر چه بخواهد مى كند، ولى شايد در اين كار
مصلحتى براى ملايكه باشد.(891)
علامه طباطبايى قدس سره به اين اشكال چنين پاسخ مى دهد: پاسخى كه فخر
رازى داده مبتنى بر مسلكى است كه در فعل خداى تعالى دارد. چون او معتقد
است كه افعال خدا از روى غرض و مصلحت نيست و اين اشكال تنها در مساءله
ى نوشتن اعمال نيست ، بلكه در تمامى شئون قيامت كه خداى تعالى از آن
خبر داده ، وارد است . مانند حشر، جمع اشهاد، شهود، صراط و ميزان حساب
.
جواب صحيح از همه ى موارد اين است : خداوند سبحان آنچه را كه ما در
قيامت با آن روبرو مى شويم ، براى ما ممثّل كرده و به صورت يك صحنه
دادخواهى و دادرسى مجسم فرموده است و معلوم است كه در يك صحنه ى دادگاه
، از آن جهت كه دادگاه است ، پاى احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگ
هاى جرم و روبرو كردن دو طرف متخاصم به ميان مى آيد و بدون اين ها صحنه
پايان نمى پذيرد.
آرى ! اگر از اين معنا چشم پوشى كنيم ، براى ظاهر شدن اعمال آدمى در
روز رجوعش به خداى سبحان ، تنها اذن او كافى است و به هيچ يك از مطالب
مذكور نيازى نيست .(892)
271 عوامل زيان كارى در قيامت
در قرآن عوامل مختلفى براى زيان كارى در قيامت ذكر شده است . به نمونه
اى از آن ها اشاره مى شود:
1 ارتداد؛ و من يكفر بالا يمان فقد حبط عمله و
هو فى الاخرة من الخاسرين
(893)
2 باطل گرايى ؛ وخضتم كالّذى خاضوا أ ولئك حبطت
اءعمالهم فى الدّنيا والاخرة وأ ولئك هم الخاسرون
(894)
3 پذيرش غير اسلام ؛ ومن يبتغ غير الا سلام دينا
فلن يقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرين
(895)
4 ترجيح دنيا؛ ذلك باءنّهم استحبّوا الحيوة
الدّنيا على الاخرة و اءنّ اللّه لا يهدى القوم الكافرين # اءولئك
الّذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و اءبصارهم و اءولئك هم الغافلون
# لا جرم أ نّهم فى الاخرة هم الخاسرون
(896)
5 تزلزل در ايمان ؛ و من النّاس من يعبد اللّه
على حرف فإ ن أ صابه خيرٌ اطماءنّ به و إ ن أ صابته فتنة انقلب على
وجهه خسر الدّنيا و الا خرة
(897)
6 خودپسندى ؛ قل هل ننبّئكم بالا خسرين أ عمالا
# الّذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدّنيا و هم يحسبون اءنّهم يحسنون صنعا(898)
7 ظلم به نفس ؛ قالا ربّنا ظلمنا اءنفسنا و إ ن
لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين
(899)
8 كفر به آخرت ؛ إ نّ الّذين لا يؤ منون بالاخرة
زيّنّا لهم اءعمالهم فهم يعمهون # اءولئك الّذين لهم سوء العذاب و هم
فى الاخرة هم الا خسرون
(900)
272 قطع پيوندها و روابط در قيامت
از نظر قرآن كريم روز قيامت روزى است كه رابطه ى انسان با تمامى اسباب
مادى و طبيعى كه در دنيا براى او سودمند بود، قطع مى شود. از جمله :
# ثروت و فرزندان ؛ و لا ينفع مال و لا بنون
الاّ من أ تى اللّه بقلب سليم
(901)
# دوستى و رفاقت ؛ يوم لا يُغنى مولى عن مولى
شيئا و لا هم ينصرون
(902)
# مكر و حيله ؛ يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و
لا هم ينصرون
(903)
# شفاعت و وساطت ؛ لا تغن عنّى شفاعتهم شيئا(904)
# اقوام و خويشان ؛ فلن تنفعكم اءرحامكم
(905)
# زبان ؛ اليوم نختم على اءفواههم
(906)
# عذرخواهى ؛ لا يؤ ذن لهم فيعتذرون
(907)
# قدرت و توانايى ؛ هلك عنّى سلطانية
(908)
273 قيامت و به ياد هيچ شخص نبودن
لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه
(909)
يكى از خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن حضرت سؤ ال كرد: آيا
در قيامت انسان به ياد دوست صميمى اش مى افتد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه
و آله در جواب فرمود: سه موقف است كه هيچ كس به ياد كسى نمى افتد:
الف پاى ميزان اعمال ؛ تا ببيند ميزان اعمالش سنگين است يا سبك .
ب بر صراط؛ تا ببيند از آن مى گذرد يا نه .
ج هنگام دادن نامه اعمال ؛ تا ببيند آن را به دست راستش مى دهند يا چپ
. در اين سه موقع كسى به فكر كسى نيست ؛ نه دوست صميمى و نه يار مهربان
و نه خويشاوندان و نه علاقه مندان مخلص و نه فرزندان و نه پدر و مادر.
چنانكه كه خداوند مى فرمايد: لكل امرى ء منهم
يومئذ شاءن يغنيه ؛ آن روز هر كدام از آن ها به خود مشغول است .(910)
274 سر نام گذارى قيامت به ((يوم
الفصل ))
هذا يوم الفصل الّذى كنتم به تكذّبون
(911)
يكى از اسامى قيامت يوم الفصل است كه با
تعبيرات مختلفى در قرآن آمده است :
الف روز فصل ميقات همه ى انسان هاست ؛ انّ يوم
الفصل كان ميقاتا(912)
ب همه را در آن روز فصل جمع مى كنيم ؛ هذا يوم
الفصل جمعناكم و الا ولين
(913)
ج روز فصل قابل درك و وصف نيست ؛ و ما اءدريك ما
يوم الفصل
(914)
كلمه ى فصل به معناى جداسازى ميان دو چيز
است و سبب نام گذارى روز قيامت به روز فصل اين است كه آن روز، روز جدا
شدن حق از باطل است ، روزى كه به حكم خدا ميان حق و باطل يا ميان مجرم
و متقى جدايى مى افتد و هر يك از ديگرى متمايز مى شود چنان كه در جاى
ديگر فرمود: و امتازوا اليوم اءيّها المجرمون
(915)
275 سرّ نام گذارى قيامت به
((يوم التلاق ))
لينذر يوم التّلاق
(916)
منظور از يوم التلاق روز قيامت است .
زيرا در آن روز انسان ها يا خداوند را ملاقات مى كنند يا يكديگر را، يا
ظالم و مظلوم به همديگر مى رسند. احتمال دوم يعنى ديدار خالق و مخلوق
را آياتى تاءييد مى كند؛ انّهم ملاقوا ربّهم
(917)و يا اءيّها الا نسان انّك
كادح إ لى ربك كدحا فملاقيه
(918)
معناى لقا اين است كه در آن روز تمامى اسباب و وسايطى كه مردم را در
دنيا به خود مشغول مى كرد،از كار مى افتند و در آن روز حقيقت فاش مى
شود، چنان كه آيه ى شريفه ى يوم هم بارزون لا
يخفى على اللّه منهم شى ء(919)،
كلمه ى يوم التلاق را تفسير مى كند كه
يوم التلاق روزى است كه باطن مردم ظاهر مى شود.
معناى بروز مردم براى خدا اين نيست كه خداوند در دنيا از باطن مردم خبر
نداشت ، بلكه مردم به دليل اشتغال به اسباب موهوم ، از معرفت
پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند كه ملك خدا بر آن ها احاطه
دارد و تنها حاكم بر آنان خداوند است . روز قيامت به دليل از كار
افتادن آن اسباب موهوم اين معانى بر ايشان بروز مى كند.(920)
276 تسميه ى قيامت به ((طامّه
كبرى ))
فاذا جاءت الطامّة الكبرى
(921)
مرحوم طبرسى قدس سره مى گويد: كلمه ى طامّه
به معناى عاليه و غالبه است . وقتى گفته مى شود اين اطمّ از آن است ؛
يعنى اين از آن عالى تر است . و طمّ الطائر
الشّجرةَ، يعنى پرنده بر بالاى درخت پرواز كرد و هر بلايى را كه
انسان ها از دفع آن عاجز باشند، طامه مى گويند. از اين رو به قيامت ،
((طامّه ى كبرى ))
گفته شده است . چون قيامت از هر داهيه اى بالاتر است و بر آن غالب است
. از اطلاق اين وصف روشن مى شود كه هيچ داهيه و واقعه اى بزرگتر از آن
واقعه نيست .(922)
277 سرّ اخفاى زمان قيامت
انّ السّاعة ءاتية اءكاد اءخفيها(923)
اطلاق اخفا نشانه ى آن است كه مراد اخفاى به تمام معناست ؛ يعنى آن را
پنهان و مكتوم نگه مى دارم و به هيچ وجه احدى را از آن آگاه نكنم تا
وقتى كه ناگهانى واقع مى گردد. همچنان كه صريحا فرمود:
لا تاءتيكم الاّ بغتة
(924). ممكن است معناى جمله ى ((نزديك
است پنهانش بدارم )) اين باشد كه نزديك
است از آن خبر ندهم تا مخلصين از غير مخلصين جدا شده و شناخته شوند.
چون بيشتر مردم خداوند را به اميد ثواب يا ترس از عقاب عبادت مى كنند،
در حالى كه درست ترين عمل ، عملى است كه به قصد قربت و فقط براى رضايت
خدا انجام بگيرد و با پنهان داشتن روز قيامت اين تميز به خوبى صورت مى
گيرد و روشن مى شود چه كسى خدا را به حقيقت بندگى كرده و چه كسى از روى
طمع بهشت يا ترس از جهنم عبادت كرده است .
بعضى گفته اند: معناى جمله اين است كه ((نزديك
است حتى از خودم هم مخفى بدارم )) و اين
تعبير، كنايه از شدت كتمان و مبالغه در آن است . چون انسان ها هم وقتى
بخواهند سرّى را كتمان كنند و در كتمان آن مبالغه كنند، مى گويند:
((نزديك است كه از خودم هم پنهانش بدارم
تا چه رسد به ديگران )).(925)
278 آرزوى بازگشت
انسان تا در دنياست ، باور نمى كند كه دست او خالى است و زاد و توشه ى
سفر را كه تقوا و عمل صالح است ، تهيه نمى كند، با اين كه قرآن كريم
امر به برداشتن زاد و توشه كرده است ؛ تزوّدوا
فإ نّ خير الزّاد التّقوى
(926). از اين رو، وقتى در آستانه ى مرگ قرار مى گيرد و
پرده كنار مى رود، تقاضا و آرزوى برگشت مى كند:
الف آرزوى برگشت براى انجام عمل صالح ؛ حتّى إ
ذا جاء اءحدهم الموت قال ربّ ارجعون لعلّى اءعمل صالحا(927)
ب آرزوى برگشت براى صالح شدن ؛ و أ نفقوا ممّا
رزقناكم من قبل أ ن ياءتى اءحدكم الموت فيقول ربّ لولا اءخّرتنى إ لى
اءجل قريب فأ صّدّق وأ كن من الصّالحين
(928). اين ، سخنى است كه هر انسان مجرمى به هنگام
گرفتارى در عذاب براى نجات خود مى گويد، اما وقتى كه نجات پيدا كرد،
باز به كارهاى زشت خود ادامه مى دهد.
قرآن كريم مى فرمايد: گروهى هنگام مشاهده ى عذاب الهى در قيامت تقاضاى
برگشت مى كنند و اگر برگردند، به همان روش خود ادامه مى دهند؛
و لو ترى إ ذ وقفوا على النّار ... و لو ردّوا
لَعادوا لما نُهوا عنه
(929)