روح انسان
279 بقاى روح
كلّ نفس ذائقة الموت
(930)
از اين آيه ى شريفه كه مى گويد: ((هر
انسانى چشنده ى مرگ است ))، استفاده مى
شود كه مرگ مربوط به جسم انسان است ، نه اصل انسان كه نفس و روح اوست .
زيرا چشيدن مرگ مستلزم وجود حقيقتى زنده است تا مرگ را در كام خود
بچشد.(931)
280 معناى نفس
كلّ نفس ذائقة الموت
(932)
كلمه ى نفس در اصل به معناى خود انسان و نفس شى ء به معناى خود شى ء
است . بنا بر اين ، اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود، هيچ معنايى ندارد
و منظور تاءكيد لفظى است ، جائنى زيد نفسه
يا تاءكيد معناست ؛ جائنى نفس زيد، لكن
بعد در معناى ((انسانى كه موجودى مركب از
جسم و روح است )) منتقل شده و جداگانه
نيز بدون اضافه هم استعمال مى شود. مانند: هو
الّذى خلقكم من نفس واحدة
(933) و من قتل نفسا بغير نفس
(934). و دو معناى پيش گفته در آيه ى
كلّ نفس تجادل عن نفسها(935)
استعمال شده است ، چون نفس اولى به معناى ((انسان
)) و دومى به معناى مضاف اليه است و
معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند. آن گاه همين كلمه را در
روح انسانى استعمال كرده اند. چون آن چه مايه ى تشخّص انسانى است ، علم
و حيات و قدرت است كه آن هم به روح انسان قوام دارد.(936)
281 روح ، حقيقت انسان
فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك ءاية ...(937)
از اين كه خداوند مى گويد: ما تو را به بدنت نجات مى دهيم ، دلالت بر
آن دارد كه فرعون چيزى افزون بر بدنش دارد كه بدن بر اثر فراگيرى عذاب
، آن را از دست داده و اين ، همان نفس آدمى است كه
((روح )) نيز ناميده مى شود و
توسط خداوند قبض مى شود؛ اللّه يتوفّى الا نفس
حين موتها(938)
بدن ابزارى است كه نفس به وسيله ى آن ، كارهاى مادى خود را انجام مى
دهد و چون نفس و بدن با يكديگر متّحدند، بدن را به نام نفس مى نامند،
وگرنه اسماى اشخاص در حقيقت اسم نفوس آن هاست ، نه بدن هايشان . زيرا
بدن همواره در معرض دگرگونى است تا جايى كه به كلّى بدن ديگرى تحقق مى
يابد و در اين صورت ، اگر زيد اسم همان بدنى باشد كه مادر (زيد) زاييده
است ، قطعا وقتى هشتاد ساله مى شود، غير از اوست و اين اسم ، اسم شخص
ديگرى خواهد بود و در اين صورت ، نمى توان به شخصى كه به پيرى رسيده
است ، در برابر كارى كه در جوانى كرده ، پاداش يا كيفر داد. زيرا در
اين فرض ، اطاعت و معصيت را ديگرى انجام داده است . اين دليل و امثال
آن ، شواهدى قطعى هستند بر اين كه انسانيت انسان به واسطه ى نفس اوست
، نه بدن .(939)
282 مغايرت روح با بدن و بقاى روح
اللّه يتوفّى الا نفس حين موتها و الّتى لم تمت
فى منامها فيمسك الّتى قضى عليها الموت و يرسل الا خرى
(940)
از اين آيه ى شريفه نكاتى استفاده مى شود:
الف ((توفّى ))
به معناى گرفتن همه جانبه ى حق است و منظور از ((انفس
)) در اين آيه به قرينه
يتوفّى ارواح است . اين مطلب با ضميمه ى
آنچه در ذيل آيه آمده است كه خداوند پس از آن كه ارواح را در حال خواب
مى گيرد، بعضى را نگاه داشته و به بدن برنمى گرداند (مى ميراند) و بعضى
را رها كرده و به بدن مى فرستد، نشانه ى مغايرت روح با بدن است .
ب انسان موجودى است مركب از روح و جسم كه به هنگام مرگ ، خداوند اين
رابطه را قطع مى كند و روح را به عالم ارواح مى برد، اما نه آن چنان كه
رابطه به طور كلى قطع شود، بنا بر اين ، روح نسبت به بدن داراى سه حالت
است : 1 ارتباط تام (حالت حيات و بيدارى ).
2 ارتباط ناقص (حالت خواب ). 3 - قطع ارتباطِ كامل (حالت مرگ ).
ج خواب چهره ى ضعيفى از مرگ است و مرگ نمونه ى كاملى از خواب .
د خواب از دلايل استقلال روح است ، مخصوصا هنگامى كه با رؤ يا، به ويژه
رؤ ياهاى صادقه همراه باشد، اين معنا روشن تر مى شود.
ه توجه به اين حقيقت كه انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه ى مرگ
قرار مى گيرد، درس عبرتى است كه اگر مردم در آن بيانديشند، براى بيدارى
آنان كافى است .(941)
283 شبهه هايى پيرامون معاد و پاسخ آن ها
قرآن كريم شبهه هايى را در باره ى معاد بيان كرده و به آن ها پاسخ مى
دهد. در اين زمينه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم .
الف پس از آن كه انسان از دنيا رفت و بدنش پوسيد و به خاك مبدل شد،
چگونه دوباره زنده مى شود؛ ءإ ذا كنّا ترابا ءإ
نّا لفى خلق جديد(942)
در پاسخ مى فرمايد: مادّه ى اوّليه ى شما خاك است ، همان گونه كه نخست
شما را از خاك آفريديم و پس از پيمودن مراحلى از وجود، به انسان تبديل
كرديم ، در قيامت نيز اين گونه شما را خلق مى كنيم ؛
يا اءيّها النّاس إ ن كنتم فى ريب من البعث
فانّا خلقناكم من تراب ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة
(943)
ب چگونه ممكن است كه معدوم مطلق دوباره لباس وجود بر تن كند؟ در پاسخ
مى فرمايد: همان گونه كه در آغاز خلقت نبود و سپس بود شد، در قيامت نيز
چنين خواهد شد؛ و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال
من يحيى العظام و هى رميم # قل يحييها الّذى اءنشاءها أ وّل مرّة و هو
بكلّ خلق عليم
(944)
ج با مرگ انسان ، ذات او نابود مى شود و بدون آن ، چگونه دوباره تحقق
مى يابد؟ در پاسخ مى فرمايد: انسان از دو بُعد تشكيل يافته است ، بدن و
روح . مرگ سبب انفكاك آن دو از هم گشته و مايه ى پوسيدن و نابودى بدن
مى گردد، ليكن روح كه حقيقت بشر است ، به وسيله ى ماءموران الهى قبض
شده و نگهدارى مى گردد و روز قيامت پس از آفرينش بدنِ جديد، روح به آن
افاضه مى شود و حياتى ديگر مى يابد؛ و قالوا ءإ
ذا ضللنا فى الا رض ءإ نّا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون # قل
يتوفّيكم ملك الموت الّذى وكّل بكم ثمّ إ لى ربّكم ترجعون
(945)
284 انذار در باره ى مبداء و معاد
يكى از اوصاف برجسته ى پيامبران ، به ويژه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
و آله ، انذار و ترساندن مردم درباره ى مبداء و معاد است ؛
الف مبداء (توحيد)؛ إ نّ انذروا انّه لا إ له إ
لاّ اءنا فاتّقون
(946)
ب معاد؛ و أ نذرهم يوم الازفة
(947)، و أ نذر النّاس يوم
ياءتيهم العذاب
(948)
انذار نسبت به خداوندى كه به اندازه ى مثقال ذرة
چيزى از علم او مخفى نيست ؛ لا يعزب عنه مثقال
ذرّة
(949)و انذار نسبت به قيامتى كه به اندازه ى
مثقال ذرة اعمال خير و شرّ انسان محاسبه مى شود؛
فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره و من يعمل مثقال
ذرّة شرّا يره
(950) ايمان به چنين مبداء و معادى ، مى تواند انسان را
از هر گونه گمراهى نجات دهد.
اوصاف قيامت
معناى لقاء اللّه
عظمت قيامت و كوتاهى عمر دنيا
نزديك بودن قيامت
سرنوشت كوه ها در قيامت
قيامت روز غبن
قيامت روز حسرت ......
# # #
پاداش و كيفر در قيامت
در گرو بودن اعمال در قيامت
انسان مسئول عمل خويش
قيامت و نتايج تلاش در دنيا
قيامت و حشر حيوان گونه ى انسان ها ....
# # #
حسابرسى در قيامت
شباهت محكمه ى وجدان به محكمه ى قيامت
كارنامه ى عجيب اعمال آدمى
شهادت اعضا و جوارح در قيامت
سؤ ال از ولايت امير المؤ منين عليه السلام
اهل بيت عليهم السلام ميزان اعمال .....
اوصاف قيامت
285 معناى لقاء ا للّه
سؤ ال : آيات قرآن كريم در باره ى رؤ يت الهى بر دو نوع است : برخى از
آيات رؤ يت الهى را نفى و بعضى آن را اثبات مى كند. مانند:
لن ترانى
(951)و نيز لا تدركه الا بصار و
هو يدرك الا بصار(952)،
ما كذب الفؤ اد ما راءى
(953)، من كان يرجوا لقاء ربّه
فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه اءحدا(954)
جمع ميان اين آيات چگونه است ؟
پاسخ : رؤ يت جسمانى مستحيل است و مقام رفيع پيامبرى چون حضرت موسى
عليه السلام مانع درخواست چنين رؤ يتى است ، بلكه منظور حضرت ، راه
يافتن به قطعى ترين و روشن ترين مرحله ى علم است و تعبير به رؤ يت براى
افاده ى مبالغه در روشنى و قاطعيت آن است . به تعبير ديگر، منظور علم
حضورى است همان گونه كه انسان خود را مى يابد، خداوند آن قدر روشن است
كه او را مى يابد.(955)
286 عظمت قيامت و كوتاهى عمر دنيا
عظمت روز قيامت چنان است كه زندگانى پيش از آن بسيار كوتاه جلوه مى
كند. در اين زمينه به موارد زير توجه فرماييد:
الف روزى كه انسان ها محشور مى شوند، گويا جز ساعتى از روز را (در دنيا
يا برزخ ) نمانده اند؛ و يوم يحشرهم كأ ن لم
يلبثوا الاّ ساعة من النّهار(956)
ب گويا در دنيا يا برزخ شبى يا صبحى بيشتر نبوده اند؛
لم يلبثوا الاّ عشيّة اءو ضحيها(957)
ج گمان مى كنيد جز مدت كمى قبل از قيامت نبوده ايد؛
و تظنّون ان لبثتم الاّ قليلا(958)
د گمان مى كنيد جز ده روز بيشتر نبوده ايد؛ إ ن
لبثتم الاّ عشرا(959)
ه فكر مى كنيد يك روز يا پاره اى از روز در دنيا يا برزخ بوده ايد؛
لبثنا يوما اءو بعض يوم
(960)
287 نمونه اى از قيامت
اقتربت السّاعة و انشقّ القمر(961)
مشركان نزد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اگر تو
پيامبر خدا هستى و در ادّعايت صداقت دارى ، ماه را براى ما دو نيم كن .
حضرت فرمود: در اين صورت ايمان مى آوريد؟ گفتند: آرى . از اين رو،
پيامبر از خداوند تقاضا كرد و ماه دو نيم گشت ، آنگاه حضرت آنان را صدا
زد و فرمود: ببينيد.
نكته ى قابل توجه اين كه شكافتن ماه ، دليلى است بر امكان به هم ريختن
كواكب و نمونه ى كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانه ى رستاخيز در
اين جهان رخ مى دهد؛ زيرا تمامى نظام كيهانى در هم مى ريزد و عالمى نو
به جاى آن ها ايجاد مى شود.
بر اساس اين آيه ى شريفه قيامت نزديك است ، گرچه در مقياس عمر دنيا
ممكن است هزاران سال طول بكشد، اما با توجه به مجموع عمر اين جهان از
يك سو، و اين كه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظه ى زودگذرى بيش نيست
، منظور از اين تعبير روشن مى شود.(962)
288 سرّ تعبير به مَساق
إ لى ربّك يومئذ المساق
(963)
كلمه ى مساق مصدر ميمى است كه معناى مصدر
سوق را مى دهد و مراد از اين كه در قيامت
يا در روز مرگ ، سوق به سوى خداى تعالى است ، اين است كه بازگشت به سوى
اوست و سر تعبير به ((مساق
)) آن است كه آدمى در اين بازگشت اختيارى
از خود ندارد، مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند. پس او به حكمِ
الى ربّك يومئذ المساق از روز مرگش به
سوى پروردگارش رانده مى شود تا به حكمِ الى ربّك
يومئذ المستقر(964)
در قيامت بر او وارد شود.(965)
289 ياد قيامت عاملى براى برگزيده شدن
إ نّا اءخلصناهم بخالصة ذكرى الدّار(966)
از آيه ى فوق استفاده مى شود كه تنها سبب اخلاص ، ياد قيامت است . حرف
باء در بخالصة
مفيد سببيت است ، چنانكه متقابلا تنها سبب براى گمراهى از راه خدا و
عصيان كردن ، فراموشى قيامت است ؛ إ نّ الّذين
يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب
(967)
290 قيامت و حيات مطلق
يا ليتنى قدّمت لحياتى
(968)
از اين كه قرآن كريم به طور مطلق و بدون قيد كلمه ى
حيات را ذكر كرده است ، روشن مى شود كه
حيات واقعى و زندگى حقيقى فقط در قيامت است . از اين رو قرآن كريم مى
فرمايد: و إ نّ الدّار الاخرة لَهِىَ الحيَوان
(969)
291 سرنوشت كوه ها در قيامت
از جمع بندى آيات مختلف قرآن در باره ى سرنوشت كوه ها در قيامت ، بر مى
آيد كه كوه ها مراحلى را طى مى كند:
الف نخست كوه ها به حركت درمى آيد؛ و تسير
الجبال سيرا(970)
ب سپس از جا كنده شده و سخت درهم كوفته خواهد مى شود؛
و حملت الا رض و الجبال فدكتّا دكّة واحدة
(971)
ج آنگاه به صورت توده اى از شن هاى متراكم درمى آيد؛
و كانت الجبال كثيبا مهيلا(972)
د به شكل پشم زده شده درمى آيد كه با تند باد حركت مى كند؛
و تكون الجبال كالعهن المنفوش
(973)
ه سپس به صورت گرد و غبار درمى آيد كه در فضا پراكنده مى شود؛
و بسّت الجبال بسّا # فكانت هباء منبثّا(974)
و سرانجام كوه ها از صفحه ى زمين برچيده مى شود و زمين هموار مى گردد؛
و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربّى نسفا #
فيذرها قاعا صفصفا(975)
و فقط اثرى از آن باقى مى ماند و چون ((سرابى
)) از دور نمايان مى گردد.(976)
292 قيامت روز كشف حقايق
لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك
اليوم حديد(977)
روز قيامت پرده از جلوى چشم انسان كنار مى رود و حقايق كشف مى شود. پس
آن چه خداوند براى انسان در قيامت تهيه ديده است ، آغاز آن از دنياست
، فقط او چشم بصيرت ندارد تا حقايق را مشاهده كند از تعابيرى چون غفلت
و غطا و حديد برمى آيد كه حقايقى در اين عالم هست وانسان از رؤ يت آن
ها ناتوان است . زيرا غفلت همان عدم توجه است وكاربردش زمانى صحيح است
كه حقيقتى در ميان باشد و نيز غطا به معناى پرده است كه چيزى را
پوشانده است ونيز تيزبينى در جايى است كه انسان بخواهد ديدنى بسيار
دقيقى را مشاهده كند.(978)
293 سختى قيامت و نپذيرفته شدن فديه
وضع انسان در قيامت به گونه اى سخت و سنگين است كه حاضر است تمام زمين
و آنچه را در آن است بدهد، اما پذيرفته نمى شود. اين معنا با تعبيرهاى
مختلفى آمده است .
الف ستمگران حاضرند تمام آنچه را در زمين است ، فديه بدهند، اما فايده
ندارد؛ و لو أ نّ لكلّ نفس ظلمت ما فى الا رض
لافتدت به
(979)
ب اگر دوبرابر آنچه را در زمين است بدهند، فايده ندارد؛
ما فى الا رض جميعا و مثله معه لافتدوا به
(980)
ج اگر زمين پر از طلا باشد و كفار بخواهند فديه بدهند، سودى ندارد؛
إ نّ الّذين كفروا و ماتوا و هم كفّار فلن يقبل
من اءحدهم ملا الا رض ذهبا و لو افتدى به
(981)
د مجرم و تبهكار دوست دارد در آن روز، فرزندان و همسر و برادر و قبيله
اش و همه ى مردم روى زمين را فديه بدهد تا نجات يابد، اما سودى ندارد؛
يبصّرونهم يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ
ببنيه # و صاحبته و اءخيه # و فصيلته الّتى تؤ ويه # و من الا رض جميعا
ثمّ ينجيه
(982)
294 سختى روز قيامت
و إ ذا العشار عطّلت
(983)
عشار جمع عشراء
به معناى شتر ماده ى باردارى است كه ده ماه از حمل او گذشته است . بدين
جهت آن را عشراء مى نامند، تا وقتى كه
بزايد و گاهى پس از زاييدن هم ، آن را ((عشراء))
بخوانند. در آن روز كه اين آيه نازل شد، چنين شترى با ارزش ترين اموال
عرب محسوب مى شد. خداوند در اين آيه به طور كنايه مى فرمايد: شدت هول و
وحشت قيامت به اندازه اى است كه هر انسانى ، نفيس ترين اموال خويش را
كه در دنيا بر سر آن با ديگران مى جنگيد، رها مى كند و اين اموال تعطيل
مى ماند و كسى نيست كه از آن ها استفاده كند. زيرا مردم آن روز چنان به
خود مشغولند كه از هيچ چيز ديگرى ياد نمى كنند؛
لكلّ امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه
(984).
295 شدت سختى قيامت
واءنذرهم يوم الازفة إ ذ القلوب لدى الحناجر
كاظمين ما للظالمين من حميم ولاشفيع يطاع
(985)
در اين آيه خداوند بعضى از اوصاف قيامت را بيان مى كند؛ نخست به پيامبر
مى گويد: آن ها را از روز نزديك بترسان ؛ و
اءنذرهم يوم الازفة . آزفة در لغت
به معناى نزديك است و چه نامگذارى عجيبى است و به جاى
يوم القيامة يوم الازفة بيان شده است ،
تا بى خبران نگويند هنوز تا قيامت زمان بسيار زيادى است ، فكر خود را
مشغول قيامت نكنيد كه وعده اى است نسيه .
اگر درست بنگريم عمر دنيا در برابر قيامت لحظه زودگذرى بيش نيست و چون
درباره ى برپايى آن ، هيچ تاريخى از سوى خداوند اعلام نشده است ، بايد
هميشه منتظر آن بود.
دومين توصيف اين كه : در آن روز از شدت هول و ترس ، دل ها به گلوگاه مى
رسد؛ إ ذالقلوب لدى الحناجر، به هنگامى
كه انسان در تنگناهاى سخت قرار مى گيرد، احساس مى كند كه گويا قلبش از
جا كنده مى شود، گويا مى خواهد از حنجره اش بيرون بپرد، عرب از اين
حالت به بلغت القلوب الحناجر تعبير مى
كند و شايد معادل آن در فارسى اين باشد كه مى گوييم :
((جانش به لب رسيد))؛
وگرنه روشن است كه قلب به معناى مركز پخش خون ، هرگز از جاى خود حركت
نمى كند و به گلوگاه نمى رسد و نيز ممكن است كه قلب كنايه از جان باشد؛
يعنى جانش به گلوگاه رسيده بود، گويا روحش از بدنش تدريجا خارج شده و
تنها كمى از آن باقى مانده است .
در توصيف سوم مى گويد: وجود آن ها مملوّ از غم و اندوه مى شود، اما
توانايى اظهار آن را ندارند. كاظمين ؛
كاظم از ماده ى كظم در اصل به معناى بستن
دهان مَشكى است كه پر از آب باشد، سپس در مورد كسانى كه از خشم و غضب
پر مى شوند، اما به دلايل مختلفى آن را اظهار نمى دارند، اطلاق شده است
. اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاه شود، اما بتواند فرياد برآورد،
ممكن است كمى آرام بگيرد، ليكن افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره
زدن نيست .
چهارمين توصيف اين كه براى ستمكاران دوستى وجود ندارد؛
و ما للظّالمين من حميم .
در پنجمين توصيف مى فرمايد: و نه شفاعت كننده اى وجود دارد كه شفاعتش
پذيرفته شود؛ و لا شفيع يطاع
(986)
296 قيامت روز قطع روابط اعتبارى
و لا تخزنى يوم يبعثون # يوم لا ينفع مال و لا
بنون # إ لاّ من أ تى اللّه بقلب سليم
(987)
در آيه ى فوق ، سود داشتن مال و فرزندان در روز قيامت به طور كلى نفى
شده است . زيرا رابطه ى مال و فرزند كه در دنيا ملاك يارى و كمك طرفينى
است ، رابطه اى است وهمى و خيالى ، كه تنها در نظام اجتماعى بشر معتبر
شمرده شده ، در خارج از ظرف اجتماع دنيا هيچ اثرى ندارد. روز قيامت كه
روز كشف حقايق و جدا شدن آن ها از موهومات است ، و روزى است كه اسباب
اعتبارى از سببيت مى افتد و فرزند به عنوان فرزنديش و خويشاوند به
عنوان قرابتش نيز از اعتبار مى افتد؛ و لقد
جئتمونا فردى كما خلقناكم أ وّل مرّة
(988) امروز تك تك نزد ما آمديد، درست همان گونه كه در
خلقت ، شما را تك تك آفريديم .(989)
297 اخوت ظاهرى و باطنى
اخوت و برادرى دو قسم است :
1 اخوت ظاهرى و صورى كه در روز قيامت اين اخوت از بين مى رود و نتيجه
بخش نخواهد بود؛ يوم يفرّ المرء من اءخيه
(990)
2 اخوت واقعى و ايمانى كه خداوند مؤ منان را برادر يكديگر مى داند؛
إ نّما المؤ منون إ خوة
(991)و اين برادرى و اخوت ايمانى در قيامت محفوظ است ؛
اخوانا على سرر متقابلين
(992)
298 بهره بردن پرهيزكاران از دوستى در قيامت
روز قيامت هيچ نوع دوستى وجود ندارد؛ يوم لابيع
فيه و لاخلال
(993)و اين مطلب منافاتى با اثبات دوستى براى متقين
ندارد؛ الا خلاّء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ
المتّقين
(994). زيرا نسبت ميان اين دو آيه ، عموم وخصوص مطلق
است ؛ يعنى آن دوستى كه رنگ تقوا نداشته باشد، در قيامت منتفى است ،
اما پيوندى كه صبغه ى الهى داشته باشد، در قيامت سودمند است . پس ،
انكار دوستى به طور مطلق و اثبات بعضى از اقسام آن در اين آيه ، نظير
انكار شفاعت به طور مطلق در آيه ى شريفه ؛ ولا
خلّة ولا شفاعة
(995) واثبات برخى از اقسام آن است كه شفاعت به اذن
خداست ؛ ولايملك الّذين يدعون من دونه الشّفاعة
الاّ من شهد بالحق وهم يعلمون
(996)
299 قيامت ، روز ظهور اعمال انسان
لينذر يوم التّلاق # يوم هم برزون لا يخفى على
اللّه منهم شى ء(997)
آيه ى فوق دلالت دارد كه روز قيامت روز ملاقات كردن مردم با يكديگر است
كه در آن روز همه ى مردم آشكار مى شوند و چيزى از آن ها بر خدا مخفى
نمى ماند. روزى است كه تمام پرده ها و حجاب ها كنار مى رود. از يك سو
موانع مادى چون كوه ها برچيده مى شود، و زمين به صورت هموار و بدون
پستى و بلندى درمى آيد؛ قاعا صفصفا(998)از
سوى ديگر، همه ى انسان ها از درون قبرها سربرمى دارند و خارج مى شوند؛
يوم يخرجون من الا جداث سراعا(999)
وزمين آنچه را دارد بيرون مى فرستد؛ و اءخرجت
الا رض اءثقالها(1000)
و نامه هاى اعمال گشوده مى شود و محتواى آن آشكار مى گردد؛
و إ ذا الصّحف نشرت
(1001) و اعمالى كه انسان از پيش فرستاده ، در برابر او
مجسّم مى شود؛ يوم ينظر المرء ماقدّمت يداه
(1002)و مسايلى را كه انسان اصرار در اخفاى آن ها داشت
، ظاهر مى گردد؛ بل بدالهم ما كانوا يخفون من
قبل
(1003) و اعضاى پيكر انسان و حتى زمينى كه روى آن
اعمالى انجام داده ، به افشاگرى برمى خيزد و حقايق را بازگو مى كند؛
يومئذ تحدّث اءخبارها(1004)
خلاصه تمام انسان ها با تمام وجود و تمام هستى و هويت خويش در آن صحنه
ى عظيم ظاهر مى شوند و هيچ چيز مكتوم نمى ماند؛
و برزوا للّه جميعا(1005)
براى اين كه بدانيم در آنجا چه غوغايى برپا مى شود، كافى است فكر كنيم
كه يك لحظه در اين دنيا چنين صحنه اى برپا شود و درون و برون همه ى
انسان ها يكى شود، چه ولوله اى در ميان خلق ايجاد خواهد شد و چگونه
رشته هاى پيوند مردم از هم گسيخته مى شود.
آرى ! طبيعت آن جهان همين است و بايد آن چنان بود كه انسان از ظاهر شدن
پنهان ها وحشتى نداشته باشد، اعمال و رفتارش را به گونه اى انجام دهد
كه اگر امروز هم در ملا عام نمايان گردد، از آن نگران نباشد.(1006)
300 مشاهده ى اعمال در قيامت
يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت
من سوء تودّ لو اءنّ بينها و بينه أ مدا بعيدا(1007)
در آيه خير شرّ
به صورت نكره آمده كه مفيد عموم است ؛ يعنى انسان در قيامت تمام اعمال
نيك خود را حاضر مى بيند و آرزو مى كند كه از همه ى اعمال شر خود فاصله
بگيرد.(1008)
301 قيامت ، روزِ پيركننده
يوما يجعل الولدان شيبا(1009)
حكيم سبزوارى قدس سره مى گويد: ويژگى سوره ى هود اين است كه خداوند در
آن دستور به استقامت و پايدارى رهبر و امت اسلامى را داده است ؛
فاستقم كما اءمرت و من تاب معك
(1010) در صحنه نگهداشتن امت كار دشوارى است ، چنان كه
اصل استقامت نيز توانفرساست ، البته پاداش فراوانى دارد، همان گونه كه
قرآن كريم مى فرمايد: إ نّ الّذين قالوا ربّنا
اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملئكة أ لاّ تخافوا و لا تحزنوا(1011)
علامه طباطبايى قدس سره مى گويد: علت اين كه رسول اللّه فرمود:
((سوره ى هود مرا پير كرد))،
اشتمال اين سوره بر دستور استقامت نيست ، چون مشابه همين تعبير در باره
ى سوره هاى ديگر هم هست ، مانند: شيّبتنى هود
والواقعة ، در حالى كه در سوره ى واقعه سخن از استقامت نيست .
پس ، بايد بررسى شود كه جامع بين اين دو سوره چيست ؟ در حقيقت آنچه كه
جامع ميان سوره ى هود و واقعه و پير كننده است ، يادآورى صحنه ى قيامت
است . شاهد قرآنى استاد علامه اين است كه قرآن در باره ى آن روز مى
فرمايد: كودك را پير مى كند؛ يوما يجعل الولدان
شيبا(1012)
عذاب آن روز و شدت و طولانى بودن آن سبب پير شدن است .(1013)
302 قيامت روز ظهور غبن
يكى از اسامى قيامت ، روز غبن است ؛ ذلك يوم
التغابن
(1014) در اين كه انسان از چه چيز مغبون مى شود، روايات
مختلفى در اين زمينه وارد شده است :
1 محروميت از نافله شب . لا تدع قيام الليل فان
المغبون من حرم قيام الليل
(1015)
2 همسان بودن دوروز. من استوى يوماه فهو مغبون
(1016)
3 غرور. المغرور فى الدنيا مسكين وفى الاخرة
مغبون
(1017)
4 ترك جهاد. من ترك الجهاد فى اللّه كان المغبون
المهين
(1018)
303 قيامت ، روز حسرت
و اءنذرهم يوم الحسرة
(1019)
يكى از اسامى قيامت روز حسرت است . از اين رو خداوند در آيه ى فوق به
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه مردم را از روز حسرت
بترسان . در اين كه انسان در قيامت از چه چيز حسرت مى برد روايات اهل
بيت عليهم السلام آن را مشخص نموده اند:
الف كسب مال از طريق حرام . حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
إ نّ اءعظم الحسرات يوم القيمة حسرة رجل كسب
مالا فى غير طاعة اللّه فورّثه رجلا فأ نفقه فى طاعة اللّه سبحانه فدخل
به الجنّة و دخل الا وّل به النّار(1020)
ب توصيف عدالت ومخالفت در عمل . امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
انّ اشدّ الناس حسرةً يوم القيامة الذين وصفوا
العدل ثمّ خالفوه
(1021)
ج عدم ياد خداوند وامامان معصوم در مجالس . امام صادق عليه السلام مى
فرمايد: ما اجتمع قوم فى مجلس لم يذكر اللّه ولم
يذكرونا الا كان ذلك المجلس حسرةً عليهم يوم القيامة
(1022)
د تنها به دنيا توجه داشتن . من كانت الدنيا
همّته اشتدت حسرته
(1023)
ه مخالفت با نصيحت عالم دلسوز. فانّ معصية
الناصح الشفيق العالم المجرّب تورث الحسرة و تعقب الندامة
(1024)
پاداش وكيفردرقيامت
304 انسان در گرو اعمال خويش
از نظر قرآن كريم ، انسان در قيامت در گرو اعمالى است كه انجام داده
است ؛ كلّ امرئ بما كسب رهين
(1025) تنها كسانى كه اصحاب اليمين بوده و گرفتار شهوت
و غضب نبودند، آزادند؛ كلّ نفس بما كسبت رهينة
الاّ اءصحاب اليمين
(1026) اين كه مى بينيم گاهى گفته مى شود:
((اگر فلان شخص يك ستم به من كرد، من چند
برابر جواب مى دهم ))، معلوم مى شود كه
اين گوينده بر اساس غضب كار مى كند، نه بر اساس عقل . اين كه بعضى مى
گويند: ((من هر چه دلم بخواهد مى گويم ،
هر جا دلم بخواهد مى روم ))، روشن مى شود
صاحب اين مقال تحت فرمان شهوت است ، نه در اختيار عقل .
گفتنى است : اگر كسى مالى به كسى بدهكار باشد، متاعى مثل خانه و فرش را
گرو مى دهد، اما اگر كسى از لحاظ عقيده و اخلاق و عمل صالح بدهكار
باشد، ديگر با مال قابل گرو نيست ، بلكه خودش را گرو مى گيرند، و براى
رهايى از رهن ، لازم است انسان استغفار كند. پيامبر اكرم صلّى اللّه
عليه و آله مى فرمايد: اءيّها النّاس ! انّ
اءنفسكم مرهونة باءعمالكم ففكّوها باستغفاركم
(1027)
305 انسان مسئول عمل خويش
قرآن كريم در يك مورد مى فرمايد: در روز قيامت هيچ كس گناه ديگرى را به
دوش نمى گيرد و هر كس مسئول كار خويش است ؛ و لا
تزر وازرة وزر اءخرى
(1028)در مورد ديگرى مى فرمايد: مستكبرانِ گمراه و
اغواگر علاوه بر تحمل بار گناه خويش ، گناهان پيروان خود را نيز به دوش
مى كشند؛ ليحملوا اءوزارهم كاملة يوم القيمة و
من اءوزار الّذين يضلّونهم بغير علم
(1029) آيا اين دو آيه با هم منافات دارد؟
پاسخ : هر انسانى از نظر قرآن كريم مسئول عمل خويش است ، چنان كه آيه ى
اول بيان مى كند؛ ليكن اگر انسان بنيانگذار عمل نيك يا بد ديگرى باشد و
از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتايج آن شريك
خواهد بود و در حقيقت عمل خود او محسوب مى شود. زيرا پايه و اساس آن به
دست وى گذارده شده است . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
من سنّ سنّة حسنة كان له اءجر من عمل بها من غير
أ ن ينقص من اءجورهم شى ء و من سنّ سنّة سيّئة كان عليه وزر من عمل بها
من غير أ ن ينقص من اءوزارهم شى ء(1030)
306 قيامت و نتايج تلاش در دنيا
و أ ن ليس للا نسان الاّ ما سعى
(1031)
از نظر قرآن كريم در قيامت ، براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او
نخواهد بود و نتايج آن را به زودى مى بيند؛ و
اءن ليس للا نسان الاّ ما سعى # و أ نّ سعيه سوف يرى
سعى در اصل به معناى راه رفتن سريع است
كه به مرحله ى دويدن نرسيده ، ولى غالبا به معناى تلاش و كوشش به كار
مى رود. زيرا هنگام تلاش و كوشش در انجام دادن كارها، انسان حركات
سريعى انجام مى دهد، خواه كار خير باشد يا شرّ. جالب اين كه نمى فرمايد
بهره ى انسان كارى است كه انجام داده ، بلكه مى فرمايد: تلاشى است كه
از او حاصل شده است ؛ اشاره به اين كه مهم ، تلاش و كوشش است ، هر چند
انسان احيانا به مقصد و مقصودش نرسد كه اگر نيتش خير باشد، خدا پاداش
خير به او مى دهد. زيرا او خريدار نيت ها و عقيده هاست ، نه كارهاى
انجام شده .(1032)
307 ظهور ملكات نفسانى در قيامت
سؤ ال : با توجه به اين كه قيامت روز ظهور حق وحقيقت است وكسى نمى
تواند دروغ بگويد، پس چرا هنگامى كه به مشركان گفته مى شود: شريكانى كه
در دنيا براى خداوند معتقد بوديد، كجايند؟ به دروغ مى گويند: قسم به
خداوند ما مشرك نبوديم ؛ ثمّ نقول للّذين
اءشركوا اءين شركاؤ كم الّذين كنتم تزعمون ... قالوا واللّه ربّنا ما
كنّا مشركين اءنظر كيف كذبوا على اءنفسهم
(1033)
پاسخ : اين دروغگويى مشركان از باب ظهور ملكات است . زيرا انسان وقتى
در باره ى نفسانيات خود فكر مى كند، در نفس خود اسرار نهانى مشاهده مى
كند، بدون اين كه در اين مشاهده احتياج پيدا كند به اين كه خودش به خود
بگويد در درون دل من چه چيزهايى است . چون باطن هر كسى براى خودش مشهود
است ، نه غيب ، و در درك آن ، زبان و سخن گفتن هيچ نقشى ندارد؛ ليكن با
اين همه در حين تفكر، صورت كلامى را در دل تصور مى كنيم و در دل با خود
حرف مى زنيم و چه بسا مى شود كه زبان را هم به كار بسته ، آنچه را كه
به فكر ما مى گذرد، به زبان جارى مى سازيم . اين استخدام زبان در اين
گونه مواقع كه هيچ گونه دخالتى براى زبان نيست ، از باب عادت است . چون
ما عادت كرده ايم همواره مقاصد خود را به وسيله ى زبان با ديگران در
ميان بگذاريم . از اين رو در اين گونه موارد هم باز زبان را به كار مى
بريم و با خود حرف مى زنيم . مشركان و منافقان نيز از آنجايى كه به
دروغ عادت كرده بودند، در قيامت هم كه روز ظهور ملكات و عادات نفسانى
است ، خود به خود حرف مى زنند و دروغ هاى دنيايى خود را تكرار مى كنند،
وگرنه محال است كه انسان در برابر خداوندى كه آگاه به همه ى حقايق و
اسرار است ، دروغ بگويد.(1034)
308 جدا نبودن عمل از عامل
إ ن اءحسنتم اءحسنتم لا نفسكم و إ ن اءساءتم
فلها(1035)
لام در لا نفسكم
و همچنين در فلها، ((لام
)) اختصاص است نه انتفاع ؛ يعنى هر يك از
احسان و اسائه ى شما مختص به خود شماست و اين سنّت هميشگى خداست كه هر
كسى بازتاب نيكو و زشت عملش را در آخرت مشاهده مى كند. پس آيه در مقام
بيان اين معناست كه اثر هر عمل ، چه خوب و چه بد، به صاحبش مى رسد، نه
اين كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضررش تمام مى شود، تا بگوييم
چرا به جاى ((فلها))
نفرمود ((فعليها))،
همان گونه كه در آيه ى ديگر فرموده است : لها ما
كسبت و عليها ما اكتسبت
(1036)
309 تجسّم عمل
وكلّ انسان الزمناه طائره فى عنقه
(1037)
((طائر))
در اصل به معناى پرنده و در آيه ى شريفه فوق ، مقصود عمل انسان است .
همانطورى كه مردم پرندگان را به فال نيك يا بد مى گيرند، عمل نيز به
فال بد و نيك گرفته مى شود. بنابراين ((طائر))
استعاره براى عمل انسان است . رسم عرب اين بود كه در هنگام سفر اگر
پرنده از راست به چپ مى رفت ، به فال بد و اگر از سمت چپ به راست مى
رفت به فال نيك مى گرفتند. زيرا هرگاه به طرف راست مى رفت ، براى تير
انداز ممكن بود كه او را صيد كند و هرگاه به طرف چپ مى رفت ممكن نبود.
علت اينكه مى فرمايد: طائره فى عنقه يعنى
عملش در گردنش است و نمى گويد در دستش ، آن است كه مى خواهد بفهماند كه
عمل انسان همچون طوقى در گردن اوست و هرگز از او جدا نخواهد شد.(1038)
310 جزاى عمل
راغب در مفردات گويد: ثوب رجوع شى ء به
حالت اولى است يا به حالتى كه ابتدا براى آن در نظر گرفته شده است و
لباس را بدان جهت ((ثوب
)) گويند كه بافته شده و به حالتى كه در نظر بوده ، رجوع
كرده است . زيرا مراد اولى از بافتن پارچه ، تهيه ى لباس است . بنا بر
اين ، جزاى عمل را ثواب مى گويند كه به خود عامل برمى گردد.
ثواب به جزاى عمل نيك و بد، اطلاق شده است ، مانند؛
هل ثوّب الكفّارما كانوا يفعلون
(1039)، و الباقيات الصّالحات
خير عند ربّك ثوابا(1040)
به كار رفتن كلمه ى ثواب در باره ى جزاى عمل ، بهترين دليل تجسم عمل
است . زيرا اگر عمل مجسم شده و به عامل بازگردد، مصداق واقعى برگشت و
رجوع شى ء خواهد بود.(1041)
311 قيامت و حشر حيوان گونه ى انسان ها
يكى از عذاب هاى بنى اسرائيل مسخ شدن و به شكل بوزينه درآمدن بود؛
فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين
(1042)
سؤ ال : اگر گفته شود زمانى كه انسان هاى مجرم و تبهكار مانند بنى
اسرائيل به صورت حيوان (بوزينه ) درآمدند، عقل و شعورى براى آن ها باقى
نمى ماند و در نتيجه ، آنان عذاب الهى را متوجه نمى شوند و عذابى كه آن
ها را متاءلم نكند، چه فايده اى دارد؟ چنان كه بوزينه ها و بلكه ساير
حيوانات ، از اين كه حيوان هستند، متاءلم و ناراحت نيستند، بنا بر اين
مسخ شدن آن ها عذابى برايشان نخواهد بود؟
پاسخ : انسان مجرم كه به صورت بوزينه درمى آيد، انسان باعقل و شعورى
است كه به صورت حيوان درآمده است . به تعبير روشن تر، انسان باعقل و
شعورى است كه مى فهمد به سبب گناه و معصيت خلقت او تغيير يافته است و
همين مقدار كه درك مى كند اعضا و جوارح او، و بلكه هويت او به صورت
ديگر درآمده است ، براى او عذاب خواهد بود.
از اينجا مى توان چنين استفاده كرد: انسان هايى كه در قيامت به صورت
حيوان محشور مى شوند، حشر به صورت حيوان ، عذاب سختى براى آنان خواهد
بود.(1043)