د قدرت الهى
32 قدرت خداوند
قل اللّهمّ مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك
ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير إ نّك على كل شى ء قدير # تولج
اللّيل فى النّهار و تولج النّهار فى اللّيل و تخرج الحىّ من الميّت و تخرج الميّت
من الحىّ و ترزق من تشاء بغير حساب
(118)
در اين دو آيه 12 مرتبه از قدرت خداوند نام برده شده است تا روح توحيد را در انسان
شكوفا كند:
1 خداوندا مالك حكومت ها تو هستى .
2 به هر كس بخواهى (طبق مصلحت خود) حكومت مى دهى .
3 از هر كس بخواهى مى گيرى .
4 هر كس را بخواهى عزيز مى كنى .
5 هر كس را بخواهى ذليل مى كنى .
6 خير، تنها به دست توست .
7 تو بر هر چيزى قدرت دارى
8 شب را در روز داخل مى كنى .
9 روز را در شب داخل مى كنى .
10 موجود زنده را از مرده خارج مى سازى .
11 موجود مرده را از زنده خارج مى سازى .
12 به هر كس بخواهى بدون حساب روزى مى دهى .(119)
33 عدم تعلّق قدرت الهى به ممتنع
إ نّ اللّه على كلّ شى ء قدير...(120)
شخصى از امير المؤ منين سؤ ال كرد: آيا خداوند قدرت دارد كه دنيا را در تخم مرغ
قرار دهد، بدون اين كه دنيا كوچك و تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمودند: به خدا نسبت
عجز و ناتوانى داده نمى شود، اما آن چيزى كه تو سؤ ال كردى امكان ندارد؛ يعنى قدرت
به امر ممتنع تعلق نمى گيرد؛ قيل لا مير المؤ منين عليه
السلام هل يقدر ربّك أ ن يُدخل الدّنيا فى بيضة من غير أ ن تصغر الدّنيا أ و تكبر
البيضة ؟ قال : إ نّ اللّه تبارك وتعالى لاينسب إ لى العجز و الّذى سئلتنى لا يكون
(121)
شخصى خدمت حضرت رضا عليه السلام آمد و همين سؤ ل را كرد؛ حضرت در پاسخ او فرمودند:
آرى ! خداوند اين كار را در كوچكتر از تخم مرغ انجام داده و آن چشم توست كه تمام
زمين و آسمان و مابين آن دو را مى بينى ؛جاء رجل إ لى الرضا عليه السلام فقال له :
هل يقدر ربّك أ ن يجعل السّم وات و الا رض و ما بينهما فى بيضة ؟ فقال :
نعم ، و فى اءصغر من البيضة ، قد جعلها فى عينك و هو اءقلّ
من البيضة ، لا نّك اذا فتحتها عاينت السّماء و الا رض و ما بينهما.(122)
34 قلمرو اذن تكوينى خدا
ما أ صاب من مصيبة إ لاّ باذن اللّه
(123)
كلمه ى مصيبت به معناى صفت يا حالتى در انسان است كه
بر اثر برخورد با هر حادثه به او دست مى دهد و غالبا در مورد حوادث ناگوار استعمال
مى شود. كلمه ى اذن به معناى اعلام رخصت و رفع مانع
است و همواره ملازم با علم و آگاهىِ اذن دهنده نسبت به عملى است كه اجازه آن را
صادر مى كند.
بنا بر اين ، اذن در آيه ى شريفه ، اذن لفظى يا تشريعى نيست ، بلكه اذن تكوينى است
كه همان به كار انداختن اسباب و برداشتن موانعى است كه سر راه سببى از اسباب قرار
مى گيرد. مثلا آتش اقتضاى حرارت و سوزاندن را دارد و اذن خداوند در سوزاندن آتش ،
برطرف كردن رطوبت از ميان پنبه و آتش است تا اين كه آتش بتواند پنبه را بسوزاند و
در عرف عام معمول بوده كه كلمه ى اذن را در مورد ذوى العقول به كار ببرند. مى
گفتند: من به فلانى اذن دادم كه چنين و چنان كند و هرگز نمى گفتند: من به آتش اذن
دادم كه پنبه را بسوزاند. چون فكر مى كردند كه آتش شعور ندارد و نمى شود چيزى را به
آن اعلام نكرد.
ولى قرآن كريم اذن را در اين موارد نيز استعمال كرده است . در مورد عقلا فرمود:
و ما اءرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه
(124) و در غير عقلا فرمود: و البلد الطّيّب
يخرج نباته باذن ربّه
(125). شايد اين تعميم بر اين اساس باشد كه قرآن كريم علم و ادراك
را مختص به ذوى العقول نمى داند، بلكه تمامى موجودات را داراى درك و شعور مى شمارد.(126)
35 خداوند صاحب اختيار در همه امور
از نظر قرآن كريم خداوند متعال صاحب اختيار در امور تكوينى و تشريعى است . خداى
سبحان در امور تكوينى هر چه را بخواهد مى آفريند و برمى گزيند و از ديگران كارى
ساخته نيست ؛ و ربّك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة
(127) و در امور تشريعى هر كه را بخواهد، براى منصب نبوت و رسالت
اختيار مى كند؛ اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته
(128) چه اين كه منصب امامت نيز به اراده و انتخاب اوست و ديگران حق
انتخاب ندارند؛ إ نّى جاعلك للنّاس اماما(129)
چنانكه امور ديگرى از قبيل مرگ و حيات و رزق و شفاعت و مانند آن نيز به اختيار اوست
؛ إ نّه اءمات و اءحيى
(130) إ نّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة
المتين
(131)
ه رزق الهى
36 مفهوم رزق در قرآن
و ترزق من تشاء بغير حساب
(132)
رزق معناى معروفى دارد و آنچه از موارد استعمال آن به دست مى آيد، معناى عطا و بخشش
در آن موجود است . رزق در نظر ابتدايى به خوردنى ها اطلاق شده و غير آن از پوشيدنى
ها و امثال آن را شامل نبوده است . سپس در معناى آن توسعه داده شده و شامل تمام
چيزهايى گشته كه به آدمى مى رسد و انسان از آن بهره مند مى گردد چون مال جاه ، مقام
، فاميل ، علم و امثال آن .
آنچه از آيه ى شريفه ى إ نّ اللّه هو الرّزّاق ذو القوّة
المتين
(133) كه در مقام حصر وارد شده استفاده مى شود، چند چيز است :
الف گرچه رزق در ظاهر ممكن است به غير خداوند نسبتى پيدا كند، چنان كه از امثال
و اللّه خير الرّازقين
(134) كه وجود رازق هاى ديگر را تصديق كرده ، خداوند را بهترين آن
ها معرفى كرده است و همچنين از آيه ى وارزقوهم فيها واكسوهم
(135) استفاده مى شود، ليكن در حقيقت جز به خداوند متعال منسوب نيست
، رزق هم مانند عزت و ملك است كه در حقيقت مخصوص خداست و ديگران به واسطه ى اعطا و
بخشش خداوند از آن نصيبى گرفته اند.
ب آنچه مخلوقات به آن منتفع شده و از خير آن بهره مند مى شوند، رزق آنان بوده و
خداوند هم رازق آن است . اين مطلب گذشته از آياتى كه در باره ى رزق وارد شده ، از
آيات ديگرى هم كه خلق و امر و حكم و ملك و مشيت و تدبير و خير را مخصوص خداوند
دانسته ، فهميده مى شود.
ج آنچه آدمى مورد استفاده قرار مى دهد، ولى از نوع حرام است ، از نظر معصيت منسوب
به خداوند نيست . زيرا خداوند نسبت معصيت را از نظر تشريع از خود نفى كرده است ،
چنان كه آيه ى شريفه ى قل إ نّ اللّه لا ياءمر بالفحشاء
بدان دلالت دارد.(136)
37 خداوند رازق مردم
نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدّنيا(137)
اختيار رزق فقط به دست خداوند است ، نه به دست انسان . دليل بر آن ، اختلاف در ثروت
و فقر و عافيت و صحت و اولاد و ساير امورى است كه رزق شمرده مى شود.
با اين كه هر فردى از افراد بشر مى خواهد از نهايت درجه ى ارزاق را كه ديگر بيش از
آن تصور ندارد، دارا باشد؛ اما روشن است كه هيچ كس به چنين آرزويى نمى رسد و به همه
ى آنچه دوست دارد، دست نمى يابد. پس مى فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست ، وگرنه
هيچ فردى فقير و نيازمند به هيچ يك از مصاديق رزق نمى شد.(138)
38 برترى رزق معنوى بر رزق مادى
حضرت ابراهيم عليه السلام وقتى مقام امامت را براى ذريه ى خويش طلب مى كند؛
و من ذريّتى ، خداوند در جواب مى فرمايد: اين مقام به
افراد ستمگر نمى رسد؛ لا ينال عهدى الظّالمين
(139)؛ اما وقتى طلب رزق براى مردم مى كند، تنها براى مؤ منان تقاضا
مى كند؛ وارزق اءهله من الّثمرات من ءَامن منهم ،
خداوند در پاسخ او مى گويد: رزق مادى را هم به مؤ منان مى دهيم ، هم به كافران ؛
قال و من كفر فاءمتّعه قليلا(140).
از اينجا روشن مى شود كه رزق مادى خيلى مهم نيست ، از اين رو به اهل و نااهل داده
مى شود، اما مقامات معنوى و اجتماعى و رهبرى مردم به هر كسى واگذار نمى شود.(141)
39 ضامن رزق همه ى موجودات
و ما من دابّة فى الا رض إ لاّ على اللّه رزقها(142)
هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست ، مگر اين كه روزى آن بر خداست . روزى رساندن
خداوند به موجودات مختلف بسيار حيرت انگيز است ؛ از جنينى كه در شكم مادر قرار
گرفته تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين هستند يا در لابه لاى درختان و بر
فراز كوه ها و در قعر دره ها زندگى مى كنند، از ديدگاه علم خداوند هرگز مخفى و
پنهان نيست .
رزق بعضى از انواع پرندگان در لابه لاى دندان هاى پاره اى از حيوانات عظيم الجثّه ى
دريا نهفته شده است . اين حيوانات كه پس از تغذيه از حيوانات دريايى ، دندان هايشان
احتياج به خلال كردن دارد، به ساحل مى آيند، دهانشان را كه بى شباهت به غار كوچكى
نيست ، باز نگه مى دارند، گروهى از پرندگان بدون هيچ گونه وحشت و اضطراب وارد اين
غار مى شوند و به جستجوى روزى خويش در لابه لاى دندان هاى حيوان غول پيكر مى
پردازند، هم شكمى از عزا در مى آورند و هم حيوان را از اين مواد مزاحم راحت مى
سازند و هنگامى كه برنامه ى هر دو پايان پذيرفت و آن ها به خارج پرواز كردند، حيوان
با احساس آرامش دهانش را مى بندد و به اعماق آب فرو مى رود.(143)
و آفرينش جهان هستى
40 هدف از خلقت
در آيات مختلف قرآن ، به هدف آفرينش انسان يا مجموعه ى جهان هستى اشاراتى شده است
كه در بدوِ امر ممكن است مختلف به نظر برسد، ولى با دقت مى بينيم همه به يك حقيقت
بازمى گردد.
الف عبادت و بندگى ؛ و ما خلقت الجنّ و الا نس إ لاّ ليعبدون
(144)
ب علم و آگاهى از صفات خداوند؛ اللّه الّذى خلق سبع سموات و
من الا رض مثلهنّ يتنزّل الا مر بينهنّ لتعلموا أ نّ اللّه على كلّ شى ء قدير(145)
ج آزمايش بشر؛ و هو الّذى خلق السّموات و الا رض فى ستّة
اءيّام و كان عرشه على الماء ليبلوكم أ يّكم اءحسن عملا(146)
د رحمت الهى ؛ ولِذلك خلقهم ...(147)
كمى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است . آگاهى و معرفت
، مقدمه اى براى آزمون و تربيت بشر و آن هم مقدمه اى براى بهره گيرى از رحمت خداوند
است .(148)
41 سؤ ال :
آيه شريفه هو الّذى خلق السّموات و الا رض ... ليبلوكم
اءيّكم اءحسن عملا(149)
هدف خلقت را آزمايش انسان مى داند؛ ليبلوكم ، ولى در
ساير آيات اهداف ديگرى بيان شده است . جمع ميان اين آيات چگونه است ؟
پاسخ : هدف ها در طول يكديگر و به صورت مرحله اى است ، چنانكه شخم زمين براى كشت
است و كشت براى دستيابى به گندم و گندم براى پخت نان و نان براى تغذيه ى انسان .
آيات قرآن نيز مراحلى را براى هدف خلقت انسان بيان كرده است :
الف آفرينش براى آزمايش ؛ ليبلوكم .
ب آزمايش براى جدا كردن خوبان از بدان است ؛ ليميز اللّه
الخبيث من الطّيّب
(150)
ج جدا كردن خوبان از بدان براى جزا و كيفر متناسب است ؛
لِتُجزى كلّ نفس بما كسبت
(151)
د جزا و كيفر متناسب ، براى عمل به وعده است ؛ وعدا علينا(152)
آفرينش جهان در شش روز
و هو الّذى خلق السّموات و الا رض فى ستّة اءيّام
(153)
42 بحث از آفرينش جهان در شش روز،
در هفت مورد از آيات قرآن كريم آمده است . با توجه به سخن دانشمندان كه ميلياردها
سال طول كشيده تا زمين و آسمان به وضع كنونى درآمده است ، مقصود از خلقت آسمان و
زمين درشش روز چيست ؟
پاسخ : منظور از شش روز در آيه ى شريفه اشاره به شش مرحله است . زيرا در ابتداى
خلقت ، آسمان و زمينى وجود نداشت تا شب و روزى وجود داشته باشد. در قرآن كريم صدها
بار كلمه ى يوم و ايام به كار رفته است و در بسيارى از موارد به معناى شبانه روز
معمولى نيست ، مثلا تعبير از عالم رستاخيز به يوم القيامة
نشان مى دهد كه از مجموعه رستاخيز كه دوران بسيار طولانى است ، با تعبير
((روز قيامت )) ياد شده
است .
در بعضى از آيات مى خوانيم كه محاسبه ى اعمال بعضى مردم در روز قيامت پنجاه هزار
سال طول مى كشد؛ فى يوم كان مقداره خمسين اءلف سنة
(154) در روايات نيز كلمه يوم به
معناى دوران آمده است . حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
الدهر يومان ؛ يوم لك و يوم عليك
(155) دنيا براى تو دو روز است ، روزى به سود تو و روزى به زيان تو.
امام عليه السلام در ذيل آيه ى شريفه ى فى ستّة اءيّام
مى فرمايد: فى ستّة أ وقات .(156)
43
قرآن مجيد در آيات نهم تا دوازدهم سوره ى فصّلت ، آفرينش زمين را در دو روز و كوه
ها و بركات و غذاها را در چهارروز و در پايان ، آفرينش آسمان ها را نيز در دو روز
ذكر مى كند كه مجموعا هشت روز مى شود، در حالى كه درآيات فراوانى از قرآن كريم ،
آفرينش آسمان ها و زمين را مجموعا در شش روز يا به تعبير ديگر در شش دوران بيان شده
است ، در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه جمع ميان اين آيات چگونه است ؟
مفسران در پاسخ اين سؤ ال دو راه انتخاب كرده اند:
الف مشهور معتقد است كه مراد از اءربعة اءيّام تتمه ى
چهار روز است . به اين ترتيب كه در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد و در
دو روز بعد، ساير خصوصيات زمين ، و خلقت آسمان ها نيز در دو روز كه مجموعا شش روز
(شش دوران ) مى شود. طبق اين تفسير، آيه تقديرى دارد به اين صورت
و قدّر منها اقواتها فى تتمة اءربعة اءيام و يا
تعبيرى كه در تفسير كشاف آمده ؛ كلّ ذلك فى اءربعة اءيّام
.
ب تعداد كمى از مفسّران بر آنند كه اءربعة اءيام
مربوط به آغاز خلقت نيست ، بلكه اشاره به فصول چهارگانه ى سال است كه مبداء پيدايش
ارزاق و پرورش مواد غذايى انسان ها و حيوانات است . حديثى نيز به اين مضمون در
تفسير على بن ابراهيم آمده است .(157)
ز توحيد و شرك
44 توحيد خالص
هنگامى كه زن عزيز مصر، حضرت يوسف عليه السلام را به آلودگى فراخواند، وى با قاطعيت
بى نظير از او اعراض كرد و به خدا پناه برد؛ قال معاذ اللّه
(158) او هيچ عامل ديگرى را بازدارنده ى خويش معرفى نكرد، مثلا
نفرمود: از عزيز مصر مى ترسيدم يا به وى خيانت نمى كنم يا از عذاب خدا مى ترسم يا
به ثواب الهى اميدوارم يا ... اگر حضرت يوسف عليه السلام به چيزى جز خدا دلبستگى
داشت ، در آن هنگام بروز مى كرد و پاسخ كوتاه و جالب او حاكى از توحيد خالصى است كه
همه چيز را كنار گذاشت و به عروة الوثقاى الهى چنگ زد. آرى ! او حتى خودش را نيز در
اين صحنه فراموش كرده بود. زيرا نگفت : ((اءعوذ
باللّه منك )). پس روشن مى شود كه ميان سخن وى و جناب
مريم (س ) فاصله فراوان است ؛ إ نّى اءعوذ بالرحمن منك إ ن
كنت تقيّا(159)
45 توحيد ربوبى
الحمد للّه ربّ العالمين
تمام تلاش انبيا عليهم السلام براى دستيابى مردم به توحيد ربوبى بوده است و در
موضوع ربوبيت ، با انسان ها همواره درگير بوده اند. در مساءله ى توحيد واجب و توحيد
خالقيت كه از مسائل عقلى و نظرى هستند، چندان با كسى اختلاف نداشتند. مشركان از
پذيرش توحيد خالقى استنكاف نمى ورزيدند؛ و لئن سئلتهم من خلق
السّموات و الا رض ليقولنّ اللّه
(160)
آرى خدايى كه آسمان ها و زمين را خلق كند، اما كارى با انسان ها نداشته باشد و
انسان در برابر او مسئول نباشد، چنين خدايى را همه ى بت پرست ها قبول داشتند. انبيا
مى گفتند: آن كه آفريد، بايد بپروراند، ديگران مى گفتند: اصلا بشر رب نمى خواهد يا
اين بت ها و ستاره ها و امثال آن ربوبيت انسان ها را عهده دارند. پس براى اين كه از
زير بار طاعت و مسئوليت بيرون بروند، ربوبيّت را نمى پذيرفتند.
گفتنى است كه قرآن كريم توحيد ربوبى خداى سبحان را از دو راه اثبات مى كند:
الف بر پايه ى تحليل عقلى مرجع ربوبيت خالقيت است . پس اگر خالقيت خدا را قبول
داريد، بايد ربوبيّتش را هم بپذيريد. زيرا در ربوبيت نوعى خلقت نيز وجود دارد.
ب كسى مى تواند ربّ باشد كه چيزى را آفريده باشد، اگر كسى چيزى را آفريد، مى تواند
آن را بپروراند؛ ربّنا الّذى اعطى كلّ شى ء خلقه ثمّ هدى
(161)
46 تفاوت احد با واحد
قل هو اللّه اءحد
كلمه ى اءحد صفتى است كه از ماده ى
((وحدت )) گرفته شده ، همچنان كه كلمه
ى ((واحد)) نيز وصفى از
اين ماده است ؛ ليكن كلمه ى ((احد))
در مورد چيزى و كسى به كار مى رود كه قابل كثرت و تعدّد نباشد، نه در خارج و نه در
ذهن ، و اصولا داخل اعداد نمى شود، به خلاف كلمه ى ((واحد))
كه هر واحدى ، ثانى و ثالثى دارد يا در خارج يا در وهم . به دليل همين تفاوتى كه
ميان اين دو كلمه هست ، كلمه ى ((احد))
در هيچ كلام ايجابى ، به جز در باره ى خداوند متعال استعمال نمى شود.(162)
47 صعود اعتقاد حق
اليه يصعد الكلم الطّيّب و العمل الصّالح يرفعه
(163)
مقصود از كلم طيب ، اعتقاد حق است و قدر متقين از آن ، اعتقاد به توحيد و يگانگى
خداوند است و برگشت ساير اعتقادات حق نيز به آن است و اين كلمه ى توحيد همان است كه
در آيه ى شريفه ى الم تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة
طيّبة
(164) بيان كرده است كه اعتقاد حق مانند درخت طيب ، ريشه هايش در
زمين ثابت است .
معناى صعود كردن اعتقاد حق و كلمه طيب به خداوند تقرّب آن به خداوند است و چون
اعتقاد، وابسته به شخصِ معتقِد است ، وقتى اعتقاد تقرّب پيدا مى كند، خود شخص نيز
تقرب مى يابد.(165)
48 معناى سوره ى توحيد
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم # قل هو اللّه اءحد # اللّه
الصّمد # لم يلد و لم يولد # و لم يكن له كفوا اءحد
در اين سوره ، هر آيه ى بعدى تفسير آيه ى قبلى خود است ؛ اگر گويند: اوكيست ؟ تو
گويى : اءحد. اگر گويند: اءحد
كيست ؟ تو گويى : صمد. اگر گويند:
صمد كيست ؟ توگويى : لم يلد
ولم يولد اگر گويند: لم يلد ولم يولد كيست ؟
تو گويى : ولم يكن له كفوا اءحد(166)
شهادت خداوند بر يگانگى خويش
شهد اللّه أ نّه لا إ له إ لاّ هو و الملئكة و اءولوا العلم
قائما بالقسط(167)
49
منظور از شهادت خداوند، شهادت عملى و فعلى است ، نه قولى ؛ يعنى خداوند با پديد
آوردن جهان آفرينش كه نظام واحدى در آن حكومت مى كند و قوانين آن در همه جا يكسان و
برنامه ى آن يكى است و در واقع يك واحد به هم پيوسته و يك نظام يگانه است ، عملا
نشان داده كه آفريدگار و معبود در جهان يكى بيش نيست و همه از يك منبع سرچشمه مى
گيرند.
بنابراين ، ايجاد اين نظام واحد، شهادت و گواهى خداست بر يگانگى ذاتش ، اما شهادت و
گواهى فرشتگان و دانشمندان جنبه ى قولى دارد و اين گونه تفكيك در آيات قرآن كريم
وجود دارد. مثلا در آيه ى : إ نّ اللّه و ملئكته يصلّون على
النّبىّ(168)،
خداوند و فرشتگان بر پيامبر درود مى فرستند. درود از ناحيه ى خدا چيزى است و از
ناحيه ى فرشتگان چيز ديگر؛ از ناحيه ى خدا، فرستادن رحمت است و از ناحيه ى فرشتگان
، تقاضاى رحمت .(169)
50
سؤ ال : در اين آيه ى شريفه مدّعى وحدانيت خود خداوند است ، پس چگونه مدعى مى تواند
خودش شاهد باشد؟ در پاسخ مى توان گفت : شاهد حقيقى جز خداوند نيست . زيرا او همه ى
اشيا را آفريده و آن ها را دليل و نشانه ى وحدانيت خويش قرار داده است و اگر اين
دلايل وجود نداشت ، شهادتى حاصل نمى گشت و پس از آن كه اين دلايل را قرار داد، علما
را نيز به معرفت اين دلايل موفق گردانيد، وگرنه دانشمندان از معرفت الهى عاجز
بودند. بنا بر اين شاهد حقيقى به وحدانيت حق تعالى ، خود خداوند است . از اين رو
قرآن مى فرمايد: قل اءىّ شى ء اءكبر شهادة قل اللّه
(170).
51 خداوند، مقصد همه ى موجودات
قل هو اللّه اءحد # اللّه الصّمد # لم يلد و لم يولد # و لم
يكن له كفوا اءحد
اين سوره خداوند متعال را به احديّت ذات و بازگشت ما سوى اللّه در تمامى حوايج
وجودى اش به سوى او، و نيز به اين كه احدى ، نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال
شريك او نيست ، مى ستايد و اين توحيد قرآنى ، توحيدى است كه مختص به خود قرآن كريم
است و تمامى معارف اصولى و فروعى و اخلاقى اسلام ، بر اين اساس پى ريزى شده است .
اءحد: اين كلمه در مورد چيزى و كسى به كار مى رود كه
قابل كثرت و تعدد نباشد؛ نه در خارج و نه در ذهن و اصولا داخل اعداد نمى شود.
صمد: اصل در معناى كلمه ى صمد، قصد كردن يا قصد كردن
با اعتماد است . پس خداى تعالى سيّد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالم در تمامى
حوايجشان او را قصد مى كنند. وقتى خداوند متعال پديدآورنده ى همه ى عالم است و هر
چيزى را كه داراى هستى است ، خداوند به او داده است . بنا بر اين ، هر چيزى كه نام
((چيز)) بر آن صادق
باشد، در ذاتش و آثارش محتاج به خداست و در رفع نيازمندى هايش قصد مى كند. همچنان
كه خودش فرمود: اءلا له الخلق و الا مر(171)
و نيز به طور مطلق فرمود: و أ نّ إ لى ربّك المنتهى
(172)
پس ، در هر حاجتى كه در جهان تصوّر شود، خداى سبحان صمد و مقصد است . از اينجا روشن
مى شود كه تعريف صمد با الف و لام ، به منظور افاده ى
حصر است ؛ يعنى تنها خداوند متعال صمد على الاطلاق است .
52 برهان ناپذيرى شرك
قرآن كريم به بت پرستان مى گويد: اگر مدّعى هستيد كه بت ها شايسته ى پرستش و عبادت
هستند، برهانى بر معبود بودن آن ها بياوريد. برهانى كه يا به عقل محض استناد داشته
باشد يا به نقل قطعى كه در كتابى از كتب انبياى پيشين نوشته شده باشد؛
ائتونى بكتاب من قبل هذا اءو اءثارة من علم إ ن كنتم صادقين
(173) بنابراين ، اگر نه خود مى توانيد برهان اقامه كنيد و نه وارث
براهين گذشتگانيد، پس چرا اين ها را مى پرستيد؟
از اين رو، قرآن كريم دليل بر صحّت بت پرستى را از مشركان مى طلبد و مى فرمايد:
قل هاتوا برهانكم إ ن كنتم صادقين
(174)؛ شما كه شرك را مى پذيريد، بر درست بودنش برهان اقامه كنيد،
درحالى كه خداى سبحان برهانى براى شما نازل نكرده است ؛ ما
اءنزل اللّه بها من سلطان
(175) دليل و حجت يقين آور را سلطان مى گويند. چون دليل بر شك و وهم
و خيال و مظنّه مسلّط است . كسى كه دليل ندارد، گرفتار شك و وهم است .
برهان براثر نورانى و روشن بودنش ، شك و وهم را زير سلطه خود مى گيرد، چنانكه بر
انسان مسلط مى شود و او را از شك زدگى نجات مى بخشد.(176)
53 شرك يا تكيه گاه سُست
مثل الّذين اتّخذوا من دون اللّه اءولياء كمثل العنكبوت
اتّخذت بيتا و إ نّ أ وهن البيوت لَبيت العنكبوت لوكانوا يعلمون
(177)
كسانى كه غير از خدا را ولىّ و معبود خود برگزيدند، چون عنكبوتند كه خانه اى براى
خود برگزيده اند و سست ترين خانه ها، خانه ى عنكبوت است .
سرّ تشبيه شرك به خانه ى عنكبوت آن است كه هيچ يك از آثار خانه به جز اسم ، بر آن
صادق نيست . زيرا خانه را براى اين جهت مى سازند كه صاحبش را از سرما و گرما حفظ
كند و چيزى كه اين خواص را ندارد و صاحبش را از هيچ مكروهى حفظ نمى كند، خانه نيست
. اوليايى هم كه مشركان براى خود گرفته اند، تنها ولايت اسمى دارند. زيرا نه نفعى
مى رسانند و نه ضررى ، نه مالك مرگى هستند و نه حياتى .(178)
54 شرك بزرگترين ظلم
در پانزده مورد از قرآن كريم افرادى ظالمترين مردم معرّفى شده اند كه همه با جمله ى
استفهاميه ومن اءظلم يا فمن
اءظلم شروع شده است . گرچه بسيارى از آيات در باره ى شرك و بت پرستى سخن مى
گويد؛ يعنى ناظر به اصل توحيد است ، ولى بعضى از آن ها در باره ى مسائل ديگر است .
مانند: و من اءظلم ممّن منع مساجد اللّه أ ن يذكر فيهااسمه
(179) و و من اءظلم ممّن كتم شهادة عنده من
اللّه
(180)
در اينجا اين سئوال پيش مى آيد: چگونه ممكن است هر يك از اين طوايف ، ستمكارترين
مردم باشند، در صورتى كه ظالمترين تنها بر يك طايفه صدق مى كند؟
پاسخ : همه ى اين امور در حقيقت از يك جا ريشه مى گيرد و آن مسئله شرك و كفر و عناد
است . زيرا منع مردم از ذكر خدا در مساجد و سعى و كوشش در ويران كردن آن ها نشانه ى
كفر و شرك است و همچنين كتمان شهادت كه موجب سرگردانى مردم در وادى كفر مى شود، از
چهره هاى گوناگون شرك است .(181)
55 توحيد (اوثق البيوت )
از نظر قرآن كريم كسى كه به طاغوت كفر بورزد و به خداوند سبحان ايمان بياورد، به
دستگيره ى محكمى دست يافته است كه هرگز گسستنى نيست ؛ فمن
يكفر بالطّاغوت و يؤ من باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها(182)،
اما اگر كسى به ذات اقدس الهى ايمان نياورد و به غير خدا تكيه كند، مانند عنكبوتى
است كه خانه اش سست بنياد است و به تعبير قرآن كريم أ وهن
البيوت است كه از هم پاشيده خواهد شد؛ مثل الّذين
اتّخذوا من دون اللّه اءولياء كمثل العنكبوت اتّخذت بيتا و إ نّ اءوهن البيوت لبيت
العنكبوت
(183)
ح توصيف خداوند
56 توصيف خداوند ويژه ى مخلصين
سبحان اللّه عمّا يصفون # إ لاّ عباد اللّه المخلصين
(184)
سرّ اين كه بندگان مخلص ، حق توصيف خداوند را دارند و ديگران چنين حقى را ندارند،
آن است كه خداوند اين ها را براى خود خالص كرده و هيچ موجودى غير از خدا در اين
افراد سهمى ندارد و خداوند آن ها را بندگان مخلص معرفى كرده و خود را به آن ها
شناسانده و غير خود را از يادشان برده ، در نتيجه تنها خدا را مى شناسند و غير خدا
را فراموش مى كنند.
چنين افرادى اگر خداوند را توصيف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى
اوست و اگر هم به زبان وصف كنند، هر چند الفاظ قاصر، و معانى آن ها محدود باشد،
ليكن اعتراف مى كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اين كه او را توصيف كند؛
لا اءحصى ثناء عليك اءنت كما أ ثنيت على نفسك
(185)
57 تمامى ستايش ها براى خداوند
الحمد للّه ربّ العالمين
الف و لام در الحمد به معناى جنس يا استغراق است ؛
يعنى تمامى حمدها براى خداست . زيرا حمد و ستايش در برابر زيبا و زيبايى انجام مى
شود و مالك آن دو خداست . توضيح اين كه : از سويى خداوند آفرينش همه اشيا را به خود
اسناد مى دهد؛ ذلكم اللّه ربّكم خالق كلّ شى ء(186)
و از سوى ديگر خلقت تمامى آفريده ها را به زيبايى مى ستايد؛
الّذى اءحسن كلّ شى ء خلقه
(187) پس روشن شد كه تمامى كارهاى او زيباست .
همچنين خداوند خودش را به دارنده ى بهترين نام ها مى ستايد؛
و للّه الا سماء الحسنى فادعوه بها(188).
پس با توجه به اين كه تمامى افعال و اسماى الهى زيبا و نيكوست ، تمامى ستايش ها نيز
از آن اوست .(189)
58 تنها خداوند سزاوار ستايش
همان گونه كه الحمد للّه دلالت مى كند بر اين كه
ستوده اى جز خدا نيست ، عقل نيز بر آن دلالت دارد و بيان آن به چند وجه ممكن است :
الف اگر خداى تعالى انگيزه ى انعام را در دل منعم نمى آفريد، هرگز انعام نمى كرد.
پس در حقيقت منعم اصلى خدايى است كه اين انگيزه را آفريده است .
ب هر نعمتى از موجودات ممكن الوجود است و هر ممكن الوجودى به ايجاد حق ، هستى يافته
است ؛ خواه در آغاز و خواه به واسطه . از اينجا نتيجه مى گيريم كه هر نعمتى از خداى
تعالى است و اين معنا را به قول خود تاءكيد مى كند؛ و ما بكم
من نعمة فمن اللّه
(190)
ج حمد هيچ معنايى ندارد مگر ثنا بر انعام . پس چون انعامى نباشد مگر از خداى سبحان
، پس ضرورى است كه هيچ كس سزاوار حمد نيست مگر خداوند متعال .(191)
59 ثناگويان حقيقى خداوند
حمد الهى نوعى توصيف حق متعال است كه جز مخلصين را ياراى آن نيست ، آنان كه خداوند
خالصشان كرده و آن ها را به كرامت و قرب خويش مخصوص ساخته است ؛
سبحان اللّه عمّا يصفون # إ لاّ عباد اللّه المخلصين
(192) بدين جهت قرآن كريم ، پرداختن به حمد خالص را فقط به پيامبران
دستور مى دهد؛ فقل الحمد للّه الّذى نجّينا من القوم
الظّالمين
(193) و الحمد للّه الّذى وهب لى على الكبر إ
سماعيل و إ سحق
(194) و گاهى نيز آن را از زبان بهشتيان نقل مى كند؛
و قالوا الحمد للّه الّذى اءذهب عنّا الحزن
(195) و آخر دعويهم اءن الحمد للّه ربّ
العالمين
(196)
قابل توجه اين كه در غير موارد مزبور، اسناد حمد به ديگران همراه تسبيح است ؛
و إ ن من شى ء الاّ يسبّح بحمده
(197). زيرا ستايش در برابر زيبايى انجام مى گيرد و همگان از درك
همه ى زيبايى هاى گفتارى و كردارى خداوند سبحان ناتوانند؛ و
لايحيطون به علما(198)
پس حمد و ستايش آن ها به حوزه ى دركشان محدود مى شود. از اين رو، بايد آن را با
تسبيح الهى تواءم ذكر كنند تا خداوند را از محدوديت پيش گفته منزّه بدانند.(199)
60 محروميت از سير آفاقى و انفسى
إ نّا جعلنا فى أ عناقهم اءغلالا فهى إ لى الا ذقان فهم
مقمحون # و جعلنا من بين اءيديهم سدّا و من خلفهم سدا فاءغشيناهم فهم لايبصرون
(200)
براى شناخت خداوند معمولا دو راه مطالعه وجود دارد:
1 مطالعه در نشانه هاى خدا كه در جسم و جان انسان است و آن را
آيات انفسى مى نامند.
2 مطالعه در آياتى كه در بيرون وجود انسان است ، مانند زمين و آسمان و ثوابت و
سيارات و كوه و دريا و ... و آن را آيات آفاقى مى
نامند كه قرآن كريم به هر دو اشاره كرده است ؛ سنريهم
اءياتنا فى الافاق و فى اءنفسهم حتّى يتبيّن لهم اءنّه الحقّ(201)
كسانى كه ايمان نمى آورند و از شناخت خداوند محروم مى شوند، به دليل آن است كه به
سوءِ اختيار خود موانعى ايجاد كردند، مانعى كه نمى گذارد انسان در آيات الهى نظر
كند، دو قسم است : يكى از نظر كردن در آيات انفسى جلوگيرى مى كند و ديگرى از نظر
كردن در آيات آفاقى . موانع نوع اول را به غل و زنجيرى تشبيه كرده كه صاحبش را مقمح
كند؛ يعنى نمى گذارد كه سرش را پايين آورده و خودش را نگاه كند و چشم بر بدن خود
بيفكند و نوع دوم را به سدّى تشبيه كرده كه اطراف انسان كشيده شده باشد و نگذارد كه
انسان چيزى را ببيند. كسى كه به اين دو مانع مبتلا گردد، به كلّى از نظر كردن محروم
مى ماند.(202)
ط انسان و نياز به خداوند
61 نياز موجودات به پرورش الهى
الحمد للّه ربّ العالمين
سرّ اين كه خداوند فرمود: الحمد للّه ربّ العالمين و
نفرمود: ((الحمد للّه خالق العالمين
))، آن است كه احتياج موجودات و اشياى جهان به موجد، در حال حدوث ،
امر مسلّمى است ، اما نياز آن ها به مُبقى و مربّى ، در حال بقا، امر اختلافى است .
خداوند تعبير به رب كرد تا بفهماند كه موجود تحت
تربيت ، در حال بقا نيز نيازمند به مربّى است .(203)
62 ضرورت توجه به خداوند
آنان كه به غير خدا رو كنند، هيچ عذرى در قيامت ندارند. زيرا خداوند متعال هم انسان
ها را دعوت مى كند؛ و اللّه يدعوا إ لى دار السّلام
(204) هم مردم را راهنمايى مى كند؛ يهدى من
يشاء(205)
هم مزد و اجر مى دهد؛ للّذين اءحسنوا الحسنى
(206) هم اضافه مى دهد؛ و زيادة
(207) هم دعاى انسان ها را مستجاب مى كند؛
اءدعونى اءستجب لكم
(208)
از طرفى غير خدا توان يارى كردن انسان را ندارد؛ و الّذين
تدعون من دونه لايستطيعون نصركم
(209) دعاى انسان را نمى شنوند؛ إ ن تدعوهم
لايسمعوا دعائكم
(210) مالك هيچ نفع و ضررى نيستند؛ قل
اءتعبدون من دون اللّه ما لايملك لكم ضرّا و لانفعا(211)
مالك رزق انسان نيستند؛ إ نّ الّذين تعبدون من دون اللّه
لايملكون لكم رزقا(212)
هيچ دليلى بر توجه به آن ها وجود ندارد؛ و يعبدون من دون
اللّه ما لم ينزل به سلطانا(213)
63 نياز همه موجودات به خداوند
يساءله من فى السّموات و الا رض كلّ يوم هو فى شاءن
(214)
آيه ى شريفه ى فوق دلالت دارد بر اين كه تمام موجودات زمينى و آسمانى از خداوند
درخواست دايمى دارند. تعبير به يساءله به صورت فعل
مضارع ، نشان مى دهد كه اين درخواست هميشگى است . البته اين درخواست به زبان نيست ،
بلكه درخواست به احتياج است . زيرا احتياج ، خودش زبان است و روشن است كه تمام
موجودات جهان از هر جهت به خداوند نياز دارند. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:
اءنتم الفقراء إ لى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد(215)
خداوند متعال پاسخ اين نياز را داده است ، چنانكه مى فرمايد:
و ءاتاكم من كلّ ما ساءلتموه
(216) ونيز مى فرمايد: كلّ يوم هو فى شاءن
. آرى خلقت او پيوسته و مستمر است و پاسخگويى او به نيازهاى مختلف درخواست
كنندگان نيز چنين است .(217)
فصل دوّم : وحى و نبوّت
نعمت وحى و نبوت
هدف از نزول وحى
امتياز پيامبران
لزوم پيروى از هدايت انبيا ....
# # #
اثبات نبوّت
راه هاى اثبات نبوت عامّه
پنج دليل براى اثبات نبوّت
# # #
اوصاف پيامبران
انذار انبيا مايه ى نجات بشر
عصمت انبيا
انبياى اولو العزم ......
# # #
حضرت آدم عليه السلام
سجده ى فرشتگان بر آدم عليه السلام
عصيان آدم عليه السلام .....
# # #
حضرت نوح عليه السلام
پاسخ حضرت نوح عليه السلام به تهمت ها و اعتراض ها
نجات حضرت نوح عليه السلام از اندوه بزرگ .....
وحى و نبوّت
64 نعمت وحى و نبوّت
و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون
(218)
انبيا علومى را به انسان تعليم مى دهند كه بدون وحى دسترسى به كليّات و جزئيات آن
سلسله از علوم و دانش ها ممكن نيست و به تعبير ديگر، اگر نعمت وحى و نبوّت نبود،
انسان ها در شئون دينى خود متحيّر بودند و نمى دانستند به چه كيفيّت مى بايست انجام
وظيفه كنند.(219)
65 هدف از نزول وحى
خداوند ولىّ مؤ منان است و آن ها را از هر تيرگى و تاريكى مى رهاند و به سوى نور مى
برد؛ اللّه ولىّ الّذين ءامنوا يخرجهم من الظّلمات إ لى
النّور(220)
بنابراين ، هدف از نزول وحى آن است كه انبياى الهى مردم را نورانى كنند. از اين رو،
قرآن كريم در باره ى حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: و لقد
اءرسلنا موسى باياتنا أ ن اءخرج قومك من الظّلمات إ لى النّور(221)
چه اين كه در باره ى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
الر كتاب اءنزلناه إ ليك لتخرج النّاس من الظّلمات إ لى
النّور(222)
66 اقسام وحى
وحى به صورت هاى گوناگون بر پيامبران نازل مى شد. كه در آيه ى زير به همه ى اقسام
آن اشاره شده است ؛ و ما كان لبشر أ ن يكلّمه اللّه الاّ
وحيا اءو من وراء حجاب اءو يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انّه علىّ حكيم
(223)
الف الاّ وحيا؛ در اين قسم از وحى ، هيچ گونه واسطه
اى در ميان نيست و خداوند با پيامبر خود بدون هيچ واسطه و حجابى سخن مى گويد؛ يعنى
بعضى از انبيا در حالات خاصى ، كلام خدا را بدون واسطه مى شنيدند. علامه طباطبايى
قدس سره در ذيل آيه ى فوق اين نوع وحى را مربوط به سخن گفتن خداوند با پيامبر
دانسته است كه حتّى جبرئيل نيز واسطه ى ميان پيامبر و خدا نبوده است . برخى از
مفسران نيز مى گويند: دو آيه ى اخير سوره ى بقره را پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و
آله در شب معراج بلا واسطه دريافت كرده است .
ب اءو من وراء حجاب ؛ گرچه در اين قسم از وحى واسطه
وجود داشته ، ولى واسطه ، خود وحى نمى كرده ، بلكه وحى از ماوراى آن نازل مى شد.
اين قسم از وحى به دو نوع قابل تقسيم است :
# گاهى پيامبر حقايقى را در عالم رؤ يا متوجه مى شد. مانند حضرت ابراهيم عليه
السلام كه به اين طريق فرمان يافت فرزندش اسماعيل را ذبح كند؛
فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أ رى فى المنام أ نّى
أ ذبحك فانظر ماذا ترى
(224)
# گاهى وحى از طريق امواج صوتى القا مى شد؛ يعنى خدا با ايجاد صدا با پيامبر خود
سخن مى گفت . مانند سخن گفتن درخت با حضرت موسى عليه السلام كه درخت واسطه بود و
خداوند از پس پرده با او سخن گفت ؛ و رسلا قد قصصناهم عليك
من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلّم اللّه موسى تكليما(225)
ج اءو يرسل رسولا؛ در اين قسم از وحى ، پيك وحى
فرامين الهى را بر قلب پيامبر نازل مى كرد؛ يعنى گاهى فرشته ى وحى به صورت خاصى
تمثل پيدا مى كرده و پيامبر نيز با تمام وجود خود وحى را تلقى مى كرد؛
قل من كان عدوّا لجبرئيل فانّه نزّله على قلبك باذن اللّه
(226)
67 سبب نيازمندى پيامبران به معجزه
هماره در برابر ادّعاى انبيا، مدّعيان كاذبى بوده اند كه اين مقام و منصب الهى را
از خود دانسته اند، يا به خود نسبت مى دادند.
مردم بايد يا ادّعاى هر مدّعى را بپذيرند يا دعوت همه را رد كنند؛ اگر همه را
بپذيرند، هرج و مرج به وجود مى آيد و اگر هيچ كدام را نپذيرند، نتيجه اش گمراهى و
عقب ماندگى است . از اين رو، انبيا بايد نشانه اى همراه داشته باشند كه علامت
امتياز آنان از مدعيان دروغين و سند حقّانيت آن ها باشد.(227)
68 امتياز پيامبران
إ نّ اللّه اصطفى ءادم و نوحا و ءال ابراهيم و ءال عمران على
العالمين
(228)
اين آيه شريفه دلالت بر امتياز انبيا دارد. در اينجا سؤ الى مطرح است كه اين امتياز
گرچه آن ها را مجبور به پيمودن راه حق نمى كند، ولى در عين حال يك نوع تبعيض محسوب
نمى شود؟
در پاسخ بايد گفت : آفرينش آميخته با نظم صحيح چنين تفاوتى را ايجاب مى كند. مثلا
بدن انسان داراى آفرينش منظم است و براى تاءمين اين نظام ، تفاوت هايى بايد در ميان
اعضاى بدن وجود داشته باشد. اگر تمام سلول هاى بدن انسان به ظرافت سلول هاى شبكيّه
ى چشم يا به استحكام سلول هاى استخوان ساق پا يا به حساسيّت سلول هاى مغز باشد،
مسلّما سازمان بدن به هم مى ريزد و هيچ كس نمى تواند بگويد چرا همه ى بدن مغز نيست
.
افزون بر آن ، اين امتياز ذاتى تواءم با يك مسئوليت عظيم به اندازه ى اين امتياز
است . وجود اين مسئوليت سنگين ، تعادل كفه هاى ترازوى خلقت آن ها را تاءمين خواهد
كرد؛ يعنى به همان نسبت كه انبيا امتياز دارند، مسئوليت نيز دارند و ديگران كه
امتياز متفاوتى دارند، مسئوليت كمترى خواهند داشت .(229)
69 پيامبران و عبوديت
از بهترين و برجسته ترين اوصاف انبيا كه مقدم بر همه ى اوصاف و علت همه ى كمالات و
فضايل نفسانى انبياست ، عبوديت آنان در برابر ذات اقدس خداوند است . به نمونه هاى
زير توجه كنيد:
# نوح عليه السلام ؛ ذرّية من حملنا مع نوح انّه كان عبدا
شكورا(230)
# ابراهيم عليه السلام و اسحق عليه السلام و يعقوب عليه السلام ؛
و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلاًّ جعلنا صالحين # و
جعلناهم اءئمّة يهدون باءمرنا و اءوحينا إ ليهم فعل الخيرات و إ قام الصّلوة و إ
يتاء الزّكوة و كانوا لنا عابدين
(231) با توجه به اين آيات ضمير ((له
)) به حضرت ابراهيم عليه السلام بر مى گردد.
# الياس عليه السلام ؛ سلام على ال ياسين # انّا كذلك نجزى
المحسنين # انّه من عبادنا المؤ منين
(232)
# ايوب عليه السلام ؛ نعم العبد انّه اواب
(233)
# داود و سليمان عليهما السلام ؛ و لقد ءاتينا داود و سليمان
علما و قالا الحمد للّه الّذى فضّلنا على كثير من عباده المؤ منين
(234)
# عيسى عليه السلام ؛ قال انّى عبداللّه ءاتانى الكتاب و
جعلنى نبيّا(235)
# موسى و هارون عليهما السلام ؛ سلام على موسى و هارون #
انّا كذلك نجزى المحسنين # انّهما من عبادنا المؤ منين
(236)
# يوسف عليه السلام ؛ كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه
من عبادنا المخلَصين
(237)
# پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ؛ سبحان الّذى اءسرى بعبده
ليلا من المسجد الحرام إ لى المسجد الا قصى
(238)
70 لزوم پيروى از هدايت انبيا
أ ولئك الّذين هدى اللّه فبهديهم اقتده
(239)
هدايت الهى بسيار گران سنگ و باعظمت است . زيرا از سويى قرآن كريم بعضى از انبيا را
با وصف مشمول هدايت الهى شدن توصيف مى كند و از سوى ديگر، برترين پيامبر را به
پيروى از هدايت آنان فرمان مى دهد.
قابل توجه اين كه نمى فرمايد: ((بهم اقتدهْ))؛
به خود اين ها اقتدا كن ، بلكه مى فرمايد: بهديهم اقتده
؛ يعنى به هدايت اين ها اقتدا كن . گفتنى است كه اگر ((بهم
اقتده )) نيز ذكر شده بود، معنايش اقتدا به هدايت
بود، ليكن از جهت عظمت هدايت ، امر به تبعيّت از آن شده است .(240)
71 پيروى از مكتب انبيا، نشانه ى محبت الهى
از نظر قرآن كريم تنها راه محبت الهى ، پيروى و تبعيت از مكتب انبياست ؛
قل إ ن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه
(241) و اگر در اسلام افرادى چون سلمان ، جزو خانواده ى انبيا به
حساب آمدند، به دليل همين تبعيت و پيروى از مكتب است ؛ سلمان
منّا اءهل البيت
(242). زيرا حضرت ابراهيم عليه السلام گويد: هركس از من پيروى كند،
از من خواهد بود؛ فمن تبعنى فانّه منّى
(243) چه اين كه قرآن مى فرمايد: إ نّ أ ولى
النّاس بابراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النّبى
(244)
در مقابل ، اگر كسى از مكتب انبيا پيروى نكند، از آنان نخواهد بود، گرچه فرزند حضرت
نوح عليه السلام باشد؛ انّه ليس من اءهلك
(245) پس دستور خداوند مبنى بر فروتنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
در برابر مؤ منان مطلق نيست ، بلكه براى كسانى است كه پيرو آن حضرت باشند؛
واخفض جناحك للمؤ منين
(246)
اما در جاى ديگر، اين خفض جناح و تواضع را مقيّد به تبعيّت و پيروى مؤ منين از
پيامبر مى كند؛ واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤ منين
(247)
72 فلسفه ى عدم درخواست مزد از مردم
يا قوم لااءسئلكم عليه اءجرا إ نْ اءجرى إ لاّ على الّذى
فطرنى
(248)
پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هرگونه اتّهام و در نهايت آزادى به راه خود
ادامه دهد و هرگونه انحراف و كجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى و نياز مادى
به آن ها نداشته باشد، وگرنه همان نياز، زنجيرى خواهد شد بر دست وپاى او، و قفل
وبندى بر زبان و فكر او. منحرفان ، از اين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى
شوند يا از طريق تهديد به قطع كمك هاى مادّى يا از طريق پيشنهاد و كمك هاى بيشتر.
پيشوا و رهبر هر اندازه كه پيراسته و مخلص باشد، باز انسان است و ممكن است در اين
مرحله گام او بلرزد. از اين رو، قرآن كريم مى فرمايد: انبيا صريحا اعلام مى كردند
كه هيچ گونه درخواست مادى و انتظار پاداش از پيروانشان را ندارند.(249)
73 تكذيب پيامبران
كذّبت قوم نوح المرسلين
(250)
در آيه ى فوق قوم نوح عليه السلام را تكذيب كننده ى همه ى پيامبران مرسل خوانده است
، با اين كه آن ها غير از نوح عليه السلام پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، زيرا دعوت
انبيا و مرسلين يكى است و همه در دعوت به توحيد متفقند. پس ، اگر مردمى يكى از
ايشان را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده است و به همين جهت ، خداوند ايمان
به بعضى از پيامبران بدون بعض ديگر را كفر به همه ى آنان خوانده است ؛
... يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون أ ن يتّخذوا بين
ذلك سبيلا # أ ولئك هم الكافرون حقّا(251)
74 انگيزه هاى مخالفت با انبيا
قرآن كريم در مورد ريشه و انگيزه ى مخالفت با انبيا، عواملى را ذكر كرده است . مهم
ترين عامل هواى نفس است كه اساس و مبناى ساير انگيزه ها به شمار مى رود.
الف هواى نفس ؛ كلّما جائهم رسول بما لا تهوى اءنفسهم فريقا
كذّبوا و فريقا يقتلون
(252)
ب خودبزرگ بينى ؛ انّ الّذين يجادلون فى ايات اللّه بغير
سلطان أ تيهم إ ن فى صدورهم إ لاّ كبر(253)
ج جهل و نادانى ؛ و قال الّذين لا يعلمون لولا يكلّمنا اللّه
أ و تاءتينا ءاية
(254)
د دانش مادى ؛ فلمّا جائتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم
من العلم
(255) و قال انّما اءوتيته على علم عندى
(256)
ه به خطر افتادن منافع مادى ؛ قالوا يا شعيب أ صلوتك تاءمرك
أ ن نترك ما يعبد ءاباؤ نا اءو أ ن نفعل فى أ موالنا ما نشاء(257)
و در پوشش بودن دل هاى آنان ؛ وقالوا قلوبنا غلف بل لعنهم
اللّه بكفرهم فقليلا ما يؤ منون
(258)