تقديم به
شمس ولايت ، بضعه رسالت ، امام هدايت
صاحب عصمت ، مظهر عدالت ، غياث امّت
اسوه ى سخاوت ، پيشواى فضيلت ، مراءت رحمت
معدن كرامت ، معلم حكمت ، شافى و شافع ملت
ثامن الحجج حضرت على بن موسى الرضا
عليه وعلى آبائه آلاف التحية و الثناء
پيشگفتار
تمجيد از قرآن مجيد؛ ق والقرءان المجيد(1)
وتكريم از اين كتاب آسمانى ؛ انّه لقرءان كريم
(2) و تعظيم از اين وحى الهى ؛ و
لقد ءاتيناك سبعا من المثانى و القران العظيم
(3)، در شاءن ذات اقدس خداوندى است كه اين كتابِ نور و
هدايت ؛ قد جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى
به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام
(4)، را بر اساس علم بى منتهاى خويش نازل كرده است ؛
فإ لّم يستجيبوا لكم فاعلموا انّما اءنزل بعلم
اللّه
(5). چه بهتر كه توصيف اين ماءدبه آسمانى ؛
القران ماءدبة اللّه
(6) را از معلم آن كه خداوند رحمن است ؛
الرّحمن علّم القران ، بشنويم .
قرآن كريم بهترين سخن الهى است ؛ اللّه نزّل
اءحسن الحديث
(7)، و مايه ى ذكر و يادآورى است ؛
ان هو الاّ ذكر و قرءان مبين
(8)، و برترين موعظه و پند الهى است ؛
قد جاءتكم موعظة من ربّكم
(9). براى مؤ منان شفا و درمان است ؛
و ننزّل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين
(10)، همچنين جدا كننده ى حق از باطل است ؛
تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده
(11)
كتابى كه هيچ شكى در آن نيست ومايه هدايت پرهيزكاران است ؛
لاريب فيه هدى للمتّقين
(12)
كتابى كه از سنگينى خاصى برخوردار است ؛ انا
سنلقى عليك قولا ثقيلا(13)
كتابى كه داراى بركت و خير كثير است ؛ و هذا
كتاب اءنزلناه مبارك
(14). كتابى كه هرگز باطل در آن راه پيدا نمى كند؛
لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه
(15)
كتابى كه معجزه ى جاويد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است ؛
قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على اءن ياءتوا
بمثل هذا القران لا ياءتون بمثله
(16)
كتابى كه تعليم و تعلّم و عمل به آن ، انسان را عالم ربانى مى كند؛
و لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب
(17)
كتابى كه تمسك به آن مايه ى صلاح و فلاح انسان است ؛
و الّذين يمسّكون بالكتاب و اءقاموا الصّلوة
انّا لا نضيع اءجر المصلحين
(18).
جاى بسى تاءسف است كه مسلمانان به جاى اخذ اين كتاب ؛
خذوا ما ءاتيناكم بقوّة
(19)، آن را مهجور كردند؛ و قال
الرّسول يا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرءان مهجورا(20)،
و به جاى اين كه كتاب الهى را امام و قائد خود بدانند؛
عليكم بالقران فاتّخذوه اماما و قائدا(21)،
آن را ماءموم خود قرار دادند؛ فنبذوه وراء
ظهورهم
(22)
اميدوارم كه قرآن كريم ، شافى ما در دنيا؛ و
ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة
(23) و شافع ما در قيامت باشد؛
عليكم بالقرآن فانه شافع مشفّع
(24)
هدف از تدوين
پس از آن كه كتاب ((يكصد و پنجاه
موضوع از قرآن كريم )) ويژه ى مبلغان ،
منتشر و مورد استقبال سروران عزيز روحانى و مبلّغان دينى قرار گرفت ،
بعضى از دوستان چنين پيشنهاد دادند: مناسب بود در ذيل هر بحثِ موضوعى ،
نكته اى از قرآن كريم بيان مى شد. در پاسخ عرض كردم كه ان شاء اللّه
كتاب جداگانه اى تحت عنوان ((نكته ها))
به صورت موضوعى خواهم نوشت تا دسترسى به بعضى از نكات و لطايف قرآن
كريم براى دوستداران فرهنگ قرآنى سهل و آسان باشد.
سرانجام تصميم گرفتم برخى از كتب تفسيرى مانند: تفسير كبير، كشف
الاسرار، نورالثقلين ، الميزان ، نمونه ، نور و بعضى از كتب ديگر را
مطالعه كرده و نكته هاى لطيف آن ها انتخاب وبه صورت موضوعى تنظيم كنم
كه بحمداللّه توفيق رفيق گشت واين مهم در
((هزار
و يك نكته )) به شرح ذيل تحقق پذيرفت :
تفسير الميزان ، 220 نكته .تفسير نمونه ، 120 نكته .
تفسير نورالثقلين ، 80 نكته .تفسير كبير، 80 نكته .
تفسير كشف الاسرار، 60 نكته .تفسير موضوعى ، 70 نكته .
تفسير نور، 70 نكته .تفاسير وكتب ديگر 200 نكته .
مؤ لف ، 101 نكته .
يادآورى چند نكته
1 نكته هاى گزينش شده ، نمونه اى از لطايف و نكته ها و قطره اى
از درياست كه هرگز به عمق اين بحر عميق نتوان رسيد؛
بحرا لا يدرك قعره .(25)
2 نكته هاى انتخاب شده در هر موضوعى متنوع و مختلف ، و مشتمل بر نكات
اعتقادى ، اخلاقى ، تربيتى ، عرفانى ، ادبى ، سياسى و اجتماعى است .
3 جهت طولانى نشدن مطالب و نكته ها، نوعا از ترجمه ى آيات خوددارى شده
و در بيان شرح بعضى از آيات و روايات ، از تفسير نمونه و ترجمه ى
الميزان استفاده شده است .
4 جهت اعتماد خوانندگان عزيز، مدارك و منابع نكته ها در پانوشت ذكر
گرديده است . حدود يكصد نكته كه مدرك آن بيان نشده ، از خود مؤ لف است
.
5 غالبا در نقل نكته ها تصرّفى اعم از تلخيص و تكميل صورت گرفته است .
6 مقصود از تفسير موضوعى كه در پاورقى به آن اشاره شده ، تفسير موضوعى
استاد گرانقدر حضرت آيت اللّه جوادى آملى ((دامت
بركاته )) و منظور از محاضرات ، نكته
هايى است كه از درس معظم له استفاده شده است .
7 اندكى از نكته ها از آيات شريفه استفادن نشده بلكه سخن يكى از مفسران
است كه در ذيل آن آيه مطرح شده است .
8 با توجه به استخراج نكات از منابع گوناگون تفسيرى و تفاوت سطح علمى
آنها، برخى از نكته ها عميق و برخى ديگر متوسط است .
9 در خاتمه از سرور معظم جناب حجة الاسلام والمسلمين حاج آقا محسن
قرائتى كه حدود پانصد نكته ى اين كتاب را مطالعه كرده و تذكراتى را در
تكميل بعضى از نكته ها به بنده دادند و همچنين از ((مركز
فرهنگى درسهايى از قرآن )) كه مسئوليت
نشر اين كتاب و كتاب ((يكصدوپنجاه موضوع
)) را عهده دار شدند، كمال تقدير و تشكر
را دارم . همچنين از دوست گرامى جناب آقاى مجيد حيدرى فر كه ويراستارى
اين اثر را پذيرفتند، تشكر مى كنم .
اكبر دهقان حوزه علميه قم
1 / 5 / 78
فصل اوّل : توحيد
اصول سه گانه ى اعتقادى
عدم شك در مبداء و معاد
فطرت خدا آشنا .....
# # #
اسماى الهى
آغاز هر كار به نام خداوند
((اللّه جامع ترين
نام خداوند .....
اوصاف الهى
الف اراده و مشيت الهى
ب وجه الهى
ج علم الهى
د قدرت الهى
ه رزق الهى
و آفرينش جهان هستى
ز توحيد و شرك .....
توحيد
1 اصول سه گانه ى اعتقادى
اصول سه گانه ى اعتقادى گاهى در يك سوره مطرح است ، چنان كه در سوره ى
مباركه ى (يس ) آمده است ؛ نبوّت در
ابتداى سوره بيان شده است ؛ انّك لمن المرسلين
، مبداء و معاد نيز پايان آن ؛ فسبحان
الّذى بيده ملكوت كل شى ء و اليه ترجعون
(26)، گاهى نيز اين سه اصل اعتقادى در يك آيه مطرح شده
است ؛ ءامن الرّسول بما اءنزل إ ليه من ربّه و
المؤ منون كلّ ءامن باللّه و ملئكته و كتبه و رسله لا نفرّق بين اءحد
من رسله و قالوا سمعنا و اءطعنا غفرانك ربّنا و إ ليك المصير(27)،
كه جمله ى كلّ ءامن باللّه ناظر به توحيد
و جمله ى لا نفرّق بين اءحد من رسله بيان
كننده ى نبوت و جمله ى و إ ليك المصير
اشاره به معاد است .
2 عدم شك در مبداء و معاد
قرآن كريم شك و ريب را از سه امر نفى كرده است : خداوند، قيامت ، قرآن
كريم . آنگاه ، براى كسانى كه احيانا شك و ترديدى دارند، بدين شرح
استدلال مى كند:
1 در وجود ذات خداوند متعال هيچ شكى نيست ؛ أ فى
اللّه شك . زيرا او پديد آورنده ى نظام هستى است ؛
فاطر السّموات و الا رض
(28)
2 در معاد و روز قيامت نيز جاى هيچ شكى نيست ؛
ربّنا انّك جامع النّاس ليوم لاريب فيه
(29) زيرا خداوند انسان را از خاك آفريد؛
يا اءيّها النّاس ان كنتم فى ريب من البعث فإ
نّا خلقناكم من تراب
(30)
3 در قرآن كريم هيچ شكى نيست كه از ناحيه ى خداست ؛
لاريب فيه هدى للمتّقين
(31) زيرا تحدى مى كند و مى گويد: اگر شك داريد، سوره
اى همانند قرآن بياوريد؛ إ ن كنتم فى ريب مما
نزّلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله
(32)
3 فطرت خدا آشنا
قرآن كريم انسان را داراى فطرتى خداخواه و خداشناس معرفى مى كند؛
فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق
اللّه
(33) تا فطرت او بيدار است ، وى خداگرا و خداجوست ، و
همه ى هستى و دارايى هايش را از او مى داند؛ ليكن گاهى بر اثر غفلت از
حقيقت خويشتن ، به اسباب مادى دل مى بندد و در نتيجه ، از پروردگارش
غافل مى گردد و در اين صورت ، اگر به سختى و مصيبتى گرفتار شود، نااميد
و مضطرب خواهد شد؛ و اذا اءنعمنا على الا نسان
اءعرض و ناء بجانبه و إ ذا مسّه الشّرّ كان يؤ سا(34)
بنابراين ، انسان دو حال دارد: فطرى و عادى ؛ بر اساس هوشيارى فطرى ،
چه در آسايش و رفاه ، چه در سختى و بلا، دل سوى خدا دارد و بر پايه ى
غفلت از فطرت ، به نعمت هاى دنيوى مثل مال و جاه و فرزندان سرگرم است ،
ليكن حوادث تلخ مى تواند او را از خواب غفلت بيدار كرده و با خداى خويش
آشنا سازد؛ و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من
تدعون الاّ ايّاه
(35) و نيز و اذا مسّ الانسان
الضرّ دعانا لجنبه
(36)
خلاصه اين كه : انسان داراى فطرتى خداجوست ، ليكن گاهى هنگام رفاه و
آسايش از خداوند غافل مى شود، ولى زمان گرفتارى و ابتلا هوشيار مى گردد
و يگانه موجودى را صدا مى زند كه توان برطرف كردن مشكلاتش را دارد و
براى سهولت دستيابى به اهدافش ، وعده ى اطاعت و شكرگزارى مى دهد؛
لئن اءنجينا من هذه لنكوننّ من الشّاكرين
(37)
پيدايش چنين ارتكازى در انسان ها مبتنى بر رفتار اجتماعى آنهاست كه
براى تاءمين نيازهاى خويش اقدام به معامله مى كنند و چيزى مى دهند و در
مقابلش چيز ديگرى مى ستانند. بدين جهت ، در ارتباط با خداوند سبحان
نيز چنين عمل مى كنند، در حالى كه ساحت مقدسش منزه از احتياج است .
توجّه انسان به خداوند سبحان ، هر چند در حالت اضطرار و بيچارگى باشد،
دليل روشنى بر وجود فطرت خداجو و خداگراى اوست ، گرچه پس از رسيدن به
ساحل امن و رهايى از مصايب دوباره ناسپاسى مى كند؛
ثم اءنتم تشركون
(38)
4 شكوفايى فطرت به هنگام خطر
هو الذّى يسيّركم فى البرّ و البحر... و ظنّوا أ
نّهم اءحيط بهم دعواللّه
مخلصين له الدّين
(39)
خداوند كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد .... زمانى كه
سرنشينان كشتى در محاصره ى بلا گرفتار مى شوند، خداوند را با اخلاص
مى خوانند.
شخصى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: دليلى بر وجود خداوند متعال
بيان كنيد. حضرت فرمودند: آيا هنگامى كه كشتى دچار موج دريا شده ، در
حال سفر با آن بوده اى ؟ گفت : آرى . آنگاه پرسيدند: آيا در آن لحظه ،
قلب تو به جايى متوجه شد، ناله و دعا كردى ؟ گفت : آرى . حضرت فرمودند:
خداوند همان كسى است كه در آن لحظه به آن متوجه شدى .(40)
5 عالم ذرّ و پيمان فطرت
و إ ذ اءخذ ربّك من بنى ءَادم من ظهورهم
ذرّيّتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربّكم قالوا بلى
(41)
خداوند در آيه ى فوق سخن از پيمانى مى آورد كه به طور سربسته از
فرزندان آدم گرفته شده ، اما اين كه اين پيمان چگونه بوده است ، توضيحى
در باره ى جزئيّات آن در متن آيه نيامده است ، ليكن مفسران با اتّكا به
روايات فراوان ، نظرات مختلفى را بيان كرده اند كه از همه مهمتر دو نظر
است :
1 هنگامى كه آدم آفريده شد، فرزندان آينده ى او تا آخرين فرد بشر از
پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات اين ذرات از
گِل آدم بيرون آمدند)، آن ها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و
پاسخ گفتن بودند. در اين هنگام از طرف خداوند به آن ها خطاب شد:
اءلست بربّكم ؛ آيا پروردگار شما نيستم ؟
همگى در پاسخ گفتند: بلى شهدنا؛ آرى ! بر
اين حقيقت همگى گواهيم .
سپس همه ى اين ذرات به صلب آدم عليه السلام (يا به گل آدم ) بازگشتند و
به همين جهت اين عالم را عالم ذرّ و اين
پيمان را پيمان اءلست مى نامند. بنا بر
اين ، پيمان مزبور يك پيمان تشريعى و قرار داد خود آگاه ميان انسان ها
و پروردگارشان بوده است .
2 منظور از اين عالم و اين پيمان ، همان عالم استعدادها و پيمان فطرت و
تكوين و آفرينش است ؛ به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به
صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش
نيستند، خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آن ها داده است .
هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حسّ درون ذاتى به وديعه
گذارده شده ، هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خود آگاه .
بنا بر اين ، همه ى افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤ الى كه خداوند از
آن ها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخ آن ها نيز به همين زبان
است .
گفتنى است كه تفسير اوّل داراى اشكالاتى است كه بدان ها اشاره مى كنيم
:
الف در متن آيات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است ، نه خود
آدم ؛ من بنى ءادم من ظهورهم ذريتهم ، در
حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گل آدم سخن مى گويد.
ب اگر اين پيمان با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده ، چگونه
همگان آن را فراموش كرده اند و هيچ كس آن را به خاطر نمى آورد؟
ج هدف از چنين پيمانى چه بوده است ؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان گزاران
با يادآورى آن در راه حق قدم بردارند و جز راه خداشناسى نپويند، بايد
گفت : چنين هدفى به هيچ وجه از اين پيمان به دست نمى آيد. زيرا همه آن
را فراموش كرده اند.
بنا بر اين ، تفسير دوم مناسب تر است كه منظور از اين سؤ ال و جواب يك
پيمان فطرى بوده است كه الا ن هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى
يابد؛ فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها(42)
6 خداوند يگانه نجات بخش انسان
قل من ينجّيكم من ظلمات البرّ و البحر تدعونه
(43)
مقصود از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى ، رهايى از شدائدى است كه
انسان هنگام مسافرت هاى زمينى و دريايى با آن روبرو مى شود، از قبيل
سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان . روشن است كه
ابتلاى به اين گرفتارى ها در تاريكى شب رنج آورتر است ؛ زيرا در تاريكى
شب يا در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند، اضطراب ، حيرت و بيچارگى
آدمى بيشتر مى شود و كمتر مى تواند راه چاره اى بيابد. بدين جهت ، در
آيه ى كريمه ، نجات دادن را مقيد به ظلمات كرده است ، وگرنه اصل معناى
آيه اين است ؛ ((چه كسى شما را در شدايد
دستگيرى مى كند؟)).(44)
7 قانون عليت و تاءثير و تاءثر در جهان
لا اله الاّ هو خالق كل شى ء(45)
قرآن كريم در باره ى موجودات جهان ، از آسمان و زمين و ستارگان و كوه
ها و درختان و حيوان و انسان كه داراى آثار و خواصى هستند و اين كه
نسبت اين آثار به موجودات ، نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است ،
همان نظريه اى را ابراز داشته كه عقل و تجربه نيز آن را تاءييد مى كند.
تمامى اجزاى عالم ، با همه اختلافى كه در هويت ها و انواع دارند، هر يك
داراى فعل و اثرى است و اين همان قانون عليت عمومى در اجزاى جهان است .
هر موجودى كه از ناحيه ى وجود و عدمش مانند دو كفه ترازو مساوى است ؛
يعنى ، ممكن است موجود شود و ممكن است نشود، چنين موجودى ، اگر وجود
يافت ، قطعا به وسيله ى علتى وجود يافته و معلول علتى غير خودش است .
قرآن كريم اين قانون را تصديق كرده و در اثبات وجود صانع و ساير صفاتش
، بدان استدلال مى كند، و اگر اين قانون صحيح نبود و عقل و تجربه ى ما
در تشخيص آن به خطا رفته بود، استدلال به آن صحيح نبود.(46)
8 برهان عليت در اثبات واجب الوجود
اءم خلقوا من غير شى ء اءم هم الخالقون
(47)
اين آيه ى شريفه اشاره به برهان معروف عليّت است كه در فلسفه و كلام ،
براى اثبات وجود خداوند آمده است ؛يعنى جهانى كه در آن زندگى مى كنيم ،
بدون شك حادث است . زيرا همواره در تحول است و آن چه در حال تغيير و
دگرگونى است ، در معرض حوادث بوده و چنين چيزى قديم و ازلى نخواهد بود.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه موجود حادث ، از پنج حال بيرون نيست :
1 بدون علت به وجود آمده است .
2 خود علت خويشتن است .
3 ساير معلولات جهان علت وجود آن است .
4 اين جهان معلول علتى است كه آن هم به نوبه ى خود معلول علت ديگرى است
و تا بى نهايت پيش مى رود.
5 اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستى اش از درون ذات پاك
اوست .
باطل بودن چهار احتمال نخست روشن است . زيرا اولا: پيدايش معلول بدون
علت محال است ، وگرنه هر چيزى در هر شرايطى بايد به وجود آيد، در حالى
كه چنين نيست . ثانيا: عليّت چيزى نسبت به خودش نيز محال است . چون
مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد و اين اجتماع نقيضين است .
همچنين احتمال سوم كه ساير مخلوقات ، خالق انسان باشد، نيز واضح
البطلان است . زيرا مستلزم دور است ، و نيز احتمال چهارم ، يعنى امتداد
سلسله ى علل و معلول ها تا بى نهايت نيز غير قابل قبول است . چون بى
نهايت معلول ، مخلوق است و نياز به خالق دارد، آيا بى نهايت صفر عدد مى
شود؟ يا از درون ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايت فقر و نياز، بى
نيازى به وجود مى آيد؟ بنا بر اين ، راهى جز قبول احتمال پنجم ؛ يعنى
خالقيت واجب الوجود باقى نمى ماند، و از آنجا كه ركن اصلى اين برهان ،
نفى احتمال اول و دوم است ، قرآن مجيد به همان بسنده كرده است .(48)
9 برهان عام و فراگير بر توحيد
فلمّا جنّ عليه اللّيل رءا كوكبا قال هذا ربّى
فلمّا اءفل قال لااءحبّ الا فلين
(49)
هدف حضرت ابراهيم عليه السلام از جمله ى لا
اءحبّ الا فلين تفهيم اين نكته بود: چيزى كه براى انسان باقى
نمى ماند و از نظر او غايب مى شود، شايسته نيست كه انسان به آن دل
ببندد. معبود بايد كسى باشد كه انسان به شكل فطرى او را دوست داشته
باشد. بنا بر اين ، بايد چيزى را بپرستد كه دستخوش زوال نمى گردد. اين
برهان به گونه اى است كه تمامى اقشار مردم ، خواص و عوام ، آن را مى
فهمند و از سوى ديگر عام و فراگير است . زيرا غروب يعنى زوال هر چيزى
پس از وجودش ، و اين معنا در باره ى همه ى موجودات صادق است . پس ،
برهان حضرت ابراهيم عليه السلام پايه و اساس هر گونه شرك و دوگانه
پرستى را منهدم مى سازد.(50)
10 برهان تمانع و اثبات توحيد
اگر پروردگارانى جز خداى متعال در آسمان ها و زمين باشند، بى ترديد
هستى به فساد و تباهى كشانده مى شود، و چون هيچ گونه ناسازگارى در جهان
خلقت به چشم نمى خورد و كمترين نارسايى در آن ها وجود ندارد، پس
خدايانى غير از خداوند متعال وجود ندارد.
قرآن كريم اين برهان را به صورت قياس استثنايى بيان مى كند كه يك قضيه
ى شرطيه اش اين آيه است ؛ لو كان فيهما ءالهة
الاّ اللّه لفسدتا(51)
و قضيه ى ديگر آن كه بطلان تالى را دربر دارد، در آيه ى ديگرى آمده است
؛ فارجع البصر هل ترى من فطور(52)
11 يگانگى خداوند در زمين و آسمان
هو الّذى فى السماء إ له و فى الا رض إ له
(53)
ابو شاكر ديصانى كه يكى از منكران توحيد بود، به نظر خود براى قرآن
كريم ايرادى يافته بود. روزى به هشام بن حكم گفت : در قرآن آيه اى وجود
دارد كه عقيده ى ما (دوگانه پرستى ) را تصديق مى كند. هشام گفت : كدام
آيه را مى گويى ؟ ابوشاكر آيه ى فوق را ذكر كرد كه معنايش اين است ؛
((او كسى است كه در آسمان خداست و در
زمين نيز خداست )).هشام مى گويد من توان
پاسخ دادن را نداشتم . از اين رو، در آن سال به زيارت خانه ى كعبه مشرف
شدم و نزد امام صادق عليه السلام رفتم و جريان را گفتم . امام فرمود:
اين ، سخن فرد بى دينى است ، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس نام تو در
كوفه چيست ؟ مى گويد: فلان ، بگو نام تو در بصره چيست ؟ مى گويد: فلان
، پس بگو پروردگار ما نيز همين گونه است ؛ نام او در آسمان
اله است و در زمين نيز نام او
اله است . هشام مى گويد: هنگامى كه
بازگشتم ، به سراغ ابو شاكر رفتم و اين پاسخ را به او ارائه كردم . وى
گفت : اين سخن از تو نيست ، به يقين پاسخ را از حجاز آورده اى .(54)
12 شناخت پروردگار
عموم مردم از مخلوق پى به خالق و از مصنوع پى به صانع مى برند، چنانكه
قرآن مى فرمايد: إ نّ فى خلق السموات والا رض
... لايات لقوم يعقلون
(55) اما برخى از انسان ها مانند انبياى الهى ، خداوند
را به خودش مى شناسند، نه به غير او، و از صانع پى به مصنوع مى برند.
همان گونه كه قرآن مى فرمايد: أ لم ترإ لى ربّك
كيف مدّ الظلّ(56)
به ما بنگر تا صنع ما بينى ، نه اين كه به سايه بنگر تا ما را ببينى .
اول خداوند مطرح است ، بعد مصنوع او كه سايه باشد.(57)
13 دقت و تفكر در آفرينش شتر
اءفلا ينظرون إ لى الا بل كيف خلقت
(58)
چرا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است ؟ اين حيوان ويژگى هاى
عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مى سازد و به حق ، آيتى است
از آيات خدا. به برخى از آن ها توجه كنيد:
الف بعضى از چهارپايان تنها از گوشتشان استفاده مى شود و بعضى ديگر
غالبا از شيرشان ، و بعضى ديگر تنها براى سوارى سودمند است و بعضى براى
باربرى ؛ اما شتر حيوانى است كه تمام اين جهات در آن جمع است .
ب شتر نيرومندترين و مقاومترين حيوانات اهلى است . زيرا بار زيادى با
خود مى برد و عجب اين كه به هنگامى كه خوابيده است ، بار سنگينى را بر
او حمل مى كنند و او با يك حركت برمى خيزد و روى پاى خود مى ايستد، در
حالى كه چهارپايان ديگر قدرت چنين كارى را ندارند.
ج شتر مى تواند روزهاى متوالى (حدود يك هفته الى ده روز) تشنه بماند و
در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيارى دارد.
د شتر توان مسافرت طولانى هر روزه را داراست و مى تواند از زمين هاى
صعب العبور بگذرد.
ه او از نظر تغذيه بسيار كم خرج است و هر گونه خار و خاشاكى را مى
خورد.
و او در شرايط نامساعد جوّى ، در ميان طوفان هاى بيابان كه چشم و گوش
را كور و كر مى كند، با ابزار خاصّى كه خداوند در پلك ها و گوش ها و
بينىِ او آفريده است ، مقاومت مى كند و به راه خود ادامه مى دهد.
ز شتر با تمام قدرتى كه دارد، از رام ترين حيوانات است ؛ به گونه اى كه
كودك خردسال نيز مى تواند مهار يك شتر را در دست گرفته ، و آن را هدايت
كند.
خلاصه اين كه : ويژگى هاى اين حيوان چنان است كه دقت در آفرينش او،
انسان را متوجه خالق بزرگى مى كند كه آفريننده ى چنين موجودى است .
ناگفته پيداست مراد از ((نظر))
در جمله ى اءفلا ينظرون نگاه كردن عادى
نيست ، بلكه نگريستن با تفكر و انديشه است .(59)
اسماى الهى
14 آغاز هر كار به نام خداوند
1 بسم اللّه الرحمن الرحيم سرآغاز كتاب
الهى است ، بسم اللّه نه تنها در ابتداى
قرآن ، بلكه در آغاز همه ى كتب آسمانى بوده است .
2 حركت و توقف كشتى نوح به نام خدا بود؛ بسم
اللّه مجريها و مرسيها(60)
3 حضرت سليمان وقتى ملكه ى سبا را به ايمان به خداوند فرا خواند، دعوت
نامه ى خود را با جمله ى بسم اللّه الرّحمن
الرّحيم براى او فرستاد.
4 ((بسم اللّه ))
رمز آن است كه در شروع كار نياز به دلگرمى و اميد و رحمت است و مبداء و
منشاء همه ى قدرت ها و اميدها و رحمت ها خداست . از اين رو، بعد از
كلمه ى ((اللّه ))
رحمن و رحيم به كار رفته است . پيامبر نيز رسالت خويش را با نام خدا
شروع كرد؛ اقراء باسم ربّك
(61)
5 پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كار مهمى كه بدون نام
خدا شروع شود، بى فرجام است ؛ كلّ أ مر ذى بال
لم يذكر فيه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم فهو أ بتر.(62)
6 ابن عباس مى گويد كه از على عليه السلام پرسيدم : چرا سوره ى برائت
((بسم اللّه ))
ندارد؟ فرمود: ((بسم اللّه
)) امان و مايه ى امنيت است و در سوره ى
برائت امان وجود ندارد و فرمان جنگ داده شده است ؛
لا نّها أ مان و برائة ، نزلت بالسّيف ليس فيها
أ مان
(63)
7 امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هرگز بسم
اللّه الرّحمن الرّحيم را ترك نكن ، گرچه بخواهى بعد از آن شعرى
بخوانى ؛ لا تدع بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و ان
كان بعده شعر(64)
8 امام حسن عسگرى عليه السلام مى فرمايد: گفتن بسم اللّه يارى خواستن
از خداوند در جميع شئون زندگى است ؛ بسم اللّه
اى أ ستعين على أ مورى كلّها باللّه
(65)
9 امام باقر عليه السلام مى فرمايد: بسم اللّه نزديك ترين اسم به اسم
اعظم خداوند است ؛ بسم اللّه الرحمن الرحيم أ
قرب الى اسم اللّه الا عظم من ناظر العين الى بياضها(66)
15 عظمت و قداست نام الهى
نام الهى از چنان عظمت و قداستى برخوردار است كه اگر به هنگام ذبح
حيوان ذكر شود، آن حيوان حلال ، وگرنه گوشت آن حيوان حرام مى گردد. از
اين رو، قرآن كريم به صورت سلب و ايجاب آن را مطرح مى كند. گاهى مى
فرمايد: از آن حيوانى كه نام خدا بر آن برده نشده ، نخوريد؛
و لا تاءكلوا ممّا لم يذكر اسم اللّه عليه و
انّه لفسق
(67)، گاهى مى فرمايد: از آن حيوانى كه نام خدا بر آن
برده شده ، بخوريد؛ فكلوا ممّا ذكر اسم اللّه
عليه ان كنتم باياته مؤ منين
(68)
16 ((اللّه
)) جامعترين نام خداوند
هر كدام از نام هاى خدا در قرآن كريم ، ناظر به برخى از صفات اوست .
تنها نامى كه به تمام صفات و كمالات الهى اشاره دارد و به تعبير ديگر،
جامع تمام صفات جمال و جلال است نام مقدس ((اللّه
)) است وبه همين دليل ، ساير اسماى
خداوند غالبا صفت براى كلمه ى اللّه ذكر مى شود، مانند:
فإ نّ اللّه غفور رحيم
(69) و فانّ اللّه سميع عليم
(70)
17 معناى ا للّه
اللّه اسم است براى ذات واجب الوجود كه
مستجمع جميع صفات كمال است . اين نام بزرگ خداوند كه اختصاص به ذات خود
او دارد، در سراسر قرآن كريم دو هزار و هشتصد و دوازده بار ذكر شده است
.
بعضى معتقدند كه كلمه ى ((اللّه
)) اسم وضع شده اى است و مشتق نيست ،
چنان كه خليل گفته است و برخى ديگر گويند كه مشتق است و در اشتقاق آن
اختلاف كرده اند، بعضى آن را مشتق از ((اله
، ياءله )) مى دانند كه مصدر به معناى
اسم مفعول است . ((اله
)) يعنى ((معبود))
و برخى آن را مشتق از وله به معناى تحير
و سرگردانى دانسته اند؛ يعنى عقول و انديشه هاى انسان ها در باره ى او
متحير و سرگردان است .(71)
18 ويژگى نام مقدّس ا للّه
هر اسمى ، جز كلمه ى اللّه هرگاه حرفى از آن كم شود، معنايش به هم مى
خورد. زيرا اگر ((الف
)) حذف گردد، للّه مى شود.
قرآن مى فرمايد: للّه ملك السّموات و الا رض
(72) و اگر ((لام
)) اول حذف گردد،
له مى شود. قرآن مى فرمايد: له ما فى
السّموات و الا رض
(73) اگر ((لام
)) دوم حذف گردد،
هو مى شود. قرآن مى فرمايد: و هو اللّه
لا اله الاّ هو(74)
19 معناى لطيف بودن پروردگار
اللّه لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوىّ
العزيز(75)
توصيف خداوند به لطيف بدين جهت است كه
لطيف از ماده ى ((لطف
)) به معناى هر موضوع دقيق و ظريف و هر گونه حركت سريع و
جسم لطيف است ، بنا بر اين لطيف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به
اسرار دقيق و ظريف آفرينش است .
گاه به معناى خلقت اجسام لطيف و كوچك و ذره بينى و مافوق ذره بينى نيز
آمده است . امام رضا عليه السلام مى فرمايد: ((اين
كه مى گوييم خدا لطيف است ، به دليل آن است كه مخلوقات را لطيف آفريده
و از اشياى لطيف و ظريف آگاه است . آيا آثار صنع او را در گياهان نمى
بينى ؟ همچنين در موجودات و حيوانات كوچك و حشرات ريز و چيزهايى كه از
آن هم كوچك تر است . هنگامى كه به اين موجودات مى نگريم ، در مى يابيم
كه خالق آن ها لطيف است ))(76)
اوصاف الهى
الف اراده و مشيت الهى
20 معناى اراده ى الهى
إ نّما اءمره إ ذا أ راد شيئا اءن يقول له كن
فيكون
(77)
آيه ى شريفه ى فوق ، از آيات برجسته ى قرآن كريم است كه معناى ايجاد را
تبيين مى كند و مى فرمايد: خداوند در ايجاد هر چيزى كه اراده اش به آن
تعلق گيرد، به غير از ذات مقدس خود، به هيچ سبب ديگرى محتاج نيست .
تعبيرات قرآن كريم در اين زمينه مختلف است ؛ گاهى با تعبير امر؛
إ نّما أ مره إ ذا اءراد شيئا و گاهى با
تعبير قول ؛ إ نّما قولنا لشى ء إ ذا اءردناه
اءن نقول له كن فيكون
(78) و در جاى ديگر تعبير به قضا كرده است ؛
و إ ذا قضى أ مرا فإ نّما يقول له كن فيكون
(79)
گفتنى است كه منظور از كلمه ى امر و قول و قضا در آيات شريفه ، بيان
كردن شاءن الهى در هنگام اراده خلقت است ، نه اين كه خداوند متعال وقتى
مى خواهد چيزى را بيافريند، اين كلام را مى گويد و
كن مى گويد، وگرنه تسلسل لازم مى آيد. به
دليل اين كه خود تلفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن ، تلفظ ديگرى
مى خواهد، باز آن تلفظ هم چيزى از چيزهاست كه محتاج به اراده و تلفظ
ديگرى است .(80)
21 خواست الهى
الف اگر خداوند بخواهد اشرف مخلوقات ، (پيامبر اكرم عليه السلام ) را
با اءوهن البيوت و تار عنكبوت حفظ مى
كند؛ إ لاّ تنصروه فقد نصره اللّه
(81)
ب اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ و فرعون
ذى الا وتاد(82)
به وسيله ى آب كه به آن مى نازيد؛ و هذه الا
نهار تجرى من تحتى
(83) غرق مى كند؛ حتّى إ ذا
اءدركه الغرق
(84)
ج اگر خدا بخواهد درخت خشك ، ميوه دار مى شود؛ و
هزّى إ ليك بجذع النّخلة تساقط عليك رطبا جنيّا(85)
د اگر خدا بخواهد از يك علت ، دو معلول متفاوت به وجود مى آيد. گاهى
حضرت موسى عصا را به سنگ مى زند، چشمه ى آب مى جوشد؛
اءن اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة
عينا(86)
گاهى نيز عصا را به دريا مى زند، قسمتى از آب دريا خشك مى شود؛
اءن اضرب بعصاك البحر(87)
ه اگر خدا بخواهد زن بى شوهر بچه دار مى شود؛
فحملته فانتبذت به مكانا قصيّا(88)
و اگر خدا بخواهد كلاغ معلم انسان مى شود و دفن كردن مرده را به او مى
آموزد؛ فبعث اللّه غرابا يبحث فى الا رض
(89)
22 تنها ذات داراى حيات حقيقى
مرحوم علامه طباطبايى قدس سره بعد از بيان اقسام حيات دنيوى و ذكر يك
سلسله از آيات كريمه چنين مى گويد: توضيح و تفسير همه ى اين آيات در
قرآن آمده كه مى فرمايد: و ما الحيوة الدّنيا إ
لاّ لهو و لعب و إ نّ الدّار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون
(90) زندگى دنيا واجد حقيقت و كمال حيات نيست ، به عكس
حيات آخرت كه داراى حقيقت و كمال حيات است ، كه مرگ در آن راه ندارد؛
ءَامنين لا يذوقون فيها الموت إ لاّ الموتة الا
ولى
(91)، ولى همين حيات اخروى چنان كه از آيات زيادى
استفاده مى شود از طرف پروردگار متعال افاضه مى شود و اوست كه انسان را
در آخرت زنده مى كند و زمام همه ى امور به دست اوست . بنا بر اين ،
حيات اخروى نيز مملوك و مسخّر قدرت الهى است ، نه اين كه مطلق و رها
باشد؛ يعنى كسى كه به اين حيات زنده مى شود، خاصيت آن را به واسطه ى
خداوند مالك مى شود، نه خود به خود.
پس ، حيات حقيقى بايد به گونه اى باشد كه عروض مرگ بر آن محال باشد و
اين تصور نمى شود، مگر در صورتى كه حيات ، عين ذات صاحب آن باشد، نه
عارضى و دريافت شده از ديگرى . خداوند در قرآن مى فرمايد:
و توكّل على الحىّ الّذى لا يموت
(92) بنابراين ، حيات حقيقى همان حيات خدايى است كه
وجود خدا بالذات داراى علم و قدرت است .(93)
23 از نظر قرآن كريم اصل خلقت حيات به دست خداست
؛
الّذى خلق الموت و الحيوة
(94) و زنده كردن موجودات نيز به دست خداست ؛
إ نّه اءمات و اءحيى
(95) و زنده بودن ديگران با مرگ همراه است ؛
كلّ نفس ذائقة الموت
(96) و خداوندزنده اى است كه مرگ و فنا در او راه
ندارد؛ و توكّل على الحىّ الّذى لا يموت
(97) بنابراين روشن مى شود كه حيات بالاصالة مربوط به
ذات خداوند است و حيات و قوام ديگران به او بستگى دارد؛
هو الحىّ القيّوم
(98)
24 خداشناسى و تحوّل جهان هستى
تفكّر و فرض تغيير و تحوّل در نعمت هاى خداوند يكى از راه هاى خداشناسى
و نعمت شناسى است .
الف اگر درختان سبز نشوند؛ لو نشاء لجعلناه
حطاما(99)
ب اگر آب ها تلخ و شور شوند؛ لو نشاء لجعلناه
اءجاجا(100)
ج اگر آب ها به زمين فرو روند؛ قل ان اءصبح
ماءكم غورا فمن ياءتيكم بماء معين
(101)
د اگر شب يا روز هميشگى باشد چه مى شود؛ ان جعل
اللّه عليكم اللّيل سرمدا(102)
ان جعل اللّه عليكم النهار سرمدا الى يوم
القيامة من اله غير اللّه ياتيكم بليل
(103)
ه اگر خداوند نعمت گوش و چشم را از شما بگيرد؛
قل اءراءيتم ان اءخذ اللّه سمعكم و اءبصاركم و ختم على قلوبكم من إ له
غير اللّه ياءتيكم به
(104)(105)
ب وجه الهى
25 مفهوم وجه الهى
يريدون وجهه
(106)
وجه يا روى به مناسبتى كه ميان صورت و سطح بيرونى هر چيزى هست ، به طور
مجاز بر همان سطح بيرونى آن هم اطلاق مى شود. ذات چيزى براى چيز ديگرى
هيچ وقت ظهور نمى كند و تنها ظاهر و سطح بيرونى و اسما و صفات است كه
براى موجود ديگرى جلوه مى كند.
به ذات خداى تعالى نيز نمى توان پى برد. زيرا به طور كلى علم و معرفت ،
نوعى تحديد فكرى است و ذات مقدس او بى نهايت است . از آنجا كه وجه يا
روى هر چيزى همان قسمتى است كه ديگران با آن مواجه مى شوند، از اين جهت
مى توان گفت : از هر چيزى آن قسمتى كه به آن اشاره مى شود، نيز وجه آن
چيز است .
به اين اعتبار نيز مى توان گفت : اعمال صالحه وجه خداى تعالى است ،
همچنان كه كارهاى زشت وجه شيطان است . چنانكه صفاتى را كه خداى سبحان
با آن صفت با بندگان خود روبرو مى شود، نظير رحمت و خلق و رزق و هدايت
، از صفات فعليه ، بلكه صفات ذاتيه را هم كه به وسيله ى آن مخلوقات ،
خداى خود را تا حدى مى شناسند، مانند علم و قدرت ، همه را مى توان وجه
خدا دانست . زيرا خداوند متعال به وسيله همين صفات با مخلوقات خود
روبرو مى شود و آفريدگان نيز به وسيله ى آن به جانب خدا رو مى كنند.(107)
26 وجه در لغت
به معناى صورت است و گاهى به معناى ذات به كار مى رود. بنا بر اين
وجه اللّه يعنى ذات خدا.پس ذكر كلمه ى
وجه در آيه ى انفاق و مانند آن متضمّن نوعى تاءكيد است . زيرا
هنگامى كه گفته مى شود((براى ذات خدا))،
تاءكيد آن از ((براى خدا))
بيشتر است ؛ يعنى حتما براى خدا باشد، نه ديگرى .
افزون بر آن ، معمولا صورت انسان شريف ترين قسمت ظاهرى بدن اوست . زيرا
اعضاى مهم بينايى ، شنوايى و گويايى در آن قرار گرفته اند. به همين
دليل هنگامى كه كلمه ى ((وجه
)) به كار برده مى شود، شرافت و اهميت را
مى رساند. در اينجا هم (به طور كنايه ) كه در مورد خداوند به كار برده
شده است ، در واقع نوعى احترام و اهميت از آن فهيمده مى شود. بديهى است
كه نه خداوند جسم است و نه صورت دارد.(108)
27 مفهوم بقاى وجه الهى و فناى جنّ و انس
كل من عليها فان و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الا
كرام
(109)
هر موجود داراى شعورى كه بر روى زمين است ، به زودى فانى خواهد شد و
عمرش پايان مى پذيرد و حقيقت اين فنا، انتقال از دنيا به آخرت است .
زيرا زندگى دنيا حيات مقدمى است و زندگى حقيقى در آخرت است . منظور از
اين فنا، فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست ، ولى پروردگار متعال با همه
ى جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اين كه فناى موجودات ، اثرى در خود
او يا دگرگونى در جلال و اكرام او باقى بگذارد.
بنا بر اين كه مراد از وجه خدا هر چيزى باشد كه ديگران به آن رو دارند،
قهرا مصداقش عبارت است از تمامى چيزهايى كه به خداوند منسوبند و مورد
نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و
ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل هستند.(110)
ج علم الهى
28 گستردگى علم الهى
و لو أ نّما فى الا رض من شجرة اءقلام والبحر
يمدّه من بعده سبعة اءبحر مانفدت كلمات اللّه
(111)
اين آيه در باره ى وسعت و گستردگى علم الهى است ، اگر تمامى درختان روى
زمين ، قلم شوند و آب درياها جوهر گردد و هفت دريا نيز به آن افزوده
شود، اين ها همه تمام مى شوند، اما كلمات و علم الهى تمام نخواهد شد.
گاهى از ساقه و شاخه هاى يك درخت تنومند، هزاران بلكه ميليون ها قلم به
وجود مى آيد و با در نظر گرفتن حجم عظيم درختان روى زمين و جنگل هايى
كه بسيارى از كوه ها و دشت ها را پوشانيده است و تعداد قلم هايى كه از
آن پديد مى آيد و همچنين اگر تمام اقيانوس هاى روى زمين كه تقريبا سه
چهارم كره ى زمين را با عمق زيادى پوشانيده است ، جوهر شوند، چه وضع
عجيبى براى نوشتن ايجاد مى كند؛ به ويژه با توجه به افزوده شدن هفت
درياى ديگر به آن كه هركدام از آن ها معادل تمام اقيانوس هاى روى زمين
باشد، آيا ترسيمى جالبتر از اين براى توصيف بى نهايت به نظر مى رسد؟
جالب اين كه ((شجره ))
به صورت مفرد و كلمه ((اقلام
)) به صورت جمع آمده تا بيانگر تعداد
فراوان قلم هايى باشد كه از يك درخت با تمام ساقه و شاخه هايش به
وجود مى آيد و نيز تعبير ((البحر))
به صورت مفرد و الف و لام جنس براى آن است كه تمام اقيانوسهاى روى زمين
را شامل شود، و كلمه ى ((سبعة
)) اشاره به كثرت درياها دارد. و به معنى
تعداد نيست از اين بيان روشن مى شود كه دامنه علم الهى تا چه حد گسترده
است تازه همه ى اينها پايان مى گيرد وباز علوم او پايان نخواهد گرفت .(112)
29 مراد از عالَم خَلق و امر
أ لا له الخلق و الا مر(113)
در اين كه منظور از خلق و
أ مر چيست ، ميان مفسران گفتگوست ، اما
با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است ، استفاده
مى شود كه منطور از خلق آفرينش نخستين و
منظور از أ مر قوانين و نظاماتى است كه
به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند و آن ها را در مسير خود
رهبرى مى كند. اين تعبير در حقيقت پاسخى است به آن ها كه چنين مى
پندارند كه خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى
نشسته است . به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است ،
اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد.
اين جمله مى گويد: همان گونه كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست ، در
تدبير و ادامه ى حيات و اداره اش نيز وابسته به اوست و اگر لحظه اى لطف
خداوند از آن گرفته شود، نظامش به كلى از هم گسسته و نابود مى گردد.(114)
علم غيب
إ نّ اللّه عنده علم السّاعة و ينزّل الغيث و
يعلم ما فى الا رحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باءىّ
اءرض تموت
(115)
30 سؤ ال : چرا فرمود: ما
فى الا رحام و نفرمود: ((من فى
الا رحام ))؟
پاسخ : در اين صورت افاده عموم نمى كرد؛ يعنى فقط نشانه ى عالم بودن
خدا به پسر يا دختر بودن موجود در رحم را بيان مى كرد و در اين صورت
اشكالى پيش مى آمد كه هر متخصص جنين شناسى مى تواند آن را بداند يا
به وسيله ى اشعّه ى برق وامواج و...، ممكن است پسر و دختر بودن را
تشخيص داد، ولى حالا كه ((ما))
فرموده ، نه تنها نر و ماده بودن جنين از آن فهميده مى شود، بلكه همه
خصوصيات او را شامل مى شود؛ زشتى و زيبايى و سعادت و شقاوت و طولانى
بودن عمر و كوتاهى آن ، زيادى رزق و كم بودن آن و خصوصيات اخلاقى او،
كه همه اين ها از همان وقتى كه جنين در شكم مادر است ، تعيين مى گردد و
كيست كه بتواند از مشاهده ى چنين جنينى از خصوصيات آن آگاه گردد.(116)
31 سؤ ال :
چرا خداوند علم قيامت و نزول باران و آنچه را در ارحام است ، به خود
نسبت داد و علم دو چيز (روزى و مرگ ) را از بندگان نفى كرد و به خودش
اسناد نداد؟
پاسخ : آن سه چيز را به جهت بزرگداشت به خود نسبت داد، اما آن دو كه از
صفات مخلوقات است ، از خودشان نفى كرد تا بدانند آنچه را مربوط به
خودشان است ، توان آگاهى از آن را ندارند، پس آن سه چيز ديگرى كه اصلا
ارتباطى به آن ها ندارد، بى ترديد از علم به آن عاجز و ناتوان هستند.(117)