داستان هاى اساطيرى همه ملل و آمانشهرهاى فلاسفه و حكماى
جهان نشان مى دهد كسانى كه با اتكاء به خود و توانايى خود خواسته اند آرمانشهر
بسازند ناكام مانده اند. همواره اين تكيه كردن به گمان انسانى و استغنا جستن از
تعاليم حجت هاى الهى آدمى را بر زمين زده و ناكام كرده است . زيرا سازنده چنين شهرى
نيازمند به اشراف بر همه حقايق و اسرار و ويژگى ها و صفات و مختصات انسان و ديگر
موجودات است . چنانكه به خدمت گفتن همه عناصر و پديده ها در يك شهر، نيازمند آگاهى
آدمى از صورت و سيرت اين پديده هاست ؛ همواره با شناختن حقيقى و درست از خود انسان
تا بداند اين انسان چگونه بايد تربيت شود، لغزشگاهش كجاست و چگونه رشد مى كند؟
مضافا اينكه وقتى انسان خود را رها ساخت و استغنا جست مقصد نهايى و سرزمين مورد نظر
خالق اين عالم را نمى شناسد و محيط بر مجموعه پديده ها نمى شود. اگر به خود اتكا
كند در خود مى ماند و به خودپرستى مى رسد و رسيدن به خودپرستى يعنى در خود مى ماند
و به خودپرستى مى رسد و رسيدن به خودپرستى يعنى سجده بر بارگاه خود. بنابراين ،
اتصال به منبع و منشاء خلقت عالم ضرورى است . چون آنكه انسان ، جماد و نبات را خلق
كرده بهتر مى داند كه اين موجودات از چه صفاتى برخوردارند و به كدام مقصد بايد
برسند. پس كسى كه بى اتكا به آن منشاء و منبع ، اقدام به ساختن شهر مى كند يا انسان
ها را به سمتى فرا مى خواند بى ترديد امكان شكل گرفتن شهر آرمانى را به دست نخواهد
آورد. چنين كسى يا انسان را در ميانه راه متوقف مى كند يا به ياس مى كشاند و يا در
منجلاب انحراف و مذلت اسيرش مى كند. از اينرو قاطعانه مى توان گفت كه رهايى انسان
از اين مراحل پر خطر بدون اتصال به يك منبع حقيقى ممكن نيست .
O تدبير حكيم !
بايد ديد اولين معلم (( خداوند ))
براى قطع نشدن ارتباط انسان با تعاليم حقيقى چه تدبيرى انديشيده است ؟ بى گمان
انسان آرام آرام جهان پيرامون خود را كشف كرده و همچنين استعداد، توانايى و حقايق
درونى خويش ، را نيز، بتدريج دريافته ، از اينرو سير او يك سير اكمالى بوده و قطعا
در اولين كلاس و اولين روز قادر به درك و فهم همه موارد و مواقف نبوده است . به
عبارت ديگر استعداد درك و فهم همه حقايق و معارف را نداشته است . از اينرو انبياء
مرحله به مرحله براى هدايت اقوام مبعوث شده اند و هر كدام نيز استعدادها و معجزاتى
خاص و كتابى ويژه عرضه كرده اند و چون در هر مرحله از سير آدمى در گستره زمين ،
نوعى از خطر بروز كرده ، هر نبى مجهز به سلاحى مناسب با شرايط و مقتضيات ، براى دفع
آن خطرات مبعوث شده و هر يك از انبياء مظهر اسمى از اسماء الهى بودند.
انبياء (ع )، حجت هاى خداوند بر عرصه زمين بودند، ستون هاى محكمى كه خيمه و خرگاه
حيات آدمى را بسامان آوردند تا در طى طريق از مغاك هولناك ياس ، عصيان ، تماميت
خواهى و خوف و خطر حاصل از (( سير و سفر بى حجت
)) در امان بماند. انبيا پيش و بيش از هر چيز
(( متذكر )) و يادآورنده بودند. چه ، مافى الضمير
آدمى در طيفى سيال و زلال نيوشاى آهنگ گوشنواز حقيقت بود.
فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله
(33)
اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده ، دگرگونى در آفرينش الهى نيست
.
انبياء (ع )، (( رسول )) بودند تا
خارج شدگان از طريق هدى ، ديگر بار به مدد ايشان گام در مسير فلاح نهند و با بينه
اى روشن رو به سرمنزل مقصود آورند.
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات
(34)
همانا رسولان را با بينات و دلايلى روشن فرستاديم .
انيبا (ع ) امناء حضرت خداوندگارى بودند كه حسب عهد خويش سخن جز بر طريق هدايت
نگفتند و خود را از هر گونه هوى و هواجس دور داشتند.
و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى
(35)
پيامبر از روى هوس سخن نگويد و آن نيست جز سروشى كه وحى مى شود. با اعجازى كه هر
بيدار دلى متذكر شان حقيقى آنان مى شد و سره را از ناسره باز مى شناخت .
مثلث (( فطرة ، نبوت و هدايت ))
ارتباط مستمر، تنگاتنگ و دائمى انسان ، طبيعت و سرشتى كه بر آن استوار گشته و هدايت
را كه لازمه خروج او از آنچه كه او را تهديد مى نمايد نشان مى دهد.
فطرت انسان طالب هدايت و هدايت تمناى ما فى الضمير انسان بود؛ ورنه هيچ نبى و مرسلى
قادر به نفوذ و رسوخ در لايه هاى تو در توى وجود آدمى نبود چنانكه انبياء با تعاليم
آسمانى و به مدد عقل هدايت مهياى سيرو سفر در ميان مردم و تعليم و تربيت آنها شدند.
O خورشيد حقيقت :
(( اعجاز )) خود سلاحى كارآمد بود
براى راندن اغيار، جذب صاحبان ترديد و تسكين قلب مستعدان و همچنين ، سلاحى كارآمد
بود براى رسوخ در (( كفر و شرك ))
جارى و متجلى در عصر هر يك از انبياء كفر و شركى كه در هر عصرى و دوره اى در لباسى
و هياتى جديد خود را مى نماياند. رسوخ در كفر و طغيان فرعونى بى اعجاز موسوى ممكن
نبود؛ همانگونه كه طغيان نمرود سلاحى ابراهيمى مى طلبيد و كفر و نفاق و عصيان
آخرالزمان را اعجاز محمدى كارگر مى افتاد. الهه هاى دروغين فرو غلتيدند تا نام رب
الارباب ، ناصر و معين جسم و جان فرزندان آدمى از ابتلائات كفر و شرك و نفاق باشد.
واقعه اى كه بى گمان آدمى را مستعد ظلمات و دوزخ مى نمود. چه ، در داستان بلند همه
انبياء اين نكته مذكور بود كه :
والذين كفروا اوليا هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى
الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون
(36)
و آنان كه كفر ورزيدند از دوستان طاغوتها هستند كه از نور خارج كرد، و به ظلمات
وارد مى كنند. آنان از دوزخيان هستند و در آن جاويدان ماندگارند.
انبياء فرزندان آدمى را گام به گام و كلاس به كلاس پيش آوردند تا آن روز كه در عهد
محمد مصطفى (ص )، اعلام شد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى
(37) از آن پس بشر به قله اى رسيد كه در اين قله ، خورشيد
بتمامه آشكار شد. روزى كه به تعبيرى ظهر تاريخ حيات آدمى بود. روزى كه خورشيد حقيقت
بتمامى درخشيدن گرفت .
در آن روز، محمد (ص ) آخرين رسول و فرستاده خدا كه همه حقيقت را با خود داشت و مظهر
جميع اسماء الهى و خاتم رسالت بود، حضرت رحمة للعالمين و خير خلق الله كه با اتكاء
بدو مى شد از ميان همه ظلمت گذشت و به حقيقت رسيد، كمال دين و اتمام نعمت را اعلام
كرد.
نويد به كمال رسيدن دين در آخرين روز از آخرين سفر مكه داده شد.
بى گمان رحلت پيامبر (ص ) به منزله پايان عمر بشر در عرصه زمين و يا مستغنى شدن او
از رهبران الهى و به خود وانهاده شدنش نبود چه ، كامل شدن دين به منزله كامل شدن
انسان و مبدل شدن همه ابناء آدمى به انسان هايى كامل نبود. چنانكه ، اعلام اتمام
دين از سوى خداوند و رسول گرامى اش و پس از آن رحلت حضرتش به معنى رها ماندن امور
مسلمين در ميانه گرداب حوادث و پيشامدها و غفلت از آنچه كه مى بايست ضرورتا مسلمين
پس از رسول خدا (ص ) براى طى طريق هدايت بدان متمسك شوند نيز نمى توانست باشد.
اعلام (( كمال دين )) اعلام ختم رسالت
و فراهم بودن همه آن چيزى بود كه انسان مى توانست به مدد آن همه مسير رشد را براى
نيل به مقام قرب ، لقاء پروردگار، و كسب معرفت طى نمايد.
آنچه ضرورتا آدمى بدان نياز داشت تا (( سعادت ، فلاح و معرفت
)) فراچنگ آورد، (( هدايت
)) بود و هدايت نه سفرى در عالم ظاهر بلكه سير از ظاهر به
باطن بود. ورنه سير در واقعيت و عالم ظاهر در گرو همه اسبابى بود كه آدمى به بركت
(( حواس ظاهرى و عقل جزوى )) به تمامى
در اختيار داشت چنانكه همين نوع از سير و سفر طى قرون متمادى او را درگير با خود،
طبيعت ، انبياء و همگنان ساخته بود. جدال و بحرانى كه گوئيا هيچگاه برايش نمى توان
پايانى تصور كرد. (( هدايت )) متضمن
همسو ساختن آدمى با سير و سفر كلى عالم بود در طريق (( رشد
)) اين همسفرى و همسويى بدون درك درست از حقيقت هستى ، فلسفه
خلقت ، معناى سعادت و باطن عالم و عالم باطنى ممكن نبود و دين بحقيقت بيش و پيش
از هر امرى متضمن هدايت بود. مقصدى مطلوب كه همه نحوه بودن ، زيستن و شدن را معلوم
مى ساخت .
در واقع همه گفتگو از اخلاق و احكام و تدبير امور ملكى ، واسپس اين امر مهم معنى مى
يابد. همه آنچه كه گاه به غلط نام (( تماميت دين
)) بر آن نهاده مى شود. احكام و اخلاق ، جملگى طفيلى امر
(( هدايت و معرفت )) اند و نه مقصد
مطلوب و حقيقت دين . چنانكه امروز بشر بى تاريخ ، بى آينده و بى دين است . يا به
عبارت ديگر معانى مجعولى براى تاريخ ، دين ، رشد، حقيقت ، هدايت ، تربيت و... فرض
كرده و گاه به آنهمه مجعولات عنوان دين مى نهد و حتى دينداران به هواى حمايت از دين
و يا براى هدايت خلق به سمت دين ، مقاصد و مفروضات دنياوى و يا دين نما
(( و حداكثر آنچه را كه در گستره احكام و اخلاقيات قابل بحث
است )) را مقدم بر حقيقت دين و حقيقت كتاب و رسالت انبياء
عظام الهى مى پندارند. وقتى (( مقصود ))
گم شود همه چيز بى اعتبار مى شود. تنها در هنگامه اى كه مقصود سفر معلوم شود نسبت
همه چيز و همه كس با سالك آشكار مى شود و شانيت مى يابد. گاه در ميان مناسبات و
معاملات صدها سؤ ال مطرح مى شود نظير: تكنولوژى لازم است يا خير؟ سينما را رد كنيم
يا قبول ؟ تمدن غربى را دريابيم يا خير؟ و هزاران مورد ديگر.
مشكل اصلى (( مقصود و مقصد )) است .
اگر مقصد مشخص شود معلوم مى شود كه چه بايد و چه نبايد. پس از رحلت رسول اكرم (ص )،
حيات در عرصه زمين جارى بود و انسان نيز. چنانكه ضرورتا نياز به هدايت و طى طريق
رشد داشت ، سيرى از ظاهر به باطن . على رغم آنكه اين انسان با خود همه تمناى برتر
جويى ، هواجس را نيز داشت . آنهم در همسايگى دشمنى آشكار چون ابليس ، كه
(( ان الشيطان للانسان عدو مبين .
(38) ))
O نسبت با حجت .
بى گمان همه پيروان اديان آسمانى و بويژه مسلمين در دو موضوع ((
توحيد )) و بلافاصله (( معاد
)) مشترك و متفق القولند. از همين رو تفكر ويژه پيروان اديان
معروف به تفكر (( مبدا و معادى )) است
. بى تاريخ و بى آينده شدن بشرامروز هم كه عرض كردم متذكر همين نكته است .
چه ، واسپس آشكار شدن طريق هدايت و رشد:
قد تبين الرشد من الغى
(39)
و معلوم بودن هاديان طريق :
لقد ارسلنا رسلنا با البينات
(40)
بدليل قطعيت موضوع معاد و حتمى بودن سؤ ال و جواب از همه اعمال و اقوال مطابق صريح
آيات ، رها ماندن امر مسلمين ، درهم شكسته شدن مثلث فطرت و يله ماندن امور خرد و
كلان آنها تا وقوع واقعه قيامت (( پس از پيامبر
)) امرى محال ، مهمل و بدور از حكمت و رافت حضرت خداوندگارى
به نظر مى رسد؛ چنانكه رها كردن زمام امور ظاهرى و باطنى مردم در دست حوادث ،
احتمالات و ظن وگمان نيز بدور از هر گونه حكمت است . چه ، سرمايه و حاصل و محصول
حضور و زحمت همه انبياء و رسل و به ويژه نبى اكرم (ص )، در طرفة العينى از دست مى
رود. از همين رو پرواضح است كه استمرار حيات طيبه ابناء آدمى در گرو ارتباط و نسبت
با (( حجت )) مؤ يدى بود كه مى بايست
پيش از رحلت حضرت نبى اكرم (ص ) معرفى مى شد.
تذكر اين نكته ضرورى است كه همواره نسبت ميان عالم ظاهر و عالم باطن متضمن واسطى
است كه امكان اين ارتباط و اتصال را فراهم آورد چنانكه ، اتصال و ارتباط كالبد
جسمانى با روح مقدس حضرت خداوندى كه در كالبد آدمى دميده شد؛ در گرو واسطى چون نفس
بود. امرى كه امكان اتصال و نسبت آفريده اى مجرد از ماده و كالبد مادى را ممكن مى
ساخت .
انبياء و سلسله حجج الهى ، چون نفسى عامل و واسط عالم غيب و شهودند، دريچه اى رو به
آسمان ، راهى براى كسب فيوضات ، تا بشر يله و رها سر در وادى غفلت و سعى و خطا و
آزمايش نگذارد و به عبث معذور و ماخوذ ميزان و صراط و محكمه روز رستاخيز نشود.
پوشيده نيست كه (( جهل )) و نشناختن
حق از باطل (( بويژه در وقت غلبه شبهات ))
عامل مهم و مؤ ثر در (( گمراهى ، عصيان ، عناد و بالاخره
فساد و گناه )) آدمى و نقطه عطف حيات حقيقى بشر است . و شايد
از همين روست كه همواره از عصر قبل از بعثت رسول اكرم (ص ) به عنوان
)) عصر جاهلى )) ياد شده است .
جهالت در هيچ موضوع و امرى مهمتر و حياتى تر از جهالت در شناخت ((
فارق )) ميان حق و باطل نيست . ميزانى كه همه نسبت آدمى را
با عبوديت و يا عصيان و گناه معلوم مى سازد.
O فارق حق و باطل :
تاكيد مستمر نبى اكرم (ص ) بر ضرورت شناخت (( امام
)) ، متذكر اصرار ايشان درباره ضرورت شناخت
(( فارق ميان حق و باطل )) و ((
حجت )) موجهى است كه مبين و مؤ يد همه نسبتها مى شود. چنانكه
امام محمد باقر، (ع )، فرمودند:
(( هر كس بميرد در حالى كه امامى نداشته باشد به مرگ جاهليت
از دنيا رفته است . ))
(41)
رويكرد سخن نبى اكرم (ص ) نه به گذشته بلكه به آينده است . چه ، ايشان ، امت خويش
را مخاطب اين سخن قرار داده اند در زمانى كه خودشان در قيد حيات بودند.
در گفتگويى زيبا، سلمان فارسى از حضرتش درباره اين (( امام
)) مى پرسد، مى فرمايند:
اى سلمان ، (( اين امام )) از اوصياء
من است و اگر كسى نسبت به او جاهل باشد و با او دشمنى كند مشرك است و اگر نسبت به
او جاهل باشد ولى با او دشمنى نكند و با دشمن او هم دوستى نكند چنين كسى جاهل است
ولى مشرك نيست .
(42)
تفرق و تشتت در اعمال و اقوال و بحران هاى بزرگ و فراگير ((
اعتقادى ، فرهنگى و عملى )) كه در طول تاريخ حيات مادى و
فرهنگى عموم مردم را به مخاطره انداخته و در پايان ، فقر، بى عدالتى ، بيمارى ،
خصومت و هزاران بلاى ديگر را نصيب آنان كرده حاصل و محصول طبيعى تفرق و تشتت آراء و
نظرهاست .
در واقع (( تعدد )) منبع شناخت و
مبانى نظر، محصولى جز بحران و تشتت نداشته است و اين بحران ، سير اكمالى آدمى را
مبدل به سير نزولى و بالاخره سقوط در دره هولناك (( نيهليسم
، ابتذال و انفعال )) ساخته است .
در جلد 22، ص 147 از بحار الانوار، روايتى منقول از سليم است كه به روشنى جايگاه
(( فارق حق و باطل )) و مصداق عينى و
خارجى آن را از زبان نبى اكرم (ص ) آشكار مى سازد:
اين على ! تو، علامت بزرگ خداوند در زمينى بعد از من ، و ركن بزرگ در قيامت هستى .
هر كس در سايه تو پناه بگيرد رستگار خواهد بود، چرا كه حساب خلايق به تو سپرده شده
و بازگشتشان نزد توست .
ميزان ، ميزان تو، صراط، صراط تو، موقف قيامت ، موقف تو و حساب ، حساب توست . هر كس
تكيه گاهش تو باشى نجات مى يابد و هر كس باتو مخالفت كند سقوط مى كند.
در اين روايت و رواياتى از اين دست ، بدرستى و وضوح سخن از:
1- فارق حق و باطل (( ميزان ))
2- منبع شناخت
3- شرط قبولى و پذيرش اعمال و اقوال
4- نتيجه عدول از فرمان نبى اكرم (ص ) به ميان آمده است .
در اين گونه عبارات اصلا سخنى از دوستى و مهرورزى ، احترام به اهل بيت نبى اكرم (ص
) به ميان نيامده چه ، خلاصى آدمى از ابتلائات كفر و شرك و نفاق ، ركن اصلى فلسفه
ارسال رسل و انزال كتب آسمانى است و مقدم بر هر چيز ديگر. و پيامبر اكرم (ص ) نيز،
بيش از هر امر نگران خروج آدمى از چارچوب عبوديت است .
آنچه كه در ماجراى (( غدير )) پيش و
بيش از هر امرى خود را مى نمايد، اصرار و ابرام حضرت خداوندى بر معرفى وصى رسول
اكرم (ص ) و خليفه ايشان است . چنانكه به صراحت حضرتش را متذكر اين نكته ساختند كه
(( عدم اعلام اين موضوع )) به منزله
ناقص ماندن امر رسالت و دين اسلام است . از همين رو پيامبر اكرم (ص ) به صراحت ضمن
برشمردن خصال و صفات ولى خود، همگان را به پذيريش فرقان و امر آن وصى در همه شؤ ون
حيات فردى و جمعى دعوت كردند.
در خطبه بلند (( غدير )) نبى اكرم (ص
) پس از حمد ثناى خداوند فرمودند:
... خداوند دستورم داده و فرموده است كه :
اگر در ابلاغ آنچه اينك بر تو فرو فرستاده ام كوتاهى كنى در حقيقت به هيچ يك از
وظايف رسالت و ابلاغ پيام من عمل نكرده اى و هم او - تبارك و تعالى - حفظ و نگهدارى
مرا در برابر مخالفان تعهد و تضمين كرده و او مرا كفايت كننده اى بزرگوار است .
و پس از آن پيام نازل شده را قرائت فرمودند:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما
بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس
(43)
اين مردم ، من در ابلاغ آنچه كه حق بر من فرو فرستاده كوتاهى نكرده ام و هم اينك
سبب نزول آن آيه را برايتان باز خواهم گفت :
فرشته وحى خدا، جبرئيل عليه السلام ، سه بار بر من فرود آمد و از سوى حق تعالى
پروردگارم فرمان داد تا در اين مكان بپا خيزم و سپيد و سياه مردم را رسما آگاهى دهم
كه : على بن ابيطالب برادر و وصى و خليفه و جانشين من و امام پس از من است كه نسبتش
همان نسبت است كه هارون به موسى داشت . با اين تفاوت كه رسالت به من خاتمه يافته
است و بعد از خداوند و رسولش (( على ))
ولى و صاحب اختيار شماست . و سپس فرمودند:
اى مردم بدانيد كه خداوند على ابن ابيطالب را ولى و صاحب اختيار شما معين فرموده و
او را امام و پيشواى واجب الاطاعه قرار داده است و فرمانش را بر همه مهاجران و
انصار و پيروان ايمانى ايشان و بر هر بيابانى و شهرى و بر هر عجم و عربى و بر هر
بنده و آزادى و بر هر صغير و كبيرى و بر هر سياه و سپيدى و بر هر خداشناس موحدى ،
فرض و واجب فرموده و فرمانها و اوامر او را مطاع و بر همه كس نافذ و لازم الاجراء
مقرر كرده است . هر كس با على به مخالفت برخيزد، ملعون است و هركس كه از او پيروى
نمايد مشمول عنايت و رحمت حق خواهد بود.
(44)
در بسيارى از منابع درباره فضايل على (ع ) و ساير ائمه هدى (ع ) خوانده ايم اما، در
روايت ديگرى حضرت نبى اكرم (ص ) درباره نحوه خلقت و سيره خود و امام على (ع )
فرمودند:
بدانيد خداوند نظرى به اهل زمين نمود و از بين آنان دو نفر را انتخاب كرد يكى من كه
بعنوان فرستاده و پيامبر مبعوثم فرمود و ديگرى على بن ابيطالب و به من وحى كرد كه
او را برادر و دوست و وزير و وصى و خليفه ام قرار دهم ...
... او (( حضرت على )) قوام زمين بعد
از من و باعث آرامش آنست .
او كلمه تقواى خداوند و ريسمان محكم اوست . مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش
كنند ولى خداوند نور خود را به كمال مى رساند اگرچه كافران را خوش نيايد. بدانيد كه
خداوند نظر دومى نمود و بعد از ما، دوازده وصى از اهل بيتم انتخاب نمود، و آنان را
انتخاب شدگان امتم قرار داد. آنان يكى پس از ديگرى مثل ستارگان در آسمان هستند كه
هر ستاره اى غايب شود ستاره ديگرى طلوع مى كند. آنان امامان هدايت كننده هدايت شده
اند. حيله كسانى كه بر آنان حيله كنند و خوارى كسانى كه ايشان را خوار كنند به آنان
ضرر نمى زند.
آنان حجت هاى خداوند در زمين ، و شاهدان او بر خلقش و خزانه داران علمش و بيان
كننده وحى اش و معدن هاى حكمتش هستند.
هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است و هر كس از آنان سرپيچى كند معصيت
خدا كرده است . آنان با قرآن و قرآن با آنان است . از قرآن جدا نمى شوند تا در حوض
كوثر بر من وارد شوند...
(45)
نكته اى كه ناگزير به ذكر آن هستم اينست كه :
اين عبارات به منظور جلب نظر و جذب راى خوانندگان براى ابراز علاقه و مهر و ذوق به
پيشگاه ائمه هدى (ع ) نگاشته نمى شود. سخن بر سر موضوع مهمى است كه در شرايط و
وضعيت كنونى غفلت از آن موجب حرمان و بروز نقصان در حيات تاريخى ما در عصر حاضر است
.
امروزه بيش و پيش از آنكه نيازمند ذكر فضايل و بزرگداشت ايام مربوط به آن عزيزان
باشيم ، نيازمند (( درك جايگاه حجت خدا در عرصه هستى ، اتكاء
به آنان و آثارشان به عنوان مبنا و منبع نظر و بالاخره رجعت به اصول و فروع مورد
گواهى آنان در تمامى امور مادى و فرهنگى هستيم چه ، ما، نادانسته آنان را از جايگاه
اصلى (( بعنوان فارق و حجت )) خارج
نموده و آراء و اهواء ساير ابناء آدمى را از ميان علماى علم الاجتماع ، علم الابدان
و... مبنا و منبع نظر خويش در سامان دادن به همه امور و معاملات قرار داده ايم .
هيهات كه جماعتى در طريق غلط، به راه رفتن بد هم عادت كرده باشند.
راه پر مخافت ، عمر كوتاه ، مرگ منتظر و قيامت و سؤ ال و جواب محتوم ، رخصت حركت در
طريق ظن و گمان نمى دهد.
وقتى آيه انما يريد الله ليذهب انكم الرجس اهل البيت و
يطهرهم تطهيرا... نازل شد؛ همگان را متذكر اين نكته گرديد كه اسوه هاى معرفى
شده خالى از خلل و نقصان و گمان و ظن اند. چنانكه پيامبر (ص ) فرموده بود:
(( على حاكم و مدبر اين امت و شاهد بر آنها و متصدى حساب
آنان است . اوست صاحب مقام اعظم و راه حقى كه طريق آن روشن است و او صراط مستقيم
خداوند است . بوسيله او بعد از من از ضلالت ، هدايت مى يابند، و از كوردلى ها به
بينش دست مى يابند. بوسيله او نجات يابندگان نجات مى يابند. و از مرگ به او پناه
برده مى شود و بوسيله او از ترس در امان قرار گرفته مى شود. با او گناه محو، و ظلم
دفع مى گردد و رحمت نازل مى شود.
او چشم بيننده خداوند و گوش شنواى او و زبان گوياى او در خلقش و دست باز او به رحمت
بندگانش و وجه او در آسمان ها و زمين و جنب راست و آشكار اوست . او طناب قوى و محكم
و ريسمان قابل اعتماد است كه از هم گسيختگى ندارد، و باب خداوند است كه از آن بايد
وارد شد و خانه خداست كه هركس داخل آن شود در امان خواهد بود.
(46)
در كتاب احتجاج طبرسى ، نقل شده است كه پيامبر (ص ) در خطبه غدير فرمود: خداوند
تعالى مى فرمايد:
من على را علم بين خود و خلقم قرار دادم . هركس او را بشناسد مؤ من است و هركس او
را انكار كند كافر است و هركس در بيعت او ديگرى را شريك كند مشرك است و هر كس با
ولايت او مرا ملاقات كند داخل بهشت مى شود و هر كس با دشمنى او مرا ملاقات كند داخل
آتش مى شود.
(47)
جملگى عبارات و روايات ، بيش و پيش از آنكه مؤ يد شان عبادى و خلقى و خلقى امام على
(ع ) باشد، مؤ يد شان (( حجت )) بودن
ايشان در پيشگاه خداوند و رسول گرامى اوست .
بر بزرگمردى چون نبى اكرم (ص ) پوشيده نيست كه مردم همواره و تا ابدالاباد در ساحت
هاى گوناگون اعتقادى ، اخلاقى و مناسبات زندگى عملى و مادى سير مى كنند و حيات در
عرصه زمين نيز در گرو هماهنگى و تطابق اين ساحات سه گانه است .
معرفت حجت :
برخى از ما تنها به حضور حجت خداوند در عرصه هستى مقر و معترفيم و بدان نيز خشنود و
راضى ايم اما، اين اعتراف تنها يك وجه از سه وجه مثلث (( حجت
و انسان )) است . دو وجه ديگر يعنى : ((
معرفت درباره حجت )) و (( مراجعه به
حجت )) اين مثلث را كه بيانگر جايگاه حجت و نسبت انسان با
ايشان و وظايفشان است كامل مى كند. جدايى و افتراق ميان اين سه وجه در طول تاريخ
موجب پراكندگى امور مردم بوده است . در حالى كه در طى مراتب و ساحات همواره آدمى
ناگزير به توجه همزمان و واحد به اين سه وجه است .
مطالعه در تاريخ اقوام گذشته و امروز نشان مى دهد كه مردم به دو گروه اصلى :
1- معترفان به حضور و وجود حجت خدا در عرصه هستى .
2- منكران حجت .
تقسيم مى شوند و معترفان خود نيز به دلايل مختلف به چند دسته تقسيم شده اند:
1- معترفان به حضور حجت با معرفتى ناقص درباره ايشان . عموم اين گروه
(( كاركرد حجت )) خدا را به انتفاع يك
طرفه و بيان شاعرانه و ذوقى تبديل ساخته اند.
2- معترفان به حضور حجت با معرفتى كامل بدون مراجعه به ايشان .
اين گروه على رغم آگاهى چشم خويش را در وقت مواجهه با تكليف خويش در برابر خالق
هستى و حجج الهى بسته اند.
3- معترفان به حضور حجت با معرفتى كامل و مراجعه بى قيد و شرط به ايشان .
وضعيت ناهنجار فرهنگى ، اعتقادى و عملى مردم و بحران هاى گوناگونى كه زمام امور
آنان را در خود پيچيده حاصل و محصول مستقيم اين وضع است .
پوشيده نيست كه آدمى هيچگاه بى (( حجت ))
و دليل بر زمين گام نمى زند بلكه ، تفاوت در انتخاب (( حجت
)) است .
گاه (( خود )) را حجت عمل و نظر خويش
و يا به واقع امام خويش ساخته و گاه (( ديگرى
)) چون خود را و يا آراء و اهواء مردان و زنانى چون خود را
به عنوان حجت برگزيده است .
مباحثه زيبائى در جلد اول اصول كافى آمده كه خواندنى است . اين گفتگو ميان منصور بن
حازم و امام جعفر صادق (ع ) در گرفته است :