نواب خاص امام عصر
در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت
صغرى چهار تن از بزرگان شيعه عهده دار مقام نيابت و يا سفارت خاص امام
عصر، عليه السلام ، بودند كه اسامى آنها بدين قرار است :
1 - ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى ؛
2 - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمرى ؛
3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ؛
4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى .
با توجه به اهميتى كه شناخت نواب اربعه در درك وضعيت دوران غيبت صغرى
دارد در اين جا با استفاده از كتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر
شيعه مرحوم سيد محسن امين به شرح حال اين نواب مى پردازيم :
نخست ؛ ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى ، وى از قبيله بنى اسد بود
و نسبش به جدش ، پدر مادرش ، جعفر عمرى مى رسد. گويند: ابو محمد حسن
عسكرى ، عليه السلام ، به وى دستور داد كه كنيه اش را به كسر بگويد
(عمرى ). همچنين به وى عسكرى نيز گفته مى شده است زيرا در منطقه نظامى
سر من راى (سامرا) سكنى داشته است . او را سمان (روغن فروش ) نيز مى
خوانده اند. چون وى براى سرپوش نهادن بر كار اصلى خود به خريد و فروش
روغن مبادرت مى كرد و هنگامى كه شيعيان ، آن چه از مال و ثروت خويش بر
ايشان واجب بود، براى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، مى آوردند،
ابوعمرو آنها را از روى تقيه و ترس در خيكهاى روغن مى گذاشت و نزد آن
امام مى برد. امام على هادى ، عليه السلام ، نيزوى را به عنوان وكيل
خود منصوب كرده بود و پس از آن امام ، حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز
وى را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدى ، عليه
السلام ، انتخاب شد.
شيخ طوسى در كتاب الغيبة ، درباره وى گفته است :
او استاد و مورد وثوق بود... و امام هادى ، عليه السلام ، در حق او
فرموده بود: اين ابوعمرو، مورد اعتماد و امين است . آن چه به شما
ميگويد از جانب من مى گويد و آن چه به شما مى دهد از جانب من مى دهد.
همچنين يكى از اصحاب امام دهم ، عليه السلام ، از ايشان پرسيد: با چه
كسى بايد معامله كنيم و از چه كسى بايد بگيريم ؟ و سخن كدامين كس را
بايد بپذيريم ؟ امام ، عليه السلام ، فرمود: عمرى مورد اعتماد من است .
آن چه به تو دهد از جانب من است و آن چه به تو گويد ازسوى من است پس
سخن او را بشنو و از وى پيروى نما كه او مورد وثوق و امين است .(45)
امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز پس از وفات پدرش ، در حق او گويد:
اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است . او محل اعتماد امام قبلى و مورد
اعتماد من در زندگى و مرگ است . پس آن چه به شما گويد از سوى من مى
گويد و آن چه به شما دهد از جانب من مى دهد.(46)
عثمان بن سعيد همان كسى بود كه به هنگام غسل دادن پيكر پاك امام يازدهم
، عليه السلام ، بر جنازه آن حضرت ، حضور داشت و ماموريت داشت كه كار
كفن و حنوط كردن و به خاكسپارى آن امام را انجام دهد.
شيخ طوسى در همان كتاب مى گويد:
توقيعات صاحب الامر، عليه السلام ، به دست عثمان بن سعيد و پسرش
محمد، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مى رسيد. اين توقيعات حاوى
امر و نهى و پاسخ به مسائل و به همان خطى بود كه در زمان امام حسن
عسكرى ، عليه السلام ، نوشته مى شد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت
اين پدر وپسر تاكيد داشته است تا آن كه عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت
(47) و پسرش وى را غسل داد و در سمت غربى بغداد در
خيابان ميدان ، در قبله الذرب او را به خاك سپرد.(48)
دوم : ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد غمرى ، شيخ طوسى در كتاب الغيبة از
((هبة الله بن محمد))
از استادانش روايت كرده است كه گفتند:
شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و كار خود را پس از مرگ
عثمان به پسرش ابوجعفر واگذارده اند. شيعه بر عدالت و اعتماد و امانت
ابوجعفر به خاطر نصى كه دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او
در زمان حيات امام عسكرى ، عليه السلام ، است ، اجماع دارد. همچنين پس
از آن كه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در زمان حيات عثمان بن سعيد
دنيا را بدرود گفت ، باز هم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد و كسى
در امانتدارى وى به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتى كه در خصوص مسايل
مهم شيعه بود به دست وى نوشته مى شد و به همان خطى بود كه در زمان حيات
پدرش ، عثمان بن سعيد، نگاشته مى شد.(49)
شيخ طوسى همچنين گويد:
چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت ، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان ، به
نص ابومحمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به جاى پدر قرار گرفت . و پدرش
عثمان طى فرمانى وى را به سفارت امام قائم ، عليه السلام ، تعيين كرد.(50)
امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، فرمود: گواه باشيد بر من كه عثمان بن
سعيد عمرى وكيل من و فرزندش محمد وكيل فرزند من ، مهدى شماست .(51)
و نيز آن حضرت ، عليه السلام ، به يكى از اصحابش فرمود:
عمرى و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده
اند و آن چه به تو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را
بشنو و از آنان اطاعت كن كه آن دو مورد اعتماد و امانتند.(52)
از محمد بن عثمان روايت شده است كه گفت :
به خدا سوگند صاحب الامر هر سال درمواسم حج حاضر مى شود و مردم رامى
بيند و مى شناسد. مردم نيز او را مى بينند اما نمى شناسند. و نيزدر
روايت آمده است كه از وى پرسيدند: آيا صاحب الامر، عليه السلام ، را مى
شناسى ؟گفت : آرى ، آخرين بارى كه او را ديدم در كنار خانه خدا بود و
مى فرمود: ((خداوندا وعده ات را برايم
محقق كن .))(53)
درگذشت وى در آخر جمادى الاولى سال 305 يا 304 ق . رخ داد و جمعا وى در
حدود پنجاه سال سفارت امام زمان ، عليه السلام را عهده دار بود.(54)
وى را در كنار مادرش در خيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند.
گويا مزار وى اينك در وسط صحراست .
سوم : ابوالقاسم حسين بن روح ابى بحر نوبختى ، ابوجعفر محمد بن عثمان
دو يا سه سال پيش از وفاتش وى را به جانشينى خود انتخاب و معرفى كرد.
وى سران و بزرگان شيعه را جمع كرد و به آنان گفت : اگر مرگ من فرا رسد
كار به دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى خواهد بود. به من فرمان داده
شده است كه او را پس از خود به جاى خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در
كارهاى خود بر او تكيه كنيد.
در روايت ديگرى آمده است كه ازمحمد بن عثمان پرسيدند:
اگر براى تو مساله اى پيش آمد، چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد:
اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى جانشين من و سفير ميان
شما و صاحب الامر، عليه السلام ، است و وكيل او و مورد وثوق و امين است
. پس در كارهاى خود به او رجوع كنيد و در مسايل مهم خويش به او تكيه
كنيد. من به معرفى او مامور شده ام و اينك او را معرفى كردم .(55)
ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق . درگذشت و در
((نوبختيه ))
در دروازه پل شوك به خاك سپرده شد.(56)
چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى ، حسين بن روح به وى وصيت كرد و او
به كارى كه بدان مامور شده بود پرداخت .
شيخ طوسى در كتاب الغيبة به سند خود از ((احمد
بن ابراهيم بن مخلد)) نقل كرده است كه
گفت :
در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم ، پس شيخ ابوالحسن على بن محمد سمرى
، قدس الله روحه ، آغاز به سخن كرد و گفت : خداوند على بن حسين بن
بابويه قمى (پدر شيخ صدوق ) را رحمت كند. بزرگان تاريخ اين روز را
نگاشتند. پس خبر رسيد كه على بن حسين در اين روز وفات يافته است .(57)
على بن محمد سمرى از بزرگان شيعه درباره على بن حسين بن بابويه پرسيد؛
آنان پاسخ دادند.
پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به اوگفتند: آنگاه سمرى گفت
: خدا شما را در مورد او اجر دهد! و در همين ساعت وفات يافت . حاضران
تاريخ را يادداشت كردند. پس از هفده يا هجده روز خبر آمد كه على بن
حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است .(58)
همچنين شيخ طوسى در همان كتاب به سند خود از سمرى نقل كرده است كه وى
چند روز پيش از وفات خود توقيعى از سوى امام زمان ، عليه السلام ، براى
مردم آورد كه در آن چنين آمده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم . اى على بن محمد سمرى ؛ خداوند پاداش
برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مى ميرى . پس
كارت را سامان ده و به كسى به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مكن كه
ديگر غيبت نامه واقع شده است . ديگر ظهورى نيست مگر به اذن خداوند و آن
پس از مدتى دراز و بعد از آن كه دلها سخت شد و زمين از ستم پر شد، به
وقوع خواهد پيوست . به زودى از شيعيانم كسانى خواهند آمد كه ادعاى
ديدار مرا مى كنند. آگاه باشيد هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى
ادعاى ديدار مرا كرد، دروغگو و مفترى است . و لا حول و لا قوة الا
باللاه لعى العظيم .
راوى گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد على بن محمد رفتيم ديديم نزديك
است جان بدهد از او پرستش شد: چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ گفت : خدا
را امرى است كه خود رساننده آن است .
(59)
وفات على بن محمد سمرى در نيمه شعبان سال 328 يا 329 ق . رخ داد و پيكر
وى در خيابانى معروف به شارع خلبخى در جنب باب المحول نزديك نهر آب
ابوعتاب ، به خاك سپرده شد.(60)
با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر، دوران غيبت صغرى به سر آمد و
شيعيان بيش از پيش از فيض وجود امام خود محروم گفتند. باشد تا پرده هاى
غيبت به كنار رود و جمال دل آراى حجت حق آشكار شود.(61)
چشمه سار جارى امامت
دوران 250 ساله امامت شيعى كه با وفات پيامبر گرامى اسلام ، صلى
الله عليه و آله ، درسال 11 ق . آغاز گرديد و با شروع غيبت صغرى و قطع
رابطه مستقيم امام معصوم ، عليه السلام ، با جامعه اسلامى در سال 260 ق
. پايان پذيرفت ، به مقاطع مختلف با ويژگيها و خصوصيات متفاوت قابل
تقسيم است .
در اين ميان دوران چهل ساله امامت امام هادى و امام عسكرى ،
عليهماالسلام ، كه از سال 220 ق . آغاز و تا سال 260 ق . امتداد مى
يابد، به لحاظ واقع شدن درآستانه دوران غيبت صغرى جايگاه خاصى داشته و
از ويژگيهاى متفاوتى برخوردار است .
يكى از ويژگيهاى اين دوران شدت مراقبت و محدوديتهاى فراوانى است كه از
سوى حكام جور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مى شد.
اگرچه حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى همواره بيشترين سختگيريها را نسبت
به امامان شيعه روا مى داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار مى
دادند، اما در دوران امامت حضرت هادى و حضرت عسكرى ، عليهماالسلام ،
اين سختگيريها شدت بيشترى گرفت و محدوديتهاى بيشترى براى اين دو امام
ارجمند در نظر گرفته شد. تا آن جا كه در سال 243 ق . به دستور متوكل
عباسى حضرت هادى ، عليه السلام ، به اجبار از مدينه به
((سامرا)) (عسكر) كه در آن
زمان مركز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت ، يعنى سال 254 ق .
در اين شهر تحت نظر قرار داشتند.(62)
حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز بيش از نيمى از ايام عمر شريف
خود را در سامرا گذراندند و از سال 243 ق . كه در سن يازده سالگى به
همراه پدر به اين شهر آمدند تا سال 260 ق . كه چشم از جهان فرو بستند
امكان خروج از اين شهر را نيافتند.
اما علت اين همه سختگيرى نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود و چرا
دشمنان اهل بيت تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده
بودند؟
حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، خود در تحليل علل و انگيزه هاى
برخورد شديد حاكمان ستم پيشه با ائمه اهل بيت ، عليهم السلام ، مى
فرمايد:
قد وضع بنو امية و بنوالعباس سيوفهم علينا
لعلتين ؛ احداهما انهم كانوا يعلمون انه ليس لهم فى الخلافة حق فيخافون
من ادعائنا اياها و تستقر فى مركزها. و ثانيهما انهم قد وقفوا من
الاخبار المتواترة على ان زوال ملك الجبابرة و الظلمة على يد القائم
منا وكانوا لايشكون انهم من الجبابرة و الظلمة ، فسعوا فى قتل اهل بيت
رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و ابادة نسله ، طمعا منهم فى الوصول
الى منع تولد القائم او قتله . فابى الله ان يكشف امره لواحد منهم ،
الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون .(63)
بنى اميه و بنى عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضد ما افراشتند:
نخست اين كه ، آن ها مى دانستند هيچ حقى در خلافت ندارند، و به همين
دليل همواره در هراس بودند كه مبادا ما در پى به دست آوردن خلافت و
برگرداندن آن به جايگاه اصلى اش برآييم . و دوم اين كه ، آنها بر اساس
روايات متواتر اين موضوع را مى دانستند كه پادشاهى گردنكشان و ستم
پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت ؛ از همين رو هم نداشتند كه
آنها از جمله گردنكشان و ستم پيشگان هستند، از همين رو براى كشتن
خاندان رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، و از بين بردن نسل او به تلاش
وسيعى دست زدند، بدان اميد كه با اين كارها بتوانند جلوى تولد قائم را
بگيرند و يا او را به قتل برسانند. اما، خداوند از اينكه امر خود را بر
يكى از آنها آشكار سازد پرهيز داشت و مى خواست نور خودش را بر خلاف ميل
كافران به حد تمام برساند.
با توجه به شرايط و موقعيتى كه حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در
آن قرار داشت ، روشن است كه موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت ،
يعنى آخرين امام از نسل پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه بر
اساس روايات ترديدناپذير بنياد ظلم و بيداد را برخواهد كند، تا چه درجه
از اهميت و حساسيت برخوردار است .
اگر دشمنان اهل بيت ، عليهم السلام ، كوچكترين رد پايى از فرزند امام
حسن عسكرى ، عليه السلام ، و جانشين ايشان به دست مى آوردند، قطعا در
پى نابودى آن حضرت برمى آمدند و اجازه نمى دادند كه سلسله امامت
استمرار پيدا كند. بنابراين چاره اى جز مخفى نگهداشتن موضوع تولد آخرين
حجت حق نبود، و اين پنهان كارى تا حدى بود كه تا لحظه تولد ايشان
نزديكترين خويشاوندان حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز هيچ اطلاعى از
اين موضوع نداشتند.(64)
پنهان كارى شديدى كه درموضوع تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، اعمال مى
شد اگرچه براى حفظ جان آن حضرت لازم بود، اما از سويى ديگر ممكن بود كه
باعث سرگردانى و حيرت شيعيان پس از درگذشت حضرت عسكرى ، عليه السلام ،
بشود، لذا امام يازدهم از همان لحظه تولد، ياران خاص خود را در جريان
قرارداده و به آنها اطمينان دادند كه در موضوع جانشينى ايشان هيچ مشكلى
بيش نخواهد آمد.
با اين تدبير حضرت عسكرى ، اگرچه تا مدت كوتاهى پس از وفات ايشان ،
شيعيان دچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، اما پس از آن
همه كسانى كه در پيروى از اهل بيت ، عليهم السلام ، اخلاص داشته و در
قلبشان مرض و نفاقى وجود نداشت آخرين ، حجت حق را شناختند و از طريق
نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار كردند.
با همه تفاصيلى كه گذشت عده اى از مخالفان شيعه در پى اين هستند كه با
طرح شبهاتى در اصل تولد امام عصر، عليه السلام ، ايجاد ترديد كنند و
چنين القا نمايند كه از نظرتاريخى نمى توان تولد آن حضرت را اثبات كرد.
در حالى كه اگر اين به اصطلاح پژوهشگران تاريخى خالى از هرگونه غرض
سياسى و تنها به انگيزه دستيابى به حقيقت به منابع و كتابهايى كه
دردورانى نزديك به دوران غيبت صغرى تاليف شده اند. مراجعه مى كردند؛
درمى يافتند كه هيچ جاى ترديدى در موضوع تولد امام يازدهم وجود ندارد.
چنان كه شيخ مفيد (413 - 336 ق .) در اين باره مى گويد:
ثم قد جاءت روايات فى النص على ابن الحسن ، عليه
السلام ، من طرق ينقطع بها الاعذار.(65)
رواياتى كه در اثبات (امامت ) فرزند حسن (عسكرى )، عليه السلام ، وارد
شده اند به گونه اى هستند كه با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مى
شود.
در اينجا براى روشن شدن پاره اى اذهان مرورى دوباره خواهيم داشت بر
مجموعه رواياتى كه در زمينه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند.
در اين بررسى ابتدا به چند نمونه از رواياتى كه از سالها پيش از تولد
امام مهدى ، عليه السلام ، از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و
امامان شيعه در زمينه امامت آن حضرت وارد شده اند، اشاره كرده و بعد از
آن عبارات تنى چند از كسانى را كه بر تولد فرزند امام حسن عسكرى ، عليه
السلام ، شهادت داده اند، مرور ميكنيم و در نهايت هم به معرفى برخى از
كسانى مى پردازيم كه حضرت مهدى ، عليه السلام ، را در زمان تولد و پس
از آن مشاهده كرده اند.
پيش بينى تولد امام مهدى
، عليه السلام
چنان كه مى دانيم ، از همان سالهاى آغازين ظهور اسلام موضوع
امامان دوازده گانه از سوى پيامبرگرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ،
مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هر يك از ائمه ، نام و مشخصات امامان ،
پس از خود را تا آخرين امام معرفى مى كردند تا جاى هيچ شبهه و ترديدى
براى مردم باقى نماند.
در اين مجال فرصت بررسى تفصيلى همه روايتهايى كه در اين زمينه وارد شده
اند نيست و لذا تنها به ذكر برخى از آنها بسنده مى كنيم :
1. ثقة الاسلام كلينى (م 329 ق .) و شيخ مفيد (413 - 336ق .) به اسناد
خود از امام باقر، عليه السلام ، چنين روايت مى كنند:
((قال رسول الله ،
صلى الله عليه و آله ، لاصحابه : آمنوا بليلة القدر، فانه ، ينزل فيها
امر السنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احد عشر من ولده
)).(66)
پيامبر خدا، صلى الله عليه و آله ، به يارانش فرمود: به شب قدر ايمان
بياوريد؛ همانا در اين شب امور يك سال (همه آن چه در يك سال واقع مى
شود) نازل مى گردد، و براى اين موضوع پس از من حاكمان (و پيشوايانى )
وجود دارند كه عبارتند از، على بن ابى طالب و يازده تن ازنوادگان او.
2. اين دو عالم بزرگوار شيعى روايت ديگرى را به همين مضمون از امام
باقر، عليه السلام ، نقل كرده اند، كه در آن آمده است :
((قال
اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، لابن عباس ، ان ليلة القدر فى كل سنة و
انه ينزل فى تلك الليلة امرسنة و لذلك الامر ولاة من بعد رسول الله ،
صلى الله عليه و آله ، فقال له ابن عباس : من هم ؟ قال : انا و احد عشر
من صلى ائمة محدثون )).(67)
اميرمؤمنان ، عليه السلام ، به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال
وجود دارد: و در آن شب امور يك سال نازل مى شود ؛ و براى اين موضوع پس
ازرسول خدا، صلى الله عليه و آله ، حاكمان (و پيشوايانى ) قرار داده
شده اند. ابن عباس پرسيد: آنها كه هستند؟ فرمود: من و يازده تن از نسل
من ، كه همه امامانى هستند كه حديث مى شوند.
اين دو روايت بيان كننده اين حقيقت اند كه ((ملائك
)) و ((روح
)) كه به تعبير سوره قدر به
((اذن ))
پروردگار خويش در شب قدر نازل مى شوند، ((كل
امر)) و يا همه برنامه يك ساله جهان هستى
را بر كسى كه از سوى خداوند به ولايت برگزيده شده ، عرضه مى دارند،
يعنى در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر امامانى كه يكى پس
از ديگرى سرپرستى امت اسلام را بر عهده مى گيرند، عرضه مى شود.
بنابراين ، روايات ياد شده علاوه بر بيان مساله امامت و پيش بينى سلسله
دوازده گانه جانشينان پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيان كننده
لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولى حى خدا در هر زمان نيز
هستند ؛ زيرا تا جهان باقى است شب قدر تكرار مى شود و بى ترديد در هر
شب قدر مى بايست امور يك ساله جهان بر ولى خدا عرضه گردد.
3. در روايت ديگرى امام باقر، عليه السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى
، صحابى بزرگوار پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، چنين نقل ميكنند:
بر فاطمه ، عليهاالسلام ، وارد شدم ديدم كه پيش روى او لوحى است كه در
آن نامهاى همه اوصيا ازنسل او نوشته شده است ، آنها را برشمردم ديدم كه
دوازده نفرند و آخرين آنها قائم عليه السلام ، است . سه تن از اوصيا
نام ((محمد))
و سه تن از آنها نام ((على
)) داشتند.
((دخلت على فاطمة
، عليها السلام ، و بين يديها لوح فيها اسماء الاوصياء من ولدها، فعددت
اثنى عشر آخرهم القائم ، عليه السلام ، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم
على )).(68)
همچنين ابوبصير از امام باقر، عليه السلام ، روايت مى كند كه :
((يكون تسعة ائمة
بعد الحسين بن على تاسعهم قائمهم )).(69)
بعد از حسين بن على نه امام خواهند آمد كه نهمين آنها قائم ايشان است .
چنين رواياتى ازساير امامان شيعه نيز نقل شده و آن چه ذكر شد تنها بخش
كوچكى از روايات فراوانى است كه در آنها به نقل از پيامبر اكرم ، صلى
الله عليه و آله ، و يا ائمه اهل بيت ، عليهم السلام ، اين موضوع كه پس
از نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، دوازده امام سرپرستى امت اسلام را
بر عهده مى گيرند پيش بينى شده و در آنها تصريح شده كه آخرين اين
پيشوايان مهدى امت و قائم آل محمد، عليهم السلام ، است .(70)
بنابراين جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه بر اساس پيش بينى پيامبر
گرامى اسلام و ائمه معصومين ، عليهم السلام ، مى بايست يازده امام از
نسل اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، يكى پس از ديگرى امامت مسلمانان را
بر عهده گيرند. اما اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه شما به چه دليل
معتقديد كه اين پيش بينى به تمام و كمال محقق شده و آخرين امام از
سلسله امامان دوازده گانه نيزبه دنيا آمده و به امامت رسيده است ؟ چرا
كه بسيارى از مردم نه تولد او را ديده اند و نه دوران رشد و بالندگى او
را مشاهده كرده اند؟
در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه : اولا، ما روايات معتبرى از عصر امام
عسكرى ، عليه السلام ، در دست داريم كه در آنها افرادى جليل القدر به
تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند كه جانشين امام
دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانيا عده زيادى از بزرگان شيعه حضرت
را در زمان تولد و در اوان كودكى ديده و بر اين موضوع گواهى داده اند و
لذا شبهه در تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، به عنوان دوازدهمين امام ،
هيچ جاى نمى تواند داشته باشد.
در اين جا براى روشن شدن بيشتر موضوع به پاره اى از دلايلى كه در
بالااز آنها ياد شد اشاره مى كنيم :
كسانى كه بر تولد امام
مهدى ، عليه السلام ، گواهى داده اند
1. ((محمد بن على بن بلال
)) كه از ياران امام حسن عسكرى ، عليه
السلام ، بوده و شيخ طوسى او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است
(71) نقل مى كند كه :
خرج الى من ابى محمد قبل مضيه بسنتين يخبرنى
بالخلف من بعده ، ثم خرج الى من قبل مضيه بثلاثة ايام يخبرنى بالخلف من
بعده .(72)
؛
دو سال پس از وفات ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) نامه اى از
ايشان به دست من رسيد كه در آن مرا از جانشين خود آگاه كرده بود.
همچنين سه روز پيش ازوفات ابومحمد نامه ديگرى از ايشان دريافت داشتم كه
در آن مشخص شده بود آن حضرت چه كسى را جانشين خود ساخته است .
2. از ((احمد بن محمد بن عبدالله
)) يكى از ياران امام حسن عسكرى ، عليه
السلام ، چنين روايت شده است :
خرج عن ابى محمد، عليه السلام ، حين قتل الزبيرى
، لعنه الله : ((هذا جزاء من اجترا على
الله فى اوليائه ، يزعم انه يقتلنى و ليس لى عقب ، فكيف راى قدرة الله
فيه . و ولد له ولد سماه ((م ح م د))
فى سنة ست و خمسين .(73)
هنگامى كه ((زبيرى ))(74)
كه لعنت خدا براو باد، كشته شد نامه اى از ابومحمد (امام حسن عسكرى ،
عليه السلام ) به من رسيد، كه در آن آمده بود: ((اين
جزاى كسى است كه حريم خدا را نگه نداشته و در حق اولياى او گستاخى مى
كند. او مى پنداشت كه مرا به قتل مى رساند. در حالى كه در پى من فرزندى
وجود ندارد، اما (ديدى ) خداوند قدرت خود را چگونه به او نشان داد؟))
در پى اين ماجرا در سال 256 ق . فرزندى براى آن حضرت متولد شد كه او را
((م ح م د))
ناميد.
3. ((احمد بن اسحاق القمى
)) از جمله معدود افرادى است كه حضرت امام حسن عسكرى ،
عليه السلام ، او را در جريان تولد فرزند خويش قرار داده است . پيش از
آن كه روايتى را كه در اين زمينه از ايشان نقل شده مرور كنيم ، بجاست
كه براى درك جايگاه و موقعيت نامبرده در جامعه شيعى عصر خود توصيفى را
كه شيخ طوسى از ايشان نموده ، نقل كنيم .
شيخ طوسى در كتاب الفهرست در اين باره مى گويد:
احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد... بزرگ مرتبه ، از ياران خاص
ابومحمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ، است . او صاحب الزمان ، عليه
السلام ، را مشاهده كرد. او شيخ قميين و پيك و فرستاده آنها (در نزد
امامان شيعه ) بوده است .(75)
اما روايتى كه مرحوم شيخ صدوق از ((احمد
بن اسحاق )) نقل كرده و در آن نحوه آگاه
شدن ايشان از تولد آخرين حجت حق بيان شده به قرار زير است :
ولدنا مولود فليكن عندك مستورا، و عن جميع الناس
مكتوما، فانا لم تظهر عليه الا الاقرب لقرابته و الولى لولايته ،
احببنا اعلامك ليسرك الله به مثل ما سرنا به . والسلام .(76)
براى ما فرزندى متولد شد. لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به
هيچ كس از مردم بازگو نكنى ؛ ما كسى را بر اين تولد آگاه نمى كنيم جز
خويشاوند نزديك را به جهت خويشاوندى و دوست رابه جهت ولايتش دوست
داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام كنيم تا خداوند به جهت آن تو را
مسرور سازد، همچنانكه مرا مسرور ساخت . والسلام .
4. احمد بن اسحاق در روايت ديگرى مى گويد:
سمعت ابا محمد الحسن بن على العسكرى ،
عليهماالسلام ، يقول : الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى
الخلف من بعدى ، اشبه الناس برسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خلقا و
خلقا....(77)
ازابا محمد حسن بن على عسكرى ، عليه السلام ، شنيدم كه فرمود: سپاس
خداى را كه مرا از دنيا نبرد تا جانشينم را به من نشان دهد. همو كه
آفرينش وخلق و خويش از همه مردم به رسول خدا، صلى الله عليه و آله ،
شبيه تر است ...
5. ابوهاشم جعفرى (داود بن قاسم ) كه محضر چهار تن از ائمه ، يعنى امام
رضا، امام جواد، امام هادى و امام عصر، عليهم السلام ، را درك كرده و
به گفته نجاشى و شيخ طوسى در نزد ائمه ((عظيم
المنزله )) و ((جليل
القدر)) بوده است ،(78)
چنين نقل مى كند:
قلت لابى محمد، عليه السلام ، جلالتك تمنعنى من
مسالتك ، فتاذن لى ان اسائك ؟ فقال : سل . قلت : يا سيدى ! هل لك ولد؟
نعم ، فقلت : فان حدث بك حدث فاين اسال عنه ؟ قال : بالمدينه .(79)
به ابا محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ، عرض كردم ، جلالت شما
مانع از اين مى شود كه پرسشى را با شما در ميان بگذارم ، آيا اجازه مى
دهيد پرسشى از شما داشته باشم ؟ فرمود: بپرس . گفتم : آقاى من ! آيا
شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى . گفتم : اگر اتفاقى براى شما افتاد سراغ
او را در كجا بگيريم ؟ فرمود: در مدينه .
6. ((حمدان بن احمد القلانسى
)) كه از فقهاى كوفه بود و
((كشى ))
او را توثيق نموده ،(80)
نقل مى كند كه :
قلت للعمرى : قد مضى ابومحمد؟ فقال لى : قد مضى
و لكن قد خلف فيكم من رقبته مثل هذه ؛ و اشار بيده .(81)
به عمرى (عثمان بن سعيد) گفتم : آيا ابو محمد (امام حسن عسكرى . عليه
السلام ) از دنيا رفت ؟ گفت : آرى او از دنيا رفت اما كسى را درميان
شما جانشين خود قرار داد كه گردن او اين چنين است ؛ در اين حال با
دستان خود (به گردنش ) اشاره
(82) مى كرد.
كسانى كه امام مهدى ،
عليه السلام ، را ديده اند
آن چه گذشت نمونه هايى از كلمات افراد معتمد و صاحب نام شيعه در
زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بود كه در آن ها به طرق مختلف بر
تولد فرزند امام يازدهم و آخرين حجت حق گواهى داده شده بود. حال به
بررسى كلمات كسانى مى پردازيم كه خود حضرت مهدى ، عليه السلام ، را به
هنگام تولد و يا پس از آن مشاهده كرده اند:
1. اولين شاهد تولد امام عصر، عليه السلام ، ((حكيمه
)) دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام
، و عمه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ،(83)
است .
شيخ صدوق (م 381 ق .) در كتاب كمال الدين و تمام النعمة جريان تولد
امام مهدى ، عليه السلام ، را به نقل از بانو حكيمه به تفصيل بيان كرده
است .(84)
اما ما در اين جا به روايتى كه در الكافى در همين زمينه نقل شده بسنده
مى كنيم .
((محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن
جعفر)) يكى از نوادگان امام موسى كاظم ،
عليه السلام ، كه از اصحاب امام هادى ، عليه السلام ، به شمار مى آيد(85)
چنين روايت كرده است :
حدثتنى الحكيمة ابنة محمد بن على - و هى عمة
ابيه - انها راته ليلة مولده و بعد ذلك .(86)
حكيمه دختر محمد بن على ، كه عمه پدر او (مهدى ) نيز هست ، براى من نقل
كرد كه : او (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) را در شب تولد و
بعد از آن ديده است .
2. محمد بن يعقوب كلينى به سند خود از ((محمد
بن اسماعيل بن موسى بن جعفر)) از نوادگان
امام هفتم شيعيان كه در زمان خود سالخورده ترين نواده رسول خدا، صلى
الله عليه و آله ، در عراق به شمار مى آمده ،(87)
چنين نقل مى كند:
رايته بين المسجدين و هو غلام ، عليه السلام
(88)
من (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) در حالى كه جوان نورسى بود
در بين دو مسجد مشاهده كردم .
3. ((عمرو الاهوازى ))
نيز از جمله كسانى است كه حضرت صاحب ، عليه السلام ، را در كودكى ديده
است . روايتى كه مرحوم كلينى در اين زمينه از ايشان نقل كرده ، به شرح
زير است :
((ارانيه ابومحمد، عليه السلام ، و قال :
هذا صاحبكم )).(89)
ابومحمد (امام حسن عسكرى )، عليه السلام ، او را به من نشان داد و گفت
: اين صاحب شماست .
4. شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة از ((احمد
بن اسحاق )) كه پيش از اين ذكر او گذشت ،
چنين نقل مى كند:
دخلت على ابى محمد بن الحسن بن على ، عليهما
السلام ، و انا اريد ان اساله عن الخلف (من ) بعده ، فقال لى مبتدئا:
يا احمد بن اسحاق ! ان الله تبارك و تعالى لم يخل الارض منذ خلق آدم ،
عليه السلام ، و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجة الله على خلقه
... قال : فقلت ، له : يا ابن رسول الله فمن الامام و الخليفة بعدك ؟
فنهض عليه السلام ، مسرعا فدخل البيت ، ثم خرج و على عاتقه غلام كان
وجهه القمر ليلة البدر من ابناء الثلاث سنين ، فقال : يا احمد بن اسحاق
لولا كرامتك على الله عز و جل و على حججه ما عرضت عليك ابنى هذا، انه
سمى رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و كنيته ، الذى يملاء الارض
قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما...(90)
خدمت ابا محمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيدم و مى خواستم از ايشان
در مورد جانشين پس از او پرسش كنم . آن حضرت پيش از آن كه من سؤالى كنم
، فرمود: اى احمد بن اسحاق ! همانا خداوند تبارك وتعالى ، از آن هنگام
كه آدم ، عليه السلام ، را آفريد زمين را از حجت خدا بر آفريدگانش
خالى نگذاشته ، و تا زمانى هم كه قيامت برپا شود خالى نخواهد گذاشت ...
گفتم : اى پسررسول خدا! پيشوا و جانشين پس از شما كيست ؟ آن حضرت با
شتاب به درون خانه رفت و در حاليكه پسر بچه سه ساله اى را كه رويى
همانند ماه تمام داشت ، بر دوش خود حمل مى كرد، برگشت و گفت : اى احمد
بن اسحاق !اگر درنزد خداوند، عز و جل ، و حجتهاى او گرامى نبودى اين
پسرم را به تو نشان نمى دادم . همانا او همنام رسول خدا، صلى الله عليه
و آله ، و هم كنيه اوست . او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى
سازد همچنان كه از ظلم و جور پر شده بود.
5. ((جعفر بن محمد بن مالك الفرارى
)) از گروهى از شيعيان كه از آن جمله
اند: على بن بلال ، محمد بن معاوية بن حكيم ، حسن بن ايوب ، نقل مى كند
كه :
ما به خدمت ابامحمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيديم تااز آن حضرت در
مورد حجت پس از ايشان پرسش كنيم . جمعيتى بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت
اجتماع كرده بودند. در اين ميان عثمان بن سعيد عمرو العمرى به سوى آن
حضرت رفت و گفت : اى پسررسول خدا مى خواهيم از چيزى سؤال كنيم كه شما
از من بدان آگاه تريد. حضرت فرمود: بنشين اى عثمان ! و دلگير شد و
خواست از مجلس خارج شود كه حضرت فرمود: كسى از اين جا خارج نشود. كسى
از ما خارج نشد. پس از ساعتى ، حضرت ، عليه السلام ، عثمان را صدا زد و
عثمان از جا برخاست . حضرت فرمود: آيا به شما بگويم براى چه به اينجا
آمده ايد؟همه گفتند: آرى ، اى پسر رسول خدا. پس فرمود: آمده ايد كه از
من در مورد حجت بعد از من سؤال كنيد. گفتند: آرى . در اين هنگام پسر
بچه اى همچون پاره ماه كه از همه مردم به ابا محمد، عليه السلام ، شبيه
تر بود به مجلس درآمد. حضرت فرمود: پس از من ، اين امام شما و جانشين
من بر شماست ، از او پيروى كنيد و پس از من از يكديگر پراكنده نشويد كه
در دين خود دچار هلاكت و نابودى مى شويد. آگاه باشيد كه از امروز به
بعد هيچ يك از شما او را نخواهيد ديد تا عمرى از او بگذرد. پس آن چه
عثمان به شما مى گويد بپذيريد، به دستورات او سر نهيد، و سخن او را
بپذيريد، كه او نماينده امام شماست ، و سررشته امور به او سپرده شده
است .(91)
6. ((ابراهيم بن ادريس
)) كه بنا به گفته شيخ طوسى و برقى از اصحاب امام هادى ؛
عليه السلام ، بوده است ،(92)
جريان ملاقات خود با حضرت صاحب ، عليه السلام ، را چنين نقل مى كند:
پس از درگذشت ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) ايشان (حضرت
مهدى )، عليه السلام ، را در حالى كه جوانى نورس بود ديدم و سر و دست
ايشان را بوسيدم .
7. ((ابوالاديان بصرى
))، كه در مراسم تشييع و خاكسپارى امام يازدهم حضور داشته
شاهد نماز خواندن امام مهدى ، عليه السلام ، بر پيكر پدر بزرگوار خويش
بوده است . روايتى كه در اين زمينه از او نقل شده به قرار زير است :
من در خدمت حسن بن على بن محمد (امام يازدهم )، عليه السلام ، كار مى
كردم و نوشته هاى او را به شهرها مى بردم در مرض موتش شرفياب حضور او
شدم و نامه هايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن برسان . چهارده روز
سفرت طول مى كشد و روز پانزدهم وارد ((سر
من راى )) (سامرا) مى شوى و واويلا از
خانه من مى شنوى و مرا روى تخته غسل مى بينى . ابوالاديان گويد: عرض
كردم : اى آقاى من ! چون اين پيشامد واقع شود به جاى شما كيست ؟ فرمود:
هركس جواب نامه هاى مرا از تو خواست او بعد من قائم (به امر امامت )
است . عرض كردم : نشانه اى بيفزاييد. فرمود: هركس بر من نماز خواند او
است قائم بعد از من . عرض كردم : بيفزاييد. فرمود: هركس به آن چه در
هميان است خبر داد اوست قائم بعد از من ، هيبت حضرت مانع شد كه من
بپرسم در هميان چيست . من نامه ها را به مدائن رسانيدم و جواب آن ها را
گرفتم و چنان كه فرموده بود روز پانزدهم به ((سر
من راى )) برگشتم و در خانه اش واويلا
بود و خودش روى تخته غسل بود. بناگاه ديدم ((جعفر
كذاب )) پسر على ، برادرش بر در خانه است
و شيعه گرد او جمعند و تسليت مى دهند و به امامت تهنيت مى گويند. با
خود گفتم : اگر امام اين است كه امامت باطل است ؛ زيرا مى دانستم كه
جعفر شراب مى نوشد و در ((جوسق
)) قمار مى كند و تنبور هم مى زند. من
نزديك او رفتم و تسليت گفتم و تهنيت دادم و چيزى از من نپرسيد. سپس
((عقيد))
(خادم حضرت عسكرى ) بيرون آمد و گفت : اى آقاى من ! برادرت كفن شده است
برخيز و بر او نماز بگذار. جعفر بن على با شيعيان او كه اطرافش بودند
وارد حياط شد و پيشاپيش شيعيان ((سمان
)) (عثمان بن سعيد عمرى ) بود و
((حسن بن على ))
معروف به ((سلمه )).
وقتى وارد صحن خانه شديم جنازه حسن بن على بر روى تابوت كفن كرده بود.
جعفر جلو ايستاد كه بر برادرش نماز بخواند. چون خواست
((الله اكبر)) بگويد؛
كودكى با صورتى گندمگون ، موهايى مجعد و دندانهايى كه در بين آنها
فاصله بود، از اتاق بيرون آمد و رداى جعفر را عقب كشيد و گفت : اى عمو!
من سزاوارم كه به جنازه پدرم نماز گزارم عقب بايست . جعفر با روى درهم
و رنگ زرد عقب ايستاد و آن كودك جلو ايستاد و بر او نماز خواند و (آن
گاه حضرت عسكرى ) در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد. سپس (آن ) كودك
گفت : اى بصرى !جواب نامه ها را كه با توست بياور. آنها را به وى دادم
و با خود گفتم : اين دو نشانه ؛ باقى مى ماند هميان . سپس نزد جعفر بن
على رفتم كه داشت ناله و فرياد مى كرد و از دست آن كودك مى ناليد.
((حاجز وشا))
به او گفت : اى آقاى من ! آن كودك كيست تا ما بر او اقاله دليل كنيم .
گفت : به خدا من تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم . ما هنوز
نشسته بوديم كه چند نفر از قم آمدند و از حسن بن على ، عليه السلام ،
پرسش كردند و دانستند كه فوت شده است . گفتند: به چه كسى بايد تسليت
بگوييم ؟
عده اى به جعفر بن على اشاره كردند. آنها بر او سلام كردند و او را
تسليت دادند و به امامت تهنيت گفتند و اظهار داشتند كه نامه ها و
اموالى كه با ماست بگو نامه ها از كيست و اموال چقدر است ؟ جعفر از جا
پريد و جامه هاى خود را تكان داد و گفت : از ما علم غيب مى خواهيد؟!
خادمى از ميان خانه بيرون شد و به آنها گفت : نامه هايى كه با شماست از
فلان و فلان است و در هميان هزار اشرفى است كه ده تاى آنها قلب است .
آنها نامه ها و اموال را به دست او سپردند و گفتند: آن كه تو را به
خاطر اينها فرستاده است او امام است ...(93)
شايان ذكر است كه در برخى از منابع تاريخى از ((ابوعيسى
متوكل )) به عنوان كسى كه بر پيكر امام
حسن عسكرى ، عليه السلام ، نماز گزارده ياد شده است ؛ اما اين نقل
تاريخى روايت شده را به اين صورت مى توان جمع كرد كه : ابتدا در خانه
حضرت عسكرى ، عليه السلام ، و با تعداد محدودى از خواص اصحاب بر
پيكرشان نماز خوانده شده و بعد از آن ، حضرت را براى تشييع جنازه به
بيرون از خانه انتقال داده اند و در آن جا فرد ديگرى به طور رسمى بر
پيكر آن جناب نمازگزارده است .(94)
مفهوم غيبت و علل آن
شايد بتوان گفت در طول اعصار و قرون هيچ موضوعى به اندازه قيام
مصلحى جهانى - كه تمامى بشريت را به سوى سعادت و نيكبختى ابدى رهنمون
مى سازد و داد مظلومان را از ظالمان باز مى ستاند - فكر آدميان را به
خود مشغول نداشته است . و از اين رو اقوام و مذاهب گوناگون هر يك به
نوعى در انتظار ظهور ابرمردى كه سمبل تمام آرمانهاى بشر به حساب مى آيد
به سر مى برند تا سرانجام روزى جهان را از عدل و داد پرسازد.
اما در اين ميان اعتقادى كه در ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان در مورد
قيام و انقلاب مهدى موعود، عليه السلام ، به عنوان مصلح كل و منجى عالم
بشريت وجود دارد، اعتقادى است كه در عين دارا بودن جنبه هاى آرمانى از
ريشه هاى عميق و مستحكم مكتبى نيز برخوردار و متكى بر بيانات
ترديدناپذير پيشوايان معصوم دين است .
علما و متفكران اسلامى نيز در طول قرون متمادى ضمن بيان كلمات و احاديث
پيشوايان دين در زمينه ظهور قائم آل محمد، صلى الله عليه و آله ، اين
اعتقاد را ترويج داده و ضمن پاسدارى از انديشه مهدويت و تحكيم مبانى
فكرى انتظار ظهور مصلح جهانى ، به پاسخ شبهات مخالفين در اين باب
پرداخته و بر استوارى اين انديشه افزوده اند.
قبل از آن كه وارد بحث از مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام ، شويم
بهتر است ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم كه وجه تقسيم غيبت آن حضرت به
غيبت صغرى و كبرى چه بوده ، تفاوت اين دو در چيست و اصولا مرز زمانى
مشخص كننده اين دو غيبت از يكديگر چگونه تعيين مى شود؟
در روايات ما به طور مكرر از دو غيبت آن حضرت صحبت شده و از سالها پيش
از تولد امام مهدى ، عليه السلام ، بر اين موضوع تصريح شده كه حضرتش دو
غيبت خواهند داشت كه هر يك با ديگرى متفاوت است .
در اينجا به چند روايت كه در اين زمينه وارد شده است اشاره مى كنيم :
مرحوم ((شيخ طوسى ))
(460 - 385 ق ) در كتاب الغيبة حديثى از امام صادق ، عليه السلام ، نقل
ميكند كه در آن امام خطاب به يكى ازاصحاب خود مى فرمايد:
يا حازم ان لصاحب هذا الامر غيبتين يظهر فى
الثانية ...(95)
اى حازم بدان كه براى صاحب اين امر دو غيبت است كه پس از دومين غيبت او
ظهور خواهد كرد.
همچنين امين الاسلام مرحوم ((طبرسى
)) (م 548 ق .) در كتاب
((اعلام الورى حديثى را نقل مى كند كه در آن ابوبصير
خطاب به امام صادق ، عليه السلام ، عرض مى كند كه :
كان ابوجعفر، عليه السلام ، يقول : لقائم آل
محمد غيبتان واحدة طويلة والاخرة قصيرة .
حضرت باقر، عليه السلام ، مى فرمود كه براى قائم آل محمد، صلى الله
عليه و آله ، دو غيبت است كه يكى از ديگرى كوتاهتر است (نظر شما در اين
مورد چيست ؟)
آن گاه امام در پاسخ ابوبصير مى فرمايد:
نعم يا ابابصير احديهما اطول من الاخرى ...(96)
آرى اى ابوبصير (چنان كه گفتى ) يكى از اين دو غيبت از ديگرى طولانى تر
خواهد بود.
و ((محمد بن ابراهيم نعمانى
)) (م 360 ق ) در كتاب الغيبة روايت
ديگرى را از امام صادق ، عليه السلام ، نقل مى كند كه در آن جا امام مى
فرمايد:
ان لصاحب هذاالامر غيبتين احديهما تطول حتى يقول
بعضهم : مات و بعضهم يقول : قتل و بعضهم يقول : ذهب ...(97)
براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آنها چنان به درازا مى كشد كه
بعضى ميگويند: (آن حضرت ) ديگر مرده است و بعضى ديگر مى گويند: او به
قتل رسيده است و بعضى هم مى گويند: او ديگر رفته است ...
مرحوم نعمانى پس از بيان نه حديث كه همين مضمون حديث بالا را دارند مى
فرمايد:
احاديثى كه در آنها وارد شده است كه امام قائم ، عليه السلام ، دو غيبت
دارند، همه از جمله احاديثى هستند كه در نزد ما صحيح به حساب مى آيند،
و خداوند نيز صدق گفتار امامان ما را آشكار ساخته است .(98)
ايشان در ادامه كلامشان به تعريف غيبت صغرى و كبرى پرداخته و مى
فرمايد:
اولين غيبت آن حضرت غيبتى است كه در آن نمايندگانى از طرف امام به
عنوان واسطه ميان مردم و آن حضرت منصوب شده اند كه در ميان مردم آشكارا
به سر مى برند و به واسطه آنها مشكلات علمى مردم حل شده و پاسخ سؤالات
و معضلات آنها داده مى شود. اين غيبت ، غيبت كوتاهى است كه مدت آن به
سر آمده و زمان آن گذشته است .
اما غيبت دوم ، غيبتى است كه در آن واسطه ها و نمايندگانى (كه ميان
مردم و امام عصر وجود داشتند) به خاطر مصلحتى كه خداوند اراده كرده
برداشته شده اند.(99)
حال كه با نمونه هايى از كلمات ائمه اطهار، عليهم السلام ، در مورد دو
غيبت صغرى و كبرى آشنا شديد، بهتر است به پاسخ اين سؤال بپردازيم كه از
نظر زمانى دو غيبت چگونه از يكديگر تفكيك مى شوند.
علماى شيعه در مورد زمان پايان غيبت صغرى با يكديگر اختلاف نظر ندارند،
اما در مورد اينكه غيبت صغرى از چه زمانى شروع شده است ، ميان آنان
اختلاف وجود دارد؛ برخى معتقدند اين غيبت با تولد امام عصر، عليه
السلام ، آغاز شده است و برخى ديگر بر اين عقيده اند كه آغاز آن با
وفات پدر ارجمند آن حضرت ، امام عسكرى ، عليه السلام ، بوده است .
((شيخ مفيد))
(م 413 ق ) در كتاب الارشاد قول اول را پذيرفته و مى فرمايد:
غيبت كوتاهتر آن حضرت از زمان تولد ايشان شروع شده و تا زمانى كه رابطه
شيعيان با آن جناب از طريق نمايندگان و واسطه ها نيز قطع مى گردد،
ادامه مى يابد، و غيبت طولانى تر نيز از زمان پايان غيبت اول تا روزى
كه حضرتش با شمشير قيام خود را آغاز نمايد، به درازا خواهد كشيد.(100)
مرحوم ((طبرسى ))
(م 548 ق ) نيز در كتاب اعلام الورى همين قول را پذيرفته و از همين رو
مدت غيبت صغرى را هفتاد و چهار سال ذكر كرده است .(101)
يعنى از سال 255 ق . زمان تولد امام زمان ، عليه السلام ، تا سال 329 ق
. سال وفات آخرين نائب از نواب چهارگانه امام عصر، عليه السلام .
كسانى ديگر از بزرگان فقها و محدثان شيعه و همچنين بسيارى از تاريخ
نگاران نيز آغاز غيبت صغرى را از زمان تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ،
محاسبه كرده اند، اما گروهى نيز ابتداى غيبت صغرى را سال 260 ق . يعنى
سال وفات حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، گرفته اند كه بدين ترتيب
مدت غيبت صغرى قريب به 69 سال خواهد بود.
مؤلف كتاب تاريخ الغيبة الصغرى در كتاب خود سعى كرده كه با بيان دلايلى
قولى را كه مبدا غيبت صغرى را تولد امام عصر، عليه السلام ، مى داند رد
كرده و ثابت نمايد كه ابتداى غيبت صغرى در حقيقت از زمان امام حسن
عسكرى ، عليه السلام ، بوده است .
در اينجا به طور مختصر استدلال ايشان را بر اين موضوع نقل كرده و تحقيق
بيشتر در اين باب را به فرصتى ديگر وامى گذاريم :
چون تعيين نواب اربعه به عنوان واسطه ميان امام عصر، عليه السلام ، و
شيعيان حضرتش پس از وفات امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، صورت مى گيرد،
و از طرف ديگر وجه تمايز اصلى زمان غيبت كبرى و غيبت صغرى وجود همين
نواب و واسطه هاى ارتباطى است - كه تنها در زمان غيبت صغرى عهده دار
ابلاغ پيامهاى حضرت صاحب الزمان ، عليه السلام ، مى باشند - و پس از آن
ارتباط حضرتش به كلى با مردم قطع مى شود. از اين رو بايد بگوييم كه
غيبت صغرى در اصل از زمان وفات امام حسن عسكرى ، عليه السلام و تعيين
اولين نايب خاص آغاز مى گردد.(102)
از آن چه تاكنون گفته شدمعلوم گرديد كه غيبت كبرى از نظر زمانى به آن
محدوده زمانى گفته مى شود كه آغازش سال 329 ق ، سال وفات آخرين سفر و
نماينده خاص آن حضرت يعنى ((ابوالحسن على
بن محمد السمرى )) است و پايانش روزى كه
به امر حق تعالى مهدى موعود، عليه السلام ، قيام خود را آغاز نمايد.
مفهوم غيبت
پس از آن كه حد و مرز زمانى صغرى و كبرى براى ما مشخص گرديد
نوبت اين مى رسد كه به يك بحث اساسى در مورد مفهوم غيبت امام عصر، عليه
السلام پرداخته و چگونگى اين غيبت را مشخص كنيم .
از بررسى روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مى آيد كه
در مورد چگونگى غيبت دو صورت قابل تصور است ،(103)
كه ما در اينجا با بيان اين دو صورت قدرى پيرامون آنها صحبت خواهيم
كرد.
اولين صورتى كه براى غيبت آن حضرت متصور است ، همان مفهومى است كه به
طور متعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد، يعنى اين كه
امام مهدى ، عليه السلام ، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمى از انظار
مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در اين مدت مردم را مى بينند و از
حال آنها با خبر مى شود، اما كسى توان ديدن ايشان را نداشته و با حضرتش
مواجه نمى شود.
نعمانى در كتاب الغيبة چهارحديث نقل ميكند كه همه بيانگر همين صورت اول
است ، كه از جمله مى توان به اين روايت امام صادق ، عليه السلام ،
اشاره نمود كه حضرتش مى فرمايد:
يفقد الناس امامهم ، يشهد المواسم فيراهم
ولايرونه .(104)
(در زمان غيبت ) مردم امام خويش را نمى يابند، با اينكه او در موسم حج
حاضر مى شود و مردم را مى بيند، اما كسى او را نمى بيند.
((شيخ صدوق ))
(م 381 ق ) نيز دركتاب كمال الدين روايتى را از امام رضا، عليه السلام
، نقل مى كند كه وقتى از آن حضرت در مورد قائم آل محمد، صلى الله عليه
و آله ، سؤال مى كنند حضرتش مى فرمايد:
لايرى جسمه ، و لايسمى باسمه ...(105)
جسم (آن حضرت ) ديده نمى شود و به اسم نام برده نمى شود.
اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، نيز، در روايتى مى فرمايد:
ان حجتها عليها قائمة ، ماشية فى طرفها، داخلة
فى دورها و قصورها، جوالة فى شرق هذا الارض و غربها، تسمع الكلام و
تسلم على الجماعة ترى و لاترى الى الوقف و الوعد و نداء المنادى من
السماء الا ذلك يوم فيه سرورولد على و شيعته .(106)
حجت خدا بر روى زمين بر آن ايستاده ، در راههاى آن حركت مى كند و در
قصرها و خانه هاى آن داخل مى شود. او شرق و غرب زمين را در مى نوردد،
سخنان مردم را مى شنود و بر جماعت آنها سلام مى كند. او مردم را مى
بيند اما كسى او را نمى بيند تا زمانى كه وقت ظهور در رسد و وعده الهى
تحقق يابد و نداى آسمانى طنين انداز شود. همانا آن روز، روز شادى و
سرور فرزندان على و شيعيان اوست .
حاصل روايات بالا اين مى شود كه : در طول زمان غيبت ، به خاطر مصالحى -
كه بعد از اين بدانها اشاره خواهيم كرد - امام عصر، عليه السلام ، بكلى
از ديدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسيار اندك و آن هم در مقابل
بندگان خاص خداوند حاضرنمى شوند.
اما صورت دومى كه مى توان براى غيبت ولى عصر، عليه السلام ، تصور نمود
اين است كه : اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور
مى يابند و با آنها مواجه مى شوند، اما كسى آن امام را نمى شناسد و پى
به هويت واقعى ايشان نمى برد. بنابراين فرض : امام مهدى ، عليه السلام
، در هر شهر و مكانى كه اراده كند حضور مى يابد، و مانند ساير مردم به
زندگى مى پردازد اما كسى از حقيقت حال ايشان آگاه نمى شود.
رواياتى وجود دارد كه مى توان از آنها صورت دوم را استفاده كرد. از
جمله روايتى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت
يعنى ((محمد بن عثمان العمرى
)) نقل ميكند كه ايشان مى فرمايد:
والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كل سنة ،
يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه .(107)
به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مى يابد، در حالى كه او
مردم را مى بيند و آن ها را مى شناسد، اما مردم با اينكه مى بينند او
را نمى شناسند.
امام صادق ، عليه السلام ، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مى
فرمايد:
فما تفكر هذه الامة ان يكون الله يفعل ما فعل
بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم
و يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتى ياذن الله ان يعرفهم
نفسه كما اذن ليوسف حين قال له اخوته : ((اءانك
لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف .))(108)
چگونه امت اين موضوع را كه خداوند با حجتش همان گونه رفتار مى كند كه
با يوسف رفتار كرد، انكار مى كند؟ همچنين چگونه انكار ميكند كه صاحب
مظلوم شما، همان كه از حقش محروم شده صاحب اين امر (حكومت ) است ، در
ميان ايشان رفت و آمد مى كند، در بازارهايشان راه مى رود و بر فرش آنها
قدم مى نهد. اما او را نمى شناسند، تا زمانى كه خداوند به او اجازه دهد
كه خودش را معرفى كند، همچنانكه به يوسف اجازه داد، آن زمان كه
برادرانش از او پرسيدند: ((آيا تو يوسف
هستى ؟)) پاسخ دهد كه
((بلى ، من يوسف هستم .))
بنابراين فرض براى حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست كه آن حضرت از نظر
جسمى از جامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلكه همين قدر كه آن حضرت
در ميان مردم شناخته نشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد كفايت مى
كند، شايد از همين روست كه ائمه ما از مردم مى خواستند اسم و عنوان
مهدى ، عليه السلام ، را پوشيده دارند و در پى شناسايى حضرتش نباشند،
چنان كه در توقيعى كه از ناحيه مقدسه امام زمان ، عليه السلام ، براى
محمد بن عثمان ، نائب خاص آن حضرت ، صادر شده در پاسخ كسانى كه در پى
دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است :
اما السكوت والجنة و اماالكلام و النار، فانهم
ان وقفوا على الاسم ازاعوه ، و ان وقفوا على المكان دلوا عليه .(109)
مردم بايد يا سكوت كنند و در نتيجه بهشت را برگزينند، و يا در پى سخن
گفتن (از مهدى ) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا كه مردم اگر
بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر مى سازند (و در نتيجه دشمنان نيز
باخبر مى شوند) و اگر از جايگاه او مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان
مى دهند.
آن چه از توجه به اين توقيع به دست مى آيد اين است كه حضرتش با مخفى
داشتن نام و عنوان و مكان خويش براحتى مى توانند از شر دشمنان در امان
باشند، و در اين صورت ديگر نيازى نيست كه حتما آن امام از نظر جسمى هم
از نظرها به دور باشند.
آن چه معناى دوم را تاييد مى كند سخنان كسانى است كه در زمان غيبت كبرى
آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفى را براى حضرتش برشمرده اند.
چنانكه از كلمات آنها بر مى آيد حضرت مهدى ، عليه السلام ، گاه در موسم
حج و با لباس احرام همچون ساير حجاج با آن ها روبرو شده ، گاه در لباس
تجار و شمايلى كه مخصوص تجارت پيشگان است ، و گاه در صورت يك عرب
معمولى كه در بيابانها راه را بر گمشدگان مى نماياند و صورتهاى مختلف
ديگرى كه از مجموع اقوال افراد سعادتمندى كه به زيارت آن حضرت نائل شده
اند بر مى آيد، و همه حكايت از اين دارد كه حضرتش از نظر ظاهرى با
انتخاب پوششهاى مختلف هويت واقعى خود را بر ديداركنندگان مخفى داشته و
آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از
مفارقت آن جناب از ايشان بوده كه پى به هويت واقعى شخصى كه با او ديدار
كرده اند، برده اند.(110)