282 : سند دو توقيع صادر شده از امام مهدى
عليه السلام بر شيخ مفيد رحمة الله عليه چگونه قابل اثبات است ؟
سند اين دو توقيع را از جهاتى مى توان مورد توجه قرار داده و براى اعتبار آن چاره
اى انديشيد ، گر چه شيخ طبرسى كه تنها ناقل اين دو توقيع است آنها را مرسلا و بدون
سند نقل كرده است .
1- طبرسى اين دو روايت را از مسلمات به حساب آورده كه اين به نوبه خود دلالت بر
اعتقاد به صحت سند نزد او دارد و ممكن است كه طبرسى به جهت شهرت و وضوح اين دو
توقيع سند آنها را حذف كرده است همان گونه كه سند بسيارى از روايات را حذف كرده است
.
2- مضامين عالى كه در اين دو روايت است و نيز خبرهاى صادقى كه در آن دو به آنها
اشاره شده نيز از جمله شواهد صدق اين دو توقيع و انتساب به حضرت مهدى عليه السلام
است .
و امرى كه موجب ازدياد و اطمينان به اين دو توقيع است اينكه محدث بحرانى بعد از
آنكه اشعار منسوب به امام زمان عليه السلام در رثاى شيخ مفيد را نقل مى كند كه بر
قبر او نوشته شده بود ، مى فرمايد: (( اين اشعار از امام
زمان عليه السلام نسبت به شيخ مفيد رحمة الله عليه بعيد نيست ، بعد از آنكه
توقيعاتى از ناحيه حضرت عليه السلام براى شيخ فرستاده شد ، توقيعاتى كه مشتمل بر
تعظيم و اجلال فراوانى بوده است ... )) . آن گاه مى گويد:
(( شيخ يحيى بن بطريق حلى در رساله نهج العلوم الى فى
المعدوم معروف به (( سؤال اهل حلب ))
دو طريق در تزكيه شيخ مفيد ذكر كرده است :
الف : صحت نقل او از ائمه طاهرين عليه السلام ، آن طورى كه در تصانيف او از مقنعه و
ديگر كتب ذكر شده است .
ب : آنچه را كه عموم شيعه روايت كرده و مورد قبول قرار داده است كه صاحب الامر -
صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه - دو نامه به او نوشته است به اين نحو كه در
هر سال يك نامه ، و عنوان نامه (( به سوى برادر سديد ...
)) است ، و اين بالاترين تعبير در مدح و تزكيه و ثناى شيخ
مفيد در گفتار امام امت و جانشين ائمه است .
گفتار ابن بطريق دلالت دارد بر آنكه اين دو توقيع مورد اجماع است . و نيز از كلام
طبرسى در مقدمه احتجاج استفاده مى شود كه اين دو توقيع از قسم احاديثى است كه مورد
اجماع علما بوده و لذا سند آن دو را ذكر نكرده است .
ابن شهر آشوب در (( معالم العلماء ))
در ترجمه شيخ مفيد مى گويد: (( صاحب الزمان عليه السلام او
را شيخ مفيد ناميد ... ))
(841) . ظاهرا مراد او همان چيزى است كه در توقيع حضرت به شيخ مفيد
آمده است كه فرمود:
للاخ السديد و
الولى الرشيد الشيخ المفيد ... .
3- طبرسى در مقدمه كتاب (( احتجاج ))
مى گويد: (( بيشتر رواياتى را كه نقل مى كنيم سند آنها را
نمى آوريم يا به جهت وجود اجماع بر آن روايت است ، و يا به جهت موافقت آن با دليل
عقل و يا شهرت آن در سيره ها و كتاب ها بين مخالف و موافق ... ))
.
(842)
اين دو توقيع نيز از يكى از اين سه احتمال خالى نيست .
4- مصلحت عمومى نيز اقتضاى صدور چنين نامه ها و توقيعاتى را در اوايل عصر غيبت كبرا
داشته است .
يكى اينكه حضرت با اين نامه ها به جماعت شيعيانش دستورات لازم را برساند.
و ديگر اينكه با فرستادن اين نامه ها به دست علماى صالح امثال شيخ مفيد رحمة الله
عليه رياست و زعامت او را تثبيت كرده ، مردم را به اطاعت از او در عصر غيبت كبرا
تشويق كند. همان گونه كه در نامه خود به ابن بابويه خطاب به او فرمود:
يا شيخى ! يا
اباالحسن .
283 : آيا اين گونه غيبت در بين انبيا هم سابقه داشته است ؟
غيبت و دورى حجت خدا از بين مردم امرى تازه و جديد نيست كه در اين امت آن هم در
آخرين وصى پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله تحقق پيدا كرده باشد ، بلكه سنتى الهى
بوده كه حتى در بين انبيا نيز پيدا شده است . اينك به اسامى برخى از آنها اشاره مى
كنيم :
1- حضرت ادريس عليه السلام
مطابق برخى روايات ادريس پيامبر به جهت مشاجره اى كه بين او و جباران زمانش ايجاد
شد بيست سال از ميان امتش غايب شد و در كوه ها و غارها به سر مى برد. خداوند ملكى
را موكل بر او نموده بود تا هنگام غروب آفتاب افطارى او را حاضر كند ...
(843)
2- حضرت صالح عليه السلام
صدوق رحمة الله عليه به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
ان صالحا عليه
السلام غاب عن قومه زمانا و كان يوم غاب عنهم كهلا ... فلما رجع الى قومه يعرفوه
بصورته ...
(844) ؛ (( همانا صالح عليه السلام مدتى از
قومش غايب شد هنگام غيبت پيرمردى بود ... و وقتى كه به قومش بازگشت كسى او را به
چهره نمى شناخت ... )) .
3- حضرت ابراهيم عليه السلام
حضرت ابراهيم عليه السلام نيز بنابر نقل روايات مدتى از ابتداى ولادت تا سالهاى
زيادى مخفى بود و امر خود را كتمان مى كرد تا آنكه خداوند او را مامور به ابلاغ
رسالتش نمود.
(845)
4- حضرت موسى عليه السلام
صدوق نقل مى كند: (( ... حضرت موسى عليه السلام از شهر مصر
به مدين فرار كرده ، در آنجا مدت زيادى نزد حضرت شعيب عليه السلام اقامت نمود ...
))
(846)
5- حضرت شعيب عليه السلام
مجلسى به سندش از امام على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:
ان شعيبا النبى
عليه السلام دعا قومه الى الله حتى كبر سنه ، ودق عظمه ، ثم غاب عنهم ما شاء الله
ثم عاد اليهم شابا
(847) ؛ (( شعيب پيغمبر ، قومش را به سوى خدا
دعوت كرد تا پير شد استخوانهايش ضعيف شد ، آن گاه تا مدتى كه خواست خدا بود از ميان
مردم غايب شد و سپس در حالى كه جوان شده بود به سوى آنها بازگشت ...
)) .
6- حضرت الياس عليه السلام
قطب راوندى نقل مى كند كه حضرت الياس عليه السلام از ميان قومش هفت سال غايب شد در
آن مدت در صحراها و بيابان ها متوارى بود.
(848)
7- حضرت دانيال نبى عليه السلام
صدوق رحمة الله عليه مى گويد: (( دانيال نبى 90 سال از ميان
قومش غايب و اسير دست بخت النصر بود و پيروانش همگى در اين مدت انتظارش را مى
كشيدند ))
(849)
8- حضرت عيسى عليه السلام
حضرت عيسى عليه السلام دو نوع غيبت داشته است : يكى در مدت 12 سال در سرزمين هاى
شام و مصر و ديگر از هنگامى كه خواستند او را به دار آويزند ، تا هم اكنون كه بيش
از دو هزار سال از عمر او مى گذرد و هنوز زنده است . وى هنگام ظهور حضرت مهدى عليه
السلام براى تشكيل حكومت عدل جهانى ايشان را مساعدت خواهد نمود.
284 : چه محذورى داشت اگر امام زمان عليه السلام در بين مردم
ظاهر مى بود؟
برخى ممكن است بگويند چه اشكالى داشت اگر حضرت در بين مردم بود و از وجودش استفاده
مى كردند و او نيز در موقع مناسب قيام مى نمود.
پاسخ : پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليه السلام كرارا به مردم گوشزد كرده بودند كه
دستگاه ظلم و ستم به دست حضرت مهدى عليه السلام برچيده خواهد شد از اين جهت وجود
حضرت مورد توجه دو دسته قرار گرفت :
الف : مظلومين و ستم ديدگان عالم كه تعدادشان زياد بود. آنان به قصد اظهار تظلم و
اميد حمايت به دور وجود امام اجتماع مى كردند و از او تقاضاى نهضت و دفاع مى نمودند
، و لذا هميشه در اطراف حضرت گروه كثيرى احاطه شده بود در حالى كه هنوز شرايط اساسى
فراهم نشده است .
ب : زورگويان و ستمكاران خونخوارى كه بر ملت هاى مظلوم تسلط يافته و در راه رسيدن
به منافع شخصى خويش از هيچ عملى فرو گذار نمى كردند و حاضر بودند كه تمام مردم را
فداى مطامع شخصى خود كنند در نتيجه اين گروه چون وجود حضرت را مانع و سد راه خود مى
ديدند در صدد نابودى حضرت بر مى آمدند.
285 : آيا خداوند نمى توانست حضرت مهدى عليه السلام را بدون
غيبت حفظ نمايد؟
در پاسخ مى گوييم :
اولا: اعجاز ، در نظام طبيعت و تكوين خلاف اصل است مگر آنكه ضرورتى اقتضا كند و در
مورد حضرت مهدى عليه السلام اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه محافظت حضرت از راه
غيبت باشد.
ثانيا: مصالح و مفاسد و تقديرات الهى به تبع واقعيت هاى الهى تغيير پيدا مى كند.
خداوند متعال براى امت اسلامى يازده امام معصوم به جهت هدايتشان فرستاد ، ولى يكى
پس از ديگرى آنان را به شهادت رساندند و با اين عملكرد بد و كارنامه سوئى كه از خود
نشان دادند ، تقدير خداوند بر اين تعلق گرفت كه امام دوازدهم را تا مدتى در پشت
پرده غيبت قرار دهد تا محروميت غيبت امام را احساس كنند و با ظهور حضرتش قدر او را
بدانند.
ثالثا : مطابق آيات و روايات يكى از سنت هاى حتمى خداوند متعال مساءله امتحان امت
هاست . امت اسلامى نيز از اين قانون استثناپذير نيست و هر امتى به نحوى امتحان
خواهد شد. امتحان امت اسلامى در اين عصر و زمان به غيبت امام زمان آنهاست ، كه آيا
با اين حالت بر دين و مذهب استقامت دارند يا خير؟
286 : آيا با حضور امام زمان عليه السلام در بين مردم ممكن
نبود كه ستمگران تسليم او گردند؟
مى دانيم كه همه افراد در مقابل حق و عدالت تسليم نمى شوند ، بلكه از آغاز عالم
تاكنون هميشه گروهى در بين بشر وجود داشته اند كه دشمن حق و حقيقت بوده و براى
پايمال كردن آن با تمام قوا كوشيده اند ، و در راه نابود كردن آن از هيچ عملى
فروگذار نكرده اند. حضرت مهدى عليه السلام نيز اگر غايب نمى شد قطعا در صدد نابودى
ايشان بر مى آمدند و آن غلبه حق بر باطل ، چون شرايطش فراهم نشده بود انجام نمى
گرفت .
287 : اگر امام ظاهر بود و با ظالمان زمان خود مصالحه كرده و
پيمان عدم تعرض مى بست چه مى شد؟
كسانى كه با مساءله مهدويت آشنايى دارند مى دانند كه برنامه حضرت با برنامه ساير
امامان تفاوت اساسى دارد. امامان ديگر مامور بودند كه در ترويج دين تا سر حد امكان
كوشش كنند ، ولى مامور به جنگ نبودند و لذا يك نوع بيعت و متاركه جنگ ، و پيمان عدم
تعرض و صلحى بين آنان با حاكمان عصر خود بسته بودند. ولى سيره حضرت مهدى عليه
السلام از ابتدا با روش ديگر امامان فرق مى كند. قرار بر اين است كه حضرت به مجرد
ظهور دست به مقابله با ظالمان زده و ظلم و بى عدالتى را از جامعه بركند و به جاى آن
عدل و قسط را بر پا نمايد. لذا بايد بيعت هيچ كسى بر ذمه او نباشد ، زيرا هر لحظه
احتمال ظهور است .
امام صادق عليه السلام فرمود:
صاحب هذا لامر
تغيب ولادته عن هذا الخلق لئلا يكون لاحد فى عنقه بيعة اذا خرج ، و يصلح الله عزوجل
امره فى ليلة
(850) ؛ (( ولادت صاحب الامر مخفى مى شود تا
وقتى كه ظهور كند پيمان هيچ كس برگردنش نباشد. خداوند امرش را در يك شب اصلاح مى
كند )) .
علاوه بر اين ستمكاران چون در هر لحظه احتمال قيامش را مى دادند لذا منافع خود را
در خطر ديده به پيمان خود با حضرت مطمئن نمى شدند و چاره اى جز قتل و كشتن او نمى
ديدند.
288 : فلسفه غيبت امام زمان عليه السلام چيست ؟
يكى از سؤال هايى كه در طول تاريخ عصر غيبت مطرح بوده و هست اين است كه چرا امام
زمان عليه السلام غايب شد ، و چرا ما با آن حضرت ارتباط نداريم ؟
پاسخ : سؤال مورد نظر را با بيان مقدماتى كه خود آنها ما را به نتيجه قطعى مى رساند
جواب خواهيم داد:
1- خداوند متعال در قرآن كريمش و نيز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خبر از
پيروزى و غلبه دين اسلام بر جميع اديان در پايان تاريخ بشريت داده است .
خداوند مى فرمايد:
هو الذى ارسل
رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون
(851) ؛ (( اوست خدايى كه رسول خود را با دين
حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برترى دهد ، گر چه مشركان
كراهت داشته باشند. ))
2- مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغير مى شود. خداوند متعال امر تدبير بندگان
و مصلحت آنها را بر عهده گرفته است . عقلشان را كامل كرده و آنها را به انجام اعمال
صالح وادار نموده است تا از اين طريق به سعادت برسند. حال اگر مردم به دستورهاى
خداوند تمسك كرده و انجام وظيفه كنند ، بر خداوند است كه آنها را يارى كند و با
اضافه كردن عنايت هايش بر بندگان راه را بر آنها تسهيل و هموار نمايد ، ولى در
صورتى كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرمانى شوند مصلحت بندگان تغيير مى
كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد ، خداوند توفيق را از آنان سلب
خواهد نمود و در اين هنگام مستحق ملامت و سرزنش مى شوند.
خداوند متعال امامان را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد ولى هنگامى كه آنان را
نافرمانى كرده و به طور وسيع خونشان را ريختند ، قضيه برعكس شد و مصلحت بر اين تعلق
گرفت كه امام مردم ، غايب و مستور گردد.
3- بى شك هر كار اجتماعى - بزرگ يا كوچك - احتياج به آماده شدن شرايط مناسب دارد.
لذا بايد براى قيامى جهانى و فراگير آمادگى خاصى صورت گيرد.
4- بى ترديد دين غالب در عصر ظهور احتياج به رهبر و امامى غالب دارد كه داراى
شرايطى از قبيل : قدرت فوق العاده ، علم جامع و عصمت باشد.
5- مطابق روايات متواتر بين شيعه و سنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امامان بعد
از خود تا روز قيامت را دوازده نفر برشمرده است كه بعد از او پياپى خواهند آمد.
(852)
6- از مجموعه روايات و ادله عقلى استفاده مى شود كه بقاى امام معصوم و حجت خدا بر
روى زمين تا روز قيامت امرى ضرورى است .
مرحوم كلينى به سند صحيح از ابى حمزه نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام سؤ ال
كردم : آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ حضرت فرمود:
لو بقيت الارض
بغير امام لساخت
(853) ؛ (( اگر زمين بدون امام باقى بماند
دگرگون خواهد شد. ))
7- يكى از اسباب گوشه نشين شدن انبيا و رسل خوف از قتل به جهت حفظ جان و به اميد
نشر شرايعشان بوده است . امام مهدى عليه السلام نيز با نبود اسباب عادى براى نصرت و
يارى اش و خوف از كشته شدن ، به امر خداوند مامور به غيبت و دورى از مردم شدند.
امام صادق عليه السلام به زراره فرمود:
القائم غيبة قبل
قيامه . قلت : و لم ؟ قال : يخاف على نفسه الذبح
(854) ؛ (( براى قائم غيبتى است قبل از قيامش
. زراره مى گويد: به حضرت عرض كردم : به چه جهت ؟ فرمود: زيرا از قتل بر خود مى
ترسد. ))
شيخ صدوق به سندش از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
يقوم القائم عليه
السلام و ليس لاحد فى عنقه بيعة
(855) ؛ (( قائم عليه السلام قيام خواهد كرد
در حالى كه بيعت كسى بر گردن او نخواهد بود. ))
- هدايت بر چند قسم است :
الف : هدايت فطرى : كه همان هدايت از راه فطرت است .
فاقم وجهك للدين
حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن
اكثر الناس لا يعلمون
(856) : (( پس روى خود را متوجه آيين خالص
پروردگار كن . اين فطرتى است كه خداوند ، انسانها را بر آن آفريده ، دگرگونى در
آفرينش الهى نيست ، اين است آيين استوار ، ولى اكثر مردم نمى دانند.
))
ب : هدايت تشريعى : كه متفرع بر حضور امام در ميان جامعه است تا مردم را از نزديك
راهنمايى كند.
كان الناس امة
واحدة فبعث الله النبين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس
فيما اختلفوا فيه ...
(857) ؛ (( مردم [در آغاز] يك دسته بودند ،
[و تضادى در ميان آنها وجود نداشت . به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و
تضادهايى در ميان آنها پيدا شد ، در اين حال ] خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم
را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى كرد ، با آنها نازل نمود
تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند ... )) .
ج : هدايت تكوينى : كه همان تصرف و تدبير در نظام آفرينش است .
قال الذى عنده
علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رءاه مستقرا عنده قال هذا من
فضل ربى ليبلونى اءاءشكر اءم اكفر ...
(858) ؛ (( [اما] كسى كه دانشى از كتاب
[آسمانى ] داشت گفت : "پيش از آنكه چشم برهم زنى آن را نزد تو خواهم آورد". و
هنگامى كه [سليمان ] آن [تخت ] را نزد خود ثابت و پابر جا ديد گفت : "اين از فضل
پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم
؟!" ... )) .
د: هدايت باطنى : كه شعبه اى است از ولايت تكوينى و به معناى ايصال به مطلوب است .
و جعلناهم ائمة
يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا
عابدين
(859) ؛ (( و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا
خلق را به امر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را [از انواع عبادات و خيرات ] و خصوص
اقامه نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.
))
با نظر و تامل در مجموع مقدمات فوق به اين نتيجه خواهيم رسيد كه وجود نازنين امام
زمان عليه السلام به عنوان دوازدهمين امام ، بايد براى روز موعود در پس پرده غيبت
بوده تا در آن هنگام به اذن خداوند براى هدايت بشر ظهور كند.
289 : نظر فرقه (( شيخيه
)) درباره امام زمان عليه السلام چيست ؟
يكى از مهمترين انديشه هاى شيخيه به رياست (( شيخ احمد
احسائى )) اعتقاد به (( بدن هورقليايى
)) است كه اين بدن در شهر (( جابلقا و
جابرسا )) قرار دارد. او به گمان خود با اين نظريه ، سه
مسئله مهم و عميق فلسفى را تحليل نموده است ؛ يعنى معراج جسمانى رسول خدا صلى الله
عليه و آله و معاد جسمانى و حيات امام زمان عليه السلام را در طول بيش از ده قرن .
او معتقد است كه امام زمان عليه السلام با بدنى غير عنصرى و تنها هورقليايى در شهر
جابلقا و جابرسا زندگى مى كند.
شيخ احمد احسائى ، امام زمان عليه السلام را زنده و در عالم ((
هورقليا )) مى داند.
(860)
وى مى گويد: (( هورقليا ملك آخر است كه داراى دو شهر جابرسا
كه در مغرب قرار دارد و جابلقا كه در مشرق واقع است مى باشد. پس حضرت قائم عليه
السلام در دنيا در عالم مثال نيست اما به گونه اى است كه به صورت هيكل عنصرى مى
باشد با مثالش بو با روحش در ارواح است . ))
(861)
او همچنين مى گويد: (( امام زمان عليه السلام در هنگام غيبت
در عالم هورقليا است و هر گاه بخواهد به (( اقاليم سبعه
)) تشريف بياورد ، صورتى از صورت هاى اهل اين اقاليم را مى
پوشد و كسى او را نمى شناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيف تر از عالم اجسام بوده و
از عالم مثال است . ))
(862)
290 : (( جابلقا و جابرسا
)) چه شهرهايى است ؟
عبدالكريم صفى پور مى گويد: (( جابلص شهرى است به مغرب كه
بعد از شان انسانى نيست ، و جابلق شهرى است به مشرق برادر جابلص .
))
(863)
خلف تبريزى مى گويد: (( در عالم مثال گفته اند: جابلقا و
جابرسا دو شهرى است در عالم مُثُل . )) و به اعتقاد محققان ،
منزل آخر سالك است در سعى وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط. و سپس مى گويد: جابلقا
منزل اول سالك باشد.
(864)
قطب الدين شيرازى ، تفاوت جابلقا و جابرسا را چنين مطرح مى كند: ((
جابرسا و جابلقا )) نام دو شهر از شهرهاى عالم
(( عناصر مثل )) است .
(865)
سيد كاظم رشتى ، مهم ترين شاگرد شيخ احمد احسائى گفته است : ((
جابلقا و جابرسا در سفر اول كه سفر از خلق به حق است قرار دارد. اين سفر (بلكه اين
شهر) داراى محله هاى متعددى است كه محله نوزدهم آن (( حظيره
القدس )) و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است . جابرسا و
جابلقا دو محله از اين شهر مى باشند كه هر كدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است و
در كنار هر دربى هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى
كنند و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد )) .
(866)
291 : مقصود از بدن (( هورقليايى
)) چيست ؟
در پاورقى كتاب (( برهان قاطع )) آمده
است : (( هورقليا )) ظاهرا از كلمه
عبرى (( هبل )) به معناى هواى گرم ،
تنفس و بخار و (( قرنئيم )) به معناى
درخشش و شعاع است . و كلمه مركب به معناى تشعشع بخار است .
(867)
شيخ احمد احسائى معتقد است كه (( هورقليايى
)) لغتى سريانى و از زبان صابئين گرفته شده است .
(868)
قطب الدين شيرازى مى گويد: (( جابلقا ))
و (( جابرسا )) نام دو شهر از شهرهاى
عالم (( عناصر مثل )) و
(( هورقليا )) از جنس
(( افلاك مثل )) است . پس هورقليا بالاتر است .
(869)
با توجه به آنچه گذشت روشن مى شود كه مراد از عالم ((
هورقليايى )) همان (( عالم مثال
)) است و چون عالم مثال بر دو قسم است : اول و آخر ، گفته
اند: اين عالم داراى دو شهر است : جابلقا و جابرسا. عالم مثال ، يا خيال منفصل ، يا
عالم برزخ بين عالم عقول و عالم ماده ، چيزى است كه عارفان و فيلسوفان اشراق به آن
معتقدند ولى فلاسفه مشاء آن را نپذيرفته اند.
اشراقيان عالم مثال را دو مرحله مى دانند:
1- مثال در قوس نزول ، كه بين غيب مطلق و شهادت مطلق قرار دارد. اين عالم را برزخ
قبل از دنيا مى دانند كه به وسيله قاعده امكان اشرف اثبات مى كنند. اين مثال را
(( جابلقا )) مى نامند.
2- مثال در قوس صعود ، كه بين دنيا و آخرت قرار دارد و پس از افول و غروب نفس ناطقه
از اين بدن ظلمانى وارد عالم برزخ شده و از آنجا به قيامت كبرا مى رود. اين مثال را
(( جابرسا )) مى نامند.
ولى شيخ احمد احسائى در جواب ملا محمد حسين انارى كه از لفظ هورقليا سؤ ال كرده بود
اين چنين مى گويد: (( هورقليا )) به
معناى ملك ديگر است كه حد وسط بين عالم دنيا و ملكوت بوده و در اقليم هشتم قرار
دارد. و داراى افلاك و كواكبى مخصوص به خود است كه به آنها جابرسا و جابلقا مى
گويند.
(870)
292 : چه اشكالاتى نسبت به اعتقاد شيخيه درباره كيفيت وجود
امام زمان عليه السلام در عصر غيبت وجود دارد؟
عقيده و نظر (( شيخيه )) به سركردگى
شيخ احمد احسائى درباره كيفيت وجود امام زمان عليه السلام در عصر غيبت و كيفيت بدن
او و مكان او از اشكالات بسيارى برخوردار است . اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم
:
1- تحليل اين بدن هورقليايى و اعتقاد به حيات امام زمان عليه السلام با بدن
(( هورقليايى )) در واقع به معناى
انكار امام زمان عليه السلام در روى زمين است . زيرا اگر مراد آن است كه حضرت مهدى
عليه السلام در عالم مثال و برزخ چه برزخ اول يا برزخ دوم زندگى مى كند يا آن چنان
كه قبر را آنان از عالم هورقليا مى دانند ، پس آن حضرت حيات با بدن عنصرى ندارد و
حيات و مثل حيات مردگان در عالم برزخ است . و اين با احاديث متواتر
(( عدم خلو زمين از حجت )) سازگارى ندارد.
2- اين اعتقاد با ادله عقلى كه قبلا اشاره شد بر ضرورت وجود امام زمان عليه السلام
در اين عالم مناسبت ندارد.
3- (( شيخ احمد احسائى )) عالم
هورقليا را حد وسط بين دنيا و ملكوت معرفى مى كند و در حالى كه عالم ملكوت همان
عالم مثال است .
4- اين سخن كه حضرت مهدى عليه السلام با بدن هورقليايى زندگى مى كند صرفا يك ادعاى
بدون دليل است و هيچ دليل عقلى و نقلى بر آن اقامه نشده است .
5- در قرن سيزدهم ، گزاف گويى و به كار بردن واژه هاى نامانوس و الفاظ مهمل ، بسيار
رايج شد و حتى عوام مردم اينها را نشانه علم و دانش مى پنداشتند و بعيد نيست كه شيخ
احمد احسائى و نيز سيد كاظم رشتى به جهت خوشايند جاهلان و عوام به اين واژه هاى و
كلمات روى آورده باشند.
نتيجه سخنان شيخ احمد پيدايش مذاهب ضاله بابيت و بهائيت و سرانجام بى دينى به اسم
آيين پاك به وسيله كسروى بوده ، و اين ميدان عمل و نتايج اسفبار سخنان شيخيه ، خود
محك و ملاك خوبى بر ضعف و سستى اين سخنان است .
293 : اينكه حضرت زهرا سلام الله عليها الگوى حضرت مهدى عليه
السلام است يعنى چه ؟
امام زمان عليه السلام در توقيعى به خط مبارك خود ، بعد از دعا براى عافيت شيعيان
از ضلالت و فتنه ها و درخواست روح يقين و عاقبت به خيرى آنها و تذكر به امورى چند
مى فرمايد: و فى
ابنة رسول الله صلى الله عليه و آله لى اسوة حسنة
(871) ؛ (( فاطمه دختر رسول خدا صلى الله
عليه و آله براى من اسوه و الگويى نيكوست . ))
در اينكه حضرت مهدى عليه السلام كدام گفتار يا رفتار حضرت فاطمه سلام الله عليها را
سرمشق خويش قرار داده اند ، احتمالات فراوانى بيان شده است كه در اين جا به سه
مورد آن اشاره مى كنيم :
1- حضرت زهرا سلام الله عليها با هيچ حاكم ظالمى بيعت نكرد. حضرت مهدى عليه السلام
هم بيعت هيچ سلطان ستمگرى را بر گردن ندارد.
2- شاءن صدور اين نامه اين است كه برخى از شيعيان امامت ايشان را نپذيرفتند. حضرت
در جواب عملكرد آنها فرمود: (( اگر مى توانستم و مجاز بودم
آن چنان مى كردم كه حق بر شما آشكار گردد به گونه اى كه هيچ شكى بر شما باقى نماند
ولى مقتداى من حضرت زهرا سلام الله عليها است . ايشان با اينكه حق حكومت از حضرت
على عليه السلام سلب شد هيچ گاه براى باز گرداندن خلافت ، از اسباب غير عادى
استفاده نكرد. من نيز از ايشان پيروى مى كنم و براى احقاق حقم در اين دوران راه هاى
غير عادى را نمى پيمايم . ))
3- حضرت در پاسخ نامه فرموده اند: (( اگر علاقه و اشتياق ما
به هدايت و دستگيرى از شما نبود به سبب ظلم هايى كه ديده ايم از شما مردمان روى
گردان مى شديم )) امام ، با اشاره به حضرت زهرا سلام الله
عليها مى خواهد بفرمايد: همان طورى كه دشمنان به حضرت زهرا سلام الله عليها آزار و
اذيت روا داشتند و سكوتى كه مسلمانان پيشه كردند هيچ كدام سبب نشد كه ايشان از دعا
براى مسلمانان دست بكشند ، بلكه ديگران را بر خود مقدم مى داشتند من نيز اين ظلمها
و انكارها را تحمل مى كنم و از دل سوزى و دعا و راهنمايى و ... براى شما چيزى فرو
نمى گذارم .
294 : دعا براى تعجيل فرج چه تاءثيرى در فرج شيعيان دارد؟
امام زمان عليه السلام در جواب سؤال هاى اسحاق بن يعقوب مى نويسد:
اكثروا الدعاء
بتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم
(872) ؛ (( براى شتاب در گشايش حقيقى و كامل
، بسيار دعا كنيد؛ همانا فرج شما در آن است . ))
مى دانيم كه فرج و گشايش شيعيان از تمام گرفتارى ها و فتنه ها در سايه ظهور حضرت
مهدى عليه السلام محقق مى گردد ، و تا زمانى كه حضرت در غيبت به سر مى برد شيعه تحت
فشار و ظلم و تعدى حاكمان ظلم و جور است .
از اين حديث استفاده مى شود كه زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام متعلق
(( بداء )) واقع مى شود يعنى قابل
تقديم و تاءخير است ، و يكى از عوامل تعجيل در فرج آن حضرت عليه السلام دعا است ،
مى دانيم كه دعا بدون درخواست قلبى و زمينه سازى براى تحقق آن موثر نخواهد بود.
انسان بايد با زبان و قلب بطلبد و در عمل هم زمينه ساز خواسته خود باشد.
295 : وجود امام زمان عليه السلام در رفع بلا چه تاءثيرى
دارد؟
امام زمان عليه السلام در توقيع اول خود به شيخ مفيد رحمة الله عليه مى فرمايد:
انا غير مهملين
لمراعاتكم و لاناسين لذكركم و لولا ذلك لنزل بكم الاواء و اصطلمكم الاعداء
(873) ؛ (( ما در رسيدگى و سرپرستى شما
كوتاهى و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم ، كه اگر جز اين بود ، دشوارى
ها و مصيبت ها بر شما فرود مى آمد و دشمنان شما را ريشه كن مى نمودند.
))
شيعه به جهت پيروى از حق و حقيقت دائما مورد تعرض حكام جور و معاندان و مخالفان
بوده است ، لذا به كسى نياز دارد كه در سختى ها و گرفتارى ها او را يارى كند و از
نابودى نجاتش دهد. حضرت در اين توقيع به شيعيانش اين بشارت را مى دهد كه با وجود
غيبتم ، شما را حمايت مى كنم و هرگز نمى گذارم نقشه هاى دشمنان حق و حقيقت به ثمر
نشيند و مذهب شيعه نابود شود.
و در حديث ديگر حضرت مى فرمايد:
انا خاتم
الاوصياء و بى يدفع الله عزوجل البلاء عن اهلى و شيعتى
(874) ؛ (( من خاتم اوصيايم . خداوند به سبب
من بلا را از اهل و شيعيانم دفع مى كند. ))
296 : حكم كسى كه منكر امام زمان عليه السلام است چيست ؟
امام زمان عليه السلام در بخشى از جواب هاى خود به پرسش هاى اسحاق بن يعقوب مى
فرمايد: ليس
بين الله عزوجل و بين احد قرابة و من انكرنى فليس منى و سبيله سبيل ابن نوح
(875) ؛ (( بين خداوند عزوجل و هيچ كس قرابت
و خويشاوندى نيست ، هر كس مرا انكار كند از من نيست ، و راه او راه فرزند نوح است .
))
اين حديث را روايتى كه شيعه و سنى در كتب روايى خود آورده اند ، تاءييد مى كند؛ و
آن اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (( مثل اهل بيت
من ، مثل كشتى نوح است ، هر كس سوار بر آن شود نجات مى يابد و كسى كه از آن تخلف
كند غرق خواهد شد. ))
(876)
297 : وظيفه كلى ما در عصر غيبت نسبت به امام زمان عليه
السلام چيست ؟
امام زمان عليه السلام در بخشى از نامه اى كه به شيخ مفيد رحمة الله عليه ارسال
داشته نوشته اند:
فليعمل كل امرء منكم بما يقرب به من محبتنا و يتجنب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا
(877) ؛ (( پس هر يك از شما بايد كارى كند كه
وى را به محبت و دوستى ما نزديك سازد و از آنچه خوشايند ما نيست و باعث حشم و كراهت
ما مى شود دورى كند. ))
روشن است كه محبت اهل بيت عليه السلام جنبه شخصى و فردى ندارد ، بلكه به ملاك خدايى
است ؛ زيرا هر گاه اهل بيت عليه السلام مشاهده كنند كه شيعيان و منتسبان به آنان
كارهايى را انجام مى دهند كه مورد رضايت الهى است و نيز از كارهايى كه مورد سخط و
غضب خداوند است اجتناب مى كنند خوشحال شده و به آنان مى بالند.
در نتيجه بر ماست كه اگر به دنبال جلب محبت آقا امام زمان عليه السلام و دورى از
سخط و غضب آن حضرت هستيم كارى نكنيم كه از ايشان دور شده و از عناياتش محروم گرديم
، و از طرف ديگر سعى ما بر اين باشد كه اعمال و رفتارى را انجام دهيم كه هر چه
بيشتر ما را به ايشان نزديك گرداند.
298 : چه تناسبى بين خورشيد پشت ابر و غيبت امام زمان عليه
السلام وجود دارد؟
در روايتى از امام زمان عليه السلام در پاسخ به پرسش هاى اسحاق بن يعقوب چنين آمده
است : ... و اما
وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب
(878) ؛ (( و اما كيفيت نفع بردن به وسيله من
در زمان غيبتم به مانند نفع بردن به واسطه خورشيد است هنگامى كه ابرها او را از
ديدگان مستور مى نمايند. ))
از اين حديث شريف وجوهى از شباهت ها بين خورشيد در پشت ابر و امام زمان عليه السلام
در عصر غيبت استفاده مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- همان گونه كه مردم ، هر آن انتظار خارج شدن خوشيد از پس ابرها را دارند تا تمام
و كامل از وجود و ظهورش استفاده ببرند ، در ايام غيبت آن حضرت نيز مردم منتظر ظهور
و خروج اويند و از ظهورش مايوس نمى گردند.
2- منكر وجود حضرت عليه السلام در عصر غيبت همانند منكر وجود خورشيد است هنگامى كه
در پشت ابرها از ديده ها پنهان گردد.
3- همان گونه كه ابر كاملا خورشيد را نمى پوشاند و نور خورشيد به زمين و زمينيان مى
رسد غيبت هم مانع كامل و تمامى براى بهره دهى حضرت نيست ، مردم در زمان غيبت حضرت
را نمى بينند اما از وجود او بهره مى برند. توسل يكى از راه هاى بهره بردن از آن
امام است .
4- همان گونه كه در مناطقى كه هوا غالبا ابرى است گاهى خورشيد ابرها را مى شكافد و
خود را از لابلاى آنها بيرون مى آورد و به عده اى از مردم نشان مى دهد. هر از چند
گاهى نيز عده اى به محضر امام زمان عليه السلام شرفياب مى شوند و از وجودش استفاده
مى برند و از اين راه وجود آن حضرت براى مردم به اثبات مى رسد.
5- همان گونه كه ابرها خورشيد را نابود نمى كنند و تنها مانع رويت اويند غيبت امام
زمان عليه السلام هم تنها مانع رؤ يت ايشان است .
299 : آيا ما در عصر فترت قرار داريم ؟
احمد كاتب مى گويد برخى از شيعيان قائل به توقف و انقطاع امامت و قول به فترت ،
همانند فترت بين انبيا شده اند و در ادعاى خود به اخبارى تمسك كرده اند كه دلالت بر
امكان انقطاع امامت دارد خصوصا هنگامى كه خداوند بر خلقش غضب كند. آنان مى گويند:
(( نزد ما الان همان وقت است . ))
(879)
پاسخ :
اولا : شيخ مفيد رحمة الله عليه در (( الفصول المختاره
)) بعد از آنكه به گروه هاى مختلف بعد از امام حسن عسكرى
عليه السلام اشاره كرده مى فرمايد: ولى در زمانى كه الان ما در آن قرار داريم به جز
شيعه دوازده مامى همگى منقرض شده و يا به اين دسته گرويده اند.
(880)
ثانيا : با مراجعه به رواياتى كه مستمسك (( احمد الكاتب
)) در انكار ولادت و وجود حضرت مهدى عليه السلام شده پى مى
بريم كه آن روايات نه تنها بر عدم ولادت دلالت ندارد بلكه بر وجود و ولادت حضرت
مهدى عليه السلام دلالتى صريح دارد. اينك نص روايت را مرور مى كنيم :
محمد بن فرج مى گويد: امام ابو جعفر عليه السلام در نامه اى بر من چنين نوشت :
اءذا غضب الله
تبارك و تعالى على خلقه نحانا عن جوارهم
(881) ؛ (( هر گاه خداوند تبارك و تعالى بر
خلقش غضب كند ما را از همجوارى آنها دور خواهد كرد. ))
اين روايت به طور صريح دلالت بر ولادت و وجود حضرت مهدى عليه السلام دارد ، لكن
مستفاد آن اين ست كه در عين وجود از منظر شما غايب است .
ثالثا : روايت از حيث سند ضعيف است همان گونه كه مرحوم مجلسى نيز به آن اشاره كرده
است .
رابعا : اين روايت مخالف روايات ديگرى است كه متواتر بوده و دلالت بر خالى نبودن
زمين از حجت دارد.
300 : حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت چه كارهايى را
انجام مى دهند؟
در عصر غيبت كبرا كارها و مشاغل حضرت مهدى عليه السلام بسيار حساس و مهم است و اگر
چه تصرف و بسط يد و حكومت ظاهرى بر اوضاع ندارند ولى مع ذلك ناظر بر اوضاع بوده و
تصرفاتى مى نمايند.
شوؤن امامت و رهبرى و زعامت را در حد امكان متصدى شده و وظايف خود را به نحو احسن
انجام مى دهند. عمر ايشان در راه اطاعت خدا مى گذرد. تكاليف اجتماعى را آنچه مقتضى
و مصلحت باشد انجام مى دهند؛ مانند هدايت اشخاص ، يارى دادن مؤ منين بر مخالفين ،
حل مسائل مشكل ، نصيحت و موعظه افراد ، شفاى امراض ، هدايت گمشدگان و رساندن آنها
به مقصد ، تعليم معارف ، كمك مالى به نيازمندان ، فريادرسى گرفتاران و ... .
در نتيجه مى توان يكى از تصرفات اساسى حضرت را همين نظام دادن به جامعه شيعى و حوزه
هاى آن در طول تاريخ دانست كه با عدم سازماندهى ظاهرى مشاهده مى كنيم كه دست غيبى
حضرت حافظ آن بوده و آن را تحت كنترل خود دارد.
301 : آيا موضوع غيبت با وظيفه هدايت گرى امام عليه السلام
سازگارى دارد؟
با مراجعه به كتاب هاى كلامى و فلسفى و عرفانى به وجود دو تفسير بر امامت پى مى
بريم :
1- تعرف كلامى : مطابق اين تعريف امامت رياستى است بر عموم توسط يكى از اشخاص در
امور دين و دنيا.
(882)
2- تعريف فلسفى - عرفانى : مطبق اين تعريف ، امامت منصبى است الهى همانند نبوت ، و
بين اين دو امامت و نبوت هيچ فرقى جز وحى نيست . امامت استمرار تمام وظايف نبوت جز
تحمل وحى الهى است ، و نيز نوعى تصرف است در باطن و نفوس افراد براى رساندن آنها به
كمال مطلوب .
مطابق اين تعريف رياست در امور دين و دنيا شاءنى از شوؤن امامت به اين معناست و اين
همان معنايى است كه شيعه دوازده امامى به آن ملتزم است . لذا امامت را به همين جهت
جزء اصول دين به حساب آورده و آن را از نبوت بالاتر مى داند.
علامه طباطبايى رحمة الله عليه مى فرمايد: (( امامت حقيقتى
وراى مقام اطاعت يا رياست دين و دنيا يا وصايت و خلافت و جانشينى در روى زمين به
معناى حكومت بين مردم است )) .
(883)
عمق معناى امامت نزد ايشان به اين است كه امامت ، هدايت باطنى بوده كه همان ولايت
بر مردم و كردار آنان است و اين هدايت باطنى جز ايصال به مطلوب نيست .