2- سخنى از رؤيت
پيشتر اشاره كرديم كه بزرگان، مشاهده، ورؤيتِ امام(عليه السلام) را
در عصر غيبت كبرى ممكن شمرده اند وگفته اند: (... روايات صريح است
در اينكه وجود مبارك ولى عصر- عليه السَّلام با اينكه در بين مردم
است، مردم او را نمى شناسند. والبته بين اين مطلب، با اينكه بعضى
از مردم آن حضرت را ببينند وبشناسند، وديدن عده قليلى امام را، بنا
به مصالح وجهاتى، منافاتى نخواهند بود)..(1)
اهل كشف وعرفان نيز، متعرض مسئله رؤيت در (غيبت كبرى) شده اند،
چنانكه- از جمله- شيخ عبدُ الوَهاب شَعرانى، در كتاب (لَواقِحُ
الاَنوار) گفته است:
شيخ حسن عراقى، در ايام سياحت خويش، به خدمت حُجَّتِ خدا، امام
مهدى رسيد، واز عمر امام سؤال كرد. امام پاسخ دادند: (عمر من، هم
اكنون، 620 سال است).
شَعْرانى، پس از نقل اين مطلب مى گويد:
من، اين موضوع را به مرشد خود، على الخَواص گفتم، واو درباره عمر
مهدي- تا آن سال- نظرش موافق نقل شيخ حسن عراقى بود.(2)
همچنين مى بينم كه عالم معنوى بزرگوار، سيد رَضى الدّين ابن طاووس
حَسَنى، در كتاب (مُهَجُ الدَّعَوات) مى گويد:
من، در سامرّا بودم، شبى، هنگام سحر، شنيدم كه مهدى(عليه السلام)
دعا مى خواند، وبرايزندگان ومردگان دعا مى كرد، وخير وسعادت ورحمت
براى آنان از خدا مى طلبد. آن شب كه سحرهنگام آن، شنيدن دعاى مهدى،
از زبان خود او، براى من اتفاق افتاد، شب چهارشنبه بود، 13 ماه
ذيقعده، به سال 638.(3)
درباره امر رؤيت وملاقات نيز، كتابهاى چندى نوشته اند. در آن
كتابها نام كسان بسيارى آمده است، كه در عصر (غيبت كبرى)، هر كدام
به گونه اى،به ديدار امام (عليه السلام) نايل آمده اند، ومعجزات
وقضايايى براى آنان اتفاق افتاده است، ومشكلاتى از آنان گشوده شده
است، وبيماريهايى- گاه بسيار سخت- شفا يافته است. برخى از اين
قضايا را ما خود نيز شنيده ايم. برخى در زمان وعصر خود ما اتفاق
افتاده است. ودر برخى، قراين صدق وشواهد حقيقت، بوفور، وجود داشته
است. وپاره اى را ناقلانى گفته اند كه فوق ثقه، وفوق عادل، بوده
اند.
3- احوال نيكبختان
هر كس، درعصر غيبت كبرى، به گونه اى به ديدار آن ماهِ تابان، ومهر
فروزان، وآن قبله خوبان، ومقصد پاكان، وآن سرِّ اكبر، واسمِ اعظم،
نايل آمده باشد، يا نايل آيد، بيقين نيكبخت است. چه بختى از آن
نيكتر، وچه ساعتى از آن سعدتر؟
بايد توجه داشت كه آنچه از اين مقوله، اتفاق افتاده است، يا ممكن
است اتفاق بيفتد، در مواردى(مكاشفه) است، ودر مواردى (مشاهده)، ودر
مواردى (رؤيت). اين تقسيم، بر حسب اشخاص واحوال اشخاص ومراتب آنان
مبتنى است. وهر يك خود، مراتبى دارد ومراحلى.
بطور اجمال، مى توانيم اين اتفاق را، يعنى مشاهده، ديدار ورؤيت را،
وبه هر حال، نوعى يقين شهودى، بصرى، وحسّى را، نسبت به وجود خليفه
خدا، ووصى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، حضرتِ مهدى(عليه
السلام)، در پنج جريان باز بنگريم: 1- برخى از عرفاى اهل
سنت، يعنى: كسانى كه- بر پايه شهرت وآثارى كه دارند وآنچه در
كتابهاى تاريخ وزيست نامه ها آمده است- از اهل سنت بوده اند، ودر
شمار اهل سلوك ورياضت ومكاشفه وسياحت قرار داشته اند، ومدعى مشاهده
وديدار شده اند، مانند حسن عراقى، به نقل شيخ عبد الوهاب شَعرانى.
2- برخى از عرفا ومتصوّفه شيعه.
3- برخى ازعلماى روحى ومعنوى ازشيعه، يعنى عالمانى ازما كه
اهل معنويت بوده اند، واز طريق توجه به پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم) وائمه طاهرين(عليه السلام) ومتابعت محض از آنان، سالك
به سلوكِ شرعى شده اند، واز راه تقيدِ دقيق به اعتقادات دينى،
وعملِ دقيق به احكام شرعى، به بالاترين مراحل عظيم روحى وباطنى
رسيده اند، وواجد مقامات واقعى وعمده گشته اند، واهلِ مكاشفات
وتصرفات مهم بوده اند، از قبيل بزرگانى چون:
سيد رضى الدّين، ابن طاووس حَسَنى در گذشته 664(هـ. ق)، جمالُ
الدّين احمد، ابن فَهْدِ حِلّىدر گذشته 841(هـ. ق)، ملا احمد محقّق
اردبيلىدر گذشته 993(هـ. ق)، سيد مهدى بحرُ العلوم طباطبائى
در گذشته 1212(هـ. ق)، از متقدمان، ومانند: سيد موسى قزوينى
زرآبادىدر گذشته 1353(هـ. ق)، ميرزا مهدى اصفهانى در گذشته
1365(هـ. ق)، شيخ على اكبر الهيان تُنُكابنى در گذشته
1380(هـ. ق)، شيخ مجتبى قزوينى خراسانى در گذشته 1386(هـ. ق).
از مردم قرن چهاردهم
4- برخى از مردم عادى وانسانهاى مختلف جامعه اسلامى، در طول
قرنهاى غيبت، كه به نحوى براى آنان، در پى توجه وتوسل وطلب وامثال
آن، ديداريپيش آمده است.
5- كسانيكه براى آنان امرى به وقوع پيوسته است كه به وجود
مبارك حضرت حُجَّت (عليه السلام) يقين كرده اند، مثلاً، شفاى
بيمارى، رفع گرفتارى، برآمدن نياز، رسيدن به مقصود، و... اگرچه
براى آنان ديدارى بويژه بدانسان، كه در آن حال، امام را
بشناسند- پيش نيامده باشد.
البته، مهمترين وبا جلالت ترين كسانى كه در طول غيبت كبرى، به حضور
امام عصر (عليه السلام) رسيده اند، وبه ديدار وملاقات نايل آمده
اند، همان جريان سوم است. همواره، در اين جريان، روحانيان ربّانى،
وعالمان معنوى بزرگى بوده اند، كه با شناختِ علوم ومعارف قرآنى،
وبا دورى ازهرانحراف نظرى وعملى، وفارغ از هر مكتبى ومشربى، فلسفى
يا عرفانى، وبيزار وبرى از هر طريقه وجريانِ تصوف وسلوك صوفيانه،
بلكه صرف با سلوكِ دقيق شرعى، ومجاهدات عميق ايمانى، به مقامات
بلند رسيده اند، ودر شمار اولياى خدا ومقربان پيامبر اكرم وائمه
طاهرين جاى گرفته اند.
4- غيبت، سنت الهى
با پى گرفتن سيرمسئله(مهدى)، در آفاق گسترده شناخت، ديديم كه در
همه جا بر حتميتِ وجود (ولىّ) تأكيد گشته، وغيبت نيز مانند حضور
شناخته شده است. اين هماهنگى در آرا ونظرگاههاى گوناگون، دراين
باره- از تفسير وحديث تا فلسفه وكلام- يكى به اين دليل است كه (اصل
غيبت)، جزء سنتهاى الهى است. در روزگاران كهن نيز چنين بوده است،
كه گاه پيامبرى، ازميانِ قوم خود، بيرون مى رفته است، واز امت
كناره گيرى مى كرده، وآنان را به حال خويش وامى گذاشته است.
در اينجا، درباره سه مسئله، سخن مى گوييم: يكى، آزمايشِ بزرگ در
عصر غيبت كبرى؛ ديگرى، نقش وتأثير غيبت صغرى در غيبت كبرى؛ سوم،
وضعيتهاى پنجگانه حضور وغيبت.
الف- غيبت كبرى، آزمايش بزرگ
يكى از ابعاد (غيبت كبرى)، بُعد
آزمايشى آن است. در اين مرحله، انسانِ دينى بايد بدقت متوجه حال
خود باشد، وقلب خويش را از فروغ ايمان زنده بدارد، وطول كشيدن
زمان، او را متزلزل نسازد، كه چون اصل غيبت به حكمت الهى واقع شده
است، كوتاه بودن ودراز بودن مدت آن نيز به حكمت تعيين مى گردد، وبه
اراده الهى، سرانجام مى يابد. دراين باره، كه مبادا طول كشيدن مدت
غيبت، موجب رخنه شيطان- يا انسانهاى شيطان سيرت- در دلها شود، در
احاديث هشدار داده اند، وبقاى بر ايمان را، تأييد الهى خوانده اند.
انسان بايد با توجه به قدرت وحكمت خدا،(4)
خود را مستعد اين تأييد بسازد، تا گوهر ايمان والاى خويش را، از
چنگ ربايندگان شيطانى وانسانى ومبلغان انحراف وبى اعتقادى، مصون
بدارد.
حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)، پدر بزرگوار امام اعصارِ غيبت
ومهدى موعود امت، درباره سنت غيبت در پيامبران، وتكرار آن در مورد
مهدى آخر الزمان ومسئله طول مدت، چنين مى فرمايد:
اِنَّ ابْنى هُوَ القائمُ مِن بَعدى. وهُوَ الَّذى يجرى فيهِ
سُنَنُ الاَنبياء- عليهمُ السَّلام- بالتَّعميرِ والغَيبة. حتّى
تَقسُو قلوبٌ، لِطُولِ الاَمد. ولا يثْبُتُ علَى القولِ بِهِ اِلّا
مَن كَتَبَ اللهُ- عزَّوجلّ- فى قَلْبِهِ الايمانَ، واَيدَهُ
بِرُوحٍ مِنهُ.(5)
- پس از من، فرزندم، قائم (وصاحب امر دين وامامت) است. واو
است كه مانند پيامبران، عمرى دراز خواهد داشت، وغايب خواهد شد.
درغيبت طولانى او دلهايى تيره گردد. فقط كسانى در اعتقاد به او پاى
بر جا خواهند ماند، كه دل آنان به فروغ ايزدى رخشان باشد، وروح
خدايى به آنان مدد رساند.
در اين حديث شريف، تعبيرِ(يجرى فيهِ سُنَنُ الاَنبياء- عليهمُ
السَّلام- بالتَّعمير والغَيبة)، قابل توجه بسيار است. اين تعبير
معلوم مى دارد كه يكى ازآيينها وچگونگيها، در زندگانى پيامبران،
(تعمير) بوده است، يعنى مُعَمَّر شدن، ودراز زيستن، ويكى غيبت واز
مردم- براى مدتى- نهان گشتن، ومردم را به حال خويش هشتن.
روشن است كه آنچه در حديث بدان اشاره شده است، درباره پيامبران است
كه عمرهايى دراز داشته اند، ودر رده مُعَمَّرين بوده اند، مانند
حضرت نوح(عليه السلام)، حضرت سليمان (عليه السلام). ملا محسن فيض
كاشانى نيز، در اين باره چنين مى گويد:
از غيبت قائم (عليه السلام) وطول كشيدن آن، وطولانى شدن عمر آن
امام تعجب نكنيد! كه اين مطلب را پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
واوصياى او خبر داده اند. همچنين بسيارى از پيامبران، غيبتهاى
طولانى، وعمرهاى دراز داشته اند... شيخ صَدوق، پاره اى از آنان را
در كتاب(اِكمالُ الدّين واِتمامُ النِّعمَة) آورده است. به آنجا
مراجعه كنيد!(6)
آرى، غيبت، سُنَّتى الهى است. ودر زندگانى پيامبران وجود داشته ودر
تواريخ آنان ضبط است. واين امر، خود، نوعى حكمت وآزمايش است. اتفاق
مى افتد كه گاه معلمى، براى مدتى، از اطاق درس بيرون رود، تا وضع
شاگردان وچگونگى رفتار وانضباط وكوشايى، يا اهمالگرى آنان را، در
غياب خويش بنگرد، وجوهر آنان را بهتر معلوم دارد، وارزشهاى آنان را
بيشتر به محك زند؛ وتا كسانى را كه با وجود غيبت معلم از كلاس
مانند حالت حضور معلم، مى كوشند ودرس مى خوانند، وانضباط را رعايت
مى كنند، به مرتبه اى كه درخور آنان است برساند.
ب- نقش وتأثير غيبت صغرى در غيبت كبرى
درباره پيشامد وضعيت (غيبت)، بايد
امر ديگرى نيز مورد توجه قرار گيرد. آن امر اين است كه پيش از وقوع
غيبت، زمينه براى اين پيشامد فراهم مى گشته است. از زمان امام نهم
به بعد، مردم كمتر امكان تماس با ائمه داشته اند. مدتى دراز، از
دوران امامت امام دهم ويازدهم نيز، در حالت بازداشت وتحتِ نظر
گذشته است، كه چيزى است نظير غيبت. در اين دوران، تماسِّ شيعه،
بيشتر با وكيلان آن دو امام، وعالمان تربيت يافته مذهبى بوده است.
از طرف ديگر، امام دوازدهم، مدتى كه 60 تا 70 سال به طول
انجاميد(يعنى عصر (غيبت صغرى))، به صورتى، در دسترس مردم بوده است،
وچهار نايب خاص، وهمچنين وكيلان وسفيرانى ديگر نيز داشته است.(7)
امام خود به حلِّ مشكلات مردم مى پرداخته،(8)
وتعاليم دينيرا به آنان مىآموخته است. گاه با برخى از مردم، در
كسوتهاى مختلف،(9)
ديدار مى كرده است- چنانكه در فصل سوم اشاره شد- وگاه با برخى به
صورتِ ناشناس، هم مسكن يا همسفر مى گشته است.(10)
اينها همه عواملى بوده است براى توجه يافتن نسلها به وجود امام،
وآگاه شدنِ آنان- تا حد ممكن- از تكاليف دينى ومعارف يقينى، همچنين
حفظ حوزه هاى مردمى تشيع، وابقاى موجوديت فرهنگى وارتباطى وسازمانى
شيعه، ورسيدگى مالى به ناتوانان ومستمندان ايشان، نيز عادت يافتن
تدريجى مردم، به غيبت امام، ومراجعه به نايبان وعالمان دينى،
ومصونيت حوزه هاى تشيع از پاشيدگى وزوال يا انحراف، وفراهم شدن
زمينه براى شروع تقدير ربّانى، وسُنَّت ديرينه غيبت هادى ومُرَبّى.
دراين باره، مؤلّفِ (تاريخُ الغيبةِ الصُّغرى) چند فصل مرقوم داشته
است. واز جمله، در آغاز فصلِ (زندگانى وفعاليتهاى مهدى، در دوره
غيبت صغرى) چنين مى گويد:
مهدى، در روز درگذشت پدرش، كه مردم را در حال نماز گزاردن بر پيكر
پدر ديدند، كودكى بود گندمگون، با مويى مُجَعَّد ودندانهايى گشاده.
سپس كسانى كه او را در فرصتهايى ديگر، درغيبت صغرى ديده اند، چنين
توصيف كرده اند: (جوانى خوشروى وخوشبوى، وبا اُبُهَت، ودر عين
اُبُهَت داشتن صميمى با مردم). يكى ازملاقات كنندگان مى
گويد:(چون لب به سخن گشود، ديدم سخنى زيباتر، وكلامى دلنشين تر از
آن نشنيده ام. واو به هنگامِ سخن گفتن، بسيار زيبا نشسته بود).
در روايت ديگر آمده است:(او جوانى
بود گندمگون، داراى زيباترين صورت، ومعتدلترين قامت). در روايت
ديگرى است:(جوانى زيباروى، وخوشبوى بود، كه با شكوه خاصى راه مى
رفت). ودرفرصتى ديگر، وقتى از سفير دوم، محمد بن عثمان، درباره او
سؤال مى كنند، اينگونه پاسخ مى دهد: (گردنى دارد اين چنين)- با دست
اشاره مى كند، وزيبايى ودرشتى گردن او را ياد مى كند. وبه اين دليل
سخن از گردن مهدى واندازه آن مى آورد، تا بفهماند كه اكنون ديگر
مردى شده است، ديگر آن كودكى نيست كه مردم در زمان پدرش ديده
بودند، يا پسر بچه اى ضعيف وچند ساله نيست، بلكه جوانى است برومند،
ومردى است با يال وكوپال.(11)
همچنين در زمان محمد بن عثمان، شخصى تقاضاى ملاقات كرد ودراين باره
زحمت بسيار كشيد، واصرار بسيار كرد، تا سرانجام، محمد بن عثمان،
براى او ترتيب ملاقات داد. وآن مرد به ديدار امام نايل آمد. در اين
ديدار امام، جوانى بود بسيار خوش سيما، ومعطر وخوشبو، در لباس
بازرگانان، ودر آستينش علامتى بود از آنِ لباس بازرگانان. اينكه مى
بينيم- در اينجا- امام با لباس بازرگانى ديده شده است مى رساند كه
پوشاك او درآن دوره اينگونه بوده است. چون دراين لباس مى توانست
مانند يك تاجر با مردم روبرو شود، بدون اينكه شناخته گردد... ودر
گذشته ديديم كه لباس بسيارى از علماى شيعه در آن روزگار، حتى سفراى
امام، لباس تجار بوده است، وشغل آنان نيز، بر حَسَبِ ظاهر، تجارت
بوده است. واين پوشش به منظور پنهانكارى انتخاب مى شده است، تا كسى
به فعاليتها وارتباطات آنان پى نبرد.
در حال احرام وحج نيز امام را ديده اند، وتوصيف كرده اند. چون
مهدى(عليه السلام) هر سال، به حج مى رود، مردمان را مى بيند ومى
شناسد، ومردمان او را مى بينند ونمى شناسند. واو در حج لباس احرام
مى پوشد، ويك برِ پوشش خود را بر روى دوش مى اندازد، مانند ديگر
حاجيان در حال احرام.(12)
بارى، اينها همه- چنانكه ياد شد- تدبيرهايى بوده است براى آموخته
كردن مردم به غيبت امام، وبر سر پا ايستادن جريانِ تشيع، وادامه
پيدا كردن راه مكتب اعتقادى واقدامى (عصمت) در رهبرى، وبقاء
(ولايتُ الله) در زمين، در بُعد تشريع وهدايت، وتداوم يافتن
جريان(حماسه جاويد)، در طول تاريخ، همگام با فجرهاى مقدس، وشفقهاى
خونبار...
ج- وضعيتهاى پنجگانه حضور وغيبت
در سياق اين بحث بايد ياد كنيم كه (حُجَّت) و(ولىّ)، از نظر اِعمال
ولايت تشريعى، وحق حاكميت اجتماعى، ممكن است داراى يكى ازپنج وضعيت
باشد:
1- حاضر وفعّال، مانند حضرت موسى(عليه السلام)، به هنگامِ
بسيج كردنِ بنى اسرائيل، ودر گيرى با فرعون تا سقوط فرعون
وفرعونيان؛ ومانند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، در دوران
10 ساله مدينه؛ ومانند حضرت على(عليه السلام)، در دورانِ 5 ساله
خلافت.
2- حاضر وغير فعّآل، مانند حضرت عيسى(عليه السلام)، در
سالهاى نزديك بعثت؛ ومانند على(عليه السلام)، در دوران 25 ساله
خانه نشينى.
3- حاضر وفعّال در پاره اى از ابعاد تكليفهاى اجتماعى
وتربيتى وسياسى... مانند ائمه طاهرين(عليه السلام)، با توجه به
شئونِ مختلف اقدام وحماسه ودرگيريهاى مخفى وغير مخفى آنان،
ومعارضات ايشان با حكومتهاى مستكبر وجبّار، ومباحثات ايشان با
صاحبانِ عقايد وافكار.
4- غايب، به غيبتهاى كم زمان(غيبت صغرى)، مانند غيبت برخى از
پيامبران (مثلاً: حضرت صالح(عليه السلام))، از قوم خويش، ومانند
غيبت حضرت حُجَّتِ بنِ الحَسَن (عليه السلام)، در عصرِ (غيبت
صغرى).
5- غايب، به غيبت طولانى(غيبت كبرى)، مانند غيبت كبراى حضرت
وليعصر، مهدى قائم- عَجَّلَ اللهُ تعالى فَرَجَهُ الشَّريف.
5- ويژگيهاى پيامبران، در مهدى
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى
انسان، عُصاره عُصاراتِ كائنات است. انبيا واوليا، عصاره انسان
وانسانيتند. ومهدى(عليه السلام)، عصاره انبيا واولياست. اين است كه
ميان او وپيامبران بجز امر (غيبت)- شباهتهاى ديگرى نيز هست،
وپاره اى از ويژگيهاى پيامبران در مهدى(عليه السلام) متجلّى است.
آرى، مهدى، ولى اعظم، وسر اكبر است. او ذخيره الهى، وبقيةُ الله،
وخلاصه تجلّيات گذشته است. اگر ذخاير وامكانات پيامبران سَلَف، در
نزد او باشد، اگر همه اسرار جهان پيش او مكشوف بوَد، اگر ودايع
اوليا در خدمت او گرد آيد، همه درست است وبجا. در احاديث، خصوصياتى
از پيامبران ياد شده است، كه در قائم آل محمد(صلى الله عليه وآله
وسلم) هست:
از حضرت آدم (عليه السلام)ـ طول عمر.
از حضرت نوح(عليه السلام) ـ طول عمر.
از حضرت ابراهيم(عليه السلام) ـ پنهان بودن ولادت ودورى از مردم.
از حضرت موسى(عليه السلام) ـ پنهان بودن ولادت وغيبت از قوم، هيبت
وشكوهمندى.
از حضرت يوسف(عليه السلام)ـ زيبايى،جود، بودن در ميانِ مردم
وشناخته نشدن. (155)
چنانكه براردان يوسف(عليه السلام) او را مى ديدند ونمى شناختند، تا
آنكه خويش را معرفى كرد.
از حضرت صالح(عليه السلام) ـ غيبت از قوم.
از حضرت داود(عليه السلام) ـ قضاوت كردن به حكم داودى. (156)
احكام داودى معروف است. حضرت داود(عليه السلام) بر طبق علم خود به
واقع، حكم مى كرد، ومنتظر بيّنه وشاهد نمى ماند.
از حضرت سليمان(عليه السلام) ـ جهاندارى وحشمت سليمانى.
از حضرت ايوب(عليه السلام) ـ برخوردارى از فَرج وگشايش پس از
گرفتارى. (157)
حضرت ايوب(عليه السلام) پس از مدتها گرفتارى وابتلا، به فرج
وآسودگى وگشايش رسيد. مهدى (عليه السلام) نيز، پس از هجوم عباسيان
به خانه پدرى آن امام، به آوارگى ودورى از ياران ودوستان مجبور
گشت، وسپس طبق حكمت الهى از نظرها غايب شد واين غيبت به درازا
كشيد. او نيز چونان حضرت ايوب به فرج وگشايش وآسودگى خواهد رسيد.
وفرج او، فرج مؤمنان ومستضعفان وبر حقان است.
از حضرت يونس(عليه السلام) ـ رجوع به ميان مردم، پس از غيبت، در
هيئتِ جوانان.
از حضرت عيسى(عليه السلام) ـ نورانيت، مورد اختلاف قرار گرفتن
احوال شخصى.
از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ انقلاب خونين
وخروج با شمشير ودر هم كوبيدنِ جبّاران.
همچنين ديگر علوم واسرار انبيا واوليا وبزرگان در نزد مهدياست:
اسماء شيثى، وعلوم هِرمِسى، واذكار يونسى، و...
در صلَوات منسوب به حكيم قُدّوسى، خواجه نصيرُ الدّينِ طوسى، حضرت
مهدى(عليه السلام)، با ويژگيهاى پدران خويش نيز، توصيف شده است:
اَللّهُمَّ! صَلِّ وسَلِّمْ، وَزِدْ وبارِكْ، على: صاحبِ
الدَّعوَةِ النَّبَوية، والصَّولَةِ الحيدرية، والعِصمَةِ
الفاطمية، والحِلمِ الحَسَنية، والشّجاعةِ الحسينية، والعِبادةِ
السَّجّادية، والمَآئِرِ الباقرية، والآثارِ الجَعفرية، والعُلومِ
الكاظمية، والحُجَجِ الرَّضوية، والجُودِ التَّقَوية، والنَّقاوَةِ
النَّقَوية، والهَيبةِ العَسكَرية، والغيبة الآلهية، القائمٍِ
بالحَقّ، والدّاعى اِلَى الصّدقِ المطلق، كلمةِ الله، وامانِ الله،
وحجّةِ الله، القائمِ بامرِ الله، المُقْسِطِ لِدينِ الله، الغالبِ
لِاَمرِ الله، والذّابِّ عن حَرَمِ الله، اِمامِ السِّرِّ
والعَلَن، دافِعِ الكَربِ والمِحَن، صاحبِ الجودِ والمِنَن،
الامامِ بِالحقّ، ابيالقاسم محمّدِ بنِ الحَسن، صاحبِ العَصرِ
والزَّمان، وقاطِعِ البُرهان، وخليفةِ الرَّحمان، وشريكِ القُرآن،
ومُظهرِ الايمان، وسيدِ الاِنس والجانّ، صلَواتُ اللهِ وسلامُه
علَيه وعليهِم اَجمَعين.
اَلصَّلاةُ والسَّلامُ علَيك، يا وَصى الحَسن، والخَلَفَ الصّالِح،
يا امامَ زمانِنا، اَيها القائمُ المنتظَرُ المَهدىّ، يا بنَ رسولِ
الله، يا بنَ اميرِ المؤمنين، يا امامَ المسلمين! يا حُجَّة اللهِ
على خَلقِه! يا سيدَنا ومولانا! اِنّا تَوَجَّهْنا،
واسْتَشْفَعْنا، وتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى الله، وقَدَّمناكَ بَينَ
يدَى حاجاتِنا، فى الدُّنيا والآخرة، يا وجيهاً عندَالله، اِشْفَع
لَنا عِندَ الله- عَزَّوّجَلّ.
- بار خدايا! رحمتهاى پياپى فرست، ودرودهاى خجسته خويش ارزانى دار،
بر امام بزرگوارى كه صاحب دعوت محمدى است، وصولت حيدرى، وعصمت
فاطمى، وحلم حسنى، وشجاعت حسينى، وعبادت سجادى، ومفاخر باقرى،
وآثار جعفرى، وعلوم كاظمى، وحُجَج رضوى، وجود تقوى، ونقاوت نقوى،
(158) وهيبت عسكرى، وغيبت الهى.
نقاوت: پاكى وپاكيزگى، مطهّر بودن آن قائم به حق، ودرفش افراز صدق
مطلق، كلمه خدايى، وامان الهى، وحجّت ربانى، برپاى دارنده امر
خداى، وگسترنده آيين عدل خداى، وپيروز گرداننده حكم خداى،
وپاسدارنده ناموس خداى،امام آشكارا ونهان، برطرف سازنده گرفتاريها
واندهان، صاحب جود وبخشش واحسان، امام بر حق، ابوالقاسم محمد بن
الحسن، صاحب عصر وزمان، روشن كننده حق وبرهان، خليفه خداى رحمان،
عِدْل وانباز قرآن، آشكارساز مظاهر ايمان، ومهتر آدميان وپريان.
رحمتها ودرودهاى خدايى بر او باد وبر همه نياكان پاك او.
درود ورحمت وسلام وتحيت بر تو باد! اى وصى حسن عسكرى، واى جانشين
شايسته شايستگان، اى امام زمان، اى مهدى قائم منتظران، اى زاده ختم
رسولان،، اى فرزند امير مؤمنان، اى امام مسلمانان، اى حجّت خدا در
ميان مردمان، اى سرور ما، اى مولايما! ما به آبروى تو، روى به
درگاه خدا آورديم، وتو را نزد خداى شفيع ساختيم، وبه اعتبار منزلت
تو، حاجات دو جهان خويش طلبيديم. اى سرافراز در نزد خدا، واى
آبرومند بارگاه كبريا، حاجات ما را، از خداى عزيز جليل، تو طلب كن،
وبرآوردِ آنها را تو بخواه.
تعبيراتِ عميق وزيباى حكيمِ بزرگ،
خواجه نصيرُ الدّينِ طوسى، در توسُّل وثناى امام غايب، حضرت
حُجَّتِ بنِ الحسَنِ المَهدى(عليه السلام)، عباراتِ لطيف علّامه
حاج ميرزا نورى را به ياد مى آورد، عبارات لطيف وپر مغزى، كه وى در
ديباچه كتاب(جَنَّةُ المَأوى)،(13)
در مقام اظهار ادب وثنا، به پيشگاه حجّت كبرى، معروض داشته است:
... عنقاءِ قافِ القِدَم، القائمِ مِرقاةِ الهِمَم، الاسمِ الاعظمِ
الالهىّ، الحاوى لِلْعلمِ الغيرِ المُتَناهى، قطب رُحَى الوُجود،
ومركزِ دائرةِ الشُّهود، كمالِ النَّشأَةِ الكَمال، جمالِ الجمعِ
ومجمعِ الجَمال، المُتَرَشّحِ بالاَنوارِ الالهية، المُرَبّى تحتَ
اَستارِ الرُّبوبية، مطلَعِ الانوارِ المُصطفويةَ، ومنبعِ
الاَسرارِ المرتضويةَّ، ناموسِ ناموسِ اللهِ الاكبر، وغايةِ نوعِ
البشر، ابى الوقتِ ومُرَبِّى الزّمان، الَّذى هُوَ لِلحَقّ امينُ
ولِلْخَلقِ اَمانٌ، ناظِمِ المَناظِم، الحُجَّةِ القائِم...
- عنقاء بلند آشيان ستيغ ازليت، عقاب آسمان سير دور از حد فكر
وهمت، اسم اعظم الهى، گنجور علم نامتناهى، محور چرخِ وجود وهستى،
نقطه پرگار شهود وحق پرستى، كمال بخش جهان وجهانيان، شمع محفل
زيبايى وزيبايان، خاورستان انوارِ سبحانى، پرورده سراپرده غيب
ربّانى، مشرق انوار هدايتِ مصطفوى، مطلع اسرارِ ولايت مرتضوى،
سِرِّ ناموسِ خداى اكبر، ربِّ النّوعِ افراد بشر، پدر زمان،
مربّيدوران، امينِ خالق منّان، امانِ مردم جهان، نظم فرماى منظومه
هاى متراكم، حُجَّتِ بر حقِّ قائم...
بارى، صلَواتِ خواجه نصير را،(14)
به عنوان توسُّل، وبه طريق (خُتومات) مى خوانند. البته، در مقام
توسل، به ساحتِ مقدس حضرت حُجَّتِ بن الحَسن المهدى(عليه السلام)،
زيارتهاى چندى رسيده است، از جمله زيارتِ (رَبّانى آيات).
همچنين در مقام نيايش وتوجه به درگاه خداوند متعال، وطلب خيرات
معنوى وتوفيقات كلى، به وسيله مقام ولايت نيز، دعاهايى بس ارجمند
رسيده است، از جمله، دعاى پس از زيارتِ (رَبّانى آيات)،
ودعاى(عهد).
اين
توسُّلات ودعاها، همه وهمه، توجه به درگاه كبريايى الهى است. واين
انوار طاهره- كه بندگان خاص ومقرَّبِ خدا ووسايط فيض اويند- وسايل
تقرُّبند به درگاه او. آنچه دراين مرحله اهميت بسيار دارد، توجه به
ابعاد گوناگون دعاها وزيارتهاست. بُعد بسيارمهمى كه دراين تعليمات
نهفته است، بعد معرفتى وشناختى آنهاست. دعاها وزيارتها، بجزبُعد
ذكر ومناجات، ودرخواست حاجات، كه با خواندنِ خاشعانه دعا انجام مى
پذيرد؛ وبجز بُعد توجّه وتوسّل، واظهارِ ادب ومحبت، كه با خواند
مؤدّبانه زيارت محقق مى شود، شامل عظيمترين حقايقند، در زيباترين
وساده ترين عبارات(15)
... بايد در آن معانى ومضامين تأمل نمود، وآنها را با تفكر ودقت
وتوجه خواند، وآن معارف ومطالب را وارد نفس وقلب كرد.
كمالِ واقعى انسان، در شناخت حقايق عالم است، وشناخت چگونگى وجود،
وفيض وجود، ووسايط فيض، ومقامات آنان، وچگونگى وظرايف ديگر امور
واحوال عالم امر وخلق. نبايد از شناخت اين معارف وتحصيل يقين به
آنها غافل بود. نبايد از ادعيه وزيارات غفلت داشت، واز محتواى عميق
آنها بى خبر ماند. ونبايد تنها به خواندن سطحى اين اوراق نورانى،
واين سطور روحانى، بسنده كرد. زلالترين چشمه ساران حقايق اعلا،
وپاكترين زلال ناب معارف والا، در ابعاد شناخت حقايق توحيد وولايت،
وفيض وتكوين، وانعام وتقدير، وتلطيف سرّ وتصعيد روح، وديگرِ مسائل
عالى الاهيات وتدابير، وجهان وعوامل، وهمچنين حكمتِ نفسى وتربيتى،
وحقايق اجتماعى وتكليفى، واصول سياسى واقدامى، ومبانى حماسى
واصلاحى، در دعاها وزيارتهاى مأثوره موج مى زند...
6- واسطه فيض
حال كه در اين پژوهشها وبحثها، به اينجا رسيديم، بجاست كه درباره
مسئله سريان فيض، وفيضان جود الهى، وچگونگى آن- اگر چه به اختصار-
سخنى به ميان آوريم.
يكى
از بزرگترين مسائل معرفت وشناخت، درسطوحِ مختلف شناختى، اعم ازدينى
(قرآنى- حديثى)، وفلسفى، وعرفانى، مسئله (فيض) و(وساطت) است،
ودانستن چگونگى تعلق فيض، از مبدأ هستى، به هستها وهستيها. فيض،
همواره بايد از طريق واسطه اى (قابل) و(مقرَّب)، از مبدأ فيآض
گرفته شود، وبه موجودات ايصال گردد.
مسئله
فيض ووساطت، از روزگاران كهن، مطرح بوده است. واسطه فيض، در معارف
دينى واحاديث، به عنوان (نخستين مخلوق) ياد شده است.
مسئله
نخستين مخلوق(اَوَّلُ ما خَلَقَ الله..).، با وساطت در فيض ارتباطِ
مستقيم دارد، بلكه بعين، طرح همين مسئله مهم است.
اين
بحث پيش از اسلام، از جمله، در فلسفه فلوطين(نوافلاطونى)جايى عمده
داشته است. دراسلام درمكتبهاى فلسفى، در(فلسفه فارابى)، وفلسفه هاى
ديگر و(فلسفه ميرداماد)، مطرح گشته است. در عرفان- بويژه عرفان
نظرى- نيز، اين موضوع مورد نظر قرار گرفته است.
محيى الدّين ابن عربى، به (فيض اقدس)، و(فيض مقدّس)، معتقد بوده
و(براى وجود، كه حقيقت واحد ازلياست، دو تجلى قائل شده است: 1-
تجليى كه به وسيله آن، اعيان موجودات، در عالم غيب، ثابت مى
شود(اعيانِ ثابته). 2- تجليى كه به سبب آن، همان اعيان ثابته
درعالم غيب، درعالم محسوس، ظاهر مى شوند. تجلى نخستين را، فيض
اقدس، وتجلى دومين را، فيض مقدس، ناميده است).
يار صفحة:
(1) بيان الفرقان،ج5، ص 167-168، نيز صفحه 108 ديده شود.
(2) (المهدى الموعود..).، ج1، ص 203.
(3) (مُهَجُ الدَّعَوات)، ص 296.
(4) وبا تأمل كردن وانديشيدن در اين باره كه قدرت خدا تا
اندازه وانتها ندارد، خدا قادر است هر كارى بكند. او مى
تواند انسانى را صدها سال وبيشتر زنده نگاه بدارد، بويژه
انسانى كه امام است، وبراى باقى بودن او حكمت بسيار است.
او خداى متعال او را براى روزى ذخيره كرده است، واجراى
برنامه عظيمى را به دست او مقدر كرده است.
(5) (اِكمالُ الدين)، (بحار الانوار)، ج51، ص 224.
(6) (علمُ اليقين فى اصول الدّين)، ج2، ص797، چاپ قم، انتشارات
بيدار.
(7) (تاريخُ الغيبةِ الصُّغرى)- تأليف محمدُ الصّدر، ص
609-630، چاپ دوم، بيروت، دارُ التعارُف للمطبوعات(1400).
(8) كتاب پيشين، صفحات 597- 608، 542، 597- 599.
(9) كتاب پيشين، صفحات 597- 608، 542، 597- 599.
(10) كتاب پيشين، صفحات 597- 608، 542، 597- 599.
(11) كتاب پيشين، ص540-541.
(12) كتاب پيشين، ص 540-542، و(الغيبة)، شيخ طوسى، ص 164.
(13) (جَنَّةُ المأوى)- ديباچه، (بحار الانوار)، ج53، ص 200.
(14) اين صلوات كه داراى 14 بند است، ودر توسل به ذيل عنايات
چهارده معصوم- عليهم السّلام- انشا شده است، به (دوازده
امام خواجه نصير) شهرت يافته است. نسخه هاى خطى وچاپى آن،
در دسترس است، از جمله در كتاب (مفتاح). در نسخه ها، گاه
اختلافى در ضبط وجود دارد. بند چهاردهم كه در بالا آورده
شده است، از مجموعه اى خطى نقل شد، وجمله اى از آن، از روى
نسخه اى چاپى تكميل گرديد.
(15) بيشتر بخش دعاها، با عبارات ساده ادا گشته است. البته
دعاهايى از قبيل دعاى (جوشن صغير) نيز وارد شده است.