خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱۳ -


فارابى، فيلسوف بزرگ، امام را(عقل بِالفعل) ميداند، يعنى انسانى كه همه امكانات عقلى، طبعى،و كسبى،در وجود او، در مرتبه كمال ونهايى، به فعليت رسيده است، ودايمُ الاتّصال به عقل فَعّال است، بلكه خود، به گونه اى، عقل فعّال است. (124) فارابى چنين كسى را شايسته آن مى داند كه در رأس جامعه قرار گيرد، ومعلم ومربى وامام ورئيس باشد. در نظر او، اينگونه رئيسى، در جامعه، به منزله قلب است در بدن انسان.

در عبارتى كه از ابن سينا نقل كرديم، نيز امام معصوم، به گونه اى (عقل فعّال) دانسته شده است، تعبير (سلطان عالم ارضى)، و(ربّ النّوع انسانى)، مشعر چنين معنايى است جالب نظر است كه اين فيلسوف آگاه، به مسئله (غيبت) نيز توجه مى نمايد، وطريق اداره جامعه را، در عصر غيبت رئيس واقعى(امام)، اينگونه پيشنهاد مى كند:

وَاِنِ اتَّفّقَ اَن لا يوجَدَ مِثلُه، فى وقتٍ من الاَوقات، اُخِذَتِ الشَّرائعُ والسُّنَنُ الَّتى شَرعَها هذا الرَّئيسُ واَمثالُه- اِنْ كانُوا تَوالَوا فِى المَدينَة- فَاُثْبِتَتْ.(1)

-اگر چنين پيش آمد كه به روزگارى، اينگونه رئيسى براى مدينه فاضله در دسترس نبود، بايد شرايع واحكامى را كه اين رئيس، وديگر همانندان او- كه در پيش بوده اند- وضع كرده اند، بگيرند، وهمانها را قوانين قطعى جامعه قرار دهند.

بخوبى مشهود است كه در اين سخنان، مسئله غيبت رئيس مدينه فاضله (امام) مطرح است، ولزوم عمل كردن به همان احكام وفقه رئيس غايب ورئيسان پيش از او. در گفته اين فيلسوف، چهار نكته قابل دقت است.

1-  احتمال پيشامد غيبت رئيس مدينه(امام) ودر دسترس نبودن او.

2-  قابل قبول بودن غيبت وبيان راه حل، در مورد مديريتِ جامعه، در عصر غيبت.

3-  غيبت وفقدان رئيس مدينه فاضله، در صورتى اتفاق خواهد افتاد، كه پيش از رئيس غايب، تنى چند از رئيسان واجدِ شرايط (126) آمده باشند، وشرايع وقوانينى بيان داشته باشند- چنان كه در تاريخ امامت اتفاق افتاده است.

فارابى براى (رئيس مدينه فاضله) شرايط وخصوصيات چندى بر مى شمارد، كه همه آنها، با (امام معصوم) در مفهوم شيعى آن، منطبق است.

4-  به هنگام غيبت رئيس مدينه، خط رياست وامامت از هم نخواهد گسست. براى ادامه مدينه فاضله (جامعه اسلامى)، بايد شرايع وقوانينى كه خود اين رئيس ورئيسان پيش از او بيان كرده اند، ملاك عمل قرار گيرد، وهمانها به عنوان قوانين وموازينِ ثابت وحتمى اداره جامعه پذيرفته شود.

اين مسائل، همان مسائل امامت وغيبت است: نخست، يازده امام مى آيند، ومبانى واحكام قرآن وسنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را توضيح مى دهند، وتعاليم ومقررات را مى آموزند، وآثارى واحاديثى بر جاى مى گذارند، وقوانينى در همه امور بيان مى دارند، وشاگردان وعالمان وپيروانى تربيت مى كنند. سپس در روزگار امام دوازدهم، امر غيبت پيش مى آيد، آن هم پس از دورانِ (غيبت صغرى)، كه بسيارى از هدايتها وتعليمها، از سوى امام دوازدهم به وسيله نايبان خاص وسفيران ووكيلان به مردم رسيده است. وبدين گونه است كه در دوران غيبت كبرى نيز جامعه، بر مبناى شرايع واحكام خودِ امامان اداره  مى شود: دستورات آنان را مى گيرند وملاك قرار مى دهند.

مى نگريد كه اين همان نيابت عامه وفقاهت واجتهاد است، از جنبه حقوقى؛ وولايت فقيه است، از جنبه اجرايى ونظارت عام دينى، كه در عصر غيبت معمول مى گردد.

د- در فلسفه اشراقى

در فلسفه اسلامى، جريان اشراقى نيز، مسئله امام ورئيس جامعه مطرح گشته است، وبه موضوع(غيبت) نيز توجه شده است. شيخ شهابُ الدّين سُهْرَوَردى، در آغاز كتاب(حِكمةُ الاِشراق)، وارد بحث درباره رهبر واقسام رهبر ورئيس جامعه  مى شود، وبر طبق مبانى اشراقى خويش، شرايط كسى را كه مى تواند رئيس ومربى جامعه باشد بيان مى دارد. او امر (غيبت) را نيز مورد نظر قرار مى دهد، وآن را قابل تحقق وقبول مى داند. وى، در اين باره، چنين  مى گويد:

... اَلعالًَمُ ما خَلا قَطُّ عنِ الحكمة، وعَن شخصٍ قائمٍ بِها، عندَهُ الحُجَجُ والبَيناتُ، وهُوَ خليفةُ الله فى اَرضِه. وهكذا يكونُ مادامَتِ السَّماواتُ والاَرض... فَاِنِ اتَّّفَقَ فى الوقتِ، مُتَوَغِّلٌ فى التَّاَلُّهِ والبَحْثِ، فَلَهُ الرَّئاسَةُ، وهوَ خليفةُ الله... ولا يخلوا الارض، عن مُتَوَغِّلٍ فِى التَّاَلُّهِ اَبَداً...

وَلَسْتُ اَعنى بهذهِ الرَّئاسةِ التَّغَلُّبَ، بَلْ قَد يكُونُ (الامامُ) المُتَالِّهُ، مُستولياً ظاهِراً مكشوفاً، وقد يكونُ خَفِياً. وهُوَ الَّذى سَمّاهُ الكافَّةُ (القُطبَ). فَلَه الرَّئاسةُ، واِن كانَ فى غايةِ الخُمول. واِذا كانتِ السّياسَةُ بِيدِهِ، كانَ الزَّمانُ نورّياً...(2)

- جهان، هيچگاه، از حكمت (علم كامل)، واز وجود كسى كه داراى حكمت باشد، وحُجَج وبينات خدا نزد او باشد، خالى نبوده است. واين چنين كس، خليفه خداست در زمين. وتا زمين وآسمان برپاست، چنين خواهد بود (وزمين از وجود چنين كسى خالى نخواهد ماند)... پس در هر زمان، چون شخصى به هم رسد، كه خدايى باشد، ونمونه كامل علم وعمل، رياستِ جامعه با اوست. واو خليفه خداست در زمين. وزمين هرگز از چنين انسانى، تهى نخواهد بود... اينكه مى گوييم رياست با اوست، مقصود من، بالزام، حكومت ظاهرى او نيست، بلكه گاه،(امام خدايى)، (128) حكومت تشكيل مى دهد، وآشكار است ومبسوطُ اليد، وگاه، درنهايت پنهانى (غيبت) به سر مى برد. واين امام، همان كسى است كه مردم او را(قطب زمان) (وليعصر) مى نامند. رياست جامعه با اين انسان است، اگر چه نشانى از او در دست نباشد. البته اگراين رئيس، ظاهر باشد ودر رأس حكومت قرار گيرد، زمان، زمان نورانى خواهد بود.

(امام خدايى) را به جاى (الامام المتألّّه) گذاشتيم. متأله (بر وزن متفكر) يعنى: خدازى،انسانى كه در شناخت خدا، وتوجه به خدا، وعبادت خدا غرق است، براى خدا هست وبراى خدا زندگى مى كند. انسانى كه از سرّ سويداى وجودش، تا همه ابعاد هستى وفكر وفعلش براى خداست، ود رهمه چيز، حتى خودش وخويشتن خويشش، مقصدى جز خداى ندارد.

فيلسوفِ اشراقى، بصراحت، مسئله (امام مُتَأَلِّه) وحتميتِ او را براى رياست وتربيت جامعه مطرح مى كند، ورياست را از آنِ او مى داند، اگر چه پنهان باشد. اينكه(امامِ مُتَأَلِّه)  را حتى درزمان پنهانى، رئيس جامعه مى داند، تا حدود بسيارى منطبق با اعتقادات وجهانبينى شيعى است. در تفكر اعتقادى شيعه، رياست جامعه، در عصر غيبت نيز با (امام عصر) است، وولى امرِ واقعى اوست، منتهى اين رياست وولايت، به دست نايبان عام سپرده شده است، واز طريق نيابتِ عامّه، اِعمال  مى شود. اين است كه مردم ما خود را، در نهايت، تحتِ ولايتِ امامِ عصر (عليه السلام) وقيمومت شرعى آن امام مى دانند. در اين باره، خلاصه اى در فصل سوم، گذشت، ودر فصل يازدهم، مطالبى خواهد آمد.

هـ- در فلسفه اِخوانُ الصَّفا

فيلسوفان (اِخوانُ الصَّفا) نيز، در فلسفه خويش، به اهميت امر مهدى(عليه السلام) توجه كرده اند، وبا بيانى زيبا، مسئله غيبت وظهور را، ومسئله مهدويت را، شرح داده اند:

اِخوانُ الصَّفا معتقد به (مهدى) هستند، ومعتقدند كه او باز مى گردد، تا زمين را پر از عدل وداد كند، بعد از آنكه پر از جور وظلم شده باشد. ومردم را از عبوديت مى رهاند. ودعوتِ اِخوانُ الصَّفا را آشكار مى كند، وجمع پراكنده ايشان را گرد مى آورد. وبدين گونه، با ظهور آن نفس زكيه(جان پاك)، هر حقى به صاحبش باز مى گردد...

مى گويند: امام در ميان مردم است، بجز اينكه براى امامان دو دور وجود دارد: دور كشف، ودورسَتر.

در دور كشف، امامان درميان مردم ظاهر باشند، ودر دورسَترغير ظاهر، واين امر، از روى ترس نيست. واما دوستان ايشان، جايامامان غايب را بدانند، وهر گاه اراده كنند نزد آنان روند. واگر چنين نباشد، زمانه از امام  كه حجّت خداست بر خلق- خالى خواهد ماند، وحال آنكه خداوند، هيچگاه، خلق را بى حجّت نگذارد، ورشته ايرا كه در ميان او ومردم كشيده شده است قطع نكند. امامان ميخهاى زمينند، و چه در دوره كشف وتصرفشان در ابدان واجسام ظاهر گردد، ودر دوره ستر، اثرشان در جانها وخردها وصاحبان مملكت ارضى وخلافت جسمانى جارى باشد... هر كس بميرد، وامام زمان خود را نشناسد، چون مردم عصر جاهليت (يعنى بى هيچ دينى)، مرده است. نيز هر كس بميرد، ودر گردن او بيعت امام نباشد، چون مردم عصرجاهليت مرده است.(3)

و- در علم كلام واعتقادات

متكلّمان ومتخصصان علوم اعتقادى نيز، وجود(مهدى) را مُستَنَد شناخته اند، ودر كتابهاى علم كلام وعقايد، (130) دراين باره، به بحثهايى چند پرداخته اند، از جمله، تفسير غيبت، فوايد وجود امام در حال غيبت، صحّـتِ طول عمر، و...

متكلّمان وعلماى بزرگ عقايد، مسئله مهدويت را، در ارتباط با (قاعده لُطف الهى)- كه در(علم كلام) معروف است- تفسير كرده اند، وضرورت وجود امام را با اين قاعده به ثبوت رسانيده اند. در اين مقام فيلسوف معروف ومتكلم بزرگ جهانِ اسلام، خواجه نصيرُ الدّين طوسى، چنين  مى گويد:

اِنحِصارُ اللُّطفِ فيهِ معلومٌ لِلعُقَلاء، ووُجودُهُ لُطْفٌ، وتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَر، وعَدَمُهُ مِنّا.(4)

-  در نزد خردمندان روشن است كه لطف الهى(پس از فرستادنِ پيامبر)، منحصر است در تعيين امام(تا مردمان، بى راهبر ومربّى ومعلّم نمانند، وكتاب وسُنَّت، شارحى لايق ومطمئن داشته باشد، وواسطه فيض قطع نگردد)، ووجود امام- به خودى خود- لطف است از سوى خداوند. (132) وتصرف او در امور(وحضور اجتماعى او، وتشكيل حكومت اسلامى ونشر تربيت قرآنى به وسيله او) لطفى ديگر است. وغيبت او، مربوط به خود ماست.

به علت وساطت در فيض، ورابطه آفرينش عالم وانسان با او، وامورى ديگر، كه پاره اى از آنها اشاره شد، وشرحى در اين باره خواهد آمد

در اين بخش، كه به نظريات علماى عقايد توجه داريم، فشرده اى از گفتار دو دانشمند را نيز مى آوريم: مؤلف (كفايةُ المٌوَحِّدين)، ومؤلف (بيانُ الفُرقان). ياد شدگان، دراين مقوله گفتارى دارند، كه خلاصه آن اين است:

چون مهدى- عليه السَّلام- آخرين خليفه وحُجَّت خدايى است، لازم بود كه خود را از گزند حوادث ودستهايى كه او را مى جستند تا از ميان ببرند، مصون بدارد، ودر كَنَفِ غيبت الهى مستور كرد. وچون موقعيت امام، به منزله موقعيتِ پيامبر است پس از تبليغ(يعنى: احكام تبليغ شده است)، پس با پنهان بودن او، مردم- اگر چه از ديدارش محرومند- عبث رها نخواهند شد، بلكه بايد به احكامى كه در دست است عمل كنند. البته اگر روزى، تمام نواميس دين ضايع گشت، آناً ظهور خواهد كرد.(5)

در كتابهاى عقايد، به دليل قطعى بودن مسئله (مهدى) بر اساس اسلام ومدارك اسلامى، واحاديث فراوان نبوى، اعتقاد به اين مسئله را جزء ضروريات اسلام شمرده اند. ومنكر آن را، منكر ضرورى دانسته اند.(6)

ز- در مكاشفات وعرفان

عارفان اسلامى، از مذاهب مختلف، واصحاب مكاشفات نيز، اعتقاد به مهدى موعود را مطرح كرده اند، وبر عظمت مقامِ آن امام تأكيد نموده اند. برخى از آنان به وجود امام غايب (عليه السلام)، از طريق (مُكاشفه) پى برده اند، وبرخى سخن از (مُشاهده) ورؤيت نيز گفته اند. آنان اين مطالب را به گونه هايى به ديگران رسانيده اند، ودراين باره، به شعر ونثر، مسائلى ابراز داشته اند.

بطوركلى، در ميان عارفان مسلمان، اعم از سُنّى وشيعه، واعم از آنان كه ادعاى رؤيت ومشاهده كرده اند، يا آنان كه چنين ادعايى نكرده اند، به چهره هاى مشهورى بر مى خوريم، كه هر كدام به گونه اى، وجود مهدى(عليه السلام)، و(غيبت)، و(ظهور) او را مورد تأكيد قرار داده اند، واين موضوعات را از حقايق مسلَّمِ دين ووقايع حتمى جهان دانسته اند، كسانى از رده:

1-  شيخ محيى الدّين ابن عربى.(7)

2-  شيخ صدرُ الدّين قونَيوى.

3-  جلالُ الدّين رومى.(8)

4-  شاه نعمةُ الله ولى.(9)

5-  شيخ حسن عراقى.

6-  شيخ عبدُ الوَهّاب شَعْرانى.

7-  شيخ فريدُ الدّين عطّار نيشابورى.

8-  حافظ رجب بُرْسى.

9-  شيخ محمود شبسترى.

10- شيخ احمد جام نامقى(ژنده پيل).

11- شيخ ابو يعقوب بادسى.

12- خواجه محمد پارسا.

كسانيكه نام برديم برخى از عرفاى اهل سنتند وبرخى شيعه. در اينجا لازم است بگوييم كه در ميان اهل سنت، بويژه عالمان ومحققان وعارفان وشاعران ايشان، كسان بسيارى به هم رسيده اند، كه نسبت به مقام والاى مهدى آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) اظهار ارادت واخلاص كرده اند، وشيفتگى نشان داده اند، تعبيراتى زيبا در اين باره به كار برده اند،(10) وقصايد واشعارى- چنانكه ياد شد- سروده اند. جمعى ازعالمان متصوف آنان، مهدى (عليه السلام) را، قطب زمان، وولى دوران، وخاتم اولياء دانسته اند. واز راه كشف ومشاهده، وجود(مهدى) را اثبات كرده اند. در اين مقوله، فيلسوف اجتماعى معرف، ابن خلدون مغربى، چنين آورده است:

متصوفان متأخر، درباره اثبات وجود اين (ولى فاطمى) طريقه اى ديگر دارند واستدلالى ديگر، آنان از راه كشف وشهود- كه اصل طريقه آنان است- وجود وى را اثبات مى كنند.از متاخرين تصوف وعرفان، كسى كه بيشتر از همه، درباره اين (ولى فاطمى) سخن گفته است، محيى الدّين ابن عَرَبى است، در كتاب (عنقاء مغرب)، وابن قسى است، در كتاب (خلعُ النَّعلَين)... محيى الدين او را (خاتم اولياء) ناميده است... اما متصوفانى كه با ما هم عصر بوده اند بيشتر آنان به ظهور مردى اشاره مى كنند، كه مُجَدِّدِ احكام دين ومراسم حق وآيين است... برخى از آنان مى گويند: اين مرد فاطمى واز فرزندان فاطمه است. برخى ديگر، به طور مطلق مى گويند. ما اين مطلب را از جماعتى از آنان

شنيده ايم كه بزرگتر ايشان، رئيس اوليا در مغرب، ابويعقوب بادسى است. اين عارف، در آغاز اين قرن، قرن هشتم، مى زيسته است. نواسه او كه دوست ماست: يعنى: ابويحيى زكريا، از پدر خود، ابو محمد عبدالله، از جد خود ابو يعقوب مذكور، مطلب مهدى را براى من نقل كرد.(11)

سخنان عرفا واصحاب رياضات، در كتابهاى مربوط نقل شده است. برخى از ايشان در سخنان خويش ياد كرده اند كه اوليا واهل توجه، همواره در طلب مهديهستند ومتوجه به حضرت مهدويه اند. ما در اين رساله، به نقل دو قطعه منظوم، از دو عارف معروف، بسنده مى كنيم:

1- شيخ فريد الدين عطار نيشابورى: (در گذشته 618 هـ. ق)

صدها هزاران اوليا، روى زمين *** از خدا خواهند مهدى را يقين

يا الهى، مهديم، از غيب، آر *** تا جهان عدل گردد آشكار

مهدى هادى ست تاج اَتقِيا *** بهترينِ خلقِ بُرجِ اولي

اى ولاى تو معين آمده *** بر دل وجانها همه روشن شده

اى تو ختم اولياى اين زمان *** وز همه معنى نهانى، جانِ جان

اى تو هم پيدا وپنهان آمده *** بنده (عطار) ت ثنا خوان آمده(12)

2- شيخ محمود شبسترى: (در گذشته 720 هـ. ق)

بسى گفتند از عيسى ومهدى*** مجرد شو، تو هم عيساى عهدى

زمهدى، گر چه روزى چند، پيشى *** بِكُش دجّال خود، مهدى خويشى

چو تو، در معرفت، چون طفل مَهدى*** چه دانى، قدر علم وفضل مهدى؟

به نور علم مى كن ديده روشن *** كه تا بتوانيش هر لحظه ديدن

كه گر در جهل خود، دايم، نشينى *** چو مهدى پيشت آيد، هم نبينى

برو از علم مهدى بهره برگير *** جوانمردى كن وبشنو از اين پير

خوش وقت كسان عهد مهدى *** خوشا آن كودكان مَهدِ مهدى

كه هر علمى كه باشد زيركان را *** (الف، بى، تى) بود، آن كودكان ر

ز علمش خلق عالم، علم گيرند *** ز دينش، مشركين هم دين پذيرند

هر آن سرّى كه هست امروز پنهان *** به علم خويشتن پيدا كند آن

به دورش، دولت حق رخ نمايد *** جهان را فيض وى فرخ نمايد

تمنى باشد آنگه مردگان را *** كه يكبار دگر يابند جان ر

كه تا از جهل كلى دور گردند *** ز شمس علم او، پر نور گردند

ره(عرفان نفسِ) خود بيابيد *** بدان عرفان، به سوى حق شتابند

بتابيد نور او از سوى مغرب *** برآيد آفتاب از كوى مغرب(13)

ما، به منظور تكميل مباحث اين بخش،  كه از رشته هاى گوناگون معارف وفلسفه، مطالبى درباره مهدى ومهدويت آورديم، اين قسمت را هم از عرفان وعارفان نقل كرديم.

ح- نظر يعقوب كندى

از فيلسوف معروف، يعقوب بن اسحاق كِنْدى نيز، درباره حضرت مهدى(عليه السلام) ومسئله ظهور مطالب وسخنانى نقل شده است. از جمله، ابن خَلْدون از گفته هاى او چنين آورده است:

يعقوب كِنْدى گفته است: اين ولىّ(مهدى)، همان كس است كه چون ظهور كند، نخست نماز ظهر را به جماعت با مردم مى خواند. او آيين اسلام را تازه مى كند، وعدل وداد را آشكارا وهمه جاگير مى سازد، وجزيره اندلس را مى گشايد، وبه روميه مى رود وآن را فتح مى كند، سپس به سوى مشرق رهسپار مى گردد وآنجا قسطنطنيه را نيز مى گشايد، وهمه رويزمين مقر حكومت او  مى شود. مسلمانان نيرومند مى گردند. دين اسلام بر همه دينها غلبه مى يابد. وشريعت مستقيم محمدى آشكار  مى شود.(14)

يار صفحة:‌


(1) (آراء اَهلِ المَدينةِ الفاضِلة)، ص 89، چاپ قاهره(1368).

(2) (حكمة الاِشراق)، از (مجموعه مصنَّفاتِ شيخِ اشراق)، ج2، ص 11-12، (شرح حكمة الاشراق)، ص 23-24.

(3) (تاريخ فلسفه در جهان اسلامى)، ص 207 208.

(4) كشفُ المُراد، ص 285، شرح(تجريد) قوشچى، ص 376، چاپ سنگى.

(5) (كفايةُ الموحّدين)، ج3، (بيانُ الفُرقان)، ج5.

(6) كتاب (انيسُ الموحِّدين)، از ملامحمد مهدى نَراقى، با تعليمات عالم شهيد، سيد محمد على قاضى طباطبائى تبريزى، ص 213، چاپ تبريز(1351 ش).

(7) شيخ محيى الدين ابن عربى، در اين باره سخنان بسيار دارد، هم به رمز واشاره، وهم به بيان وصراحت در (فتوحات مكيّه) ودر ديگر آثار خود. در اين باره قطعه هاى منظومى نيز گفته است. همچنين كتابى دارد به نا به نام (عنقاء المغرب فى بيان المهدى الموعود ووزرائه).-(المهدى الموعود)، ج1، ص187.

(8) از جمله در اشعارى كه (ينابيع المودّة) نقل كرده است-  (المهدى الموعود..).، ج1، ص195.

(9) از شاه نعمت الله ولى اشعار معروفى در دست است، كه درآنها، علائم واحوال آخر الزمان قبل ظهور ونزديك به ظهور را ذكر كرده است.

(10) مانند جملات قاضى كمال الدين حسين ميبدى شافعى، شارح ديوان منسوب به امام على بن ابيطالب (عليه السلام) ومؤلف شرح (هدايه اثيريّه)، در حكمت مشّاء، وى در شرح قطعه اى كه درباره ملاحم وخروج مهدى (عليه السلام) است، مى گويد: اميدم به كرم وهّاب نعم، آنكه باصره ما، از كحل الجواهر خاك آستان آن حضرت، روشنى يابد. وآفتاب عالمتاب حقيقت جامعه او، بر در وبام تشخّص ما تابد. وما ذلك على الله بعزيز.  ـ (منتخب الاثر)، ص 332.

(11) (مقدمه)، چاپ مصر، مطبعه مصطفى محمد، صفحات 311و 323و 334و 327.

(12) (الامامُ الثّانى عَشَر)، ص62، به نقل از (ينابيعُ المَودَّة)، ص 743.

(13) (كنزُ الحقائق)، ص 181- 185، چاپ سيد محمد على صفير.

(14) (مقدمه)، چاپ ياد شده، ص 325.