مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاه و السلام علي سيدنا محمد و آله الطيبين
الطاهرين سيما الحجه بن الحسن العسکري روحي و روح العالمين لتراب مقدمه
الفداء. اين وجيزه را (الطلعه الرشيده) در خصوص حضرت مهدي صلوات الله عليه
و علي آبائه الطاهرين برشته تحرير در آورده بعد از عرض ادب بحضرت فاطمه
زهراء (صلي الله عليک يا فاطمه الزهراء) عاجزانه خطاب مي کنيم يا سيدتي يا
مولاتي يا جدتي اين مختصر را بوسيله شما بفرزند گراميتان تقديم نموده و
رجاء واثق بر اينست اين هديه را پذيرا باشيد و باشند و بر منت بگذاريد.
سالروز ولادت حضرت زهراء سلام الله عليها
20 جمادي الثاني 73 / 9 / 1415 ابوالقاسم الموسوي مولانا
زيارت آل يس
محدث قمي ره گويد شيخ خليل احمد بين ابي طالب طبرسي ره در کتاب شريف احتجاج روايت
کرده که از ناحيه مقدسه بيرون آمد بسوي محمد حميري بعد از جواب از مسائلي که از آن
حضرت سئوال کرده بود.
بسم الله الرحمن الرحيم
لا لامره تعقلون و لا من اوليائه تقبلون حکمه بالغه فما تغني النذر عن قوم لا
يومنون (نسخه مجلس) السلام علينا و علي عباد الله الصالحين هر گاه خواستيد توجه
کنيد بوسيله ما بسوي خداوند تبارک و تعالي و بسوي ما پس بگوئيد چنانکه خداي تعالي
فرموده:
سَلامٌ عَلى آلِ يسَّ اَلسَّلا مُ عَلَيْكَ يا د اعِىَ اللَّهِ وَرَبّانِىَّ
آياتِهِ
سلام بر آل يسين سلام بر تو اى دعوت كننده به خدا و عارف به آياتش
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بابَ اللَّهِ وَدَيّانَ دينِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا
خَليفَةَ اللَّهِ وَناصِرَ حَقِّهِ
سلام بر تو اى واسطه خدا و سرپرست دين او سلام بر تو اى خليفه خدا و ياور حق او
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَدَليلَ اِرادَتِهِ ،
سلام بر تو اى حجت خدا و راهنماى اراده اش
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالي كتاب الله و ترجمانه ،
سلام برتو اى تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده آيات او
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فى آناءِلَيْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ
سلام بر تو در تمام آنات ودقايق شب و سرتاسر روز
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ
سلام بر تو اى بجاى مانده از طرف خدا در روى زمين
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ميثاقَ اللَّهِ الَّذى اَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ
سلام بر تو اى پيمان محكم خدا كه از مردم گرفت و سخت محكمش كرداَ
لسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَعْدَ اللَّهِ الَّذى ضَمِنَهُ
سلام بر تو اى وعده خدا كه تضمينش كردهاَ
لسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصوُبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ
سلام بر تو اى پرچم برافراشته و دانش ريزان
وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذوُبٍ
و فريادرس خلق ، و رحمت وسيع حق ، و آن وعده اى كه دروغ نشود
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقوُمُ ،
سلام بر تو هنگامى كه بپا مى ايستى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْعُدُ
سلام بر تو هنگامى كه مى نشينى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَقْرَءُوَتُبَيِّنُ
سلام بر تو هنگامى كه (فرامين حق را) مى خوانى و تفسير مى كنى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصَلّى وَتَقْنُتُ
سلام بر تو هنگامى كه نماز مى خوانى و قنوت كنى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ
سلام بر تو هنگامى كه ركوع و سجده بجاى آورى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ
سلام بر تو هنگامى كه ((لا اله الا اللّه )) و ((اللّه اكبر)) گوئى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَتَ حْمَدُوَتَسْتَغْفِرُ
سلام برتو هنگامى كه خدا را ستايش كنى و از او آمرزش خواهى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ حينَ تُصْبِحُ وَتُمْسى
سلام بر تو هنگامى كه بامداد كنى و شام كنى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ فِى اللَّيْلِ اِذا يَغْشى وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى
سلام بر تودر شب هنگامى كه تاريكيش فرا گيرد و در روز هنگامى كه پرده برگيرد
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الاِْمامُ الْمَاْموُنُ
سلام بر تواى امام امين
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَاْموُلُ
سلام بر تو اى مقدم بر همه خلق و مورد آرزوى آنان
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ بِجَوامِعِ السَّلامِ
سلام بر تو به همه سلامها
اُشْهِدُكَ يا مَوْلاىَ اَ نّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلااللَّهُ وَحْدَهُ لا
شَريكَ لَهُ
گواه گيرم تو را اى مولا و سرور من كه من گواهى دهم به اينكه معبودى نيست جز خداى
يگانه
وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ لا حَبيبَ اِلاّ هُوَوَاَهْلُهُ
كه شريك ندارد و نيز گواهى دهم كه محمد بنده و رسول او است و محبوبى نيست جز او و
خاندانش
وَاُشْهِدُكَ يا مَوْلاىَ اَنَّ عَلِيّاً اَميرَ الْمُؤْمِنينَ حُجَّتُهُ
و گواه گيرم تو را اى مولاى من كه على امير مؤ منان حجت خدا است
وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
و حسن حجت او است و حسين حجت او است
وَعَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ وَمُحَمَّدَبْنَ عَلِي حُجَّتُهُ
و على بن الحسين حجت او است و محمد بن على حجت اواست
وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍّ حُجَّتُهُ وَموُسَى بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ
و جعفر بن محمد حجت او است و موسى بن جعفر حجت او است
وَعَلِىَّ بْنَ موُسى حُجَّتُهُ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِي حُجَّتُهُ
و على بن موسى حجت او است و محمد بن على حجت او است
وَعَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍحُجَّتُهُ وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِي حُجَّتُهُ
و على بن محمد حجت او است و حسنبن على حجت او است
وَاَشْهَدُ اَ نَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْ خِرُ
و گواهى دهم كه تو حجت خدائى ، شمائيد اول و آخر
وَاَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقُّ لا رَيْبَ فيها
و مسلماًبازگشت شما حق است كه شكى در آن نيست ،
يَوْمَ لا يَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ
روزى كه سود ندهد كسى را ايمانش كه پيش از آنايمان نياورده
اَوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً
يا در مدت ايمان خويش كار خيرى انجام نداده
وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقُّ وَاَنَّ ناكِراًوَنَكيراً حَقُّ
و همانا مرگ حق است و ناكر و نكير (دوفرشته سؤ ال قبر) حق است
وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقُّ وَالْبَعْثَ حَقُّ
و گواهى دهم كه زنده شدن پس از مرگ حق است و برانگيخته شده حق است
وَاَنَّ الصِّراطَ حَقُّ وَالْمِرْصادَ حَقُّ
و صراط حقاست و مرصاد (كمينگاه ) حق است
وَالْميزانَ حَقُّ وَالْحَشْرَ حَقُّ وَالْحِسابَ حَقُّ
و ميزان حق است و حشر (در قيامت ) حق است و حساب حق است
وَالْجَنَّةَوَالنّارَ حَقُّ وَالْوَعْدَ وَالْوَعيدَ بِهِما حَقُّ
و بهشت و دوزخ حقاست و وعده و تهديد درباره آن دو حق است
يا مَوْلاىَ شَقِىَ مَنْ خالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ اَطاعَكُمْ
اى مولاى من بدبخت است كسى كه مخالفت شما را كرد و سعادتمند است كسى كه پيرويتان
كرد
فَاشْهَدْ عَلى ما اَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ
پس گواهى ده بر آنچه تو را بر آن گواه گرفتم
وَاَ نَا وَلِىُّ لَكَ بَرىٌ مِنْ عَدُوِّكَ
و من دوست تواءم وبيزارم از دشمنت
فَالْحَقُّ ما رَضيتُموُهُ وَالْباطِلُ ما اَسْخَطْتُموُهُ
حق آنست كه شما پسند كرديد و باطل همانست كه شما بدان خشم كرديد
وَالْمَعْروُفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ وَالْمُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ
ومعروف و كار نيك همان بودكه شما بدان دستور داديد و منكر و كار زشت همان بود كه
شما از آن جلوگيرى و نهى كرديد
فَنَفْسى مُؤْمِنَةٌبِاللَّهِ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ
من ايمان دارم به خداى يگانه اى كه شريك ندارد
وَبِرَسوُلِهِ وَبِاَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَبِكُمْ
و به رسول او و به امير مؤ منان و به شما
يا مَوْلاىَ اَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ
اى مولاى من از اول تاآخرتان
وَنُصْرَتى مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَكُمْ
و ياريم براى شما آماده است و دوستيم خالص و پاك براى شما است
آمينَ آمينَ
آمين آمين
وبعد ازآن اين دعا خوانده شود
بسم الله الرحمن الرحيم
اللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍنَبِىِّ رَحْمَتِكَ
خدايا از تو خواهم كه درود فرستى بر محمد پيامبررحمتت
وَكَلِمَةِ نوُرِكَ وَاَنْ تَمْلاََ قَلْبى نوُرَ الْيَقينِ
و كلمه نورت و ديگر آنكه پركنى دل مرا با نور يقين
وَصَدْرى نوُرَالا يمانِ وَفِكْرى نوُرَ النِّيّاتِ
و سينه ام را با نورايمانوانديشه ام را با نور تصميمها
وَعَزْمى نوُرَ الْعِلْمِ وَقُوَّتى نوُرَالْعَمَلِ
و اراده ام را با نور علم و نيرويم را با نورعمل
وَلِسانى نوُرَ الصِّدْقِ وَدينى نوُرَ الْبَصآئِرِ مِنْ عِنْدِكَ
و زبانم را با نور راستگوئى و دين و مذهبم را با نور بينائيهائى از نزد خودت
وَبَصَرى نوُرَالضِّيآءِ وَسَمْعى نوُرَ الْحِكْمَةِ
و چشمم را با نور روشنائى و گوشم را با نور فرزانگى و حكمت
وَمَوَدَّتى نوُرَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّدٍوَآلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ
و دوستيم را با نور موالات محمد و آلش عليهم السلام
حَتّى اَ لْقاكَ وَقَدْ وَفَيْتُ بِعَهْدِكَ وَميثاقِكَ
تا تو را ديدار كنم و من به عهد و پيمان تو وفا كردم
فَتُغَشّيَنى رَحْمَتُكَ
پس رحمت خود رابر من بپوشان
يا وَلِىُّ يا حَميدُ
اى سرپرست و اى ستوده
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ حُجَّتِكَ فى اَرْضِكَ
خدايا درود فرست بر محمد حجت تو در روى زمينت
وَخَليفَتِكَ فى بِلادِكَ وَالدّاعى اِلى سَبيلِكَ
و جانشين تو در شهرهايت و دعوت كننده بسوى راهت
وَالْقآئِمِ بِقِسْطِكَ وَالثّآئِرِ بِاَمْرِكَ
و قيام كننده به عدل و دادت و انقلاب كننده به دستور تو،
وَلِىِّ الْمُؤْمِنينَ وَبَوارِ الْكافِرينَ
دوست مؤ منان و نابودى كافران
وَمُجَلِّى الظُّلْمَةِ وَمُنيرِ الْحَقِّ
و برطرف كننده تاريكى و روشنكننده حق و گوياى به حكمت
وَالنّاطِقِ بِالْحِكْمَةِ وَالصِّدْقِ وَكَلِمَتِكَ التّآمَّةِ فى اَرْضِكَ
و راستى و آن كلمه (دستور و فرمان ) كاملت در روى زمين
الْمُرْتَقِبِ الْخآئِفِ وَالْوَلِىِّ النّاصِحِ
كه در حال انتظار و هراس بسر برد و آن سرپرست خيرخواه
سَفينَةِ النَّجاةِ وَعَلَمِ الْهُدى وَنوُرِ اَبْصارِ الْوَرى
و كشتى نجات و پرچم هدايت و روشنى ديدگان مردم
وَخَيْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَارْتَدى وَمُجَلِّى الْعَمى
و بهترين كسى كه جامه ورداء ببر كرد و زداينده گمراهى
الَّذى يَمْلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً
آنكس كه پركند زمين را از عدل و داد چنانچه پرشده باشد از ستم و بيدادگرى
اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ
كه براستى تو برهر چيز توانائى
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى وَلِيِّكَ وَابْنِ اَوْلِيآئِكَ
خدايا درود فرست بر بنده مقرب درگاهت و فرزند بندگان مقربت
الَّذينَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَاَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ
آنانكه فرض كردى فرمانبرداريشان را و واجب گرداندى حقشان را
وَاَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهيراً
و دور كردى از ايشان پليدى را و بخوبى پاكيزه شان كردى
اَللّهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدينِكَ وَانْصُرْ بِهِ اَوْلِيآئَكَ
وَاَوْلِيآئَهُ
خداياياريش كن و بدست او دينت را يارى كن و يارى كن بوسيله او دوستان خودت ودوستان
او
وَشيعَتَهُ وَاَنْصارَهُ وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ
و شيعيان و ياورانش را و ما را نيز از آنان قرار ده
اَللّهُمَّ اَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغٍ وَطاغٍ وَمِنْ شَرِّ جَميعِ خَلْقِكَ
خدايا نگاهش دار از شر هر متجاوز و سركشى و از شر همه مخلوق خودت
وَاحْفَظْهُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ يَمينِهِ وَعَنْ شِمالِه
و محافظتش كن از پيش رُويش و از پشت سرش و از سمت راستش و ازطرف چپش
ِ وَاحْرُسْهُ وَامْنَعْهُ مِنْ اَنْ يوُصَلَ اِلَيْهِ بِسُوَّءٍ
و پاسداريش كن و نگاهش دار از اينكه گزند و آسيبى بدو رسد
وَاحْفَظْ فيهِ رَسوُلَكَ وَآلَ رَسوُلِكَ
وشوكت و عزت رسول و آل رسولت را در وجود او حفظ فرما
وَاَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَاَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ
و آشكار و پيروز گردان بدست او عدل و داد را و بياريت كمكش كن
وَانْصُرْ ناصِريهِ وَاخْذُلْ خاذِليهِ
وياورش را نيز يارى كن و هر كه دست از ياريش بردارد خوار گردان
وَاقْصِمْ قاصِميهِ وَاقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَالْكُفْرِ
و درهم شكن شكننده اش را و بشكن بدست او قدرت و شوكت كافران را
وَاقْتُلْ بِهِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَجَميعَ الْمُلْحِدينَ
و آنان را بدست آن حضرت به خاك هلاك افكن و هم چنين منافقان
حَيْثُ كانوُا مِنْ مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها بَرِّها وَبَحْرِها
و همه بى دينان ستيزه جو را در هر جا هستند از خاورهاى زمين و باخترهاى آن چه در
خشكى و چه در دريا
وَامْلاَْ بِهِ الاَْرْضَ عَدْلاً
و پركن بوسيله اوزمين را از عدل و داد
وَاَظْهِرْ بِهِ دينَ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
و آشكار و پيروز كن بوسيله اش دين پيامبرت صلى اللّه عليه و آله را
وَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ وَاَتْباعِهِ وَشيعَتِه
وقرار ده خدايا مرا نيز از ياران و كمك كاران و پيروان و شيعيانش
وَاَرِنى فى آلِ مُحَمَّدٍعَلَيْهِمُ السَّلامُ ما يَاْمُلوُنَ
و به من به نما در مورد آل محمدعليهم السلام آنچه را آرزو داشتند
وَفى عَدُوِّهِمْ ما يَحْذَروُنَ
و در مورد دشمنشان آنچه از آن مى ترسند مستجاب گردان
اِلهَ الْحَقِّ
اى معبود حق
آمينَ يا ذَاالْجَلالِ وَالاِْكْرامِ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
و صلي الله علي محمد و له الاخيار الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا
دعاي اللهم کن لوليک و يادي از کليني
اين دعا را بعد از حمد خداي تبارک و تعالي و درود بر پيغمبر صلي الله عليه و آله مي
خواني.
اللهم کن لوليک الحجه بن الحسن (صلواتک عليه و علي آبائه) في هذه الساعه و في کل
ساعه وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسکنه ارضک طوعا و تمتعه
فيها طويلا [1] بارالها در اين هنگام و براي هميشه ولي امرت، امام زمان حجه بن
الحسن را (که درود تو بر او و پدرانش باد) سرپرست و نگهدار و رهبر و ياور و رهنما و
نگهبان باش تا گيتي را بفرمان او آوري و تا دير زمان بهره مندش گرداني.
تحميد الله تبارک و تعالي و الصلوه علي النبي صلي الله عليه و آله خلاصه ترجمه:
محمد بن عيسي بسند خود از امامان عليهم السلام آورده که فرمودند اين دعا را در شب
بيست و سوم ماه رمضان تکرار مي کني در حال سجده و برخاستن و نشستن و در هر حال و در
تمامي ماه و هر قدر مي تواني و هر گاه به يادت آمد در دوران زندگانيت مي گوئي پس از
حمد خداي تبارک و تعالي و درود بر پيغمبر عليه السلام (اللهم کن لوليک) (تا آخر
دعا). فروع کافي تاليف ثقه الاسلام محمد بن يعقوب کليني (ره) است، متوفي به سال 329
ه. ق در بغداد در تناثر نجوم يعني پخش شدن و فروريختن ستارگان، و آن سال (329 هجري)
را از آن جهت به اين نام ناميدند که عده اي از بزرگان شيعه مانند علي بن محمد سمري
آخرين نايب خاص حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف و شيخ کليني و ابن
بابويه رحمهم الله از دنيا رفتند.
نرجس خاتون والده ماجده حضرت مهدي
ترجمه از بحارالانوار ج 51 ص 6: بشر بن سليمان که از نسل ابوايوب انصاري و يکي از
دوستان حضرت امام علي النقي و حضرت امام حسن عسکري عليهما السلام و همسايه ايشان در
سامراء بود گفت کافور خادم نزدم آمد و گفت مولاي ما ابوالحسن علي بن محمد عسکري ترا
نزدش مي خواند من خدمت ايشان رسيدم پس وقتي مقابل آن بزرگوار نشستم به من فرمود اي
بشر تو از اولاد انصار هستي و اين موالاه ائمه (عليهم السلام) پيوسته ميان شما بوده
و فرزندانتان آن را به ارث مي برند و شما مورد اعتماد ما اهل بيت هستيد و من مي
خواهم ترا مزکي و مشرف بفضيلتي گردانم که بدان سبقت گيري بر شيعه در ولايت ما، ترا
بسري مطلع مي گردانم و ترا بخريدن کنيزي مي فرستم فکتب کتابا لطيفا بخط رومي و لغه
روميه و طبع عليه خاتمه: پس نامه پاکيزه اي بخط و لغت فرنگي نوشت و مهر (شريف) خود
بر آن زد و کيسه زردي بيرون آورد که در آن دويست و بيست اشرفي بود و فرمود اين را
بگير و به بغداد برو و بر چاشت فلان روز بر سر
پل حاضر شو، چون کشتيهاي حامل اسراء نزديک تو شوند جمعي از کنيزان در آن کشتيها
خواهي ديد و جمعي از مشتريان از وکيلان امراء بني عباس و قليلي از جوانان عرب خواهي
ديد (که دور آنها را مي گيرند) پس از دور نظر کن ببرده فروشي که عمر بن يزيد نام
دارد عامه نهارک: در تمام روز زير نظر بگير تا اينکه از براي مشتريان ظاهر سازد
کنيزکي را که فلان و فلان صفت را دارد و جامه حرير آکنده پوشيده است و روي خود را
از مشتريان مستور مي سازد و خود را حفظ مي دارد از دست گذاشتن مشتريان باو، و خواهي
شنيد از پس پرده نازکي صدايي رومي از او ظاهر مي شود فاعلم انها تقول: وا هتک ستراه
پس بدان که او بزبان رومي مي گويد واي پرده عفتم دريده شد، يکي از مشتريان گويد من
او را به سيصد دينار مي خرم زيرا که عفتش رغبت مرا باو زياد کرد پس آن کنيز بلغت
عربي خواهد گفت اگر در لباس سليمان بن داود و کرسي سلطنت او جلوه کني من بتو رغبت
نخواهم کرد مال خود را ضايع مکن پس برده فروش گويد چاره چيست من مجبورم ترا بفروشم
آن کنيز گويد شتاب مکن بايد در انتظار خريداري باشي که قلب من به وفا و امانت وي
آرام گيرد در اين هنگام تو برو بنزد عمر بن يزيد (برده فروش) و باو بگو من همراهم
نامه سربسته اي
است که يکي از اشراف و بزرگواران آن را به لغت رومي و خط رومي نوشته و کرم و وفا و
شرافت و سخاوت خود را در آن وصف نموده است نامه را باو نشان ده تا در آن نظر افکند
و در اخلاق نويسنده آن انديشه نمايد اگر باو مايل شد و وي را پسنديد و تو نيز راضي
شدي من وکيلم که او را بخرم.
بشر بن سليمان گويد تمام دستورات آقايم ابوالحسن عليه
السلام را انجام دادم چون کنيز در نامه نگاه کرد بشدت گريست آن گاه بعمر بن يزيد
گفت مرا بصاحب اين نامه بفروش و سوگندهاي غليظ ياد کرد که اگر مرا باو نفروشي خود
را هلاک مي کنم پس با او در باب قيمت گفتگوي بسيار کردم تا آن که بهمان قيمت راضي
شد که حضرت امام علي النقي عليه السلام بمن داده بودند پس زر را دادم و تسلمت
الجاريه ضاحکه مستبشره: و کنيز را گرفتم در حالي که خندان و شاد شد و با من آمد
بحجره کوچکي که در بغداد گرفته بودم و تا بحجره رسيد نامه امام را بيرون آورد و آن
را مي بوسيد و بر ديده ها مي چسبانيد و بر روي مي گذاشت و ببدن مي ماليد پس باو از
روي تعجب گفتم مي بوسي نامه اي را که صاحبش را نمي شناسي.
پس کنيزک گفت اي عاجز کم
معرفت ببزرگي فرزندان (و اوصياي) پيغمبران، گوش خود بمن بسپار و دل براي
شنيدم سخن من فارغ بدار، من مليکه دختر يشوعاي فرزند قيصر رومم و مادرم از فرزندان
حواريون است که نسبتش به شمعون وصي حضرت مسيح عليه السلام مي رسد ترا خبر دهم بامر
عجيب من سيزده ساله بودم جدم قيصر خواست مرا بعقد فرزند برادر خود در آورد پس جمع
کرد در قصر خود از نسل حواريون عيسي عليه السلام و از علماي نصاري و عباد ايشان
سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد نفر و از امراي لشگر و سرداران عسکر و
بزرگان سپاه و سرکرده هاي قبائل چهار هزار نفر و فرمود تختي حاضر ساختند که در ايام
سلطنت خود بانواع جواهر مرصع گردانيده بود و آن تخت را بر روي چهل پايه مستقر نمود،
چون برادر زاده اش بر بالاي تخت قرار گرفت صليبها را برافراشتند و اسقف ها به دعا
برخاستند و انجيلها را گشودند به يکباره صليبها از بلندي به زمين فروريختند و
ستونهاي تخت از جا در رفتند. و آن که بر بالاي تخت نشسته بود سرنگون شد و بيهوش
گرديد رنگ و رخسار اسقف ها دگرگون شد و اندامشان به لرزه در آمد اسقف اعظم بجدم گفت
پادشاها ما را از ملاقات اين امور منحوس که نشانه زوال اين دين مسيحي است معاف
بدار. جدم نيز به شدت اين را به فال بد گرفت و به کشيشها گفت: پايه ها را بر پا
کنيد و صليب ها را بالا کنيد و حاضر کنيد برادر اين برگشته روزگار بدبخت را تا اين
دختر را به وي تزويج نمايم تا نحوست وي را به سعادت اين دفع کنم چون چنين کردند پيش
آمد قبلي تکرار شد پس مردم متفرق شدند و جدم غمناک بحرمسراي بازگشت و پرده هاي
خجالت در آويخت.
اما من در همان شب خواب ديدم که حضرت مسيح و شمعون و جمعي از
حواريون در قصر جدم جمع شدند و منبري از نور نصب کردند که از رفعت بر آسمان سر بلند
مي کرد در محلي که جدم تخت و بارگاه را برافراشته بود و حضرت محمد صلي الله عليه و
آله با وصي و دامادش علي بن ابي طالب عليه السلام و تعدادي از فرزندانش (ائمه عليهم
السلام) داخل شدند پس حضرت مسيح عليه السلام به پيشباز آمد و دست در گردن مبارک آن
حضرت انداخت حضرت محمد صلي الله عليه و آله فرمود: اي روح الله من آمده ام تا از
جانشين تو شمعون دخترش مليکه را براي اين فرزندم خواستگاري نمايم و با دستش به حضرت
امام حسن عسکري عليه السلام فرزند صاحب همين نامه اشاره نمود فنظر المسيح الي شمعون
و قال له: قد اتاک الشرف فصل رحمک برحم آل محمد عليهم السلام قال: قد فعلت: حضرت
مسيح نظري به شمعون افکند و گفت: شرافت بتو روي آورده،
پيوند کن رحم خود را برحم آل محمد صلي الله عليه و آله. شمعون گفت: بتحقيق که کردم.
پس حضرت محمد صلي الله عليه و آله برفراز منبر رفت خطبه عقد را خواند و مرا به
ازدواج فرزندش در آورد پس فرزندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله (ائمه عليهم
السلام) و حضرت مسيح با حواريون گواه شدند چون از خواب برخاستم، از بيم جان خود،
اين رويا را براي پدر و جدم نقل نکردم و آن را در سينه ام پنهان مي داشتم و آشکار
نمي کردم و سينه ام پر از محبت ابي محمد عليه السلام شد تا آنجا که از خوردن و
آشاميدن افتادم و به بيماري شديدي دچار شدم در شهرهاي روم پزشکي نماند مگر اينکه
جدم او را بر بالينم حاضر ساخت، وقتي که مايوس گرديد به من گفت اي نور چشمم آيا در
خاطرت آرزوئي در دنيا هست که براي تو بعمل آورم گفتم اي جدم درهاي فرج بر روي خود
بسته مي بينم، اگر شکنجه را از اسراي مسلمانان که در زندان تو بسر مي برند برداري و
بندها و زنجيرها را از ايشان بگشائي و بر آنها تصدق فرمائي و ايشان را آزاد کني
رجوت ان يهب المسيح و امه عافيه اميدوارم در اين صورت حضرت مسيح و مادرش به من
عافيت و سلامت بخشند. پس او اين کار را انجام داد و من در اظهار سلامت خود جديت
کردم و اندکي طعام خوردم. او
خوشنود گرديد و اسيران را عزيز و گرامي داشت.
بعد از چهارده شب سرور زنان حضرت
فاطمه سلام الله عليها را در خواب ديدم که بديدن من آمد و حضرت مريم با هزار کنيز
از حوريان بهشتي در خدمت آن حضرت بودند. مريم بمن گفت اين سيده النساء مادر شوهر تو
حضرت امام حسن عسکري عليه السلام است. دامنش را بگير و از امتناع ابي محمد به
ديدارت شکوه نما. پس بدامنش آويختم و گريستم و شکايت کردم که امام حسن عسکري از
ديدن من ابا و امتناع مي نمايد آن حضرت فرمود چگونه فرزندم بديدن تو بيايد و حال آن
که بخدا شرک مي آوري و بر مذهب ترسائي و اينک خواهرم مريم دختر عمران از تو بيزاري
مي جويد بسوي خدا از دين تو، فان ملت الي رضي الله تعالي و رضي المسيح و مريم
عليهما السلام و زياره ابي محمد اياک فقولي اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا
رسول اله اگر ميل داري که حق تعالي و مسيح و مريم عليهما السلام از تو خوشنود گردند
و امام حسن عسکري (عليه السلام) بديدن تو بيايد پس بگو اشهد ان لا اله الا الله و
ان محمدا رسول الله (قبول کردم) چون باين دو کلمه طيبه تلفظ کردم حضرت سيده النساء
مرا بسينه خود چسبانيد و جانم معطر گشت و فرمود اکنون منتظر آمدن فرزندم
باش که من او را بسوي تو مي فرستم. پس بيدار شدم و انتظار ملاقات گرامي آن حضرت را
مي بردم چون شب آينده فرا رسيد ابي محمد عليه السلام را مشاهده نمودم به وي گفتم اي
محبوب جانم از من روي برتافتي پس از آن که متوجه شدم معالجه جانم به دوستي و محبت
تو است فقال: ما کان تاخري عنک الا بشرکک: پس فرمود دير آمدنم نزد تو نبود مگر براي
آن که مشرک بودي، اکنون که مسلمان شدي هر شب نزد تو خواهم بود تا آنکه خداوند ما را
در ظاهر بيک ديگر برساند و اين هجران را بوصال مبدل گرداند.
پس از آن شب تا حال يک
شب نگذشته که ديدار وي از من قطع شود. بشر بن سليمان گويد بدو گفتم چگونه در ميان
اسيران افتادي؟ گفت: شبي ابومحمد عليه السلام به من فرمود جدت در فلان روز لشگري به
پيکار مسلمين مي فرستد پس از عقب ايشان خواهد رفت تو نيز خود را در حالي که لباس
خادمان در برداري و بهيئتي که ترا نشناسند در ميان کنيزان و خدمتکاران بينداز و از
فلان راه برو، من نيز چنان کردم: مسلمانان بر ما فائق آمدند و امر من چنان شد که
ديدي و شاهد هستي و در آن ميان کسي ندانست که من دختر قيصر روم مي باشم بغير از تو
و ذلک باطلاعي اياک عليه و دانستن تو آن مطلب را به جهت
اطلاع دادن من بود ترا بر آن و پيرمردي که من در سهم غنيمت به او تعلق يافتم از
اسمم پرسيد خود را معرفي نکردم و گفتم نرجس گفت اين نام کنيزان است. بشر گويد به وي
گفتم العجب انک روميه و لسانک عربي عجبا تو رومي هستي و زبان تو عربي است گفت بلي
از بسياري محبتي که جدم نسبت بمن داشت وسايل يادگيري و آداب و معارف را برايم فراهم
ساخت و زن مترجمي که زبان عرب و فرنگ را خوب بلد بود برگزيد تا عربي را به من
بياموزد تا اينکه زبانم باين لغت جاري شد.
بشر گويد هنگامي که بر مولايم ابي الحسن
عليه السلام وارد شديم امام به وي فرمود: کيف اراک الله عز الاسلام و ذل النصرانيه
و شرف محمد و اهل بيته عليهم السلام؟ خداوند چگونه عزت اسلام و مذلت نصرانيت و شرف
و بزرگواري محمد و اهل بيت او را بتو ظاهر ساخت؟ او گفت چگونه وصف کنم براي تو چيزي
را که تو بهتر از من مي داني يابن رسول الله. امام عليه السلام فرمود مي خواهم ترا
گرامي دارم. کدام يک نزد تو بهتر است ده هزار اشرفي بتو بدهم يا ترا بشارت دهم بشرف
ابدي؟ عرض کرد بشارت بشرف ابدي را مي خواهم. حضرت فرمود بشارت باد ترا به فرزندي که
سيطره حکومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد و زمين را پر از عدل و
داد نمايد همان گونه که پر از ظلم و ستم شده باشد. پرسيد از کيست؟ فرمود از آن کسي
است که حضرت رسول خدا ترا براي وي خواستگاري نمود در فلان شب و در فلان ماه و در
فلان سال با زبان رومي. پس از او پرسيد که حضرت مسيح و وصي او ترا بعقد کي در آورد
گفت بعقد فرزند تو امام حسن عسکري (عليه السلام). حضرت فرمود آيا او را مي شناسي؟
گفت از آن شبي که بدست بهترين زنان (عليها السلام) مسلمان شده ام شبي نگذشته که او
بديدن من نيامده باشد. پس حضرت کافور خادم را طلبيد و فرمود برو خواهرم حکيمه خاتون
را طلب کن. چون حکيمه داخل شد حضرت فرمود اين آن کنيز است که مي گفتيم. حکيمه او را
مدتي طولاني در آغوش گرفت و از ديدارش مسرور گشت پس حضرت فرمود يا بنت رسول الله
خذيها الي منزلک و علميها الفرائض و السنن فانها زوجه ابي محمد و ام القائم عليه
السلام: اي دختر رسول خدا او را به خانه خود ببر و واجبات و سنتها را به وي بياموز
که او همسر ابي محمد و مادر قائم عليه السلام است.
ولادت با سعادت حضرت مهدي
محل ولادت: شهر سامراء موقع طلوع فجر.
روز ولادت از ايام هفته: روز جمعه.
روز ولادت از ايام ماه: پانزدهم شعبان.
سال ولادت: 255 ه. ق.
نام مبارکشان نام حضرت رسول صلي الله عليه و آله و کنيه مبارکشان نيز کنيه آن
بزرگوار است المسمي باسم رسول الله صلي الله عليه و آله المکني بکنيته صلي الله
عليه و آله. يکي از القاب شريفشان مهدي (عليه السلام) است. نام پدرشان حسن (عليه
السلام) است. نام مادرشان نرجس خاتون (سلام الله عليها) است. غيبت کبري ايشان در
سال 329 هجري واقع شد.
رسيدن مهدي موعود به مقام پر افتخار امامت
حضرت مهدي عليه السلام در سن پنج سالگي بعد از شهادت حضرت امام حسن عسکري عليه
السلام در سال 260 هجري بمنصب پر افتخار امامت نائل گرديد و بالغ بودن شرط مقام
امامت و نبوت نيست. خداوند عليم در قرآن کريم در سوره مبارکه مريم آيه 12 درباره
حضرت يحيي عليه السلام مي فرمايد: يا يحيي خذا الکتاب بقوه و آتيناه الحکم صبيا اي
يحيي کتاب را با قوت بگير و ما مقام حکومت (پيامبري) را در حالي که يحيي کودک بود
به آن حضرت عطا کرديم.
آياتي چند درباره حضرت مهدي
الم ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب اين قرآن آن کتاب موعود
است نيست هيچ ترديدي در آن راهنماي پرهيزکاران است آنان که ايمان مي آورند بناديده
(سوره بقره آيه 2 و قسمتي از آيه سوم).
يحيي بن ابي القاسم گويد پرسيدم از حضرت امام صادق عليه السلام از قول خداوند عز و
جل (الم ذلک الکتاب) فرمود (مراد از) متقين شيعه حضرت علي عليه السلام است و (مراد
از) غيب حجه غائب (عليه السلام) است و شاهد بر آن قول خداوند متعال است که مي
فرمايد: و يقولون لولا انزل عليه آيه من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معکم
من المنتظرين (سوره يونس آيه 20 (جلد اول تفسير برهان ص 53 - خبر 5 الذين يومنون
بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون سوره بقره آيه 3 آنان که ايمان مي
آورند بناديده و بپاي مي دارند نماز را و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مي کنند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود (الذين يومنون بالغيب) کسي است که تصديق کند
بقيام قائم عليه السلام که آن (قيام) حق است. تفسير برهان ج اول ص 53 - خبر 4 و
نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين (سوره
قصص آيه 5 (و اراده مي کنيم که منت بگذاريم بر آنان که در روي زمين ناتوان شمرده
شده اند و آنان را پيشوايان قرار دهيم و آنان را وارث قرار
دهيم. حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمود آنان که ضعيف شمرده شده اند در روي زمين
آل محمد عليهم السلام هستند. خداوند مهدي ايشان را مبعوث مي کند پس عزيز مي کند
ايشان را و خوار مي کند دشمنان ايشان را. بحارالانوار ج 51 ص 54 قل ارايتم ان اصبح
ماوکم غورا فمن ياتيکم بماء معين سوره ملک آيه 30 حضرت امام محمد باقر عليه السلام
فرمود: اين آيه در خصوص حضرت قائم عليه السلام نازل شده يعني اگر امام شما از شما
غائب باشد و شما ندانيد او کجا است پس کيست بياورد براي شما امام ر (او را ظاهر
گرداند) که اخبار آسمان و زمين [2] و حلال و حرام خداوند عز و جل را برايتان بيان
نمايد. پس فرمود: و الله تاويل اين آيه هنوز نيامده و لابد مي آيد. بحارالانوار ج
51 ص 52 هل اتيک حديث الغاشيه (سوره غاشيه آيه 1 (قطعا آمد بتو خبر فراگيرنده
(قيامت، که سختيهاي آن همه را فراگيرد. (محمد بن سليمان از پدرش روايت کرده که گفت
بحضرت امام صادق عليه السلام گفتم مراد از هل اتيک حديث الغاشيه چيست؟ حضرت فرمود:
مراد حضرت قائم عليه السلام است که اهل باطل را با شمشير خود فرو مي گيرد. گفتم
مراد از وجوه يومئذ خاشعه (چهره هائي در آن روز ذليل اند) چيست؟ فرمود: يعني صاحبان
وجوه در مقابل آن حضرت خاضع (ذليل) اند و قدرت و طاقت امتناع ندارند. گفتم مراد از
عامله چيست فرمود: آنان که عمل کنند بغير آنچه خداوند عز و جل نازل کرده؟ گفتم مراد
از ناصبه (رنج برنده) چيست فرمود آنان که نصب کنند غير واليان امر را. گفتم مقصود
از تصلي نارا حاميه (در آيند در آتشي برافروخته) چيست؟ فرمود: در دنيا در عهد حضرت
قائم عليه السلام بانان آتش حرب مي رسد و در آخرت آتش جهنم. بحارالانوار ج 51 ص 50.
دليل عقلي بر امامت حضرت مهدي
شيخ مفيد ره در ارشاد باب 36 مقداري از ادله امامت حضرت قائم حجه بن الحسن عليهما
السلام را بيان مي کند. باين نحو: و من ذلک يعني از جمله دليلها آنچه حکم مي کند بر
آن عقل باستدلال صحيح اينست که در هر زمان بايد امام معصوم از گناه باشد و کامل
باشد و بي نياز از همه مردم در احکام و علوم، زيرا محال است که براي مکلفين حجتي در
روي زمين وجود نداشته باشد که بواسطه او بصلاح نزديکتر و از فساد و تبهکاري دور
شوند (اين محال است)، بايد تعليم دهال جهال را و غافلين را (از خواب غفلت) بيدار
کند و تحذير کند گمراهان را، اقامهم حدود کند، رساننده احکام باشد، جدا کننده ميان
اهل ستيز و اختلاف باشد، شمارنده فرمانروايان باشد ساد للثغور حافظ عن بيضه الاسلام
جامع للناس في الجمعات و الاعياد، جلوگير هجوم دشمن از مرزها باشد، حافظ اموال
باشد، پشتيبان حوزه اسلام باشد، گرد آورنده مردم در جمعه ها و اعياد باشد، و
دليلهاي عقلي و نقلي ثابت کرده است که چنين کسي بايد معصوم از لغزشها باشد
زيرا او از امام بي نياز است و همين معني بدون شک مقتضي عصمت است و چنين کسي که
داراي اين اوصاف است بايد بوسيله نص معين گردد، يا معجزه اي از او بظهور رسد که
بدان از ديگران جدا و ممتاز گردد و اين صفات پس از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام
در کسي غير از حضرت مهدي عليه السلام که فرزند امام حسن عسکري است نبود، چنان که
بيان کرديم. و اصلي است که در باب امامت با وجود اين اصل نيازي باوردن اخبار و
شمارش آن نداريم و خود اين دليل گفته شده بمقتضاي عقل منصب امامت را ثابت مي کند و
استدلال بان درست است و جاي شبهه و شک باقي نمي گذارد، گذشته از اينکه روايات در
باب تصريح و نص بامامت فرزند حسن عسکري عليه السلام بسيار است و جاي عذر نگذاشته و
اين بنده بخواست خداي تعالي شمه اي از آنها را بطور اختصار وارد مي کنم چنانچه تا
کنون بناي ما بر آن بوده (انشاء الله تعالي) و بعد 13 عدد از اخبار درباره آن
بزرگوار بيان مي کند.
خبر اول: عن ابي حمزه الثمالي عن ابي جعفر عليه السلام انه
قال: ان الله عز اسمه ارسل محمدا صلي الله عليه و آله الي الجن و الانس و جعل بعده
اثني عشر وصيا، منهم من سبق، و منهم من بقي، و
کل وصي جرت به سنه فالاوصيا، الذين هم من بعد محمد صلي الله عليه و آله علي سنه
اوصياء عيسي عليه السلام و کانوا اثني عشر، الخبر (ترجمه) ابوحمزه ثمالي از امام
محمد باقر عليه السلام روايت کرده است که آن بزرگوار فرمود: خداي عز اسمه (عزيز است
اسم او) حضرت محمد صلي الله عليه و آله را بسوي جن و انس فرستاد و پس از او دوازده
وصي قرار داده که برخي از آنان رفته، و برخي مانده و هر وصي و امامي روشي دارد و
روش اوصياء پس از محمد صلي الله عليه و آله روش اوصياء عيسي عليه السلام بوده و
آنان دوازده تن بوده اند.
2 - قال رسول الله صلي الله عليه و آله لاصحابه آمنوا
بليله القدر، فانه ينزل فيها امر السنه و ان لذلک الامر ولاه من بعدي: علي بن ابي
طالب و احد عشر من ولده حضرت رسول صلي الله عليه و آله باصحاب خود فرمود: بشب قدر
ايمان بياوريد زيرا در شب قدر کار (تقديرات) سال فرود مي آيد و همانا براي آن کار
پس از من سرپرستاني هست علي بن ابي طالب و يازده تن از فرزندان اويند (عليهم
السلام)
3 - قال امير المومنين عليه السلام لابن عباس (ره): ان ليله القدر في کل
سنه و انه ينزل في تلک الليله امر السنه و لذلک الامر ولاه من بعد رسول الله صلي
الله عليه و آله فقال له ابن عباس: من هم
قال: انا و احد عشر من صلبي ائمه محدثون حضرت اميرالمومنين عليه السلام به ابن عباس
فرمود: همانا شب قدر در هر سالي هست، و در آن شب کار همه سال فرود آيد، و براي آن
کار پس از حضرت رسول صلي الله عليه و آله سرپرستاني هست. ابن عباس عرض کرد: آن
سرپرستان کدامند؟ فرمود: من و يازده فرزندانم که از صلب من هستند، اماماني که
فرشتگان با آنان حديث کنند.
4 - عن ابي جعفر محمد بن علي عليهما السلام عن جابر بن
عبد الله قال: دخلت علي فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و بين يديها لوح
فيه اسماء الاوصياء و الائمه من ولدها فعدت اثني عشر اسما اخرهم القائم من ولد
فاطمه عليها السلام الخبر از امام باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري
روايت کرده گفت: خدمت حضرت فاطمه دختر حضرت رسول صلي الله عليه و آله شرفياب شدم
ديدم در برابرش لوحي بود که در آن نامهاي اوصياء و امامان از فرزندان فاطمه عليها
السلام بود، من آنان را بر شمردم ديدم دوازده نام بود که آخر ايشان قائم از فرزندان
فاطمه عليها السلام بود.
5 - عن زراره قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول 27
الاثني عشر الائمه من آل محمد کلهم محدث، علي بن ابي طالب و احد عشر من ولده، و
رسول الله عليه السلام و علي هما الوالدن عليهما السلام زراره گويد شنيدم از حضرت
امام باقر عليه السلام که مي فرمود: دوازده امام از آل محمد همگي کساني هستند که
فرشتگان با ايشان حديث کنند، و آنان علي بن ابي طالب و يازده فرزند اويند و حضرت
رسول و علي عليهما السلام دو پدر هستند.
6 - عن ابي جعفر عليهما السلام قال: يکون
بعد الحسين تسعه ائمه، تاسعهم قائمهم حضرت باقر عليه السلام فرمود: پس از حسين عليه
السلام نه تن امام هستند که نهمي ايشان قائم آنان است.
7 - عن زراره قال: سمعت ابا
جعفر عليه السلام يقول الائمه اثنا عشر اماما منهم الحسن و الحسين ثم الائمه من ولد
الحسين عليه السلام زراره گفت: شنيدم از امام باقر عليه السلام که مي فرمود: امامان
دوازده تن هستند از ايشان است حسن و حسين سپس امامان از فرزندان حسين عليه السلام
هستند.
8 - عن محمد بن علي بن بلال قال: خرج الي من ابي محمد
الحسن بن علي العسکري عليه السلام قبل مضيه بسنتين، يخبرني بالخلف من بعده، ثم خرج
الي من قبل مضيه بثلاثه ايام يخبرني بالخلف من بعده علي بن بلال گفت: نامه اي از
امام حسن عسکري عليه السلام دو سال پيش از وفات آن حضرت بمن رسيد که جانشين خود را
در آن نامه نوشته بود، و نيز سه روز پيش از وفاتش نامه ديگري از آن حضرت رسيد که
جانشين خود را بمن گزارش داده بود.
9 - عن ابي هاشم الجعفري قال: قلت لابي محمد
الحسن بن علي عليهما السلام جلالتک تمنعني من مسالتک فتاذن لي ان اسئلک فقال: سل،
فقلت: يا سيدي هل لک ولد قال: نعم فقلت: فان حدث بک حدث فاين اسئل عنه قال:
بالمدينه ابوهاشم جعفر گفت: بحضرت امام حسن عسکري عليه السلام عرض کردم: جلات و
بزرگواريت مرا از پرسش کردن از شما باز مي دارد اجازه مي فرمائي از شما بپرسم؟
فرمود: بپرس، عرض کردم: اي آقاي من آيا شما پسري داريد؟ فرمود: بلي، عرض کردم: اگر
براي شما پيش آمدي کرد او را در کجا جستجو کنم؟ فرمود: در مدينه
10 - عن عمرو
الاهوازي قال: اراني ابو محمد عليه
السلام ابنه، قال هذا صاحبکم بعدي عمرو اهوازي گفت: حضرت امام حسن عسکري فرزندش را
بمن نشان داد و فرمود: اينست صاحب (امام) شما پس از من.
11 - عن العمري قال: مضي
ابو محمد عليه السلام و خلف ولدا له عمري گفت: حضرت امام حسن عسکري از دنيا رفت و
فرزندي بجا گذاشت.
12 - عن احمد بن محمد بن عبد الله قال: خرج عن ابي محمد عليه
السلام حين قتل الزبيري لعنه الله: هذا جزاء من اجترا علي الله تعالي في اوليائه،
زعم انه يقتلني و ليس لي عقب، فکيف راي قدره الله تعالي فيه. قال محمد بن عبد الله:
و ولد له ولد احمد بن محمد بن عبدالله گفت: چون زبيري (يکي از اشقياء آن زمان و يا
مقصود مهتدي عباسي است) که خدا بر او لعنت کند، کشته شد، از حضرت امام حسن عسکري
عليه السلام چنين رسيد: اين است سزاي کسي که بر خدا نسبت باوليائش گستاخي کند: گمان
مي کرد که مرا مي کشد و من بدون نسل خواهم ماند، چگونه قدرت خدا را درباره خودش
ديد. محمد بن عبدالله (پدر راوي) گويد: براي آن حضرت فرزندي متولد شد.
13- عن داود بن القاسم الجعفري قال: سمعت ابا الحسن علي بن محمد يقول: الخلف من
بعدي الحسن فکيف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ قلت: و لم جعلني الله فداک؟ فقال: انکم
لا ترون شخصه و لا يحل لکم ذکره باسمه فقلت: فکيف نذکره؟ قال: قولوا الحجه من آل
محمد عليهم السلام داود بن قاسم جعفري گفت شنيدم از حضرت امام علي النقي عليه
السلام مي فرمود: جانشين من بعد از من پسرم حسن (عسکري عليه السلام) است و چگونه
است حال شما نسبت بجانشين بعد (از حسن عسکري عليه السلام) عرض کردم: براي چه،
قربانت گردم؟ فرمود: همانا شما خود او را نمي بينيد و بردن نامش براي شما جايز
نيست: گويد: عرض کردم: پس چگونه او را ياد کنيم؟ فرمود: بگوئيد: حجت آل محمد عليهم
السلام شيخ مفيد عليه الرحمه بعد از ذکر اين روايات گويد هذا طرف يسير مما جاء في
النصوص علي الثاني عشر من الائمه عليهم السلام و الروايات في ذلک کثيره يعني اين
مقدار کمي بود از نصوص زيادي که درباره دوازدهمين امام (ع) رسيده است و روايات در
اين خصوص بسيار است. بعد مي فرمايد که محدثين شيعه آن اخبار را در کتابها و مولفات
خود به تفصيل نقل کرده اند،
و از کساني که بتفصيل آنها را ذکر کرده و جمع آوري نموده است محمد بن ابراهيم
نعماني است که در کتاب غيبت خود آنها را بيان فرموده و ما با آنچه از اخبار ذکر
کرديم نيازي به بيشتر از آن نداريم.