امامِ نا
شناخته
معنای اول غریب
«ناشناخته بودن» یکی از معانی رایج غربت است. اگر معرفتی که شایسته و بایستهی شخصی
است، وجود نداشته باشد، او را میتوان «غریب» دانست. به عنوان مثال، اگر مردم با
پزشک ماهری زندگی کنند، ولی او را نشناخته و به کمالات و تخصص و ایمان و دلسوزی او
آگاه نباشند و با او مثل یک فرد بیسواد برخورد کنند، اصطلاحاً به آن پزشک،«غریب»
گفته میشود. از طرفی ممکن است مردم به تخصص و تعهد او آگاه شوند، ولی قدر او را
نشناسند، و قلباً به او اعتقاد نداشته باشند، و در مقابل به پزشکان دیگری که این
تعهد و تخصص را ندارند اعتماد کنند. در این صورت باز هم این پزشک «غریب» مانده است.
حال فرض کنید که این پزشک، در علم فقه هم متخصص باشد، در این صورت انتظار میرود که
وقتی صحبت از فقه میشود او را در زمرهی فقها بر شمرده و به عنوان یک فقیه برای او
حساب باز کنند. در غیر این صورت، حق او ادا نشده است.
به این ترتیب، هر چه کمالات فرد بیشتر و فراگیرتر باشد، ضرورت شناخت او ملموستر
میشود. و هر کدام از ویژگیهای برجستهاش که – به طور اختیاری یا غیر اختیاری-
مورد عدم توجه واقع شود، از آن جهت ناشناخته و غریب خواهد ماند.
به همین ترتیب، اگر یک واسطهی خیر شناخته نشود و مردم ندانند که نعمتها و برکات
ازجانب چه کسی به آنها رسیده است، به سبب این نادانی، شکر نعمت او را چنانچه شایسته
است ادا نمی کنند، و لذا او ((غریب)) میماند. از طرف دیگر، اگر ولیّ نعمت شناخته
شود، ولی به خاطر بیتوجهی و به عمد، از او قدرشناسی لازم نشود، کفران نعمت صورت
گرفته، و این کفران نعمت به نوعی دیگر، به غربت او میانجامد. برای روشن شدن مطلب،
به ذکر مثالی میپردازیم. فرض کنید که شخصی میزبان مجلسی شده و سفرهای گسترده است
که بر سر این سفره از همهی مهمانان پذیرائی میشود. حالا اگر برخی از مهمانان،
میزبان خود را نشناسند و ندانند که بر سر سفرهی چه کسی نشستهاند، طبیعتاً
نمیتوانند از او تشکر کنند. در این صورت، میزبان ناشناخته و غریب خواهد ماند.
حالت دیگری از غربت میزبان، وقتی صدق میکند که مهمانها ـ علیرغم این که صاحب نعمت
را میشناسندـ به او بی اعتنا باشند، از او تشکر نکنند و نسبت به او بیتوجه باشند،
در این حالت نیز، به میزبان، مکفور و غریب گفته میشود و بدین ترتیب، مهمانها با
قدرناشناسی خود، میزبان را در غربت نگاه داشتهاند. پس به طور کلی غریب به معنای
ناشناخته، دو مصداق دارد : یکی آنکه اصلاً شناختی نسبت به او یا بعضی ازکمالات او
وجود نداشته باشد. دوم زمانی که دیگران به او و کمالاتش واقف باشند، ولی آن طور که
شایستهی اوست، قدرش را نشناسند ، این قدر ناشناسی را میتوان به معنای غربت او
دانست. مصداق اوّل، یک امر اختیاری نیست، چون انسان به اختیار خود شناخت پیدا
نمیکند، هر چند که قطعاً مقدّمات و زمینههای آن اختیاری است. ولی مصداق دوّم،
کاملاً اختیاری است. وجه اشتراک میان این دو مصداق، عدم شکر گذاری قلبی نسبت به
نعمت مورد نظر است، یعنی این که حق او و کمالات و فضائل او ادا نشده است. درحالت
اوّل ، عدم شناخت نعمت، و در حالت دوم، قدر ناشناسی ازآن نعمت، سبّب کفران نعمت
است. به هر حال، آن اعتقاد و باور قلبی که شایستهی یک نعمت است، نسبت به آن وجود
ندارد. و همین معنی را میتوانیم به مکفور بودن قلبی و در نتیجه غریب ماندن تعبیر
کنیم.
ناشناخته بودن امام عصرعلیه السلام
وقتی تعبیر ((ناشناخته)) و ((غریب)) برای امامعصر"علیهالسلام" به کار میرود،
شاید تصور شود که مطرح کنندگان این بحث در بیان خویش مبالغه و اغراق میکنند.و یا
گمان رود که این ادّعا صرفاً بر پایهی احساسات و عواطف است و جنبهی عقلانی ندارد.
در حالی که مسئلهی غربت امام"علیهالسلام" امری مستدل و روشن است که همگان باید
واقعاً به آن متذکّر شوند و حقیقت آن را بیابند.
نعمت حضرت ولیعصر"عجل اللّه تعالی فرجه"، یک نعمت ((عامّ)) و فراگیر است و همهی
خلائق را در بر میگیرد. شیعیان و غیر شیعیان، مسلمانان و غیر مسلمانان، و حتّی
حیوانات و گیاهان و جمادات نیز، از نعمت وجود ایشان بهرهمند میشوند و این نعمت
مانند باران بر سر همه میبارد.
بنابراین شکر نعمت وجود امام موعود"علیهالسلام"، باید به گستردگی خود این نعمت،
فراگیر باشد، در حالی که در حال حاضر، بر روی کرهی زمین، اکثر مردم اصلاً
امامزمان"علیهالسلام" را نمیشناسند. به عبارتی نمیدانند میزبان و ولیّ نعمت
آنها کیست. بر سر سفرهی او نشستهاند و نان و نمک ایشان را میخورند، اما هیچ
گونه شکرگزاری نسبت به ایشان انجام نمیدهند، چون اصلاً نعمت وجود ایشان را
نمیشناسند تا ضرورت شکر آن را بدانند.
البته این عدّه که از شناختِ ولیّ نعمت خویش محروم ماندهاند، گاهی در این
محرومیّتِ خود مقصّر هستند. یعنی خود، مقدمات شناخت حضرتش را فراهم نساختهاند.
امّا به هر حال، این افراد جاهل، چه در جهل خویش مقصر باشند یا نه، به هر حال،
امامزمان"علیهالسلام"را نمیشناسند و حضرت مهدی "علیهالسلام" نزد ایشان مکفور و
غریب هستند.
غربتِ امام"علیهالسلام" در بین عدّهی دیگری مشهودتر و ناگوارتر است.این عدّه،
اقلّیتی هستند که خدایمنّان، امامزمان"علیهالسلام" را به آنها شناسانده است و
آنها میدانند که آن حضرت، حجّت خدا است، و به آن اذعان دارند، لذا در زمرهی
شیعیان قرار میگیرند، ولی قلباً قدر شناس حضرتش نیستند.
این افراد اندک، مهمانانی هستند که میزبان و ولیّ نعمتِ خود را میشناسند، امّا
متأسّفانه غالباً او را مورد بیمهری قرار میدهند. و شکرحضرتش راـ چنان که باید و
شاید ـ ادا نمیکنند. بدین ترتیب، غربتِ این ولّی نعمت، یک امر کاملاً اختیاری و به
معنای قدرناشناسی از وجود ایشان است.
این معنا از غربت امام"علیهالسلام"، دقیقاً به مشکور نبودن(مکفوربودن) ایشان بر
میگردد. یعنی چون شکر قلبی نسبت به ایشان ادا نمیشود، ناشناخته باقی ماندهاند.
کسانی که این چنین امام خویش را قدر ناشناخته رها کردهاند، شایستۀ سرزنش هستند،
چرا که از روی اختیار، نسبت به اعتقاد و پذیرش قلبی کوتاهی کردهاند.
اقّلیّتی که شناخت اولیه نسبت به امامزمانشان دارند، اگر حق این معرفت را ادا کنند
و قلباً قدردان آن شوند، خدای متعال به فضل خود، برمعرفت آنها میافزاید، و
امام"علیهالسلام" را به آنها بیشتر میشناسد. ولی گاهی این افراد، خود مقدمات
معرفت بیشتر را فراهم نمیآورند.(1) و با کوتاهی در انجام مقدّمات حصول معرفت،
امام"علیهالسلام" را برای خود غریب و ناشناخته باقی میگذارند.
متأسفانه بسیاری از شیعیان که از ولایت امامعصر"علیهالسلام" برخوردار هستند، خود
را از نخستین مرتبۀ معرفت ـ یعنی معرفت به اسم ـ محروم ساختهاند. اینان حتّی
خصوصّیات ظاهری امامشان را هم نمیدانند. مثلاً از سال و محل تولد ایشان بیخبرند،
و از این بابت هیچ گونه احساس نگرانی و شرمندگی هم نمیکنند، در حالی که بعضی از
همین افراد، گاهی برای آشنایی باهنر پیشگان یا ورزشکارانِ کشورهای خارجی، وقت زیادی
صرف میکنند، و با علاقه به دنبال کسب آگاهی بیشتر درباره آنها هستند.
بدین ترتیب برخی از نوجوانان شیعه اطلاعات وسیعی دربارۀ فوتبالیستهای داخلی و خارجی
یا هنرپیشگان و... به دست آورده و به خاطر میسپارند. گروهی از بزرگسالان هم ـ به
ضرورت کسب و کار خود ـ مشخصّات کالاهای مختلف را به صورت تخصّصی یاد میگیرند. امّا
بسیاری از افراد ـ پیر یا جوان ـ اگر بارها و بارها اسامی، تاریخ تولد، و مشخصات
دیگر امامزمان" علیهالسلام" در مجالس گوناگون به آنها گفته شود، کوچکترین
توجّهی نمیکنند، و هیچ وقت نمیکوشند چیزی دربارۀ امام خود بیاموزند. این
بیتوجهّیها چیزی جز قدر ناشناسی قلبی را نمیرساند، و نشان میدهد که حتی برای
بعضی افراد متدّین، دانستن حدّاقّل ِخصوصیّاتِ امامعصر"علیهالسلام" اصلاً مهم
نیست. به راستی این ولّی نعمت، چقدر غریب است که حتّی دوستدارانش این حداقلّ ِتوجّه
را به او مبذول نمیدارند؟!
ناشناخته بودن صفات امام عصر"علیه السلام"
غربت امامعصر"علیهالسلام" از جهت عدم ((معرفت به وصف)) بارزتر است. کسانی که از
معرفت مشخصّات ظاهریاش غفلت میکنند، معمولاٌ افراد عامی هستند. امّا متأسفانه در
(( معرفت به وصف ))، بیشتر، خواص دچار کاستی میشوند، که زیر مجموعهای از اقلیّت
شیعیان هستند. اینان بیشتر افراد درس خواندهای هستند که میتوانند طرز تفکّر
دیگران را هم تحت تأثیر قرار بدهند. محروم بودن این عدّه از معرفت
امامعصر"علیهالسلام" میتواند برای دیگران نیز خطرساز باشد. از این رو مشاهدۀ
غربت و ناشناخته بودن امامزمان"علیهالسلام" در بین افراد، بسیار دردناک است. و
همین امر، بسیاری از انحرافات را در اصل دینداری پدید میآورد. به عنوان مثال، گاهی
دیده میشود که برخی شیعیانِ به اصطلاح درس خوانده، ـ با تردیدافکنی در اصلیترین
ویژگی امامعصر"علیهالسلام"ـ انواع و اقسام انحرافها را در بحث امامت یعنی در اصل
دین مطرح میسازند. بیان نظرات اینگونه افراد، دلهای شیعیان عارف به حق
امامزمان"علیهالسلام" را به درد میآورد، ولی از آنجا که غربت حضرتش ر ا به خوبی
به تصویر میکشد، با طلب عفو و بخشش از ساحت مقدّس حضرتش و این عدّه از دوستانِ
مخلص ایشان، به برخی از این نظرات اشاره میکنیم.
الف) امامت
اصلیترین خصوصیت امامعصر"علیهالسلام" یعنی مسئله امامت، نخستین هدف حملۀ برخی
افراد ناآگاه است. برخی از کسانی که خود را روشنفکر مینامند، امامت را صرفاً یک
امر تاریخی میدانند، و برای آن ارزش اعتقادی قائل نیستند. نتیجهی این طرز فکر،
بررسی ِمسئلۀ خلافت و جانشینی ِپیامبر، به عنوان یک امر تاریخی است. منطقیترین و
مسالمت آمیزترین نتیجۀ این بررسی، آن است که هر چه بوده، گذشته است و بحث مجدّد در
مورد حوادث تاریخی، جز نو کردن اختلافات و زنده کردن کینههای دیرینه، ما را از
انجام مسئولیّت فعلی خود ـ یعنی پرداختن به وظیفۀ روزگار خود ـ باز میدارد و به
انحراف میکشاند.
بدین ترتیب مسئلۀ امامت ـ که اصل و رکن دین است ـ در هالهای از جهل و ابهام و
غرضورزی، مورد غفلت و انکار قرار میگیرد. و کار به جایی میرسد که مذاهب مختلف
اسلامی را نوعی خط کشی حزبی و حقوقی مینامند و مدّعی میشوند که مکاتب اهلسنت هم
در کنار مذاهب بر حقّ شیعه، اسلام حقیقی را تشکیل میدهند! پس هر کدام از این مذاهب
مجاز هستند که به فقه خود عمل کنند. بنابراین نباید شیعه را مؤمن، و منکرین امامت و
ولایت ائمه"علیهمالسلام" را کافر دانست!
برای اینان که خود را روشنفکر میپندارند، اهمّیّت مسأله امامت، به خوبی روشن نشده،
و ائمۀ اطهار"علیهم السلام" را اصلاً ((نشناخته اند)). از این رو نمیتوانند به
راحتی زیر بار این مسئله بروند که ((منکر امامت کافر است)) (2)
اینان که اصلاً معنی و اهمّیّت امامت را نفهمیدهاند، چگونه میتوانند قدر دان
امام"علیهالسلام"باشند؟ لذا برخی از آنها اظهار میکنند که در اسلام هیچ کس غیر
از پیامبر"صلی اللّه علیه وآله وسلم" وجود ندارد که انکار شخصیّت و مقام او موجب
کفرشود اینها این قدر معرفت پیدا نکردهاند که بفهمند انکار امامت به منزلۀ انکار
توحید و عین کفر است. کافی بود به جای این فرضّیه پردازیها و فرو رفتن در تارهایی
که خود به دست و پای خویش میبندند، به این یک روایت پیامبراکرم"صلی اللّه علیه
وآله وسلم" توجه میکردهاند که:
مَن ماتَ وَلَم یَعرِف اِمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیَّهً ( 3 )
هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خودش را نشناخته باشد،
به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
آن گاه میفهمیدند که بدون معرفت امامزمان"علیهالسلام" از گمراهی جاهلیت (عدم
شناخت خدا و پیامبر"صلی اللّه علیه وآله وسلم") نمیتوان خارج شد. یعنی بدون قبول
مقامات امام"علیهالسلام" انسان از ورطۀ شرک و کفر نجات نمی یابد.( 4 )
ب) ولایت
نشناختن صحیح مسألهی ((ولایت)) ائمه"علیهمالسلام" و نداشتن درک درست از ((خاتمیّت
پیامبر"صلی اللّه علیه وآله وسلم")) باعث شده که برخی، ختم نبوت را به معنای پایان
یافتن ولایت تشریعی به وجود مقدس رسولخدا"صلی اللّه علیه وآله وسلم" بدانند، و
مدعی شوند که هیچ کس بعد از پیامبرخاتم"صلی اللّه علیه وآله وسلم" دارای ولایت
تشریعی بعد از پیامبر نیست. بدین ترتیب اگر کسی معتقد به ولایت ائمهاطهار
"علیهمالسلام" باشد، او را ((غالی)) یا اهل ((غلوّ )) مینامند اینها به غلط،
((ولایت)) را گوهر نبوّت انگاشته، و ختم نبوت را مساوی با ختم ولایت دانستهاند.
اظهار نظر این افراد، نشان میدهد که آنها به مسئلۀ ((نبوّت )) هم ناآگاه هستند. و
این جدّاً ضایعۀ بزرگی است که حتّی بعضی از مسلمانِ تحصیل کرده هم معنای نبوّت را
نمیدانند.
((نبّی)) به کسی اطلاق میشود که خدای عزوّجلّ، وحی شریعت را به سوی او ارسال
فرموده است. و ((خاتمیّت))، این واقعیّت را نشان میدهد که بعد از پیامبر"صلی اللّه
علیه و آله و سلم" هیچ کس مخاطبِ وحی شریعت قرار نمی گیرد. امّا ولایت یعنی ((اوّلی
به تصرف)) بودن نسبت به دیگران نشان دهندۀ ((صاحب اختیار)) بودنِ ولیّ خدا است در
امور کسانی که بر آنها ولایت دارد.
خداوند متعال در قرآن، به طور مکرّر و متعدّد امر ولایت ائمه"علیهمالسلام" را
تثبیت فرموده است. به عنوان نمونه در سورۀ مائده آیه55 آمده است:
اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُُهُ وَالَّذینَ آمَنوُا الَّذینَ یُقیمُون
الصَّلوةَ
وَ یُؤتوُنَ الزَّکاةَ وَ هُم راکعُونَ
ولّی شما، تنها خدا است و پیامبرش و کسانی که ایمان (به خدا)
آوردهاند، آنها که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع خود صدقه میدهند.
تردیدی نیست که این آیه، هنگامی نازل شد که امیرالمؤمنین"علیه السلام"، انگشتر خویش
را در حال رکوع به فقیری بخشیدند. در این آیه خداوند متعال همان ولایت
پیامبراکرم"صلی الله علیه و آله و سلم"را برای امیرالمؤمنین"علیهالسلام" و سپس
سایر امامان"علیهمالسلام" اثبات فرموده است. پیامبر"صلی الله علیه وآله و سلم" نیز
به فرمان الهی با بیانات مختلفی در طول رسالت خویش، به امر ولایت
ائمه"علیهمالسلام" تصریح فرمودهاند. و برخی از فرمایشات ایشان مبنی بر اثبات
ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب"علیهالسلام" از طریق اهل سنت نیز به
تواتر نقل شده است. و دانشمندان شیعه در کتب مربوط به امامت آنها را مطرح کردهاند.
(5)
اگر ((خاتمیّت)) به معنای اتمام ولایت و سرپرستی بود، هرگز این همه تأکید بر ولایت
ائمۀاطهار"علیهمالسلام" نشده بود. دلایل اثبات (ولایت) اهل بیت"علیهمالسلام"
بسیار است و ما اینجا درصدد اثبات ولایت نیستیم. هدف، این بود که غربت
امام"علیهالسلام" را به تصویر بکشیم. و روشن ترین دلیل بر اثبات غربت
امام"علیهالسلام" همین است که ما ناچاریم اوصاف اهل بیت را ـ که حتی دشمنان به آن
اذعان دارند ـ برای دوستان ایشان اثبات کنیم!
ج)عصمت
وصف دیگر امام"علیهالسلام" که مورد هجوم دشمنان مغرض و دوستان نادان واقع میشود،
کمال ((عصمت)) است. از نظر شیعه، عصمت امام"علیهالسلام" به معنای ((مصونیّت ایشان
از هرگونه خطا و لغزش، عمدی و سهوی، کوچک و بزرگ، در نیّت و قول و عمل)) میباشد.
این عصمت یک امر ذاتی نیست، یعنی امام"علیهالسلام" به خودی خود از خطا محفوظ نیست،
بلکه خداوند متعال به لطف خود، ایشان را از هر گونه اشتباهی مصون داشته است. شخصی
که به او عصمت عطا شده، ((معصوم)) است، یعنی حفظ شده از خطا و بدی، چون خدای تعالی،
ایشان را از اشتباه و گناه حفظ کرده است.
در تعالیم اهل بیت"علیهمالسلام" به مواردی بر میخوریم که اکتسابی و ذاتی بودنِ
عصمت را مردود دانستهاند، و آن را به خدا نسبت دادهاند. یعنی در عین تأکید بر
بودن ِاین کمال، آن را ((وَهبی)) شمردهاند. امّا بعضی، این گونه بیانات را حمل بر
انکار عصمت ائمه"علیهمالسلام" کردهاند و تصریح به خطا پذیر بودن ایشان نمودهاند.
بدین ترتیب ـ دانسته و ندانسته ـ حق بزرگی از ولّی نعمت خود را ضایع کرده، و قلباً
این ویژگی ِمهمّ امام"علیهالسلام" را منکر شدهاند.
برای روشن شدن این مصداق از غربت امام عصر"علیهالسلام"، به خطبهای از نهج البلاغه
اشاره میکنیم. حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب"علیهالسلام" فرمودهاند:
لا تَکُفُّوا عَن مَقالةٍ بِحَقٍّ اَو مَشوِرَةٍ بِعَدلٍ، فَاِنّی لَستُ فی نَفسی
بِفَوقِاَن اُخطِیَ وَ لا آمَنُ ذلِکَ مِن فِعلی، اِلاّ اَن یَکفِیَ اللهُ مِن
نَفسی ما هُوَاَملَکُ بِهِ مِنیّ، فَاِنََّما اَنَا و َاَنتُم عَبیدٌ مَملُوکُونَ
لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیرُهُ (6)
از سخن حقّ گفتن و مشورت دادن در مورد عدل خودداری نکنید، چون من به خودم ( به خودی
ِخود) بالاتر از این نیستم که خطا کنم ( با نظر به ذات خودم ممکن است به خطا افتم)،
و(بهخودیِ خود) از اشتباه در عمل خود در امان نیستم، مگر این که خداوند، آنچه را
که نسبت به من املک است از من کفایت کند، زیرا خدایی که جز او خدایی نیست، مالک و
صاحب اختیار من و شماست.
امیرالمؤمنین"علیهالسلام" میفرمایند: من به خودیِ خود، از خطا مصون نیستم. به
عبارتی میفرمایند: این من نیستم که خود را از خطا مصون میدارم، بلکه خداوند متعال
مرا ((کفایت)) میکند.
((کفایت)) کردن، یعنی آنچه در وسع کسی نیست، دیگری مسؤولیت آن را بر عهده گیرد.
مسؤلیّت انجام لغت ((کفیل)) از همین معنی گرفته شده است. در این خطبه، حضرت
امیرالمؤمنین"علیهالسلام" تصریح فرمودهاند که مصونیّت از خطا، از عهدهی من خارج
است. اما خدای عزوجل که در همهی کمالات من از خودم مالکتر است، اگر بخواهد مرا در
عصمت نیز کفایت میکند. که این خواست خدا با توجّه به ادلۀ صریحی که دربارۀ عصمت
امام"علیهالسلام" وجود دارد، محقّق است. (7)
امّا وَهبی بودنِ عصمت امام"علیهالسلام" و اکتسابی نبودن آن، هیچ منافاتی با
اختیار ایشان ندارد، و کمال ((اختیار)) در ایشان هم به اندازۀ سایر انسانها وجود
دارد. البتّه توضیح و تبیین این مطلب، احتیاج به بحث گستردهای دارد که باید در جای
خود به آن پرداخت.
هر شخص غیر مغرض و عاقلی، از این فرمایش امیرالمؤمنین"علیهالسلام" میفهمد که
حضرتش، عصمت ذاتی و اکتسابی را ردّ کرده وآن را فضل و انعام الهی شمردهاند، امّا
معصوم بودن خویش را نفی نفرمودهاند. ولی عدهای کم لطفی کرده و با حذف کردن قسمت
دوم فرمایش امیرالمؤمنین"علیهالسلام" میگویند که حضرت خودشان فرمودهاند که:
فَاِنّی لَستُ فی نَفسی بِفَوقِ اَن اُخطِئَ
من به خودی خود ،فوق خطا نیستم(ممکن است خطا کنم)
آن گاه نتیجه میگیرند که امیرالمؤمنین"علیهالسلام" بدون تعارف و تواضع، به
واقعیتی اشاره کردهاند و اقرار کردهاند به این که ازخطا مصون نیستند .بنابراین
امام"علیهالسلام" برای خود قائل به مقام عصمت نبودهاند!
اینان، متأسّفانه از بخش دیگر خطبه ـ عمداً یا سهواًـ چشم پوشی میکنند که حضرت
فرمودهاند:
اِلاّ اَن یَکفِیَ اللهُ مِن نَفسی ماهُوَاَملَکُ بِهِ مِنیّ
مگرخدا کفایت کند آن چیزی را که نسبت به من املک است.
این گونه تبیین دین، سخن گویندهای را به یاد میآورد، که نفی توحید را جزء اصلیِ
دیدن میدانست، و به جملۀ (( لا اِلهَ )) استناد میکرد ، بدون این که (( الا الله
))را بگوید!
و یا آن فرد دیگر که میگفت: قرآن، مردم را از نماز خواندن نهی کرده، بلکه بالاتر
از آن فرموده((به نماز نزدیک نشوید))! استدلال او به آیۀ شریفۀ (( لا تَقرَبوُا
الصَلوةَ)) بود، که اگر به همین صورت ناقص نقل شود، نتیجهای جز نهی از نماز ندارد.
امّا اگر آن را کامل بخوانیم، میبینیم که در مورد نهی از نماز در حال مستی است.
خدای تعالی می فرماید:
لا تَقرَبُو ا الصَلوةَ و اَنتُم سُکاری (8)
درحالی که مست هستید، به نماز نزدیک نشوید.
نمونۀ گویاتر و روشنتر از این استدلال و این قرائِت عجیب از دین! شعر مشهور است که
شاعر میگوید:
((کُلُوا و شرَبوُا)) را دُر گوش کن ((و لا تُسرفُوا)) را فراموش کن
این نمونهها، نشان میدهد که در مواردی، بیان نیمی از حقیقت، بزرگترین دروغ و
بدترین نسبت زشت به گویندۀ آن حقیقت است.
نکته مهمّ این است که حضرت امیرالمؤمنین"علیهالسلام" در حدیث یاد شده، در صدد بیان
اصلی از اصول مهمّ عبودیّت پروردگار است، که اهلبیت عصمت"علیهمالسلام" جان ِخود
را بر سر تبیین آن ـ به زبان و عمل ـ گذاشتند. آن بزرگواران کوشیدند به زبانهای
مختلف، به مردم بگویند که کمالات ما، همه از ناحیۀ سبحان است، نه از خودمان.
چنین انحراف و اشتباهی در مورد کمال عصمت امام"علیهالسلام"، متأسّفانه از طرف بعضی
از مدّعیان تشیّع دیده میشود. و ما وقتی چنین قدرناشناسیها را نسبت به اولیاء
خویش میبینیم، در مییابیم ولیّ نعمتهایی که مدّعیان دوستی ِایشان یکی از
اصلیترین ویژگیهایشان را نپذیرفته و با نمکنشناسی آن را زیر سؤال میبرند، به
راستی غریب هستند. آیا غربتی بالاتر از اینکه دوستان کسی، حقوق مسلَّم او را انکار
کنند، میتوان تصور کرد؟! آیا شکر قلبی این (( اولیاءالنعم ))، با زیر سؤال بردن و
ردّ کردنِ فضائل آنها محققّ میشود؟!
به راستی اگر کسانی عمداً اهتمام به پایمال کردن حقوق اهلبیت"علیهمالسلام" و
مُکَفَّر قرار دادن آنها داشتند، نمیتوانستند بهتر از این عمل کنند.
د)نصّ برامامت
یکی از اساسیترین پایههای امامت، مسألۀ ((نصّ بر امامان"علیهمالسلام")) است.
اصلی ترین تفاوت دین الهی(تشیّع) با دیگر مکاتب، در این است که شیعه، امام را حجّت
الهی میداند، و قائل به نصب او از طرف خدای عزّوجلّ است. ولی دیگر مدّعیان
مسلمانی، از این واقعیّت سرباز زده، و امامت را امری انتخابی توسّط بشر میشمارند.
متأسّفانه عدهّای از کسانی که ادعای تشیّع دارند، بافرقههای دیگر همنوا شده، و
ضرورتِ نصّ بر امامان "علیهمالسلام" را زیر سؤال میبرند. کار این گروه به جائی
میرسد که در معنای پیام روز غدیرخمّ نیزـ با وجود تواتر لفظی و معنویِ آن و وضوح
معنای آن ـ تشکیک کرده و میگویند: درست است که پیامبر"صلی الله علیه و آله و سلم"
در روز غدیر خم فرمودند:
مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ(9)
کسی که من مولای او هستم این علی هم مولای اوست.
اما منظور رسول خدا"صلی الله علیه و آله و سلم" از این کلام، صرفاً معرفی بوده نه
نصب، و پیامبر در آن روز تاریخی، امیرالمؤمنین"علیهالسلام" را برای امامت و خلافت
فقط معرّفی فرمودهاند و بیان کردهاند که ایشان برای امر خلافت مناسب هستند و این
صلاحیّت را دارند که زعامت جامعه را بر عهده گیرند، امّا حکم خدا به وصایت و امامت
ایشان را ابلاغ نکردهاند.
به عبارتی، پیامبر"صلی الله علیه و آله و سلم" راه انتخاب دموکراتیک را پیش گرفتند
و کاندیدای مورد نظر خود را به مردم معرفی کردند، تا اگر رأی اکثریّت را به دست
آورد به عنوان خلیفه و جانشین ایشان باشد. به تعبیر یکی از مدعیان تشیّع: در روز
غدیر، پیامبر"صلی الله علیه و آله و سلم" فقط رأی خود را در مورد جانشین خود به
صندوق انداختند!
نتیجۀ این سخن، آن است که اطاعت و قبول مقام امامت و ولایت واجب نیست، و بستگی به
انتخاب و صلاحدیدِ هر کس در زمان خویش دارد؟!
در واقعۀ بزرگ غدیر، پیامبر"صلی الله علیه و آله وسلم" صریحاً حکم خدا را مبنی بر
نصب امیرالمؤمنین"علیهالسلام" به خلافت و جانشینی ِپیامبر"صلی الله علیه وآله
وسلم" به حاضر و غایب ابلاغ کردند و سپس از تک تک حاضران نسبت به آن بیعت گرفتند.
امّا چنین برخوردی با پیام روشن، چیزی جز ضایع کردن اساسیترین حقّ
اهلبیت"علیهمالسلام" نیست. متأسّفانه این اظهار نظرها، از برخی افراد درس خوانده
و صاحب نفوذ بر میخیزد! وقتی درس خواندهها چنین حقوق امامان خود را زیر پا
بگذارند، از مردم عوامی که دنباله رو اینها هستند، چه انتظاری میرود؟!
بی اعتقادی به
امام "علیه السلام" وراه نجات ازآن
برخی از افراد اهل
مطالعه و درس خوانده چون تلقّی صحیحی از دین ندارند، نمیتوانند مسألۀ امامت و
اوصاف امام"علیهالسلام" راـ چنان که هست ـ بپذیرند. این عدّه، اگر با شنیدن و یا
خواندن اوصاف امام"علیهالسلام" از معرفت حضرتش بهرهای برند و فضیلتی از فضائل
امام"علیهالسلام" به ایشان معرفّی شود، پذیرش قلبی و تسلیم در برابر آن را نوعی
عوام زدگی میدانند، و به نحوی در صدد توجیه انکار خود نسبت به آن بر میآیند.
اینان حقایق را به گونهای تفسیر میکنند که قابل قبول به نظر نرسد، و گاهی هم آنها
را وارونه جلوه میدهند.
این افراد، حتّی اگر یکی از اوصاف امام"علیهالسلام" را با چشم خود ببینند، باز هم
زیرِبار نمیروند و از روش توجیه استفاده مینمایند. به علاوه اگر کسی را ببینند که
تسلیم کمالات امام"علیهالسلام" شده، برای اوـ به خیال خود ـ دل میسوزانند، و او
را نادان و ساده اندیش میشمارند.
مسلّماً چنین کسانی به دستگیریهای امام"علیهالسلام" در زندگی خویش هم توجّه
ندارند، و الطاف ایشان را درک نمیکنند، تا بخواهند تسلیم شده و به آن معتقد گردند.
بدین ترتیب با وجود این که در درجات مختلف، شناخت اوصاف امام"علیهالسلام" نصیب
آنها شده است، ولی اینان هم چنان بیاعتقاد باقی میمانند، چرا که با سوء اختیار
خویش، از قبول یافتههای خود سرباز میزنند و امام خویش را قدر نمیشناسند. چه بسا
کوتاهی این افراد در وظیفۀ خویش و انکار قلبی و کفران نعمتِ آنها، منجر به سلب نعمت
شود، و کارشان به جائی برسد که واقعاً از درک و معرفتِ اوصاف و کمالات
امام"علیهالسلام" بیبهره گردند.
این وضعیّتِ اسفآور نسبت به معرفت امام"علیهالسلام"، در مورد گروهی از
تحصیلکردهها صدق میکند. امّا افراد عادی که معلوماتِ چندانی دربارۀ دین ندارند،
بسیاری از ایشان، مطالعات و شنیدههای دقیق و صحیحی دربارۀ امر امامت و اوصاف
امام"علیهالسلام" ندارند. بلکه متأسّفانه ضرورتی هم برای مطالعه در این باب احساس
نمیکنند، در حالی که همین افراد در امور مادّی خویش، نهایت دقّت راـ بدون هیچگونه
کوتاهی و مسامحه کاری ـ به خرج میدهند. حتّی اگر ببینند کسی در امور دنیایی، بدون
مطالعه و تأمّل به حرفۀ خاصی پرداخته و متحمّل ضرر شده است، او را بخاطر عدم دقّت و
توجّه لازم، مستحقّ ملامت میدانند.
در امور دنیوی، هر کس بخواهد کاری کند و یا حرفهای ـ هرچند ساده و معمولی ـ پیش
بگیرد، ابتدا میکوشد اطّلاعاتی بسیار دقیق دربارۀ آن به دست آورد و از جنبههای
مختلف آن مطّلع شود. برای این کار، از هر فرد خُبرهای درخواست راهنمایی و کمک
میکند، تا به فنون کاری که در پیش دارد، آشنا شود.
ولی متأسّفانه اکثریت مردم در مسائل معنوی و امور دینی خود، معمولاً چنین دقّت و
تلاشی به خرج نمیدهند. فکر نمیکنند دنیایی که امور مادّی در آن کاملاً از روی نظم
و دقّت اداره میشود، در امور معنوی هم حساب و کتاب دقیقی دارد. به حکم عقل، کسب
سعادت ابدی که از طریق دین تأمین میشود، به طرّاحی برنامهریزی دقیقتر و عمل به
آن نیاز جدّی دارد.
بنابر این همان طور که مردم عمر خویش را برای رسیدن به اهداف مادّی خود ـ مثل رسیدن
به مال و مقام و سَمَت ـ صرف میکنند باید در معنویّات هم، حداقلّ راه را از بیراهه
تشخیص دهند، و انتظار نداشته باشند که از غیر راه معقول و منطقی به نتیجهی مطلوب
برسند. افرادی که برای جهانِ نامحدودِ آخرت، به اندازۀ عالم محدود دنیا ارزش قائل
نیستند، برای کسب سعادت واقعی خود به سراغ اهل بیت"علیهالسلام"ـ که دانایان این
راه هستند ـ نمیروند. و اگر هم گاهی در مجلسی به مناسبتی چیزی دربارۀ
امام"علیهالسلام" بشنوند، حداکثر این است که به طور بسیار موقّت و محدود، تحت
تأثیر واقع میشوند، نه این که با این اعتقاد زندگی کنند. عمر و زندگی ایشان خالی
از یاد و کلام و راهنمایی ائمه"علیهمالسلام" است، در حالی که انسان برای رسیدن به
سعادت همیشگی، امیدوار به هدایت الهی باشد.
امامباقر"علیهالسلام" در توضیح ضرورت رجوع به خبره و راهنما در امور معنوی ـ در
مقایسه با امر عادی ـ میفرمایند:
یا اَبا حَمزَةَ! یَخرُجِ اَحَدُکُم فَراسِخَ فَیَطلُبُ لِنَفسِهِ دَلیلاً، وَ
انَتَ بِِطُرقُ السَّماءِ
اَجهَلُ مِنکَ بِطرُق ِالاَرضِِ، فَاطلُب لِنَفسِکَ دَلیلاً (10)
ای ابوحمزه! یکی از شما که میخواهد چند فرسخ دور شود، راهنما
میگیرد، در حالی که تو نسبت به راههای آسمان ـ در مقایسه با
راههای زمین ـ نا آگاهتر هستی، پس برای خود، دلیل و راهنما بجوی.
در آن زمان، جادههای امروز ساخته نشده بود. و اگر کسی میخواست چند فرسخ از شهر
دور شود، چون ممکن بود راه را از بیراهه تشخیص ندهد و به مقصود نرسد، برای خود
((بلد)) و ((راهنما)) میگرفت. امروز هم ـ باگسترش امکانات ـ انسان برای سفرهای
خود، ناگزیر، باید از نقشه و راهنما کمک بگیرد. نیاز به راهنما، در تمام شؤون
زندگی، کاملاًبدیهی و عقلانی است.
امام"علیهالسلام" تذّکر فرمودهاند که شما نسبت به راههای هدایت، از جادّههای
دنیایی هم ناآگاهتر هستید بنابراین به طریق اولی باید برای خویش راهنما بجوید.
به راستی، چند درصد شیعیان که اهل ولایت ائمه"علیهمالسلام" هستند، چنین اعتقادی
دربارۀ امام"علیهالسلام" دارند و اینگونه به راهنمای خویش مراجعه میکنند؟ آیا
امام"علیهالسلام" به عنوان دلیل و راهنما در متن زندگی ما وجود دارد؟!
چند درصدِ امام شناسها به امام"علیهالسلام" در این سطح اعتقاد دارند که باید
ایشان را برای خود راهنما بگیرند ((فَاطلُب لِنَفسِکَ دَلیلاً))؟ آیا راهنماییهای
امام"علیهالسلام" ـ باعلم سرشار الهی ـ به اندازۀ فردی که چند صباحی در رشتهای
کسب تجربه کرده است، ارزش ندارد؟!
آیا حداقل آنطور که برای داشتن یک کسب و کار پر رونق در دنیا تلاش میشود و تجربۀ
دیگران مورد استفاده قرار میگیرد، نباید به امام"علیهالسلام" مراجعه کرد؟!
واقعیّت این است که ما شیعیان ـ چنانچه باید و شاید ـ از امامان خود تبعیّت
نمیکنیم. خدای منّان، معرفت ایشان را نصیب ما فرموده است. ما میشنویم و حتّی
میبینیم و مییابیم امام"علیهالسلام"((کشتی نجات)) در طوفانهای هلاکت هستند ولی
آیا در زندگی خود هنگام سختی دست به دامان ایشان میشویم؟!
ما فهمیدهایم امام"علیهالسلام"((عِلم مَصبوب))است. ولی وقتی به دنبال کسب علم
میرویم، آیا گوشۀ نظری به ایشان میافکنیم و یا این که از هر کسی غیر ایشان طلب
علم میکنیم؟! آیا امام صادق"علیهالسلام" در بیان اعتقادات عمیق اسلامی، در حدّ
مقامی که طلاّب علوم دینی یا دانشجویان رشتههای علوم انسانی برای فلان فیلسوف یا
عارف قائل میباشند، جایگاهی دارد؟
آیا در مقام فهم دقایق و ظرایف علوم اهل بیت"علیهمالسلام" (خصوصاً در امور اساسی و
اعتقادی مانند مبدأ و معاد)، آن دقّتِ نظرهایی که در کمالات غیر معصومین صورت
میپذیرد، انجام میشود؟!
آیا در فهم و تفسیر قرآن، به سخنان اهلبیت"علیهمالسلام"ـ به عنوان تنها کسی که
علم قرآن به طور کامل در سینۀ ایشان است ـ اهمیت و بهای لازم داده میشود؟!
میبینیم که در محافل و مجالسِ علمیِ دینی، احادیث ائمهاطهار"علیهالسلام" با
عناوین و برچسبهای مختلف، مردود و مهجور میگردد، و حداکثر شأنِ علمی که بعضاً ـ
نه کُلاًّ ـ برای ایشان قائل میشوند، محدود به فقه اصطلاحی و بیان احکام عملی است،
در حالی که سخنان متکلّمان مسیحی و یهودی و حتّی غیر اهل کتاب، به عنوانِ دست
آوردهای عمیق دینی در برخی مجامع حوزوی علمی و دانشگاهی مطرح میگردد و ترجمۀ
کتابهای آنها با استقبال از ناحیۀ دانشجویان علوم دینی مواجه میشود. اینجا به غربت
ائمه اطهار"علیهالسلام" بیشتر متنبّه میگردیم.
اگر قرار بود به عدّهای از علما در طول دوران تاریخ کم توجّهی شده، و آنها
ناشناخته و غریب واقع شوند، آیا مردم بهتر از این میتوانستند عمل کنند؟! خوب است
به قضاوت بنشینیم؛ که نحوۀ برخورد با فرمایشات ائمه"علیهالسلام" چگونه است؟!
به محض این که کلامی از امام معصوم"علیهالسلام" مطرح میشود که مخالف با مذاق فکری
رایج و معمول است، در درجۀ اوّل انتساب آن سخن به امام"علیهالسلام" را زیر سؤال
میبرند، بعد در موضوع آن به انحاء مختلف تشکیک میکنند؛ مانند این که سخن گفتن در
آن موضوع ِخاصّ، در شأن امام"علیهالسلام" هست یا خیر! در مرحلۀ بعد، اگر قولی از
امام"علیهالسلام" هنوز مورد توجّه باقی مانده باشد، آن را خلاف ظاهر و بلکه مخالف
صریح آن معنا میکنند، و استفاده از معنای ظاهریِ آن را در شأن عوامالناس
میدانند. این چیزی است که با کمال تأسّف در بسیاری از محافل علمی دینی خصوصاً
دانشگاهی وجود دارد.
به راستی در این دوران، ((علم مصبوب)) چقدر غریب است؟! البتّه آفت این عدم توجّه و
مکفّر قرار دادن امام"علیهالسلام" در دوران غیبت، دامنگیر خود ما شده است.
میبینیم که بسیاری از جوانان، در امر دین به سرگردانی و حیرت افتادهاند. و
عدّهای از آنها که دردِ دین دارند، به هر دری میزنند و سراغ هر عالم و جاهلی را
میگیرند و هر جزوه و کتابی را با اشتیاق میگشایند تا به فقاهت و بصیرت در دین دست
یابند، امّا به سرچشمۀ زلال معرفت ـ که از وجود مقدّس و مطّهر امام"علیهالسلام"
سرازیر میشود ـ دست نیافتهاند . از این رو، خواستهاند از آبهای آلوده و
مردابهای لجن گرفته رفع عطش کنند، در نتیجه هرگز طعم سیراب شدن را نچشیدهاند.
علاوه بر آن روز به روز بر انحراف و سرگردانی آنها افزوده میشود. کار به آن جا
میرسد که متأسفانه برخی از اینها، اعتقاد خود را به اصول دین (خدا و قرآن و
پیامبر "صلی الله علیه و آله و سلم" و امام"علیهالسلام") را نیز از دست میدهند و
دینداری را به تمسخر میگیرند.
همۀ این بیچارگیها، سرگردانیها، بیپناه بودنها، تردیدها، سئوالهای بیجواب، و
بالاخره گمراهیها، برخواسته از این است که ((علم مصبوب)) را رها کرده و شکر این
نعمتِ بزرگ را در مقام اعتقاد قلبی نمیگذارند.
در زمان غیبت، ثابت ماندن در امر دین و اعتقاد امامت، بسیار دشوار است، و راهی برای
نجات جز تمسّک جستن به امام عصر"علیهالسلام" نیست. در غیر این صورت، دین انسان از
دست میرود.
امام حسنعسکری"علیهالسلام" به صحابی ِخاص خود ـ احمد بن اسحاق ـ دربارۀ وضعیّت
خطرناک دوران غیبت هشدار دادهاند:
وَاللهِ لَیَغبَنَّ غَیبَةً لا یَنجُو فیها مِنَ الهلًکَةِ، الِا مَن ثَبَّتَهُ
اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَی القَولِ
ِباِمامَتِهِ، وَ وفَّقَهُ فیها لِلدُّ عاءِ بِتَعجیلِ فَََرَجِهِ ( 11 )
به خدا قسم غیبتی خواهد کرد که احدی از تباهی(دینش) در آن زمان
نجات نمییابد، مگر آن کسی که خدای عزّوجلّ، او را در اعتقاد به امامت
آن حضرت ثابت قدم بدارد، و در زمان غیبت، نسبت به دعا در تعجیل فرج
ایشان، توفیق عنایت فرماید.
عقیده به امامت حضرت مهدی"عج الله وتعالی فرجه"، یعنی اینکه امام را با همۀ اوصاف و
کمالاتش، باید شناخت و به او معتقد شد، تا بتوان از هلاکت نجات پیداکرد. این ثباتِ
قدم در اعتقاد به امامت جز با عنایت الهی صورت نمیپذیرد ولی اگر خداوند عزّوجلّ
به تفضّل خویش، اوصاف و فضائل امام"علیهالسلام" را به ما بشناساند، وظیفۀ ما این
است که با تسلیم در برابر این کمالات، به معنای واقعی امام شناس شویم، در این امام
شناسی ثابت قدم باشیم، و بدین وسیله دین خود را در زمان غیبت حفظ کنیم.
دیدیم که تنها راه نجات از فتنههای زمان غیبت، ثبات قدم در امر امامت است. اکنون
باید راههایی برای تثبیت امام شناسی جستجو کنیم. امام زین العابدین"علیهالسلام"
راه ثابت قدم ماندن در مسیر ولایت و امامت را چنین تبیین کردهاند
اِنَّ لِلقائم مِنّا غَیبَتَِینِ، اِحداهُما اَطوَل ُمِنَ الاخُری ...وَ اَمَّا
الأُخری فَیَطُولُ اَمَدُها،
حَتّی یَرجِعَ عَن هذَا الاَمرِ اَکثَرُ مَن یَقُولُ بِهِ، فَلا یَثبُتُ عَلَیهِ
اِلّا مَن قَوِیَ یَقینُهُ
وَ صَحَّت مَعرِفَتُهُ وَ لَم یَجِد فی نَفسِهِ حَرَجاً مِمّا قَضَینا وَسَلَّمَ
لَنا اَهلَ البَیتِ «همانا قیام کننده از ما(اهل بیت) دو غیبت دارد که یکی از آنها
طولانیتر از دیگری است ... امّا غیبت دیگر، پس مدت آن به درازا میکشد، تا آن حدّ
که بیشتر کسانی که اعتقاد به امامت او (حضرت مهدی"علیهالسلام") دارند، از این
اعتقاد برمیگردند. پس بر این امر، ثابت قدم نمیماند مگر کسی که یقینش محکم و
معرفتش صحیح باشد، و قلباً پذیرفتن احکام ما برایش سخت نباشد( ظرفیت پذیرش داشته
باشد) و تسلیم ما اهل بیت گردد.»
فهمیدن و باور کردنِ این واقعیّت که اکثریت مردم در زمان غیبت کبری گمراه میشوند،
شاید در ابتدا قدری دشوار باشد. ولی با دیدن انحرافات جامعۀ خودمان در اعتقاد به
امامت ـ که از معدود مراکز مهمّ تشیّع است ـ احساس خطر میکنیم. البته وقتی صاحب و
مقتدای دین غریب واقع شود راهی جز انحراف طی نمیشود.و کار به جایی میرسد که افراد
مؤمن و راسخ در اعتقاد به امامت، کیمیا میشوند.
بر اساس کلام امام سجّاد"علیهالسلام"، راه هدایت در زمان غیبت، درشناخت صحیح حضرت
بقیةالله "ارواحنا فداه" و پذیرش قلبی و تسلیم عملی نسبت به ایشان منحصر میشود. و
در غیر این صورت، انسان عاقبتی جز هلاکت ندارد.
اگر در زمان غیبت، با یقین قوی، ائمه"علیهمالسلام" را پیشوایان معصوم الهی بدانیم
که دین و دنیای ما را رقم میزنند، جان و دل به کلام ایشان میسپاریم و مو به مو،
به کلامشان عمل میکنیم. وقتی پزشکی برای بیمار خویش دارو تجویز میکند، همۀ
دستورات او کاملاً اجرا میشود. و اگر بیمار در اجرای تجویز پزشک کوتاهی کند، خطر
شدّت یافتن بیماری ـ و چه بسا مرگ _ در انتظار اوست. به همین گونه در زمان غیبت
نیز، خطر هلاکتِ امر دین را باید جدّی بگیریم. ما، در امور مادّی و جسمی، وقتی که
احتمال خطر جدّی باشد، با احتیاط برخورد کرده و از موارد شبههناک پرهیز میکنیم.
در مسائل معنوی نیز همین گونه، نباید اهل تسامح باشیم، در حالی که متأسّفانه بسیاری
از مردم به غلط میپندارند که در امر دین، نباید سخت گرفت.
مقایسۀ دقّت در امر دین، با دقّت در مسائل مادّی بسیار راهگشا است. شاید بارها
شنیده باشیم که یک کوتاهی در امور دنیوی، سبّب خسارت جانی و مالی و حتّی روحیِ
بسیار شده است. ولی متأسّفانه هر نوع سهل انگاری در امور معنوی را جایز میشماریم،
در حالی که عالَم معنا نیز بسیار دقیق و دارای حساب و کتاب منظّمی است. به علاوه
کوتاهی در مسائل مادّی به عالم دنیا ختم میگردد، و به مرگ منتهی میشود. ولی هلاکت
اعتقادی بسیار بدتر است. و اگر انسان به کفر و ضلالت افتاد، زندگیِ جاوید و سعادت
ابدیِ خود را به تباهی کشیده، و این خطری است که در زمان غیبت، بیش از هر زمانی
دامنگیر((شیعیان)) میشود. پیامبر اکرم"صلی الله علیه وآله" در توصیف زمان غیبت
فرمودهاند:
ذاک الذی یغیب عن شیعته واولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بامامته
الا من امتحن الله قلبه للا یمان (13)
او(حجة بن الحسن"علیهماالسلام") همان کسی است که ازدیدگان شیعیان
غائب میشود، غیبتی که در آن زمان، هیچ کس در اعتقاد به امامت او ثابت
نمیماند، مگر کسی که خدا قلبش را برای ایمان آزموده است.
گوهر معرفت امام عصر"علیهالسلام" بسیار با ارزش است. و اگر بتوانیم آن را نگاه
داریم، همه چیز ِما تضمین میشود. با اعتقاد به امامت، انسان از خطای در اعتقادات و
حتّی توحید نیز مصون میشود، و در اعتقاد به خدا نیز، به گرایشهای انحرافی دچار
نمیشود، چون در راه خدا شناسی راهنما و بلدِ راه دارد، که با پیروی از ایشان،
میتواند ـ با استعانت از لطف وفضل الهی ـ ایمان خویش را به سرمنزل مقصود برساند.
پي نوشتها:
(1) الّبته این
قاعدۀ کلی نیست که شخص لازم باشد همیشه مقدمات معرفت را خودش فراهم آورد تا خدا به
او فضل نماید. بلکه خداوند به هر کس که بخواهد فضل میکند. چه بسا کسی هیچ یک از
مقدمات را فراهم نکرده باشد و خدا به او معرفت امام"علیهالسلام" ـ عطا فرماید. ولی
آنچه مسلّم است این که اگر فرد در برابر معرفتی که خدا به او عطا فرموده، تسلیم
باشد، بنابر وعدۀ الهی ـ که عین فضل اوست ـ به معرفتش افزوده میگردد. برای تحقیق و
مطالعه در همین زمینه و ملاحظۀ دلائل آن ، به کتاب ((گوهر قدسی معرفت)) از همین
نویسنده مراجعه کنید .
(2) و َمَن جََحَدَ کُم کافِرٌ (زیارت جامعۀ کبیره، مروی ازامام هادی"علیهالسلام"ـ
بحارالانوار 102/103). این مضمون در احادیث فراوان با الفاظ مختلف آمده است.
(3)ینابیع الموّده،قندوزی/باب29/ص137
(4)برای آشنایی باتوضیح دقیقتر این مطلب به کتاب معرفت امام عصر"علیهالسلام" از
همین نویسنده رجوع کنید.
(5) به عنوان نمونه مراجعه کنید به کتاب ارزشمند((المراجعات)) اثر عالم بزرگ شیعه
مرحوم سیّدعبدالحسین شرف الدین عاملی که ترجمه آن بنام ((رهبری امام
علی"علیهالسلام")) از دیدگاه قرآن و پیامبر"صلی الله علیه وآله وسلم"منتشرشده است.
(6)خطبه207 نهج البلاغه فیض الاسلام
(7) مانندآیۀ33 سورۀ احزاب:انما یرُیدُ اللهُ... .
(8)سورۀ نساء/آیه 43
(9) منابع این حدیث شریف در کتاب ((فضائل الخمسه فی الصحاح السّتّه)) ج1/ص399 تا
431 از منابع
معتبر اهل سنت نقل شده است.
(10)اصول کافی/کتاب الحجه/باب معرفت الامام و الردّ الیه/ح10
(11)بحار الانوار/ ج102 / ص112
(12)کمال الدین/باب31/ح8
(13) کمال الدین/ص 235 /باب 13/ح 3