زندگانى پيامبر (ص)
( الدمعة الساكبة )

آيت الله بهبهاني
مترجم : ابراهيم سلطانى‏نسب

- ۶ -


مقام دوم: در بيان آنچه كه از معجزات آسمانى و غرايب بزرگ براى رسول‏اللَّه(ص) ظاهر شد،
از دو نيم شدن ماه و بازگرداندن و نگاه داشتن خورشيد و سايه انداختن ابر بر سر او و نزول مائده‏ها و نعمتها از آسمان علاوه بر آنچه كه در قول خداوند متعال گذشت )اَقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرِ وَ اِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرْ(

 طبرسى)ره( در مجمع‏البيان ذيل تفسير اين آيه آورده: )اِقْتَرَبَتِ‏السَّاعَة( يعنى: نزديك است كه در آن هنگام خلايق مى‏ميرند و قيامت برپا مى‏شود و منظور اين است كه آماده شويد براى روز قيامت قبل از آمدنش )وَانْشَقَّ الْقَمَر( ابن عباس مى‏گويد: مشركين نزد رسول‏اللَّه(ص) جمع شدند و گفتند: اگر تو راست مى‏گويى و پيامبر خدا هستى براى ما و پيش چشم ما، ماه را به دو نيم كن. رسول‏اللَّه(ص) به آنها فرمود: اگر اين كار را بكنم ايمان مى‏آوريد؟ آنها گفتند: بله و آن هنگام شب چهاردهم ماه بود و قرص ماه كامل بود، پيامبر از خداوند درخواست نمود كه آنچه مشركين خواسته‏اند به او عطا نمايد: پس ماه به دو نيم شد و رسول‏اللَّه(ص) ندا داد: اى مردم شاهد باشيد )كه ماه به اذن پروردگار به دو نيم شد(.

 در تفسير على‏بن ابراهيم آمده كه حسن‏بن ابان از محمدبن هشام از محمد و او از يونس نقل كرده كه امام صادق(ع) به من گفت: شب چهاردهم ذى‏الحجه چهارده مرد از اصحاب پيمان عقبه جمع شدند و به رسول‏اللَّه(ص) گفتند: هيچ كس پيامبر نيست مگر اينكه معجزه و نشانه‏اى بياورد پس معجزه و نشانه تو براى اثبات ادعايت در اين شب چيست؟ رسول‏اللَّه(ص) فرمود: شما چه مى‏خواهيد )تا من انجام دهم(؟ آنها گفتند: اگر تو نزد پروردگارت شأن و منزلتى دارى، امر كن تا ماه به دو نيم گردد. در اين هنگام جبرئيل نزد رسول‏اللَّه(ص) نازل شد و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام رسانده و فرمود: بدرستيكه من امر كرده‏ام تا همه چيز در عالم به فرمان تو باشد، رسول‏اللَّه(ص) سرش را بلند كرد و به ماه دستور داد تا به دو نيم گردد و ماه نيز به دو نيم شد آنگاه رسول‏اللَّه(ص) و يارانش همگى براى شكرگزارى بدرگاه خداوند سجده نمودند سپس رسول‏اللَّه(ص) سر از سجده برداشت و اصحابش نيز سر از سجده برداشتند، پس اصحاب عقبه گفتند: يا رسول‏اللَّه(ص) حالا ماه را به حال اولش بازگردان، پس به امر رسول‏اللَّه(ص) ماه به حال اولش بازگشت سپس گفتند: بالاى ماه را از پايين آن جدا كن، پس پيامبر همانكه انجام داد و ماه از بالا دو نيم شده باز رسول‏اللَّه(ص) سجده شكر بدرگاه خداوند به‏جاى آورد و ياران ما نيز سجده كردند.

 اصحاب عقبه گفتند: اى محمد هنگامى كه در سفرمان به شام و يمن رسيديم از اهالى آنجا سؤال مى‏كنيم كه در اين شب چه ديده‏ايد اگر مثل آنچه كه ما ديده‏ايم ديده بودند خواهيم دانست كه معجزه‏اى كه انجام دادى از سوى پروردگار توست و اگر مثل آنچه ما ديده‏ايم نديده بودند خواهيم فهميد كه اين كارهايى كه انجام دادى جادويى بيش نبوده كه با آن ما را سحر نموده‏اى و در اين هنگام خداوند اين آيه را نازل فرمود: »اِقْتَرَبَت السَّاعِةُ وَ النْشَقَّ الْقَمَرْ« تا آخر سوره.

 در امالى شيخ طوسى)ره( به اسنادش كه به امام على‏بن موسى‏الرض(ع) مى‏رسد و او از پدرش و او از جدش و او از پدرانش از امام على(ع) نقل كرده‏اند كه حضرت فرمود: به امر رسول‏اللَّه(ص) ماه در مكه به دو نيم شد و رسول‏اللَّه(ص) به حاضران مى‏فرمود: شاهد باشيد، شاهد باشيد.

 به همان سند از انس‏بن مالك نقل است كه: رسول‏اللَّه(ص) فرستاده‏اى را به سوى يكى از حاكمان جبّار عرب فرستاد و او را به سوى خداوند عزوجل دعوت نمود، آن حاكم به فرستاده پيامبر گفت: به من خبر بده از آن كسى كه مرا به سوى آن دعوت مى‏كنى كه آيا او از نقره، طلا يا آهن است؟ پس فرستاده به نزد رسول‏اللَّه(ص) آمده و او را از سخنان آن مرد آگاه ساخت، پس پيامبر فرمود: به سوى او برو او را به خداوند عزوجل دعوت نما، آن مرد پيام‏رسان گفت: اى نبى خدا او از قبول دعوت به سوى خداوند سرپيچى مى‏كند، حضرت فرمود: به سوى او بازگرد او نيز بازگشت و مثل گذشته او را دعوت نمود در همين زمانكه آن حاكم مى‏خواست سخنى به زبان بياورد از ابرى كه در آسمان بود رعدى برخاسته و صاعقه‏اى از آن به جمجمه سر او اصابت نمود. پس خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: )وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقِ فَيُصيِبُ بِهَا مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِى‏اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ(.

 در حرائج و جرائح از معجزات حضرت رسول‏اللَّه(ص) است كه: ابوطالب با محمد(ص) به سفر مى‏رفت، مى‏گويد: هر زمان كه ما زير نور خورشيد و آفتاب سوزان راه مى‏رفتيم ابرى بالاى سر ما مى‏آمد و بر سرمان سايه مى‏انداخت و هرگاه كه مى‏ايستاديم آن ابر هم مى‏ايستاد. روزى در اطراف شام در صومعه‏اى نزد راهبى رسيديم و اطراق نموديم پس هنگامى كه به او نزديك مى‏شديم به ابرى كه بالاى سر ما و همراه ما در حركت بود نظاره‏اى كرد و گفت: در اين قافله چيزى هست! آنگاه آمد و به ما ملحق شد، وقتى به محمد(ص) رسيد پيراهن او را كنار زد تا دو كتف او آشكار شد پس به خال بين دو كتفش نگاه كرد آنگاه شروع به گريستن نمود و گفت: اى ابوطالب او را از مكه خارج نساز و اگر هم او را با خود از مكه بيرون آوردى بسيار از او محافظت نما و او را از يهوديان دور بدار كه براى اين پسر شأن عظيمى است كه از درك آن عاجزى، و من اوّلين اجابت كننده دعوت او هستم.

 و باز از خرائج و جرائح درباره معجزات رسول‏اللَّه(ص) آمده كه شبى پيامبر در اتاقش نشسته بود و قريش نيز در مكانى ديگر دور هم جمع شده بودند و ميگسارى مى‏كردند برخى از قريشيان به برخى ديگر مى‏گفتند: كارهاى محمد ما را خسته و درمانده كرده و نمى‏دانيم چه كنيم و چه بگوييم، عده‏اى گفتند: برخيزيد همگى با هم به نزد او برويم و از او بخواهيم كه براى ما معجزه‏اى از آسمان بياورد و به ما نشان دهد چرا كه جادوگرى و ساحرى در زمين انجام مى‏پذيرد ولى در آسمان صورت نمى‏گيرد پس همه به نزد حضرت رفته و عرض كردند: يا محمد اگر چه ما معجزات و جادوهايى از تو ديده‏ايم ولى اكنون آيتى از آسمان براى ما بفرست و به مان نشان بده چون ما مى‏دانيم كه جادو آنگونه كه در زمين واقع مى‏شود در آسمان انجام نمى‏گيرد، حضرت به ايشان فرمود: آيا اين ماه را مى‏بينيد كه در شب چهاردهم است و قرص كامل است؟ گفتند: بله، حضرت فرمود: آيا دوست داريد نشانه و آيتى كه مى‏آورم قبله و جهت آن باشد؟ گفتند: ما هم به اين امر راضى هستيم، پس حضرت با انگشتش به ماه اشاره‏اى كرد و آن هم به دو نيم شد پس نصف آن را در پشت كعبه و نصف ديگر را به موازات نيمه ديگر بالاى كوه ابوقيس گذاشت و قريش هم در حال نظاره اين جريانات بودند، پس عده‏اى از ايشان گفتند: آنرا به جاى اولش بازگردان، حضرت با دستش اشاره كرده به نيمه كه در موازات و بالاى كوه ابوقيس بود پس هر دو نيمه به سوى هم پرواز كرده و در آسمان به هم پيوسته و يكى شدند آنگاه ماه به جايگاه خود همانگونه كه قبلاً بود بازگشت پس قريشيان گفتند: برخيزيد كه جادوى محمد در آسمان و زمين بوقوع مى‏پيوندند و در اين زمان خداوند اين آيات را بر رسول‏اللَّه(ص) نازل فرمود: )اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرَ وَ اِنْ يَرَوْا آيةً يُعْرَضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرْ(.

 و در بحار آمده كه قاضى در شفا آورده كه طحاوى مطلبى را از اسماء بنت عميس نقل كرده كه به دو طريق اين حديث را آورده‏اند بدين مضمون كه: به رسول‏خدا (ص) وحى نازل شد در حاليكه سرش بر دامان على(ع) بود و اميرالمؤمنين هم نماز عصر خويش را نخوانده بود به‏خاطر اينكه نمى‏خواست رسول‏خدا (ص) سرش را از دامان او بردارد پس خورشيد غروب كرد آنگاه رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على(ع) آيا نماز عصرت را خوانده‏اى؟ گفت: خير، رسول‏اللَّه(ص) فرمود: خداوندا، على در طاعت تو و پيامبرت بود، براى او خورشيد را به جايگاه قبل بازگردان )تا او نماز خويش را اداء كند( اسماء مى‏گويد: من ديدم كه خورشيد غروب كرده بود سپس بعد از غروب ديدم كه طلوع نمود و درخشيد و بالاى زمين قرار گرفت و اين جريان در محلى به نام صهباء در خيبر اتفاق افتاد.

 در خرائج از اسماء بنت عميس نقل است كه گفت: در غزوه حنين رسول‏اللَّه(ص) حضرت على(ع) را براى كارى فرستاد، پس از آن رسول‏اللَّه(ص) نماز عصر خويش را خواند ولى على(ع) نماز عصر نخواند هنگامى كه بازگشت رسول‏اللَّه(ص) سرش را بر دامان على(ع) گذاشت و رويش را كشيد، زيرا هر زمان كه خداوند به پيامبر وحى مى‏فرمود ايشان خود را با پارچه‏اى مى‏پوشاندند، چيزى از اين كار نگذشت كه خورشيد سر بر دامان غروب فرو برد، وقتى كه انزال وحى پايان پذيرفت رسول‏اللَّه(ص) فرمود: يا على نماز عصر را خوانده‏اى؟ گفت: خير، پيامبر فرمود: خداوندا خورشيد را براى على(ع) بازگردان، پس خورشيد به امر خداوند از محل غروب بازگشت تا آنجا كه تا نصف مسجد بالا آمد، اسماء گفت: و آنجا كه اين جريان رخ داد جايى به‏نام صهباء بود.

 در خرائج در بيان معجزات رسول‏اللَّه(ص) آمده كه: رسول‏اللَّه(ص) على(ع) را بعد از نماز ظهر براى انجام برخى امور فرستاده بود وقتى امام بازگشت رسول‏اللَّه(ص) نماز عصر را با مردم خوانده بود، پس چون امام على(ع) به نزد حضرت رسيد جريانى از كارى كه براى انجام آن رفته براى پيامبر شرح داد در همين حال به رسول‏اللَّه(ص) وحى نازل شد پس ايشان سرش را بر دامان على(ع) گذاشت و اين دو به همين حال بودند تا اينكه خورشيد غروب كرد و هنگام غروب نيز گذشت پس حضرت رسول‏اللَّه(ص) به امام على(ع) فرمود: آيا نماز عصر را خوانده‏اى؟ گفت: خير، چون من كراهت داشتم از اينكه سر شما را از زانوى خود بردارم و ديدم كه زانوان من زير سر مبارك شماست و مجالست با شما را در آن حال برتر از نماز خواندنم يافتم، رسول‏اللَّه(ص) برخاسته و در مقابل قبله ايستاد و فرمود: خداوندا، على در طاعت تو و پيامبرى بوده، خورشيد را به‏خاطر او بازگردان تا نمازش را بخواند، در اين هنگام خورشيد از محل غروب خويش بازگشت تا اينكه به موضع عصر رسيد و على(ع) نمازش را خواند سپس خورشيد به محل غروب فرو افتاد مانند فرو رفتن ستارگان.

 و نيز روايت شده كه پيامبر فرمود: اى على خورشيد در اطاعت توست دعا كن، پس امام على(ع) دعا نمود و خورشيد بازگشت و حضرت با اشاره نماز خواند.

 در بيان معجزات رسول‏اللَّه(ص) آورديم كه اسماء بنت عميس گفت: ما با پيامبر در غزوه حنين بوديم پس رسول‏اللَّه(ص) امام على(ع) را براى كارى فرستادند آنگاه رسول‏اللَّه(ص) نماز عصر خويش را خواند و على(ع) با او نماز خواند پس هنگامى كه بازگشت پيامبر سر خود را بر دامان او گذاشت تا اينكه خورشيد غروب كرد، هنگامى كه پيامبر سرش را از دامان او برداشت على(ع) گفت: من نتوانستم نماز عصر خويش را بخوانم، پيامبر فرمود: خداوندا، على )به‏خاطر اينكه سر من بر دامانش بود( خود را به‏خاطر پيامبرت نگاه داشت )و نمازش را نتوانست بخواند( پس خورشيد را براى او بازگردان، آنگاه خورشيد از محل غروب خود طلوع كرد تا آنجا كه بر زمين احاطه پيدا كرد و تا ميان آسمان بالا آمد، آنگاه امام على(ع) نماز خويش را خواند و خورشيد دوباره غروب كرد. اسماء بنت عميس گفت: اين ماجرا در محلى به نام صهباء و در جريان غزوه حنين اتفاق افتاده است.

 سپس پيامبر به على(ع) فرمود: يا على ببين كه خورشيد براى تو بازگشته تا اين معجزه حجّتى باشد براى مردمى كه پس از تو خواهند آمد و حسّان‏بن ثابت در اين باره شعرى چنين سروده كه:

 إنّ على‏بن أبى طالب

ردّت له الشمس من المغرب

 ردّت عليه الشمس فى ضوئها

عصراً كأن الشمس لم تغرب

 در خرائج از أم سلمه روايت شده كه روزى فاطمه)س( حسن و حسين(ع) را در آغوش داشت و به نزد رسول‏اللَّه(ص) آمد در اين حال پيامبر با ديدن خانواده خويش به خود مى‏باليد و در حريرى خود را پيچيده بود پس به فاطمه)س( فرمود: پسر عمويت را صدا كن، آنگاه يكى از كودكان را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ خود نشاند و فاطمه)س( در مقابل و على(ع) در پشت حضرت نشستند در اين حال پيامبر فرمود: خداوندا، اينان اهل بيت من هستند، پليدى را از ايشان دور فرما و آنها را پاك و پاكيزه گردان رسول‏اللَّه(ص) اين جمله را سه بار تكرار نمود. اُم سلمه مى‏گويد: من در آستانه در بودم، عرض كردم: آيا من جز اهل بيت هستم يا نه، رسول‏اللَّه(ص) حضرت فرمود: تو در خير و درستى هستى ولى اهل بيت جز اينان و جبرئيل كسى نيست، آنگاه به على گفت: روپوش و عبائى يمانى بر روى ايشان بكشد، امام نيز عباى يمانى بر سر ايشان كشيددر حاليكه خودش نيز به زير عبا رفته بود آنگاه جبرئيل با ظرفى پر از انار و انگور به نزد رسول‏اللَّه(ص) آمد. پيامبر از آن ميوه‏ها تناول فرمود در حاليكه انگور و انار تسبيح مى‏گفتند، سپس حسن و حسين(ع) تناول فرمودند و انگور و انار در دستهاى ايشان تسبيح مى‏گفت، آنگاه اميرالمؤمنين على(ع) وارد شد و از آن ميوه‏ها خورد و دوباره آن ميوه‏ها تسبيح گفتند، پس از آن مردى از صحابه وارد شد و خواست كه از آن ميوه‏ها بخورد كه مانع او شدند و به او گفتند: از اين ميوه‏ها فقط پيامبر خدا يا فرزند پيامبر يا وصى و جانشين بعد از او حق دارند كه تناول نمايند.

 شيخ ابوجعفر طوسى)ره( در امالى آورده كه ابى محمد از عمويش عمربن يحيى و او از ابوبكر محمدبن سليمان‏بن عاصم و او از ابوبكر احمدبن محمدعبدى او از على‏بن حسن اموى او از محمدبن حريز او از عبدالجباربن علاء و از يوسف‏بن عطيه صفار، او از ثابت و او از انس‏بن مالك نقل كرده كه: رسول‏اللَّه(ص) به من امر فرمود تا استرش كه دُلدُل نام داشت و دراز گوشى كه يعفور نام داشت را زين و افسار كنم، من هم چنين كردم پس رسول‏اللَّه(ص) بر استرش و على(ع) بر درازگوش سوار شدند و به راه افتادند و من نيز با ايشان حركت كردم تا اينكه آنها به دامنه كوهى رسيدند پس از مركبهايشان پايين آمده و از كوه بالا رفتند تا اينكه به شكافى در كوه وارد شدند آنگاه ديدم كه ابر سفيدى مانند تختى سايه انداخت و پايين آمد و نزديك شكاف كوه قرار گرفت و ديدم كه پيامبر دستش را دراز مى‏كند و چيزى را برداشته و مى‏خورد و به على(ع) نيز مى‏دهد و او نيز تناول مى‏نمايد تا اينكه به نظرم رسيد كه هر دوى ايشان سير شدند سپس ديدم كه پيامبر دستش را به سوى چيزى دراز مى‏كند و چيزى مى‏نوشد و به على(ع) نيز مى‏نوشاند تا اينكه دانستم آنقدر نوشيدند كه سيراب شدند آنگاه ديدم كه آن ابر بالا رفت و رسول‏اللَّه(ص) و امام على(ع) از كوه پايين آمده و به راه افتادند، من نيز با ايشان به راه افتادم در ميان راه به پيامبر نگاه كردم حضرت در صورت و چهره من تغييراتى احساس كرد پس فرمود: اى انس، تو را رنگ پريده نبينم! عرض كردم: از آنچه كه ديدم ترسناك و وحشت زده شدم حضرت فرمود: پس آنچه را كه رخ داد ديدى، عرض كردم: بله، پدرم و مادرم به فدايت يا رسول‏اللَّه(ص)، فرمود: اى انس به همان خداوندى كه هر چه اراده فرموده خلق كرده است قسم، از آن ابر و مائده‏هاى آسمانى آن سيصد و سى پيامبر و سيصد و سى جانشين پيامبر تناول نموده‏اند و در ميان همه آنها نزد خداوند پيامبرى گرامى‏تر از من و هيچ جانشينى عزيزتر از على(ع) وجود ندارد.

 و نيز از همان منبع به اسنادش از انس‏بن مالك نقل است كه: روزى پيامبر بر استرى سوار شده و به سمت كوه آل فلان روانه شدند و فرمودند: اى انس اين استر را بگير و به فلان جا و فلان جا برو و على(ع) را در حالى مى‏بينى كه نشسته و با ريگها تسبيح مى‏گويد، سلام مرا به او برسان و او را بر اين استر سوار كرده به اينجا بياور أنس مى‏گويد: من رفتم و على(ع) را به همانگونه كه رسول‏اللَّه(ص) فرموده بود يافته و بر استر سوار كرده و با او به نزد حضرت آمدم هنگامى كه على(ع) چشم به رسول‏اللَّه(ص) افتاد عرض كرد: اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ‏اللَّه، حضرت در پاسخ فرمود: وَ عَلَيْكَ السَّلام يا أَباالْحَسَنْ، بنشين چون اين مكان جايى است كه هفتاد پيامبر مُرسل در اينجا نشسته‏اند و پيامبرى در اين محل ننشسته مگر اينكه من از او برتر هستم و در موضع هر پيامبر برادر و وصى او نشسته كه هيچ برادرى بهتر از تو بر آن موضع ننشسته.

 أنس مى‏گويد: ديدم كه ابرى بر سر ايشان سايه انداخت و تا بالاى سر ايشان پايين آمد پس پيامبر دستش را به سوى ابر دراز كرد و خوشه‏اى انگور برداشت آنگار خوشه انگور را بين خودش و على(ع) قرار داد و فرمود: اى برادرم از اين انگور بخور كه هديه‏اى از خداوند تعالى به من و توست.

 انس مى‏گويد، عرض كردم: يا رسول‏اللَّه آيا على(ع) برادر شماست؟ فرمود: بله، على برادر من است، انس مى‏گويد عرض كردم: يا رسول‏اللَّه بگو ببينم، على(ع) چگونه برادر توست؟ حضرت فرمود: همانا خداوند عزوجل آبى زير عرش خود خلق كرد سه هزار سال قبل از اينكه آدم(ع) را بيافريند و در آن آب لؤلؤى سبزى را در نهانگاه علم خويش قرار داد تا اينكه آدم(ع) را خلق نمود آنگاه آن آب را از عرش خود جدا كرد و آن را در صلب آدم(ع) جارى ساخت قبل از اينكه خداوند او را قبض روح نمايد سپس آنرا به صلب شيث(ع) انتقال داد و آن آب همواره از پشتى به پشت ديگر منتقل شد تا اينكه به عبدالمطلب رسيد. آنگاه خداوند آن آب را به دو نيم قسمت كرد پس نصف آن به عبداللَّه‏بن مطلب منتقل و نصف آن به ابوطالب انتقال يافت پس من نصف آن آب هستم و على هم نيمه ديگر آن آب است براى همين على(ع) در دنيا و آخرت برادر من است آنگاه رسول‏اللَّه(ص) اين آيه قرآن را خواند: )وَ هُوَ الَّذىِ خَلَقَ مِنَ الْمآءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كَانَ رَبُّكَ قَدِيراً(،

 مؤلف مى‏گويد: ان‏شاءاللَّه تعالى در بيان فضائل امام على(ع) و حضرت فاطمه زهرا)س( جريان نزول مائده و اطعمه و اشربه بهشتى از سوى خداوند متعال خواهد آمد.