از دو نيم شدن ماه و بازگرداندن و نگاه داشتن خورشيد و سايه انداختن ابر
بر سر او و نزول مائدهها و نعمتها از آسمان علاوه بر آنچه كه در قول خداوند متعال
گذشت )اَقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرِ وَ اِنْ يَرَوْا آيَةً
يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرْ(
طبرسى)ره( در مجمعالبيان ذيل تفسير اين آيه آورده: )اِقْتَرَبَتِالسَّاعَة(
يعنى: نزديك است كه در آن هنگام خلايق مىميرند و قيامت برپا مىشود و منظور اين
است كه آماده شويد براى روز قيامت قبل از آمدنش )وَانْشَقَّ الْقَمَر( ابن عباس
مىگويد: مشركين نزد رسولاللَّه(ص) جمع شدند و گفتند: اگر تو راست مىگويى و
پيامبر خدا هستى براى ما و پيش چشم ما، ماه را به دو نيم كن. رسولاللَّه(ص) به
آنها فرمود: اگر اين كار را بكنم ايمان مىآوريد؟ آنها گفتند: بله و آن هنگام شب
چهاردهم ماه بود و قرص ماه كامل بود، پيامبر از خداوند درخواست نمود كه آنچه مشركين
خواستهاند به او عطا نمايد: پس ماه به دو نيم شد و رسولاللَّه(ص) ندا داد: اى
مردم شاهد باشيد )كه ماه به اذن پروردگار به دو نيم شد(.
در تفسير علىبن ابراهيم آمده كه حسنبن ابان از محمدبن هشام از محمد و او از يونس
نقل كرده كه امام صادق(ع) به من گفت: شب چهاردهم ذىالحجه چهارده مرد از اصحاب
پيمان عقبه جمع شدند و به رسولاللَّه(ص) گفتند: هيچ كس پيامبر نيست مگر اينكه
معجزه و نشانهاى بياورد پس معجزه و نشانه تو براى اثبات ادعايت در اين شب چيست؟
رسولاللَّه(ص) فرمود: شما چه مىخواهيد )تا من انجام دهم(؟ آنها گفتند: اگر تو نزد
پروردگارت شأن و منزلتى دارى، امر كن تا ماه به دو نيم گردد. در اين هنگام جبرئيل
نزد رسولاللَّه(ص) نازل شد و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام رسانده و فرمود:
بدرستيكه من امر كردهام تا همه چيز در عالم به فرمان تو باشد، رسولاللَّه(ص) سرش
را بلند كرد و به ماه دستور داد تا به دو نيم گردد و ماه نيز به دو نيم شد آنگاه
رسولاللَّه(ص) و يارانش همگى براى شكرگزارى بدرگاه خداوند سجده نمودند سپس
رسولاللَّه(ص) سر از سجده برداشت و اصحابش نيز سر از سجده برداشتند، پس اصحاب عقبه
گفتند: يا رسولاللَّه(ص) حالا ماه را به حال اولش بازگردان، پس به امر
رسولاللَّه(ص) ماه به حال اولش بازگشت سپس گفتند: بالاى ماه را از پايين آن جدا
كن، پس پيامبر همانكه انجام داد و ماه از بالا دو نيم شده باز رسولاللَّه(ص) سجده
شكر بدرگاه خداوند بهجاى آورد و ياران ما نيز سجده كردند.
اصحاب عقبه گفتند: اى محمد هنگامى كه در سفرمان به شام و يمن رسيديم از اهالى آنجا
سؤال مىكنيم كه در اين شب چه ديدهايد اگر مثل آنچه كه ما ديدهايم ديده بودند
خواهيم دانست كه معجزهاى كه انجام دادى از سوى پروردگار توست و اگر مثل آنچه ما
ديدهايم نديده بودند خواهيم فهميد كه اين كارهايى كه انجام دادى جادويى بيش نبوده
كه با آن ما را سحر نمودهاى و در اين هنگام خداوند اين آيه را نازل فرمود:
»اِقْتَرَبَت السَّاعِةُ وَ النْشَقَّ الْقَمَرْ« تا آخر سوره.
در امالى شيخ طوسى)ره( به اسنادش كه به امام علىبن موسىالرض(ع) مىرسد و او از
پدرش و او از جدش و او از پدرانش از امام على(ع) نقل كردهاند كه حضرت فرمود: به
امر رسولاللَّه(ص) ماه در مكه به دو نيم شد و رسولاللَّه(ص) به حاضران مىفرمود:
شاهد باشيد، شاهد باشيد.
به همان سند از انسبن مالك نقل است كه: رسولاللَّه(ص) فرستادهاى را به سوى يكى
از حاكمان جبّار عرب فرستاد و او را به سوى خداوند عزوجل دعوت نمود، آن حاكم به
فرستاده پيامبر گفت: به من خبر بده از آن كسى كه مرا به سوى آن دعوت مىكنى كه آيا
او از نقره، طلا يا آهن است؟ پس فرستاده به نزد رسولاللَّه(ص) آمده و او را از
سخنان آن مرد آگاه ساخت، پس پيامبر فرمود: به سوى او برو او را به خداوند عزوجل
دعوت نما، آن مرد پيامرسان گفت: اى نبى خدا او از قبول دعوت به سوى خداوند سرپيچى
مىكند، حضرت فرمود: به سوى او بازگرد او نيز بازگشت و مثل گذشته او را دعوت نمود
در همين زمانكه آن حاكم مىخواست سخنى به زبان بياورد از ابرى كه در آسمان بود رعدى
برخاسته و صاعقهاى از آن به جمجمه سر او اصابت نمود. پس خداوند عزوجل اين آيه را
نازل فرمود: )وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقِ فَيُصيِبُ بِهَا مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ
يُجادِلُونَ فِىاللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ(.
در حرائج و جرائح از معجزات حضرت رسولاللَّه(ص) است كه: ابوطالب با محمد(ص) به
سفر مىرفت، مىگويد: هر زمان كه ما زير نور خورشيد و آفتاب سوزان راه مىرفتيم
ابرى بالاى سر ما مىآمد و بر سرمان سايه مىانداخت و هرگاه كه مىايستاديم آن ابر
هم مىايستاد. روزى در اطراف شام در صومعهاى نزد راهبى رسيديم و اطراق نموديم پس
هنگامى كه به او نزديك مىشديم به ابرى كه بالاى سر ما و همراه ما در حركت بود
نظارهاى كرد و گفت: در اين قافله چيزى هست! آنگاه آمد و به ما ملحق شد، وقتى به
محمد(ص) رسيد پيراهن او را كنار زد تا دو كتف او آشكار شد پس به خال بين دو كتفش
نگاه كرد آنگاه شروع به گريستن نمود و گفت: اى ابوطالب او را از مكه خارج نساز و
اگر هم او را با خود از مكه بيرون آوردى بسيار از او محافظت نما و او را از يهوديان
دور بدار كه براى اين پسر شأن عظيمى است كه از درك آن عاجزى، و من اوّلين اجابت
كننده دعوت او هستم.
و
باز از خرائج و جرائح درباره معجزات رسولاللَّه(ص) آمده كه شبى پيامبر در اتاقش
نشسته بود و قريش نيز در مكانى ديگر دور هم جمع شده بودند و ميگسارى مىكردند برخى
از قريشيان به برخى ديگر مىگفتند: كارهاى محمد ما را خسته و درمانده كرده و
نمىدانيم چه كنيم و چه بگوييم، عدهاى گفتند: برخيزيد همگى با هم به نزد او برويم
و از او بخواهيم كه براى ما معجزهاى از آسمان بياورد و به ما نشان دهد چرا كه
جادوگرى و ساحرى در زمين انجام مىپذيرد ولى در آسمان صورت نمىگيرد پس همه به نزد
حضرت رفته و عرض كردند: يا محمد اگر چه ما معجزات و جادوهايى از تو ديدهايم ولى
اكنون آيتى از آسمان براى ما بفرست و به مان نشان بده چون ما مىدانيم كه جادو
آنگونه كه در زمين واقع مىشود در آسمان انجام نمىگيرد، حضرت به ايشان فرمود: آيا
اين ماه را مىبينيد كه در شب چهاردهم است و قرص كامل است؟ گفتند: بله، حضرت فرمود:
آيا دوست داريد نشانه و آيتى كه مىآورم قبله و جهت آن باشد؟ گفتند: ما هم به اين
امر راضى هستيم، پس حضرت با انگشتش به ماه اشارهاى كرد و آن هم به دو نيم شد پس
نصف آن را در پشت كعبه و نصف ديگر را به موازات نيمه ديگر بالاى كوه ابوقيس گذاشت و
قريش هم در حال نظاره اين جريانات بودند، پس عدهاى از ايشان گفتند: آنرا به جاى
اولش بازگردان، حضرت با دستش اشاره كرده به نيمه كه در موازات و بالاى كوه ابوقيس
بود پس هر دو نيمه به سوى هم پرواز كرده و در آسمان به هم پيوسته و يكى شدند آنگاه
ماه به جايگاه خود همانگونه كه قبلاً بود بازگشت پس قريشيان گفتند: برخيزيد كه
جادوى محمد در آسمان و زمين بوقوع مىپيوندند و در اين زمان خداوند اين آيات را بر
رسولاللَّه(ص) نازل فرمود: )اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرَ وَ
اِنْ يَرَوْا آيةً يُعْرَضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرْ(.
و
در بحار آمده كه قاضى در شفا آورده كه طحاوى مطلبى را از اسماء بنت عميس نقل كرده
كه به دو طريق اين حديث را آوردهاند بدين مضمون كه: به رسولخدا (ص) وحى نازل شد در
حاليكه سرش بر دامان على(ع) بود و اميرالمؤمنين هم نماز عصر خويش را نخوانده بود
بهخاطر اينكه نمىخواست رسولخدا (ص) سرش را از دامان او بردارد پس خورشيد غروب كرد
آنگاه رسولاللَّه(ص) فرمود: يا على(ع) آيا نماز عصرت را خواندهاى؟ گفت: خير،
رسولاللَّه(ص) فرمود: خداوندا، على در طاعت تو و پيامبرت بود، براى او خورشيد را
به جايگاه قبل بازگردان )تا او نماز خويش را اداء كند( اسماء مىگويد: من ديدم كه
خورشيد غروب كرده بود سپس بعد از غروب ديدم كه طلوع نمود و درخشيد و بالاى زمين
قرار گرفت و اين جريان در محلى به نام صهباء در خيبر اتفاق افتاد.
در خرائج از اسماء بنت عميس نقل است كه گفت: در غزوه حنين رسولاللَّه(ص) حضرت
على(ع) را براى كارى فرستاد، پس از آن رسولاللَّه(ص) نماز عصر خويش را خواند ولى
على(ع) نماز عصر نخواند هنگامى كه بازگشت رسولاللَّه(ص) سرش را بر دامان على(ع)
گذاشت و رويش را كشيد، زيرا هر زمان كه خداوند به پيامبر وحى مىفرمود ايشان خود را
با پارچهاى مىپوشاندند، چيزى از اين كار نگذشت كه خورشيد سر بر دامان غروب فرو
برد، وقتى كه انزال وحى پايان پذيرفت رسولاللَّه(ص) فرمود: يا على نماز عصر را
خواندهاى؟ گفت: خير، پيامبر فرمود: خداوندا خورشيد را براى على(ع) بازگردان، پس
خورشيد به امر خداوند از محل غروب بازگشت تا آنجا كه تا نصف مسجد بالا آمد، اسماء
گفت: و آنجا كه اين جريان رخ داد جايى بهنام صهباء بود.
در خرائج در بيان معجزات رسولاللَّه(ص) آمده كه: رسولاللَّه(ص) على(ع) را بعد از
نماز ظهر براى انجام برخى امور فرستاده بود وقتى امام بازگشت رسولاللَّه(ص) نماز
عصر را با مردم خوانده بود، پس چون امام على(ع) به نزد حضرت رسيد جريانى از كارى كه
براى انجام آن رفته براى پيامبر شرح داد در همين حال به رسولاللَّه(ص) وحى نازل شد
پس ايشان سرش را بر دامان على(ع) گذاشت و اين دو به همين حال بودند تا اينكه خورشيد
غروب كرد و هنگام غروب نيز گذشت پس حضرت رسولاللَّه(ص) به امام على(ع) فرمود: آيا
نماز عصر را خواندهاى؟ گفت: خير، چون من كراهت داشتم از اينكه سر شما را از زانوى
خود بردارم و ديدم كه زانوان من زير سر مبارك شماست و مجالست با شما را در آن حال
برتر از نماز خواندنم يافتم، رسولاللَّه(ص) برخاسته و در مقابل قبله ايستاد و
فرمود: خداوندا، على در طاعت تو و پيامبرى بوده، خورشيد را بهخاطر او بازگردان تا
نمازش را بخواند، در اين هنگام خورشيد از محل غروب خويش بازگشت تا اينكه به موضع
عصر رسيد و على(ع) نمازش را خواند سپس خورشيد به محل غروب فرو افتاد مانند فرو رفتن
ستارگان.
و
نيز روايت شده كه پيامبر فرمود: اى على خورشيد در اطاعت توست دعا كن، پس امام
على(ع) دعا نمود و خورشيد بازگشت و حضرت با اشاره نماز خواند.
در بيان معجزات رسولاللَّه(ص) آورديم كه اسماء بنت عميس گفت: ما با پيامبر در
غزوه حنين بوديم پس رسولاللَّه(ص) امام على(ع) را براى كارى فرستادند آنگاه
رسولاللَّه(ص) نماز عصر خويش را خواند و على(ع) با او نماز خواند پس هنگامى كه
بازگشت پيامبر سر خود را بر دامان او گذاشت تا اينكه خورشيد غروب كرد، هنگامى كه
پيامبر سرش را از دامان او برداشت على(ع) گفت: من نتوانستم نماز عصر خويش را
بخوانم، پيامبر فرمود: خداوندا، على )بهخاطر اينكه سر من بر دامانش بود( خود را
بهخاطر پيامبرت نگاه داشت )و نمازش را نتوانست بخواند( پس خورشيد را براى او
بازگردان، آنگاه خورشيد از محل غروب خود طلوع كرد تا آنجا كه بر زمين احاطه پيدا
كرد و تا ميان آسمان بالا آمد، آنگاه امام على(ع) نماز خويش را خواند و خورشيد
دوباره غروب كرد. اسماء بنت عميس گفت: اين ماجرا در محلى به نام صهباء و در جريان
غزوه حنين اتفاق افتاده است.
سپس پيامبر به على(ع) فرمود: يا على ببين كه خورشيد براى تو بازگشته تا اين معجزه
حجّتى باشد براى مردمى كه پس از تو خواهند آمد و حسّانبن ثابت در اين باره شعرى
چنين سروده كه:
إنّ علىبن أبى طالب
ردّت له الشمس من المغرب
ردّت عليه الشمس فى ضوئها
عصراً كأن الشمس لم تغرب
در خرائج از أم سلمه روايت شده كه روزى فاطمه)س( حسن و حسين(ع) را در آغوش داشت و
به نزد رسولاللَّه(ص) آمد در اين حال پيامبر با ديدن خانواده خويش به خود مىباليد
و در حريرى خود را پيچيده بود پس به فاطمه)س( فرمود: پسر عمويت را صدا كن، آنگاه
يكى از كودكان را بر زانوى راست و ديگرى را بر زانوى چپ خود نشاند و فاطمه)س( در
مقابل و على(ع) در پشت حضرت نشستند در اين حال پيامبر فرمود: خداوندا، اينان اهل
بيت من هستند، پليدى را از ايشان دور فرما و آنها را پاك و پاكيزه گردان
رسولاللَّه(ص) اين جمله را سه بار تكرار نمود. اُم سلمه مىگويد: من در آستانه در
بودم، عرض كردم: آيا من جز اهل بيت هستم يا نه، رسولاللَّه(ص) حضرت فرمود: تو در
خير و درستى هستى ولى اهل بيت جز اينان و جبرئيل كسى نيست، آنگاه به على گفت: روپوش
و عبائى يمانى بر روى ايشان بكشد، امام نيز عباى يمانى بر سر ايشان كشيددر حاليكه
خودش نيز به زير عبا رفته بود آنگاه جبرئيل با ظرفى پر از انار و انگور به نزد
رسولاللَّه(ص) آمد. پيامبر از آن ميوهها تناول فرمود در حاليكه انگور و انار
تسبيح مىگفتند، سپس حسن و حسين(ع) تناول فرمودند و انگور و انار در دستهاى ايشان
تسبيح مىگفت، آنگاه اميرالمؤمنين على(ع) وارد شد و از آن ميوهها خورد و دوباره آن
ميوهها تسبيح گفتند، پس از آن مردى از صحابه وارد شد و خواست كه از آن ميوهها
بخورد كه مانع او شدند و به او گفتند: از اين ميوهها فقط پيامبر خدا يا فرزند
پيامبر يا وصى و جانشين بعد از او حق دارند كه تناول نمايند.
شيخ ابوجعفر طوسى)ره( در امالى آورده كه ابى محمد از عمويش عمربن يحيى و او از
ابوبكر محمدبن سليمانبن عاصم و او از ابوبكر احمدبن محمدعبدى او از علىبن حسن
اموى او از محمدبن حريز او از عبدالجباربن علاء و از يوسفبن عطيه صفار، او از ثابت
و او از انسبن مالك نقل كرده كه: رسولاللَّه(ص) به من امر فرمود تا استرش كه
دُلدُل نام داشت و دراز گوشى كه يعفور نام داشت را زين و افسار كنم، من هم چنين
كردم پس رسولاللَّه(ص) بر استرش و على(ع) بر درازگوش سوار شدند و به راه افتادند و
من نيز با ايشان حركت كردم تا اينكه آنها به دامنه كوهى رسيدند پس از مركبهايشان
پايين آمده و از كوه بالا رفتند تا اينكه به شكافى در كوه وارد شدند آنگاه ديدم كه
ابر سفيدى مانند تختى سايه انداخت و پايين آمد و نزديك شكاف كوه قرار گرفت و ديدم
كه پيامبر دستش را دراز مىكند و چيزى را برداشته و مىخورد و به على(ع) نيز مىدهد
و او نيز تناول مىنمايد تا اينكه به نظرم رسيد كه هر دوى ايشان سير شدند سپس ديدم
كه پيامبر دستش را به سوى چيزى دراز مىكند و چيزى مىنوشد و به على(ع) نيز
مىنوشاند تا اينكه دانستم آنقدر نوشيدند كه سيراب شدند آنگاه ديدم كه آن ابر بالا
رفت و رسولاللَّه(ص) و امام على(ع) از كوه پايين آمده و به راه افتادند، من نيز با
ايشان به راه افتادم در ميان راه به پيامبر نگاه كردم حضرت در صورت و چهره من
تغييراتى احساس كرد پس فرمود: اى انس، تو را رنگ پريده نبينم! عرض كردم: از آنچه كه
ديدم ترسناك و وحشت زده شدم حضرت فرمود: پس آنچه را كه رخ داد ديدى، عرض كردم: بله،
پدرم و مادرم به فدايت يا رسولاللَّه(ص)، فرمود: اى انس به همان خداوندى كه هر چه
اراده فرموده خلق كرده است قسم، از آن ابر و مائدههاى آسمانى آن سيصد و سى پيامبر
و سيصد و سى جانشين پيامبر تناول نمودهاند و در ميان همه آنها نزد خداوند پيامبرى
گرامىتر از من و هيچ جانشينى عزيزتر از على(ع) وجود ندارد.
و
نيز از همان منبع به اسنادش از انسبن مالك نقل است كه: روزى پيامبر بر استرى سوار
شده و به سمت كوه آل فلان روانه شدند و فرمودند: اى انس اين استر را بگير و به فلان
جا و فلان جا برو و على(ع) را در حالى مىبينى كه نشسته و با ريگها تسبيح مىگويد،
سلام مرا به او برسان و او را بر اين استر سوار كرده به اينجا بياور أنس مىگويد:
من رفتم و على(ع) را به همانگونه كه رسولاللَّه(ص) فرموده بود يافته و بر استر
سوار كرده و با او به نزد حضرت آمدم هنگامى كه على(ع) چشم به رسولاللَّه(ص) افتاد
عرض كرد: اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يا رَسُولَاللَّه، حضرت در پاسخ فرمود: وَ عَلَيْكَ
السَّلام يا أَباالْحَسَنْ، بنشين چون اين مكان جايى است كه هفتاد پيامبر مُرسل در
اينجا نشستهاند و پيامبرى در اين محل ننشسته مگر اينكه من از او برتر هستم و در
موضع هر پيامبر برادر و وصى او نشسته كه هيچ برادرى بهتر از تو بر آن موضع ننشسته.
أنس مىگويد: ديدم كه ابرى بر سر ايشان سايه انداخت و تا بالاى سر ايشان پايين آمد
پس پيامبر دستش را به سوى ابر دراز كرد و خوشهاى انگور برداشت آنگار خوشه انگور را
بين خودش و على(ع) قرار داد و فرمود: اى برادرم از اين انگور بخور كه هديهاى از
خداوند تعالى به من و توست.
انس مىگويد، عرض كردم: يا رسولاللَّه آيا على(ع) برادر شماست؟ فرمود: بله، على
برادر من است، انس مىگويد عرض كردم: يا رسولاللَّه بگو ببينم، على(ع) چگونه برادر
توست؟ حضرت فرمود: همانا خداوند عزوجل آبى زير عرش خود خلق كرد سه هزار سال قبل از
اينكه آدم(ع) را بيافريند و در آن آب لؤلؤى سبزى را در نهانگاه علم خويش قرار داد
تا اينكه آدم(ع) را خلق نمود آنگاه آن آب را از عرش خود جدا كرد و آن را در صلب
آدم(ع) جارى ساخت قبل از اينكه خداوند او را قبض روح نمايد سپس آنرا به صلب شيث(ع)
انتقال داد و آن آب همواره از پشتى به پشت ديگر منتقل شد تا اينكه به عبدالمطلب
رسيد. آنگاه خداوند آن آب را به دو نيم قسمت كرد پس نصف آن به عبداللَّهبن مطلب
منتقل و نصف آن به ابوطالب انتقال يافت پس من نصف آن آب هستم و على هم نيمه ديگر آن
آب است براى همين على(ع) در دنيا و آخرت برادر من است آنگاه رسولاللَّه(ص) اين آيه
قرآن را خواند: )وَ هُوَ الَّذىِ خَلَقَ مِنَ الْمآءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً
وَ صِهْراً وَ كَانَ رَبُّكَ قَدِيراً(،
مؤلف مىگويد: انشاءاللَّه تعالى در بيان فضائل امام على(ع) و حضرت فاطمه زهرا)س(
جريان نزول مائده و اطعمه و اشربه بهشتى از سوى خداوند متعال خواهد آمد.