ابوطالب ، اى پناه پناهندگان و اى باران خشكساليها
و اى نور تاريكيها ،
لقد هد فقدك اهل الحفاظ |
|
فصلى عليك ولى النعم |
فقدان و رفتن تو ، اطرافيانت را ناراحت كرد. از خداوند بر تو درود باد.
و لقاك ربك رضوانه |
|
فقد كنت للطهر من خير عم
(274) |
خداوند بهشت خويش را بر تو ارزانى دهاد كه براى پيامبر بهترين عمو و
يار بودى .
ابن ابى الحديد در حق ابوطالب مى گويد:
(( وى سرور بطحاء و شيخ و بزرگ قريش و رئيس مكه
بود. مشهور است كه : كمتر اتفاق مى افتد كه تهيدست و نادارى سرورى كند
اما ابوطالب با وجود اينكه ثروتى نداشت سرورى كرد. قريش او را بزرگ قوم
مى خواندند (... آنگاه خبر عفيف كندى را ذكر مى كند ؛ زمانى كه پيامبر
گرامى صلى الله عليه و آله را مشاهده كرد كه با حضرت على و حضرت خديجه
عليهما السلام نماز مى گزاردند) عفيف از عباس پرسيد: نظرت چيست ؟
گفتند: صبر مى كنيم تا ببينيم شيخ (مقصودش ابوطالب بود) چه مى كند؟
))
(275)
همچنين اخبارى كه در يارى ابوطالب نسبت به پيامبر خدا صلى الله عليه و
آله وارد شده بيشتر از آن است كه ذكر شود. در فصل ماجراى آزار كفار به
رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن اشاره خواهيم داشت .
ابن ابى الحديد چه زيبا سروده است :
و لولا ابوطالب و ابنه |
|
لما مثل الدين شخصا فقاما |
اگر ابوطالب و فرزندش (امير مؤمنان عليه السلام) نبودند دين چونان
پيكره اى استوار برپا نمى ايستاد.
فذاك بمكه اوى و حامى |
|
و هذا
(276) بيثرب جس الحماما |
آن يكى در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين در مدينه به ميدان كارزار
آمد ؛ (چندانكه) مرگ را لمس كرد.
(277)
معراج
در سال پنجاه و يكم از عمر آن حضرت - همانگونه كه در قرآن كريم آمده
است
(278) - معراج آن حضرت به آسمان واقع شد.
(279) در مورد شب معراج اختلاف نظر وجود دارد. در شب
هفدهم ماه رمضان 18 ماه پيش از هجرت و نيز در شب بيست و هفتم ماه رجب
گفته اند. اقوال ديگر نيز گفته شده است .
بايد دانست كه عروج حضرتش صلى الله عليه و آله به بيت المقدس و سپس به
آسمان در يك شب ، بر اساس اخبار متواتره اى كه شيعه و سنى نقل نموده
اند با جسم شريف بوده است .
(280) انكار اين اخبار و يا تفسير و تاءويل آنها به
عروج روحانى و يا اينكه اين كار در خواب انجام شده ، يا ناشى از كمى
تحقيق و تتبع در اخبار است و يا از كمبود ايمان و ضعف يقين نشاءت مى
گيرد.
از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
عرج بالنبى صلى الله عليه و آله و سلم (الى
السماء) ماءة و عشرين مرة ، ما من مرة الا و قد اوصى الله عز و جل فيها
النبى صلى الله عليه و آله و سلم بالولاية لعلى و الائمة عليهم السلام
اكثر مما اوصاه بالفرائض .
(( پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم يكصد
و بيست مرتبه به آسمان عروج كرد ؛ در هر بار خداوند عز و جل به پيامبرش
ولايت حضرت على و بقيه امامان عليهم السلام را بيش از توصيه به انجام
فرائض و واجبات دينى سفارش مى فرمود.
))
(281)
هجرت
در سال پنجاه و چهارم از مكه به مدينه مهاجرت فرمود. سيد جعفر برزنجى
در رساله مولوديه
(282) خود سخنى آورده كه خلاصه اش چنين است :
(( زمانى كه در سال دهم بعثت ، ابوطالب درگذشت ،
مرگ او مصيبت بزرگى را به دنبال داشت . سه روز پس از آن ، حضرت خديجه
رضوان الله عليها درگذشت . بلا و مصيبت نسبت به مسلمانان شدت گرفت و
قريش از هر گونه آزارى نسبت به حضرتش دريغ نكرد. پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله به سوى طائف حركت كرد تا قبيله ثقيف را به سوى حق هدايت كند
اما پاسخ مثبتى به حضرتش ندادند و جاهلان و غلامان خود را تحريك كرده
آن حضرت را دشنام دادند و به سويش سنگ پرتاب كردند ؛ چندانكه پاى و پاى
افزار به خون آغشته گرديد. پس غمگين به مكه بازگشت . فرشته كوهها از آن
حضرت خواست كه مردم متعصب آنجا را هلاك نمايد ؛ حضرتش (نپذيرفت و)
فرمود:
(( اميد دارم كه خداوند در فرزندان آينده
آنان دوستان خود را قرار دهد.
))
پيامبر خدا ، خويش را به قبايلى كه در ايام حج به مكه مى آمدند معرفى
مى نمود. شش نفر از انصار- كه خداوند رضايت خود را شامل حالشان كرده
بود - به حضرتش ايمان آوردند. دوازده نفر همراه ايشان حج به جاى آورده
مخفيانه با آن حضرت بيعت نمودند و سپس بازگشتند. بدين ترتيب اسلام در
مدينه آشكار و اين شهر پناهگاه و قرارگاه حضرتش گرديد.
در سال سوم ، هفتاد (يا هفتاد و سه يا هفتاد و پنج) مرد و دو زن از
قبائل اوس و خزرج از مدينه آمدند و با حضرتش بيعت كردند. دوازده تن را
به نظارت بر آنان دعوت نمود كه به حد اعلاى درجه شرف و بزرگى نائل
آمدند.
مسلمانان از مكه به سوى آنان مهاجرت كرده ديار خود را ترك نمودند تا در
آنچه به مهاجران از كفر وعده داده شده سهيم گردند. قريش ترسيد كه
پيامبر صلى الله عليه و آله فورا به ياران خود ملحق شود. بنابراين
درباره كشتن ايشان به مشورت پرداختند. خداوند پيامبرش را از كيد آنان
حفظ كرد و نجات داد و او را اجازه مهاجرت فرمود. مشركان در كمين آن
حضرت بودند تا به تصور خود او را نابود سازند. پيامبر صلى الله عليه و
آله از ميانشان خارج گرديد و بر رويشان خاك پاشيد. اين خاك او را از
ديد آنان مصون داشت . سپس به سوى غار حركت فرمود. سه روز در آنجا باقى
ماند و سپس از آنجا خارج گشت . در راه مورد تعرض سراقه
(283) قرار گرفت و از خداوند خواست كه شر او را كم
نمايد. مركب سراقه در آن زمين سخت و محكم فرو رفت و از حضرتش امان
طلبيد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بدو امان داد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منزلگاه قديد بر ام معبد خزاعى
عبور نمود. خواست تا مقدارى گوشت يا شير از او خريدارى كند. چيزى در
اختيار نداشت . چون نظر افكند ، چشمان شريفش به گوسفندى در خانه افتاد
كه به علت ناتوانى با ديگر گوسفندان به چرا نرفته بود. از صاحب خانه
اجازه خواست تا آن را بدوشد. صاحب خانه اجازه داد و گفت : اگر او را
شير بود ، ما آن را دوشيده بوديم . حضرتش دستى به پستان گوسفند ماليد و
به درگاه خداوند دعا و نيايش كرد. پستان پر از شير شد. آن را دوشيد و
از شير آن به همه افراد داد. خود نيز ظرف خويش را پر از شير كرد و از
آنجا رفت در حالى كه آيه اى از معجزات خويش را در آن خانه گذاشته بود.
ابومعبد به خانه آمد و شير را در ظرف ديد. تعجب كرد. از همسرش پرسيد:
اين شير را از كجا آوردى ؟! حيوان شيردهى در خانه نيست كه قطره اى شير
داشته باشد! گفت : مرد نيكويى از اينجا گذر كرد كه چنين و چنان بود - و
مشخصات حضرت را بداد - شوهر گفت : اين سرور قريش است و سوگند ياد كرد
كه اگر او را ببيند به او ايمان آرد و از وى پيروى كرده بدو نزديك شود.
حضرت صلى الله عليه و آله روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه
شد. تمام شهر با نور او روشن گرديد. مورد استقبال انصار قرار گرفت و در
قبا
(284) فرود آمد. آنگاه مسجد خويش را بر (پايه هاى) تقوى
و پرهيزگارى بنا نهاد.
))
باب سوم : اخلاق پسنديده پيامبر ما صلى الله
عليه و آله و سيرت و سنت الاهى آن حضرت
خداوند - تبارك و تعالى - مى فرمايد:
ن و القلم و ما يسطرون * ما انت بنعمه ربك
بمجنون * و ان لك لاءجرا غير ممنون * و انك لعلى خلق عظيم .
(285)
(نون . سوگند به قلم و آنچه مى نگارند كه تو - به لطف و رحمت پروردگارت
- عقل كامل و نعمت نبوت يافتى و هرگز (چنانكه كافران مى پندارند) جن
زده نيستى . تو را در مقابل خدمت رسالتت پاداشى نامحدود است و در حقيقت
تو به خويى بزرگ آراسته اى .)
اخلاق پسنديده و آداب نيكويى را كه تمامى خردمندان بر برترى دارنده آن
همداستانند - و كسى را كه يكى از آنها را داشته باشد ، چه رسد به مقدار
زياد ، بر ديگران ترجيح داده تعظيم مى نمايند - حسن خلق گويند. حسن خلق
عبارت از ميانه روى در بهره بردارى از قواى نفسانى و رعايت جانب اعتدال
در آنها و عدم انحراف به دو طرف آن (افراط و تفريط). اخلاق پيامبر ما
صلى الله عليه و آله در سر حد كمال و غايت اعتدال بود ؛ تا جايى كه
خداوند متعال آن را ستايش كرد و فرمود:
(و انك لعلى خلق عظيم .)
(شرف الدين بوصيرى گويد:)
فاق النبيين فى خَلق و فى خُلق |
|
و لم يدانوه فى علم و لا كرم |
در اخلاق و آفرينش از ديگر پيامبران برتر بود و هيچكدام به پايه دانش و
فضيلت و بخشندگى او نرسيدند.
و كلهم من رسول الله ملتمس |
|
غرفا من البحر او رشفا من الديم |
همگى از پيامبر خدا درخواست دارند تا مشتى از آب دريا و يا جرعه اى از
آب باران به آنها بدهد.
فهو الذى تم معناه و صورته |
|
ثم اصطفاه حبيبا بارى ء النسم |
اوست كه خداوند معنا و صورتش را كامل كرد. سپس آفريننده موجودات او را
به عنوان حبيب خود برگزيد.
منزه عن شريك فى محاسنه |
|
فجوهر الحسن فيه غير منقسم |
كسى در اخلاق پسنديده و نيكو به مرتبه او نمى رسد و نيكويى در او گوهرى
است يكپارچه كه تقسيم ناپذير نيست .
سيد جعفر برزنجى در رساله مولوديه مى گويد:
(( پيامبر صلى الله عليه و آله كاملترين مردم در
آفرينش و اخلاق و داراى ذات و صفاتى برجسته بود. چهارشانه ، با چهره اى
سپيد و سرخگون و چشمانى درشت و سياه . مژگانى بلند و ابروانى باريك و
كمانى داشت با فاصله اى ميان دندانها. داراى دهانى فراخ ولى زيبا و
پيشانى اى وسيع و هلالى شكل بود. گونه هايى صاف داشت با كمى خميدگى در
بينى . بينى آن حضرت خوش تراش و با منفذ تنگ بود. فاصله ميان شانه ها
زياد ، دست نرم ، استخوانبندى قوى ، گوشت پشت پاى اندك ، ريش پر ، سرى
بزرگ ، موهاى سر تا نرمى گوش آويخته ، با مهر پيامبرى در ميان دو شانه
و سراسر نورانى بودن (از ديگر ويژگيها) بود. دانه هاى عرق بدنش مانند
دانه هاى مرواريد و بوى عرقش خوشتر از بوى مشك و راه رفتنش متين بود ؛
چندانكه گفتى از بلندى به زير مى آمد. با هر كس كه با دست مباركش دست
مى داد بويى خوش تمام روز در دست شخص باقى مى ماند و اگر بر سر كودكى
دست مى كشيد ، آن كودك در ميان ديگر كودكان شناخته مى شد. چهره شريفش
مانند ماه شب چهارده مى درخشيد. توصيفگر او مى گويد: كسى را همانند او
قبل و بعد از ديدارش نديده ام و هرگز بشرى نيز همانند او را نخواهد
ديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار باحيا و متواضع بود. پاى افزار خود
را تعمير مى كرد و لباسش را وصله مى فرمود. گوسفندش را مى دوشيد و
بزرگوارانه به اهل خانه اش كمك مى كرد. فقرا و بيچارگان را دوست مى
داشت و با آنان مى نشست و به عيادت بيمارانشان مى رفت و در تشييع جنازه
آنها شركت مى نمود. هرگز بينوايى را كه زمين خورده فقر بود تحقير نمى
كرد. عذر را مى پذيرفت و با كسى رفتار ناراحت كننده نداشت . با بيوه
زنان بى پناه و بندگان راه مى رفت و از پادشاهان هراس نداشت . براى
خدا خشمگين مى شد و به رضاى خدا راضى بود. پشت سر اصحاب خود حركت مى
كرد و مى فرمود: پشت سرم را براى فرشتگان روحانى خلوت كنيد.
بر شتر و اسب و قاطر و الاغ سوار مى شد ؛ الاغى كه يكى از پادشاهان به
حضرتش هديه كرده بود. از گرسنگى ، سنگ بر شكم مى بست ؛ در حالى كه كليد
خزانه هاى زمين به او پيشنهاد شده بود و كوهها بدو اعلام آمادگى كرده
بودند تا طلا گردند اما نپذيرفت .
با هر كس رو به رو مى شد ، پيش از او سلام مى كرد. نماز را طولانى و
خطبه هاى جمعه را كوتاه مى خواند. با اهل شرف ، انس و الفت مى گرفت و
دانشمندان را گرامى مى داشت . شوخى مى كرد اما غير از حق سخنى نمى گفت
؛ حقى كه خداوند متعال دوست داشت و از آن راضى بود.
))
يكى از دانشمندان گويد:
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به درگاه
خداوند بسيار تضرع و دعا مى نمود. هميشه از خداوند متعال مى خواست كه
او را به اخلاق پسنديده و رفتار نيكو مزين فرمايد. در دعاهاى خويش مى
گفت :
(( خداوندا ، صورت و سيرت مرا نيكو گردان
.
)) و مى فرمود:
((
خداوندا ، مرا از انجام سيرتهاى ناپسند دور دار.
))
خداوند دعاى او را اجابت فرمود و قرآن را بر او نازل كرد و او را بدان
تاءديب فرمود. پس سيرت و اخلاقش قرآنى و ادب و رفتارش از آن بود. از
جمله فرمانهاى تاءديب خداوند عز و جل اين بود:
خذ العفو و اءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين
(286)
(عفو را پيشه خود ساز و به نيكوكارى امر كن و از مردم نادان روى گردان
.)
ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى
القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى
(287)
(خداوند به عدل و نيكوكارى و بذل و عطا به خويشاوندان امر و از افعال
زشت و منكر و ظلم نهى مى نمايد.)
(و اصبر على ما اصابك)
(288)
(و بر آنچه بر تو آمد صبر كن .)
(فاعف عنهم و اصفح)
(289)
(پس آنان را ببخشاى و از آنان درگذر.)
(ادفع بالتى هى احسن)
(290)
با بهترين نحوه (بدى را) پاسخ ده .)
و آيات ديگر... و آنگاه كه اخلاق و آفرينش را كامل گردانيد ، او را
ستايش كرد و فرمود:
(و انك لعلى خلق عظيم)
(291)
(همانا تو داراى خلق و خوى عظيمى هستى .)
فضل سرشار خداوند را بنگريد كه چگونه مى دهد ؛ آنگاه مى ستايد! و نيز
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم روشن فرمود كه خداوند اخلاق و
سيرت نيكو را دوست دارد و از زشتيهاى اخلاق بيزار است .
(292) و فرمود:
(( بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
))
(293)
(( براى تتميم و تكميل والاييهاى اخلاقى
برانگيخته شدم .
))
(( آنگاه مردم را نسبت بدين مكارم اخلاق با
شديدترين نحو ترغيب و تشويق فرمود.
))
(294)
اخلاق نيكو و پسنديده حضرتش را - كه از روايات و كتب دانشمندان شيعه و
سنى استخراج كرده ام - به يارى خداوند به طور خلاصه بيان مى دارم :
عفو در هنگام قدرت و بردبارى و صبر بر ناملايمات
اينها همگى صفاتى است كه خداوند متعال پيامبر گراميش را به آنها تربيت
فرموده است . خداوند مى فرمايد:
خذ العفو و اءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين .
(295)
(عفو را پيشه خود ساز و به نيكوكارى امر كن و از نادانان روى گردان .)
آنچه درباره بردبارى و تحمل آن حضرت نقل شده مشهور است . بسا افراد
بردبار به لغزشهايى دچار شده و اشتباهاتى مرتكب گرديده اند ولى آن حضرت
با افزايش آزارها ، بردباريش بيشتر و طاقت و تحملش در زياده رويهاى
جاهلان افزونتر مى گرديد.
قاضى عياض
(296) در
(( الشفاء
)) گويد:
(( و روايت شده زمانى كه دندانهاى پيش حضرتش در
جنگ احد شكست و صورت مباركش زخمى گرديد ، اين امر بر يارانش بسيار گران
آمد. گفتند: چرا آنان را نفرين نمى فرماييد؟ فرمود:
((
من براى نفرين كردن فرستاده نشده ام ؛ بلكه براى رحمت و دعوت آمده ام .
)) (آنگاه به دعا فرمود:)
(( اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون
))
بار خداوندا! امت مرا هدايت و راهنمايى فرما كه نادانند.
))
و از عمر روايت شده كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت :
پدر و مادرم فدايت باد ، اى رسول خدا! حضرت نوح قومش را نفرين كرد و
گفت :
رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا
(297)
(پروردگارا ، هيچ كافرى را در زمين باقى نگذار (و همه را هلاك گردان))
اگر تو هم ما را نفرين كنى تا آخرين نفر هلاك خواهيم شد. مگر نه اينكه
پشتت را لگد زدند و چهره ات را خونين كردند و دندانت را شكستند؟! ولى
از گفتن سخنى جز خير ابا كردى و فرمودى : بار خداوندا! از امت من درگذر
كه نادانند.
))
قاضى مى گويد:
(( در اين سخن بنگريد كه تمامى فضيلتها و
نيكوييها و درجات احسان و حسن خلق و سخاوت و غايت بردبارى و شكيبايى در
آن جمع و نهفته شده است ، زيرا حضرتش نه تنها سكوت فرمود كه آنان را
مورد عفو قرار داد و بر آنان محبت و مهربانى نمود و براى آنان دعا كرد
و شفيعشان گرديد و فرمود: بار خداوندا! ببخشاى - و يا هدايت كن - و علت
بخشايش و محبت را با كلمه
(( قوم خودم
)) توجيه فرمود. سپس از جانب آنان ، خود به سبب
جهلشان عذر خواست و فرمود: آنان نمى دانند.
))
و از انس روايت شده كه مى گويد:
(( با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودم .
آن حضرت بردى به تن داشت كه حاشيه ضخيمى بر آن دوخته شده بود. يكى از
اعراب پيراهن حضرتش را به شدت كشيد ؛ به گونه اى كه حاشيه برد بر گردن
حضرت جاى انداخت . آنگاه گفت : اى محمد! اين دو شتر مرا از مال خداوند
كه نزد تو هست بار كن زيرا نه از مال خودت مى دهى و نه از مال پدرت .
پيامبر صلى الله عليه و آله (لختى) خاموش شد. آنگاه فرمود:
(( مال ، مال خداست و من بنده او هستم .
)) سپس فرمود:
(( اى
اعرابى ، كارى كه نسبت به من كردى گريبانگيرت خواهد شد.
)) گفت : خير. فرمود:
(( چرا؟
)) گفت : براى اينكه شما بدى را با بدى پاسخ نمى
گويى . پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله خنديد و دستور داد كه بر يكى
از شترهاى او جو و بر ديگرى خرما بگذارند.
))
دشمنانى كه بخشوده شدند
سخن درباره بردبارى و صبر و عفو حضرتش در مقام قدرت بيش از آن است كه
بياوريم و همين بس كه در برابر آزارى كه از كفار قومش بر او رسيد ، صبر
كرد و نيز در برابر سختيها و فشارهاى قريش و شكيبايى اش در دشواريهاى
سخت بر ايشان . تا اينكه خداوند او را بر آنها پيروز و مسلط گردانيد.
يقين داشتند كه پيامبر آنان را ريشه كن خواهد ساخت و سرزمينهايشان را
نابود خواهد كرد ولى عفو و بخشش او در مورد آنها به مراتب بيشتر شد.
فرمود:
(( به نظر شما من با شما چه خواهم كرد؟
)) گفتند: نيكى ؛ برادرى هستى بزرگوار و
برادرزاده اى بزرگ . فرمود:
(( آنچه را كه
برادرم يوسف گفت مى گويم :
(لا تثريب عليكم ...)
(298)
(سرزنشى بر شما نيست ...)
برويد كه آزاديد.
))
و گروه بسيارى را مورد عفو قرار داد هر چند پيشتر خون آنان را جايز
شمرده بود و دستور كشتنشان را داده بود. از جمله آنان اينها بودند:
1 - عكرمه بن ابى جهل
او در آزار رساندن به رسول خدا صلى الله عليه و آله و عداوت و دشمنى با
ايشان و گذشتن از مال در راه جنگ با آن حضرت ، همانند پدرش بود.
2 - صفوان بن اميه بن خلف
او نسبت به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله كينه داشت .
3 - هبار بن الاسود بن المطلب
او كسى است كه زينب دختر (خوانده) آن حضرت را ترسانيد ؛ چندانكه از شدت
ترس ، جنين خود را سقط كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ريختن خونش
را مباح دانست . روايت شده كه او در نزد آن حضرت از كار بد خود
عذرخواهى كرد و گفت : اى رسول خدا ، ما كافر و مشرك بوديم و خداوند به
وسيله تو ما را هدايت و راهنمايى كرد و از نابودى و هلاكت نجات داد. پس
از نادانى من و از آنچه كه از من به تو مى رسد درگذر ، كه من به
بدرفتارى و بدكردارى خويش اقرار مى كنم و به گناه خود اعتراف مى نمايم
. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
(( تو
را بخشودم و خداوند بر تو نيكى كرد چرا كه تو را به اسلام هدايت فرمود.
اسلام گذشته را مى پوشاند.
)) اين هبار برادر
حزن جد سعيد بن مسيب بن حزن است .
4 - وحشى قاتل (حضرت) حمزه سلام الله عليه
روايت شده زمانى كه اسلام آورد رسول خدا صلى الله عليه و آله از او
پرسيد:
(( وحشى تويى ؟
))
گفت : آرى . فرمود:
(( بگو چگونه عمويم را كشتى
؟
)) او ماجرا را گفت . پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله گريست و فرمود:
(( چهره ات را از من
دور بدار.
))
5 - عبدالله بن زبعراى سهمى
او در مكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را هجو مى كرد و نسبت به آن
حضرت بدى مى گفت . در روز فتح مكه گريخت و سپس نزد آن حضرت بازگشت و
پوزش طلبيد. حضرتش عذر او را پذيرفت . زمانى كه اسلام آورد ، گفت :
يا رسول المليك ، ان لسانى |
|
راتق ما فتقت اذ اءنا بور |
اى پيامبر خدا! زبان من آنچه را كه گفته است باز پس مى گيرد كه من
گمراه و سرگشته بودم .
اذ اءبارى الشيطان فى سنن الغى |
|
ى و من مال ميله مثبور |
من در طريق گمراهى پيرو شيطان بودم و هر كه كارهاى او را انجام دهد ،
نابودشدنى است .
آمن اللحم و العظام بربى |
|
ثم قلبى (نفسى) الشهيد انت نذير |
گوشت و استخوان من به خدايم ايمان آوردند ؛ آنگاه دلم گواهى مى دهد كه
تو هشدار دهنده اى .
و نيز اشعار ديگرى در مقام عذرخواهى سرود:
انى لمعتذر اليك من الذى |
|
اءسديت اذ اءنا فى الضلال اهيم |
من از بى توجهى اى كه كردم پوزش مى طلبم كه در گمراهى سرگردان بودم .
فاغفر - فدى لك والداى كلاهما- |
|
زللى فانك راحم مرحوم |
لغزشم را ببخشاى - اى كه پدر و مادرم هر دو به فدايت - كه تو رحم كننده
اى و رحمت شده .
و لقد شهدت بان دينك صادق |
|
حق و انك فى العباد جسيم |
گواهى مى دهم كه دين تو راست و حق است و تو در ميان مردم بلندمقامى .
6 و 7 - هند (بنت عتبة بن ربيعه) و ابوسفيان (صخر بن حرب بن اميه)
رسول خدا صلى الله عليه و آله اين دو را - با اينكه كارهايى در مورد آن
حضرت انجام دادند و آزارهايى به ايشان رسانيدند كه قلم از نوشتن آنها و
زبان از گفتنشان ناتوان است - بخشود.
و روايت شده زمانى كه نضر بن حارث - كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر
خدا صلى الله عليه و آله بود - به دستور حضرتش و به دست امير مؤ منان
عليه السلام در منطقه
(( صفراء
)) و هنگام بازگشت از بدر كشته شد ؛ دخترش قتيله
(299) اشعارى در سوز و افسوس از كشته شدنش سرود ؛ از
جمله :
اءمحمد و لاءنت نجل نجيبة |
|
فى قومها و الفحل فحل معرق |
اى محمد (صلى الله عليه و آله) ، همانا كه تو زاده بانوئى هستى كه در
قوم خود پاكدامن بود و همسر او نيز از مردان اصيل .
ما كان ضرك لو مننت ؟ و ربما |
|
من الفتى و هو المغيظ المحنق |
چه زيان تو را اگر بر ما منت مى گذاردى ؟ بسا كه جوانمرد عصبانى و
خشمگين كار نيك كند.
لو كنت قابل فدية فلناءتين |
|
باعز ما يغلو لديك و ينفق |
اگر كسى بودى كه جايگزين مى پذيرفتى ، عزيزترين چيزى را كه ارزنده و
پربركت بدانى برايت هديه مى آورديم .
فالنضر اقرب من اصبت وسيلة |
|
و احقهم ان كان عتق يعتق |
نضر نزديك ترين وسيله است كه او را مورد رسيدگى قرار دهى و شايسته ترين
است آنگاه كه قرار چنين بود كه بنده اى آزاد شود.
روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى كه اين اشعار را
شنيد فرمود:
(( اگر اين اشعار را پيش از اينكه
او را بكشم شنيده بودم او را هرگز نمى كشتم .
))
از جمله مهمترين موارد عفو آن حضرت بخشودن آن زن يهودى است كه به وسيله
گوشت گوسفند ايشان را مسموم ساخت و به كار خود اعتراف كرد. از حضرت
امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله زن يهودى را كه
گوشت گوسفندى را مسموم كرد احضار نمود و فرمود: چه چيز موجب شد كه اين
كار را بكنى ؟ گفت : پيش خود چنين تصور كردم اگر پيامبر باشد به او
آسيبى نخواهد رسيد و اگر پادشاه باشد مردم را از او آسوده مى گردانم .
آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از او درگذشت .
))
(300)
كرم و سخاوت و بخشش
در اين اخلاقهاى نيكو و پسنديده هيچكس با رسول خدا صلى الله عليه و آله
برابرى نمى كرد و از حضرتش پيشى نمى گرفت . هر كه او را شناخت ، او را
ستود. امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
كان رسول الله صلى الله عليه و آله اءجود الناس
كفا ، و اكرمهم عشرة ، من خالطه فعرفه احبه .
(301)
(( پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سخاوتمندترين
مردم و خوش برخوردترين آنها بود. هر كه با او هم نشينى كرد و او را
شناخت ، دوستدار او شد.
))
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:
انا اديب الله و على اديبى ، امرنى ربى بالسخاء
و البر ، و نهانى عن البخل و الجفاء ، و ما شى ء ابغض الى الله عز و جل
من البخل و سوء الخلق ، و انه ليفسد العمل كما يفسد الطين العسل .
(302)
(( من پرورش يافته خدايم و على پرورش يافته من .
پروردگارم مرا به كرم و بخشش و نيكى امر و از بخل و خشك بودن نهى
فرمود. هيچ چيز از بخل و بداخلاقى نزد خداوند عز و جل مبغوضتر نيست .
اين صفات ، كردار را فاسد مى گرداند ؛ همچنانكه گل عسل را از بين مى
برد.
))
و از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده :
(( رسول خدا صلى الله عليه و آله به جعرانه
(303) رفت و اموال را ميان مردم آنجا تقسيم نمود و هر
كس چيزى از حضرتش مى خواست به او مى داد تا اينكه به حدى مزاحم آن حضرت
شدند كه ناچار به يك درخت پناه برد ؛ اما جامه تنش را گرفتند. پشت
حضرتش زخمى گرديد. همچنان از وى مال مطالبه مى كردند تا از درخت دورش
ساختند. فرمود: مردم ، جامه ام را باز پس دهيد. به خدا سوگند اگر به
اندازه درختهاى تهامه ثروت (يا شتر) داشتم ميان شما تقسيم مى كردم و
مرا ترسو و بخيل نمى يافتيد.
در ماه ذى القعده بود كه از جعرانه خارج گرديد. (امام صادق عليه
السلام) فرمود: آن درخت (بعد از آن) همواره از طراوت و شادابى چنان بود
كه آب روى آن پاشيده باشند.
))
(304)
اموالى كه آن حضرت آنجا ميان مردم تقسيم فرمود از غنائم جنگ حنين بود.
به عده اى از ايشان صد شتر دادند.
سيره نويسان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيمارى
مرگ به عمويش عباس فرمود:
(( اى عموى پيامبر خدا ، آيا وصيت مرا مى پذيرى
و وعده هاى مرا وفا مى كنى و بدهيهاى مرا مى پردازى ؟ عباس گفت : اى
رسول خدا ، عمويت پيرمردى است سالخورده كه داراى خانواده بزرگى است .
تو در كرم و سخاوت با باد (كه همه را مى نوازد) رقابت مى كنى . و وعده
هايى بر عهده دارى كه عمويت به انجام آن قادر نيست .
))
(305)
شيخ ازرى قدس سره گويد:
كم سخى منعما فاعتق قوما |
|
و كذا اشرف الطباع سخاها |
چه بسيار سخاوتمند بخشنده اى كه قومى را آزاد ساخت ! و چنين است كه
شريفترين سرشتها سخاوت است .
و هبات له عقيب هبات |
|
كسيول جرت الى بطحاها |
بخششها در پى بخششها ، همچون سيلى كه بر مسيلش جارى شود.
و بوصيرى گفته است :
اكرم بخلق نبى زانه خلق |
|
بالحسن مشتمل بالبشر مبتسم |
چه گرامى است آفرينش پيامبرى كه اخلاق نيكو و چهره اى گشاده او را زيور
داده است !
كالزهر فى ترف و البدر فى شرف |
|
و البحر فى كرم و الدهر فى همم |
چونان شكوفه است در شادابى (و تازگى) و مانند ماه در عزت و شرافت و به
سان دريا در كرم و بخشش و همچون روزگار در اراده و تصميم .
كانه - و هو فرد - فى جلالته |
|
فى عسكر حين تلقاه و فى حشم |
در شكوهمندى به تنهايى چنين است كه گويى در ميان سپاهى و در بين
خدمتگزارانى انبوه است .
جابر بن عبدالله رضى الله عنه گويد:
(( هرگز از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
چيزى خواسته نشد كه پاسخ منفى دهد
)) .
(306)
و روايت شده :
(( مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و
چيزى خواست . حضرتش فرمود: چيزى در اختيار ندارم ولى به حساب من (آنچه
مى خواهى) بخر ؛ چنانچه چيزى به ما رسيد ، خواهيم پرداخت .
عمر گويد: گفتم : اى رسول خدا! خداوند چيزى را كه توانايى انجام آن را
ندارى از شما نخواسته است . اين سخن بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله ناگوار آمد. آن مرد گفت : انفاق كن و بيم آن نداشته باش كه خداوند
عرش كاستيت دهد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله لبخندى بر لب آورد و
شادمانى در چهره حضرتش آشكار شد.
))
(307)
و نيز بوصيرى گويد:
حاشاه ان يحرم الراجى مكارمه |
|
او يرجع الجار منه غير محترم
(308) |
هرگز اميدوار به كرم و سخاوتش را محروم نمى كند و هيچگاه پناه برنده
بدون احترام از نزد او باز نمى گردد.
از آنجا كه سخن اين مرد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را خوش آمد و
آن را پذيرفت ، امام ابوالحسن الرضا عليه السلام در نامه اش به حضرت
ابو جعفر جواد عليه السلام به آن استشهاد كرده است . صدوق به نقل از
بزنطى
(309) رحمة الله عليه روايت كرده : نامه ابوالحسن الرضا
به ابو جعفر عليهما السلام را خواندم ؛ (در آن نوشته شده بود):
يا ابا جعفر ، بلغنى ان الموالى اذا ركبت اخرجوك
من الباب الصغير ، فانما ذلك من بخل بهم لئلا ينال منك احد خيرا ،
فاءساءلك بحقى عليك لا يكن مدخلك و مخرجك الا من الباب الكبير ، و اذا
ركبت فليكن معك ذهب و فضه ، ثم لا يساءلك احد الا اعطيته ، و من ساءلك
من عمومتك ان تبره فلا تعطه اقل من خمسين دينارا و الكثير اليك ، و مَن
ساءلك مِن عماتك فلا تعطها اقل من خمسه و عشرين دينارا ، و الكثير اليك
. انى اريد
(310) ان يرفعك الله ، فاءنفق و لا تخش من ذى العرش
اقتارا.
(311)
(( ابو جعفر ، شنيده ام وقتى (براى بيرون رفتن)
سوار مى شوى غلامان ، تو را از در كوچك خارج مى كنند. اين به خاطر بخل
و امساكى است كه در ايشان است و نمى خواهند از تو به ديگران خيرى برسد.
به حقى كه بر تو دارم از تو مى خواهم كه رفت و آمدت را از در بزرگ قرار
دهى و هر گاه سوار مى شوى طلا و نقره همراه داشته باش ؛ هر كس از تو
چيزى خواست حتما به او بده .
هر كدام از عموهايت از تو چيزى خواستند كمتر از پنجاه دينار به آنان
نده ؛ بيشتر را خود مى دانى . و هر كدام از عمه هايت از تو چيزى
خواستند كمتر از بيست و پنج دينار به آنان نده ؛ بيشتر را خود مى دانى
. من آرزو دارم كه خداوند متعال منزلت تو را بالا ببرد ؛ پس انفاق كن و
بيم آن نداشته باش كه خداوند عرش تنگدستيت دهد.
))
كرم و بخشش از رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاندان او نيز سرايت
كرده بود ؛ مسعودى در
(( مروج الذهب
)) حكايت مى كند:
(( فقيرى بر عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب سر
راه گرفت و گفت : از آنچه خداوند به تو روزى كرده صدقه بده ، زيرا كه
شنيده ام عبيدالله بن عباس به فقيرى هزار درهم داد و از وى عذرخواهى
نمود. گفت : من كجا و عبيدالله كجا؟! آن مرد گفت : در شرف و بزرگى يا
در ثروت و دارايى ؟ گفت : هر دو. مرد گفت : شرف مرد در مروت و جوانمردى
و كردار نيك اوست . پس هر گاه چنين كردى ، مرد شرافتمندى هستى .
عبيدالله دو هزار درهم به او داد و عذر خواست . مرد فقير گفت : اگر
عبيدالله نيستى از او بهترى و اگر عبيدالله هستى ، امروز بهتر از ديروز
مى باشى . عبيدالله يك هزار درهم ديگر به او داد. مرد فقير گفت : اگر
عبيدالله هستى ، بخشنده ترين مرد روزگار خودى . گمان مى كنم كه از
خاندان حضرت محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله باشى . تو را به خدا
سوگند مى دهم ، آيا تو عبيدالله هستى ؟ گفت : آرى . مرد فقير گفت : به
خدا سوگند كه اشتباه نكردم ؛ تنها شكى در دلم عارض شد. زيرا اين سيماى
زيبا و اين هياءت نورانى ، جز در پيامبر يا تبار او ديده نمى شود.
))
(312)
شجاعت و دليرى
آن حضرت در شجاعت و دلاورى در موقعيتى شناخته شده قرار داشت . در موارد
بسيار سخت حضور يافت و دليران و شجاعان در موارد بسيارى از برابرش مى
گريختند. ثابت قدمى بود كه هرگز صحنه را ترك نمى كرد و پيشروى بود كه
هرگز به دشمن پشت نمى نمود. مردى از براء
(313) پرسيد: آيا در جنگ حنين از پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله فرار نموديد؟ گفت : ولى آن حضرت نگريخت . آنگاه گفت : حضرتش
را سوار بر استر سپيدش ديدم ؛ ابوسفيان افسار قاطر را گرفته بود و
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين مى فرمود:
انا النبى لا كذب |
|
انا ابن عبدالمطلب |
(( من بدرستى پيامبر هستم ، من پسر عبدالمطلب مى
باشم .
))
گفته اند كه آن روز كسى نيرومندتر و سخت تر از پيامبر ديده نشد.
ابوسفيان ياد شده در اينجا ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب مى باشد كه
نام او در بيان فرزندان عبدالمطلب آمد.
مسلم از عباس (بن عبدالمطلب) نقل كرده كه گفت :
(( وقتى كه مسلمانان با كفار درگير شدند ، فرار
كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله استرش را به طرف كفار مى دوانيد.
من افسار آن را در دست داشتم و آن را مى كشيدم تا از سرعت آن بكاهم و
ابوسفيان ركاب آن را در دست داشت .
))
(314)
گويند: زمانى كه آن حضرت خشمگين مى شد - كه هرگز براى غير خدا خشمگين
نمى گرديد - كسى جراءت برخورد با ايشان را نداشت . از امير مؤ منان
عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
انا كنا اذا حمى (اشتد خ ل) الباءس و احمرت
الحدق اتقينا برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، فما يكون احد
اقرب الى العدو منه .
و لقد رايتنى يوم بدر و نحن نلوذ بالنبى صلى
الله عليه و آله و سلم و هو اقربنا الى العدو و كان اشد الناس يومئذ
باءسا.
(315)
(( هر گاه كه جنگ به اوج هيجان و شدت مى رسيد و
چشمها سرخ مى گرديد ، به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پناه مى
آورديم ؛ هيچكس چون او به دشمن نزديك نبود. به ياد دارم كه در روز بدر
همگى ما در پناه پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشتيم و او از همه
ما به دشمن نزديكتر بود و در آن روز از همه مردم سخت تر مى جنگيد.
))
طارت قلوب العدى من باءسه فرقا |
|
فما تفرق بين البهم و البهم
(316) |
دلهاى دشمنان از شدت مقاومت مضطربانه به ترس مى افتاد ؛ چندان كه مردان
دلير به سان ستوران خاموش و گنگ مى ماندند.
و من يكن برسول الله نصرته |
|
ان تلقه الاسد فى آجامها تجم
(317) |
هر كس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله يار و ياورش باشد اگر شيران در
بيشه هايشان با او رو به رو شوند ، (از بيم او) خاموش مى مانند.
گويند: شجاع كسى بود كه وقتى دشمن پيش مى آمد بدان حضرت نزديك مى شد ؛
كه او نزديكترين به دشمن بود.
ابى بن خلف به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گفت : ماديانى دارم
كه هر روز به او ذرت مى خورانم ؛ سوار بر او تو را خواهم كشت . رسول
خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(( ولى به خواست
خدا من تو را خواهم كشت .
)) چون روز احد فرا
رسيد ابى گفت : محمد كجاست ؟ نجات نيابم اگر او نجات يابد و اسب خود را
به سوى آن حضرت راند و نزديك شد. تنى چند از مسلمانان راه را بر او
بستند. حضرت فرمود: او را واگذاريد. چون به رسول خدا صلى الله عليه و
آله نزديك شد ، آن حضرت از حارث بن صمه نيزه اى گرفت و به گلوى ابى
پرتاب كرد. نيزه گلوى او را زخمى ساخت . از اسب به زمين افتاد. صدايى
چون صداى گاو از گلويش بيرون مى آمد. فرياد زد: محمد مرا كشت ! تنى
چند از يارانش او را از زمين بلند كردند و گفتند: ترسيده اى ؛ چيزى
نيست ! گفت : چرا ، اگر اين ضربه به ربيعه و مضر
(318) (در روايتى : اگر آنچه بر من فرود آمد بر همه
مردم) وارد شده بود ، همه آنها را مى كشت . مگر او نگفته بود كه تو را
مى كشم ؟! اگر چنانچه پس از اين سخن آب دهان بر من انداخته بود مرا
كشته بود. ابى پس از اين ماجرا بيش از يك روز زنده نماند و مرد. برخى
گفته اند به هنگام بازگشت به مكه در سرف مرد.
باءسه مهلك و ادنى يداه |
|
منقذ الهالكين من باءساها |