گويند: مردى از اهل يمن كه به مكه آمده بود اين
ابيات را شنيد ؛ به حال آن زن ترحم كرد. خود را به بسر نزديك نموده
اعتماد و اطمينان او را نسبت به خود جلب كرد. آنگاه براى كشتن دو پسر
بسر نيرنگى انديشيد: آن دو را با خود به بيابان اوطاس
(201) برده هر دو را به قتل رسانيد و فرار كرد و در اين
مورد اشعارى سرود. از جمله آنها اين دو بيت است كه بسر را مخاطب قرار
داده و مى گويد:
ماذا اردت الى طفلى مولهة |
|
تبكى و تنشد من اثكلت فى الناس ؟ |
از دو كودك زنى پريشان چه مى خواستى كه مى گريد و مى پرسد كه را در
ميان مردم بى فرزند ساختى ؟
فاشرب بكاءسهما ثكلا كما شربت |
|
ام الصبيين او ذاق ابن عباس |
پس تو هم جام داغ فرزند ديدن را بنوش ؛ همانگونه كه مادر اين دو كودك
نوشيد و (ابن عباس) پدر ايشان چشيد!
(202)
عبيدالله در سال پنجاه و هشت هجرى در مدينه درگذشت (غير از اين نيز
گفته شده است). سخنها درباره سخاوت و كرم او روشنتر از آتش بالاى بلندى
است . مى گفتند هر كس كه دنبال زيبايى و فقه و سخاوت مى گردد بايد به
خانه عباس بن عبدالمطلب بيايد ؛ زيرا زيبايى در فضل ، فقه در عبدالله و
سخاوت در عبيدالله است .
مسعودى روايت كرده :
(( معاويه پانصد هزار درهم به او جايزه داد و
كسى را نزد او فرستاد تا نتيجه را برايش گزارش كند. پس وقتى كه از نزد
عبيدالله بازگشت به معاويه گفت : عبيدالله اين پولها را ميان ياران و
برادران همنشين خويش به طور مساوى تقسيم كرد و خود نيز به اندازه آنها
يك قسمت را گرفت . معاويه گفت : اين هم مرا خوشحال مى كند و هم ناراحت
؛ آنچه مايه خوشحالى و خرسندى من است آن است كه پدرش عبد مناف است و
آنچه مرا ناراحت مى كند اينكه با ابوتراب
(203) خويشاوند است .
))
(204)
4/6 قثم بن عباس
با حضرت حسن بن على عليهما السلام برادر رضاعى بود و به رسول خدا صلى
الله عليه و آله شباهت داشت . روايت شده كه وى آخرين كسى است كه با
پيامبر خدا وداع كرد ؛ زيرا آخرين فردى بود كه از قبر ايشان خارج
گرديد. امير مؤمنان عليه السلام او را به حكومت مكه گمارد. پيش از او
ابو قتاده انصارى حاكم مكه بود. وى تا زمان شهادت اميرالمؤمنين عليه
السلام والى مكه بود. و روايت شده كه امام عليه السلام او را به حكومت
مدينه منصوب فرمود.
قثم در زمان معاويه - زمانى كه همراه با سعيد بن عثمان به سمرقند رفته
بود - در همانجا به شهادت رسيد (اين را در روزگار عثمان در سمرقند نيز
گفته اند). آرامگاه او بيرون سمرقند و بر روى آن گنبدى بلند و زيبا
قرار دارد و به مزار شاه زنده معروف است . گويند شايد منظور شاهزاده
باشد. اما مراد از شاه زنده ، پادشاه زنده است و اين معنا را مى توان
به دليل آيه شريفه اراده نمود:
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل
احياء...
(205)
(كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده نپنداريد ، بلكه آنان زنده
اند...)
5/6 عبدالرحمان بن عباس
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله متولد گرديد. او و برادرش معبد
در سپاهى به فرماندهى عبدالله بن سعد
(206) بن ابى سرح در سال سى و پنج در زمان خلافت عثمان
در آفريقا شهيد شدند.
(207) ابن ابى الحديد گويد:
(( ديده نشده است قبور برادرانى مانند گورهاى
فرزندان عباس
(208) از يكديگر دور باشند ؛ گور عبدالله در طائف ،
عبيدالله در مدينه ، قثم در سمرقند و عبدالرحمان در شام و گور معبد در
آفريقا مى باشد.
))
(209)
از اين بيان معلوم مى گردد كه گور عبدالرحمان در شام بوده است ؛ نه در
آفريقا.
ابن شهر آشوب روايت مى كند:
(( حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دعا كرد كه
فرزندان عباس از همديگر دور شوند و ديده نشده گور برادرانى مانند اينان
اين چنين از يكديگر فاصله داشته باشند.
))
(210)
6/6 معبد بن عباس
كنيه اش ابوالعباس بود. او در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
ديده به جهان گشود. روايتى از او نقل نشده است . امير مؤمنان عليه
السلام او را به حكومت مكه گمارد و همانگونه كه گذشت در آفريقا به قتل
رسيد.
7/6 كثير بن عباس
كنيه اش ابوتمام و در سال دهم هجرى و چند ماه پيش از رحلت رسول خدا صلى
الله عليه و آله به دنيا آمد. فقيهى باهوش و دانشمند بود.
(211)
او همان كسى است كه در اطراف كفن حضرت فاطمه سلام الله عليها نوشت :
تشهد اءن لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله
.
(212)
8/6 تمام بن عباس
در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله متولد گرديد. اين روايت را از
ايشان نقل كرده كه فرمودند:
لا تدخلوا على قلحا ؛ استاكوا. فلولا ان اشق على
امتى لامرتهم بالسواك عند كل صلاة .
(213)
(( با دندانهاى كثيف نزد من مياييد ؛ مسواك كنيد
كه اگر بر امتم دشوار نبود دستور مى دادم كه براى هر نماز مسواك كنند.
))
تمام از جانب امير مؤمنان عليه السلام حاكم مدينه بود. پيش از او -
زمانى كه امام عليه السلام به سوى عراق مى رفت - سهل بن حنيف والى آنجا
بود. او را عزل كرد و نزد خود فرا خواند و تمام را گمارد. سپس او را
نيز عزل و حكومت مدينه را به ابو ايوب انصارى سپرد. او نزد امام عليه
السلام رفت و شخصى از انصار را به جانشينى خود نصب كرد. وى همچنان در
آن مقام بود تا امام عليه السلام به شهادت رسيد.
(214)
تمام بسيار توانا و زورمند بود. او فرزندانى داشت . از زبير بن بكار
نقل شده كه گفت : عباس ده پسر داشت كه شش
(215) تن از آنان ام الفضل لبابه
(216) دختر حارث هلالى بودند. عبدالله بن يزيد هلالى
چنين سروده است :
ما ولدت نجيبة من فحل |
|
كستة من بطن ام الفضل |
اكرم بها من كهلة و كهل !
هيچ زن پاكدامن مانند شش فرزندى كه ام الفضل زاييد از مردى فرزند نزاده
است . چه گراميند اين فرزندان از اين مرد و زن !
ابن عبدالبر
(217) گويد: تمام كوچكترين فرزندان عباس بود ؛ (پدرش)
او را روى دست مى گرفت و مى رقصانيد و مى گفت :
تموا بتمام فصاروا عشره |
|
يا رب ، فاجعلهم كراما برره |
و اجعل لهم ذكرا و انم الشجره
تعداد آنان با آمدن تمام به ده تن رسيد. خداوندا ، آنان را در شمار
بزرگان و نيكوكاران قرار ده و تبار و شجره اين خاندان را افزون و نام
آنان را بر زبانها جارى ساز.
))
(218)
و اين خلاف مطلبى است كه قبلا اشاره شد.
(219) والله العالم .
دختران عباس
9/6 ام حبيبه
از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
(( اگر ام حبيبه دختر عباس تا زمانى كه من زنده
هستم به سن رشد رسد ، او را به همسرى مى گيرم .
))
(220)
آن حضرت قبل از آنكه ام حبيبه به سن بلوغ برسد رحلت فرمود و اءسود بن
سفيان مخزومى او را به ازدواج خود درآورد.
10/6 اميمه
او را عياش بن ابى لهب به همسرى گرفت و براى او فضل را به دنيا آورد كه
شاعر بود.
7- ابولهب بن عبدالمطلب و فرزندان او
نام او عبدالعزى است . كنيه اش - بدين جهت كه به نظر مى رسد از گونه
هايش آتش زبانه مى كشد - ابولهب گرديد.
چهار فرزند به نامهاى عتبه ، عتيبه ، معتب و دره داشت . در خبر است كه
: سبيعه دختر ابى لهب نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى
پيامبر خدا! مردم مى گويند تو دختر هيزم آتش هستى ... تا آخر روايت .
اگر سبيعه و دره يكى باشند پس فرزندان ابو لهب همان چهار نفرند و در
غير اين صورت فرزندان او پنج نفر خواهند بود: سه پسر و دو دختر. همگى
آنان به غير از عتبه در روز فتح مكه اسلام آوردند. عتبه با دعاى رسول
خدا صلى الله عليه و آله در زرقاء طعمه شير گرديد. بعضى گفته اند: عتبه
اسلام آورد و عتيبه طعمه شير گشت و ظاهرا خبر صحيح نيز همين است .
(221)
عتبه و معتب از جمله نه هاشمى بودند كه در جنگ حنين مقاومت كردند و از
صحنه كارزار فرار ننمودند. گويند كه چشمان معتب در جنگ حنين درآمد.
دره دختر ابولهب نيز اسلام آورد و همسر نوفل بن حارث بن عبدالمطلب
گرديد و از براى او عقبه و وليد و ابوسلمه را به دنيا آورد. از پيامبر
خدا صلى الله عليه و آله نيز روايت نقل كرده است .
بقيه پسران عبدالمطلب در كودكى درگذشتند. اين بود سرگذشت پسران
عبدالمطلب .
دختران عبدالمطلب
8 - ام حكيم بنت عبدالمطلب
او همسر كريز بن ربيعه بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف بود و براى او
عامر را و دخترانى - كه نام و تعدادشان ذكر نشده - به دنيا آورد.
عامر بن كريز در روز فتح مكه اسلام آورد و تا زمان خلافت عثمان مى زيست
. او پدر عبدالله بن عامر بن كريز بود. عثمان عبدالله بن عامر را در 24
(يا 25)
(222) سالگى به ولايت عراق و خراسان فرستاد.
9 - عاتكه بنت عبدالمطلب
همسر ابو اميه
(223) بن مغيره مخزومى بود كه براى او عبدالله و زهير
را به دنيا آورد. اين دو ، پسر عموهاى ابوجهل و برادران پدرى ام سلمه
همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بودند.
عبدالله بن عاتكه اسلام آورد. او پيش از مسلمان شدن كينه شديدى از
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان داشت . وى همان كسى است كه
به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت :
لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا
(224)
(تا زمانى كه از زمين چشمه اى براى ما نشكافى به تو ايمان نمى آوريم)
آنگاه به عنوان مهاجرت به سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حركت
كرد و ايشان را در بين راه ، ميان سقيا و عرج - در زمانى كه حضرتش براى
فتح مكه عازم آن شهر بود - ديد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها
از پذيرفتن او خوددارى كرد تا اينكه بر خواهر خود ام سلمه وارد شد و از
او خواست كه او را شفاعت كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از
شفاعت ام سلمه او را بخشود. او اسلام آورد و اسلامش نيكو گرديد ، و با
رسول خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه و جنگ حنين و طائف شركت كرد.
در جنگ طائف تيرى به او خورد و شهيد گرديد.
او همان كسى است كه (ماتع)
(225) مخنث به او گفت : عبدالله ، اگر خداوند فردا طائف
را بر روى شما گشود ، من تو را با دختر غيلان آشنا خواهم كرد كه با
چهار تا مى آيد و با هشت تا مى رود.
(226)
زهير بن عاتكه بنت عبدالمطلب از
(( مؤلفة قلوبهم
))
(227) شمرده شده است .
10 - بره بنت عبدالمطلب
همسرش ابو رهم بن عبدالعزى عامرى بود كه براى او فرزندى به نام ابو
سبره به دنيا آورد. سپس با عبدالاسد بن هلال مخزومى ازدواج كرد و براى
او ابوسلمه را به دنيا آورد. نام ابوسلمه عبدالله بود. ابو سلمه مسلمان
شد و در دو هجرت شركت داشت . وى نخستين كسى است كه به حبشه مهاجرت كرد.
همسرش ام سلمه نيز همراه او بود. سپس به مدينه مهاجرت كرد. اين مهاجرت
پيش از بيعت عقبه
(228) انجام شد ؛ بدين جهت كه پس از بازگشت از حبشه
مورد اذيت و آزار قريش قرار گرفت . چون اخبار اسلام آوردن شمار زيادى
از انصار را شنيد به سوى مدينه مهاجرت كرد. او در جنگ بدر شركت نمود و
در جنگ احد مجروح گرديد. زخم او التيام پيدا كرد اما مجددا عود كرد و
موجب مرگ او شد. پس از او پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با همسرش ام
سلمه ازدواج نمود.
11 - اميمه بنت عبدالمطلب
همسر جحش بن رئاب
(229) از بنى غنم بن دودان
(230) بن اسد بن خزميه بود و براى او عبدالله و
عبيدالله و ابواحمد و زينب و حمنه و ام حبيبه را به دنيا آورد كه همگى
مسلمان شدند.
سه پسر او به سرزمين حبشه مهاجرت كردند. عبيدالله در حبشه مسيحى شد و
با همان دين در آنجا درگذشت . همسرش ام حبيبه دختر ابوسفيان بن حرب از
او جدا شد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به همسرى گرفت .
اما ابواحمد - كه نامش عبد يا ثمامه بود - شوهر خواهر همسر حضرت پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله بود. (همسرش فارعه
(231) دختر ابوسفيان و خواهر ام حبيبه بود). و اما
عبدالله در دو هجرت (به حبشه و به مدينه) شركت نمود و در جنگ بدر حضور
داشت و در احد شهيد گرديد.
دختران حجش : حمنه همسر مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار
عدرى
(232) بود كه از دانشمندان اصحاب به شمار مى رفت . او
پس از شهادت همسرش (مصعب ، در جنگ احد) با طلحة بن عبيدالله ازدواج كرد
و براى او محمد و عمران را به دنيا آورد. ام حبيبه همسر عبدالرحمان بن
عوف بود ، و زينب همسر زيد (پسر خوانده رسول خدا صلى الله عليه و آله).
پس از اينكه زيد او را طلاق داد ، خداوند او را همسر پيامبر گردانيد و
اين آيه را در حق او نازل فرمود:
فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها
(زمانى كه زيد نياز خود را از او برگرفت ، او را همسر تو گردانيديم .)
پس حضرت پيامبر بدون عقد و اجازه او را به همسرى گرفت ، زيرا خداوند
متعال او را تزويج فرموده بود. او بدين امر در برابر ديگر همسران رسول
خدا صلى الله عليه و آله به خود مى باليد.
12 - اءروى بنت عبدالمطلب
همسر عمير بن وهب بن عبد مناف بن قصى
(233) بود و براى او طليب را به دنيا آورد. سپس كلدة بن
عبد مناف بن عبدالدار بن قصى او را به همسرى گرفت .
گفته اند كه طليب اسلام آورد و موجب گرديد كه مادرش نيز مسلمان شود.
طليب به سرزمين حبشه مهاجرت و در جنگ بدر شركت نمود. در روز اجنادين
(يا در روز يرموك) كشته شد. از او فرزندى باقى نمانده است .
13 - صفيه بنت عبدالمطلب
او همان كسى است كه در غزوه خندق يك يهودى را به قتل رسانيد. وى در
جاهليت همسر حارث بن حرب بن اميه بود و پس از فوت او به همسرى عوام بن
خويلد برادر حضرت خديجه درآمد و براى او زبير و سائب و عبدالكعبه را به
دنيا آورد. پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مرثيه اى
سرود كه اين بيت از آن مرثيه است :
الا يا رسول الله ، كنت رجاءنا |
|
و كنت بنا برا و لم تك جافيا |
اى پيامبر خدا ، تو اميد ما بودى و در حق ما خوبيها و نيكيها كردى و
جفاكار نبودى .
صفيه در زمان خلافت عمر در سال بيستم هجرى در هفتاد و سه سالگى در
مدينه وفات كرد و در بقيع به خاك سپرده شد. غير از اين نيز گفته شده
است . پسرش زبير در اوايل بعثت اسلام آورده بود. او در غزوه هاى پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله شركت كرد. روايت شده كه او در هشت سالگى
اسلام آورد و در هجده سالگى مهاجرت نمود. عمويش وى را در حصيرى مى
آويخت و زير او آتش مى افروخت و از او مى خواست كه به كفر بازگردد و
زبير مى گفت : كافر نمى شوم . از على بن زيد نقل شده كه گفت : كسى كه
زبير را ديده بود مرا خبر داد كه در سينه او آثار شمشير و نيزه بسيار
وجود داشت . ابن جرموز
(234) در جنگ جمل او را به قتل رساند.
پسر ديگرش سائب اسلام آورد و در جنگ احد و خندق و ديگر جنگها به همراه
رسول خدا صلى الله عليه و آله شركت كرد و در جنگ يمامه كشته شد.
در اينجا اخبار فرزندان عبدالمطلب به پايان مى رسد و بار ديگر به شرح
زندگانى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله باز مى گرديم .
ديدار با بحيراى راهب
پيامبر صلى الله عليه و آله در نه سالگى با عموى خود ابوطالب به شام
رفت . (عمر حضرتش را سيزده ساله گفته اند). وقتى كاروان به بصرى در
سرزمين شام رسيد ، راهبى به نام بحيرا در آنجا در صومعه اى كه داشت
زندگى مى كرد. او زمانى كه آيات و نشانه هايى - از جمله سايه افكندن
ابر بر سر ايشان ، آويزان شدن شاخه هاى درختى كه در زير آن استراحت
كرده بودند به علامت احترام به پيامبر خدا - در آن حضرت ديد ، غذاى
فراوانى براى آنان تهيه كرد و از صومعه خويش به نزد آنها آمد. از نزديك
به شدت مراقب رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. پرسشهاى
گوناگونى از احوال حضرتش ، در بيدارى و خواب پرسيد و همه پاسخها را با
صفاتى كه از پيامبر نزد خود داشت مطابق ديد. سپس به مهر نبوت در ميان
دو شانه حضرتش نظر افكند و به عموى آن حضرت روى كرده گفت : اين پسر چه
نسبتى با شما دارد؟ ابوطالب گفت : پسر من است . بحيرا گفت : نبايد پدر
او زنده باشد. ابوطالب گفت : آرى ، او برادر زاده من است . پدرش -
زمانى كه مادرش بدو باردار بود - وفات يافت . گفت : راست گفتى . او را
به ديار خود بازگردان و از او در برابر يهوديان مراقبت نما ؛ به خدا
سوگند اگر او را ببينند و آنچه را كه من از او شناختم بشناسند به او
آسيب خواهند رساند ؛ زيرا او را شاءن و مقامى بزرگ خواهد بود. ابوطالب
با شتاب آن حضرت را پس از انجام كارهاى تجارى خويش در شام به مكه
بازگردانيد.
(235)
بيست و پنج سالگى
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در سن بيست و پنج سالگى با خديجه
دختر خويلد رضوان الله عليها - كه در آن زمان چهل ساله
(236) بود - ازدواج فرمود. شيخ كلينى به سند خويش از
حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(( زمانى كه پيامبر خدا عليه السلام قصد ازدواج
با خديجه دختر خويلد را داشت ، ابوطالب به همراه چند نفر از افراد
خانواده خود و نيز عده اى از قريش به خانه ورقة فرزند نوفل عموى حضرت
خديجه رفتند. ابوطالب سخن آغاز كرده گفت :
خداوند را سپاس كه ما را از تبار ابراهيم و از فرزندان اسماعيل قرار
داد و در حرمى امن فرود آورد و فرمانروايان مردم گرداند و در سرزمينى
كه در آن هستيم بركت بر ما ارزانى داشت . بارى ، اين برادرزاده ام -
يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله - از كسانى است كه با هر فردى از
قريش سنجيده شود از او برتر و والاتر است ، و با كسى مقايسه نگردد جز
آنكه از او بزرگتر آيد. در جهان او را همانندى نيست ؛ هر چند از مال كم
بهره مى باشد كه دارايى دنيا عطايى است ناپايدار و سايه اى است زوال
پذير. او به خديجه و خديجه بدو علاقه مند است . ما آمده ايم كه او را
با رضايت خودش از شما خواستگارى كنيم . كابين نقد و نسيه او به عهده من
خواهد بود. به خداوند اين خانه سوگند كه او را اقبالى بزرگ و دينى
گسترده و نظر و انديشه اى كامل و تمام است . سپس ابوطالب خاموش شده
عموى خديجه به سخن پرداخت . او - كه از كشيشان مسيحى بود - از دادن
پاسخ واماند و به لكنت افتاد. خديجه لب به سخن گشود و روى به عموى خود
گفت : عمو ، گرچه شما در ميان مردم نسبت به من اولويت داريد ، رضايت و
تصميم با من است . آنگاه گفت : اى محمد ، خود را به همسرى تو درآوردم و
مهريه ام را از مال خود مى پردازم . به عمويت بگو كه شترى را كشته
وليمه اى بدهد و بر همسرت وارد شو. ابوطالب گفت : گواه باشيد كه خديجه
او را پذيرفته و مهريه را نيز از مال و دارايى خويش ضمانت كرده است .
يكى از قريش گفت : شگفتا ، مهريه مردان به عهده زنان شده است ! ابوطالب
بسيار خشمگين شد و برپا خاست (او چنان با هيبت بود كه مردم خشم او را
نمى خواستند) پس گفت : آرى ؛ اگر همانند برادرزاده من باشند ، با
گرانترين قيمتها و بالاترين مهريه ها مورد درخواست زنان قرار مى گيرند
و اگر همانند شما باشند ، (زنان) تنها در برابر مهريه زياد به همسرى
شما در مى آيند.
ابوطالب شترى كشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همسرش وارد شد.
مردى كه او را عبدالله بن غنم
(237) مى ناميدند چنين سرود:
هنيئا مريئا يا خديجة ، قد جرت |
|
لك الطير فيما كان منك باءسعد |
گوارايت باد اى خديجه ، كه هماى سعادت و خوشبختى به سويت به پرواز
درآمد.
تزوجته
(238) خير البرية كلها |
|
و من ذاالذى فى الناس مثل محمد؟... |
با بهترين مردمان جهان ازدواج كردى و چه كسى را در ميان مردم مى توان
چون حضرت محمد صلى الله عليه و آله يافت .
))
(239)
از
(( خرائج
)) نقل است
كه :
(( ابوطالب آن خطبه مشهور را بخواند و عقد
ازدواج بست . چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله برخاست تا با عموى خود
ابوطالب برود ، خديجه گفت : به خانه ات درآ ؛ خانه من خانه توست و من
كنيز توام .
))
(240)
فضيلتهاى حضرت خديجه بسيار است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
فرمودند:
افضل نساء الجنة اربع : خديجة بنت خويلد و فاطمة
بنت محمد و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم امراءة فرعون .
(( برترين زنان بهشت چهار نفرند: خديجه دختر
خويلد ، فاطمه دختر (حضرت) محمد (صلى الله عليه و آله) و مريم دختر
عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون .
))
(241)
از عايشه روايت است كه گفت :
(( هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله خديجه
را ياد مى كرد از ستايش او و طلب آمرزش بر او دريغ نمى ورزيد. يك روز
او را ياد كرد ؛ حسد بر من غلبه كرد و گفتم : خداوند جوانى را برايت
جايگزين آن پير كرده است . ديدم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
بسيار خشمگين شد.
))
(242)
و روايت شده :
(( پيرزنى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
آمد. آن حضرت با او مهربانى نمود. چون رفت ، عايشه از پيامبر درباره آن
زن پرسيد. حضرتش فرمود: او در زمان خديجه نزد ما مى آمد و ياد
خوبيهاى گذشته ، از ايمان است .
))
(243)
در فضيلت و بزرگى حضرت خديجه همين بس كه روايت شده : جبرئيل خواسته اش
اين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درود و سلام خدا و او را به
خديجه برساند
(244) و اينكه نخستين زنى بود كه به رسول خدا صلى الله
عليه و آله ايمان آورد.
(245) امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
(( خانواده اى در آن روز اسلام نياورده بود جز
رسول خدا صلى الله عليه و آله و خديجه ؛ و من سومين آنها بودم .
))
(246)
و از كتاب انجيل در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده :
(( نسل حضرتش از بانويى مبارك است و او هووى
مادر تو (يعنى همتا و همشاءن و همصحبت او) در بهشت مى باشد.
))
(247)
ويرانى و بازسازى كعبه به دست قريشيان
در سال سى و پنجم از تولد رسول گرامى صلى الله عليه و آله ، قريش كعبه
را ويران كرد.
(248)
ابن اثير در
(( الكامل
))
گويد:
(( علت ويران كردن كعبه اين بود كه ديوارهاى آن
سنگى و (كمى) بلندتر از يك قامت بود و مى خواستند هم بر بلندى آن
بيفزايند و هم سقفى براى آن قرار دهند ؛ زيرا گروهى از قريش و ديگران ،
گنجينه آن را - كه عبارت بود از دو آهوى زرين و در چاهى در داخل كعبه
قرار داشت - دزديده بودند.
حكايت دو آهوى كعبه چنين بود: زمانى كه خداوند به ابراهيم و اسماعيل
عليهما السلام ساختن كعبه را فرمان داد و آنها وظيفه خود را انجام
دادند ، اسماعيل در مكه اقامت گزيد و امور كعبه را عهده دار شد. پس از
او پسرش
(( نابت
)) اين
امر را به عهده گرفت . چون نابت درگذشت و فرزندان اسماعيل زياد نبودند
، جرهميان بر امور كعبه تسلط پيدا كردند. مضاض نخستين فرد از جرهميان
بود كه ولايت كعبه را عهده دار شد. بعد از او پسرانش اين امر را به
عهده گرفتند. تا اينكه جرهميان ظلم و عصيان كردند و حرمت خانه را از
بين بردند و به كسانى كه وارد مكه شدند ظلم نمودند. تا آنجا كه گويند
اساف و نائله در خانه كعبه زنا كردند و به صورت سنگ مسخ شدند.
پس از پراكنده شدن فرزندان عمرو بن عامر از يمن ، قبيله خزاعه در تهامه
اقامت گزيده بودند. خداوند جرهميان را به خونريزى بينى گرفتار و آنان
را نابود ساخت . خزاعه تصميم گرفتند باقيمانده جرهميان را از آنجا خارج
كنند. رئيس خزاعه عمرو بن ربيعة بن حارثه بود. با يكديگر به كشتار
پرداختند. چون عامر
(249) بن حارث جرهمى احساس شكست كرد ، دو آهوى كعبه و
حجر الاسود را بيرون آورد و تقاضاى توبه نمود و چنين سرود:
لا هم ان جرهما عبادكا |
|
و الناس طرف و هم تلادكا |
و هم قديما عمروا بلادكا |
|
|
خداوندا ، جرهميان بندگان تو هستند. مردمان تازه آمده اند اما آنها از
ديرباز بوده اند. آنان در گذشته سرزمين تو را آباد نموده اند.
توبه او پذيرفته نشد. دو آهوى كعبه را در چاه زمزم دفن كرد و بر آنها
خاك ريخت و همراه باقيمانده جرهميان به سرزمين جهينه رفت . در آنجا
گرفتار سيل شده همگى نابود گرديدند. عمرو بن حارث (در اين باره) چنين
سرود:
كان لم يكن بين الحجون
(250) الى الصفا |
|
انيس و لم يسمر بمكة سامر |
گفتى از حجون تا صفا انسانى نبوده و هرگز كسى در مكه شب نشينى نكرده
است .
بلى نحن كنا اهلها فابادنا |
|
صروف الليالى و الجدود العواثر
(251) |
آرى ما مردمان آنجا بوديم ولى گذشت شبانه روز و حوادث روزگار ما را
نابود كرد.
پس از جرهميان عمرو بن ربيعه والى كعبه شد. برخى گويند نخست عمرو بن
حارث غسانى والى شد و بعد از او خزاعه .
بايد دانست قبايل مضر سه مسؤوليت داشتند:
اول : اجازه رفتن مردم از عرفات به حج (اين امر به دست غوث ابن مر بن
اد - كه او را صوفه
(252) مى گفتند - بود)
دوم : حركت كردن از مزدلفه به سوى منى (كه به دست بنى زيد بن عدوان بود
و آخرين كس از ايشان كه اين كار به عهده او واگذار شد ابو سياره عميلة
بن الاعزل بن خالد بود).
سوم : نسى ء يا به تاءخير انداختن ماههاى حرام (قلمس
(253) - كه نامش حذيفة بن فقيم بن كنانه بود - عهده
دار اين امر بود. پس از او به فرزندانش رسيد و سپس اين كار به عهده
ابو ثمامه - كه جنادة بن عوف بن قلع بن حذيفه بود - واگذار گرديد).
اسلام كه ظهور كرد ماههاى حرام را به حالت اصلى خود بازگرداند و خداوند
متعال نسى ء را باطل و منسوخ گردانيد.
(254)
پس از خزاعه توليت خانه خدا را قريش عهده دار شد (اين مطلب را به هنگام
سخن گفتن از قصى بن كلاب آورديم). آنگاه عبدالمطلب چاه زمزم را حفر كرد
و دو آهو را - چنانكه گفتيم - از زير خاك بيرون آورد. كسى كه دو آهو را
نزد او پيدا كردند
(( دويك
))
غلام بنى مليح بن خزاعه بود. قريشيان دست او را قطع كردند. از كسانى كه
به دزديدن دو آهو متهم شده بودند ، عامر بن حارث بن نوفل و ابو هارب بن
عزيز و ابولهب بن عبدالمطلب بودند.
دريا يك كشتى را - كه از آن يك بازرگان رومى بود - به ساحل جده انداخته
و كشتى شكسته بود. چوبهاى آن را براى پوشاندن سقف كعبه (پسنديدند و)
آماده كردند. (بدين ترتيب) مقدارى مناسب فراهم شد. از چاهى كه هديه هاى
مردم در آن انداخته مى شد هر روز مارى بيرون مى آمد و بر ديوار كعبه
قرار مى گرفت . هيچكس جراءت نزديك شدن به آن را نداشت زيرا دهان مى
گشود و مردم را دور مى ساخت . مردم مى ترسيدند. يك روز كه مار بر ديوار
قرار گرفته بود ، پرنده اى او را برگرفت و با خود ببرد. قريش اين را به
فال نيك گرفتند و گفتند: اميدواريم خداوند متعال از كارى كه قصد انجامش
را داريم راضى باشد.
در اين زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سى و پنج سال داشت و
پانزده سال از جنگ فجار
(255) مى گذشت . چون به خراب كردن كعبه تصميم گرفتند ،
ابو وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم سنگى از كعبه برداشت .
ناگهان سنگ از دستش رها شد و به مكان اصليش بازگشت . گفت : اى مردم
قريش ! هرگز در ساختمان خانه كعبه غير از چيزهاى پاك چيز ديگرى به كار
نبريد. از كابين زن و مرد بدكاره و حقوق مردم استفاده نكنيد. (گوينده
اين سخنان را وليد بن مغيره نيز گفته اند.)
چون مردم از ويران كردن كعبه ترس و بيم داشتند ، وليد بن مغيره گفت :
من اين كار را شروع مى كنم . تيشه اى برگرفت و خراب كردن را آغاز كرد.
مردم آن شب را به مراقبت پرداختند و گفتند: انتظار مى كشيم ؛ اگر بدو
آسيبى رسيد ، از ادامه تخريب منصرف مى شويم . بامداد روز بعد وليد بن
مغيره صحيح و سالم بود و مجددا به كار خويش بازگشت . مردم در كنار او
تخريب را ادامه دادند تا اينكه به پايه هاى كعبه رسيدند. به سنگهاى سبز
رنگى برخوردند كه به يكديگر چسبيده بودند. مردى از قريش ديلمى ميان
دو قطعه سنگ فرو برد تا آنها را از هم جدا كند. چون سنگ به حركت درآمد
تمام شهر مكه تكان خورد.
آنگاه سنگها را براى ساختن كعبه جمع آورى و ساختن را آغاز كردند. به
جايگاه حجرالاسود رسيدند. هر قبيله اى اصرار داشت كه حجرالاسود را در
جاى اصلى خود قرار دهد. (تا جايى كه به اختلاف رسيدند و) يكديگر را به
جنگ تهديد كردند.
بنى عبدالدار كاسه اى پر از خون آورده با بنى عدى پيمان مرگ بستند و
دست خويش در آن فرو بردند ؛ از اين رو به
((
لعقة الدم (= خونين دستان
)) ) معروف شدند. چهار
شب در اين حال صبر كردند. سپس به مشورت پرداختند. ابو امية بن مغيره -
كه پيرترين افراد قريش بود - پيشنهاد كرد كه بين خود داورى انتخاب كنند
و نخستين كسى را كه از در مسجد وارد مى شود به عنوان حاكم برگزينند.
نخستين كسى كه وارد شد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. چون او را
ديدند گفتند اين محمد امين است ؛ (داورى) او را مى پذيريم . موضوع را
با ايشان در ميان گذاشتند. فرمود:
(( جامه اى
حاضر كنيد
)) . چون جامه حاضر شد سنگ را در آن
قرار داد و فرمود:
(( از هر قبيله يك تن گوشه اى
از اين جامه را بگيرد و همه با هم سنگ را بلند كنند
))
. چون اين كار را كردند ، حضرت سنگ را به دست خويش در جايش قرار داد و
بنا را بر روى آن بالا بردند.
))
(256)
بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله
در سال چهلم از تولدش ، خداوند متعال پيامبر خويش را مبعوث كرد و او را
به پيامبرى گرامى داشت تا به وسيله قرآنى كه آن را روشن و استوار
گردانيده بندگانش را از پرستش بتان خارج و به پرستيدن خويش هدايت كند و
از اطاعت شيطان بيرون و به فرمانبرى از خود رهنمون سازد تا بندگان ،
خداى خويش را كه فراموش كرده بودند باز شناخته در پى انكار او بدو
اقرار نمايند.
بعثت در روز 27 ماه رجب ، پنج سال پس از تجديد بناى كعبه اتفاق افتاد.
در اين سال پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله چهل سال داشت . مسعودى
گويد:
(( هشتاد و دو سوره از قرآن در مكه نازل شد ؛
بعضى از آنها در مدينه كامل گرديد. نخستين آيه قرآنى كه بر وى نازل شد:
(اقرء باسم ربك الذى خلق)
(257) بود. جبرئيل عليه السلام در شب شنبه و سپس در شب
يكشنبه بر او فرود آمد و رسالت خداوندى را در روز دوشنبه در غار حراء
براى او آورد. (اين غار نخستين جايى است كه قرآن در آن نازل گرديد.) و
نخستين سوره تا: (علم الانسان ما لم يعلم)
(258) بر پيامبر قرائت شد و بقيه آن بعدا نازل گرديد.
وجوب نماز ابتدا به صورت دو ركعت دو ركعت نازل شد. آنگاه فرمان تكميل
آن فرود آمد و در مسافرت دو ركعت و در غير سفر كامل قرار داده شد.
بعثت آن حضرت صلى الله عليه و آله در سال بيستم پادشاهى خسرو پرويز
بود... كه در اين زمان شش هزار و يكصد و سيزده سال از فرود آمدن حضرت
آدم عليه السلام گذشته بود.
))
(259)
امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:
بعثه
(260) بالنور المضى ء ، و البرهان الجلى و المنهاج
البادى ، و الكتاب الهادى ، اسرته خير اسره ، و شجرته خير شجره ،
اغصانها معتدله ، و ثمارها متهدله . مولده بمكه ، و هجرته بطيبه ،
علابها ذكره و امتد بها
(261) صوته .
(262) ارسله بحجة كافيه و موعظه شافيه ، و دعوه متلافيه
. اظهر به الشرايع المجهوله ، و قمع به البدع المدخوله ، و بين به
الاحكام المفصوله .
(263)
(( وى را با نورى روشنى بخش و برهان و دليلى
آشكار و راهى واضح و كتابى راهنما (قرآن) برانگيخت . اهل بيت او
نيكوترين خاندانها و درخت وجودش بهترين درختان است ؛ شاخه هايش موزون و
ميوه هايش در دسترس همگان قرار دارد. زادگاهش مكه و هجرتگاهش مدينه
طيبه بود. همان شهرى كه آوازه او از آن برخاست و نداى هدايتش گسترش
پيدا كرد. او را با دليل كافى و اندرزى شفابخش و دعوتى كمال بخش
فرستاد. به وسيله او دستورات ناشناخته الاهى را آشكار ساخت ؛ بدعتهايى
را كه به نام دين در ميان مردم بود از بين برد ؛ و احكامى را كه هم
اكنون روشن است هم بدو بيان داشت .
))
مسعودى مى گويد:
(( خداوند پيامبر خويش را رحمتى براى جهانيان و
مبشر (و مژده دهنده)اى براى تمام مردم برانگيخت و او را با آيات و
برهانها و روشنگريها همراه گردانيد. و معجزه قرآن را آورد و به وسيله
آن برترى خود را بر قوم و مردمى نشان داد در حد اعلاى فصاحت و بلاغت و
آشنا به لغت و فنون سخن از قبيل : خطابه ، نامه ، سجع ، قافيه ، نثر ،
نظم ، و اشعارى كه در بيان فضيلتها ، عشق ، رجز و تشويق و انگيزش ، وعد
و وعيد و مدح و هجا. به وسيله قرآن انديشه آنها را روشن كرد و آنان را
از غفلت و گمراهى نجات داد. كارهاى آنان را نكوهش كرد و عقايدشان را
مردود دانست و رؤياها و خيالاتشان را نشان داد و مذاهبشان را نابود
نمود. روش آنها را باطل كرد و از ناتوانى آنان در آوردن همتايى براى
قرآن هر چند به يارى هم برخيزيد و با وجود آنكه عربى و روشن و آشكار
است خبر داد.
))
(264)
چهل و شش سالگى
در چهل و ششمين سال از عمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه
قريشيان آن حضرت و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را در شعب محاصره نمودند.
در آينده در مورد آن سخن خواهيم گفت .
(265)
وفات حضرت ابوطالب و حضرت خديجه عليهما السلام
در سال پنجاهم از عمر شريف حضرتش ، ابوطالب و خديجه سلام الله عليهما
درگذشتند. وفات ابوطالب را در روز 26 ماه رجب سال دهم بعثت رسول خدا
صلى الله عليه و آله گفته اند. پس از گذشت سه روز ، خديجه كبرى سلام
الله عليها - كه شصت و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود - از دنيا رفت
و در
(( حجون
)) به خاك
سپرده شد. پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله خود وارد قبر او گرديد.
چون در آن سال دو مصيبت بر حضرتش وارد آمد ، آن سال را عام الحزن (=
سال غم و اندوه) ناميد و فرمود: تا آن زمان كه ابوطالب زنده بود
قريشيان از من مى ترسيدند.
ابوطالب رضوان الله عليه سالخورده و تنومند و خوش سيما بود. عظمت
پادشاهان و وقار (و متانت) حكيمان در او ديده مى شد. از اكثم بن صيفى
(266) پرسيدند: حكمت و رياست و بردبارى و سرورى را از
كه آموختى ؟ پاسخ داد: از ملازم بردبارى و ادب ، سرور عجم و عرب ؛
ابوطالب بن عبدالمطلب .
در بسيارى از روايات آمده :
(( ابوطالب ايمان و
اسلام خويش را از ترس و بيم آسيب بر بنى هاشم مخفى مى داشت .
))
(267) ،
(( مثل او مثل اصحاب كهف
بود.
))
(268) ،
(( او نگهدارنده وصيتها
بود كه آنها را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تحويل داد.
))
(269) ،
(( نور و روشنايى او در
روز قيامت ، نور خلايق را به استثناى پنج نور بى فروغ خواهد كرد.
))
(270)
پيشواى ششم امام صادق عليه السلام فرمودند:
ان اباطالب من رفقاء النبيين و الصديقين و
الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا.
(( ابوطالب همنشين پيامبران ، صديقين ، شهيدان و
صالحان است و اينان چه نيكو دوستانى هستند!
))
(271)
و فرمودند:
ان ايمان ابى طالب لو وضع فى كفه ميزان و ايمان
هذا الخلق فى كفه ميزان ، لرجح ايمان ابى طالب على ايمانهم .
(( اگر ايمان ابوطالب در كفه اى از ترازو قرار
گيرد و در كفه ديگر ايمان اين مردم گذارده شود ، ايمان ابوطالب برتر
خواهد بود.
))
(272)
امير مؤمنان عليه السلام دوست مى داشت كه اشعار ابوطالب روايت شود و
تدوين گردد و مى فرمود:
تعلموه و علموه اولادكم فانه كان على دين الله و
فيه علم كثير.
(( آن را فرا گيريد و به فرزندانتان بياموزيد ،
چرا كه او بر دين خدا بود و در آن دانش بسيار است .
))
(273)
در سوك ابوطالب ، امير مؤمنان عليه السلام اين شعر را سرودند: