رسول الله (صلي الله عليه و آله) الگوي زندگي

حبيب الله احمدى

- ۵ -


مدينه از جهت سياسى و اجتماعى و حتى عقيدتى كاملا با مكه متفاوت بود. از لحاظ سياسى اهرم هاى قدرت در دست سران كفر و شرك مانند مكه نيست . از لحاظ اجتماعى فرهنگ ملايم و همانند و معتدل نسبت به قرآن دارد. و از لحاظ عقيدتى نيز صرف نظر از شرك و كفر كه كم رنگتر از مكه بود، عده زيادى از مردم و افراد سرشناس مدينه مسلمان شده بودند. اين مـحـورهـا بـاعـث شـده بـود كـه سـيـاسـت يـك دسـت عـليـه مـسـلمـانـان هـمـانـنـد مـكـه شكل نگيرد و مسلمانان فرصت تجديد قوا و تشكل و تعيين هويت پيدا كنند.
ورود رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه مـديـنـه و اسـتـقـبـال شـايـسـتـه و بـا شـكـوهـى كـه از ايـشـان بـه عـمـل آمـده ، مـوقـعـيـت اسـلام و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را به طور گسترده در اطـراف مـديـنـه مـطـرح نـمـود. و جـذب مـسـلمانان از اطراف حتى از بلاد دورتر مانند حبشه شـكـل گـرفـت . رسـول الله (صـلى الله عـليه و آله ) فرصت بسيار مناسب پيدا كرد، از فـضـاى مـنـاسـب سـيـاسـى مـديـنـه بـهـره ورى كـنـد. مـسـلمـانـان مـتـحـد، مـتـشـكـل ، وفـادار بـه آرمـان خـويـش و نـيـز پـايـدار در پـيـاده كـردن آرمـان بـزرگ هـمـدل و همنوا شدند و آنان با رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بيعت و پيمان و دفاع بستند، تا از آرمان هاى الهى دفاع كنند.
رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا تـشـكـل يـك امـت مـتـحـد و اسـتـقـرار و تـشـكـيـل يـك نـظام نوين سياسى الهى نظم نوينى را در مدينه پديد آورد. در مدينه تنها سـخـن از مـبـارزه بـا شـرك و بـت پـرسـتـى نـيـسـت . سـخـن از طـرح مـسائل اجتماعى و سياسى و نظام سياسى اسلام نيز هست . در مدينه سخن از اين است كه امت اسـلامـى در تـمـام زمـيـنـه هاى عقيدتى ، اقتصادى ، حقوقى ، سياسى ، اجتماعى و نظامى ، بايد از اسلام بهره بگيرد. اين مطلب به طور آشكار از سوره هاى مدنى قرآن مشخص است . زيـرا در سـوره هـاى مـكى نوعا سخن از شرك و كفر و آلودگيهاى اخلاقى مى باشد، كه مـردم را بـه تـوحـيـد و اخـلاق حـسـنـه فـرا مـى خـوانـد. امـا در مـديـنـه افـزون بـر ايـن مـسائل سخن از مسائل اجتماعى و سياسى و نظامى و حقوقى مى باشد. در مدينه شالوده يك نظام سياسى و حكومتى جامع و متكى بر رهنمودهاى وحى پى ريزى مى شود.
فـرصـت اقـامـت رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در مـديـنـه ده سـال اسـت . در مـدت ايـن ده سـال رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) امـتـى تشكيل و متحد مى سازد براى هموار نمودن راه حق و پياده كردن آرمان الهى موانع را از سر راه بـر مـى دارد. بـا توان و قدرت سياسى و اجتماعى و نظامى معترض سران كفر قريش در مكه مى شود. در مدت كمتر از ده سال مكه را فتح مى كند. ابوسفيان ها را مرعوب ساخته و تـسـليـم مـى نـمايد. در مدت ده سال اقامت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در مدينه بـيـسـت و هـفت مورد غزوه (جنگهايى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) شخصا شركت داشـتـنـد) ثبت شده است (225) جنگهاى بزرگ خونينى كه اگر نصرت الهى بر اساس پـايـدارى مـردم نـبـود، يـكى از آنها قادر بود بنيان امت نو پاى اسلام را براندازد. ليكن رهبرى الهى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و ايجاد وحدت و مقاومت در ميان لشكر حق آنـان را در مـصـاف بـا جبهه باطل استوار نموده و پيروزى هاى چشم گيرى نصيب آنان مى نـمـايد. كه در نهايت از آن قدرت و توانمندى بهره مند شدند كه با قدرت هاى جهانى آن روز مـانـنـد روم و ايـران بـرخورد نمودند. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به آنها، نوشت كه تسليم حق شويد تا در سلامت و امنيت باشيد، (اسلم تسلم )(226) ايجاد ايـن گـونـه تـحـول اعـتـقـادى از مـيـان مـردم جـاهـلى و بـت پـرسـتـى ومـتـشـكـل ومـنـسـجـم نـمـودن امـت وايـجـاد اخوت در بين مردمى پراكنده از دستاوردهاى رهبرى رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـود كـه نـظـيـر آن را تـاريـخ سـراغ نـدارد. رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) در تـمـام ابـعـاد رسالت خويش كام روا شد. اهداف بـزرگ رسـالت را تـامـيـن كـرد كـه در بـخـش بـعـدى بـه لحاظ اهميت اهداف رسالت به تحليل آنها خواهيم پرداخت .
اهداف رسالت
نـاتـوانـى انـسـان در شناخت صحيح خواسته هاى خود ، در زمينه هاى گوناگون اعتقادى و خـطـر انـحـرافـهـا ضـرورت وجـود وحـى را پـديد آورده است . انسان منهاى وحى قادر نيست خـواسـتـه هـا و اسـتعدادهاى فطرى خويش را تامين نمايد. لذا از اين جهت زندگى فردى يا اجـتماعى باشد، نياز انسان به وحى بايسته است . زيرا هر دو صورت در شناختن مقصد و راه و پيمودن راه نيازمند رهنمود الهى است .
افزون بر اين اگر انسان به حال خود واگذار شود غرايز و خواسته هاى نفسانى وى را بـه بـيراهه مى كشاند. با توجه به اين نكته انگيزه هاى وحى را در سه محور مى توان تـحـليـل نـمود، كه دو محور آن به رسالت عمومى مربوط مى شود و يك انگيزه به نبوت خـاصـه و پس از اجتماعى شدن زندگى بشر مرتبط است . گرچه همين انگيزه نيز بعد از اين برهه از اهداف عمومى رسالت انبياء مى باشد. دو انگيزه فراگير عبارتند از:
الف : تزكيه
بـراى تـزكـيـه انـسـان در سـه بـعـد اعـتقادى ، اخلاقى و رفتارى رهنمود وحى راهگشا مى بـاشد. انسان در بعد اعتقادى دچار شرك ، كفر و نفاق است . در بعد اخلاق به خلق و خوى پـسـت و رزيلت گرفتار، و در رفتار هم با ناهنجارى دست بگريبان مى باشد. پيامبران الهـى بـراى تـزكـيه انسان در اين سه بعد مبعوث شره اند، كه هدف مهم و انگيزه اصلى آنـان هـم تـزكـيـه اسـت . تـا انـسـان را از شـرك بـه توحيد و از اخلاق رزيله به صفات پـسـنـديـده دعـوت نـمـايـد و انـسـان را از رفـتـارهـاى نـاپـسـنـد بـه اعمال صالح رهنمود باشند. دو گرايش ، يكى به سوى فضيلت ديگرى به جانب رزيلت در نـهـاد انسان وريعه گذاشته شده است . دو راهبر نيز او را رهنمود هستند. يكى به سوى مـلكـوت و نـورانـيت راهبر است . ديگرى كه در واقع بى راهه است به سوى تباهى و ظلمت وسوسه مى نمايد. انبياء انسان را به سوى پاكى و تقوا رهنمود هستند. انبياء پرچمداران تـوحـيد و فضيلت هستند و آنان انسان را با تعاليم الهى از آلودگى شرك و كفر و نفاق كه بدترين آلودگى است نجات مى دهند. و از پستيها و ذلت گناه و درجا زدن و تباه شدن مـى رهـانـنـد: هـو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكـتـاب و الحـكـمـة (227) (او خدايى است كه از بين مردم پيامبرى برانگيخت ، تا بر آنان آيات خدا را تلاوت نموده و آنان را تزكيه نمايد و كتاب ومعارف به آنان آموزش دهـد.) اين آيه به خوبى اين هدف بزرگ انبياء را تبيين مى كند، كه هدف آنها تزكيه در ابعاد ذكر شده است . از اين نوع تعبيرها در قرآن فراوان و تعبير جامع و گوياتر از آيـه نـيز وجود دارد كه مى فرمايد: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النـور(228) (كـتـاب آسـمـانى بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى ها به سـوى نـور رهـنـمـود بـاشـى ) ديـن آمـده تـا بـه مردم در اين زمينه ها نورانيت بخشد و استعدادهاى فطرى انسان را شكوفا نمايد.
ب : اتمام حجت
هـدف ديـگـر انـبـيـاء اتـمـام حـجـت بـرانـسـان هـا مـى باشد. چون نهايت انسان به دو مقصد رستگارى و تباهى مى انجامد. يا روح ريحان مى شود كه خود بهشت برين است : فروح و ريحان و جنه نعيم (229) و يا خود آتش ‍ وآتش گيره مى شود كه آتش او هم خودش و هـم ديـگـران را فـراهـم مـى گـيـرد: فـاتـقـوا النـار التـى و قـودهاالناس و الحجارة (230) (از آن آتـشى كه آتش ‍ گيره آن مردم و سنگ هامى باشد، پروا كنيد.) و خـلاصـه چـون در فـرجام كار انسان سخن از پاداش و كيفر است ، كيفر بدون اتمام حجت از ديـدگـاه عـقـل و حـكمت قبيح است . بايد ابتدا راه از بى راهه آشكار شود، آنگاه اگر كسى بـى راهـه رفـت و بـا قـهـر و غـضـب الهـى مـواجـه شـد، دليـل و بـرهـان بـر عـليـه خـداى سـبـحـان نـداشـتـه بـاشـد: مـا كـنـا مـعـذبين حتى نبعث رسـولا(231) مـا پـيـش ‍ از فـرسـتادن رسول وابلاغ پيام وحى ، متخلف را كيفر نمى دهـيـم ) تا باطل از حق آشكار گردد. و تا معلوم شود آنكه بى راهه در پيش مى گيرد، از عـنـاد خـويـشتن است . زيرا قد تبين الرشد من الغى (232) ( راه حق ازبى راهه بـاطـل كـامـلا آشـكـار گـشـتـه اسـت .) ليـهـلك مـن هـلك عن بيته و يحى من حى عن بينة (233) (تا انسانى كه راه تباهى را انتخاب نمود باآگاهى از عاقبت وخيم آن باشد و آنكه راه رستگارى را پيش گرفته نيز با آگاهى باشد).
ايـن رهـنـمـود بـراى ايـن اسـت كـه بـر عـليـه خـدا بـرهـان شـكـل نـگـيـرد: لئلا يـكـون للنـاس عـلى الله حـجـة بـعـد الرسـل (234) (تـا ايـن كـه بـر عـليـه خـدا از جـانـب مـردم بـعـد از آمـدن پـيامبران دليـل و حـجـت نـبـاشـد.) بـا آمدن رسولان الهى حجت بر مردم تمام شده است . زيرا كه رسـولان مـشـعـل داران هدايت هستند. اگر كسى به پيام آنان توجه نكرد و بى راهه رفت و دچـار كـيـفـر شـد، خـود بـر خـويـشـتـن ظـلم كـرده است . از جانب خدا هيچ گونه ظلمى نيست . تبهكاران خود بر خويشتن ظلم مى كنند: و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون (235) (خداى سبحان بر آنها ظلم نمى كند آنان خود بر خويشتن ظلم مى كنند.) و آتش براى خويش مشعل مى نمايند. بدين جهت اتمام حجت هدف ديگر انبياست .
ج : مديريت سياسى
دين جامع در صورتى مفهوم صحيح دارد كه تمام نيازهاى انسان را كه خود قادر به تامين آنـهـا نـمـى بـاشـد تـامـيـن نمايد. از هنگامى كه اجتماعى شدن زندگى بشر براى تداوم زنـدگـى و اصـلاح آن نـيـاز به نهاد سياسى است . زندگى اجتماعى بدون نهاد سياسى تـداوم نـدارد. بـى نـظـمـى مـمانع ادامه آن مى باشد. به همين لحاظ وجود نهاد سياسى در زنـدگى اجتماعى بشر مورد پذيرش جامعه شناسان مى باشد.البته بحث هاى دامنه دارى در زمـيـنـه هـاى حـقـوقـى و جـامـعـه شـنـاسـى در نـحـوه شـكـل گـيـرى نـهـاد سـيـاسـى و مـشـروعـيـت و اخـتـيـارات آن و نـقـش مـردم در تـشـكـل آن ، وجـود دارد، كـه فعلا تناسب عمده با هدف اين نوشتار ندارد. يك محور مهم كه ارتـبـاط بـا مـوضـوع سخن دارد آن را مورد پژوهش قرار مى دهيم و آن اين كه ساختار نظام سـيـاسـى جـامـعـه چـگـونـه اسـت ؟ آيا در تامين آن انسان به وحى نيازمند است ؟ يا خود با تـجـربـه و تـدبـيـر عـقـلانـى تـوان استقرار آن را دارد؟ اگر انسان در اين جهت توان مند بـاشـد، حـكـومـت و نـهـاد سـياسى يكى از اهداف انبيا نخواهد بود و الا اگر اين مهم از عهده بـشـر سـاخـتـه نـبـاشـد، در اين صورت ناگزير دست نياز به وحى دراز مى كند. و وحى بـايـد حـقـوق اساسى را همانند ساير حقوق و احكام و رهنمودها ارائه نمايد. براى اين كه بـحث قدرى روشن تر طرح شود، برخى ديدگاه ها كه ارتباط تنگاتنگ با موضوع دارد مطرح مى شود.
1-سكولاريزم
يـكـى از ديدگاهها كه اخيرا طيفى دگر انديش آن را ترويج مى كنند (سكولاريزم ) اسـت . ايـن ديدگاه كه بر قلمها و زبانها افتاده و از سوى برخى روشنفكران غرب باور طرح مى شود، و سابقه آن را در فلسفه هاى غرب نيز مى توان جستجو كرد. گرچه نمى توا گفت خاستگاه آن خصوص غرب است . اين ديدگاه تكيه به تدبير عقلائى دارد. و به تجربه و اندوخته هاى دانش بشرى اعتماد نموده و مديريت سياسى جامعه را به تدبير و تجربه اجتماعى نهاده است .
ايـن بـاور سـياست را به طور كلى تدبير بشر دانسته و در حد صنعت و تكنولوژى قرار مـى دهـد، كـه در دسـترس دانش بشرى است و ارتباطى به مسئوليت دينى و رسالت انبياء نـدارد. بـه هـمـين جهت دخالت دين در سياست را بايسته نمى داند. زيرا تدبير منهاى وحى اين مسئوليت را عهده دار است . بر مبناى سكولاريزم حكومت نه مشروعيت خويش را از دين به دست مى آورد، نه استقرار نظام سياسى بايسته است كه بر معيارهاى دينى باشد.
2- آخرت گرايى
گـروه ديـگـر كـه اگـر دگـر انـديـش دين نباشند، دگر انديش دينى هستند و در واقع مى تـوان گـفـت انديشه هاى آنان تاثير از گرايش به آزادى مطلق فرهنگ غرب در زمينه هاى گـونـاگـون اسـت . اينان به عنوان برداشت دينى تفسير ديگرى از دين دارند! و در مورد نـهاد سياسى مى گويند: اصولا در شان دين نيست كه در اين شئوون دخالت كند. دين هدف بزرگترى دارد. هدف دين تاءمين سعادت و اصلاح عقيده و اخلاق و آخرت انسان هاست . دين نـيـازى نـمـى بيند در امور پيش پا افتاده دخالت نمايد دين آخرت گر است . دين مسئوليت مـهـم عـهـده دار است و آن اصلاح آخرت و زندگى هميشگى انسان است . سيره انبياء الهى هم جـدا انـگـارى دين از سياست است . انبياء در كارهاى اجرايى و سياسى دخالتى نداشتند! و ائمـه (عـليـه السـلام ) بـعد از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) همين روش را در پيش داشـتـند، در امور سياسى دخالتى نمى كردند! از اين امر منزوى بودند. و شواهد دينى هم اثـرى از مـسـائل سـيـاسـى نـيـسـت . قـرآن هـدف انـبـيـا را هـمان تزكيه عقايد و اخلاق مردم تـحـليل مى كند. هيچ آيه و روايتى دلالت بر اين كه سياست هم جز دين است ، وجود ندارد! ديـن هـمـان گـونـه كـه كشاورزى و صنعت ياد انسان نمى دهد، سياست ، مملكت دارى هم نمى آموزد!
اين ديدگاه با ديدگاه اول در مورد نهاد سياسى تفاوت زيادى ندارد، زيرا در مورد حكومت مـى گـويـد از مـسووليتهاى دينى نيست و در واقع هر دو جدايى دين از سيايت را شعار خود قرار داده اند. البته اين دو مرام تفاوتهايى دارند كه از بحث ما خارج است .
3- مردم سالارى
ديـدگـاه سـوم كـه ممكن است برخى بخواهند به آن رنگ فقهى بدهند و در حوزه هاى علميه ديـنـى هـم مـمـكـن اسـت هـوادار داشـته باشد. تلفيقى بين سياست دينى و تدبير عقلانى و مشاركت مردم است . بر اساس اين ديدگاه رهبرى سياسى جامعه در زمان حضور انبيا يا امام مـعـصـوم بـه اخـتـيار ايشان است . اما در زمان غيبت امام معصوم مانند زمان ما، انتخاب رهبرى و مـديـريـت سـيـاسـى بـا رهـنـمـود ديـن از سـوى مـردم شـكـل مـى گـيـرد. راى مـردم نـقـش در مـشـروعـيـت حكومت و حاكم دارد. رهنمود شرع همان بيان شـرايـط رهـبـرى سـيـاسـى اسـت . آنـگـاه انتخاب و مشاركت مردم تعيين رهبرى است ، كه با انـتـخاب مردم نهاد رهبرى شكل مى گيرد. لذا حكومت ولايت بر مردم از سوى مردم مى باشد. كـه ولايـت حـاكـم و رهـبـرى در واقـع تـفـويض است از سوى مردم كه در نهايت به وكالت بازگشت دارد. و حكومت يك حكومت تلفيقى خدا بر مردم و مردم بر مردم است . البته از منظر ايـن ديـدگـاه شـيـوه حاكميت در چهار چوب دينى است و نظام سياسى يك نظام دينى و الهى خـواهـد بـود. و بـا پـذيـرش ايـن ديـدگـاه هـمـاهـنـگـى كـامـل بـيـن اسـلامـيـت و جـمـهـوريـت نـظـام سـيـاسـى بر قرار است . اين سه ديدگاه در عين حـال كـه تـفـاوت بـا يكديگر دارند ديدگاه سوم مشروعيت ، شالوده اش با ديدگاه در عين حـال كـه تـفـاوت اسـاسـى دارد. بـر اسـاس ديـدگـاه اول و دوم مـشـروعـيـت نـظـام سـيـاسـى نـيـاز به تاييد دين ندارد و محتواى نهاد سياسى هم خـاسـتـگاه آن خواسته هاى مردم است . اما ديدگاه سوم مشروعيت را به تاييد دين مشروط مى دانـد. و نـيـز خـاسـتـگـاه و محتواى حكومت هم بر اساس معيارهاى دينى بايد باشد. اين سه ديـدگاه در اين جهت مشتركند كه براى مردم در تحقق و مشروعيت نظام نقش مى بينند و بدون انـتـخـاب مـردم نـظـام سـيـاسـى را مـشـروع نـمـى پـنـدارنـد. ديـدگـاه اول و دوم گرچه از لحاظ حقوق متداول جامعه امروز پايگاه حقوقى ممكن است داشته باشند، ليـكـن پـايـگاه فقهى نمى توان براى آنها دست و پا كرد. اما ديدگاه سوم را اگر كسى بـتـوانـد سـامان بدهد و براى آن دليل اقامه كند بسيارى از شبهات را هم پاسخگو خواهد بـود. مـانـنـد هـمـاهـنـگـى نـهـاد سـيـاسى با جمهورى و انتخاباتى كه در جهان امروز مورد پـذيـرش جـامـعه قرار گرفته است . و هماهنگى نظام سياسى دينى با دموكراسى و نقش مـردم در صـحـنـه هاى سياسى و اجتماعى . در حقيقت مشاركت مردم در سامان بخشيدن به نهاد سياسى در عين دينى بودن حكومت ، توجيه پذير خواهد بود.
4 - حكومت ولايى
ديـدگـاه چـهـارم سـاخـتـار حـكـومـت و نهاد سياسى دينى را ولايى مى داند. و معتقد است نهاد سـيـاسى جامعه از جمله نيازهاى زندگى اجتماعى انسان است كه بشر خود قادر به تاءمين آن نـيـسـت ، بـلكـه هـم شـيوه و هم رهبران و مديران سياسى آن را خداى سبحان بايد تعيين نـمـايـد. از نظر اين عده نظام سياسى تنها با تاييد الهى مشروعيت پيدا مى كند و انتخاب مـردم در مـشـروعـبت آن نقشى ندارد. گرچه در تحقق و پذيرش آن نقشى مهمى به عهده مردم است .
از مـنـظـر ايـن ديـدگـاه كـه راى اكـثـريـت و به تعبير فقهى مشهور فقهاى شيعه كه نظام حـكـومـتـى ديـنـى را پـذيرفته اند مى باشد، بر اين اساس است كه ساختار حكومت در دين حـكـومـت خـدا بـر مـردم اسـت ، كه برترين شيوه حكومتها مى باشد حتى به مراتب از نظام دمـوكـراسـى در تـاءمـيـن حـقوق و حفظ آزادى هاى مشروع مردم برتر است . و نقش مردم رادر پـذيـرش و قـبـول نـظـام پـذيـرا هـسـتـنـد، نـه در مـشـروعـيـت آن . حـال ايـن گـونـه نـظـام سـيـاسـى بـا جـمـهـورى و راى مـردم و يـا دمـوكـراسـى و امـثـال ايـن مـسائل چگونه هماهنگى دارد؟ بحث هايى است كه برخى شايد خود را ملزم ندانند كـه حـتـمـا نـظـام سـيـاسـى ديـنـى را مـنـطـبـق بـا نـظـام هـاى بـشـرى بـنـمـايـنـد. در عـيـن حـال ايـن قـبيل سوال ها پاسخ ‌هاى مناسبى دارد كه آوردن آنها از حوصله اين نوشتار خارج اسـت . مـا فـعـلا اين موضوع را مورد پژوهش قرار مى دهيم كه ديدگاه چهارم كه مدعى است نـظـام سـيـاسـى بـايـد از سـوى وحـى تـايـيـد شـود تـا چـه انـدازه هـمـراه بـا دليـل اسـت ؟ پـيش از طرح ادله ديدگاه توجه به چند نكته حائز اهميت ، راه را هموار خواهد نمود.
الف : آرمان نهاد سياسى
ابـتـدا ايـن نكته بايد مورد توجه قرار گيرد، كه مسئوليت نهاد سياسى چيست ؟ جامعه چه تـوقـعـى از نـظـام حـكـومـتـى دارد؟ آيـا انتظار جامعه را يك نظام سياسى بشرى قادر است تاءمين كند، يا نياز به نهاد سياسى دينى و وحى دارد؟ برخى انتظار از نظام سياسى را ايـن چـنـيـن بـيـان كـرد: مـسـئوليـت نـظام سياسى تاءمين خواسته هاى فرهنگى ، اجتماعى و اقـتـصـادى جـامعه است . يعنى نظام رهبرى بايد جامعه را به سوى توسعه سازندگى و فـرهـنـگـى و اجـتـمـاعـى رهـبـرى كـنـد. رهـبـرى جـامـعـه و حـكـومـت مـسـؤ ول است كه با مهار كردن آبها و داير نمودن كشاورزى و دامدارى و استخراج معدن و تاءمين بهداشت و درمان و توسعه صنعت و نيز تاءمين دانش بشرى و تكنولوژى ، با خطر فقر و عـقـب مـاندگى مبارزه نموده و جامعه را به توسعه فرهنگى و شكوفايى اقتصادى رهنمود باشد. در مجموع رفاه زندگى مردم را تاءمين نمايد و جامعه را از رشد و اعتلاى فرهنگى بهره مند سازد.
بـه ديـگـر سـخـن نهاد سياسى بايد رفاه مردم را تامين كند. و مردم هم در سايه چنين نهاد سياسى در صورت تمايل مى توانند متدين به دين الهى باشند و سعادت و آخرت خويش را تـامـيـن نـمـايـنـد. لذا در تـدبـيـر اجـتـماعى و سياسى در ابعاد گوناگون آن در مرحله اول نهاد سياسى جامعه مسوول است .
اگـر انـتـظـار از نـظـام حـكـومـتـى جـامـعـه بـه ايـن مـقـدار بـسـنده شود، آنگاه ديدگاه هاى اول دوم نـيـز ميدان دار مى شوند و چه بسا سخن آنان به كرسى بنشيند كه در تاءمين اين خـواسـته ها و برآوردن اين انتظارها چه نيازى به وحى است !؟ تدبير عقلانى و تجربه طولانى اجتماعى بشر وى را از وحى بى نياز مى كند.
آرمان حكومت ولايى
امـا اگـر كـسـى گـفـت انتظار از نظام سياسى جامعه به اين مقدار بسنده نمى شود. رهبرى جامعه مظهر صفت هادى و رهنمود الهى است . رهبر تجلى صفات خداست و خليفه الله است كه بايد آيينه خدانماى بشر باشد. رهبرى الهى افزون بر تزكيه عقيدتى و اخلاقى جامعه ، رهبرى سياسى و اجتماعى را به عهده دارد. زيرا وقتى هدف تزكيه جامعه باشد اين هدف تـزكيه جامعه باشد اين هدف در صورتى تاءمين مى شود كه دين در جامعه شكوفا شود. و تحقق دين در جامعه در صورتى ممكن است كه فرد شايسته الهى مجرى آن باشد. و تحقق اين آرمان تنها با نهاد سياسى الهى ممكن است .
بـه ديـگر سخن آرمان نهاد سياسى تنها شهر سازى و (سياست مدرن ) نيست . آرمان (سـيـاسـة العـبـاد) و در واقـع انسان سازى است . و انسان سازى با تدبير عقلانى بـشـر مـمـكـن نـيـسـت . با ارزانى وحى كه مبداء و معاد و راه را تبيين مى نمايد، امكان دارد. و آرمـان حـكومت عهده دار بسيج و رهبرى جامعه به سوى ارزش هاى الهى و انسانى است و اين هـدف در صـورتـى تـامـين مى شود كه هم در شيوه حكومت و هم در تعيين رهبر و مجرى ، دين دخالت كند. نظام سياسى بايد استعدادهاى فطرى انسان را شكوفا كند و جامعه را تجلى و تبلور ايمان به خدا نمايد. اين مهم بدون رهنمود وحى در شيوه نهاد سياسى و نيز تعيين و نـصـب مـجـرى شـايـسـته امكان تحقق ندارد. لذا آرمان حكومت نه چيزى است كه در فكررس انـديـشـه هـاى بـشـر بـاشد، و نه در دسترس تجربه طولانى انسان . و اجراى تحقق اين آرمان از هر كس ‍ ساخته نيست .
ب : ولايت بر دين !
نـكـتـه دوم حـايـز اهميت اين است كه آيا بر دين خدا كسى ولايت دارد، يا غير از خداى سبحان كـسـى اختياردار دين نيست ؟ پاسخ اين سؤ ال آسان است . زيرا دين در اختيار خداست و وحى از آن سـوى مـرزهـا افـكـار بـشـرى است . آموزه هاى دينى چيزى نيست كه در فكررس بشر بـاشـد. و خـداى سـبـحـان احـدى را بـر ديـن ولايـت نـداده اسـت . كـسـى حـق تـغـيـيـر و تـحول و يا هيچ گونه دخالتى را در دين ندارد. پيامبران الهى هم ولى دين نيستند بلكه پـيـام آورد ديـن و مـتـولى و مـجـرى ديـن هـسـتـنـد، نـه ولى ديـن . حـال چرا در برخى آثار دينى سخن از تفويض است ؟ موارد تفويض هم در نهايت به وحى الهى بازگشت دارد، نه به راى پيامبر.
وقـتـى كـسـى ولايـت بـر ديـن نـداشـت ، حـق انتخاب متولى دين هم نخواهد داشت . مردم ، حتى پـيـامـبـر حـق انـتـخـاب متولى دين ندارد. تنها خداى سبحان است كه مى تواند متولى دينى تـعيين نمايد. و تعيين چنين نهادى بر خداى سبحان لازم است . زيرا دين بدون متولى همانند نـسـخه پزشكى است كه بعد از تجويز پزشك عملى نشود، كه هيچ گونه نتيجه اى بر آن بـار نـيـست . دين در صورتى جامعه را مى سازد كه عملى شود و در صورتى عملى مى شـود كـه مـتـولى داشـتـه بـاشـد. و بـراى اهـمـيـت هـمـيـن نـكـتـه اسـت كـه در طـول رسـالت رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) در موارد متعدد سخن از تعيين متولى و ولى مـردم مـطـرح اسـت . بـه خـصـوص در سـال حـجـه الوداع هـنـگـامـى كـه رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه دسـتـور خـدا رهبرى و امامت دين را به صورت رسـمـى تـعـيـيـن نـمـود و فـرمـان : يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربـك (236)را در مراسم با شكوه غدير كه تمام بهانه ها را از دست بـهـانه جوها گرفت ، تحقق داد. و به جهت اهتمام رهبرى ، خداى سبحان تاييد نمود كه دين امـروز كـامـل شـد، زيـرا مـتولى و مجرى دين تعيين گرديد و رهبرى امت به صورت رسمى نـهـاديـنـه شـد: اليـوم اكـمـلت لكـم ديـنـكـم و اتـمـت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديـنـا(237)(امـروز، (كـدام روز؟ آن روز كـه رهـبـرى ديـنـى مـشـخـص شـد. و بـه دسـتـورات الهى على بن ابى طالب (عليه السلام ) به عنوان جانشين و رهبر آينده مشخص گـرديـد.) ديـن كـامـل شـد و خدا پسنديد كه اسلام دين جامعه باشد.) قوام دين به متولى آن است كه درابعاد گوناگون دين را تبيين و اجرا نمايد. هم ولايت مردم را به عهده گـيـرد كـه انـتـقال همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به جانشين مى باشد: النـبـى اولى بـالمـومـنين من انفسهم (238) (پيامبر سلطه اش بر مسلمانان از خود آنها بيشتر است ) و هم دين را سرپرستى و تولى كند. براساس اعتقاد شيعه رهبرى جامعه بـعـد از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) هـم بـا تـعـيـيـن الهـى شكل مى گيرد و سخن ازامامت دوازده امام معصوم از همين روست .
خاستگاه ولايت
انسان ها از لحاظ خلفت وحدت نوعى دارند و مبداء آفرينش آنها يك حقيقت است و به همين جهت كـسـى بـر ديـگـر بـرتـرى نـدارد و تا برترى وجود نداشته باشد، كسى بر ديگرى سـلطـه و ولايـت هم نخواهد داشت . اين اصل پذيرفته شده دينى و نيز حقوقى انسان است ، كه جامعه بشرى آن را پذيرفته است و اصل خدشه ناپذير است . ولايت و سلطه انسانى بر انسان ديگر از لحاظ حقوقى بعد از قبول و پذيرش خود انسان هاست ، كه ولايت كسى را مى پذيرند و از نظر دينى هم جز خداى سبحان كه ولى نعمت است كسى بر ديگر ولايت نـدارد. اگـر ولايتى در كار باشد بر اساس ارزش هاى معنوى و شايستگى هاى برخى آن هـم بـا تـايـيـد خـداى سـبـحـان خـواهـد بـود. اگر سخن از ولايت پيامبر و امام يا فقيه است خاستگاه اين ولايت ارزش هاى الهى است و به نصب و تاييد خداست .
بـه سـخـن ديـگـر ولايـت انـسان ها بر يكديگر بر اساس ارزش هاى ايمانى از جانب خداى سـبـحـان است . اگر مؤ من بر مؤ من يا ديگرى ولايت دارد كه مى تواند امر و نهى كند، به لحاظ ارزش ايمانى اوست و اين ولايت را هم خداى سبحان نهاده است : المومنون و المومنات بـعضهم اولياء بعض ‍ يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر(239) (مردان و زنان مومن برخى بر برخى ديگر ولايت دارند. لذا مى توانند يك ديگر را به كارهاى شايسته دستور دهند، و از كارهاى زشت پرهيز دهند.) مؤ من چون بر مؤ من ديگر از جانب خدا ولايت دارد حـق دسـتـور و امـر و مـعـروف و نهى از منكر دارد. اگر پدر بر فرزند ولايت دارد بر اسـاس شـان پـدرى اسـت و ايـن ولايـت از جـانـب خداست اگر پيامبر بر مردم ولايت دارد بر اساس شايستگى عصمت و تدبير و تعيين الهى اوست : (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) بنابراين در امر ولايت رهبرى چون سخن از ولايت بر مردم و تولى دين است حق تعيين رهـبـرى از جـانـب خداست نه مردم . پيامبر يا امام كه اولوالامر ناميده شده اند ولايت الهى را بـر بـندگان خدا تحقق مى دهند. و ولايت پيامبر و امام يا فقيه بر دين خدا نيست ، بر مردم است .
امـا در امـور اجـتـمـاعـى مـردم خـود شـايـسـتـگـى تـصـمـيـم گـيـرى را دارنـد. در مسائل مانند كشاورزى و صنعت و تكنولوژى ، بهداشت و درمان ، راهنمايى رانندگى و شهر سـازى و مـديـريـت هـاى اجـتـمـاعـى و... ايـنـهـا (امـورالنـاس ) مـى بـاشـد. و چـون مسائل عمومى هستند به دو شيوه ممكن است تحقق يابد: يكى اين كه مردم براى سازمان دهى اين امور نماينده و مسؤ ول انتخاب كنند. راه دوم اين كه فرد شايسته و برترى از جانب يك نهاد لايق بر اين امر نصب شود. فرضا خداى سبحان كه آگاه به شايستگى است فرد را بر اين كار نصب كند. هر دو راه صحيح به نظر مى رسد.
ليـكـن در نـظـام سـيـاسى الهى و حكومت ولايى چون تولى دين بر عهده پيامبر است براى ايـجـاد هـمـاهنگى و وحدت رهبرى و انسجام جامعه اختيار اين امور هم از جانب خداى سبحان به عـهـده پـيـامبر گذاشته شده است ، تا در تعيين مدير و شيوه مديريت ايجاد هماهنگى نمايد. اين كه مى فرمايد: (النبى اولى بالمومنين من انفسهم ) در اين گونه امور است . مردم امور فردى و امور عمومى و اجتماعى دارند كه نياز به متصدى دارد. تصدى اين امور را به لحـاظ ولايـت خـداى سـبحان به عهده پيامبر كه آگاه ترين و شايسته ترين است گذاشته اسـت . اگـر قـرآن مـى فـرمـايـد: (و امر هم شورى بينهم )(240) (امور مردم با مـشـاوره شـكـل مـى گـيـرد.) مـصـداق آن اين امور است نه امر امامت و تولى دينى . اين ها (امـرالنـاس ) نـيـسـتـنـد، بـلكـه عـهد الهى مى باشند. در امور اجتماعى و اقتصادى و فـرهنگى مردم قدرت درك دارند. در محدوده تدبير بشر است . لذا (امرهم ) ناميده مى شـود. ايـن امـور بـا مـشـاوره و مشاركت مردم انجام مى پذيرد و مردم كاملا در اين امور صاحب نـظـر و مـورد تـوجـه هـسـتـند. ليكن در مواردى كه در همين امور هم نياز به تمركز مديريت بـاشـد، تـصـدى هـمـيـن امور به عهده پيامبر است كه : (النبى اولى بالمومنين من انفسهم ) ولايت پيامبر در امور اجتماعى يعنى رهبرى و حتى برخى امور فردى و شيوه آن است : و شـاورهـم فى الامر و اذا عزمت فتوكل على الله (241) (با مردم مشاوره كن ليكن هـنـگـامـى كـه تـصـمـيـم گـرفـتى به خدا توكل كن ). مشاوره لازم است . ليكن تصميم تصميم ولى امر است .
بـنـابـرايـن در امـورالنـاس بـراى ايـجـاد مديريت مردم نيازى به وحى ندارند. دين نيآمده فـيـزيـك و شـيمى - تكنولوژى يا مديريت اجتماعى به مردم ياد دهد، اين كه كسى بگويد تـمـام اخـتراعات و علوم بشرى هم از دين سرچشمه دارد، ادعايى افراطى است . گرچه دين در ايـن زمينه ها هم رهنمود باشد، ارزانى بشر است . ليكن اين مسئوليت دينى نيست . براى انسجام تدبير سياسى و اجتماعى اداره اين امور عمومى را به عهده ولى امر گذاشته است . كه از راه انتخاب برترين انسان ها، مديريت اين امور تحت ولايت و اشراف ولى امر سامان مى پذيرد. و خاستگاه ولايت ارزش هاى الهى و انسانى است .
نتيجه
بـا تـوجـه بـه آرمـان حـكـومت الهى تحقق آرمان ، بدون دخالت وحى در نهاد سياسى امكان پـذيـر نـيست . و با توجه به نكته دوم تنها خداست كه حق تعيين متولى دين را دارد. و با توجه به نكته سوم در امور مردم نيز دين ولى و قيم براى مردم تعيين نموده است ، در عين حـال كـه مـشـاركـت مـردم اسـت . از اين مقدمات اين نتيجه را مى توان به دست آورد كه تعيين شيوه حكومت و نيز تعيين مجرى و رهبر شايسته در اختيار خداى سبحان است (دين در دو محور كـلى ، تـرسيم خطوط كلى كه بايد در چهار چوب دينى باشد و تعيين مجرى و كارگزار دخـالت دارد. امـا انـتـخـاب شـيـوه هاى اجرايى و تشخيص ‍ مصالح امت اسلامى و تصميم هاى روزمـره بـه عـهـده مديريت نهاد سياسى و رهبرى نهاده شده است .) و دين بايد در اين امور دخـالت نـمايد. با تعيين ولى امر از سوى خداى سبحان چه به صورت ولايت پيامبر و يا ولايت امام معصوم و يا فقيه ، نظام سياسى دينى مشروعيت پيدا مى كند. راى و انتخاب مردم نـقـشـى در مـشـروعـيـت نـظـام و رهـبـر نـدارد. نـقـش مـردم در پـذيـرش ولايـت و شـكـل گـيـرى نـظـام اسـت . مـردم بـازوى توانمند رهبرند اگر از صحنه كنار رفتند رهبر بـازوان تـوانمند خويش را از كف مى دهد آنگاه خانه نشين مى شود. همان كه امام على (عليه السلام ) از آن به (يد جزا)(242) (دست بريده و كوتاه ) تعبير مى كند. با خانه نـشـينى على (عليه السلام ) و رهبر، معاويه ها فرصت پيدا مى كنند. و نظام ظلم جايگزين مـى گـردد! مـردم در مـقـبـوليـت نـظـام نـقـش دارند نه در مشروعيت آن . مردم در تحقق حكومت و مديريت نقش دارند، ليكن در مشروعيت آن مشاركت ندارند. ساختار حكومت ولايى در زمان پيامبر و امـام بـا زمـان ولى فـقـيه هيچ گونه تفاوتى ندارد. ديدگاه شيعه تداوم رهبرى و امامت بـعـد از رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه تـعـيـيـن الهـى در زمـان حـضـور ائمه (عليهم السلام ) و در زمان غيبت امام ، تداوم همين شيوه به صورت ولايت فقيه مطرح است . بر اين ديدگاه به دلايلى مى توان استناد نمود كه به طور فشرده به برخى از آنها اشاره مى شود.
1 - رهنمود عقل
اوليـن بـرهـان در ايـن بـاره رهنمود عقل است . وقتى جامعه ناگزير از نهاد سياسى باشد تـداوم و بـقـاى جـامـعـه را نـهـاد سـيـاسى تاءمين مى كند. اگر نظام حاكم نباشد زندگى اجـتـمـاعـى تداوم ندارد. كه على (عليه السلام ) مى فرمايد: لابد للناس من امير بر او فـاجـر(243) (جـامعه ناگزير از نهاد سياسى چه فرد شايسته و چه ناپسند مى بـاشـد.) تـداوم زنـدگى اجتماعى را نهاد سياسى تاءمين مى كند، اما اصلاح جامعه با استقرار نهاد سياسى الهى ممكن است نه با نهاد سياسى بشرى . زيرا در مطالب پيش اين نكته به اثبات رسيد كه بدون اجراى دين اصلاح جامعه ممكن نيست و دين را متولى اجرا مى كـنـد. مـمـكن است در نظام سياسى كافر عده اى از لحاظ عقيده مؤ من باشند، ليكن تنها عقيده فـردى جـامـعـه را نـمـى سـازد. جـامـعـه در صـورتـى سـاخـتـه مـى شـود كه دين در ابعاد گـونـاگون تبلور يابد. نظام سياسى دينى زمينه ساز تحقق اين هدف است . آنچه حافظ عقيده است برهان و دليل منطبق بر فطرت است . حافظ عقيده شمشير نيست . عقيده با برهان بـه جـان مـى نـشـيـنـد و تـداوم مـى يـابـد، اكـراه بـردار نـيـسـت . (لا اكـراه فـى الديـن )(244) اما تاءمين حقوق مردم و اجراى دين و مبارزه با متجاوزان و مظاهر فساد و انواع نـاهـنـجـارى هـا و تـحقق عدالت اجتماعى با برهان ممكن نمى باشد. در تبلور تامين حقوق و مبارزه با بزهكارى ها و اصلاح جامعه ، نظام سياسى الهى متكى بر صولت و شوكت كار سـاز اسـت . در تـحـقـق ايـن هـدف تـكـيـه بـر آهـن و شـمشير بايد نمود. البته در خصوص مـتـجـاوزان بـه حـقـوق ديـگـران و كـسـانى كه مانع اصلاح جامعه هستند، (اما توده مردم با فرهنگ و باورهاى الهى ساخته مى شود.)
بـا تـوجه با اين نكات از نظر عقل پيامبر چه مسؤ وليتى دارد؟ آيا تنها مسؤ وليت پيامبر رهـنمود است ؟ نسبت به نظام سياسى بى تفاوتى است ؟ پيامبر با استكبار مى ستيزد تا عـقـيـده مـردم را اصـلاح كند، حال نظام حاكم هرچه مى خواهد باشد؟ آيا با وجود سلطه هاى فـرعونى در جامعه مى توان جامعه را اصلاح كرد؟ اگر نمى توان هنگامى كه پيامبر با طاغوت مى ستيزد، حال كه طاغوت را سرنگون كرد چه نظامى جاگزين مى كند؟ خود نظام سياسى بپا مى كند يا به طاغوت ديگر مى سپارد يا به فرد آگاه و شايسته و متعهد مى سـپـارد، كدام يك صحيح است ؟ اگر به طاغوت ديگر بسپارد، كه نقض غرض است . اگر بـه فـرد شايسته بسپارد، چه فردى شايسته تر و آگاه تر از پيامبر به اين منصب مى بـاشـد، كـه آگـاهـى آن مـنـطـبـق بـه واقـع و عـمل كرد آن مصون از خطا در حد عصمت است ؟ بنابراين فرد برتر بر اين مسؤ و ليت خود پيامبراست .
رسـالت انـبـيـاء از امـامـت آنـهـا جـدا نـيـسـت . هـر پـيـامـبـرى مسوول اجراى دين الهى نيز مى باشد ولو در دايره محدود مانند يك خانواده . پيامبر هم پيام رسـان و هم مدير و مجرى بايد باشد، بتواند دين را در محدوده حتى يك خانواده پياده كند. لذا مـى تـوان گـفـت بـر ضـرورت وجـود نـهـاد سـيـاسـى الهـى عقل داور است .

 

next page

fehrest page

back page