حكومتي
يك نمونه از
تاكتيك پيامبر(ص)
در سالهاي اواخر
هجرت پيامبر(ص)، كه اسلام روز به روز، رونق مييافت، يك هيئت به نمايندگي
از مردم طائف به مدينه نزد پيامبر(ص) آمدند و به عرض رساندند كه: مردم طائف
حاضرند، مسلمان شوند، مشروط بر اينكه آنها را آزاد بگذاري مثل گذشته در فحشأ
و ربا و شراب خواري، آزاد باشند. پيامبر(ص) درخواست آنها را نپذيرفت و فرمود: در
اسلام، فحشا، ربا و شراب خواري حرام است. نمايندگان به طائف برگشتند و جريان
را به مردم گفتند، اين بار مردم پيشنهاد ديگري كردند و آن اينكه: پيامبر(ص)
آنها را از جهاد و روزه و نماز، معاف دارد، نمايندگان به مدينه آمده و
پيشنهاد مردم طائف را به پيامبر(ص) عرض كردند، پيامبر(ص) پيشنهاد آنها را
پذيرفت. مسلمانان از پيامبر(ص) پرسيدند: مگر جهاد و روزه و نماز از واجبات نيست،
فرمود: چرا، گفتند پس براي چه مردم طائف را از اين امور معاف داشتي. فرمود:
پس از آنكه مردم طائف، مسلمان شدند، خود به خود به حقانيت و ارزش واجبات
اسلام پي ميبرند و به آن عمل ميكنند. همانگونه كه پيامبر(ص) فرموده بود،
همانطور هم شد، آنها پس از قبول اسلام، كم كم به ارزش واجبات پي برده و
آنها را نيز عمل كردند به اين ترتيب پيامبر(ص) با اين گونه تاكتيكهاي مفيد،
مردم را به سوي اسلام جذب مينمود.
فرصت دادن به
مردم
در جنگ حنين (كه
در سال هفتم هجرت واقع شد و فتح و پيروزي بزرگ همراه غنائم فراوان نصيب
لشگر اسلام گرديد) پيامبر(ص) از نقره هائي كه در دامن ريخته بود، بر ميداشت
و به مسلمانان ميداد، شخصي جلو آمد و گفت: اي پيامبر خدا! عدالت كن.
پيامبر(ص) فرمود: اگر من عدالت نداشته باشم چه كسي عدالت خواهد داشت، در
صورتي كه اگر رعايت عدالت نكنم، قطعاً پشيمان خواهم شد. عمر به پيامبر(ص)
عرض كرد: اجازه دهيد گردن اين شخص معترض را بزنم. پيامبر(ص) فرمود: پناه
ميبرم به خدا كه مردم بگويند من اصحابم را ميكشم
اعدام دو نفر
جنايتكار فراري
پس از جنگ اُحد،
پيامبر(ص) براي ترساندن كافران، فرمان بسيج عمومي داد، مسلمانان براي
سركوبي كافران حركت كردند تا به «حمرأ الاسله» (كه در حدود دو فرسخ و نيمي
مدينه قرار داشت) رسيدند، دشمن از حمله مجدد مسلمانان اطلاع يافت و به سوي
مكه گريخت. پيامبر(ص) همراه مسلمين روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه در آنجا
ماند، سپس به مدينه مراجعت نمود، هنگام مراجعت، در راه به دو نفر فراري
يكي «معاوية بن مغيره» كه در جنگ احد بيني حضرت حمزه(ع) را بريده بود و
ديگري «ابوعزة جمحي» دست يافت و فرمان قتل اين دو نفر را صادر كرد. «ابوعزة
جمحي» كسي بود كه در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان در آمد، او از فقر و
عيالمندي خود به پيامبر(ص) شكايت كرد، حضرت به اين خاطر او را آزاد نمود به
شرطي كه ديگر بار، به جنگ مسلمانان نپردازد، ولي او نقض عهد كرد و در جنگ
احد در صف دشمن به نبرد با مسلمانان پرداخت و كافران را به ضد مسلمين
تحريك مينمود. ابوعزة قبل از اعدام، به پيامبر(ص) عرض كرد: بر من منت بگذار
و مرا آزاد كن! پيامبر(ص) فرمود: لا يلذغ المؤمن من حجرٍ مرتين. مؤمن از يك
سوراخ دو بار گزيده نميشود. آنگاه فرمان به قتل او داد، و اين فرمان به
اجرا در آمد و به اين ترتيب اين دو جنايتكار فراري به دوزخ روانه شدند.
جنايت و مكافات
جاسوس
او در سال فتح مكه
در بحبوحة قدرت مسلمين به ظاهر قبول اسلام كرد ولي همواره فكر ايذأ پيغمبر
گرامي را در سر ميپروريد و بصور مختلف آن حضرت را رنج ميداد. به طوريكه در
كتب تاريخ آمده است گاهي به منظور جاسوسي، در موقع تشكيل جلسات محرمانه
خود را در گوشهاي پنهان ميكرد و از تصميم هائيكه رسول اكرم(ص) و خواص
اصحابش دربارة مشركين و منافين، اتخاذ ميكردند آگاه ميشد و بر خلاف مصلحت
اسلام و مسلمانان آنها را بين مردم نشر ميداد يا به اطلاع دشمنان ميرساند.
گاهي پشت اطاقهاي مسكوني پيامبر كه درهايش به مسجد باز ميشد ميايستاد،
استراق سمع ميكرد، و گفتگوهاي خصوصي آن حضرت و خانوادهاش را ميشنيد سپس
با لحن موهن و سخريهآميز در مجالس منافقين بازگو ميكرد. گاهي با جمعي از
منافقين پشت سر پيغمبر اكرم(ص) حركت ميكرد و طرز راه رفتن آن حضرت را تقليد
ميكرد و با تكان دادن سر و دست وضع مسخرهاي به خود ميگرفت و منافقين را
ميخنداند. رسول گرامي از گفتار و رفتار حكمبن ابي العاص آگاه بود، اما از
روي بزرگواري تغافل مينمود بدين منظور كه شايد متنبه گردد، مسير خود را
تغيير دهد، و زشتكاري را ترك گويد ولي او از گذشتهاي آن حضرت نتيجه معكوس
گرفت و هر روز بر جسارت خود افزود و با جرأت بيشتري به كار ناروايش ادامه
داد. سر انجام نبي معظم تصميم گرفت روش خود را نسبت به وي تغيير دهد و
عملش را با عكس العملي پاسخ گويد. روزي پيشواي اسلام از رهگذري عبور ميكرد
حكم بن ابي العاص از پي آن حضرت به راه افتاد و مانند گذشته با تكان
دادن سر و دست، مسخرگي را آغاز كرد و منافقيني كه با او بودند ميخنديدند
ناگهان پيغمبر(ص) به پشت سر خود پيچيد و رو در روي حكم ايستاد و با شدت به
او فرمود: كذلك فلتكن يا حكم. اي حكم، همينطور كه هستي باش. حكمبن ابي
العاص غافلگير شد و بدون آگاهي و آمادگي با عكس العمل نبي اكرم مواجه
گرديد. روبرو شدن با پيغمبر و شنيدن سخن آن حضرت ضربهاي به روح و اعصابش
وارد آورد كه به رعشه مبتلا گرديد و حركات موهن و مسخرهآميزي كه با اراده
و اختيار خود انجام ميداد بصورت بيماري و حركات غير اختياري درآمد. او به
جرم جاسوسي و كارهاي خلاف قانون و اخلاق به اقامت اجباري در طائف محكوم
گرديد و از مدينه به آن شهر تبعيد شد
اسرار و روش پيشواي
اسلام
لشگر اسلام در جنگ
با قبيلة طي، پيروز شدند و اسراي قبيله را به مدينه آوردند. در ميان اسيران،
دختر زيبا و فصيحي بود كه در حضور رسول اكرم(ص) آغاز سخن كرد و گفت اگر مصلحت
بدانيد مرا آزاد كنيد و خود را در معرض شماتت عرب قرار ندهيد، چه من دختر
سخاوتمند قبيلة خود هستم، پدرم اسيران را آزاد ميساخت، به فقيران اعطا
مينمود، حامي ضعيفان بود، از ميهمانان پذيرائي ميكرد، به گرسنه غذا ميداد،
برهنه را ميپوشانيد، و عقدة غم را از دلهاي مردم اندوهگين ميگشود، من دختر
حاتم طائي هستم. فقال:(ص) خَلُوا عَنها فَاِنَ اَباها كانَ يُحِبُ مَكارِمَ
الاَخلاقِ رسول اكرم(ص) فرمود: آزادش كنيد، زيرا پدرش حاتم طائي دوستدار
مكارم اخلاق بود. پيشواي اسلام علاوه بر آنكه شفاهاً مكارم اخلاق را به
مردم ياد ميداد و در منبر و محضر، مسلمين را به انجام وظايف انساني تشويق
مينمود، با رفتار اخلاقي خود نيز راه و رسم انسانيت را به پيرامون خود
ميآموخت و عملاً آن را در راه كرامت نفس و دگر دوستي رهبري ميكرد.
پيامبر سلامت باشد
پس از پايان جنگ
احد و بازگشت پيغمبر(ص) به طرف مدينه، مرد و زن از هر قبيله بر سر راه آمده
بودند و بر سلامتي پيغمبر(ص) خداي را سپاسگزاري ميكردند. از قبيله بني
عبدالأشهل مادر سعدبن معاذ جلوتر از ديگران ميآمد. در اين هنگام عنان اسب
پيغمبر(ص) در دست سعد بود. عرض كرد: يا رسول الله مادر من است كه خدمت
ميرسد حضرت رسول(ص) فرمود: مرحباً بها آفرين بر او. مادر سعد نزديك شد
پيغمبر(ص) او را به شهادت فرزندش عمروبن معاذ تسليت فرمود. عرض كرد يا رسول
الله همينكه شما را به سلامت مشاهده نمودم هيچ مصيبت و ناراحتي ديگر بر
من اثر نخواهد كرد و دشوار نخواهد بود موكب پيغمبر(ص) نزديك به زني از انصار
رسيد كه شوهر و پدرش كشته شده بودند. مسلمين او را به شهادت پدر و شوهرش
تسليت دادند در جواب آنها گفت پيغمبر(ص) چطور است؟ گفتند آنطور كه خواسته تو
است بحمدالله سلامت است. گفت مايلم خودم آن جناب را مشاهده كنم و با اين
ديدگان او را ببينم تقاضا كرد آن جناب را نشانش بدهند. همينكه چشمش به
پيغمبر(ص) افتاد «قالت كل مصيبة بعدك جلل» يا رسول الله با سلامتي شما هر
مصيبتي هر چند دشوار باشد كوچك و آسان است.
تحمل مشكلات جنگ
آخرين جنگي كه
براي پيغمبر(ص) پيش آمد غزوة تبوك بود. چون خبر به پيغمبر(ص) رسيد كه
پادشاه روم لشگر گراني فراهم نموده و آمادة جنگ با شما شده است، رسول
اكرم(ص) به مسلمين دستور داد كه براي پيكار آماده شوند. تنگدستي سختي
مسلمين را فرا گرفته بود. عدهاي از مهاجرين و انصار با كمكهاي مالي لشگر را
تقويت نمودند. به طوري كه نقل شده ابوعقيل انصاري يك صاع خرما (سه
كيلوگرم) براي تجهيز لشگر آورد. عرض كرد يا رسول الله ديشب تا به صبح با
ريسمان آب كشيدهام و دو روز مزدوري براي مردم نمودهام مزد خود را كه دو
صاع خرما بود دو قمست كردم يك صاع براي خانوادهام گذاشتهام و يك صاع را
براي كمك به لشگر آوردم، پيغمبر اكرم(ص) دستور داد خرماي او را هم بر روي
ساير كمكها اضافه نمانيد. تنگدستي بر مسلمين چنان روي آورده بود كه نام
اين غزوه را جيش العسرة نهادند. در تفسير مجمع جلد5 ص79 ذيل آية:لقد تاب
الله علي النبي والمهاجرين والانصار الذين اتبعوه في ساعة العسرة مينوسيد
بطوري در فشار بودند كه هر دو نفر يك شتر داشتند هر كدام به نوبت ساعتي سوار
ميشدند آنگاه سواره پياده ميشد ديگري سوار ميگرديد «و كان زادهم الشعير
المسوس والتمر المدود والاهالة السنخة» خوراك آنها جوي شپشك افتاده و خرماي
كرم زده و روغن بو آمده بود چنان در سختي بودند كه به اين طريق جلو
گرسنگي را ميگرفتند. هر وقت به شدت گرسنه ميشدند يك نفر خرمائي را در
دهان ميگذاشت آن قدر نگه ميداشت كه طعم و مزهاش را بچشد. سپس به رفيق
خود ميداد، باز رفيقش ميمكيد و مقداري آب مياشاميد، آنگاه به ديگري ميداد،
يك يك اين خرما را مكيده آب آن را ميخوردند و بعد به ديگري ميدادند تا
دانهاي باقي ميماند. در اين جنگ اباذر سه روز از پيغمبر(ص) عقب ماند. زيرا
شترش ضعيف بود نميتوانست راه بپيمايد. در بين راه از حركت باز ماند شتر ار
رها كرده، بار خود را بر دوش گرفت و پياده از پي سپاهيان آمد تا به آنها
رسيد. هوا گردم شده بود سپاهيان ديدند يك نفر از دور ديده ميشود پيغمبر(ص)
فرمود اباذر است، وقتي نزديكتر شد ديدند اوست پيغمبر فرمود (ادركوه بالمأ فانه
عطشان) زود به اباذر آب دهيد كه تشنه است. خدمت پيغمبر(ص) كه رسيد آن جناب
مشاهده نمود كه ظرف آب اباذر آب دارد، فرمود: تو با خود آب داشتي و تشنه
بودي؟! عرض كرد: آري يا رسول الله، پدر و مادرم به فدايت! در بين راه به
محلي رسيدم مقداري آب باران روي سنگي جمع شده بود، همين كه نوشيدم
ديدم آبي خوشگوار و سرد است ظرف را پر آب كرده با خود گفتم اين آب را
نميآشامم تا اينكه پيغمبر اكرم(ص) بياشامد
شفاعت را نپذيرفت
هنگامي كه مكه
فتح شد، در آن روزها كه پيغمبر(ص) آنجا توقف داشت پيش آمدهائي روي داد از
آن جمله فاطمه دختر اسودبن عبدالاسد برادر زاده ابوسلمهبن عبدالاسد كه از
اشراف قبيله بني مخزوم بود دست به دزدي زد. در بين سرقت گرفتار شد. او را
خدمت پيغمبر(ص) آوردند. بستگانش با خود انديشيدند كه هيچكس را جرئت نيست
واسطه شود تا پيغمبر از كيفر فاطمه بگذرد مگر اسامة بن زيد. پيش اسامة رفتند
التماسها نمودند تا حاضر به وساطت شد، اسامه خدمت حضرت رسول(ص) رسيده
درخواست بخشش فاطمه را نمود از تقاضاي او رنگ رخسار پيغمبر(ص) دگرگون شد.
فرمود: لا يشفع في حد فان الحدود اذا انتهت الي فليس لهامترك. در اجراي حد
وساطت پذيرفته نميشود آنگاه كه حدود به من منتهي شد ديگر جاي ترك باقي
نميماند، بايد اجرا شود. اسامه! ميخواهي شفاعت درباره حدي از حدود خدا
بنمائي؟! اسامه ناراحتي پيغمبر(ص) را كه مشاهده كرد از كردة خود پشيمان شد.
عرض كرد: يا رسول الله براي من طلب مغفرت نما. آن گاه پيغمبر(ص) فرمود
امتهاي گذشته كه نابود شدند براي اين بود كه يكي از بزرگان آنها اگر دست
به دزدي ميزد او را وا ميگذاردند و حد بر وي جاري نميكردند اما وقتي ضعيف
و بيچارهاي اين عمل را مرتكب ميشد حد را جاري ميكردند. اگر فاطمه دختر
محمد دزدي كند دستور ميدهم دستش را قطع كنند. امر كرد دست فاطمه مخزوميه را
قطع نمودند
حقانيت اسلام
كعب ابن اشرف يكي
از رؤساي يهود مدينه بود. او آن قدر در آزار مسلمانان و پيغمبر(ص) اصرار
ميورزيد و دشمنان را عليه آنها ميشورانيد كه روزي پيغمبر در ميان اصحاب
فرمود كيست شر ابن اشرف را كفايت كند؟ محمدبن مسلمه و چند نفر ديگر تعهد
كشتن او را نمودند بالاخره بر اين كار موفق شدند و كعب را كشتند. محيصه يكي
از مسلمانان بود. در همسايگي او تاجري يهودي منزل داشت محيصه در اولين
فرصت همسايهي يهودي خود را كشت برادر محيصه به نام حويصه هنوز مسلمان
نشده بود جزء يهوديان به شمار ميرفت برادر خود را بر اين كار سرزنش نموده
گفت گوشت و پوست ما از نيكوئيهاي اين بازرگان روئيده. اين مرد از همه
يهوديان بزرگتر و با سخاوتتر بود. محيصه در جواب گفت ساكت باش! كسي كه
فرمان كشتن يهوديان را داده اگر امر به كشتن تو نمايد بدون لحظهاي تأخير
تو را خواهم كشت با اينكه برادر مني. حويصه چنان برادر خود را بر اين سخن
مصمم يافت كه دانست در آنچه ميگويد ذرهاي مبالغه ننموده است. آن شب را
تا سپيده دم در اين انديشه بود و با خود گفت ديني كه حلاوت آن تلخي مرگ
برادر را شيرين كند بر حق است روز بعد خدمت پيغمبر(ص) شرفياب شده ايمان آورد
شهادت از ديدگاه
حضرت علي(ع)
در جنگ احد كه يكي
از جنگهاي بزرگ زمان پيامبر اسلام(ص) بود، عدهاي از عزيزترين افراد مسلمان
از جمله حمزه سيدالشهدأ(ع) عموي پيامبر(ص) به شهادت رسيدند، حضرت علي(ع) كه
سراسر بدنش مجروح شده بود، در پايان جنگ، از اينكه دوستانش و عموي عزيزش
به شهادت رسيدهاند، ناراحت شد كه چرا به فيض شهادت نرسيده است؟ پيامبر(ص)
از علت ناراحتي و غم علي(ع) آگاه شد، به او فرمود: ابشر فان الشهادة من
ورائك. بشارت باد بر تو كه سرانجام شهيد خواهي شد. سپس پيامبر(ص) به علي(ع)
فرمود: بگو بدانم در وقت شهادت چگونه صبر خواهي كرد؟! حضرت علي(ع) عرض كرد:
چنين موردي از موارد صبر نيست، بلكه از موارد بشارت و شكر است يعني شهادت،
نعمت است و براي آن بايد تبريك گفت نه مصيبت كه براي آن تسليت گفت
شكوه پيامبر(ص) و
سخن ابوسفيان
يك روز بود، وقتي
پيامبر(ص) مردم را به توحيد ميخواند به سوي او سنگ ميزدند و او را به باد
مسخره ميگرفتند و... ولي او با استقامت، دنبال كار را گرفت و امدادهاي غيبي
كمكش كرد و در نتيجه كمتر از بيست سال نشد كه وقتي پيامبر(ص) همراه سپاه
دوازده هزار نفري خود براي فتح مكه (در سال هشتم هجرت) در حركت بودند، و
ابوسفيان كه با وساطت عباس عموي پيامبر(ص) امان گرفته بود، ديد پنج هزار
مرد از قهرمانان مهاجر و انصار ملازم ركاب پيامبر(ص) هستند، حتي وقتي وضو
ميساخت، مسلمانان به عنوان تبرك، قطرات آب وضوي او را ميگرفتند، و به
صورت ميماليدند و نميگذاشتند به زمين بيفتد، ابوسفيان گفت: بالله لم اركا
ليوم قط كسري و لا قيصر. سوگند به خدا هرگز تا كنون مثل امروز، چنين شكوهي
از كسري و قيصر (شاه ايران و روم) نديده بودم. عباس به او گفت: واي بر تو،
نبوت و رسالت را با مقام پادشاهي مقايسه مكن
پاسداران پيامبر(ص)
طبيعي است كه
پاسداري از حق و رجال حق، وظيفه واجب اسلامي است، و نبايد با گفتن «خدا
نگهدار است» از اين وظيفة مهم، شانه خالي كرد، پاسداري به قدري با اهميت
است كه پيامبر(ص) فرمود: حرس ليلة في سبيل الله عزوجل افضل من الف ليلة
يقام ليلها و يصام نهارها. نگهباني يك شب در راه خدا، بهتر است از عبادت
هزار شب كه روزش را انسان روزه بگيرد و شبش را در حال قيام باشد. بر همين
اساس كه شخص پيامبر(ص) براي حفظ جان خود، پاسدار داشته است، چنانكه در
تاريخ آمده: در جنگ بدر، پاسدار پيامبر(ص) در محلي به نام عريش (كه مقر
فرماندهي بود) شخصي به نام «سعدبن معاذ» و گاهي «ذكوان بن عبدالله» بوده
است، و در جنگ احد، «محمدبن مسلمه» پاسدار مخصوص آن حضرت بوده است، و در جنگ
خندق، «زبير» و در جنگ خيبر در شب مخصوصي بني بصفيه، شخصي به نام «سعدبن
ابي وقاص و ابو ايوب انصاري»، پاسدار آن حضرت بودند، و در وادي القري «بلال
حبشي» پاسدار آن جناب بود. و در شب فتح مكه «زيادبن اسد» پاسداري ميكرد، و
«سعدبن عباده» نيز كمك پاسدار و ناظر بود (و گوئي شيوة نگهباني اين پاسداران
را تنظيم ميكرد. به اين ترتيب ميبينيم پيامبر(ص) از عوامل ظاهري براي
حفظ جان خود استفاده ميكرد، و داراي پاسدارهاي گوناگون بود، و بنابراين
پاسداري يك موضوع جديدي در اسلام نيست.
دو نامة پيامبر(ص)
به پادشاه حبشه
نجاشي پادشاه حبشه
بود، او مسيحي و داراي صفات انساني مانند عدالت و مهرباني بود، پيامبر(ص) در
آغاز بعثت، گروهي از مسلمانان را به سرپرستي جعفربن ابيطالب(ع) به حبشه
فرستاد، نجاشي به آنها پناه داد و كمال احترام را از آنها به عمل آورد و
حتي پس از مدتي در حضور جعفر طيار، مسلمان گرديد، و اين پناهندگان حدود
پانزده سال در حبشه ماندند و سپس به مدينه مهاجرت كردند، اتفاقاً ورود اين
مهاجران مصادف با فتح خيبر بود، اينك در اينجا به اين داستان توجه كنيد:
واقدي تاريخ نويس معروف مينويسد: رسول خدا(ص) دو نامه براي نجاشي پادشاه
حبشه نوشت، در نامه اول، او را دعوت به اسلام كرد و چند آيه قرآن را (مربوط
به عيسي و مريم) در نامه نوشت... وقتي نامه به او رسيد، نامه را گرفت و از
روي احترام، به چشمش گذاشت و به خاطر تواضع در برابر نامة پيامبر(ص) از
تختش پائين آمد و روي زمين نشست و گواهي به يكتائي خدا و صدق رسالت
پيامبر(ص) داد. سپس به نامه رسان گفت: اگر ميتوانستم به خدمت پيامبر(ص)
ميرسيدم، ولي نميتوانم، و در جواب نوشت: به سوي رسول خدا(ص) دعوت تو را
تصديق و اجابت نمودم، و به دست جعفربن ابيطالب8 قبول اسلام كردهام... . و
پيامبر(ص) در نامة دوم، براي نجاشي نوشت: ام حبيبه (دختر ابوسفيان را كه
مسلمان شده بود و همراه شوهرش به حبشه هجرت نموده و در آنجا شوهرش مسيحي
شده و سپس فوت نموده است) را به عقد ازدواج من درآور و با فرد اميني به
نزد من بفرست. وقتي نامه به دست نجاشي رسيد، مطابق نامه عمل كرد، و ام
حبيبه را همراه شخص مورد اطميناني به حضور پيامبر(ص) فرستاد. و از آنجا كه
ام حبيبه هرگز حاضر نبود نزد پدر كافرش ابوسفيان برود، و از طرفي بي سرپرست
بود، پيامبر(ص) براي حفظ شخصيت و نگهداري و احترام او، با او ازدواج كرد. به
اين ترتيب ميبينيم، گاهي رسول مكرم اسلام(ص) نامههاي سياسي و اجتماعي
مينوشت و كارهاي مهمي را به وسيلة نوشتن نامه، انجام ميداد.
مجازات خيانت به
بيت المال
سال هفتم هجرت
بود، پيامبر اسلام(ص) مسلمانان مدينه را براي آزاد سازي خيبر از دست يهوديان
كارشكن (كه فرصت طلبان مرموز و دشمن خطرناك داخلي براي حكومت اسلامي
بودند) بسيج نمود، مسلمانان كه تعدادشان هزار و ششصد نفر بود همراه پيامبر(ص)
از مدينه بيرون آمده و پس از پيمون32 فرسخ در جهت شمال مدينه حركت كرده
و قلعههاي خيبر را محاصره كردند. پس از فتح و پيروزي، غنائم سرشاري به دست
مسلمين رسيد و تصميم گرفتند به سوي مدينه بازگردند. يكي از غلامان كه مأمور
بستن كجاوههاي شتر بود، مخفيانه عبائي را از غنائم جنگي (كه بيت المال
مسلمين بود) برداشت. پس از مدتي، هنگام حركت مسلمانان از سرزمين خيبر به
سوي مدينه، اين غلام مشغول بستن كجاوة شتر بود، ناگهان تيري به غلام
اصابت كرد، او هماندم جان سپرد، مأموران به تحقيقات پرداختند ولي نفهميدند
كه اين تير از كجا آمد، اشتباهي بود يا عمدي... بعداً همگي گفتند: «بهشت بر
او گوارا باد»، اما پيامبر(ص) به مسلمين فرمود: من با شما در اين گفتار، هم
عقيده نيستم، پرسيدند چرا؟ فرمود: زيرا عبايي كه در تن او است از غنائم است
و او آن را به خيانت برداشته و در روز قيامت، به صورت آتش، او را احاطه
خواهد كرد، در اين هنگام يكي از رزمندگان گفت: من دوبند كفش را بدون اجازه
از غنائم برداشتهام، پيامبر(ص) فرمود: آن دو بند كفش را به محل غنائم
برگردان، وگرنه در روز قيامت به صورت آتش، پاي تو را فرا ميگيرد
خانوادگي
پيامبر اكرم(ص) و
دختر خردسال و دلاور
حدود سه سال قبل
از هجرت پيامبر(ص)، آن حضرت دو يار و حامي مخلص خود يعني ابوطالب و خديجه
را از دست داد، و رحلت اين دو بزرگوار بقدري سخت بود كه پيامبر(ص) آن سال
را «عام الحزن» (سال اندوه) ناميد. اما به جاي ابوطالب، فرزندش علي(ع)، و به
جاي خديجه، دخترش فاطمه(س) بودند كه ضايعه رحلت ابوطالب و خديجه را جبران
كنند. علي(ع) در آن وقت 19 سال داشت، و فاطمه(س) طبق احاديث معروف، بيش از
پنج سال نداشت، اما همين دختر پنج ساله، يك دختر فداكار و مهربان و شجاع و
دلنواز براي پيامبر(ص) بود. گاه دشمنان سنگدل خاك يا خاكستر بر سر پيامبر(ص)
ميپاشيدند، هنگامي كه پيامبر(ص) به خانه ميآمد، فاطمه(س) خاك و خاكستر را از
روي سر و روي پدر پاك ميكرد، در حالي كه اشك در چشمش حلقه زده بود،
پيامبر(ص) ميفرمود: دخترم غمگين مباش خداوند حافظ پدر تو است و روزي دشمنان
اجتماع كردند تا در حجر اسماعيل، سوگند بخورند كه هركجا محمد(ص) را يافتند، او را
بكشند، فاطمه خردسال(س) اين خبر را شنيد و به اطلاع پدر رساند، تا مراقبت
بيشتري از خود كند و اين نشان ميدهد كه فاطمه(س) نه تنها در درون خانه،
بلكه در بيرون خانه نيز در فكر نجات و نگهباني از پدر بود. باز در همان
سالها، ابوجهل عدهاي از افراد پست را جمع كرده بود كه وقتي پيامبر(ص) در
مسجد الحرام در نماز به سجده رفت، شكمبة گوسفندي را بر سر آن حضرت بيفكنند،
اين عمل ناجوانمردانه انجام شد و ابوجهل و مزدورانش صدا به خنده بلند
كردند، بعضي از ياران اين منظره را ميديدند، ولي كسي را جرأت نبود به پيش
رود و شكمبه را بردارد. اين خبر به گوش حضرت فاطمه(س) خردسال رسيد، با شتاب
به مسجد الحرام رفت و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و
يارانش را با شمشير بيان، محكوم و سركوب كرد و بر آنها نفرين نمود به اين
ترتيب، دختر بزرگوار پيامبر(ص) در آن سن و سال كمتر از ده سال، درس فداكاري و
ايثار و شجاعت را به همه بخصوص دختران و زنان آموخت، كه آنها نيز بايد دوش
به دوش مردان به دفاع از حق برخيزند.
بگو پدر جان
وقتي آية63 سورة
نور نازل شد كه: لا تجعلوا دُعأ الرسول بينكم كدعأ بعضكم بعضاً. پيامبر(ص) را
به آنگونه كه يكديگر را صدا ميزنيد صدا نزنيد. مسلمانان به پيروي از اين
آيه، ديگر به پيامبر(ص) «يا محمد» نميگفتند بلكه يا رسول الله و يا ايها
النبي ميگفتند. فاطمه زهرا3 ميگويد: بعد از نزول اين آيه من ديگر جرأت
نكردم، پدرم را به عنوان يا ابتاه (پدر جان!) صدا كنم، بلكه وقتي خدمتش
ميرسيدم يا رسول الله (اي رسول خدا) ميگفتم. يكي دو بار اين خطاب را
تكرار نمودم، ديدم پيامبر(ص) ناراحت شد، و به من فرمود: اي فاطمه اين آيه
نه دربارة تو نازل شده و نه دربارة خاندان و نسل تو، تو از مني و من از
توام. ... سپس اين جمله را فرمود: قولي يا ابه فانها احيا للقلب و ارضي
للرب. بگو پدر جان! كه اين سخن قلب (من) را زنده و خدا را خشنود ميسازد
علاقة شديد
پيامبر(ص) به فاطمه(س)
ابن عباس ميگويد:
(در آن وقت كه فاطمه(س) كودك بود) پيامبر(ص) فاطمه(س) را بسيار ميبوسيد و
ميبوئيد، عايشه (يكي از همسران پيامبر) معترضانه به پيامبر گفت: فاطمه(س) را
زياد ميبوسي؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: در شب معراج، همراه جبرئيل وارد بهشت
شديم، از همه ميوههاي بهشت خوردم، و پس از مراجعت از معراج، با خديجة
كبري(س) هم بستر شدم و نور فاطمه(س) منعقد شد، و پس از چندي فاطمه(س) از او
متولد گرديد، من از وجود فاطمه(س) بوي ميوههاي بهشت را كه خوردهام استشمام
ميكنم، از اين رو به او علاقه شديد دارم
مرگ سخت جواني كه
مادرش را اذيت ميكرد
حضرت رسول(ص) به
بالين جواني رفتند كه در حال احتضار و مشرف به مرگ بود ولي جان دادن
بسيار بر او سخت و دشوار مينمود حضرت او را صدا زد جوان. جواب داد. حضرت
فرمودند چه ميبيني؟ عرض كرد دو نفر سياه را ميبينم كه روبروي من
ايستادهاند و از آنها ميترسم آن جناب پرسيدند: آيا جوان مادر دارد؟ مادرش
آمد و عرض كرد بلي يا رسول الله من مادر او هستم حضرت پرسيدند آيا از او
راضي هستي؟ عرض كردم راضي نبودم ولي اكنون به واسطة شما راضي شدم آنگاه
جوان بيهوش شد، وقتي به هوش آمد، باز او را صدا زد جواب داد: فرمودند چه
ميبيني؟ عرض كرد آن دو سياه رفتند و اكنون دو نفر سفيد رو و نوراني آمدند كه
از ديدن آنها من خشنود ميشوم و در آن هنگام از دنيا رفت
حقوق مادر
حضرت باقر(ع) فرمود:
مردي خدمت حضرت پيغمبر(ص) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله پدر و مادرم خيلي
كهنسال و افتاده شدند پدرم از دنيا رفت ولي مادرم باندازهاي فرتوت و
شكسته شد كه مانند بچههاي كوچك غذا نرم كرده و در دهانش ميگذاشتم و او را
در پارچه و قماط مانند بچههاي شيرخوار ميپيچيدم و در گهوارهاي گزارده
ميجنباندم تا به خواب رود كار او به جايي رسيد كه گاهي چيزي ميخواست و
نميفهميدم چه ميخواهد. از اين رو درخواست كردم از خداوند مرا پستاني شيردار
بدهد تا او را شير دهم همانطور كه مرا شير داده است و اين موقع سينة خود را
باز كرد پستانهايش نمايان شد كمي فشر و شير از آن خارج گرديد. حضرت رسول از
ديدن اين جريان قطرات اشك از ديده فرو ريخت و فرمود: اي پسر موفقيت
شاياني پيدا كردهاي زيرا تو از خداوند با قلبي پاك و نيتي خالص درخواست
كردي و خدا دعاي تو را مستجاب نمود عرض كرد: يا رسول الله آيا زحمات و حقوق
او را جبران كردهام؟ فرمود: هرگز حتي جبران يك ناله از نالههائيكه در موقع
زايمان از فرط رنج و فشار درد مينمود نكردهاي
چشم اشكبار و زبان
شاكر
پيامبر(ص) از همسر
اولش حضرت خديجه(س) داراي شش فرزند شد، و از همسران ديگرش داراي فرزند نشد
جز از «ماريه قبطيه» كه داراي پسري شد و نام او را ابراهيم گذاشت. ابراهيم
يكسال و دو ماه و هشت روز و به نقلي يك سال و شش ماه و چند روز بيشتر عمر
نكرد و در ماه ذيحجه سال هشتم هجرت از دنيا رفت هالهاي از غم و اندوه،
پيامبر(ص) را فرا گرفت، و بي اختيار اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: چشم اشك
ميريزد و قلب اندوهگين است، ولي سخن نميگويم كه موجب خشم خدا گردد، اي
ابراهيم ما در مورد تو محزون هستيم (يعني سپاسگزار خدايم، و سخني كه بر خلاف
سپاس خدا باشد نميگويم). عايشه (يكي از همسران پيامبر(ص) )گويد: وقتي كه
قطرات اشك از ديدگان پيامبر(ص) بر گونههايش جاري شد شخصي عرض كرد: اي
رسول خدا، از گريه كردن نهي ميكني ولي خودت گريه ميكني؟ پيامبر(ص) در
پاسخ او فرمود: لَيسَ هذا بُكأٌ وَ اِنَما هِيَ رَحمَةٌ وَ مَن لا
يَرحَمُ لا يُرحَم. اين گريه نيست بلكه رحمت و دلسوزي است، و كسي كه رحم
نكند، مشمول رحمت خدا قرار نميگيرد.
نصيحت و تذكر
روزي پيامبر اكرم(ص)
به حضرت علي(ع) فرمود: ميخواهي ششصد هزار گوسفند يا ششصد هزار دينار داشته
باشي يا ششصد هزار كلمه پند؟ حضرت علي(ع) عرض كرد: ششصد هزار كلمه پند.
1- وقتي ديدي
مردم به انجام مستحبات، اشتغال دارند، تو بكوش كه واجبات را به خوبي
انجام دهي
2- وقتي ديدي مردم
سرگرم كارهاي دنيا هستند، تو به ياد آخرت باش و براي آن سرا، كار كن.
3- وقتي ديدي مردم،
مشغول عيب جويي از ديگران هستند، تو كوشش كن كه عيبهاي خودت را اصلاح
كني.
4- وقتي ديدي
مردم مشغول زينت نمودن و آرايش دنياي خود هستند، تو به آرايش آخرت خود
بپرداز.
5- وقتي ديدي مردم
مشغول زياد كردن عمل هستند، تو مشغول آن باش كه عمل را خوب و مخلصانه
انجام دهي (هر چند كم باشد).
6- هرگاه ديدي
مردم به اين و آن، متوسل ميشوند، تو به خداي بزرگ متوسل شو
عبادي
علت گريه پيامبر(ص)
عطأ بن زياد گويد:
روزي به عايشه گفتم: عجيبترين چيزي كه از پيامبر(ص) ديدي چه بود؟ عايشه
گفت: كار پيامبر(ص) همهاش عجيب است، ولي از همه عجيبتر اينكه شبي از شبها
پيامبر(ص) منزل من بود، اندكي استراحت كرد، هنوز آرام نگرفته بود، برخاست و
وضو گرفت و به نماز ايستاد و آنقدر در حال نماز گريه كرد كه جلوي لباسش از
اشك چشمشتر شد، سپس سر به سجده نهاد و آنقدر گريست كه زمين تر شد، و
همچنان تا طلوع صبح، پريشان و گريان بود، بلال حبشي آمد و پيامبر را براي
نماز صبح طلبيد، آن حضرت را گريان ديد، پرسيد: شما كه مشمول لطف خدا هستيد،
پس گريه براي چه؟ پيامبر(ص) فرمود: افلا اكون لله عبداً شكوراً. آيا نبايد
بندة سپاسگزار خدا باشم؟ چرا نگريم، خداوند در شبي كه گذشت آيات تكان
دهندهاي بر من نازل كرده است، سپس شروع به خواندن آن آيات (از آية190تا
194 سورة آل عمران) كرد، و در پايان فرمود: واي به حال آن كسي كه اين
آيات را بخواند و در آن نينديشد
اوج محبت خدا به
بندگان
روزي شخصي از
بيابان به سوي مدينه ميآمد، در راه ديد پرندهاي به سراغ بچههاي خود در
لانه رفت، كنار لانه رفت آن شخص جوجههاي آن پرندة مادر را از لانه در
آورد و با خود گفت: اينها را به عنوان هديه نزد پيامبر(ص) ميبرم. آنها را به
حضور پيامبر(ص) آورد، در اين هنگام جمعي از اصحاب حاضر بودند، ناگاه ديدند
پرنده مادر، بي آنكه از مردم وحشت كند آمد و خود را روي جوجههاي خود اندخت،
معلوم شد پرنده مادر، به دنبال آن شخص به هواي جوجههايش آمده و محبت و
علاقه به جوجهها به قدري زياد بوده كه بي آنكه از ديگران وحشت كند تا او
را نيز دستگير كنند، آمد و خود را به روي جوجه هايش انداخت و با زبان حال
جوجههاي خود را ميخواست. پيامبر(ص) به حاضران رو كرد و فرمود: اين محبت مادر
را نسبت به بچههايش درك كرديد، ولي بدانيد خداوند هزار برابر اين محبت،
نسبت به بندگانش محبت و علاقه دارد!
اهميت نماز جماعت
پيامبر(ص) تصميم
گرفت كساني كه (بدون عذر شرعي) در منزلهاي خود نماز ميخوانند و در جماعت
مسلمانان شركت نميكنند، خانه هايشان را آتش بزند. يك نفر نابينا به حضور
پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: من نابينا (يا شب كور) هستم، صداي اذان جماعت را
ميشنوم، ولي كسي نيست كه دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند، پيامبر(ص)
فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابي ببند، هنگام نماز جماعت، آن طناب را بگير و
با راهنمائي آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شركت كن
سرماية مؤمن
وقتي كه آية34
و35 سورة توبه نازل شد: والذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها في
سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم... . آنانكه طلا و نقره را گنج كرده و در راه
خدا انفاق نميكنند، آنان را به عذاب دردناكي بشارت بده... . پيامبر(ص) سه
بار فرمود: تباً للذهب والفضه. مرگ بر طلا و نقره. ياران از اين گفتار، بسيار
نگران شدند و به آن حضرت عرض كردند: ما كدام مال را بگيريم و چه
سرمايهاي براي ما رواست كه عاقبت آن، خير باشد؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:
لساناً ذاكراً و قلباً شاكراً و زوجة مؤمنة تعين احد كم علي دينه. زباني
يادآور خدا و قلبي سپاسگزار و همسري با ايمان كه شما را بر دينتان ياري
نمايد.
اشك در چشمان
پيامبر(ص)
عبداللهبن مسعود
يكي از نويسندگان وحي بود، آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) نازل ميشد، به
افرادي از جمله عبدالله پسر مسعود ميگفت آن آيات را بنويسند، روزي
پيامبر(ص) به عبدالله فرمود: آياتي از قرآن را بخوان تا من بشنوم. عبدالله
آياتي از سورة نسأ را خواند تا به اين آيه رسيد: فكيف لذا جئنا من كل امة
بشهيد و جئنا بك علي هؤلأ شهيداً56. پس چگونه است (حال بندگان) هنگامي كه
از هر گروهي، گواهي (بر كردار آنان) بياوريم و تو (اي پيامبر) گواه بر اين
امت باشي. پيامبر(ص) تا اين آيه را شنيد، منقلب شد و چشمهايش پر از اشك
گرديد و فرمود: «ديگر بس است». علامه طبرسي مفسر معروف در ذيل اين حديث
گويد: وقتي كه شاهد و گواه (پيامبر) با شنيدن اين آيه اين چنين دگرگون و
اندوهگين شود، پس امت او كه بر او شهادت داده ميشود چه بايد بكند؟!
نكات ويژه
سفارش شهيد زنده
زيدبن ثابت
ميگويد: پس از جنگ اُحد، پيامبر(ص) مرا براي خبرگيري از «سعدبن ربيع» فرستاد
و فرمود: اگر او را پيدا كرده از طرف من احوالش را بپرس و بگو در چه وضع
(روحي) هستي. زيد گويد: به قتلگاه اُحد رفتم، ناگهان بين جنازهها، چشمم به
«سعدبن ربيع» خورد كه شمشير و نيزه و تير دشمن او را از پاي در آورده و به
زمين افتاده و نيمه جاني دارد، به بالينش رفتم و گفت: رسول خدا(ص) به تو
سلام رساند و فرمود: حالت چطور است و چگونهاي؟ سعد گفت: سلام مرا به رسول
خدا(ص) برسان و به برادران انصار بگو: تا مژگانتان حركت ميكند و نفس در بدن
داريد هيچ عذري در پيشگاه خداوند نداريد كه به رسول خدا(ص) كوچكترين آسيبي
برسد.
سه برخورد پيامبر(ص)
در شب معراج
پيامبر(ص) در شب
معراج كه همراه جبرئيل به سوي آسمانها سير ميكردند، در راه، پيري را ديد
از جبرئيل پرسيد: اين پير كيست؟ جبرئيل عرض كرد: اي محمد(ص) به سير خود
ادامه بده. در ادامة سير، پيامبر(ص) ديد در كنار راه شخصي او را به سوي خود
دعوت ميكند و ميگويد: بيا بسوي من اي محمد(ص). پيامبر(ص) به راه ادامه
داد، تا اينكه ديد جماعتي به پيش آمدند و گفتند: سلام بر تو اي نخستين و اي
آخرين (انسان بزرگ). جبرئيل به پيامبر(ص) عرض كرد: جواب سلام آنها را بده.
سپس جبرئيل گفت: آن پير، دنيا است و دليل آنست كه جز وقت اندكي از دنيا
باقي نمانده است، اگر به او توجه ميكردي، امت تو دنيا را بر ميگزيدند (و
آخرت را فراموش مينمودند). و آن دعوت كننده، ابليس بود، كه تو را به سوي
خود ميخواند. و آن جماعت كه سلام كردند؛ ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام
بودند.
يك مثال روشن
دربارة پيامبر و خويشان و پيروانش
پيامبر(ص) فرمود:
خداوند پيامبران را از درختهاي گوناگون آفريد من و علي از يك درخت هستيم،
من اصل و ريشه آن درخت، و علي فرع و شاخة آن درخت و فاطمه(س) موجب
باروري آن درخت، حسن(ع) و حسين(ع) ميوة آن درخت و پيروان ما برگهاي آن
درخت هستند، هركس كه به شاخهاي از اين درخت تمسك جست نجات مييابد و
گرنه راه انحراف را ميپيمايد، و اگر بندهاي بين صفا و مروه (كنار كعبه)
هزار سال و باز هزار سال و باز هزار سال عبادت كند به گونهاي كه مانند مشك
كوچك خشكيده (يا پوسيده) شود ولي محبت ما را در نيابد، خداوند او را به صورت
در آتش ميافكند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجراً
الا المودة في القربي. بگو من از شما براي رسالت پاداشي جز دوستي در مورد
خويشان نميخواهم. پيامبر(ص) در فرصتهاي مناسب با مثالها و بيانهاي گوناگون،
امامان بعد از خود را معرفي ميكرد و مردم را سفارش به پيروي از آنها
مينمود، و در اين مورد كمال اتمام حجت را كرد.
مزاحهاي رسول
خدا(ص)
روزي پيره زني به
حضور پيامبر(ص) رسيد و عرض كرد: عاقبت من در قيامت چه خواهد شد؟ پيامبر(ص)
فرمود: پيره زن به بهشت نميرود. آن زن ناراحت شد و از حضور آن جناب دور
گرديد، در راه بلال حبشي او را گريان ديد، از او پرسيد: چرا ناراحت هستي
جريان را گفت، بلال گفت: نبايد پيامبر(ص) چنين فرموده باشد، برگرد به حضورش
برويم و بار ديگر بپرسيم، با هم نزد پيامبر(ص) آمدند، بلال عرض كرد: اي رسول
خدا!(ص) شما به اين پيره زن چنين فرمودهاي؟ پيامبر فرمود: آري اينكه سهل
است است، سياه هم به بهشت نميرود. بلال نيز افسرده خاطر شد، و از نزد رسول
خدا(ص) مرخص شد، در راه ابنعباس او و پيره زن را افسرده ديد، علت را پرسيد،
بلال جريان را گفت. ابن عباس گفت: رسول خدا(ص) با شما مزاح كرده است،
منظورش اين است كه پيره زن، جوان ميشود و سياه، سفيد ميگردد و سپس به
بهشت ميروند نه با حال پيري و سياهي، آنها فهميدند، كه پيامبر(ص) با آنها
مزاح كرده است، خوشحال شدند آري پيامبر با آن مقام بلند با مردم مستضعف
اين چنين برخورد صميمانه داشت.
نعمتهاي سرشار
بهشت
يك نفر باديه نشين
به حضور رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: آيا در بهشت شتر هم پيدا ميشود، زيرا من
شتر را بسيار دوست دارم. پيامبر(ص) فرمود: اي باديه نشين اگر خداوند تو را وارد
بهشت كند، آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهي يافت. و
در حديثي آمده: هيچ انساني ميوهاي از درختان بهشت نميچيند مگر اينكه دو
چندان، در جاي آن ميرويد.
وسائل بهشت
شخصي به حضور رسول
خدا(ص) آمد، پيامبر(ص) به او فرمود: نميخواهي تو را راهنمائي كنم تا خدا
بوسيله آن تو را به بهشت ببرد. عرض كرد: چرا اي رسول خدا! فرمود: از آنچه
خدا به تو داده به ديگران بده. عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر باشم چه كنم؟
فرمود: شخص نادان را راهنمائي كن. عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چه
كنم؟ فرمود: فَاصمُت لِسانَكَ اِلا مِن خَيرٍ. زبانت را جز در موارد خير،
خاموش و كنترل كن. آيا دوست نداري كه يكي از اين خصال را داشته باشي و تو
را به بهشت ببرد؟! از اين نصيحت بياد شعر حافظ افتادم كه در وصف پيامبر(ص)
فرمود:
نگار من
كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموز صد مدرس شد
ارزش تحمل و عفو
پيامبر(ص) در ضمن
گفتاري فرمود: هنگامي كه روز قيامت ميشود، منادي ندا ميكند به گونهاي كه
همه صداي او را ميشنوند و ميگويند كجايند «صاحبان فضل». گروهي از مردم بر
ميخيزند، فرشتگان از آنها استقبال مينمايند و به آنها ميگويند: فضيلت شما
چه بوده كه به عنوان «صاحب فضل» شما را صدا زدهاند؟ آنها در پاسخ گويند: در
دنيا وقتي كه از ناحيه نا آگاهان به ما آسيب ميرسيد «تحمل» ميكرديم و اگر
از ناحيه آنها به ما بدي ميشد، «عفو» مينموديم. منادي از طرف خداوند اعلام
ميكند: اين بندگانم راست ميگويند: آنها را آزاد بگذاريد تا بدون حساب وارد
بهشت شوند65. جان كندن سخت پيامبر(ص) به حضرت علي(ع) فرمود: عزرائيل وقتي
كه براي قبض روح كافر ميآيد، روح او را با آهني گداخته به آتش كه بريان
كننده است از بدنش بيرون ميآورد، و دوزخ (در اين هنگام) صيحه ميكشد.
علي(ع) عرض كرد: آيا اين گونه جان كندن سخت، براي شخصي از امت تو (مسلمان)
نيز ممكن است صورت گيرد؟ پيامبر(ص)فرمود: آري جان دادن سه نفر از امت من،
اينگونه است: -1حاكم ظالم-2 كسي كه از روي ظلم، مال يتيم را بخورد-3 كسي
كه گواهي ناحق بدهد (كه از آن به «شهادة الزور» تعبير ميشود.)
كليد نجات
مردي خدمت حضرت
رسول(ص) آمد و عرض كرد: مرا راهنمائي كن به نافعترين كارها حضرت فرمود: اصدق
و لا تكذب و اذنب من المعاصي ماشئت. راستگويي را پيشه كن و از دروغ بپرهيز
هر گناه ديگري ميخواهي انجام ده، از اين سخن مرد در شگفت شد و فرمايش آن
جناب را پذيرفته و مرخص گرديد. با خود گفت پيغمبر(ص) مرا از غير دروغگويي نهي
كرده پس اكنون به خانه فلان زن زيبا ميروم و با او زنا ميكنم همينكه
به طرف خانة او رفت فكر كرد اگر اين عمل را انجام دهد و كسي از او بپرسد از
كجا ميآيي نميتوانم دروغ بگويد و بر فرض راست گفتن به كيفر شديد و بدبختي
بزرگي مبتلا ميشود. لذا منصرف شد. باز فكر كرد گناه ديگري انجام دهد همين
انديشه و خيال را نمود در نتيجه از همه گناهان بواسطة ترك دروغ دوري جست.
پيرمرد بهشتي
انس ميگويد: روزي
در محضر رسول اكرم(ص) نشسته بوديم، حضرت به طرفي اشاره كرد و فرمود: عنقريب
مردي از اين راه ميآيد كه اهل بهشت است. طولي نكشيد كه پيرمردي از آن
راه رسيد در حاليكه آب وضوي خويش را دست راست خشك ميكرد و به انگشت دست
چپش نعلين خويش را آويخته بود. پيش آمد و سلام كرد. فرداي آن روز و همچنين
پس فردا، رسول اكرم(ص) همان جمله را تكرار كرد و همچنين پيرمرد از راه آمد.
عبدالله بن عمروبن عاص كه هر سه روز در مجلس حضور داشت و سخن نبي گرامي
را شنيده بود تصميم گرفت با وي تماس بگيرد و از عبادات و اعمال خيرش آگاه
گردد و بداند چه چيز او را بهشتي ساخته و باعث رفعت معنويش شده است. از پي
او راه افتاد و با وي گفت: من از پدرم قهر كردهام و قسم ياد نمودهام كه
سه شبانه روز به ملاقاتش نروم اگر موافقت ميكني به منزل شما بيايم و
اين مدت را نزد تو بگذرانم. پير مرد قبول كرد. پس عمروبن عاص به خانة او
رفت و هر شب در آنجا بود. عبدالله ميگويد: در اين سه شب نديدم كه پيرمرد
براي عبادت برخيزد و اعمال مخصوص انجام دهد فقط موقعيكه در بستر پهلو به
پهلو ميشد ذكر خدا ميگفت. او تمام شب را ميآرميد و چون فجر طلوع ميكرد
براي نماز صبح بر ميخاست، اما در طول اين مدت از او دربارة كسي جز خير و
خوبي سخني نشنيدم. سه شبانه روز منقضي شد و اعمال پير مرد آنقدر در نظرم
ناچيز آمد كه ميرفت تحقيرش نمايم ولي خود را نگاهداشتم. موقع خداحافظي به
او گفتم كه: بين من و پدرم تيرگي و كدورتي پديد نيامده بود براي اين نزد
تو آمدم كه سه روز متوالي از نبي اكرم(ص) دربارهات چنين و چنان شنيده
بودم، خواستم تو را بشناسم و از عبادات و اعمالت آگاه گردم. اكنون متوجه
شدم عمل بسياري نداري، نميدانم چه چيز مقام تو را آنقدر بالا برده كه
پيامبر گرامي دربارهات سخناني آنچنان گفته است. پير مرد پاسخ داد: جز آنچه
از من ديدي عملي ندارم. پسر عمروبن عاص از وي جدا شد و چند قدمي بيشتر
نرفته بود كه پير مرد او را صدا زد و گفت: اعمال ظاهر من همان بود كه ديدي
اما در دلم نسبت به هيچ مسلماني كينه و بدخواهي نيست و هرگز به كسيكه
خداوند به او نعمتي عطا فرموده است حسد نبردهام. پسر عمروبن عاص گفت: همين
حسن نيت و خيرخواهي است كه تو را مشمول عنايات و الطاف الهي ساخته و ما
نميتوانيم اين چنين پاكدل و دگر دوست باشيم.
مسكن به قدر مورد نياز
روزي پيامبر
اسلام(ص) از گذرگاهي عبور ميكرد، چشمش به قبه و بارگاهي افتاد كه در كنار
جاده بود، از همراهان پرسيد: اين چيست؟ عرض كردند: ساختماني است كه به يكي
از انصار تعلق دارد، پس از اندكي تأمل، صاحب آن ساختمان از راه رسيد، و
سلام كرد، پيامر (ص)(جواب سلام او را نداد) رو از او گرداند، و اين كار چند بار
تكرار شد. مرد انصاري آثار خشم را در چهرة حضرت ديد، موضوع را از ياران
پيامبر(ص) پرسيد. آنها گفتند: پيامبر(ص) آن ساختمان مجلل تو را كه ديد، سئوال
كرد: مال كيست؟ گفتيم مال فلان كس، از اين رو خشمگين شد. مرد انصاري علت
ناراحتي پيامبر(ص) را دريافت، و فوراً رفت و آن بارگاه را ويران نمود. تا
روزي پيامبر(ص) از آنجا عبور كرد و ديگر آن ساختمان را نديد، پرسيد: اين
ساختمان چه شد؟ همراهان جريان را گفتند، فرمود: هر بنائي در روز قيامت وَبال
(و ماية بازخواست) صاحب اوست، مگر آن مقداري كه به آن نيازمند است .
دوست حقيقي با خدا
و رسول(ص)
پيامبر گرامي
اسلام(ص) بجائي ميرفت، شنيد مردي با صداي بلند ميگويد: اي محمد، پيامبر(ص)
نيز با صداي بلند فرمود: چه ميگويي؟! او عرض كرد: روز قيامت چه ميشود؟!
پيامبر(ص) فرمود: براي آن روز چه آماده كردهاي؟! او عرض كرد: دوستي خدا و
رسولش. پيامبر فرمود: تو با كسي هستي كه دوستش داري. حق بزرگ مادر بر فرزند
مردي مادر سالخوردهاش را بدوش گرفته بود، و او را در اطراف كعبه، طواف
ميداد، هنگام طواف، با پيامبر(ص) ملاقات كرد، از آن حضرت پرسيد: آيا حق
مادرم را ادا كردم؟ قال: لا ولا بزفرة واحدة. پيامبر(ص) فرمود: نه حتي يكي
نفس او را جبران نكردهاي!
سرفرازي امت محمد(ص)