الگوهاي‌ رفتاري پيامبر اعظم (ص)

محمدرضاطباطبائي‌نسب

- ۱ -


مقدمه‌  

آرزوي‌ بشريت‌ امروز رسيدن‌ به‌ تكامل‌ است‌ و تكامل‌ در ابعاد مادي‌ و معنوي‌ گمشده‌ هر انسان‌ طالب‌ سعادت‌ و خوشبختي‌ است‌ و به‌ راستي‌ رسيدن، به‌ تكامل‌ اسباب‌ و لوازمي‌ را احتياج‌ دارد كه‌ مهمترين‌ آن‌ انگيزه‌ و برنامه‌ و معلم‌ و راهنما داشتن‌ مي‌باشد. با بررسي‌ زندگاني‌ پيامبر اعظم مي‌توانيم‌ اين‌ مسير پر فراز و نشيب‌ را به‌ راحتي‌ طي‌ طريق‌ نمائيم. رفتار و گفتار پيامبر اعظم(ص) خود برترين‌ و كاملترين‌ مكتب‌ حيات‌ بخش‌ انساني‌ در طول‌ تاريخ‌ بوده‌ است. سال‌1385  كه‌ توسط‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ به‌ نام‌ پيامبر اعظم(ص) نامگذاري‌ شده‌ فرصت‌ خوبي‌ است‌ كه‌ با مكتب‌ و تعاليم‌ بلند نبوي‌ آشنا شويم. اين‌ مجموعه‌ كه‌ در سه‌ بخش‌ تنظيم‌ شده‌ گامي‌ كوچك‌ در راه‌ معرفي‌ اين‌ آرمان‌ بزرگ‌ انسانيت‌ برداشته‌ است.

سيد محمدرضا طباطبائي‌ نسب‌
سال‌ پيامبر اعظم (ص) خرداد 1385

تقديم‌ به: ارواح‌ مقدس‌ دلباختگان‌ حريم‌ نبوي‌  و ارواح‌ مطهر شهدأ والا مقام.  به‌ ويژه: پدر شهيدم‌ حجة‌ الاسلام‌ والمسلمين‌ حاج‌ سيدحسن‌ طباطبائي‌ نسب

بخش‌ اول:  جلوه‌هاي‌ رفتاري

تربيتي

آداب‌ خواندن‌ سوره‌ الرحمن‌

مي‌دانيم‌ كه‌ يكي‌ از سوره‌هاي‌ قرآن، سوره‌ «الرحمن» است‌ كه‌ نوعاً‌ در مجالس‌ ترحيم‌ خوانده‌ مي‌شود، در اين‌ سوره، نعمتها و مواهب‌ الهي‌ يادآوري‌ شده‌ و در بين‌ ذكر اين‌ نعمتها سي‌ بار اين‌ آيه‌ تكرار شده‌ است: فباي‌ آلأِ‌ ربكما تكذبان. پس‌ كداميك‌ از نعمتهاي‌ پروردگارتان‌ را تكذيب‌ مي‌كنيد؟ جابربن‌ عبدالله‌ گويد: پيامبر(ص) روزي‌ سورة‌ الرحمن‌ را در جمع‌ مردم‌ خواند، ولي‌ آنها سكوت‌ كردند و چيزي‌ نگفتند، به‌ آنها فرمود: جن‌ها بهتر از شما، پاسخ‌ مي‌دهند چرا كه‌ من‌ وقتي‌ آيه‌ فباي‌ آلأ ربكما تذكبان‌ را كه‌ در سورة‌ «الرحمن» است‌ براي‌ جنيان‌ خواندم، آنها در پاسخ‌ گفتند: و لا بشيي‌ من‌ آلا ربنا نكذب. نه‌ هرگز ما چيزي‌ از نعمتهاي‌ پروردگارمان‌ را، انكار و تكذيب‌ نمي‌كنيم1. به‌ اين‌ ترتيب، به‌ مسلمانان‌ دستور داد كه‌ هنگام‌ شنيدن‌ آية‌ فباي‌ آلأ ربكما تكذبان‌ كه‌ در سورة‌ الرحمن، سي‌ بار تكرار شده، سكوت‌ نكنيد بلكه‌ جواب‌ بدهيد مثل‌ جواب‌ فوق، يا بگوئيد: لا بشي‌ من‌ آلائك‌ رب‌ اكذبُ.

برخورد آموزنده‌ رسول‌ خدا(ص) با سلمان‌

امام‌ باقر(ع) فرمود: روزي‌ ياران‌ و اصحاب‌ پيامبر اسلام(ص) به‌ گردم‌ هم‌ نشسته‌ بودند، و هركسي‌ به‌ حسب‌ و نسب‌ خود مي‌نازيد و از حسب‌ و نسب‌ خود مي‌گفت. در اين‌ گفتگوي‌ حساس، عمربن‌ خطاب‌ گفت: تو هم‌ حسب‌ و نسب‌ خود را بگو. سلمان‌ گفت: من‌ بندة‌ خدا هستم، گمراه‌ و تهيدست‌ و برده‌ بودم‌ خداوند به‌ بركت‌ وجود پيامبر(ص)، مرا هدايت‌ كرد و بي‌ نياز و آزاد نمود، اين‌ است‌ حسب‌ و نسب‌ من‌ اي‌ عمر! در همين‌ وقت‌ پيامبر(ص) حاضر شد و از مضمون‌ گفتگوي‌ آنها باخبر گشت، به‌ اصحاب‌ خطاب‌ كرد و فرمود: شرف‌ مرد، دين‌ و ايمان‌ اوست، آبروي‌ مرد خلق‌ و خوي‌ اوست،ريشه‌ و اصل‌ مرد، عقل‌ اوست، سپس‌ آية‌ 13 سورة‌ حجرات‌ را تلاوت‌ فرمود كه‌ ترجمه‌اش‌ اين‌ است: اي‌ مردم‌ جهان، ما شما را از يك‌ مرد و زن‌ آفريديم‌ و به‌ شكل‌ دسته‌ها و قبيله‌ها(ي‌ مختلف) درآورديم‌ تا همديگر را بشناسيد، همانا گرامي‌ترين‌ شما نزد خداوند، پرهيزكارترين‌ شما است.

يكديگر را مسخره‌ نكنيد

پيامبر(ص) همسران‌ متعدد داشت، كه‌ ازدواج‌ آن‌ حضرت‌ با آنها، بيشتر به‌ خاطر جنبه‌هاي‌ سياسي‌ و عاطفي‌ و اجتماعي‌ بود، يكي‌ از همسران‌ او عايشه‌ دختر ابوبكر بود، و ديگري‌ حفصه‌ دختر عُمر، و ديگري‌ صفيه‌ دختر حي‌بن‌ اخطب‌ (كه‌ پدر صفيه‌ يهودي‌ بود ولي‌ صفيه‌ به‌ اسلام‌ گرويده‌ بود). روزي‌ عايشه‌ و حفصه، صفيه‌ را مورد استهزأ قرار داده‌ و به‌ او گفتند: اي‌ دختر يهودي. صفيه‌ ناراحت‌ شد، و نزد پيامبر(ص) آمد و از آنها شكايت‌ كرد، پيامبر(ص) فرمود: اگر از اين‌ پس‌ به‌ تو چنين‌ گفتند: در جواب‌ بگو: پدرم‌ هارون‌ پيامبر خدا، و عمويم‌ موسي‌ كليم‌ (همسخن) خدا، و شوهرم، محمد رسول‌ خدا(ص) است. او از خدمت‌ پيامبر(ص) مرخص‌ شد، تا اينكه‌ باز در يك‌ برخوردي، عايشه‌ و حفصه‌ به‌ صفيه‌ گفتند: اي‌ دختر يهودي! صفيه‌ در پاسخ‌ گفت: پدرم‌ هارون‌ پيامبر خدا و عمويم‌ موسي‌ كليم‌ خدا، و شوهرم‌ محمد رسول‌ خدا(ص) است. آنها فهميدند كه‌ او اين‌ پاسخ‌ را از كجا گرفته، به‌ او گفتند: اين‌ پاسخ‌ را رسول‌ خدا(ص) به‌ تو آموخته‌ است، در اين‌ هنگام‌ آية‌11  سورة‌ حجرات‌ نازل‌ شد: يا ايها الذين‌ آمنوا لا يسخر قوم‌ من‌ قوم‌ عسي‌ ان‌ يكونوا خيراً‌ منهم. اي‌ مومنان‌ استهزأ نكنيد گروهي، گروه‌ ديگر را، كه‌اي‌ بسا آن‌ گروهي‌ كه‌ مورد مسخره‌ واقع‌ شده‌اند بهتر از مسخره‌ كنندگان‌ باشد و همچنين‌ زنها، زنهاي‌ ديگر را مسخره‌ نكنند كه‌ چه‌ بسا دستة‌ دوم‌ بهتر از دستة‌ اول‌ باشند و به‌ همديگر طعنه‌ نزنيد، و همديگر را با لقب‌ بد نخوانيد كه‌ پس‌ از ايمان‌ آوردن، نام‌ زشت‌ نهادن‌ بد است، هركس‌ توبه‌ نكند، جزء ستمكاران‌ مي‌باشد

اهميت‌ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر

شخصي‌ از رسول‌ اكرم(ص) پرسيد: عذاب‌ چه‌ كسي‌ در روز قيامت‌ از همه‌ سخت‌تر است؟ فرمود: كسي‌ كه‌ پيامبر و يا مردي‌ كه‌ امر به‌ معروف‌ مي‌كند را به‌ قتل‌ برساند، سپس‌ فرمود: بني‌ اسرائيل‌ در آغاز روز در يك‌ ساعت‌ چهل‌ و سه‌ پيامبر را كشتند، صد و دوازده‌ نفر از بندگان‌ صالح‌ بني‌ اسرائيل‌ به‌ دفاع‌ از پيامبران‌ برخاستند و امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر نمودند، در ساعت‌ آخر همان‌ روز بني‌ اسرائيل، همة‌ آن‌112  نفر را كشتند، و آية‌21)  سورة‌ آل‌ عمران) به‌ همين‌ مطلب‌ اشاره‌ مي‌كنيد: ان‌ الذين‌ يكفرون‌ بآيات‌ الله‌ و يقتلون‌ النبيين‌ بغير حق‌ و يقتلون‌ الذين‌ يأمرون‌ بالقسط‌ من‌ الناس‌ فبشرهم‌ بعذاب‌ اليم. آنان‌ كه‌ به‌ آيات‌ خدا، كافر مي‌شوند و پيامبران‌ را به‌ نا حق‌ مي‌كشند (و نيز) آنان‌ را كه‌ امر به‌ قسط‌ و عدالت‌ مي‌نمايند مي‌كشند قاتلان‌ را به‌ عذاب‌ دردناك‌ بشارت‌ بده به‌ اين‌ ترتيب‌ مي‌آموزيم‌ كه‌ گاهي‌ بايد در سخت‌ترين‌ شرائط، تا سر حد شهادت، از حق‌ دفاع‌ نمود و امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر كرد.

اهميت‌ تذكر

روزي‌ يك‌ نفر باديه‌ نشين‌ به‌ مجلس‌ رسول‌ خدا(ص) آمد شنيد اين‌ دو آيه‌ را خواند: فمن‌ يعمل‌ مثقال‌ ذرة‌ خيراً‌ يره‌ و من‌ يعمل‌ مثقال‌ ذرة‌ شراً‌ يره. كسي‌ كه‌ اندكي‌ ناچيز كار خير يا بد كند آن‌ را مي‌نگرد و نتيجه‌ را مي‌يابد باديه‌ نشين‌ گفت: اي‌ رسول‌ خدا حتي‌ «مثقال‌ ذره» هم، به‌ حساب‌ مي‌آيد، و براي‌ آن‌ عقاب‌ است. پيامبر(ص) فرمود: آري. باديه‌ نشين‌ صاف‌ دل‌ آن‌ چنان‌ تحت‌ تأثير آية‌ قرار گرفت‌ كه‌ صدايش‌ به‌ گريه‌ بلند شد و فرياد زد واسوأتاه‌ وافضيحتاه. (واي‌ از رسوايي‌ روز قيامت، واي‌ بر من‌ از اينكه‌ گناهان‌ آشكار شوند). رسول‌ خدا(ص) فرمود: دل‌ اين‌ باديه‌ نشين‌ از ايمان‌ خبر دارد

زشتي‌ و بدگوئي‌ از ديگران‌

ماعز اسلمي‌ يك‌ از مسلمانان‌ صدر اسلام‌ بود، وي‌ بر اثر اغواي‌ شيطان، با زني‌ زنا كرد، بعد پشيمان‌ شد و نزد پيامبر(ص) آمد و عرض‌ كرد: «من‌ زنا كرده‌ام» تا هر حكمي‌ كه‌ از نظر اسلام‌ است، بر او جاري‌ شود (در نتيجه‌ اين‌ گناه‌ پاك‌ گردد). پيامبر(ص) دو نفر از صحابه‌ را ديد كه‌ يكي‌ به‌ ديگري‌ مي‌گويد: اين‌ مرد ماعز آن‌چه‌ را كه‌ خدا پوشانده‌ بود، آشكار كرد، در نتيجه‌ مثل‌ سگ، سنگباران‌ شد. پيامبر(ص) در آن‌ لحظه‌ چيزي‌ نگفت، با آن‌ دو نفر در راهي‌ مي‌رفتند، ديدند در بيابان،، الاغي‌ مرده‌ و بدنش‌ متعفن‌ شد و متلاشي‌ گشته‌ است‌ پيامبر(ص) فرمود: فلان‌ كس‌ و فلان‌ كس‌ كجايند؟ آنها عرض‌ كردند: اينجا هستيم، فرمود: بيائيد و از پيكر متعفن‌ اين‌ الاغ‌ بخوريد. آنها گفتند اي‌ رسول‌ خدا چه‌ كسي‌ اين‌ كار را مي‌كند؟ فرمود: آنچه‌ شما در مورد برادرتان‌ (ماعز) گفتيد، سخت‌تر از خوردن‌ گوشت‌ اين‌ الاغ‌ است، سوگند به‌ خدائي‌ كه‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌ اكنون‌ او (ماعز) در نهرهاي‌ بهشت، شناوري‌ مي‌كند

شما گوشت‌ مرده‌ خورده‌ايد

ابوبكر و عمر، سلمان‌ را نزد رسول‌ خدا(ص) براي‌ آوردن‌ غذا فرستادند، سلمان‌ نزد پيامبر(ص) رفت‌ و تقاضاي‌ غذا كرد، حضرت‌ او را به‌ نزد انبادارش‌ «اسامه» فرستاد، سلمان‌ نزد اسامه‌ آمد و تقاضاي‌ غذا كرد، اسامه‌ گفت: فعلاً‌ چيزي‌ از غذا وجود ندارد. سلمان‌ با دست‌ خالي‌ نزد عمر و ابوبكر بازگشت، آنها گفتند: اسامه‌ بخل‌ كرد، و اين‌ روز غذا نفرستاد و اضافه‌ كردند: اگر ما سلمان‌ را به‌ چاه‌ سميحه‌ (كه‌ چاه‌ پر آبي‌ بود) بفرستيم، آن‌ چاه‌ خشك‌ مي‌شود. سپس‌ به‌ حضور رسول‌ خدا(ص) آمدند، رسول‌ خدا(ص) به‌ آنها فرمود: چه‌ موجب‌ شده‌ كه‌ در دهان‌ شما بقاياي‌ گوشتي‌ كه‌ خورده‌ايد مي‌نگرم. آنها عرض‌ كردند: ما اصلاً‌ امروز گوشت‌ نخورده‌ايم. پيامبر(ص) فرمود: شما گوشت‌ سلمان‌ و اسامه‌ را خورديد. در اين‌ هنگام‌ آية‌12  سورة‌ حجرات‌ نازل‌ شد كه‌ اين‌ آيه‌ مسلمانان‌ را از سوء ظن‌ و غيبت‌ نمودن‌ نهي‌ مي‌فرمايد.

چهار وصيت‌ مؤ‌كد پيامبر اكرم(ص)

رسول‌ اكرم(ص) در ضمن‌ گفتاري‌ فرمود: همواره‌ جبرئيل‌ در مورد همسايه‌ به‌ من‌ سفارش‌ مي‌كند به‌ گونه‌اي‌ كه‌ گمان‌ كردم‌ كه‌ همسايه‌ از همسايه‌ ارث‌ مي‌برد، و همواره‌ در مورد بردگان‌ سفارش‌ مي‌كند، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ گمان‌ بردم‌ كه‌ وقت‌ معيني‌ براي‌ آزاد كردن‌ آنها تعيين‌ نموده‌ است‌ كه‌ وقتي‌ آن‌ وقت‌ فرا رسيد، آنها آزاد مي‌شوند، و همواره‌ در مورد مسواك‌ كردن‌ دندان‌هابه‌ من‌ سفارش‌ مي‌كند، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ گمان‌ كردم‌ كه‌ به‌ زودي‌ آن‌ را واجب‌ مي‌نمايد، و همواره‌ در مورد مناجات‌ و نماز شب‌ به‌ من‌ سفارش‌ مي‌كند، به‌ طوري‌ كه‌ گمان‌ بردم‌ كه‌ بهترين‌ افراد امت‌ من، در شب‌ نمي‌خوابند. اين‌ تغييرات‌ حاكي‌ از تأكيد در انجام‌ امور چهارگانه‌ فوق‌ است.

قيامت‌

 مرد نابينائي‌ حضور پيامبر گرامي(ص) آمد و تقاضاي‌ دعا كرد، گفت‌ از خدا بخواه‌ كه‌ پردة‌ نابينايي‌ را از چشمم‌ بر كنار كند و قدرت‌ ديدم‌ را به‌ من‌ برگرداند. حضرت‌ فرمود: اگر ميل‌ داري‌ دعا مي‌كنم‌ اميد است‌ مستجاب‌ شود و چشمت‌ بينا گردد و اگر مي‌خواهي‌ در قيامت‌ بي‌ آنكه‌ مورد حساب‌ واقع‌ شوي‌ خدا را ملاقات‌ كني‌ بوضع‌ موجود راضي‌ و صابر باشد. عرض‌ كرد ملاقات‌ بدون‌ محاسبه‌ را برگزيدم، آنگاه‌ رسول‌ گرامي(ص) فرمود: خداوند بزرگتر از اين‌ است‌ كه‌ در دنيا هر دو چشم‌ كسي‌ را بگيرد سپس‌ در قيامت‌ عذابش‌ نمايد.

سفارش‌ پيامبر به‌ فروشندگان‌ كالا

امام‌ صادق(ع) فرمود: در عصر پيامبر(ص) زني‌ بود كه‌ عطر مي‌فروخت‌ و زينب‌ نام‌ داشت، (و طبعاً‌ خودش‌ نيز به‌ خاطر همراه‌ داشتن‌ عطر، خوشبو بود) روزي‌ به‌ حضور همسران‌ پيامبر اسلام(ص) آمد، پس‌ از ساعتي‌ پيامبر(ص) به‌ خانه‌ آمد و بوي‌ خوش‌ به‌ مشامش‌ رسيد، دانست‌ كه‌ زينب‌ عطر فروش‌ در آنجا است، به‌ او فرمود: وقتي‌ به‌ خانة‌ ما مي‌آيي، خانه‌هاي‌ ما را خوشبو مي‌كني؟ زينب‌ در پاسخ‌ گفت: خانه‌هاي‌ شما به‌ خاطر وجود تو [اي‌ پيامبر] پاكيزه‌تر و خوشبوتر است‌ نه‌ به‌ خاطر عطر همراه‌ من. آنگاه‌ پيامبر(ص) به‌ او اين‌ سفارش‌ را [كه‌ سفارش‌ همة‌ فروشندگان‌ كالا نيز هست] كرد، فرمود: اذا بعث‌ فاحسني‌ ولا تغشي‌ فانه‌ اتقي‌ لله‌ وابقي‌ للمال. وقتي‌ كه‌ عطر مي‌فروشي، آن‌ را نيكو بفروش‌ و در فروختن، كسي‌ را فريب‌ نده، زيرا اگر چنين‌ كني‌ به‌ پاكي‌ و پرهيزگاري‌ در پيشگاه‌ خداوند بهتر است، و براي‌ بقا و دوام‌ ثروت‌ نيكوتر مي‌باشد

توصيه‌ به‌ كار و كوشش‌

زمان‌ رسول‌ خدا(ص) بود، مردي‌ از اصحاب‌ آن‌ حضرت، سخت‌ تهيدست‌ شده‌ بود، كار به‌ جائي‌ رسيد كه‌ به‌ ناچار، همسرش‌ به‌ او گفت: برو به‌ حضور پيامبر(ص) و جريان‌ را بگو تا آن‌ حضرت‌ كمكي‌ كند. آن‌ مرد سخن‌ همسرش‌ را گوش‌ كرد و به‌ حضور پيامبر(ص) رسيد و جريان‌ را عرض‌ كرد، پيامبر به‌ او فرمود: من‌ سألنا اعطيناه‌ و من‌ استغني‌ اغناه‌ الله. كسي‌ كه‌ از ما تقاضا كند به‌ او مي‌بخشيم، ولي‌ اگر خصلت‌ بي‌ نيازي‌ را پيشه‌ خود سازد، خداوند او را بي‌ نياز مي‌كند. آن‌ مرد به‌ خانه‌ آمد و پس‌ از مدتي‌ باز فشار تهيدستي‌ باعث‌ شد، به‌ حضور پيامبر(ص) رفت‌ و كمك‌ خواست، پيامبر همان‌ سخن‌ فوق‌ را تكرار كرد، آن‌ مرد به‌ خانه‌ برگشت، باز ناچار شد براي‌ بار سوم‌ به‌ خدمت‌ پيامبر(ص) رسيد و تقاضاي‌ كمك‌ كرد، پيامبر(ص) در اين‌ بار نيز همان‌ پاسخ‌ را داد. آن‌ مرد از سخن‌ رسول‌ خدا(ص) جان‌ گرفت‌ و با همتي‌ قهرمانانه‌ و توكل‌ به‌ خدا، كمر همت‌ بسته‌ و تيشه‌اي‌ از شخصي‌ عاريه‌ گرفت‌ و به‌ بيابان‌ و كوه‌ رفت‌ و با آن‌ هيزم‌ جمع‌ نمود و آورد و در شهر فروخت، و اين‌ كار را ادامه‌ داد، تا مبالغي‌ پول‌ به‌ دستش‌ آمد، تيشه‌ عاريه‌اي‌ را به‌ صاحبش‌ داد و با آن‌ پولها تيشه‌اي‌ خريد و دنبال‌ همين‌ كار را گرفت‌ و به‌ قدري‌ پولدار شد كه‌ خدمتكاري‌ براي‌ خود خريد و به‌ وضع‌ زندگي‌ خود سر و سامان‌ خوبي‌ داد، سپس‌ به‌ حضور پيامبر(ص) شرفياب‌ شد و جريان‌ را به‌ عرض‌ رساند، پيامبر فرمود: به‌ تو كه‌ گفتم: كسي‌ كه‌ از ما تقاضا كند به‌ او مي‌بخشيم، ولي‌ اگر راه‌ بي‌ نيازي‌ را بگيرد، خداوند او را بي‌ نياز خواهد كرد

نتيجه‌ رضايت‌ مادر

در عصر پيامبر اسلام(ص) يكي‌ از مسلمين، در بستر مرگ‌ قرار گرفت، پيامبر(ص) به‌ بالين‌ او آمد، او در حال‌ جان‌ كندن‌ بود، پيامبر(ص) به‌ او فرمود بگو: لا اله‌ الا الله‌ او قدرت‌ تكلم‌ نداشت، پيامبر چند بار او را تلقين‌ كرد و به‌ او فرمود: بگو لا اله‌ الا الله‌ او نمي‌توانست‌ بگويد، و زبانش‌ مي‌گرفت. زني‌ در آنجا حضور داشت، پيامبر(ص) به‌ او فرمود: آيا اين‌ شخص، مادر دارد؟ او عرض‌ كرد آري، من‌ هستم، پيامبر(ص) فرمود: از پسرت‌ راضي‌ هستي؟ گفت: نه‌ بلكه‌ ناراضي‌ و خشمگين‌ هستم، پيامبر(ص) فرمود: دوست‌ دارم‌ كه‌ از او راضي‌ گردي، مادر، شفاعت‌ پيامبر(ص) را پذيرفت‌ و از پسرش‌ راضي‌ شد. در اين‌ وقت‌ پيامبر(ص) به‌ شخص‌ در حال‌ مرگ‌ فرمود بگو: لا اله‌ الا الله، زبان‌ او باز شد و گفت: لا اله‌ الا الله، پيامبر(ص) فرمود بگو: يا من‌ يقبل‌ اليسير و يعفو عن‌ الكثير اقبل‌ مني‌ اليسير واعف‌ عني‌ الكثير انك‌ انت‌ العفو الغفور. اي‌ خدايي‌ كه‌ كم‌ را مي‌پذيري‌ و از بسيار، مي‌بخشي، كم‌ را از من‌ بپذير و بسيار (از گناه) را از من‌ ببخش، توئي‌ بخشنده‌ و آمرزنده. او تمام‌ اين‌ سخنان‌ را گفت، پيامبر(ص) به‌ او فرمود: چه‌ مي‌بيني؟ عرض‌ كرد: دو سياه‌ چهره‌ وارد شدند، فرمود: اين‌ كلمات‌ را تكرار كن، او تكرار كرد، پيامبر فرمود: چه‌ مي‌بيني؟ او عرض‌ كرد: آن‌ دو سياه‌ چهره‌ دور شدند و دو شخص‌ سفيد رو و نوراني‌ وارد شدند، دو سياه‌ چهره‌ رفتند و دور گشتند، و ديگر آنها را نمي‌بينم، و دو شخص‌ نوراني‌ به‌ من‌ نزديك‌ شدند، و روحم‌ را دارند از جانم‌ مي‌گيرند، اين‌ را گفت‌ و همان‌ لحظه‌ از دنيا رفت.

سنت‌ پيامبر(ص) در غذا رساني‌ به‌ عزادار

امام‌ صادق(ع) فرمود: وقتي‌ جعفر طيار (برادر علي(ع) فرماندة‌ يكم‌ جنگ‌ موته‌ كه‌ در سال‌ هشتم‌ هجري‌ واقع‌ شد) به‌ شهادت‌ رسيد پيامبر(ص) به‌ فاطمه‌ زهرا(س) دستور داد، تا سه‌ روز غذا درست‌ كند و به‌ خانه‌ جعفر(ع) براي‌ اسمأ بنت‌ عميس‌ همسر جعفر و بچه‌هايش‌ ببرد، و با زنان‌ ديگر نزد او بروند و سه‌ روز بمانند، فاطمه(س) اين‌ دستور را انجام‌ داد، و اين‌ دستور بين‌ مسلمانان، سنت‌ گرديد. يعني‌ يك‌ كار استحبابي‌ و شايسته‌ بين‌ مسلمانان‌ مرسوم‌ شد.

اخلاقي‌

ساده‌ زيستي‌

عمربن‌ خطاب‌ گويد: با اجازة‌ قبلي‌ به‌ حضور رسول‌ خدا(ص) رسيدم، و آن‌ حضرت‌ را در حجرة‌ (ام‌ ابراهيم) ملاقات‌ كردم، ديدم‌ بر فرشي‌ بسيار ساده‌ آرميده، كه‌ قسمتي‌ از بدنش‌ روي‌ خاك‌ زمين‌ و قسمتي‌ ديگر روي‌ آن‌ فرش‌ است‌ و زير سرش‌ متكائي‌ از ليف‌ خرما قرار دارد، بر او سلام‌ كردم‌ و در محضرش‌ نشستم، عرض‌ كردم: اي‌ پيامبر خدا تو انتخاب‌ شده‌ و برگزيدة‌ خداوند در ميان‌ همة‌ مخلوقات‌ هستي، در حالي‌ كه‌ قيصر و كسري‌ (شاهان‌ روم‌ و ايران) بر فرشهاي‌ طلا بافت‌ و ديبا و ابريشم‌ مي‌آرمند!! ولي‌ تو كه‌ مقامت‌ از آنها بالاتر است، در اين‌ وضع‌ مي‌باشي؟! در پاسخ‌ فرمود: آنها (شاهان‌ روم‌ و ايران‌ و...) در عيش‌ و نوش‌ و بهره‌ مندي‌ از لذتها و شاديها در همين‌ دنيا عجله‌ كردند، در حالي‌ كه‌ دنيا محل‌ گذر است‌ و ناپايدار است‌ و بهره‌هاي‌ آن‌ نابود مي‌شود، ولي‌ زندگي‌ خوش‌ ما براي‌ آخرت، تأخير افتاده‌ است، و ما سراي‌ جاويد آخرت‌ را برگزيده‌ايم

عفو و بخشش‌ پيامبر(ص)

همسر يكي‌ از اشراف‌ يهود به‌ نام‌ زينب‌ دختر حارث‌ به‌ تحريك‌ يهوديان، تصميم‌ گرفت، پيامبر(ص) را از طريق‌ زهر به‌ قتل‌ برساند، او مي‌دانست‌ كه‌ پيامبر(ص) به‌ دست‌ گوسفند علاقه‌مند است، دست‌ گوسفندي‌ را تهيه‌ كرد و پخت‌ و به‌ زهر آلوده‌ كرد و به‌ عنوان‌ هديه‌ به‌ حضور پيامبر(ص) آورد، پيامبر(ص) رد احسان‌ نكرد و هديه‌ را پذيرفت، تا لقمة‌ اول‌ از آن‌ غذا را به‌ دهان‌ گذاشت، احساس‌ مسموميت‌ كرد و آن‌ را از دهان‌ بيرون‌ ريخت، و دستور داد آن‌ زن‌ را احضار كردند، پس‌ از گفتگويي، پيامبر(ص) با كمال‌ بزرگواري‌ آن‌ زن‌ را بخشيد و به‌ اين‌ ترتيب‌ درس‌ عفو و گذشت‌ را كه‌ يكي‌ از مهمترين‌ صفات‌ اخلاقي‌ است‌ در شديدترين‌ حوادث، به‌ جهانيان‌ آموخت

اخلاق‌ پيامبر را مي‌توان‌ شمرد؟

مردي‌ از اميرالمؤ‌منين(ع) درخواست‌ كرد اخلاق‌ پيغمبر اكرم(ص) را برايش‌ بشمارد فرمود تو نعمتهاي‌ دنيا را بشمار تا من‌ نيز اخلاق‌ آن‌ جناب‌ را برايت‌ بشمارم. عرض‌ كرد چگونه‌ ممكن‌ است‌ نعمتهاي‌ دنيا را احصأ كرد با اينكه‌ خداوند در قرآن‌ مي‌فرمايد (و ان‌ تعدوا نعمة‌ الله‌ لا تحصوها) اگر بشماريد نعمتهاي‌ خدا را نمي‌توانيد به‌ پايان‌ رسانيد. حضرت‌ علي(ع) فرمود خداوند تمام‌ نعمت‌ دنيا را قليل‌ و كم‌ مي‌داند در اين‌ آيه‌ كه‌ مي‌فرمايد: (قل‌ متاع‌ الدنيا قليل) بگو متاع‌ دنيا اندك‌ است‌ و اخلاق‌ پيغمبر اكرم(ص) را در اين‌ آيه‌ عظيم‌ شمرده‌ چنانچه‌ مي‌فرمايد (انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم) ترا خوئي‌ بسيار بزرگ‌ است. اينك‌ تو چيزي‌ كه‌ قليل‌ است‌ نمي‌تواني‌ بشماري، من‌ چگونه‌ چيزيكه‌ عظيم‌ و بزرگ‌ است‌ احصأ كنم‌ ولي‌ همينقدر بدان‌ اخلاق‌ نيكوي‌ پيامبران‌ بوسيله‌ رسول‌ اكرم(ص) تمام‌ شد هر يك‌ از پيغمبران‌ مظهر يكي‌ از اخلاق‌ پسنديده‌ بودند چون‌ نوبت‌ به‌ آن‌ جناب‌ رسيد تمام‌ اخلاق‌ پسنديده‌ را جمع‌ كرد از اين‌ رو فرمود: اني‌ بعثت‌ لا تمم‌ مكارم‌ الاخلاق. من‌ برانگيخته‌ شدم‌ تا اخلاق‌ نيكو را تمام‌ كنم. در روش‌ الاخيار شيخ‌ محمد بن‌ قاسم‌ مي‌نويسد دسته‌اي‌ از بچه‌ها دامن‌ پيغمبر(ص) را در راه‌ گرفته‌ عرض‌ كردند ما را بر شانه‌ خود سوار كن‌ همانطور كه‌ براي‌ حسن‌ و حسين‌ خود را شتر مي‌كني‌ و آنها را سواري‌ مي‌دهي. آن‌ جناب‌ بلال‌ را فرمود به‌ خانه‌ برو و هرچه‌ پيدا كردي‌ بياور تا خودم‌ را از اين‌ بچه‌ها بخرم‌ بلال‌ هشت‌ دانه‌ گردو آورد پيغمبر(ص) گردوها را تقسيم‌ كرد و خود را از آنها خريد. و قال(ص) رحم‌ الله‌ اخي‌ يوسف‌ باعوه‌ بثمن‌ دراهم‌ معدودة‌ و باعوني‌ بثمان‌ جوزات. خدا برادرم‌ يوسف‌ صديق‌ را مورد رحمت‌ خويش‌ قرار داد او را به‌ پولي‌ بي‌ ارزش‌ فروختند مرا نيز به‌ هشت‌ دانه‌ گردو معامله‌ كردند

پيغمبر اسلام(ص) با عمل‌ هدايت‌ مي‌كرد

حضرت‌ علي(ع) فرمود مردي‌ يهودي‌ از پيغمبر اكرم(ص) ديناري‌ چند طلبكار بود. روزي‌ تقاضاي‌ پرداخت‌ طلب‌ خود را نمود حضرت‌ فرمود فعلاً‌ ندارم. گفت‌ از شما جدا نمي‌شوم‌ تا بپردازيد فرمود من‌ هم‌ در اينجا با تو مي‌نشينم، به‌ اندازه‌اي‌ نشست‌ كه‌ نماز ظهر و عصر و مغرب‌ و عشأ و نماز صبح‌ روز بعد را همانجا خواند. اصحاب، يهودي‌ را تهديد مي‌كردند پيغمبر(ص) رو به‌ آنها نموده‌ مي‌فرمود اين‌ چه‌ كاري‌ است‌ مي‌كنيد؟ عرض‌ كردند يك‌ يهودي‌ شما را بازداشت‌ كند؟ فرمود خداوند مرا مبعوث‌ نكرده‌ تا به‌ كساني‌ كه‌ معاهدة‌ مذهبي‌ با من‌ دارند يا غير آنها ستم‌ روا دارم. صبحگاه‌ روز بعد تا بر آمدن‌ و بالا رفتن‌ آفتاب‌ نشست‌ در اين‌ هنگام‌ يهودي‌ گفت: اشهد ان‌ لا اله‌ الله‌ و اشهد ان‌ محمداً‌ رسول‌ الله‌ نيمي‌ از اموال‌ خود را در راه‌ خدا دادم. عرض‌ كرد به‌ خدا سوگند اين‌ كاري‌ كه‌ نسبت‌ به‌ شما كردم‌ نه‌ از نظر جسارت‌ بود خواستم‌ ببينم‌ اوصاف‌ شما مطابقه‌ مي‌كند با آنچه‌ در توراة‌ به‌ ما وعده‌ داده‌اند زيرا در آنجا خوانده‌ام: محمدبن‌ عبدالله(ص) در مكه‌ متولد مي‌شود و به‌ مدينه‌ هجرت‌ مي‌كند و درشتخو و بداخلاق‌ نيست. با صداي‌ بلند سخن‌ نمي‌گويد ناسزا و بدزبان‌ نمي‌باشد اينك‌ گواهي‌ مي‌دهم‌ به‌ يگانگي‌ خدا و پيامبري‌ شما، تمام‌ ثروت‌ من‌ در اختيارتان‌ هرچه‌ خداوند دستور داده‌ دربارة‌ آن‌ عمل‌ كنيد حضرت‌ علي(ع) در پايان‌ داستان‌ مي‌فرمايد پيغمبر(ص) شبها در زير عباي‌ خود مي‌خوابيد و بالشي‌ از پوست‌ داشت‌ كه‌ داخل‌ آن‌ ليف‌ خرما بود يك‌ شب‌ روكش‌ آن‌ جناب‌ را دو برابر كردند. صبحگاه‌ فرمود رختخواب‌ شب‌ گذاشته‌ام‌ مرا از نماز بازداشت. دستور داد همان‌ يك‌ عبا را بيندازند

اثر عجيب‌ اخلاق‌ پيامبر(ص)

روزي‌ جواني‌ نزد پيامبر(ص) آمد و با كمال‌ گستاخي‌ گفت: اي‌ پيامبر خدا آيا به‌ من‌ اجازه‌ مي‌دهي‌ زنا كنم؟ با گفتن‌ اين‌ سخن، فرياد مردم‌ بلند شد و از گوشه‌ و كنار به‌ او اعتراض‌ كردند، ولي‌ پيامبر(ص) با كمال‌ ملايمت‌ و اخلاق‌ نيك‌ به‌ جوان‌ فرمود: نزديك‌ بيا، جوان‌ نزديك‌ آمد و در كنار پيامبر(ص) نشست، حضرت (ص)[مثل‌ يك‌ دوست] از او پرسيد: آيا دوست‌ داري‌ با مادر تو چنين‌ كنند؟ گفت: نه‌ فدايت‌ شوم، فرمود: همينطور مردم‌ راضي‌ نيستند با مادرشان‌ چنين‌ شود، بگو ببينم‌ آيا دوست‌ داري‌ با دختر تو چنين‌ كنند؟ گفت: نه‌ فدايت‌ شوم، فرمود: همينطور مردم‌ دربارة‌ دخترشان‌ راضي‌ نيستند، بگو ببينم‌ آيا براي‌ خواهرت‌ مي‌پسندي؟ جوان‌ مجدداً‌ انكار كرد [و از سئوال‌ خود بكلي‌ پشيمان‌ شد] پيامبر(ص) سپس‌ دست‌ بر سينة‌ او گذاشت‌ و در حق‌ او دعا كرد، و فرمود: «خدايا قلب‌ او را پاك‌ گردان‌ و گناه‌ او را ببخش، و دامان‌ او را از آلودگي‌ به‌ بي‌ عفتي‌ حفظ‌ كن» از آن‌ به‌ بعد، زشت‌ترين‌ كار در نزد اين‌ جوان، زنا بود

شكر خدا

در جريان‌ فتح‌ مكه‌ سپاه‌ نيرومند دوازده‌ هزار نفري‌ اسلام‌ با فرماندهي‌ شخص‌ پيامبر(ص)تا «ذي‌ طوي» نزديك‌ مكه‌ رسيدند، سپاهيان‌ اسلام‌ در اطراف‌ آن‌ حضرت‌ آماده‌ رزم‌ بودند، و كاملاً‌ روشن‌ بود كه‌ مكه‌ بدون‌ خونريزي، در اختيار مسلمانان‌ قرار مي‌گيرد، پيامبر(ص) اين‌ لحظه‌ پرشور را با لحظه‌ هجرت‌ از مكه‌ در ذهن‌ خود مقايسه‌ كرد و همانجا كه‌ سوار بر شتر بود، پيشانيش‌ را روي‌ [چوب] پالان‌ شتر گذاشت‌ و سجدة‌ شكر بجا آورد. آري‌ آن‌ حضرت‌ هنگام‌ هجرت‌ كه‌ در حقيقت‌ توسط‌ مشركان‌ از مكه‌ بيرون‌ شد، فرمود: اي‌ مكه‌ خداوند مي‌داند كه‌ من‌ تو را دوست‌ دارم، و اگر ساكنان‌ تو مرا اخراج‌ نمي‌كردند، هيچ‌ مكاني‌ را براي‌ سكونت‌ بر تو ترجيح‌ نمي‌دادم، و جائي‌ را به‌ جاي‌ تو عوض‌ نمي‌كردم‌ و من‌ قطعاً‌ از جدائي‌ تو اندوهگين‌ هستم1.

امانت‌ داري‌ در سخت‌ترين‌ شرايط‌

سال‌ هفتم‌ هجرت‌ بود، پيامبر(ص) همراه‌1600  نفر سرباز جانباز اسلام، براي‌ فتح‌ قلعه‌هاي‌ خيبر كه‌ در32  فرسخي‌ مدينه‌ قرار داشت‌ به‌ سوي‌ خيبر روانه‌ شدند، مسلمانان‌ در بيابان‌ خيبر، مدتي‌ ماندند و نتوانستند قلعه‌هاي‌ خيبر را فتح‌ كنند، در اين‌ مدت‌ از نظر غذائي‌ در مضيقة‌ سختي‌ قرار گرفتند، به‌ طوري‌ كه‌ بر اثر شدت‌ گرسنگي، از گوشت‌ بعضي‌ از حيوانات‌ كه‌ مكروه‌ است، مانند گوشت‌ قاطر و اسب‌ استفاده‌ مي‌كردند. در اين‌ شرايط، چوپان‌ سياه‌ چهره‌اي‌ كه‌ گوسفندان‌ يهود را مي‌چرانيد به‌ حضور پيامبر(ص) آمد و مسلمان‌ شد و سپس‌ گفت: «اين‌ گوسفندان‌ مال‌ يهوديان‌ است‌ و در اختيار شما مي‌گذارم». پيامبر(ص) با كمال‌ صراحت‌ در پاسخ‌ او فرمود: «اين‌ گوسفندها نزد تو امانت‌ هستند، و در آئين‌ ما خيانت‌ به‌ امانت، جايز نيست، بر تو لازم‌ است‌ كه‌ همة‌ گوسفندان‌ را به‌ در قلعه‌ ببري‌ و به‌ صاحبانشان‌ برساني». او فرمان‌ پيامبر(ص) را اطاعت‌ كرد و سپس‌ به‌ جبهة‌ مسلمين‌ بازگشت2. براستي‌ امانت‌ داري‌ در اسلام، تا چه‌ اندازه‌ مورد احترام‌ و تأكيد است، كه‌ در چنين‌ شرايطي، رسول‌ اكرم(ص) دستور به‌ حفظ‌ آن‌ مي‌دهد! و اين‌ درس‌ بزرگ‌ را براي‌ هميشه‌ به‌ مسلمين‌ مي‌آموزد.

درس‌ تواضع‌

عصر رسول‌ خدا(ص) بود، يكي‌ از اصحاب، اذن‌ تشرف‌ به‌ محضر پيامبر(ص) را گرفت، حضرت‌ فرمود: كيستي؟ او عرض‌ كرد: انا (منم) اي‌ رسول‌ خدا. رسول‌ اكرم(ص) خشمگين‌ شد و فرمود: «من! من؟!» آيا رواست‌ براي‌ مخلوقي‌ كه‌ بگويد «من»! آن‌ شخص‌ از كردة‌ خود پشيمان‌ شد و گفت: پناه‌ مي‌برم‌ به‌ خدا از خشم‌ خدا و رسولش، سپس‌ علت‌ خشم‌ آن‌ حضرت‌ را پرسيد. رسول‌ اكرم(ص) فرمود: آيا نمي‌داني‌ كه‌ اين‌ لفظ‌ (من) شايسته‌ مخلوق‌ نيست؟ آيا نمي‌داني‌ كه‌ ابليس‌ در برابر فرمان‌ خدا بر اينكه‌ آدم‌ را سجده‌ كنند، گفت: انا خيرٌ‌ منه؛ (من‌ بهتر از او هستم) در نتيجه‌ از درگاه‌ رحمت‌ حق، رانده‌ و مطرود شد. در اين‌ وقت‌ آن‌ صحابي، اظهار پشيماني‌ كرد و استغفار نمود، و متعهد شد كه‌ ديگر هرگز «من» نگويد.

محبت‌ پيامبر اكرم(ص)

وقتي‌ كه‌ در جنگ‌ اُحد دندان‌ پيامبر(ص) شكست‌ و صورتش‌ مجروح‌ شد، يارانش‌ سخت‌ ناراحت‌ شدند، و به‌ آن‌ حضرت‌ عرض‌ كردند: دشمن‌ را نفرين‌ كن! در پاسخ‌ آنها فرمود: ان‌ لم‌ ابعث‌ لعاناً‌ و لكني‌ بعث‌ داعياً‌ و رحمة‌ اللهم‌ اهد قومي‌ فانهم‌ لا يعلمون. من‌ به‌ عنوان‌ نفرين‌ كننده‌ مبعوث‌ نشده‌ام‌ بلك‌ مبعوث‌ شده‌ام‌ براي‌ دعوت‌ مردم‌ به‌ سوي‌ حق، و رحمت‌ براي‌ آنها، خداوندا قومم‌ را هدايت‌ فرما چرا كه‌ آنها آگاهي‌ ندارند

پيامبر(ص) اينگونه‌ بود

پيراهن‌ پيغمبر(ص) كهنه‌ شده‌ بود شخصي‌ دوازده‌ درهم‌ به‌ ايشان‌ هديه‌ كرد، آن‌ جناب‌ پول‌ را به‌ علي(ع) دادند تا از بازار پيراهني‌ بخرد، اميرالمؤ‌منين(ع) جامه‌اي‌ به‌ همان‌ مبلغ‌ خريد وقتي‌ كه‌ خدمت‌ پيغمبر(ص) آورد، فرمودند اين‌ جامه‌ پر بها است‌ پيراهني‌ پست‌تر از اين‌ مرا بهتراست، آيا گمان‌ داري‌ كه‌ صاحب‌ جامه‌ پس‌ بگيرد؟ عرض‌ كرد نمي‌دانم‌ فرمود به‌ او رجوع‌ كن‌ شايد راضي‌ شود. حضرت‌ علي(ع) پيش‌ آن‌ مرد رفت‌ و گفت‌ پيغمبر(ص) مي‌فرمايد اين‌ پيراهن‌ براي‌ من‌ پر بها است‌ و جامه‌اي‌ ارزان‌تر از اين‌ مي‌خواهم، صاحب‌ جامه‌ راضي‌ شد و دوازده‌ درهم‌ را رد كرد. فرمود وقتي‌ پول‌ را آوردم‌ حضرت‌ با من‌ به‌ بازار آمد تا پيراهني‌ بگيرد. در بين‌ راه‌ به‌ كنيزي‌ برخورد كرد در گوشه‌اي‌ نشسته‌ بود و گريه‌ مي‌كرد، جلو رفته‌ و سبب‌ گريه‌اش‌ را پرسيد. گفت‌ يا رسول‌ الله‌ مرا براي‌ خريد به‌ بازار فرستادند و چهار درهم‌ همراه‌ داشتم، آن‌ پول‌ را گم‌ كرده‌ام. پيغمبر(ص) چهار درهم‌ از پول‌ جامه‌ را به‌ او داد و پيراهني‌ نيز چهاردهم‌ خريداري‌ كرد در بازگشت‌ مرد مستمندي‌ از ايشان‌ تقاضاي‌ لباس‌ كرد همان‌ پيراهن‌ را به‌ او دادند، باز به‌ بازار برگشته‌ و با چهاردرهم‌ باقي‌ مانده‌ پيراهن‌ ديگري‌ خريدند وقتي‌ كه‌ به‌ محل‌ كنيز رسيد او را هنوز گريان‌ مشاهده‌ كرد، پيش‌ رفته‌ فرمود ديگر براي‌ چه‌ گريه‌ مي‌كني؟ گفت‌ دير شده‌ مي‌ترسم‌ مرا بيازارند، فرمود تو جلو برو ما را به‌ خانه‌ راهنمائي‌ كن‌ همين‌ كه‌ به‌ در خانه‌ رسيدند به‌ صاحب‌ خانه‌ سلام‌ كردند، ولي‌ آنها تا مرتبة‌ سوم‌ جواب‌ نداند. پيغمبر(ص) از جواب‌ ندادن‌ سئوال‌ نمود صاحب‌ خانه‌ عرض‌ كرد سلام‌ شما بر ما زياد شود تا باعث‌ زيادي‌ نعمت‌ و سلامتي‌ ما گردد، حضرت‌ داستان‌ كنيز را شرح‌ داده‌ و تقاضاي‌ بخشش‌ او را كردند. صاحب‌ كنيز گفت‌ چون‌ شما تشريف‌ آورديد او را آزاد كردم‌ آنگاه‌ پيغمبر(ص) فرمود دوازده‌ درهمي‌ نديدم‌ كه‌ اينقدر خير و بركت‌ داشته‌ باشد دو نفر برهنه‌ را پوشانيد و كنيزي‌ را آزاد كرد