نخستين معصوم پيامبر اءعظم (صلى الله عليه وآله )

جواد فاضل

- ۱۳ -


ولى من عقيده دارم كه اين قضيه معكوس باشد؛ اما حيف ندارم كه فارس ‍ يليل با ضربت شمشير من به خاك و خون فروافتد.
شنيده ام كه وقتى به پرده هاى خانه كعبه آويخته بودى و با خداى خود عهد كرده بودى كه اگر حريف تو در ميدان نبرد از تو سه خواهش كند، اگر هر سه را به اجابت نرسانى يكى از آن سه خواهش را خواهى پذيرفت .
همين طور است يا على بن ابى طالب !
من اكنون به تو سه پيشنهاد مى دهم و مسلم است كه از اين سه پيشنهاد من به يك پيشنهاد صورت عمل خواهى بخشيد.
بگو ببينم اى برادرزاده رشيد من ! از من چه مى خواهى ؟
على فرمود: كه نخستين پيشنهاد من اداى كلمه توحيد است .
به يكتايى پروردگار بى همتا اقرار كن و محمد بن عبدالله را پيامبر بر حق خدا بشمار و در ميان ما با سيادت و سعادت برقرار باش .
عمرو بن عبدود به قهقهه خنديد.
اين سخن را به كنارى بگذار. هرگز به اين كلمات دهان من گشوده نخواهد شد.
پيشنهاد دوم :
دست از سر ما بر دار و ما را با گرگ هاى بيابان عربستان بگذار؛ زيرا اگر محمد به حق نباشد، اعراب اين صحرا دير يا زود روزگارش را به سر خواهند كرد و مسؤ وليت پيكارش را از عهده شما برخواهند داشت و بى درد سر و جنگ و جدال خلاص خواهيد شد.
عمرو اندكى فكر كرد و گفت : اين حرف ، بد حرفى نيست . منتها خيلى دير شده است ؛ زيرا از آن روز كه در جنگ بدر زخم ديده ام با خداى خود عهد كرده ام كه انتقام و كينه خود را از محمد بازستانم و در آن روز كه مكه را به قصد حمله بر مدينه ترك مى گفتم ، زنان قريش مرا به يكديگر نشان مى دادند:
اين فارس يليل است كه به منظور كينه توزى و انتقام جويى به سوى مدينه مى رود.
اكنون تو اى برادرزاده ! فكر كن ، اگر من بى جنگ و جدال به سوى مكه باز گردم زنان قريش در حق من چه خواهند گفت ؟ نه ، نه ، تا انتقام خود را از محمد نجويم ، اين ميدان را ترك نخواهم كرد. زود باش اى پسر ابوطالب ! ببينم پيشنهاد سوم تو چيست .
على گفت پيشنهاد سوم اين است كه از مركب خود فرود آيى تا پياده با هم نبرد كنيم . مى بينى من پياده ام .
عمرو بن عبدود كه دوست نمى داشت با على بجنگد؛ زيرا ضرب دستش را در جهاد بدر ديده بود، سعى مى كرد حيله اى به كار ببرد، باشد كه على را از ميدان به در كند.
خنده كنان گفت : هرگز، گمان نداشتم كه در جزيرة العرب كسى خود را حريف ميدان من بشمارد.
هوس جنگيدن با فارس يليل هوس خطرناكى است . خيلى جراءت مى خواهد كه آدم به پنجه شير در اندازد. من از اين دلم مى سوزد كه تو هنوز روزگار نديده اى و با مردان نبرد، سر پيكار نگرفته اى . دهان تو هنوز بوى شير مى دهد. از پسر عموى تو محمد عجب دارم كه چگونه تو را به دم نيزه من فرستاد تا از جايت بركنم و به هوا بلندت كنم و نه زنده و نه مرده ميان آسمان و زمين نگاهت بدارم . مصلحت تو يا على ! ايجاب مى كند كه سلامت خود را غنيمت بشمارى و زنده از ميدان من برگردى و اين گذشت را تا زنده اى از من فراموش مكنى .
على قبضه شمشيرش را در مشت خود فشرد و گفت :
ولى من ... من بسيار دوست مى دارم كه تو را از مركب غرور به خاك و خون فروكشم و سر خونين تو را به قدوم مبارك محمد فرواندازم .
عمرو بن عبدود از اين صراحت و اهانت چنان خشمناك شد كه به يك جستن از اسب فرود آمد و شمشير از كمرش كشيد و به يك ضربت دست و پاى اسب خود را قطع ((به قول اعراب عقر)) كرد.
اعراب آن هم فوارس و دلاوران عرب ، بسيار به اسب خود علاقه دارند. اسب و شمشير را علامت مردانگى و شعار شهامت و حباب مى شمارند. حتى به اسب و شمشير قسم مى خورند.
((عقر)) اين اسب گرانبها براى فارس يليل حادثه عظمايى بود. بايد خيلى عصبى و غضبناك مى شد تا اسب سوارى خود را عقر كند.
بدين ترتيب عمرو بن عبدود پيشنهاد سوم على را پذيرفت و خود را پياده كرد و با پاى پياده و شمشير آخته به سوى على مرتضى دويد و با خشم و خطر، شمشير بر سر همايون على فرود آورد.
ضربت اين شمشير آنچنان سنگين بود كه از سپر گذشت و به عمق چند بند انگشت ، سر على را شكافت .
على با همان سرعت كه سربازان جنگ ديده و كارآموخته در ميدان جنگ به كار مى برند، بى درنگ زخم سرش را بست و به نوبت شمشير از غلاف كشيد و تا فارس يليل خود را جمع و جور كند، شمشير على دو پايش را از زانو بريده بود.
اين ((تاكتيك )) دقيق نظامى هيكل تناور عمرو را نقش بر زمين ساخت . ديگر عمليات جنگى بى امان و برق آسا صورت مى گرفت . ديگر مهلت و مجالى براى عمرو باقى نگذاشته بود.
عمرو بن عبدود، بزرگ ترين سرداران خاك حجاز با پاى از زانو بريده در خاك و خون تپيده و على بر سينه اش نشسته بود.
مسلمانان از يك سو و از سوى ديگر بت پرستان مكه به ميدان معركه چشم دوخته بودند.
كوهى از گرد و غبار برخاسته بود. هيچ كس نمى توانست اين دو مبارز قوى پنجه را ببيند مع هذا همه ، تقريبا همه عمرو بن عبدود را غالب و على را مغلوب مى شمردند؛ ولى پس از سكوت كوتاهى ناگهان فرياد الله اكبر در و دشت را لرزانيد.
پرده غبار چاك خورد و على از آن پرده با شمشير خون چكان و سر بريده عمرو بن عبدود به در آمد. و آن سر را همان طور كه به حريف خود وعده داده بود به قدوم مبارك محمد فروانداخت .
رسول الله فرمود:
ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة امتى الى يوم القيامة (44)
و اين سخن مجامله و مبالغه نيست . زيرا اگر على در آن روز عمرو را از پاى در نياورده بود، محال بود اسلام بتواند از چنگ كفر خلاص شود. بنابراين ديگر امتى در ميان نبود تا به عبادت پروردگار قيام كند.
پس راست است كه جنگ على در روز خندق از عبادت امت اسلام تا قيام قيامت گرانبهاتر است .
همين يك ضربت به ماجراى احزاب خاتمه داد.
همين يك ضربت پشت نيروى قريش را در هم شكست . هيبرة بن ابى وهب و ضرار بن خطاب كه به دنبال عمرو بن عبدود به اين سوى خندق مركب جهانيده بودند، وقتى چشمانشان به نعش خونين فارس يليل افتاد بى درنگ به جنگ پشت دادند. نوفل بن عبدالله وقتى كه خواست فرار كند به خندق افتاد. آن قدر سنگ بر وى باريدند كه زير سنگ ها زنده زنده دفن شد.
و كفى الله المؤ منين القتال و كان الله قويا عزيزا(45)
مسلمانان پيروز شدند و خداى قوى و عزيز به جنگ احزاب پايان بخشيد.
بت پرستان قريش كه در خاك يثرب با جهودان بنى قريظه پيمان نظامى داشتند، از هم پيمانان خود در خواست كردند كه به يك بسيج عمومى دست زنند ولى بنى قريظه كه قريش را در معرض شكست يافتند، عهد خود را نقض كردند.
چنان وحشت و هراسى در ابوسفيان پديد آمد كه نيمه شب فرمان عقب نشينى داد و خودش از ترس بر پشت يك شتر عقال كرده سوار شد، اين مرد كه فرماندهى بت پرستان عرب را به عهده گرفته بود؛ چنان ترسيده بود كه از يادش رفت ، ابتدا عقال را از دست و پاى شتر باز كند و آن وقت سوارش ‍ شود.
نيروى قريش در هم شكست و احزاب پراكنده و پريشان به خاك بطحا بازگشتند.
لا اله الا الله وحده وحده # نصره عبده و انجز وعده و هزم الاحزاب وحده .
او خداى يگانه است كه بنده اش محمد را بر كفار پيروز ساخت ، به وعده خود وفا كرد و با قدرت بى منتهاى خويش به تنهايى نيروى احزاب را در هم شكست .
به دنبال شكست قريش ، نيروى اسلام به قبيله بنى قريظه كه در گذشته با پيغمبر اسلام پيمان عدم تعرض داشتند و پيمانشان را در هم شكستند، حمله ور شدند.
حى بن اخطب كه قائد قبيله قريظه بود با افراد قبيله خود در قلعه محصور ماند و بالاخره به قضاوت سعد بن معاذ رضا داد و درهاى قلعه را گشود.
سعد بن معاذ كه وظيفه قضاوت به عهده داشت ، مطابق قوانين اسلام گفت :
اين قوم اگر مسلمانى بپذيرند معاف خواهند ماند ولى اگر همچنان عناد و لجاج به كار ببرند و از اسلام بپرهيزند، جز شمشير مجازات ديگرى نخواهند داشت .
از حوادث سال پنجم هجرت ، شكست بنى قريظه و اسارت خانواده هاى آن هاست .
صفيه دختر همين حى بن اخطب به عقد رسول اكرم درآمد و در رديف زوجات پيامبر بزرگوار قرار گرفت و حادثه ديگرى كه از حوادث مهم سال پنجم هجرت شمرده مى شود حادثه تهمت عايشه است .
در سفرها عادت بر اين قرار گرفته بود كه هر بار، يك زن از زنان رسول اكرم در التزام مفتخر باشد. و هنگامى كه سفر ((مريسيع )) پيش آمد، قرعه اين فال به عايشه اصابت كرد و عايشه ملازم خدمت رسول الله شده بود.
داشتند بر مى گشتند، در منزلى از منزل ها فرود آمده بودند. آن جا شب منزل اين كاروان مقدس بود. صبحدم از آن منزل عزيمت كردند. جلودار محمل عايشه بنا به وظيفه خود پيش آمد و عقال شتر را باز كرد و شتر را از جا برانگيخت .
پرده هاى محمل فرو افتاده بود. جلودار بى خبر از اين كه محمل خالى است و همسر رسول اكرم گردن بند خود را در كنار چشمه جا گذاشته و به پاى چشمه رفته بود كه گردن بندش را پيدا كند بى درنگ با شتر به راه افتاده همراه كاروان رو به سوى مدينه آورد. وقتى عايشه از آن خلوت گاه به منزل گاه آمد كه در محمل خود بنشيند به قول شاعر ((از كاروان )) جز چند اجاق آتش نيم خاموش چيزى به جاى نديد. چند بار به چپ و راست دويد. چند نفس به اين سمت و آن سمت فرياد كشيد، نه از قافله نشانى يافت و نه فريادرسى به فريادش رسيد. مات و مبهوت نشست تا خدا خود چاره اى بسازد.
((صفوان بن معطل سلمى )) همه جا هميشه از دنبال قافله مى آمد تا اگر قافله در منزل ها چيزى به جا گذاشته بر دارد و به صاحبش برساند.
بيش و كم چند ساعت از حيرت و بيچارگى عايشه گذشته بود كه صفوان از راه رسيد.
چون چشمش در جايگاه قافله گردش مى كرد ناگهان عايشه همسر رسول اكرم را ديد كه دست به زير چانه گذاشته و مات و مبهوت نشسته است .
((در آن هنگام هنوز آيه حجاب نازل نشده بود.))
عايشه را شناخت . پيش آمد و سلام كرد و از ماجرا باخبر شد. بى درنگ شتر خود را خوابانيد و عايشه را سوار كرد.
رسول اكرم با ملازمين ركابش كه تقريبا هزار نفر بودند در گرم گاه روز به سايه نخلستان ها پناه بردند و فرود آمدند. شايد تازه فرود آمده بودند كه هنوز كسى از سرگذشت عايشه خبردار نبود.
ناگهان چشمشان به صفوان افتاد كه زنى را بر شتر خود نشانيده و دارد مى آيد.
حيرت زده به سمت صفوان دويدند. وقتى نگاهشان به عايشه افتاد از فرط تعجب سر جا خشك شدند.
پس عايشه در محمل خود نبود؟ پس عايشه عقب مانده بود؟ آيا عمدا خود از قافله وامانده يا... نخستين كسى كه در حق عايشه سخن به ناسزا گفت ((عبدالله بن ابى )) بود.
و بعد حسان بن ثابت شاعر معروف و بعد مسطح بن اثاثه و بعد ((حمنه )) دختر ((جحش )) و بعد زيد بن رفاعه سر و صدايى به راه انداختند.
مى دانيد موضوع چيست ، عايشه با صفوان قرار ملاقات گذاشته و عمدا عقب مانده بود تا صفوان از دنبال قافله برسد و دور از اغيار با هم به راز و نياز بنشينند. جوانى و زيبايى عايشه هم به اين حرف ها كمك مى داد.
ولى صفوان و عايشه هيچ كدام از اين زمزمه ها خبر نداشتند. هر دو در حضور پيامبر اكرم خونسردانه جريان را تعريف كردند.
آن قافله شب هنگام به مدينه رسيد.
از قول عايشه
وقتى به مدينه رسيديم تب كردم . از رنج راه سخت خسته و فرسوده بودم و يك سر به خانه پدرم رفتم .
من در حريم نبوت زن محبوبى بودم خاطرم پيش شوهر عالى مقام بسيار عزيز بود. خيلى ناز داشتم خيلى توقع داشتم ولى على رغم ناز و توقع خود، ديدم پيغمبر از اتاقم پاكشيده و اصلا به سراغم نمى آيد. البته به خانه پدرم مى آمد صدايش را مى شنيدم كه از مادرم مى پرسيد:
((احوال بيمار شما چطور است )) اما يك قدم به اتاق من پا نمى گذاشت تا از خودم احوال بپرسد. من دليل اين سرگردانى را نمى دانستم . كسى هم به من حرفى نمى زد. تا يك شب .
تقريبا يك ماه از بيماريم گذشته بود. حالم رو به بهبودى مى رفت .
در آن شب با ((ام مسطح )) به لب چاه رفته بوديم وقتى داشتيم بر مى گشتيم پاى ام مسطح لغزيد. به عادت اقوام عرب وقتى بلغزند به كسى دشنام مى دهند.
ام مسطح گفت :
نفس مسطح : خاك بر سر مسطح .
دو سه بار اين دشنام را تكرار كرد. من پسرش را مى شناختم از مهاجرين اولين بود. شخصيت محترمى بود. با لحن اعتراض گفتم :
به مردى مثل مسطح دشنام مى دهى ؟
براى بار چهارم مسطح را به بدى ياد كرد و گفت :
او سزاوار دشنام است .
چرا مگر چه كرده است ؟
نگاهى به من انداخت و گفت : پس نمى دانى پسرم چه حرف هايى زده است . و بعد ماجراى ((افك )) يعنى تهمت را براى من حكايت كرد.
چنان لرزيدم كه بر روى زمين نقش بستم . ام مسطح كه از ((رك گويى )) خود پشيمان شده بود مرا با زارى زار به خانه رسانيد.
از مادرم پرسيدم اين چه حرفهاست كه مى شنوم و گريه كردم ؛ ولى مادرم كه از پاكدامنى من اطمينان داشت ، لب به تسلاى من گشود و نام خدا را به زبان آورد:
دخترم غصه دار مباش . خداى تو رضا نخواهد داد كه لكه تهمت بر بى گناهان بماند. زنان خوشگل هميشه هدف تهمت بدخواهان و حسودان قرار دارند.
مع هذا تصميم گرفته بودم انتحار كنم . اين تصميم در من چنان قوت گرفته بود كه پى وسيله خودكشى مى گشتم . به عقيده من آسان تر از هر كار اين بود كه خودم را به چاهى بيندازم .
بيمارى من از نو تجديد شده بود. در اين بار تب من تا درجه هذيان گويى شدت مى گرفت .
اين سر و صدا روزافزون قوى مى شد. خاطر رسول اكرم آزرده شده بود.
دستور فرمود كه على مرتضى و اسامة بن زيد و زينب بنت جحش شرف حضور يابند.
اسامه و زينب بر برائت دامن عايشه گواهى دادند؛ ولى اميرالمؤ منين در عين اينكه عايشه را پاك مى دانست به عرض رسانيد كه چون عايشه زنى تهمت خورده است ، مصلحت نيست در رديف زوجات رسول الله قرار داشته باشد.
يا رسول الله ! زن كه قحط نيست . اين چه ضرورت است كه حتما با عايشه به سر ببرى و خاطر مقدس تو از اين خاسره عذاب ببيند.
مع هذا اميرالمؤ منين هرگز روا نمى ديد كه چنين نسبتى به عايشه داده شود؛ زيرا اطمينان داشت كه پروردگار متعال رضا نخواهد داد، زنى نابكار در حرم مطهر پيغمبر به سر ببرد.
يا رسول الله ! آيا به خاطر داريد آن روز كه نعلين خود را از پاى درآورده بوديد، فرموده بوديد: كه چون پوست اين كفش از لاشه يك حيوان مردار كشيده شده و نجس است ، خدا مرا از پوشيدن اين كفش پليد ايمن داشته و به من الهام فرموده آن را از پاى خود در بياورم ؟ آيا خداى تو روا مى دارد كه زنى ناپاك در آغوش پاك تو بماند؟
اميرالمؤ منين مانند پيغمبر اكرم از اين شايعات رنج مى برد و چاره اى نمى ديد؛ زيرا بستن زبان مردم كار آسانى نبود.
على مرتضى به اين فكر افتاد كه كار اين ماجرا را با صفوان يعنى آن مرد كه به خيانت متهم بود يكسره كند.
با شمشير كشيده و خشم برآشفته به سراغ صفوان رفت .
صفوان كه على را در برابر خود يافت و به هدفش پى برد، سخت خودش را باخت . خواست فرار كند، پايش لغزيد و به روى زمين نقش بست .
اعراب حجاز تنها به همان پيراهن اكتفا مى داشتند. شلوارى كه ساتر عورتشان باشد به پايشان نبود.
صفوان بر پشت به روى زمين افتاد و پيراهنش به عقب و پايش به هوا رفت .
اين جا ديگر برائت ساحت عايشه و صفوان آشكار شد؛ زيرا اين مرد فاقد آلت رجوليت بود.
و از طرف ديگر پروردگار دانا و بينا عايشه را تبرئه فرمود:
ان الذين جاءوا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (46)
((آن كسان كه اين تهمت را آورده اند، گروهى از شما باشند، نپنداريد كه اين تهمت به زيان شما خواهد بود. اين خيرى است كه به دست شما رسيده و آنان كه لب به گزاف گشوده اند ((يعنى عايشه را به ناحق زشتكار ناميده اند)) عذاب عظيمى خواهند ديد.))
چه نيكو بود وقتى چنين سخن مى شنوند با حسن ظن بگويند: ((اين افك مبين )) است . اين تهمتى ناسزاوار است .
چرا به اقامه دليل نپرداختند. چرا چهار شاهد عادل بر خيانت صفوان نسبت به عايشه گواهى ندادند. چون نتوانستند شهادت دهند، چون ناديده لب به هرزه درآيى گشوده اند. در پيشگاه الهى دروغگو شمرده خواهند شد.
اگر نه آن بود كه خداى مهربان بر شما فضل و رحمت روا مى داشت ، در كيفر اين گناه بزرگ ، عذاب بزرگى بر شما فرود همى آمد.
فقط زبان در دهان همى گردانيد و سخن ناسنجيده ادا كنيد. بى آن كه بدانيد تهمت زنيد و گمان داريد كه اين گزاف ها و ناستوده گويى ها در پيشگاه احديت كوچك و سبك شمرده شود، اين طور نيست . آنچه را كه سبك و كوچك شماريد، در حضرت الوهيت بسيار سنگين و گران باشد.
چه مى شد اگر در برابر اين ياوه گويى ها لب از گفتگو فرو مى بستيد.
فقط به اين جمله قناعت مى كرديد كه خدايا.
سبحانك هذا بهتان عظيم (47)
اين سخن را ابو ايوب انصارى گفته بود:
((هم اكنون پروردگار متعال شما را پند مى دهد كه زنهار به چنين هرزه درآيى ها باز نگرديد و اين سخن را تكرار كنيد و آيات خويش را خداوند عليم و حكيم براى شما آشكار خواهد ساخت ...))
و هم در تبرئه عايشه ، قرآن مجيد فرموده است :
((آنان كه دوست همى دارند فحشا و فجور در ميان مسلمانان رواج گيرد به عذاب اليم خواهند رسيد.
هم در اين جهان و هم در آن جهان عذاب اليم خواهند ديد. خدا داناست و شما نادانيد.
اگر فضل و رحمت الهى به شما نمى رسيد و اگر پروردگار متعال رؤ وف و رحيم نبود، پيدا بود كه به چه عقوبت دچار مى شديد.))
يا ايها الذين آمنوا لاتتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه ياءمر بالفحشاء والمنكر و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احدا ابدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم (48)
((شما كه به خداوند بى همتا ايمان آورده ايد از شيطان پيروى مكنيد. آن كس كه از شيطان پيروى مى كند ((بايد بداند)) شيطان پيروان خود را به سوى فحشا و زشتى ها سوق مى دهد. اگر فضل و رحمت الهى شما را در نمى يافت ، هيچ كس از شما پاك نمى شد؛ ولى خداوند دانا و شنوا آنان را كه مشمول مشيت وى باشند، تطهير و تزكيه خواهد فرمود.))
و در انتهاى اين ماجرا كه در سوره مباركه نور ايراد شده مى فرمايد:
ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون يومئذ يوفيهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين # الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرئون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (49)
((اين ياوه گويان كه زنان شوهردار و پاكدامن و مؤ من را به تهمت مى آلايند، در دنيا و آخرت ملعون و مطرود باشند و به عذاب عظيم دچار گردند.
در آن روز زبان ها و دست و پاهايشان بر ضررشان گواهى دهند و كردارشان باز نمايند.
آن روز است كه خداوند قادر و قاهر، دين حق خويش را به آنان باز شناساند و در آن روز خواهند دانست كه خدا حق آشكار است .
زنان ناپاك ويژه مردان ناپاك و مردان ناپاك ويژه زنان ناپاك باشند.
زنان پاك به مردان پاك و مردان پاك به زنان پاك تعلق گيرند و اينانند كه از تهمت اهل تهمت ايمن و پاك مانند و از خداى خود مغفرت و رزق كريم دريافت كنند.))
بدين ترتيب برائت ساحت عايشه آشكار شد و سر و صداى ((اصحاب افك )) خاتمه يافت .
فصل نهم : سال محبت
در سال نهم هجرت بيت الله الحرام بر مسلمانان واجب شد و فرمان واءتموا الحج للعمرة فرا رسيد. و غزوه ذات الرقاع در اين سال پيش ‍ آمد.
رسول اكرم با هفتصد نفر مسلمان ، بر ضد قبايل عطفان و محارب و ثعلبه كه به خيال انهدام اسلام به سوى مدينه عزيمت كرده بودند، به جنگ برخاست .
در ذات الرقاع كه بر دامنه بيابان نجد قرار دارد؛ نيروى اسلام با لشكر كفر رو به رو شد؛ ولى قبايل بت پرست با افزونى عده و تجهيزات ، سخت به هراس افتادند و عقب نشينى كردند.
و هم در اين سال ميان مردم اسلام با قبايل بنى لحبان جنگ در گرفت و به پيروزى مسلمانان پايان يافت و هم در اين سال محمد بن مسلمه به جنگ بنى كلاب و عمر بن خطاب به جنگ بنى قاره و بلال بن حارث به جنگ مالك بن كنانه و بشر بن سويد به جنگ بنى حارث دستور يافتند و همه جا مسلمانان بر كافران غلبه مى يافتند.
و نيز مانورهاى ديگر از قبل عكاشه و ابوعبيده و زيد بن حارثه و عبدالرحمن بن عوف به وجود آمد و اين مانورها عظمت و ابهت اسلام را در قلب مردم بت پرست جاى داد.
على (عليه السلام ) هم در اين سال به باغ هاى فدك حمله برد و اين حمله هم در رديف مانورهاى اسلامى قرار دارد؛ زيرا دستورى نداشت تا اراضى را از چنگ يهوديان يثرب خلاص كند.
و هم در اين سال رسول اكرم از مسجد اعظم مدينه به خاطر مردمى كه به بى آبى و تشنگى دچار شده بودند استسقا كرد و اكنون از دعاى استسقاى آن جناب در اين جا ياد مى كنيم .
دعاى باران
اى پروردگار مهربان ! اينان بندگان تو و آفريدگان تو باشند كه از تشنگى به ستوه آمده و از بينوايى رنجور و پژمرده شده اند.
مهر فروزان تو بى مهرانه چهره برافروخت و در ريگزار حجاز، آتش خشم و غضب روشن كرد.
دير بازى است كه پاره ابرى بر اين آسمان تفتيده نمى نشيند و بر آتشكده خورشيد پرده نمى كشد.
نور آفتاب ، اگر با قطرات باران تواءم شود، كشتگاه هاى ما هم از رطوبت هوا و هم از نور حيات برخوردار مى شوند و ما را نيز از نعمت بى منتهاى تو بيش تر برخوردار مى سازند.
خداوندا! اكنون ملكوت آسمان ها، نعمت خود را از ما دريغ داشته و درهاى رحمت به روى ما بسته شده است . آتشى شعله ور همى بينيم كه بر سرزمين يثرب دامن افكنده و بخارى سوزان همى نگريم كه شهر ما را فراگرفته است .
اگر اين آتش از جان مستمندى زبانه مى زند، خدايا خاموشش ساز و اگر اين دودها از دودمان تيره بختان برمى خيزد، الهى فروبنشان .
سال خوردگان ما نافرمان باشند و بزرگسالان ما گناه كنند. هنگامى كه شراره هاى غضب تو از آسمان به زمين فرومى بارد، خشك و تر همى بسوزاند و بى گناه و گناه كار را يك جا خاكستر كند.
الهى ! اينك كودكان معصوم ما، جانوران آزاد زمين ، به گناه ديگران مشمول اين كيفر شديد شده اند.
چه مى شود كه گناه سال خوردگان را به خردسالان ببخشى و بر بيچارگى و بينوايى حيوانات زبان بسته ما رحمت آورى .
پروردگارا! بارانى بر ما فروبار كه پاك و روشن باشد تا اراضى ما را شاداب و جانوران ما را سيراب سازد و بندگان تو را از رنج تشنگى و گرسنگى برهاند.
خداوندا! ما را بهار نوشين بنوشان و چنان كن كه اراضى ما سرسبز و مزرعه هاى ما بارور و چراگاه حيوانات از علف هاى تازه غنى گردند.
بارانى كه بر ما گوارا افتد و ابرى كه بر خانه ما سايه بركت و رحمت افكند.
بارانى كه سودمند و پربار باشد و ابرى كه به فرمان تو به نام احياى اراضى و نجات برزگران برخيزد. تا از رطوبتش چشمه ها پرآب و درختان آبستن و شكوفه ها شكفته و خندان شوند.
تا از بركت آن باران ، صحنه خاك از نقش و نگار آرايش گيرد و جمال باغ همچون بوستان بهشت به جلوه درآيد.
الهى ! ما از ابرهاى خشمناك و آتش افروز و صاعقه افكن تو به تو پناه مى بريم و از انتقام تو همچنان به درگاه تو مى گريزيم .
مبادا كه به جاى رحمت ، غضب و عوض آب ، آتش بر ما فروريزد.
الهى ! اين چشمان گريه آلود و دست هاى كوتاه ماست كه يكى به جانب تو مستمندانه دوخته شده و ديگرى به درگاه تو درويشانه پيش آمده است .