نخستين معصوم پيامبر اءعظم (صلى الله عليه وآله )

جواد فاضل

- ۹ -


فصل ششم : آغاز نهضت
دومين ماه رجب فرا رسيد و دومين سال هجرت آغاز شد. تا اين وقت ، مسلمانان به سوى بيت المقدس نماز مى گزاشتند. قبله اسلام ، بيت المقدس بود، ولى در اين سال دستور رسيد كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه معظمه تبديل شد: فول وجهك شطر المسجد الحرام (36)
روى خود را به سوى مسجد الحرام ((كه حريم محترم كعبه است )) برگردان .
اين توجه ، توجه به سوى كعبه ، توجه به سوى مكه ، علاوه بر جنبه عبادت ، صورت ديگرى هم به خود گرفته بود. مسلمانان شب و روزى پنج بار روى به سوى خانه كعبه مى نهادند و نماز مى گزاردند.
شب و روزى پنج بار با رسول اكرم با مهاجر و انصار كعبه را به ياد مى آوردند و به ياد مى آوردند كه مكه معظمه اكنون خانه كفر و شرك و پستى ها و رذايل است و خانه كعبه كه خانه خداست ، بتكده اى شرم انگيز و آلوده ، بيش ‍ نيست .
اين توجه ، مسلمانان مدينه را بر اين وامى داشت كه بايد ترتيبى به كار رود كه مكه و كعبه از وجود بت پرستان تطهير گردد، اما تا كنون كارها همه به دست خدا بود، همه گوش به فرمان خدا داشتند، همه انتظار مى كشيدند كه بر سينه مقدس محمد، وحى الهى نزول كند و پروردگار متعال امر فرمايد تا آن امر به اجرا و امتثال درآيد.
قصبه ابوا
اين قصبه در ميان مكه و مدينه قرار داشت و مثنى بن عمرو الضمرى ، شيخ قبيله بنى ضمره و فرماندار ابوا بود.
پيغمبر اكرم دستور فرمود كه يك ستون شصت نفرى تسليح و تجهيز شوند و شخصا فرماندهى و رهبرى اين ستون را به عهده گرفته از مدينه به سمت ابوا عزيمت فرمود.
سعد بن عباده انصارى به جاى پيغمبر امور شهر را اداره مى كرد.
اين مانور با موفقيت برگزار شد؛ زيرا مثنى بن عمرو بى هيچ گونه مقاومت تسليم شد و با پيامبر اكرم صلح كرد.
حضرت رسول تصميم به قتال نداشت . فقط مى خواست زنگ خطر را در مكه به صدا در آورد و توجه مسلمانان را به سمت مكه جلب كند.
پس از پانزده روز كه پيغمبر با نيروى شصت نفريش در ابوا توقف فرمود، به سوى مدينه بازگشت و پس از چند هفته ، بار ديگر اين آزمايش را تكرار كرد.
سيف البحر
بازرگانان قريش از ساحل درياى سرخ به سمت مكه بازمى گشتند، اين گزارش به عرض رسول الله رسيده بود.
حمزه عموى دلاور خود را با سى تن از مهاجران ماءمور فرمود كه راه را بر بازرگانان قريش ببندند.
ابوحكم هشام بن حكم ، معروف به ابوجهل ، قافله سالار قريش بود، قريشى ها سيصد نفر بودند.
حمزه به سوى سيف البحر عزيمت كرد و در همان جا با بازرگانان قريش رو به رو شد.
بيش و كم مقدمات مبارزه آماده شده بود، اما با وساطت مجد بن عمرو جهنى ، اين برخورد هم با مصالحه انجام يافت و اين دومين مانور بود كه اسلام در برابر كفر به عمل مى آورد. بايد گفت در اين مانور هم پيروزى با اسلام بود؛ زيرا مبارزه سى تن مهاجر با سيصد تن قرشى مسلح كار چندان مناسبى نبود.
و بعد: ابوجهل وقتى به مكه رسيده به مكه كافر، اعلام خطر كرد.
ابوجهل معنى اين مانور را دريافت و گفت : دير يا زود مدينه خواهد جنبيد و ديگر جنبش خود را با صلح و صفا آرام نخواهد ساخت ، تا كار مسلمانان سر و صورت نيافته و تا مبانى اسلام تحكيم نشده ، بايد اين ريشه را از جا كند و به قول معروف تا مدينه روزگار مكه را به شام نرسانيده ، مكه بايد بر مدينه چاشت بخورد.
پسر عكرمه را با دويست تن ، مرد مسلح به سوى مدينه فرستاد.
پيغمبر اكرم نيز ابوعبيدة بن حارث بن عبدالمطلب ، ((عموزاده )) خود را با شصت نفر از مهاجرين در برابرشان تجهيز فرمود.
نيروى عكرمه هم مجهزتر و هم نزديك به چهار برابر بيش تر بود. بنابراين قريش به موفقيت خود اطمينان زيادترى داشت ، ولى حادثه اى پيش آمد كه لشكر قريش روحيه اش را از دست داد.
هنگامى كه طرفين در برابر هم صف كشيدند، مقداد و عتبه پسران عمرو كه از مكه با سپاه قريش به سمت مدينه آمده بودند، اسب برجهانيدند و به سپاه اسلام ملحق شدند. اين دو نفر مسلمان بودند و اسلام خود را مخفى مى داشتند و چون نمى توانستند آشكارا مهاجرت كنند، بدين وسيله خود را از شر مكه كافر نجات دادند. فرار اين دو مرد نامى از سپاه قريش ، پشت لشكر عكرمه را شكست .
سعد بن ابى وقاص سردار معروف عرب ، تيرى از تركش به در كشيد و به سمت لشكر عكرمه نشانه گرفت و گفت :
- يا رسول الله گواه باش كه هيچ كس پيش از من به سوى لشكر كفر تير نينداخته است . دليل من در اين فداكارى اين است كه دين تو بر حق است و تو به راستى و عدالت مبعوث شده اى .
- كار مشركين به همين يك تير كه به كسى هم آسيبى نرسانيده و هدفى نگرفته بود، ساخته شد.
عكرمه به اين گمان كه مسلمانان در گوشه و كنار كمينى گرفته اند و احتمال مى رود كه به هنگام فرصت از جاى بجنبند و آرزوى بازگشت به مكه را براى هميشه در دل مشركين بگذارند به عقب نشينى فرمان داد.
عكرمه با دويست تن لشكر مسلح و مجهز خود فرار كرد و مسلمانان از فرار دشمن بسيار خشنود شدند و باز هم با پيروزى به مدينه بازگشتند و به دنبال اين مانور، چند مانور ديگر هم كه تحت رهبرى سعد بن ابى وقاص و چند تن ديگر از دلاوران مهاجر و انصار صورت گرفته بود، ترتيب داد تا بنيان جنگ بدر پى ريزى شد و مسلمانان ستم كشيده و زجر ديده و از دست مشركين مكه به مدينه فرار كرده ، آماده شدند كه ضربه كمرشكنى بر قريش ‍ بت پرست فرود آرند.
جهاد بدر
لغت بدر در زبان عرب به معنى ماه شب چهارده است . وقتى كه هلال در چهاردهمين شب طلوع خود به كمال درخشش و روشنايى رسد، نامش بدر باشد و از اين كلمه در ميان عرب به خاطر نام گذارى ها هم استفاده مى شود.
عرب ها بر خلاف ايرانيان نام مرد را ((بدر)) گذارند و بدر بن مخلد بن نضر بن كنانه در ميان مكه و مدينه ، چاهى حفر كرده بود كه از دو لحاظ نام آن چاه را بدر گذارده بودند.
((بدر)) به مناسبت نام كسى كه چاه را احداث كرده و ((بدر)) به مناسبت هندسه اى كه در كندن اين چاه به كار رفته بود. دايره اين چاه چنان مستدير بريده شده بود و آب چاه ، آن قدر روشن و درخشان بود كه آن چاه را هم به ماه چهارده تشبيه كرده بودند و اسمش را ((بدر)) گذارده بودند.
كاروانى كه از مكه به شام مى رفت و از شام به مكه برمى گشت بر لب اين چاه بارانداز مى كرد و رسول اكرم براى اين كه مشركين قريش را آهسته ، آهسته به قدرت اسلام آشنا سازد، نقشه يك حمله وحشت انگيز را بر كاروان قريش طرح فرموده بود.
اين مسلم است كه تطهير مكه از بت ها و بت پرست ها نخستين هدف رسول اكرم بود و پيغمبر گرامى اسلام شب و روز با اين فكر به سر مى برد كه هر چه زودتر خانه خدا را از چنگ مشركين قريش به در بياورد، ولى حمله به كاروان قريش نتيجه تهديد كودكانه اى بود كه از ابوجهل طى يك پيام به گوش پيامبر اسلام رسيده بود.
ابوجهل در آن پيام جاهلانه رسول خدا را تهديد كرده بود كه بالاخره قريش ‍ بت پرست از مكه به مدينه حمله خواهد آورد و اساس اين دين جديد را كه در سايه نخلستان هاى يثرب دارد رشد و كمال مى گيرد، از جاى خواهد در آورد. رسول اكرم فرمود:
ان ابا جهل بالمكاره و العطب يهددنى و برب العالمين بالنصرة و الظفر يعدنى ، وعد الله اصدق و القبول من الله احق
ابوجهل مرا به رنج ها و ناگوارى ها تهديد مى دهد، ولى پروردگار دو جهان به من وعده پيروزى عطا فرمايد و مسلم است كه وعده پروردگار، راست تر و صادق تر است و سزاوار است كه من وعده خداى خود را قبول كنم .
پيغمبر فرمود: كه ابوجهل سرانجام در راه جهل و ضلالت خود به خاك و خون خواهد غلتيد و مشركين قريش جبرا در برابر قرآن مجيد به زانو خواهند افتاد و اين حقيقت ، خواه و ناخواه ، صورت خواهد پذيرفت .
رسول اكرم ، مثل هميشه بار ديگر، مشركين قريش را به كلمه توحيد دعوت فرمود، شايد ابوجهل را از اين لجاج و عناد كه به پيش گرفته بازگرداند، ولى ابوجهل مردى نبود كه بتواند از گمراهى گذشتگان خود دست بردارد و به سوى صراط مستقيم راه برگيرد.
ابوسفيان ((صخر بن حرب )) كاروان سالار قريش با مال التجاره از شام به مكه بازمى گشت و اين خبر به مدينه گزارش شده بود.
رسول اكرم دستور فرمود كه مسلمانان مبارز بسيج كنند و قافله قريش را در طى راه در هم بشكنند و بدين ترتيب بنياد شرك را در سرزمين بطحا به لرزه درآورند.
تا آن وقت ، در اين يك سال و چند ماه كه مسلمانان به مدينه هجرت كرده بودند، بارها به عزم ارعاب قريش تجهيز سپاه شده بود، ولى هيچ كدامش تا اين درجه جدى و اساسى نبود.
آن تجهيزات بيش تر به يك مانور نظامى شبيه بود، ولى اين تجهيز، يك جنگ بزرگ ، آن هم نخستين جنگ ميان نور و ظلمت و توحيد و شرك و هدايت و ضلالت بود.
مسلمانان با شور و حرارتى بى مانند اين ندا را اجابت كردند. در اين جهاد مسلمانان ، آن قدر علاقه نشان مى دادند كه جوانان خردسال همچون عبدالله ابن عمر و اسامة بن زيد و رافع بن خديج و براء بن عازب و زيد بن ارقم و زيد بن ثابت هم شمشير و سپر برداشته و در صف سپاه اسلام قرار گرفته بودند، منتها پيامبر اكرم از قبول آنان خوددارى فرمود.
بارى رسول اكرم تجهيز سپاه كرد. عده اى كه سپاه اسلام را در نخستين جهاد تشكيل مى دادند سيصد و سيزده تن بودند كه اگر پيغمبر اكرم ، يعنى فرمانده اين سپاه را هم يك سرباز بشماريم ، عده مجاهدين بدر به سيصد و چهارده تن مى رسد.
از اين سيصد و چهارده تن ، هشتاد و چهار تن از مهاجران و دويست و سى و يك تن از انصار بوده اند.
جهت حركت ، مسير كاروان قريش بود كه از شام به سوى مكه مى رفت و محيط بدر جاى مناسبى براى ايجاد اردو و ميدان مبارزه بود.
ابوسفيان با قافله قريش از شام به سمت مكه مى آمد و بى آن كه سخنى بر زبان بياورد از حمله ناگهانى مسلمانان بيمناك بود.
نگرانيش اين بود كه نكند حمله به صورت مانور صورت بگيرد و كاروان قريش بى خبر از همه جا در محاصره مردم مدينه درافتند.
اين جا و آن جا گوش به زنگ بود. از اعراب بيابان ، از راهگذرهاى آشنا و بيگانه جستجوها مى كرد تا وقتى كه به ((بدر)) رسيد.
در اين جا از مجد بن عمرو جهنى پرسيد كه آيا طى اين چند روز از مسلمانان يثرب كسى به اين سرزمين پاى گذاشتند؟
مجد بن عمرو گفت : از مسلمانان يثرب كسى را نمى شناسم ، ولى در سه روز پيش دو شتر سوار بر لب اين چاه فرود آمدند و قمقمه خود را پر آب كردند و رفتند.
ابوسفيان بى درنگ به لب چاه رفت و از سرگين شتران دريافت كه اين دو نفر از مردم مدينه بودند؛ زيرا تنها مردم مدينه به شتران خود خرما مى دادند و ابوسفيان در سرگين شترها، استخوان خرما يافته بود.
- برگرديم ، تا زود است برگرديم وگرنه محمدى ها روزگار را بر ما سياه خواهند كرد.
قافله قريش از سرزمين بدر به سمت شام بازگشت و براى اين كه مشركين قريش را در جريان كار بگذارد، ضمضم بن عمرو خزاعى را در برابر ده سكه از طلاى سرخ و يك شتر بيابان نورد اجير كرد كه طى سه روز خود را به مكه برساند و اشراف قريش را از ماجراى راه خبردار سازد و بعد خود را از راه ساحل درياى سرخ ، به جده رسانيد تا از آن جا به مكه راه يابد. ضمضم ابن عمرو وقتى كه به مكه رسيد، گوش شتر خود را بريد و خود نيز وارونه بر پشت شتر نشست و فرياد كشيد:
- اى پسران بطحا و مكه ! اى اشراف قريش ، اگر به مال التجاره خود علاقه مند هستيد، اگر مال و جان و شرف خود را مى خواهيد، هر چه زودتر بسيج جنگ كنيد، هر چه زودتر بر محمد و پيروانش بتازيد، وگرنه هستى خويش را وداع گوييد.
قريش از اين خبر ناگهانى سخت به وحشت افتادند و بى درنگ به تجهيز سپاه پرداختند و مى شود گفت كه بسيج عمومى دادند؛ زيرا عده زيادى از قريش با كراهت تمام به سوى اين جبهه عزيمت كردند و جمعى را مانند اميه بن خلف و عقبه و شيبه و عباس بن عبدالمطلب و عقيل بن ابى طالب ، جبرا به همراه خود برداشتند. هيچ كس مانند ابوجهل به اين جنگ اصرار نمى ورزيد.
قريش با جمعى كه به قول رسول اكرم ((جگرگوشگان مكه )) بودند، مانند عقبه و شيبه ، پسران ربيعه ، و ابو البخترى و حكم بن حزام و حارث بن عام و طعنة بن عدى و نضر بن حارث و زمعة بن اسود و ابوالحكم هشام بن حكم ((ابوجهل )) امية بن خلف و پنجاه مرد مسلح ، خيمه به سوى يثرب زدند.
اگر چه در منزل ((هدة )) قيس بن امرء القيس از جانب ابوسفيان گزارش داد كه قافله از خطر رهايى يافته و با سلامت به مكه خواهد رسيد، ولى ابوجهل كه سخت شيفته جنگ بود گفت :
- اين محال است كه ما از نيمه راه به مكه بازگرديم .
ما تا به بدر نرويم و بر سر چاه بدر شراب ننوشيم و بساط عيش و نوش برپا نسازيم ، محال است بازگرديم .
ما بايد اين مانور عظيم را پيروزمندانه به پايان رسانيم تا محمد و پيروانش ‍ بدانند كه در برابر خود با چه نيروى عظيمى رو به رو هستند. اين رعب دهشت آور تشكيلات دين جديد را به هم خواهم ريخت .
بزرگان قريش مى دانستند كه سخن ابوجهل فقط از سرچشمه لجاج و عناد مايه مى گيرد، مع هذا چاره اى جز اطاعت نداشتند؛ زيرا عمر بن حضرمى به دست مسلمانان كشته شده بود و برادرش عامر بن حضرمى از اشراف قريش تقاضا مى داشت كه به خون خواهى برخيزند و چون طرد پناهنده در مراسم قومى عرب ، بسيار ناپسند و حتى ننگ شمرده مى شد، خواه و ناخواه ، نيروى قريش به سمت بدر حركت كرد و رسول اكرم نيز با سيصد و سيزده تن از مهاجرين و انصار به اين سوى پيش مى آمد و سرانجام اين دو نيرو در برابر هم قرار گرفتند.
آن روز، روز جمعه ، روز جمعه هفدهم ماه مبارك رمضان بود كه اين دو نيرو در برابر هم قرار گرفتند.
سپاه اسلام كه سيصد و سيزده تن بيش نبودند و نيروى قريش كه نهصد و پنجاه نفر مرد سوار و مسلح بودند و روزى از نه تا ده نفر شتر نحر مى كردند.
رسول اكرم در اين نبرد شخصا فرماندهى نيروى اسلام را به عهده داشت .
دستور فرمود كه سه پرچم برافراشتند:
نخستين ، پرچم مهاجران بود كه به دست مصعب بن عمير بن هشام سپرده شد.
دوم ، پرچم قبيله خزرج بود كه دارنده اش حباب بن منذر بود.
سومين پرچم را سعد بن معاذ كه سيد قبيله اوس بود، به دست گرفت .
نيروى اسلام كه اساسا به قصد حمله به كاروان قريش مدينه را ترك گفته بودند، در ابتداى كار روحيه چندان توانايى نداشت ؛ زيرا عده اش كم و سلاحش نامنظم و تجهيزاتش ضعيف بود، ولى با وعده اى كه رسول صادق الوعد به آنان داده بود، روحيه اش تقويت يافت و همچون سدى پولادين در برابر دشمن بر پاى ايستاد.
رسول اكرم با چوب كوتاهى كه در دست داشت صفوف خويش را نظام مى داد.
سواد بن غزيه كه يك تن از انصار بود، كمى جلوتر آمده بود. پيغمبر آهسته به سينه اش زد و فرمود:
- استو يا سواد! راست بايست .
سواد فرصت را غنيمت شمرد و عرض كرد: يا رسول الله ! گناهى از من سرنزده بود تا به وسيله چوب تنبيه شوم . من از دست حق گزار تو به ناحق چوب خورده ام .
- حالا تكليف چيست ؟
سواد بى پروا گفت : يا رسول الله ! تكليف اين است كه بر وفق دين مبين تو حكم قصاص اجرا شود.
رسول اكرم بى درنگ آمد و چوبى را كه در دست داشت به دست سواد داد و بعد سينه خود را برهنه كرد تا عمل قصاص انجام پذيرد.
مردم كه سواد را با چوب كشيده ديده بودند، خيال مى كردند اين مرد مدنى بر سينه رسول ، يعنى مخزن وحى و صندوق قرآن ، چوب خواهد زد.
سواد پيش آمد، سيصد و دوازده جفت چشم به اين مرد نگران مانده بود.
همه از خود مى پرسيدند:
- آيا سواد آن قدر دل سياه و روسياه است كه بر سينه رسول الله چوب بكوبد؛ هر چند هم كه به حق باشد؟!
ولى ديدند كه سواد چوب را از كف انداخته و پيغمبر را به آغوش كشيده ، سينه اش را غرق بوسه ساخت و عرض كرد: يا رسول الله ! اين سعادتى بى مانند بود كه در آستان مرگ سينه برهنه تو را ببوسم .
در اين هنگام پيغمبر گرامى اسلام در برابر نيروى خويش ، اين خطابه را ايراد فرمود:
بسم الله الرحمن الرحيم
((بدانچه پروردگار بزرگ فرمان مى دهد من نيز فرمان مى دهم و از آنچه وى را ناپسند آيد بازتان مى دارم .
خداوند بى همتاى ما راستى و درستى را دوست مى دارد و مردم جوانمرد و فداكار را در ملكوت مقدس خويش جاى مى بخشد. مدار برترى و بزرگى در مرام مقدس اسلام پرهيزكارى است ، آنان كه از همه پرهيزكارترند از همه كريم تر و شريف ترند، ولى قرآن مجيد ما در پيشگاه عدالت خويش همه را برابر و يكسان مى نگرد. قرآن كريم بر همه به يك روش حكومت فرمايد.
چنين مقدر بود كه در اين سرزمين ، كسان ما برخى برهنه پاى و برخى تهى دست گرد آيند و بر مردمى كه از مردى و مردمى بويى نبرده اند؛ حمله آورند و به عقيده استوار خويش با ضرب شمشير و صفير تير، چيرگى و پيروزى بخشند.
ما همى بكوشيم و پيش رويم ، اما اين كوشش ها و در نتيجه پيشروى ها هنگامى در پيشگاه پروردگار، پسنديده آيد كه كوشش ها فقط به خاطر حق به كار رود و پيشرفت به سوى حق صورت پذيرد، وگرنه بيهوده به اين زمين رخت كشيده ايم و بيهوده زحمت سفر بر خويش آسان گرفته ايم .
لا يفعل الله فيه من احد الا ما سعى به وجهه
پروردگار متعال جز خلوص نيت از كس نپذيرد و عبادت مقبوله در درگاه وى آن عبادت باشد كه صميمانه ادا گردد، در همه جا بايد بردبار و پايدار بود.
مردان مبارز اگر در مبارزه خويش ثبات و شهامت به كار نبرند، در هم شكنند و از پاى درآيند.
از كوه هاى شعله ور بالا رويد و بر درياهاى خون و آتش شنا كنيد. هدف شما حق است و آن كس كه حق را هدف خويش قرار دهد هر چند در راه اين هدف سر و جان ببازد، زيان كار نخواهد بود.
بنده بردبار، محبوب پروردگار است و جان خستگى ناپذير، خواه دير و خواه زود، شاهد ظفر را به آغوش خواهد كشيد. خصلت صبر در حوادث عظيم ، مايه نجات و وسيله رستگارى است . پروردگار توانا از بركت صبر، اندوه ها و غموم را از قلب مردم صابر بزدايد و در آن جهان نيز به سعادت و فلاحشان رساند.
نبى الله در ميان شماست ، به شما امر مى دهد، شما را نهى مى كند، امر وى امر به معروف و صالحات و خيرات است و نهى او از منكرات و ملاهى و مناهى است .
حيا كنيد، از كردارى كه خداى شما را به خشم آورد، پرهيز جوييد؛ زيرا خداى شما در كتاب كريم خود فرمايد: لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم (37)؛ ((خشم الهى خشمى عظيم و هولناك است .))
نيكو بنگريد تا در اين كتاب عزيز به كدام كردار فرمانتان داده و از كدام كردار نهيتان فرموده است .
نيكو بنگريد كه پروردگار متعال از آيات بينات خويش چه جلوه ها به چشم اندازتان افكنده و شما را از انحطاط و مذلت چگونه به عزت و علا رسانيده است .
پس به اين دين مبين ، به اين قرآن كريم كه مايه عزت و شرف و سعادت شماست ، تمسك جوييد تا پروردگار خويش را از خود خشنود سازيد.
چنان باشيد كه خداوند متعال از شما راضى باشد و چنان كنيد كه به پاداش ‍ آن شايسته رحمت و مغفرت وى گرديد.
پروردگار متعال به مجاهدين اسلام حيات جاويدان وعده فرموده و وعده وى هميشه حق و گفتار وى همه جا عين صدق است .
به آنچه وعده داده ، وفا خواهد كرد و آنچه گفته همه را به حقيقت و راستى خواهد آراست .
و همچنان كيفرى كه به بدكاران و مردم منافق خواهد داد، كيفرى بسيار دشوار و شديد باشد.
و انما انا و انتم با لله الحى القيوم ، اليه الجاءنا ظهورنا و به اعتصمنا و عليه توكلنا و اليه المصير.
من و شما آفريده خداوند حى و قيوم باشيم و بدو تعلق داريم و به سوى او باز خواهيم گشت .
پشتيبان ما او باشد و جز او پناه و ملجاء و ملاذى براى ما نيست ، من مغفرت و مرحمت الهى را از براى خويش و شما مساءلت مى دارم .))
در اين هنگام نيروى اسلام كه حالت حمله به خود گرفته بود، پيغمبر فرمود:
- ((تا اجازه ندهم حمله مياوريد و اگر به سوى شما جنبيدند، دشمن را به تيرباران بگيرد. خونسردانه به هدف تير بيندازيد و احتياط كنيد كه تركش هايتان از تير تهى نماند.
من اصرارى به جنگ ندارم . اگر دشمن به صلح گرايد نيز دوست مى دارم كه با دشمن سر صلح گيرم .))
از نيروى قريش ، عمير بن وهب دستور يافته بود كه لشكر اسلام را بازبين كند تا اگر كمينى گرفته اند، كمينگاه شناخته شود.
عمير بن وهب پس از يك بازديد دقيق ، به سوى لشكرگاه قريش بازگشت و به فرماندهان مكه گفت :
كمينگاهى نديده ام تا موجب تشويش و هراس باشد. همين هستند كه هستند، ولى قومى مخوف و مرموز به چشم مى آيند. بر پشت اين شتران آب كش كه از مدينه به اين سرزمين آمده اند، هر چه ديدم مرگ ديدم ، فداكارى ديدم ، زهر قاتل ديدم . اين قوم در اين خاموشى هول انگيز كه به خود گرفته اند، همچون افعى ، نيش مسموم خويش را در كام مى گردانند و انتظار مى برند كه ناگهانى به سوى ما جنبش كنند.
من چنان احساس مى كنم كه اين قوم تا به تمامى كشته نشوند، راه را به روى ما باز نكنند و مسلم است كه تا هر كدام حريف خود را از پاى در نياورند، خود از پاى درنيايند.
عمير بن وهب در انتهاى گزارش خود گفت :
من عقيده دارم كه اگر با اين قوم از در صلح درآييم به صلاح ما باشد.
عبتة بن ربيعه و جمعى ديگر نيز چنين عقيده داشتند، ولى ابوجهل و گروهى از جهال قريش جنگ مى خواستند؛ زيرا فكر مى كردند كه در اين پيكار، ريشه اسلام را از جاى خواهند درآورد.
بالاخره ابوجهل كار خود را صورت داد و نداى صلح خواهى رسول اكرم بى جواب ماند.
معركه كارزار گرم شد. عتبة بن ربيعه با برادرش شيبة بن ربيعه و پسرش وليد، نخستين كسانى بودند كه پا به ميدان كارزار نهادند.
از لشكر اسلام ، عوف و معود، پسران حارث و عبدالله بن رواحه ، به نام مبارزه اسب به ميدان جهانيدند، اما عتبه كه از متشخص ترين خاندان هاى قريش و سلاله عبد مناف بود، گفت : ما شما را شايسته مبارزه نمى شناسيم . ما جز بنى اعمام خود كسى را حريف خويش نمى بينيم .
اين سه تن كه از انصار بودند به جاى خود بازگشتند و در عوض ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) و حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب پا به ميدان جهاد گذاشتند و وقتى خود را به نام و نسب ياد كردند، عتبة بن ربيعه گفت : اين سه تن كفو كريم ما هستند. ابتدا اميرالمؤ منين على با وليد بن ربيعه درآويخت و در نخستين ضربه ، با شمشير خويش بازوى بريده وليد را از منكب فروانداخت ، وليد با دست سالم خود آن بازوى بريده را به سوى على انداخت . على (عليه السلام ) مى گويد: آن بازوى بريده بر سر من فرود آمد و چنان سنگين فرود آمد كه گمان كردم كوه پاره اى بر سر من كوبيده اند.
وليد كه يك دست خود را از دست داده بود به سمت پدر گريخت ، ولى على (عليه السلام ) در طى راه با ضربه ديگر كارش را ساخت و بعد به كمك عموى خود حمزه به سراغ شيبه رفت و با يك ضربه شمشير شيبه را هم از پاى درآورد.
عبيدة بن حارث با عتبة بن ربيعه همچنان گرم مبارزه بودند.
عبيده و عتبه به دست يكديگر كشته شدند. عتبه در همان ميدان جا به جا به هلاكت رسيد، ولى عبيده پس از پايان جنگ با همان زخم كه از دست حريف خود خورده بود، شهادت يافت .
قتل عتبه و شيبه و وليد كه ستون فقرات مشركين را تشكيل مى دادند، پشت سپاه مكه را شكست .
البته در جنگ تن به تن ، نيروى قريش ديوانه وار از خود دفاع مى كردند، ولى روحيه خود را به سختى باخته بودند و از اين طرف مسلمانان ، جانانه جهاد مى كردند و سر از پا نمى شناختند. ايمان لشكر اسلام ، تجهيز سنگين و عظيمى بود كه لشكر قريش با همه قدرت و جلادت خود نمى توانست بر آن چيره گردد.
سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان (38)
آن ترس كه پروردگار متعال در قلب كفر افكنده بود، حربه كارگرى بود كه بر پيكر قريش فرود آمد و ديگر قدرت حمله و حتى دفاع را نيز از دست داده بودند.