ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۱۰ -


درباره پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند: سخن او از همه مردم فصيح تر و بيان او از همه بالاتر بود. كلام او دلنشين و ساده بود. از پرگويى دورى مى جست و كلماتش مانند دانه هاى مرواريد، چيده و منظم بود. سخن او با آنكه مختصر بود، منظور او را كاملا مى رسانيد و از كلمه هاى بيهوده و بى مورد به كار نمى برد. سخن او پشت سر هم و بدون وقفه بود، ولى براى اينكه شنونده آن را به ذهن بسپارد و كاملا متوجه شود، ميان جمله هايش درنگ مى كرد. آواز آن حضرت بلند و رسا بود(432).
از فشرده گوترين انسانها بود، ولى در عين ايجاز، تمامى آنچه را كه مى خواست بگويد، بيان مى كرد. نه زياده گويى داشت و نه ناقص گويى . جمله هايش پى در پى بود و ميان آنها لحظه اى خاموش مى ماند تا شنونده ، سخنانش را دريابد و به خاطر بسپارد(433).
شيرين سخن ترين و شيواگوترين مردمان بود و مى فرمود: من فصيح ترين عربم و بهشتيان به زبان محمد (صلى الله عليه و آله ) سخن مى گويند و مى فرمود من زبان آورترين فرد عربم (434). وى چنان شمرده سخن مى گفت كه شنونده مى توانست واژگان را بشمارد(435).
46 - علاقه به زادگاه
نمونه هايى از وطن دوستى و علاقه به زادگاه در سيره نبوى مشاهده مى شود. دورى از زادگاه ، سبب رنجش خاطر رسول الله مى شد و اشتياق به ديدار زادگاه به خوبى در رفتار ايشان نمايان بود. هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از مكه هجرت كرد، مشركان تصميم داشتند آن حضرت را بكشند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مخفيانه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد. وقتى به سرزمين جحفه (كه فاصله چندانى با مكه ندارد) رسيد، به ياد زادگاهش مكه افتاد. آثار اين شوق كه با تاءثر و اندوه عميق آميخته بود، در چهره مباركش ديده مى شد. در همين زمان ، جبرئيل (امين وحى ) نازل شد و به پيامبر عرض كرد: به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى ؟ پيامبر فرمود: آرى . جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاد:
ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد.(قصص : 85)
آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت ) باز مى گرداند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد، رو به مكه فرمود:
الله يعلم اءنى احبك و لولا ان اهلك اخرجونى عنك ، لما آثرت عليك بلدا و لا ابتغيت بك بدلا و انى لمغتم على مفارقتك .
خداوند مى داند كه من تو را دوست دارم و اگر ساكنان تو مرا از تو بيرون نمى راندند؛ جز تو را بر نمى گزيدم و به جاى تو، شهرى را نمى طلبيدم و همانا از جدايى تو غمگين هستم و دلم پر از اندوه است .
سرانجام پس از گذشت هفت سال از اين وعده ، پيامبر با سپاه نيرومند اسلام ، مكه را فتح كرد و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز درآورد و وعده خداوند تحقق يافت . ايشان سوار بر شتر، با شكوه و عزت بسيار همراه مسلمانان وارد مكه شد و اين شهر مقدس را فتح كرد. وقتى حضور مسلمانان و عظمت اسلام را ديد، همان جا پيشانى اش را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد(436).
در تاريخ آمده است هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وارد مكه شد، عمامه سياه بر سر داشت . كنار كعبه آمد و روبروى در كعبه ايستاد و گفت :
نيست معبودى جز خداى يكتا و بى همتا كه ((وعده اش را تحقق بخشيد.)) بنده اش را يارى كرد و گروه هاى مشرك را شكست داد. آگاه باشيد: هر خون و خون بها و ادعاهاى ديگر كه در زمان جاهليت بود، تمام آنها را زير اين دو پايم مى گذارم ؛ جز توليت كعبه و آبرسانى به حاجيان كه اين دو بايد به صاحبان شايسته اش واگذار شود(437).
47 - بزرگوارى و چشم پوشى
چشم پوشى از خطاى ديگران ، در سيره بزرگان به خوبى نمايان است . رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه مظهر راءفت و رحمت بود، با بزرگوارى و خطاپوشى با اشتباه ديگران برخورد مى كرد و با همين شيوه تربيتى ، وسيله تنبه و تحول روحى و روانى را در ديگران فراهم مى كرد.
1. انس بن مالك مى گويد: در خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بودم . آن حضرت لباسى بر تن داشت كه حاشيه اش زبر بود. عربى باديه نشين از راه رسيد و از ايشان كمك خواست ، ولى به اين صورت كه نخست لباس پيامبر را به شدت كشيد، به گونه اى كه بر گردن آن حضرت اثر گذارد. سپس گفت : اى محمد! دو شتر مرا از مال خدا كه نزد تو است ، بار كن كه اگر چنين كنى ، از مال خود يا پدرت چيزى به من نداده اى . پيامبر ابتدا سكوت اختيار كرد. سپس فرمود: مال ، مال خداست و من بنده خدايم . اى مرد در برابر رفتار خشنى كه با من كردى ، معامله به مثل خواهى شد؟ آن شخص ‍ گفت : نه . پيامبر فرمود: به چه علت ؟ آن مرد گفت : زيرا تو بدى را با بدى پاداش نمى دهى . پيامبر شاد شد و دستور داد بر يك شتر او جو و بر شتر ديگرش خرما بار كردند و او را خشنود روانه ساخت (438).
2. همچنين آورده اند هبار به زينب ، دختر رسول الله (صلى الله عليه و آله )، در راه مكه به مدينه حمله كرد، به گونه اى كه زينب از اين حمله ناگهانى وحشت زده شد و بچه اش را سقط كرد. پيامبر با شنيدن خبر اين واقعه فرمود: هر كس هبار را ديد، او را بكشد. مدتى از اين قضيه گذشت . هبار از كردار خود پشيمان شد و تصميم گرفت نزد پيامبر برود و توبه كند. به اين منظور، خدمت پيامبر رسيد و گفت : اى پيامبر خدا! ما مشرك و بت پرست بوديم . خداوند به وسيله تو، ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات بخشيد. اى پيامبر خدا، از كار من كه به خاطر نادانى بود، بگذر. او با اقرار به زشتى كار خود، مسلمان شد. پيامبر فرمود: ((تو را عفو كردم . خداوند به تو احسان كرد؛ زيرا تو را به اسلام هدايت فرمود و اسلام ، انسان را از گذشته جدا مى سازد(439))).
3. عبدالله سهمى در مكه به پيامبر ناسزا گفت و درباره آن حضرت سخنان ناروايى بر زبان راند. روزى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و مسلمانان ، پيروزمندانه وارد مكه شدند و دشمنان اسلام خوار گشتند، عبدالله فرار كرد. پس از مدتى خدمت پيامبر آمد. مسلمان شد و از گذشته نادرست خويش عذرخواهى كرد. پيامبر، عذرش را پذيرفت و او را بخشيد. عبدالله سهمى در اين هنگام ابياتى سرود كه ترجمه آن چنين است :
اى پيامبر بزرگ ، زبان من بسته و هلاكت ، مرا در بر گرفته است . من با شيطان در روش هاى گمراهانه مسابقه دادم . واى بر كسى كه خواسته هاى شيطانى در او پديد آيد. گوشت و استخوان و دلم ، با ايمان كامل گواهى مى دهد كه خدايى هست و تو ماءمورى كه مردم را از عذاب او بترسانى .
عبدالله سهمى در جايى ديگر سرود:
اى پيامبر، من از كارهايى كه انجام داده ام ، پوزش مى خواهم ؛ زيرا در گمراهى ، سرگردان بودم . مرا ببخش كه بى توجهى پدر و مادرم ، مرا به لغزش و زشتى ها كشانيد. تو پيامبر بخشنده و مهربان هستى . گواهى مى دهم كه دين تو راست و حق است و تو ميان مردم شخصيت برجسته اى دارى (440).
4. كافران قريش در مكه تا توانستند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را آزار دادند و كار را بر او و پيروانش سخت گرفتند. پيامبر در برابر آن همه آسيبها، شكيبايى به خرج داد تا هنگامى كه مكه را فتح كرد و بر دشمنان خويش ‍ چيره گشت . با آن همه بدكردارى مشركان كه همگان مى دانستند، گمان مى رفت پيامبر از آن مردم لجوج و ستيزه گر، سخت انتقام بگيرد و آن افراد بى رحم را كه از شكنجه و كشتار مسلمانان فروگذار نبودند، از دم تيغ بگذراند. با اين حال ، چنين نشد و رسول رحمت در سخنرانى تاريخى خود در مسجدالحرام به مكيان فرمود: بگوييد چگونه با شما رفتار كنم ؟ آنان در پاسخ گفتند: ما جز نيكى ، گمانى به شما نمى بريم . شما برادرى بزرگوار و فرزند پدرى بزرگوار هستيد. پيامبر فرمود: ((همان گونه كه برادرم يوسف به برادرانش فرمود كه سرزنشى براى شما نيست ، من نيز به شما مى گويم كه برويد، همه شما را آزاد كردم (441))).
5. روزى چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن خاصى كه دو پهلو بود، سلام كردند. پيامبر نيز در پاسخ گفت : ((و عليكم .)) عايشه قصد آنها را دريافت و با عصبانيت ، پرخاش كرد و ناسزا گفت . رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((عايشه آرام بگير و بد زبانى نكن . مگر نمى دانى خدا، مدارا با همه كس را دوست دارد(442))).
48 - امانت دارى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نسبت به اداى امانت به صاحبانش بسيار پايبند بود. ايشان حتى در مورد كفار و مشركان نيز اين رويه پسنديده را به جا مى آورد. از اين رو، دشمنان حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) در مكه ، حتى پس از اعلام پيامبرى اش همچنان نفيس ترين اشياى خود را نزد وى به امانت مى گذاشتند و ترديدى به خود راه نمى دادند كه مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آيين خود خرج كند. به همين دليل ، پس از آماده شدن براى هجرت به سوى يثرب ، از امام على (عليه السلام) خواست چند روز در مكه بماند و امانت ها را به صاحبانشان پس بدهد. رسول گرامى اسلام مى فرمايد:
امانت را به كسى كه تو را امين قرار داد، باز پس بده و به كسى كه به تو خيانت كرد، خيانت مكن (443).
ايشان حتى نخ و سوزن را به صاحبش بر مى گرداند(444) و مى فرمود:
وقتى كسى سخنى گفت و به اطراف خود نگريست ، آن سخن نزد شما امانت است (445).
در نبرد خيبر، مسلمانان دچار كم غذايى شديدى شدند، به گونه اى كه براى رفع گرسنگى ، از گوشت برخى حيوانات كه خوردن آنها مكروه است ، استفاده مى كردند. مسلمانان چند دژ از دژهاى خيبر را گشوده بودند، ولى دژى كه مواد غذايى فراوانى در آن انبار كرده بودند، به دست مسلمانان نيفتاده بود. در اين هنگام ، چوپان سيه چرده اى كه براى يهوديان خيبر گله دارى مى كرد، به حضور حضرت شرفياب شد و درخواست كرد كه حقيقت اسلام را بر او عرضه كند. وى در همان نخستين جلسه ها، بر اثر گفتار مستدل و منطقى آن فرستاده خدا ايمان آورد. سپس گفت : همه اين گوسفندان ، امانت يهوديان خيبر در دست من است . اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفند قطع شده است ، تكليف من چيست ؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه ، با كمال صراحت فرمود: در آيين ما، خيانت به امانت ، يكى از بزرگترين گناهان است . بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى . او نيز از دستور پيامبر پيروى كرد و بى درنگ در جنگ عليه يهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسيد(446).
پيامبر هنگام ورود به مسجدالحرام ، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود، نزد خود طلبيد تا در كعبه را باز كند و درون كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر پس از انجام اين مقصود، از پيامبر خواست كه كليد خانه خدا را به او تحويل دهد و مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب ، مقامى برجسته و شامخ بود، به او بسپرد.
پيامبر بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها، در كعبه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد:
ان الله ياءمركم اءن تؤ دوا الاءمانات الى اءهلها... .(نساء: 58)
خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن برسانيد...(447).
بر اساس روايتهاى ديگر، پيامبر داخل خانه خدا دو ركعت نماز خواند. سپس از كعبه بيرون آمد. عباس در حالى كه تقاضاى كليددارى كعبه را براى خود مى كرد، آيه 58 سوره نساء نازل شد. پيامبر نيز به على (عليه السلام) دستور داد كه كليد كعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او پوزش بخواهند. عثمان به على (عليه السلام) گفت : در آغاز، كليد را با خشونت از من گرفتى ، ولى اكنون با كمال مهر و محبت به من دادى ؟ على (عليه السلام) جريان نزول آيه قرآن را براى او بيان كرد و گفت : به علت احترام فرمان خدا، چنين كردم . عثمان بن طلحه با شنيدن اين مطلب ، اسلام آورد(448).
پيش از نبوت ، لقب ((امين )) به حضرت دادند. ابوجهل در يكى از سخنانش گفته است كه محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما كرد و ما او را امين ناميديم ؛ زيرا شخصى درستكار، آرام و راستگو بود. او را احترام كرديم تا اينكه مقام والايى يافت . آنگاه ادعا كرد كه پيامبر خداست (449). پس از بعثت كه قريش به دشمنى با او برخاستند، باز هم اموال خود را نزد او به امانت مى سپردند. در راستگويى و درستكارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت دارى او اذعان داشتند و او را ((محمد امين )) مى خواندند(450).
49 - راستگويى
صداقت و راستگويى به روشنى در گفتار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نمايان است . هيچ چيز مثل دروغگويى وجود مبارك حضرت را نمى آزرد. توصيه جدى ايشان براى تهذيب نفس به ديگران در پيش گرفتن راستى و صداقت بود. امام على (عليه السلام)، او را راستگوترين مردمان معرفى مى كند(451). ابن عباس نيز مى گويد: چون آيه ((و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده )) نازل شد، آن بزرگوار بر فراز كوه صفا رفت و فرياد برآورد: به ما حمله كرده اند! مردمان گفتند: او كيست ؟ اطرافش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر بگويم اسبانى (با سواران خويش ) در دره آهنگ هجوم به شما را دارند، حرفم را مى پذيريد؟ گفتند: آرى ، ما جز راستگويى از تو نشنيديم . فرمود: پس همانا من هشدار دهنده شمايم در برابر عذابى سخت (452).
حتى روزى ابوجهل به پيامبر گفت : ما تو را تكذيب نمى كنيم ، بلكه دستورهايى كه آورده اى ، تكذيب مى كنيم . آنگاه اين آيه نازل شد:
فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون .(انعام : 33)
آنان تو را تكذيب نمى كنند، ولى ستمكاران ، آيات خدا را انكار مى كنند.
اخنس در جنگ بدر، ابوجهل را ديد و به او گفت : اى ابوحكم ! در اينجا جز من و تو كسى نيست كه سخن ما را بشنود. به من بگو آيا محمد در ادعايى كه مى كند، راست مى گويد يا دروغ ؟ ابوجهل گفت : به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است (453).
هرقل ، پادشاه روم ، وضع پيامبر را از ابوسفيان پرسيد و گفت : آيا پيش از ادعاى نبوت ، به او تهمت دروغگويى زده ايد؟ابوسفيان پاسخ داد: نه (454).
50 - يكسان نگرى
در مكتب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) انسانها برادر و برابرند و كسى را بر ديگرى هيچ برترى نيست جز به سبب تقوا. ايشان با همان كيفيت و كميت به توانگران مى پرداخت كه به فقيران توجه مى كرد و هر دو طبقه نزد ايشان از ارج و قرب يكسانى برخوردار بودند. ((نه بينوايى را به خاطر فقرش تحقير مى كرد و نه دولتمردى را به خاطر ثروتش بزرگ مى شمرد. براى هر دو به درگاه خداوند يكسان دعا مى كرد(455))). همچنين مى فرمود:
بدترين غذا، سورى است كه ثروتمندان را بدان دعوت مى كنند، نه بينوايان را. كسى كه ثروتمند را گرامى بدارد و بينوا را تحقير كند، در آسمانها دشمن خداوند است ...(456) كسى كه ثروتمندى نزدش بيايد و او را به خاطر اينكه از دنيا (و ثروتش ) بهره مند شود، برايش فروتنى كند، دو سوم دينش را از دست داده است (457).
همچنين از مردم مى خواست آنچه را خودشان (به خاطر كيفيت بد غذا) نمى خورند، به مستمندان ندهند(458).
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
فقيرى با لباس مندرس به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد و كنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندى نشست . ثروتمند لباس خود را از زير پاى آن فقير كشيد. پيامبر به ثروتمند فرمود: ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ گفت : نه . فرمود: ترسيدى از دارايى تو چيزى به او برسد؟ گفت : نه . فرمود: ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت : نه . فرمود: پس چه چيز تو را بر اين كار (كنار كشيدن از فقير) وا داشت ؟ گفت : اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى ) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم خوب جلوه مى دهد و هر كار خوبى را در نظرم زشت مى نماياند. من (به جبران اين كار) نصف مالم را به اين فقير مى دهم . پيامبر به آن مرد تهى دست فرمود: تو مى پذيرى ؟ او گفت : نه . ثروتمند گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم در دل من آيد آنچه به دل تو آمده است (كه نتيجه آن گمراهى ، تكبر، تحقير و توهين تهى دستان است (459)).
51 - احسان و نيكى به سائل
محرومان و مستمندان نزد رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از احترام خاصى برخوردار بودند و رسيدگى مالى به آنان جزو برنامه اصلى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بود. ايشان همواره و در همه جا، در پى برآوردن نياز فقيران بود و ديگران را نيز به اين امر خداپسندانه فرا مى خواند.
ابى سعيد خدرى مى گويد: در جمع گروهى از مهاجران نشسته بودم . برخى از آنها (به خاطر بينوايى ) عريان بودند و در ميان ديگران مى نشستند تا عريانى خود را پنهان كنند. يكى از ما قرآن مى خواند و ديگران گوش سپرده بودند. پيامبر آمد و فرمود: سپاس خدايى را كه از امت من كسانى را قرار داد كه به من فرمان داد تا با آنان (همدل و همدرد باشم و) شكيبايى ورزم . سپس براى رعايت عدالت ميان ما نشست و ادامه داد: اى گروه تهى دستان مهاجر! شما را به نور كامل در رستاخيز مژده مى دهم . نصف روز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت مى شويد و آن نيمه از روز، پانصد سال است (460).
رسول گرامى اسلام مى فرمايد: ((خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست بدارم (461))). آورده اند هيچ كس از پيامبر چيزى نخواست كه پاسخ منفى بشنود و آن حضرت هيچ سائلى را جواب رد نمى داد. اگر مى توانست حاجت او را بر مى آورد و اگر نمى توانست ، با زبان خوش او را قانع مى ساخت (462).
عجلان مى گويد: خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم كه سائلى آمد. حضرت برخاست و از زنبيلى كه در آن خرما بود، مشتى برداشت و به او داد. سائل ديگرى آمد و حضرت يك مشت ديگر به او داد تا سه نفر فقير آمدند، ولى حضرت به فقير چهارم فرمود: خدا ما و تو را روزى بدهد. سپس فرمود: پيامبر چنين بود كه هيچ سائلى را از مال دنيا محروم نمى كرد.
روزى زنى به پسرش گفت : نزد پيامبر برو و اگر هيچ نداشت ، پيراهن او را بخواه . وى نزد حضرت آمد و چيزى خواست . حضرت فرمود: هيچ چيز نزد ما نيست . عرض كرد: پيراهنت را به من بده . حضرت پيراهن خود را بيرون آورد و به او بخشيد(463). پس خداوند فرمان ميانه روى به او داد و فرمود:
و لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.(اسراء: 29)
دست خود را به گردن خود بسته مدار و به طور كامل آن را باز مكن كه در نتيجه ، ملامت شده و حسرت زده مى شوى .
برقى مى گويد: در وصيت پيامبر به على (عليه السلام) آمده است كه عمل به سنت من ، در نماز و روزه و صدقه است (464). شيخ كلينى از زيد شحام از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:
هرگز پيامبر، نيازمندى را محروم نساخت . اگر چيزى داشت ، به او مى داد و گرنه مى فرمود: خدا برساند(465).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
هر كه مايل است خداوند از نحوست روزش جلوگيرى كند، صبحگاه آن روز را صدقه بدهد. اگر مى خواهد نحوست شبش از بين برود، سر شب صدقه بدهد. من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم . اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است (466).
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود:
مردى يهودى از محلى كه پيامبر با اصحابش تشريف داشتند، گذشت و گفت ((السام عليك .)) آن جناب پاسخ داد: ((عليك )) (بر تو باد). اصحاب عرض كردند: اين مرد گفت مرگ بر شما باد. فرمود: من هم گفتم بر تو باد. پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد.
يهودى به راه خود رفت و پشته بزرگى هيزم گرد آورد. طولى نكشيد كه بازگشت . وقتى خواست از محل حضور پيامبر بگذرد، به او فرمود: پشته ات را زمين بگذار. هيزم را بر زمين نهاد كه ديدند مار سياهى ، چوبى را به دندان گرفته است . از او پرسيد: امروز چه كار كردى ؟ گفت : كارى نكردم . هيزم را كه جمع كردم ، دو گرده نان داشتم . يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم . فرمود: با همان صدقه از مرگش جلوگيرى شد؛ چون صدقه ، مرگ ناگهانى و ناروا را از انسان بر مى گرداند(467).
52 - غيبت گريزى
غيبت از گناهان كبيره است كه شعله هاى آن ، كردار نيك آدمى را مى سوزاند و قرآن مجيد از آن به خوردن گوشت برادر مرده تعبير كرده است . رسول گرامى اسلام نيز در آموزه هاى تربيتى خويش ، آسيب هاى غيبت كردن از ديگران را بر شمرده است .
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اصحابش فرمود: آيا مى دانيد غيبت چيست ؟ عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود:
ذكرك اءخاك بما يكره (468).
اينكه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد.
ابوذر در حديثى از رسول گرامى اسلام آورده است كه فرمود: اى اباذر! از غيبت بپرهيز كه غيبت بدتر از زناست . عرض كردم : اى پيامبر خدا، غيبت چيست ؟ فرمود: غيبت اين است كه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ‍ ندارد. عرض كردم : اى پيامبر خدا! اگر آنچه در مورد او گفته مى شود، در او باشد؛ چه ؟ فرمود: بدان كه اگر آنچه در او هست ، بگويى ، غيبتش كرده اى و اگر آنچه در او نيست ، بگويى ، به او بهتان زده اى .
در حديث است كه زنى براى مسئله اى به حضور پيامبر مشرف شد. وى مقدارى كوتاه قد بود. پس از رفتنش ، عايشه كوتاهى قد وى را با دست خويش تقليد كرد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به وى فرمود: خلال كن . عايشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش بيرون افتاد(469).
انس بن مالك مى گويد: روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به روزه امر فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه حضرتش افطار نكند. مردم همگى روزه گرفتند و چون غروب شد، هر روزه دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب مى آمد و آن حضرت اجازه افطار مى داد. در آن وقت ، مردى آمد و گفت : دو دختر دارم كه هنوز افطار نكرده اند و از آمدن در محضر شما حيا مى كنند. اجازه دهيد هر دو افطار كنند. حضرت پاسخى نداد. آن مرد گفته اش را تكرار كرد و باز حضرت چيزى نفرمود. چون براى بار سوم تكرار كرد، حضرت فرمود: روزه نبوده اند. چگونه روزه بوده اند، در حالى كه گوشت مردم را خورده اند. به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند. آن مرد به خانه رفت و از آنان خواست كه استفراغ كنند. آن دو چنين كردند، در حالى كه از دهان هر يك قطعه اى از خون بسته بيرون آمد. آن مرد با شگفتى به محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و داستان را براى آن حضرت بيان كرد. حضرت فرمود: به آن كسى كه جانم در دست اوست ، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود، اهل آتش بودند(470).
در حديث معروفى ، جابر و ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود:
الغيبه اءشد من الزنا(471).
غيبت از زنا بدتر است .
اين سخن به بيان ديگر نيز آمده است :
الرجل يزنى ثم يتوب فيتوب الله عليه و ان صاحب الغيبه لا يغفر حتى يغفر له صاحبه (472).
مرد زنا مى كند و سپس توبه مى كند و خدا توبه اش را مى پذيرد، ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا زمانى كه غيبت شونده او را ببخشد.
53 - وفاى به عهد
پيامبر گرامى اسلام پيش و پس از بعثت ، براى وفاى به عهد اهميت بسيارى قائل بود. ايشان در حالى به پيمانى كه با دوست و دشمن برقرار مى كرد، پايبند بود و تا زمانى كه طرف مقابل نقض عهد نمى كرد، بر تعهد خويش ‍ استوار بود. نمونه هايى از وفاى پيامبر اسلام به پيمان ها گوياى اين مدعاست :
1. در زمان جاهليت ، جمعى از جوانمردان قريش براى دفاع از حقوق مظلومان ، پيمانى به نام ((حلف الفضول )) بستند. يكى از شركت كنندگان در اين پيمان ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بود. او نه تنها پيش از بعثت ، با تمام وجود به اين پيمان وفادار بود، بلكه پس از آن نيز هر گاه از آن ياد مى كرد، مى فرمود: من حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم ؛ اگر چه در مقابل آن ، گرانبهاترين نعمت را در اختيار من قرار دهند(473).