ملكوت اخلاق

سيد حسين اسحاقى

- ۱ -


ديباچه

مى خواست گل كه دم زند از رنگ و بوى تو   از غيرت صبا، نفسش ‍ در دهان گرفت
حافظ
يكى از منابع شناخت اسلام ، سيره و روش زندگانى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؛ چون خداوند، ايشان را اسوه و الگوى كامل زيستن مادى و معنوى براى انسان معرفى مى كند.
يكى از افتخارهاى مسلمانان اين است كه تمام دقايق زندگانى آن حضرت از زمان تولد تا وفات ايشان در زمينه گفتار و رفتار و ويژگيهاى جسمى و معنوى ثبت و ضبط شده است . افزون بر آن ، پژوهشگران اسلامى كه شيفته پيامبر محبوب خويش بوده اند، با تحليل و بررسى سرتاسر زندگى ايشان ، اصول زندگى انسانى را از لابه لاى آن استنباط كرده اند كه مجموع اين پرداخته ها، سيره رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) را تشكيل مى دهد. بدون شك ، هر پيامبرى ، خليفه خداوند در روى زمين است و چه كسى بدين مقام ، سزاوارتر از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )؛ كه او برترين مردم و پيامبران است . محمد (صلى الله عليه و آله )، نمونه عقل و كمال ، سر چشمه حكمت و جلال ، مظهر دانش ، اسوه شجاعت و پرهيزگارى و انسان كامل و برخوردار همه مقامها و ارزشهاى بلند انسانى است . در هيچ يك از رفتارهايش ، نشانى از ضعف و ناپسندى نمى توان يافت و رفتارش از هر گونه پراكندگى و تناقض تهى است . خلاصه كلام اينكه او انسانى معصوم و مصون از خطا و مبرا از لغزش و افضل مخلوقات جهان هستى است . به همين دليل ، خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله ) را الگوى بنى آدم ، در طول همه قرن ها قرار داده و اطاعت از وى را حتى در كوچك ترين كارها امرى شايسته شمرده است . خداوند مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه .(احزاب : 21)
براى شما در رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است .
رخ زيبا، يد بيضا، دم عيسى دارى   آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى
و اينك كه ناخداى دشت سرسبز سيادت ، جان زمان را به زيور زيباى نام نبى مكرم آراسته ، پسنديده است كه سيرت آن حضرت را دريابيم و اين گوهرهاى درخشان را چون هديه اى گرانبها، فراروى همكاران خويش قرار دهيم . پژوهش پيش رو توسط جناب آقاى سيد حسين اسحاقى و ويرايش ‍ جناب آقاى محمد صادق دهقان به برنامه سازان رسانه ملى پيش كش ‍ مى شود. باشد كه همت والايشان ، پيروى از سيره نبوى را در جامعه اسلامى بيش از پيش نهادينه سازد.
انه ولى التوفيق
اداره كل پژوهش
مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
پيش گفتار
سيره پيشوايان دين اسلام به ويژه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) يكى از منابع شناخت معارف اسلامى به شمار مى رود. ((آنچه ما موظفيم از وجود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) استفاده بكنيم ، هم در گفتار است و هم در رفتار، هم در قول است و هم در فعل ؛ يعنى سخنان پيغمبر براى ما راهنما و سند است و بايد از آن بهره بگيريم و همچنين فعل و رفتار پيغمبر(1). همين طور كه سخن پيغمبر معنا دارد و براى يك معنا ادا شده است ، رفتارهاى پيغمبر هم همه معنا و تفسير دارد و بايد در آنها تعمق كرد(2). رفتار پيغمبر ما همانند سخنش ، آن قدر عميق است كه از جزئى ترين كار پيغمبر مى شود قوانين استخراج كرد. يك كار كوچك پيغمبر، يك چراغ است ، يك شعله است [و] يك نورافكن است براى انسان كه تا مسافتهاى بسيار دور را نشان مى دهد.
سيره در زبان عربى از ماده ((سير)) است . ((سير)) يعنى حركت ، رفتن ، راه رفتن . ((سيره )) يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعله است و فعله در زبان عربى بر نوع دلالت دارد. مثلا جلسه يعنى نشستن و جلسه يعنى سبك و نوع نشستن و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن ، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشته اند، رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كتاب هايى كه ما به نام سيره داريم ، سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه ، سير است و نه سيره . اسمش سيره هست ، ولى واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است ، نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نه قدر پيغمبر(3).
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر و روشى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد. بحث ما در مقاصد پيغمبر نيست . مقاصد پيغمبر عجالتا براى ما محرز است . بحث ما در سبك پيغمبر است ؛ در روشى كه پيغمبر براى هدف و مقصد خودش به كار مى برد. مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد. روش تبليغى پيغمبر چه بود؟ چه سبكى داشت ... سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران چگونه بود(4).
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مردى بود كه در عمل سيره داشت [و] روش و اسلوب داشت . منطق داشت و ما مسلمانان موظفيم كه سيره ايشان را بشناسيم [و] منطق عملى ايشان را كشف كنيم براى اينكه از آن منطق در عمل استفاده بكنيم . حال آيا يك انسان مى تواند از اول تا آخر عمر يك منطق داشته باشد كه آن منطق براى او اصل باشد و اصالت داشته باشد(5)؟))
خداى متعال به همه مسلمانان فرمان مى دهد كه پيامبر ارجمند اسلام را مقتدا و سرمشق خود قرار دهند و در همه امور از او پيروى كنند:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.(احزاب 21)
براى شما در رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، نمونه و سرمشق نيكويى براى پيروى است براى آن كسى كه به خدا و آخرت اميدوار است و بسيار خدا را ياد مى كند.
و نيز مى فرمايد:
و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا... .(حشر: 7)
آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به شما مى فرمايد، بگيريد و از آنچه شما را باز مى دارد، دورى كنيد.
امير مؤمنان على (عليه السلام) در فرازى از نهج البلاغه مى فرمايد:
همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كافى است كه نمونه و سرمشق تو قرار گيرد و راهنماى تو بر نكوهيدگى و عيبناكى دنيا و خوارى ها و زشتى هاى فراوان آن شود؛ چون هر سوى آن از او گرفته و براى غير او گسترده شد و برخوردارى از آن از او بريده و زينت هايش از او دور كرده شد.
پس به پيامبر پاك و مطهر خود اقتدا كن كه روش او نمودار و سرمشقى است براى كسى كه اقتدا جويد و تسلايى براى كسى كه تسليت خواهد و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبرش را سرمشق خود سازد و به دنبال او رود. از دنيا اندكى به قدر ضرورت و با سختى و مشقت مى خورد و به آن با گوشه چشم نيز نگاه و توجه نمى كرد. پهلوى او از همه مردم تهى تر و شكم او از همه خالى تر بود. دنيا به او عرضه شد و او از پذيرفتن آن سر برتافت . دانست كه خداى سبحان چيزى را دشمن مى دارد، او نيز آن را دشمن داشت و چيزى را خوار شمرده ، او نيز آن را خوار انگاشت و چيزى را كوچك ساخته ، او نيز آن را كوچك دانست و اگر جز اين نبود كه آنچه خدا و رسول او دشمن داشته اند، دوست مى داريم و آنچه خدا و رسول او حقير و ناچيز دانسته اند، بزرگ و عظيم مى پنداريم ، همين براى نشان دادن مخالفت ها با خدا و سرپيچى ما از فرمان الهى كافى بود. همانا آن بزرگوار بر روى زمين غذا مى خورد و همچون بردگان مى نشست و كفشش ‍ را با دست خود پينه مى زد و لباس خود را وصله مى كرد و بر الاغ بى پالان خود سوار مى شد و ديگرى را بر ترك خود سوار مى كرد. پرده اى بر در خانه او آويختند كه نقش هايى داشت . به يكى از زنان خود فرمود: ((اين پرده را از جلوى چشم من دور كن كه هر گاه به آن مى نگرم ، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم .)) با دل خود از دنيا روى گرداند و ياد آن را در دل خود ميراند و دوست داشت زينت دنيا از چشم او پنهان بماند تا زيورى از آن برنگيرد. دنيا را پايدار نمى دانست و اميد ماندن در آن نداشت و آن را از خود بيرون راند و دل از آن بركند و ديده از آن فرو پوشاند. چنين است هر كس چيزى را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد يا نزد وى آن را ياد كنند. در روش ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نشانه هايى است كه تو را به زشتى ها و عيب هاى دنيا راهنمايى مى كند؛ چون او همراه با بستگان نزديك خود در دنيا گرسنه به سر مى برد و با منزلت بزرگى كه داشت ، زينت هاى دنيا از او دور مانده بود.
پس بيننده با خرد خويش بنگرد كه آيا خدا، محمد (صلى الله عليه و آله ) را به اين ترتيب (كه از عيش و نوش دنيا به دور داشته بود) اكرام فرموده يا او را خوار و خفيف ساخته است . اگر بگويد او را خوار ساخته ، به خداى عظيم سوگند، دروغ گفته است و اگر بگويد او را اكرام كرده ، پس بايد دريابد كه خداوند غير او را خوار داشته كه دنيا را برايش گسترانده و آن را از كسى كه از همه به او نزديك تر و مقرب تر است ، دور داشته است .
پس بايد اقتدا كننده ، به پيامبر خود اقتدا كند و از او پيروى كند و پا جاى پاى او گذارد، وگرنه از بدبختى و هلاكت ايمن نخواهد بود؛ كه خداى متعال ، محمد (صلى الله عليه و آله ) را نشانه اى براى قيامت و بشارت دهنده به بهشت و بيم دهنده از كيفر و عذاب قرار داده است . از دنيا، گرسنه بيرون رفت و به آخرت ، سالم و بى عيب وارد شد. تا آنگاه كه از جهان رحلت كرد، سنگى بر سنگى ننهاد و خدا بر ما منتى بزرگ دارد كه به احسان خود، او را براى ما پيشرو نهاد كه از او پيروى كنيم و پا جاى پاى او گذاريم (6).
خداوند به پيامبرش مى فرمايد:
فبما رحمه من الله لنت لهم ؛ ((اى پيامبر! در پرتو لطف خداوند، نسبت به مسلمانان نرم خوى شدى .)) همچنين فرموده است : و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ ((اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم ، اخلاقى خشن داشتى ، مسلمانان از اطرافت پراكنده مى شدند)).(آل عمران : 159).
اين كتاب در دو بخش سامان يافته است : بخش نخست به روز شمار زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) اختصاص دارد كه به صورت فشرده ، رويدادهاى مربوط به زندگى پيامبر گرامى اسلام را بازگو مى كند. در بخش ‍ دوم ، به تعداد سوره هاى قرآن ، 114 جلوه رفتارى و گفتارى آن حضرت در زمينه اخلاق فردى ، خانوادگى و اجتماعى گلچين شده و در سه فصل گرد آمده است .
واپسين كلام نيز تصويرگر رفتار رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) از زبان دو سيد جوانان اهل بهشت ، امام حسن و امام حسين (عليه السلام) و همچنين تبيين كننده مقصد پيامبران از نگاه معمار بزرگ انقلاب ، امام خمينى (ره ) است . اميدواريم در سالى كه به نام مبارك پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) آراسته شده است ، اين پژوهش مورد استفاده خوانندگان و مخاطبان قرار گيرد.
غنچه اى از شاخسار مصطفى   گل شو از ياد بهار مصطفى
از بهارش ، رنگ و بو بايد گرفت   بهره اى از خلق او بايد گرفت
مرشد رومى چه خوش فرموده است   آن كه يم در قطره اش آسوده است
مگسل از ختم رسل ، ايام خويش   تكيه كم كن بر فن و بر گام خويش ‍
فطرت مسلم سراپا شفقت است   در جهان ، دست و زبانش رحمت است
آن كه مهتاب از سر انگشتش ، دونيم   رحمت او عام و اخلاقش عظيم
از مقام او اگر دور ايستى   از ميان معشر ما نيستى (7)
بخش اول : مرواريد نبوت در يك نگاه
روز شمار زندگى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله )
چون هدف از اين نوشتار، بررسى جلوه هاى اخلاقى و رفتارى پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) و پيروى از آنهاست ، بيش و پيش از هر چيز، آشنايى مختصر با زندگى اين در درخشان عالم هستى ضرورى مى نمايد. حضرت محمد بن عبدالله (ص) هنگام طلوع فجر روز جمعه 17 ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادى (8) در مكه به دنيا آمد(9). پيش از تولد آن حضرت ، پدرش ، عبدالله در 25 سالگى در مدينه از دنيا رفته بود(10) و مادرش ، آمنه ، دختر وهب تا يك هفته او را شير داد. سپس ثوبيه ، به مدت چهار ماه شير دادن او را به عهده گرفت . پس از آن ، حليمه از طايفه بنى سعد كه به مكه آمده بود تا براى گذراندن زندگى اش ، كودكى را براى شير دادن بپذيرد، عهده دار شير دادن محمد شد و او را به ميان قبيله خود (بنى سعد) برد. حليمه پس از دو سال ، او را به آمنه باز گرداند، ولى به اين دليل كه از وجود اين كودك ، بركتها ديده بود، با رضايت مادرش ، دوباره به محل سكونت خود بازگرداند(11). سرانجام حليمه ، محمد را در پنج سالگى به آمنه تحويل داد(12).
هنگامى كه محمد شش ساله شد، آمنه بدرود حيات گفت و جدش ، عبدالمطلب سرپرستى او را به عهده گرفت (13). هنگامى كه هشت ساله شد، عبدالمطلب نيز درگذشت و عمويش ، ابوطالب سرپرست وى شد(14).
محمد در سيزده سالگى ، ابوطالب را در مسافرت به شام كه به منظور تجارت انجام گرفت ، همراهى كرد. در بين راه ، راهبى به نام بحيرا، او را ديد و به پيامبرى وى بشارت داد و از آينده اش خبر داد(15).
محمد در 25 سالگى با خديجه ، دختر خويلد كه از اشراف قريش و صاحب سرمايه بود، آشنا شد. سپس با سرمايه او و به همراهى غلامش ، ميسره براى تجارت به شام رفت و پس از بازگشت ، با وى ازدواج كرد(16). در 40 سالگى ، در بيست و هفتم ماه رجب (17) به پيامبرى برانگيخته شد. هنگامى كه در غار حرا سرگرم عبادت بود، جبرئيل نخستين آيات (سوره علق ) را بر او نازل كرد(18). از آن پس وضو و نماز واجب شد و جبرئيل كيفيت آنها را به پيامبر ابلاغ كرد(19). نخستين مرد و زنى كه به پيامبر ايمان آوردند على بن ابيطالب (عليه السلام) و خديجه (عليها السلام ) بودند(20). سپس چند نفر ديگر نيز اسلام را پذيرفتند. پيامبر با اين عده كم تا سه سال مخفيانه در دره هاى مكه عبادت مى كرد و نماز به جا مى آورد(21). حمزه بن عبدالمطلب ، عموى پيامبر در سال دوم بعثت ايمان آورد و به جانب دارى از ايشان همت گماشت (22). سه سال پس از بعثت ، پيامبر ماءمور شد كه آشكارا به تبليغ دين اسلام بپردازد. آيات زير در اين زمينه نازل شد:
و اءنذر عشيرتك الاءقربين .(شعراء: 214)
خويشاوندان نزديك خود را انذار كن .
فاصدع بما تؤ مر و اءعرض عن المشركين .(حجر: 94)
آنچه را ماءموريت دارى ، آشكارا بيان كن و از مشركان روى گردان .
و قل انى اءنا النذير المبين .(حجر: 89)
بگو: من انذار كننده آشكارم .
وقتى پيامبر دعوت خود را آشكار كرد، با مخالفت شديد اشراف مكه روبه رو شد. فقط گروه هايى از طبقه هاى محروم مردم بودند كه كم كم به دعوت پيامبر پاسخ مثبت دادند. ابوطالب ، عموى پيامبر در اين ميان نقش ‍ مؤ ثر و اساسى داشت و با تمام نيرو و نفوذ اجتماعى خويش ، از برادر زاده اش حمايت مى كرد. به همين دليل ، قريش نمى توانستند معترض پيامبر شوند و در نتيجه ، آزار و ستم خود را متوجه پيروان ضعيف و بى پناه ايشان مى كردند. محمد (ص) براى اينكه پيروان بى ياور خويش را از زير شكنجه قريش آزاد كند، به آنها اجازه داد كه به حبشه مهاجرت كنند و در پناه نجاشى ، پادشاه آن كشور كه مردى عادل بود، زندگى را از سر گيرند. به گفته برخى تاريخ نگاران ، نزديك به هشتاد نفر از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم پس از بعثت ، به حبشه مهاجرت كردند(23).
در اواخر سال ششم ، كافران قريش با هم پيمان بستند كه با خانواده بنى هاشم و بنى عبدالمطلب قطع رابطه كنند و از ازدواج و خريد و فروش با آنها خوددارى ورزند. آنان اين پيمان نامه را بر صحيفه اى نوشتند و در خانه كعبه آويختند. ماه اول سال هفتم پس از بعثت ، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب به جز ابوطالب گرد هم آمدند و از ترس جان خود، با محمد و خديجه در شعب ابوطالب اقامت گزيدند. آنان نزديك سه سال در محاصره اقتصادى قريش ، به سختى زندگى كردند. اين وضع ادامه داشت تا اينكه محمد به ابوطالب خبر داد تمام صحيفه به جزجمله ((بسمك اللهم )) را موريانه خورده است . ابوطالب نيز نزد مخالفان پيامبر رفت و پيام برادرزاده خود را رساند. وى از آنها خواست چنانچه اين سخن درست باشد، از پيمان خويش دست بردارند و اگر نادرست بود، او برادرزاده خود را تسليم آنان خواهد كرد. مخالفان پس از بررسى صحيفه و مشاهده درستى گفتار پيامبر، محاصره را شكستند. بدين ترتيب ، در آغاز سال دهم بعثت ، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب از شعب ابوطالب خارج شدند(24).
دو ماه پس از خروج از شعب در سال دهم بعثت ، در حالى كه 49 سال 8 ماه از عمر شريف پيامبر گذشته بود، ابوطالب از دنيا رفت . سه روز يا 6 ماه بعد نيز خديجه ، همسر پيامبر وفات كرد كه به همين دليل ، آن سال را ((عام الحزن )) ناميدند(25). ابوطالب هنگام مرگ ، 85 سال داشت و حضرت خديجه ، 65 سال كه 25 سال آن را در خانه پيامبر به سر آورده بود(26).
با مرگ ابوطالب ، كافران مكه بيش از پيش به آزار پيامبر پرداختند؛ زيرا مطمئن بودند كه پيامبر، پشتيبان خود را از دست داده است (27). پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در 50 سالگى به اتفاق زيد بن حارثه به طائف سفر كرد تا مردم را به اسلام دعوت كند، ولى مردم آن سامان ايمان نياوردند(28). در سال يازدهم بعثت ، شش نفر از اهالى يثرب از طايفه خزرج پس از ديدار با پيامبر و شنيدن آياتى چند از قرآن در منا، دين مقدس ‍ اسلام را پذيرفتند و هنگامى كه به آنجا بازگشتند، خبر بعثت پيامبر و نزول قرآن كريم را به مردم رساندند. بدين ترتيب ، زمينه نشر اسلام در يثرب فراهم شد(29).
يك سال بعد، دوازده تن از طايفه اوس و خزرج از يثرب به مكه آمدند و با پذيرفتن دين اسلام ، در محلى به نام عقبه با پيامبر بيعت كردند كه به آن بيعت عقبه اول مى گويند. پيامبر پس از اين بيعت ، مصعب بن عمير را براى آموزش احكام دين و قرآن و اقامه نماز جماعت به يثرب فرستاد(30).
سال دوازدهم بعثت ؛ يعنى هنگامى كه 51 سال از عمر مبارك پيامبر مى گذشت ، واقعه معراج پيش آمد(31). سال سيزدهم بعثت ، دين اسلام در يثرب رواج يافت ، به گونه اى كه در موسم حج ، 73 مرد و زن از بزرگان يثرب در عقبه حاضر شدند و با پيامبر بيعت كردند. اين بيعت ، بيعت عقبه دوم نام گرفت . يثربيان در اين بيعت متعهد شدند همان گونه كه از زن و فرزند خود حمايت مى كنند، از پيامبر پشتيبانى كنند(32). خبر اين بيعت ، قريش راسخت نگران كرد، به گونه اى كه با شدت بيشترى به آزار مسلمانان پرداختند. مسلمانان نيز كه پناه گاه محكم ترى همچون يثرب يافته بودند، به دستور پيامبر به اين شهر روى آوردند(33).
در آغاز سال چهاردهم بعثت ، قريش تصميم گرفت در يك نقشه دسته جمعى ، حضرت محمد (ص) را به قتل برسانند تا شخص معينى گرفتار مجازات نشود. ايشان كه از قصد آنها آگاه شده بود، على بن ابيطالب را در بستر خويش خوابانيد و خود به قصد مهاجرت به يثرب از مكه خارج شد. ايشان به همراه ابوبكر كه در بين راه به آن حضرت پيوسته بود سه روز در غار ثور پنهان شدند و از بيراهه به يثرب رفتند(34). مهاجرت پيامبر از مكه به يثرب ، مبناى تاريخ مسلمانان قرار گرفت كه ((تاريخ هجرى )) ناميده مى شود(35). همچنين به يمن ورود حضرت محمد (ص) به يثرب ، اين شهر را ((مدينه النبى )) ناميدند. اكنون تنها به مهم ترين رويدادهاى ديگر سال هاى زندگى پيامبر اسلام مى پردازيم .
سال اول هجرى
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله ) در 53 سالگى ، در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد يثرب شد. نخست در محله قبا كه بيرون شهر بود، منزل گزيد و مسجدى در آن محل ساخت . اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام ساخته شد. سپس به اتفاق همراهان به سوى شهر حركت كرد. بين راه در قبيله بنى سالم ، نخستين نماز جمعه را با مردم خواند. بعد وارد شهر شد و خانه ابوايوب انصارى را محل اسقرار خود قرار داد(36).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى نخستين بار بين اصحاب خود ((عقد اخوت )) (برادرى ) بست و آنان دو به دو با هم برادر شدند. خود پيامبر نيز على بن ابيطالب را به برادرى خويش برگزيد(37). سپس از جانب خداوند ماءمور شد براى آگاه ساختن مردم براى حضور در مسجد و اداى نماز جماعت ، اذان بگويند كه بلال حبشى از سوى پيامبر عهده دار اين منصب شد(38).
سال دوم هجرى
در اين سال ، روزه در ماه رمضان بر مسلمانان واجب شد(39). سپس قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت . در همين سال ، على (عليه السلام) با دختر پيامبر، حضرت فاطمه (عليها السلام ) ازدواج كرد(40). نخستين آيه در مورد جهاد نيز در اين سال بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نازل شد:
اءذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير.(حج : 39)
به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده ، اجازه جهاد داده شده است ؛ زيرا به آنان ستم شده و خداوند بر يارى آنان تواناست .
پيامبر پس از نزول اين آيه ، در زمان هاى مختلفى با مشركان جنگيد. گاهى خود آن حضرت ، لشكريان اسلام را در جنگ همراهى مى كرد و گاه نماينده خويش را با آنان گسيل مى داشت . جنگ هايى كه خود پيامبر در آنها شركت داشت ، ((غزوه )) و جنگهايى كه نماينده آن حضرت در آنها شركت داشت ، ((سريه )) ناميده مى شوند(41).
برخى تاريخ نگاران ، شمار غزوه هاى پيامبر را 26 غزوه و بعضى ديگر 27 غزوه دانسته اند؛ زيرا جنگ وادى القرن در بازگشت از جنگ خيبر اتفاق افتاد كه عده اى آن را با جنگ خيبر يكى حساب مى كنند(42). البته سريه ها را 36 سريه به شمار آورده اند(43). در بعضى جنگها، برخوردى به صورت جنگ پيش نيامده ، ولى هدف حركت از مركز اسلام (مدينه ) در صورتى كه دشمن تسليم نشود، جنگ بوده است . در نتيجه ، اين اقدام ، جنگ به شمار آمده است .
از مهمترين جنگهاى اين سال ، جنگ بدر بزرگ بود كه پيامبر با 311 تن از مهاجران و انصار، به بدر رفتند. آنان صبح روز جمعه نوزدهم ماه رمضان با قريش كه 950 نفر بودند و يكصد اسب نيز به همراه داشتند، پيكار كردند. در اين جنگ ، هفتاد تن از قريش كشتته و هفتاد تن ديگر اسير شدند. از مسلمانان فقط چهار نفر شهيد شدند و جنگ با پيروزى مسلمانان به پايان رسيد. اين كارزار تا وقتى كه پيامبر به مدينه بازگشت ، 19 روز طول كشيد(44).
بنى قينقاع ، طايفه اى از يهوديان مدينه بودند كه شمارشان به 400 نفر مى رسيد. پيامبر در جنگ بنى قينقاع ، قلعه هايشان را محاصره كرد كه پس از 15 روز تسليم شدند. پيامبر نيز آنان را به اذرعات (محلى در شام ) تبعيد كرد و اموالشان را به غنيمت گرفت (45).
سال سوم هجرى
در اين سال ، رويدادهاى مهمى پيش آمد. از جمله جنگ قرقره الكدر كه پيامبر با 200 تن از ياران خود براى پيكار با سليم و غطفان از مدينه حركت كرد. آنان به آبى بين مكه و مدينه به نام قرقره الكدر رسيدند كه محل استقرار دشمن بود، ولى اثرى از آنان نيافتند. فقط مقدارى از اموالشان را به غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند(46). جنگ ديگرى نيز بين مسلمانان و كافران قريش در كنار كوه احد (نزديك مدينه ) رخ داد كه هفتاد تن از مسلمانان در آن كارزار شهيد شدند. بعضى گفته اند تعداد شهيدان جنگ احد 65 نفر بوده است كه چهار نفر از آنان مهاجر بودند. يكى از آن چهار تن ، حمزه ، عموى پيامبر بود. از مشركان هم 23 نفر كشته شدند. پيامبر پس از جنگ احد به مدينه بازگشت (47).<