كتاب هاى سيره و شرح حال
نگارى
اطلاعات وسيع به دست آمده از مجموعه هاى
مسكونى عرب در مدينه ، به اوايل قرن دوم هجرى باز مى گردد؛ زيرا گزارش
هايى از نام شركت كنندگان در جنگ بدر، كه هر كدام داراى جايگاه ويژه اى
در دولت اسلامى بوده اند، در دست نيست ؛ آن گونه آگاهى ها و كتاب هايى
در علم انساب در دست است كه در آن نام قبايل وعشاير، شاخه هاى آنها و
نيز نام تعدادى از مردان مشهور و معروف آنها را آورده است .
از شركت كنندگان در جنگ بدر، غير از نوشته هايى كه
ابن اسحاق در سيره
و ابن سعد در
طبقات دارند، اطلاعاتى نداريم و سيره
نويسان بعدى ، بر نوشته هاى اين در اعتماد نموده و كتاب هاى خود را به
رشته تحرير در آورده اند.
ابن سعد ، فهرست خويش را با اعتماد به
گفته هاى ابن اسحاق ، و
هشام بن محمد كلبى ،
موسى بن عقبه و
عبد الله بن محمد بن عماره انصارى نگاشته است و فهرست نام افراد
او، تفاوت اندكى با فهرست ابن اسحاق
دارد. ابن اسحاق و
ابن سعد هر كدام فهرست نام انصار مدنى شركت كننده در جنگ بدر را
بر اساس عشاير آنها ذكر كرده اند، اما اختلاف آن دو در ذكر نام و تعداد
مجموعه هايى است كه بر پايه اى خاص آن را تنظيم كرده اند. به عنوان
مثال ، ابن اسحاق نام تعداد بيشترى از
مجموعه ها را آورده ، است ؛ امام از مبنا و پايه اطلاعات او، مدركى در
دست نداريم . اين كه آيا اختلاف در نام مجموعه هاى مسكونى ، به
تغييراتى كه در اوايل قرن دوم هجرى به سبب مهاجرت يا مرگ افراد و تداخل
عشاير و شاخه ها رخ داد، بر مى گردد، يا مربوط به اجتهاد شخصى آنان است
، يا نظرات هشام بن كلبى مطابقت دارد. وى
در كتاب نسب خود، بخشى را به ارتباط نسبى
و خويشاوندى عشاير و شاخه ها و بزرگان آنها اختصاص داده و ضمن دادن
اطلاعات فراوان ، به ماهيت دقيق اين مجموعه ها اشاره اى نكرده است .
ابن سعد به هنگام سرشمارى عشاير، اطلاعات
خويش را با اعتماد بر دفاتر ثبت ديوان ها كسب كرده و گفته است ،
بنى غنم و بنى
سالم دو فرزند عوف از خزرج معروف
به قواقله بودند. هم چنين در ديوان از آنها به
بنى قوقل ياد شده است ،
(87) و بنى حريش ابن عدى بن
مجدعة بن حارثه ، خانه و گرد همايى آنان در بنى عبد الاشهل بوده
است .
(88) سمهودى گفته است كه بنى
خطمه پراكنده بودند و پس از اسلام گرد هم آمدند.
(89) و ابن سعد گفته است
كه عمرو بن حكم از
بنى عمرو بن عامر فطيون بوده كه هم پيمانان اوس به شمار مى آمده
اند و از انصر بوده و مكان تجمع آنان در ديوان
بنى امية بن زيد بوده است .
غضب بن جشم بن خزرج هم محل تجمع خود را
در بنى زريق قرار مى دادند.
(90)
بدون شك تنظيم ديوان در حدود سال بيستم هجرى اتفاق افتاد و در آن ،
مجموعه هاى عشايرى به ثبت رسيد. اين تنظيم ، تا دورانى بس طولانى مورد
اعتماد بود. البته در طول دوران ياد شده ، به دليل تغييرات و تحولات
عشاير، تعديل هايى در ديوان رخ داد، اما منابع مورد اعتماد ما، به
چگونگى اين تغييرات و زمان آن اشاره اى نكرده اند. تنها
ابن سعد در اين باره به هنگام سخن از
مردان انصار شركت كننده در جنگ بدر، به يكى از علل آن تغييرات اشاره
كرده است و آن انقراضى بوده كه پس از اسلام در تعدادى از عشاير و نسل
برخى از افراد شركت كننده در جنگ بدر، اتفاق افتاده است .
در ذكر نام مجموعه هاى عشايرى وابسته به اوس از سوى
ابن اسحاق و ابن
سعد تفاوت چندانى وجود ندارد. هر دو نام عبد الاشهل ، ظفر و
عمرو بن عوف را ذكر كرده و شاخه هاى عبد عوف را: ضبيعه ، اميه ، عبيد
بن زيد، ثعلبه ، جحجبا، معاوية بن مالك و غنم بن سلم معرفى كرده اند؛
تنها ابن اسحاق نام بنى عجلان و حنش را
نيز به تنهايى آورده است .
اما در مورد عشاير خزرج و شاخه هاى آن ، ابن
اسحاق و ابن سعد ديدگاه هاى بسيار
متفاوتى دارند. ابن اسحاق به هنگام سخن
گفتن از شركت كنندگان در جنگ بدر مى گويد مردانى از
بنى مالك بن نجار كه از آنان است
بنى عامبر بن مالك مبذول و
عمرو بن مالك حديله كه شامل
قيس بن عبيد؛
مغاله ، عدى بن نجار كه شامل عدى
بن عامر و حرام بوده ، مازن بن نجار
كه شامل عوف و خنساء از مبذول ، و ثعلبه ، و
دينار بن نجار كه شامل مسعود بن عبد الاشهل و قيس بن مالك بوده
؛ اما ابن سعد تنها به نام مالك بسنده
كرده كه شامل عدى ، مازن ، دينار، غنم ، عمرو، مغاله و مبذول بوده و از
ذكر شاخه هاى عشاير سرباز زده است .
ابن اسحاق به هنگام سخن از بنى خزرج آنان
را اينگونه شمارش نموده است : جداره ،
ابجر، خذره
، امرى ء القيس ،
عدى بن كعب ، احمر بن حارثه ،
جشم و زيد
دو برادر همزاد،
عبيد الحلبى ،
جزة ، سالم بن عوف
، ذعد،
مرضخه و لوذان دو فرزندان غنم ؛
اما ابن سعد، از
بنى حارث بن خزرج نام كعب بن حارث
و جشم بن زيد دو
برادر همزاد را آورده ، و عوف بن خزرج ، كه شامل سالم بن غنم
الحبلى بوده ، را نيز نموده است .
ابن اسحاق از بنى
ساعده ياد كرده و به شاخه هاى آن ثعلبه ، البدى و طريف اشاره
كرده است ، اما ابن سعد تنها به ذكر نام
بنى ساعده اكتفا نموده ، بدون آنكه ذكرى از شاخه هاى آن به ميان آورد.
ابن اسحاق از جشم بن خزرج ياد كرده كه
شامل عشاير سلمه ، حرام ، سواد و عبيد و شاخه
هاى آن خنساء و خناس ، و النعمان ، و عدى بوده است ، اما
ابن سعد تنها نام عشاير سه گانه را آورده
و به شاخه هاى آن اشاره اى نكرده است .
ابن اسحاق به هنگام سخن از
بنى زريق آنها را به مخلد، خالد، خلده و
بياضه به عنوان واحدهاى مستقلى تقسيم كرده ، بدون آن كه نامى از عشاير
آن ها به ميان آورد.
هم چنين به غنم اشاره كرده و از عشاير آن عمرو بن عوف ، عبيد بن ثعلبه
، عائذ، زيد بن ثعلبه وسواد بن مالك را معرفى نموده است .
اما ابن سعد، جشم
را ذكر كرده كه شامل سلمه ، حرام ، عبيد بن عدى ، سواد بن غنم
بن كعب بن سلمه و سائر سلمه بوده است .
بايد توجه داشت كه ابن حزم ، پنج عشيره
از خزرج را به نام هاى تيم الله ،
جشم ، الحارث
، عوف و ساعده ذكر كرده است . و
اين ، دليلى بر ان است كه اوس داراى ده عشيره بوده است . اما خزرج ،
كه مهم ترين مجموعه هاى بزرگ آنان شامل بنى مالك ، بنى حارث بن خزرج ،
جشم و زريق بوده است ، شاخه هاى حيرت آور و ناهماهنگى داشته و اين خود
دليلى بر تغييرات وسيع در تنظيم هاى آن است .
انقراض
ابن سعد در
بخش دوم از جلد سوم كتاب خود، كه ويژه شرح حال اصحاب بدر از اوس و خزرج
است ، به انقراض تعدادى از عشاير و شاخه ها و نسل برخى افراد اشاره
كرده است . از عشاير و شاخه هايى كه منقرض شده اند
و هيچكس از آن باقى نماند، از
بنى عبد الاشهل ،
بنى وقش بن زغبه بن زعورا بن عبد الاشهل
(91) بنى زعورا بن عبد الاشهل
(92)، و بنى حريش بن عدى
كه در خانه بنى عبد الاشهل بوده و در آغاز اسلام منقرض شده اند و هيچ
كس از آنان باقى نمانده
(93) و عمرو بن جشم بن حارث بن
خزرج كه از ساكنان راتج
(94) به شمار آمده و سالها پيش منقرض گرديد بودند، نام
برده شده است . از نسل اخير، تنها مالك بن تيهان
و برادرش بازمانده بوده اند.
(95)
نسل مربن ظفر
(96) و بنى معاوية بن مالك
به استثناى نسل جبر بن عتيك
(97) منقرض شده اند.
ابن زباله مى گويد: بنى سلم در سال 199
هجرى منقرض شدند، در حالى كه ابن حزم در
اين باره مى گويد، آنان همگى منقرض شدند، در حالى كه در جاهليت
تعدادشان به هزار مرد جنگجو مى رسيد.
(98)
از خزرج نيز بنى عائذ بن ثعلبة بن غنم همگى
منقرض شدند، طورى كه يك نفر از آنان باقى نماند
(99) و نسل ضمضم بن زيد بن ثعلبة
بن غنم نيز همگى از بين رفتند و كسى از آنان باقى نماند.
(100)
از خزرجيان هم چنين مى توان به نسل عدى بن اميه
بن جداره ،
(101) عباد بن ابجر،
(102) قيس بن خلدة از بنى زريق
،
(103) خالد بن زيد بن حرام
،
(104) حبيب بن حارث بن ثعلبة بن
مازن ،
(105) و بنى دينار بن نجار
كه تنها سليم بن حارث از آنان باقى ماند،
(106) حارثة بن امرى ء القيس بن
اغر،
(107) حارثة بن ثعلبة بن كعب
،
(108) حارث بن عبيد،
(109) لوذان بن سالم بن عوف
،
(110) و حبيب بن عبد حارثة بن
مالك بن غضب اشاره كرد كه به استثناء فرزندان
هلال بن معلى
(111) همگى منقرض شدند.
از آنها، هم چنين بنى عائذ بن ثعلبة بن غنم
،
(112) بنى اصرم بن زيد بن ثعلبه
،
(113) نسل خالد بن زيد بن حرم
،
(114) نسل حبيب بن حارث بن ثعلبة
بن مارن ،
(115) بنى دينار
كه تنها نسل سليم بن حارث
(116) از آنان باقى ماند، نسل
عمرو ابن ابى زهير بن مالك ،
(117) بنى عجلان و نسل
لوذان بن سالم بن عوف ،
(118) بنى عجلان و نسل
لوذان بن سالم بن عوف
(119) منقرض شد.
نيز گفته شده است كه معاويه ، سليمان و بشير، فرزندان
ابى عياش از بنى
خلدة ابن عامر بن زريق همگى منقرض شده و كسى از آنان باقى
نماند.
(120)
ابن سعد مى گويد: تعداد شركت كنندگان از
اوس در جنگ بدر، 61 نفر و از خزرج ، 170 نفر
(121) بوده است . در نسخه چاپى
طبقات ، شرح حال 47 نفر از اوس آمده كه بيست نفر جزو منقرضين
ذكر شده اند كه يا منقرض شده اند و يا نسلى از آنان باقى نمانده است .
هم چنين شرح حال 177 نفر از خزرج آمده و گفته شده است كه تعداد 142 نفر
از آنان داراى نسلى باقى مانده نبوده اند. ابن
سعد در جلد پنجم كتاب خود، از آنانى كه داراى نسل پس از خود
نبوده اند اين گونه ياد كرده است : عمرو و محمد
و يزيد بنى ثابت از ظفر،
(122) عبد الله بن زيد بن ثابت
،
(123) عمارة بن عقبه ،
(124) و محمد بن نبيط
از مالك بن نجار،
حجاج بن عمرو از مبذول ،
(125) عبيد الله بن مجمع ازبلى
،
(126) ايوب بن بشير
از عمرو بن عوف ،
(127) عبد الرحمن بن زيد
از مالك بن نجار و
عبد الرحمن ابن ابى قتادة ازسلمه
(128) ياد كرده است .
مدينه هيچ گاه در معرض اپيدمى يا بيمارى هاى فراگير قرار نداشته
(129) است و تعدا مهاجرين از مدينه به ساير سرزمين هاى
اسلامى نيز زياد نبوده است . اين عوامل و شهداى اندكى كه در جنگ ها و
غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله و جنگهاى رده
و فتح هاى نخستين از ميان رفته اند، نمى تواند باعث شده باشد كه
عشاير و شاخه ها و خانواده ها و نسل افراد سرشناس ، اين گونه منقرض شده
و از ميان برود.
به نظر مى رسد كاهش تعداد انصار، همچنان ادامه داشت تا آنجا كه به ندرت
، در مدينه ، فردى از انصار ديده مى شد. مقرى
از ابن سعيد روايت مى كند از ازد كه همگى
آنها منسوب به انصار بودند، گروه بسيارى در اندلس وجود دارد. ابن سعيد
مى گويد: شگفت آنكه اين نسب در مدينه از ميان رفته ، در صورتى كه در
اندلس و ساير شهرهاى آن تعداد بسيارى از آنها را مى يابى كه از شمارش
خارج هستند به من خبر داد شخصى كه به دنبال اين نسب در مدينه بود و
تنها پير مردى از خزرج و پيرزنى از اوس را يافت .
(130)
فصل سوم : ارتباط يثربيان
با رسول خدا صلى الله عليه و آله
آغاز تماس ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم يثرب ، به
آن هنگام كه حضرتش در مكه دعوت خويش را بر هر تازه واردى از عشاير و
افراد عرضه مى نمود، باز مى گردد. ابن اسحاق
مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله با شنيدن ورود هر شخصى از
عرب كه داراى اصل و نسب و شرف و بزرگى بود، او را رها نمى ساخت مگر
آنكه آن شخص را دعوت به پروردگار كرده و اسلام را بر او عرضه مى
نمود.
(131) بدون شك اين گونه تماس شخصى با افراد، آسان تر از
تاثير شخص پيامبر بر عشاير بود؛ زيرا هر يك از آن ها، به ويژه افرادى
كه از جايگاه بلندى در عشيره خود برخوردار بودند، مى توانست تاثير
فراوانى از اسلام و آنچه شنيده بود بر عشيره و يا خانواده خود گذارد.
اين مطلبى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اهميت آن پى برده
بود. منابع به يكى از نخستين تماس ها كه بى نتيجه نيز بود، اشاره مى
كند. رسول خدا با سويد صامت از
بنى عمرو بن عوف ملاقات نمود. در آن
روزگار، قومش او را به جهت صبر و تحمل و شرف و نسبش ،
كامل مى ناميدند. او براى حج وارد مكه شد
و رسول خدا صلى الله عليه و آله با وى ديدار نمود و او را به پروردگار
و اسلام دعوت نمود. سويد به ايشان عرض
كرد شايد آنچه همراه شماست مانند آن باشد كه نزد من است . رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود: چه چيزى همراه توست ؟
سويد گفت سخنان لقمان .
(132) تاريخ ، پيروان و انصارى را براى
سويد مرعفى نكرده است و نامبرده پس از آن
نيز چندان عمر نكرد؛ زيرا پيش از روز بعاث
كشته شد. اين كه سويد سخنان و
گفته هاى لقمان را نزد خود داشته ، دليلى بر اهميت دادن وى به مطالب
فكرى و فلسفى بوده است . وى اطلاعاتى در مورد برخى فرهنگ هاى كهن داشته
و مى توان گفت كه در آن هنگام از سطح فرهنگى بالايى برخوردار بوده است
. به همين علت تمامى گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيده ؛
ولى دعوت اسلام را نپذيرفته است . هم چنين نقل است كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله با گروهى از بنى عبد الاشهل
كه به مكه آمده و به مكيان التماس مى كردند كه با آنها عليه
خزرج هم پيمان شوند، ملاقات نمود. اما آن هيات ، دعوت مذهبى پيامبر را
نپذيرفته و گفتند براى غير از اين به اينجا
آمديم
(133). به بيان ديگر، آنان منظورى سياسى - محلى داشتند؛
چيزى كه هدف و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود.
نخستين ملاقات با ارزش ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم يثرب
، هنگامى روى داد كه گروهى از آنان به مكه آمده و پيامبر صلى الله عليه
و آله با شش نفر از آنان ديدار كرد و آنها را به اسلام دعوت نمود و
همگى دعوت پيامبر را اجابت نمودند. اين افراد عبارت بودند از
اسعد بن زراره
(134) زريق ،
عوف بن حارث بنى نجار
رافع بن مالك زريق ،
عقبة بن عامر سواد،
قطبه بن عامر سلمه
و جابر بن عبد الله
(135) واقدى علاوه بر
افراد ياد شده ، ابوالهيثم بن تيهان هم پيمان
عبد الاشهل را نيز نام مى برد و مى گويد او در جاهليت ، بت
پرستى را مردود مى داشت و از آن اكراه داشت و قائل به توحيد بود. وى
جزء هشت نفر از گروهى كه در مكه به عنوان انصار پيش از قوم خود به رسول
خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند به شمار مى آيد.
ابوالهيثم جزء گروه شش نفرى انصار بود كه
با رسول خدا در مكه ملاقات كرده و پيش از قوم خود ايمان آورده و سپس رو
به سوى يثرب گزارده و اسلام را در آن منتشر نمودند.
واقدى هم چنين مى گويد: روايت شش نفر نزد
ما محكم تر و قوى تر است . آنان نخستين افراد انصار بودند كه با رسول
خدا صلى الله عليه و آله ملاقات كرده و حضرت آنان را به اسلام دعوت
نمود و ايمان آوردند. وى مى گويد، نخستين ايمان آورندگان از شش نفر
ابوالهيثم بن تيهان و
اسعد بن زراره
(136) بودند كه منابع به استثناى
ابوالهيثم بن تيهان اشاره اى به انديشه هاى اين گروه شش نفرى
نكرده اند. اين گروه وابسته به تعدادى از عشاير بودند كه هر كدام داراى
جايگاه بلندى نزد قوم خويش بوده اند. آنان به قصد حج به مكه سفر كرده و
هيچ گونه منظور سياسى نداشتند؛ اسلام آوردن آنها نيز داراى هيچ جنبه
مصلحت شخصى و يا استفاده مادى نبود. هم چنان كه پيامبر صلى الله عليه و
آله نيز هيچ شخصى از مسلمانان قريش را به همراه آنان به مدينه گسيل
نداشت . اين گروه در ملاقات كوتاه خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله
اصول كلى اسلام را درك نموده و پذيرفته اند.
ابن اسحاق روايت مى كند هنگامى كه گروه
شش نفرى به مدينه مراجعت كردند، هر يك نزد عشيره خود وارد شده ورسول
خدا صلى الله عليه و آله را به آنان معرفى كرده و همه را دعوت به اسلام
نمودند. از اين پس بود كه اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، و خانه اى
از خانه هاى انصار نبود كه در آن نام رسول خدا صلى الله عليه و آله بر
سر زبان ها نباشد
(137) فعاليت گروه شش نفره در مدينه موجب شد كه عشاير
متعددى دعوت اسلام را بپذيرند و اين مطلب محصور در عشيره اى معين و يا
جماعتى محدود نبود. بدون شك ، سخنان و آراى اين گروه شش نفره ، آنچنان
مستدل و قانع كننده بود كه مردم مدينه را آماده پذيرش اسلام كرد.
منابع در اين مورد هيچ گونه اختلافى ندارند؛ زيرا پذيرش اسلام در يثرب
، بر پايه هيچ گونه نظام عشايرى وى يا طبقاتى نبود. منابع به گسترش
اسلام در يثرب ، رنگ سياسى نداده و اين پذيرش را تنها بر اساس پايه هاى
فكرى و روحى حاكم بر آن دانسته اند. شايد نبود همبستگى سياسى در يثرب و
نيز فقدان مركزى دينى و مذهبى در آن و ضعف تماس خارجى ، از عواملى باشد
كه موجب پذيرش اسلام در آن شد؛ البته شرايط داخلى يثرب نيز؛ اين پذيرش
همگانى بى تاثير نبود. با توجه به آنكه منابع هيچ گونه تماسى با پيامبر
صلى الله عليه و آله پس از مراجعتشان به يثرب ذكر نكرده اند، آشكار مى
شود كه موفقيت اين شش نفر در انتشار پيام اسلام در يثرب ، به تلاش شخصى
و فعاليت پيروزمندانه آنها باز مى گردد.
پيمان نخست عقبه
(138)
سال بعد، دوازده نفر از كسانى كه اسلام را پذيرفته بودند و
درميان آنان ، شش نفر نخستين نيز قرار داشتند، به سوى مكه رهسپار شدند.
اضافه شدگان به گروه ، عبارت بودند از ذكوان بن
عبد بن عبد القيس بنى زريق ، عويم بن
ساعده اوس ، ابو عبد الرحمن ،
عبادة بن صامت ،
ابو الهيثم بن تيهان
(139) بلى و
عباس بن عباده ، كه دو نفر از آنان از
اوس به شمار آمده و يكى هم پيمان با اوس بوده است .
(140) اين گروه ، اسلام آورده و بر
بيعة النساء پيمان بستند كه : بر
پروردگار يكتا شيئى را شريك قرار ندهيم ، و راهزنى نكنيم ، و زنا نكنيم
و فرزندان خود را نكشيم و از دروغ و كارهاى ناشايست پرهيز كرده و
خداوند را معصيت آشكار نكنيم .
(141) در اين پيمان ، تعهدى كه بر توحيد و اجراى احكام
اخلاقى معين شد، هيچ گونه تعارضى با عرف عمومى متداول نداشت .
ماموريت مصعب بن عمير
بيعت كنندگان عقبه ، پس از مراجعت به مدينه ، از رسول خدا صلى
الله عليه و آله درخواست نمودند كه شخصى را براى آموزش احكام دين به
سوى آنان گسيل دارد. ابن اسحاق اساس اين
تقاضا را جنبه سياسى دانسته و در اين باره مى گويد:
اوس و خزرج اكراه داشتند كه شخصى از ميان آنها
عهده دار اين امر گردد؛
(142) اما پسنديده تر آن است كه بگوييم آنان مردى از
مسلمانان نخستين را مى خواستند كه با آگاهى او به مبانى و تعاليم اسلام
، دعوت اسلامى آنان را در يثرب هدايت نمايد. رسول خدا صلى الله عليه و
آله مصعب بن عمير
(143) را براى اين امر مهم انتخاب كرد.
مصعب از بنى عبد
الدار به شمار مى آمد و عموزاده عبد الله پدر پيامبر صلى الله
عليه و آله نيز بود. او در جوانى داراى لباس هاى فاخر فراوان و همواره
معطر و خوشبو بود. وى هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه
ارقم مشغول به دعوت مخفيانه اسلام بود،
مسلمان شد و سپس به حبشه مهاجرت كرده و پس از مراجعت از آن جا رسول خدا
صلى الله عليه و آله او را به يثرب گسيل داشت .
مصعب يكسال در يثرب توقف نمود و سپس به مكه مراجعت كرد. وى با
رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرده و سرانجام در جنگ
احد به شهادت رسيد.
(144)او هيچ گونه ارتباط خويشاوندى و يا منافع خصوصى با
مردم مدينه نداشت و انتخاب او، بر پايه توانايى هاى شخصى اش بود. يعنى
اين كه : قرآن را براى آنان تلاوت نمايد، اسلام
را بدانان بياموزد و احكام شريعت را به آنان بشناساند.
(145) با توجه به مطالب ياد شده ،
مصعب بن عمير به عنوان فردى آزاد و مستقل
و نه به عنوان پناهنده ، و با هدفى دينى و عقيدتى و بدون هيچ گونه غرض
سياسى به يثرب وارد شد. گواه اين سخن ، آنكه گفته شده است نامبرده هرگز
رياستى سياسى بر گروهى از مسلمانان را به عهده نداشت و بدون شك دعوت
اسلام در يثرب ، از تلاش هاى تازه مسلمانان يثرب سود فراوانى برد.
مصعب در مدينه بر
اسعد بن زراره
(146) وارد شد و فعاليت خويش را در ميان مردم يثرب كه
اسلام در آن با همت و فداكارى تازه مسلمانان منتشر مى شد، آغاز نمود.
وى دستورات اسلامى را براى مردم بازگو مى نمود و بدون شك ، از جايگاه و
نفوذ اسعد بن زراره نيز استفاده مى جست .
البته او تنها بر اسعد تكيه نكرده بود،
بلكه شخصيت فكرى خود و چگونگى برخوردش با مردم نيز در پيروزى و رسيدن
به هدفش سهم مهمى داشت . گرچه منابع در مورد چگونگى برخورد او و كيفيت
صحبت و گفتگوى او با مردم ، كه نشان از موفقيت او در اين باره باشد
فكرى به ميان نياورده اند؛ اما به هر صورت اسلام به تدريج در يثرب
منتشر مى شد و افراد يكى پس از ديگرى اسلام را
مى پذيرفتند.
(147)
نفوذ اسلام در ميان آحاد مردم يثرب ، محصور به قبيله اى خاص نبود؛ بلكه
در تمامى خانه هاى انصار منتشر مى شد،
(148) به طورى كه خانه اى از انصار باقى نمانده بود مگر
آنكه در آن مردان و زنانى مسلمان شده
(149) باشند.
مهم ترين افرادى كه به دست مصعب بن عمير
اسلام آوردند، سعد بن معاذ و
اسيد بن حضير، بودند.
سعد فرزند رييس اوس در جنگ بعاث بود.
اسلام آوردن سعد بن معاذ، موجب انتشار آن
در ميان عبد الاشهل به صورت گسترده شد،
طورى كه پس از اسلام وى ، كسى از بنى عبد الاشهل
به صورت گسترده شد، طورى كه پس از اسلام وى ، كسى از
بنى عبد الاشهل باقى نماند، مگر آنكه
اسلام آورده بود. در آن هنگام ، خانه عبد الاشهل
، نخستين خانه انصار بود كه تمامى افراد آن مسلمان شده بودند؛
(150) در حالى كه اسلام تنها منحصر به آنان نبود و
بيشتر عشاير آنان مثل بنى عبد الاشهل ،
ظفر، حارثه
، معاويه و عمرو
بن عوف
(151) را فرا گرفت .
اسلام هم چنين در ميان طايفه هاى اوس نيز نفوذ پيدا كرد؛ اما برخى از
عشاير آنها شامل : بنى وائل ،
خطمه ، واقف
و امية بن زيد اسلام نياوردند.
(152)
ابن اسحاق تاخير اسلام اين عشاير را به
ابو قيس بن اسلت نسبت مى دهد.
در ميان آنان ابوقيس بن اسلت وجود داشت .
نامبرده شاعر و رهبر آنها بوده كه همگى از او اطاعت نموده و سخنان او
را قبول داشتند. او مانع از اسلام آوردن عشاير خود گرديده و هم چنان
بود تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت فرموده و جنگ
بدر و احد و خندق را سپرى كردند.
(153) ابن سعد مى گويد:
ابو قيس بن اسلت تصميم داشت اسلام آورد،
اما عبد الله بن ابى مانع گرديد. وى در
ماه دهم از نخستين سال هجرت در گذشت .
(154)
چنان كه ملاحظه مى شود، خانه هاى اين عشاير، ميان
بنى نضير و بنى قريظه واقع گرديده بود و
شايد يهوديان در اين ميان بى تاثير نبوده اند؛ گرچه منابع به اين مطلب
اشاره اى نكرده اند. البته عشاير ياد شده ، پس از اسلام آوردن ، در
ميان خود منافقى نداشتند و هيچ گونه مشاركتى نيز در ساختمان مسجد
ضرار ننمودند.
فرستادن مصعب بن عمير به يثرب ، نمودار
آشكارى در تاريخ انتشار اسلام به شمار مى آيد. رسول خدا صلى الله عليه
و آله هنگامى وى را به يثرب اعزام نمود كه آگاهى هاى لازم را از اين
شهر در اختيار وى قرار داد. حضرت در اين باره ، وضعيت شهر يثرب و نشر
آرام اسلام در آن آمادگى پذيرش اسلام به وسيله مردم و مخالفت ضعيف در
آن را به او گوشزد نمودند. هم چنين وجود قبايل درگير با هم و نبودن
گروهى متحد و هم پيمان از متنفذين كه انتشار اسلام ، مصالح آنان را
مورد تهديد قرار دهد، از عواملى بود كه به پيشروى اسلام در يثرب كمك مى
نمود.
رهبران عشاير، با رقابت و هم چشمى ميان خود و عدم اتحاد با هم ، و نيز
موقعيت يثرب به عنوان مركزى غير بازرگانى و تجارتى ، موجب مى شد كه
مردم آن ، واهمه اى از به هم خوردن فعاليت هاى آن به وسيله اسلام
نداشته باشند. يثرب داراى كشاورزى با محصولى اندك بود كه با فراخوانى
اسلام در آن مغايرتى نداشت و مركزى مذهبى و يا حرم امنى نيز به شمار
نمى آمد كه بر اساس آن ، دين در آن حكومت كرده و امنيت و استقرار را
حاكم نمايد. بنابر اين احتمال جنگ داخلى و خطر آن همواره وجود داشت ؛
اما از سوى ديگر، به دليل فقدان قدرت مركزى ، احتمال به خطر افتادن
امنيت در آن وجود داشت .
عوامل ياد شده موجب شد اعراب ساكن يثرب ، به اميد آنكه اسلام بتواند در
اوضاع داخلى و مضطرب جارى در يثرب اثر گذاشته و آن را درمان نمايد، بر
آن گردن نهاده و آن را پذيرا مى شدند. از سوى ديگر، يثربيان ، بت
پرستان سختى نبودند و افكار خاصى مانند مكيان نداشتند كه موجب معارضه و
دشمنى با اسلام شود؛ به ويژه آنكه وجود يهوديان در يثرب و اعتقاد آنان
به بعثت پيامبر آخر الزمان ، اين تاثير و ذهنيت را در مردم يثرب به
وجود آورده بود. يثربيان اسلام را براى بهبود اوضاع داخلى خود و ايجاد
امنيت و استقرار در آن و هم چنين به وجود آوردن آرامش روحى پذيرا شدند؛
چيزى كه سرشت اعراب يثرب به آن نيزا داشت و ساير اديان منتشر در ميان
عرب يثرب آن زمان ، توانايى فراهم ساختن آن را نداشتند. بنابر اين نفوذ
اسلام در يثرب امرى ذاتى بود و يثربيان آن را بر اساس ميل باطنى خويش
پذيرفتند. دليل روشن اين گفته آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس
از آنكه از ميل باطنى يثربيان به اسلام آگاه شد و زمينه را براى پذيرش
آن با افزايش تعداد مسلمانان ديد، نمايندگان خويش را به سوى آنان گسيل
نمود.
ابن اسحاق به روايت از
عبد الرحمن بن كعب بن مالك نقل مى كند كه
نخستين بار در مدينه در حزم النبيت واقع در حرة
بنى بياضه كه بدان نقيع الخضمات گفته مى شد، گرد هم آمديم . سوال نمودم
در آن هنگام چند نفر بوديد؟، گفت چهل مرد؛ اما از زمان اقامه
نماز جمعه يادى نمى كند. به نظر مى رسد اين چهل مرد، تنها از
بنى بياضه بوده و تمامى مسلمانان يثرب از
همه عشاير نبوده اند.
پيمان عقبه دوم
در سال بعد، تعداد 73 نفر مرد به همراه دو زن از يثربيان ، كه
از عشاير گوناگون بودند، براى ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله و
بيعت با وى ، رو به سوى مكه نهادند. يازده نفر از مردان اين گروه ،
وابسته به سه عشيره اوس و شصت نفر ديگر از ساير عشاير خزرج به شمار مى
آمدند. بنابر اين تعداد مردان شركت كننده از عشاير مختلف در اين پيمان
، با هم متفاوت بوده است .
بيشترين تعداد، همان يازده نفر مرد بوده كه از هر يك
نبى نجار و عبيد،
سپس هفت مرد از بنى حارث و
حرام ، و پنج مرد از
بنى غنم ، و نابى
، و عمرو بن عوف ، و چهار مرد از
زريق و قواقل
و سه مرد از عبد الاشهل ، و
حارثه ، و بياضه
، و دو مرد از سالم و
ساعده و يكى از
بنى كعب بن سواد به شمار مى آمدند.
بيشتر شركت كنندگان از يك عشيره ، برادر يا فرزندان يا پدران و
فرزندانشان بودند. بدين ترتيب كه برادران و عمويشان از
بنى غنم و سواد، و برادران و برادر
زادگانشان از سلمه و پدر و فرزندش از
حرام و سلمه ، و دو برادر از
غنم ، و نابى بن
عمرو، ودو عموزاده از بنى نابى بن عمرو،
يعنى نوزده نفر از آنان با هم خويشاوند بودند. در حالى كه بسيارى از
آنان از نظر نسبى از هم دور بوده اند. با توجه به تركيب افراد ياد شده
و نبودن نظم خاصى از افراد عشاير گوناگون ، آشكار مى گردد كه آنان در
اين مجموعه ، قصد نمايندگى عشاير خويش را نداشته اند.
شركت كنندگان در عقبه دوم ، از عرب هاى اصيل به شمار مى آمده اند. همگى
داراى اراده تصميم گيرى مستقلى بوده و هيچ يك از آنان برده نبوده اند.
لازم به ياد آورى است كه تنها در ميان گروه ياد شده ، شش نفر هم پيمان
وجود داشته است . تمامى شركت كنندگان در پيمان عقبه نخست به استثناى
عقبه بن عامر از
سلمه و يزيد بن ثعلبه از قواقل در
آن شركت داشتند. البته اسعد بن زراره نيز
كه داراى نقش مهمى در نشر اسلام در يثرب بود شركت نداشت . از بنى
عبد الاشهل تنها سه نفر در اين پيمان
شركت داشتند، در حالى كه منابع ، مكرر از انتشار اسلام در آنان پيش از
پيمان عقبه ياد كرده اند. تمامى اين مطالب ، دليل آن است كه شركت
كنندگان در پيمان عقبه دوم ، گروهى از مسلمانان و نه تمامى مسلمانان
يثرب آن دوره بوده اند. متاسفانه هيچ منبعى اشاره به تعداد مسلمانان
يثرب در آن هنگام نكرده است . اما كثرت شركت كنندگان از ميان عشاير
خزرج در پيمان ، نشان دهنده آن است كه اسلام در ميان عشاير آنان بيش
ازاوس نفوذ داشته است . به گفته منابع ، رسول خدا صلى الله عليه و آله
دوازده نفر نقيب را به عنوان ضامن و وكيل آنان تعيين نمود كه اين
نقيبان در عشاير مختلف تقسيم شدند. طورى كه برخى عشاير بدون نقيب بودند
حارثه ، و كعب و غنم فرزندان سواد، و نابى ، و
بياضه ، برخى داراى دو نقيب بلحارث و
عمرو بن عوف بودند و از بنى ساعده دو نفر شركت كرده بودند كه هر
دو به عنوان نقيب انتخاب شدند. از نقيبان تعيين شده ، تنها
اسيد بن حضير الكتائب را مى شناسيم . وى
دارايا جايگاه والايى بوده و رهبر اويسان در يوم
بعاث به شمار مى رفته است ؛ اما از جايگاه و منزلت ساير نقيبان
در ميان قومشان پيش از اسلام اطلاعى در دست نداريم ؛ اگر چه انتخاب
آنان ، نشان از جايگاه و ويژگى آنان در قوم خود و اسلاميت آنان دارد.
هم چنين نمى دانيم آيا نقيبان انتخاب شده ، ارتباطى به تعداد مسلمانان
يثرب داشته اند يا نه ؟ يعنى آيا انتخاب دو نفر نقيب از بنى ساعده ،
نشان از تعداد بيشتر مسلمانان در اين بوده است ، با وجود آنكه در پيمان
حضور نداشتند؟ نيز نمى دانيم آيا اختيار نقيبان از ميان رهبران و
گروندگان پيشين به اسلام ، به هدف ترغيب و راضى نمودن آنان بوده تا به
اسلام تمكين نمايند، يا به فعاليت و شدت علاقه آنان به اسلام بستگى
داشته است ؟
بى ترديد شركت كنندگان در پيمان عقبه ، مسلمانان و يا افراد مستعد به
پذيرش اسلام كه داراى انديشه هاى موافق با اصول اسلام و يا با آمادگى
بر پذيرش آن بوده اند، به شما مى آمدند.
پيمان عقبه با هدف تفهيم اصول و مبانى اسلام براى شركت كنندگان تشكيل
نگرديد، بلكه هدف از آن تنظيم ارتباط قانونمند پيامبر صلى الله عليه و
آله با مسلمانان اهل يثرب بود.
مسلمانان يثرب در آغاز ورود به مكه ، جلسه اجتماع خويش را مخفيانه و
دور از چشمان مشركين يثرب و قريش تشكيل مى دادند؛ زيرا بيم آن داشتند
كه كسانى آن ها را بر هم زنند. عاقبت جلسه برگزار و پيمان شبانه منعقد
گرديد، كه خود دليلى بر عدم وجود اختلافات و كشمكش هاى طولانى در اين
زمينه بوده است .
قريش پس از پايان پيمان عقبه ، از آن اطلاع يافت ؛ اما هيچ گونه پاسخ
قوى يا عكس العمل فورى و جدى به آن نشان نداد. به گفته
ابن اسحاق ، قريش تنها به اين گفته بسنده
نمود كه اى گروه خزرجيان ، به ما اطلاع رسيده كه
شما نزد اين خويشاوند آمده ايد تا او را از ميان ما بيرون برده و با او
پيمان بر جنگ با ما ببنديد؛ به خدا سوگند جنگيدن با هيچ آبادى از عرب ،
براى ما منفورتر از آغاز جنگ با شما نمى باشد.
از اين گفته ، آشكار مى شود كه مشركين قريش ، جبهه گيرى جدى در منع و
يا ابطال پيمان عقبه ، از خو نشان ندادند و نتوانستند تمامى جنبه ها و
آثار پيمان را ارزيابى نمايند. آنها تنها اثر پيمان را آغاز جنگ ميان
خود و مردمان يثرب پنداشتند؛ واقعه اى كه هيچ گاه آن را نمى خواستند و
پيش از آن هم ميان آنان اتفاق نيفتاده بود.
به نظر مى رسد قريش اقدام به جلوگيرى از فعاليت هاى دينى پيامبر صلى
الله عليه و آله ننمود و به او فشارى وارد نكرد تا او را وادار به توقف
تبليغات دينى و يا هجرت از مكه نمايد و قريشيان را از پريشان خاطرى و
گرفتارى هايى كه دعوت اسلام براى شهر آنان ايجاد كرده بود، رهايى دهد.
پس از پيمان عقبه نيز آنها به مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله و
مسلمانان نپرداخته و دست به آزارهاى فوق العاد و سخت نزدند؛ زيرا اين
پيمان بر اساس همان اصول پايه هاى مورد قبول و آشناى عرب ، كه همانا
پشتيبانى و حمايت از مظلومى كه مورد ظلم ديگرى قرار گرفته باشد، منعقد
گرديده بود. علاوه بر اين ، پيمان جنبه توسعه طلبانه و جنگ طلبانه هم
نداشت و آنچه ظاهر پيمان نشان مى داد مسلمانان را با داشتن پشتوانه
مردمى در يثرب ، تشويق به هجرت كرده بود؛ گو اين كه در اصل ، پيمان به
هجرت تصريح نشده بود.
پيمان عقبه دوم ، حادثه مهمى در تاريخ صدر اسلام به شمار مى آيد كه
اهميت آن تنها به استقرار اسلام و نشر آن در يثرب باز نمى گردد؛ زيرا
اين مههم پيش از تشكيل پيمان عقبه به انجام رسيده بود. اهميت عقبه دوم
به عزم و اراده مسلمانان يثرب بر حمايت و پشتيبانى از مسلمانان مكه باز
مى گردد. اين حمايت و پشتيبانى ، تنها به عنوان پشتوانه دينى و مذهبى
بود و هيچ گونه هدف توسعه طلبانه در آن وجود نداشت ؛ زيرا آنان تعهدى
به شركت همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هاى توسعه طلبانه
ندادند.
پيمان عقبه ، قرار دادى اختيارى و ناشى از رضايت طرفين بود كه شركت
كنندگان در آن ، گروه بسيارى از اهل يثرب از مردان عشاير متعدد بودند.
برخى از عشاير شركت كننده ، دشمنى هايى نيز با هم داشتند كه از آن ميان
مردانى از عشيره عبد الله بن ابى بودند
كه يثربيان قصد رياست او را بر خود داشتند. پاى بندى به اين قرار داد،
كه مورد رضايت طرفين بود از نظر قانونى ، عرفى و اجتماعى ضرورى به نظر
مى رسيد. از اين رو، ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان
مدينه ، در چهارچوبى قانونى و الزام آور، ناشى از رضايت درونى و اعتقاد
قلبى آنان و به دور از اكراه و يا فشار نيرويى خارجى بود.
پيمان عقبه ، عمق نفوذ و گسترش اسلام در مدينه را در اين دوره نخستين
آشكار مى سازد؛ زيرا تعداد شركت كنندگان در آن ، زياد بود و مطمئنا
آنان نمايندگان تعداد بسيار ديگرى بوده اند. در صورتى كه بگوييم تعداد
مهاجران مكه در حدود هشتاد نفر بوده اند، مى توانيم به اهميت اين
پيروزى بزرگ به دست آمده در اين دوره آغازين از دعوت اسلامى در ميدنه
پى ببريم ؛ به ويژه آن كه مردم يثرب كه اسلام را پذيرفتند، با شخص رسول
خدا صلى الله عليه و آله ملاقات نكرده و ملاقات كنندگان با حضرت نيز
تنها تماس كوتاهى را داشته اند.
ويژگى حقوقى پيمان و
الزامات آن
به رابطه حقوقى ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان
يثرب اصطلاحا بيعت گفته مى شود. اين كلمه
در اصل برگرفته از بيع يا فروش بوده كه
در آن فروشنده در برابر كالايى كه به خريدار مى فروشد، چيزى را به دست
مى آورد. اين اصطلاح در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر هر
پيمانى كه ميان او و هرشخصى كه اسلام آورده و التزام به شروط پيمان را
متعهد مى گرديد، قرار داده مى شد.
التزام در پيمان ، محدود به شخصى كه در آن شركت كرده بود نبود، بلكه
شامل انتخاب كنندگان آن شخص نيز مى شد؛ اما از محدوده اين دو گروه
تجاوز نمى كرد و براى ديگران الزام آور نبود. از اين رو، هنگامى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه برخى از انصار بر
عبد الله بن ابى وارد شد، او عرض كرد
به سوى آنانى كه تو را دعوت كردند برو نزد آنان
فرود آى .
(155)
بيعت ، عقدى يك سويه است ؛ بدين صورت كه هر كس اسلام را پذيرا بوده ،
ملزم به انجام آن مى گرديده است . بيعت تنها بر مردان نبوده و شامل
زنان نيز مى شده است . منابع در اين باره نام زنانى را اوردند كه با
رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت نمودند و متن بيعت زنان را نيز
آورده اند، كه نشان دهنده استقلالى بود كه زن از آن بهرهمند بوده است .
اسلام مرد يا قبيله ، هيچ گاه ضرورتا شامل بيعت همسرانشان نبوده است .
بيعت تنها شامل اشخاص آزاد بوده و بردگان داراى وضعيت خاصى در اين
زمينه بودند. جابر بن عبد الله روايت مى
كند برده اى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
آمد و با وى بر هجرت بيعت نمود، در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله از برده بودن وى آگاه نبود. پس ارباب او نزد حضرت آمده و او را طلب
نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود او را به من بفروش ، پس او را
در مقابل دو برده سياه خريدارى نمود، از آن پس بود كه حضرت با كسى بيعت
نمى كرد تا اينكه از او سوال مى كرد كه برده است يا خير.
(156) بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله با بردگان
بر هجرت شرط نمى كرد؛ زيرا مى دانست كه معامله با بردگان ، همانند
افراد آزاد موجب تحريك اربابان و ساير اعراب مى شود. علاوه بر آن ،
رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد نداشت اسلام را بر پايه بردگان
استوار نموده يا موجب اخلال عميقى در نظم اجتماعى آن روز گردد. به ويژه
آن كه تعداد بردگان فراوان نبوده و دادن حقوق بسيار به بردگان ، موجب
تحريك و قيام اربابانى مى شد كه ستون هاى اجتماع از نظر تعداد و قدرت
به شمار مى ا مدند و در نتيجه آنان را در پذيرفتن اسلام مردد مى ساخت .
نخستين بار كلمه بيعت در پيمان عقبه نخست به كارگرفته شد. از آن پس ،
از اين كلمه مكرر استفاده شد؛ اما شرايط آن با گذشت زمان دگرگون گرديد.
در پيمان عقبه نخست ، زنان در بيعة النساء متعهد
گرديدند بر پروردگار يكتا شريكى قرار ندهيم ، دزدى نكنيم ، مرتكب زنا
نشويم ، فرزندان خود را به قتل نرسانيم ، از تهمت و افترا و گناه آشكار
پرهيز كنيم . پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند، در صورتى كه به
پيمان خود وفا كرديد، بهشت از آن شما است و هر كس راه فريب را پيش گرفت
، جزاى او با خداست ، كه او را مجازات نموده يا از او در گذرد.
(157)
اين شروط با آنچه در قرآن نيز آمده است انطباق دارد.
سوره ممتحنه 12. همچنين در برخى از منابع
حديث آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با زنان شرط نمود نوحه
گرى براى كشته شدگان دوره جاهلى نكرده و
خود را همانند دوران جاهليت در معرض ديد مردان قرار ندهند.
(158)
در بيعة النساء زنان نيازى به قرار دادن
دست خود در دست پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند و اين نشان مى دهد
كه پيمان عقبه نخست ، بيشتر بر جنبه هاى اخلاقى تاكيد داشته تا جنبه
هاى نظامى و سياسى . از آن پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ،
حكم بيعت زنان هم چنان باقى و پايدار بود؛ اما شروط پيمان تغيير يافته
و در عقبه دوم شرط جنگ به آن اضافه شده بود. ابن
اسحاق مى گويد هنگامى كه پروردگار به پيامبر خود اجازه جنگ داد
و او با مسلمانان پيمان جنگ را بست ، شروطى جز شروط پيمان عقبه نخست را
شرط نمود. در پيمان عقبه نخست كه بيعة النساء
بود، خداوند متعال در آن هنگام اجازه جنگ را به پيامبر صلى الله عليه و
آله نداده بود و پس از صدور اجازه جنگ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله
با آنان در عقبه دوم بر جنگ تمام عيار پيمان بست و از سوى پروردگار
تعهد نمود كه در ازاى وفاى به آن بهشت را به آنان ارزانى دارد.
(159) روايت شده است كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله فرمود با من بيعت مى كنيد، بر پيروى بدون
شرط از من در شكست و پيروزى ، بخشش مال در گشاده دستى و تنگدستى ، بر
امر به معروف و نهى ازمنكر و نيز بر گفتن حق در هر كجا كه بوديم به جز
خداوند، واهمه اى از هيچ كس به دل راه ندهيم و در صورتى كه نزد شما
آمدم ، همانند خود و همسرانتسان و فرزندانتان از من دفاع كنيد؛ در آن
صورت بهشت از آن شما خواهد بود. پس بلند شديم و با او بيعت كرديم .
(160)
بلاذرى از عبادة
بن صامت روايت مى كند: با رسول خدا صلى الله عليه و آله بر
پيروى كامل از او در پيروزى و شكست ، قدرت و ضعف ، عدم منازعه با
صاحبان شريعت بيعت كرده و پيمان بستيم كه همواره آنچه را حق است بگوييم
و جز از پروردگار، از هيچ كس بيم و هراسى به دل راه ندهيم .
(161)
موسى بن عقبه روايت مى كند كه
زبير از جابر بن
عبد الله سوال كرد چگونه با رسول خدا صلى
الله عليه و آله بيعت كرديد.
آيا بر مرگ ؟ ، گفت خير، اما با او بيعت كرديم كه نگريزيم .
(162)
عامر شعبى در روايتى از
ابى امامه نقل مى كند كه
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود از شما مى
خواهم كه خداوند عزوجل را پرستيده و براى او شريكى قرار ندهيد و از شما
براى خود و اصحابم مى خواهم كه فرمان ما را اطاعت كرده و ما را يارى
دهيد و هم چنان كه از زن و فرزند خود دفاع مى كنيد، از ما نيز دفاع
كنيد. آنان گفتند در صورتى كه آنها را انجام دهيم ، چه پاداشى خواهيم
داشت ؟ فرمود: بهشت از آن شما. گفتند پس پذيرفتيم .
(163)
تا كنون متن كاملى از پيمان عقبه به دست ما نرسيده است و شايد علت آن
به شفاهى بودن پيمان بازگردد. شروط پيمان عقبه نوشته و مدون نبوده است
و شايد علت آن به شفاهى بودن پيمان بازگردد. شروط پيمان عقبه نوشته و
مدون نبوده است ، اما بى ترديد پيمان عقبه بر جنبه هاى نظامى و سياسى
تاكيد داشته است . اما بخش نظامى آن ، همان تعهدى بود كه يثربيان به
رسول خدا صلى الله عليه و آله دادند كه او را يارى داده و همان طور كه
از خود و زن و فرزندانشان دفاع مى كنند به دفاع از وى برخيزند
و همواره در كنار او بوده و ايشان را تنها
نگذارند. تا آنجا كه براى تحقق آن ، دست به جنگ تمام عيارى بزنند؛
يعنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت كرده و به هنگام بروز هر
خطرى از وى دفاع نمايند. البته اين يارى فقط جنبه دفاع داشته و هيچ
گونه جنبه تهاجمى را در آن نمى توان دريافت . در پيمان ، گفته مستقيم و
صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى را در آن نمى توان دريافت . در پيمان ،
گفته مستقيم و صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى را در آن نمى توان دريافت .
در پيمان ، گفته مستقيم و صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى و توسعه طلبانه
وجود ندارد؛ از اين رو هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى
بدر عزيمت كرد و با مشركين قريش رو به رو شد، فرمود
اى مردم نظر و راى خود را به من ارزانى داريد،
كه منظور ايشان به انصار بود؛ زيار در آن هنگام ، اكثر مسلمانان را
تشكيل مى دادند و به هنگام بيعت در عقبه گفتند:
يا رسول الله صلى الله عليه و آله ما هيچ گونه ضمانتى نسبت به شما
نداريم ، تا اينكه به خانه هاى ما برسى . در آن هنگام كه بر ما وارد
شدى پس در ذمه و ضمانت ما هستى و از شما دفاع خواهيم كرد همانند دفاعى
كه از فرزندان و همسران خود مى كنيم . پس رسول خدا صلى الله
عليه و آله بيم آن داشت كه پيمان انصار با او اختصاص به شهر مدينه
داشته و آنان تعهدى نسبت به دشمنان او در بيرون شهر نداشته باشند.
(164)
ابن سعد مى گويد اجماع بر اين است كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ كس از انصار را پيش از جنگ بدر به
درگيرى و جنگى نفرستاد؛ زيرا آنان به هنگام
پيمان عقبه شرط كرده بودند از او در خانه هايشان دفاع و
پشتيبانى كنند و ثابت و مسلم نزد ما همين است .
(165)
با اين جنگ دفاعى ، بيم آن مى رفت كه آنها به جنگى تمام عيار كشيده
شوند؛ گو اين كه در اين مرحله هم حمايت پيامبر پس از هجرت ، آنها را از
تمامى عرب جدا ساخته بود و به جنگى تمام عيار كشانيده بود.
بيعت كنندگان در عقبه ، بيشتر به جنبه هاى سياسى مصالح خود اهميت مى
دادند و به انجام منافع خود تاءكيد داشتند. (ابن اسحاق ) روايت مى كند
كه ابوالهيثم بن تهيان گفت : جدا مى
سازيم . مبادا پس از آن كه خداوند شما را پيروز گرداند، به ميان قوم
خود باز گردى خون با خون ، و ويرانى با ويرانى . من از شمايم و شما از
من هستيد، مى جنگم با آنكه مى جنگيد و در صلح هستم با آنكه در صلح
هستيد .
(166)
پيمان عقبه جايگاه و پايگاه تازه اى را براى رسول خدا
ص به وجود آورد كه بستر آن ، مجموعه اى
از افراد عشاير متعدد ولى جدا از هم نداشتند تا پراكنددگى آنان را از
ميان برداشته و كارها را منظم سازد. اين پيمان در حالى به وقوع پيوست
كه رسول خدا ص به دور از خصومت هاى آنها
قرار داشت و از اين رو، بالاتر از درگيرى ها و كشمش هاى قبيله هاى
قرارگرفت .جايگاه جديد، مركزى كشاورزى به شمار مى آمد كه از راه قافله
هاى تجارتى قريش بس دور و در نتيجه از نفوز اقتصادى و اجتماعى ميكان در
امان بود. علاوه بر دورى شهر از ديدگاه و نظارت قريشان ، يثربيان داراى
رابطه خصمانه اى با آنان نيز نبودند و از سياست هاى ، توسعه طلبانه
پيروى نكرده و با مردم مكه هيچ گونه جنگ و درگيرى نداشتند. شايد همين ،
علتى باشد كه مردم مكه دست به اقداماتى نزدند كه در نتيجه آن ، مردم
مدينه را براى ابطال و از ميان بردن پيمان عقبه تحت فشار قرار داده و
يا آنها را وادار سازند كه مسلمانان را در شهر خود نپذيرفتند.
پايگاهى كه پيمان عقبه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ضمانت نمود،
موجب مى شد در يثرب جايگاه امنى براى او بوجود آيد كه در آن آزادانه و
بدون درگيرى با مخالفان يا آنچه او را از هدفش باز دارد، به فعاليت
خويش پرداخته و براى استقرار اصول اسلام و تحكيم پايه هاى آن و انتشار
دعوت تلاش كند.
شرط پشتيبانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در پيمان عقبه ، نشان
دهنده آن است كه اين شرط جنبه دفاعى داشته ؛ اما اين به آن معنى نيست
كه تعهدات آنان سبك و ساده بوده است ؛ زيرا اين پشتيبانى جنگ وسيع و
دامنه دارى را مى طلبيد؛ به ويژه با مشركين قريش كه همواره به دنبال
راه هايى براى مقابله با اسلام و چيره شدن بر آن بودند.
سعد بن عبادة و هل
بن صامت در كرده بودند كه پيمان عقبه ، تعهدات سنگينى را بر
عهده آنان قرار داده است . از اين رو گفتند شما
با او در جنگى تمام عيار با مردم پيمان مى بنديد؛ پس اگر مى بينيد روزى
اموال خود را در اين راه از دست داده و مصبيتى است براى شما، و يا
اشراف و بزرگان خود را كشته ببينيد و او راتسليم مى نماييد، پس از هم
اكنون به خدا سوگند اگر آن را انجا داديد بدنامى دنيا و آخرت را به
همراه خواهيد داشت . و در صورتى كه مى بينيد شما برادرانى براى او بوده
و او را دعوت كرده ايد براى از دست دادن اموال و كشته شدن اشراف ، پس
برگيريد آن پيمان را پس به خدا سوگند خوشبختى دنيا و آخرت از آن شما
خواهد بود. گفتند ما اين پيمان را به رغم آگاهى از دست دادن اموال و
مرگ بزرگان مى پذيريم ؛ اما يا رسول الله صلى الله عليه و آله ! در
صورتى كه بدان وفا نماييم چه پاداشى را در برابر آن خواهيم داشت ؟
فرمود: بهشت . گفتند: دست خود را پيش آورد. پس دست مبارك خود را باز
كرده و همگى با ايشان بيعت كردند.
در پيمان عقبه به اختيارات وسيعى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله
داده شده ، تصريحى نگرديده است ؛ اما تنها، لازمه اقرار به اسلام ،
اختيارات فراوانى را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اثبات مى
رسانيد. حساسيت زمانى شرايط پيمان عقبه ، نمى توانست به تمامى مسايل به
ويژه اختيارات پيامبر صلى الله عليه و آله بپردازد.
ابن عمر
(167) در اين باره مى گويد:
پيامبر با يثربيان بر اطاعت كامل بيعت كرده و سپس مى فرمودند: در حد
توانايى .
(168) تاكيد بر اطاعت كامل ، در آن هنگام امر بسيار
مهمى بوده است ؛ زيرا در آن جامعه فردگرا، كسى حاضر به سر فرود آوردن
در برابر قدرت خارجى نبود. اين ويژگى ها بود كه رسول خدا صلى الله عليه
و آله تلاش بر زدودن آن داشت ؛ زيرا با وجود آن ، نمى توانست نظام
سياسى ثابت و پايدارى را به وجود آورد.
از سوى ديگر، اطاعت همواره داراى حد و حدودى است كه نمى تواند مطلق
باشد از همين رو، پيامبر بر آن قيد توانايى را قرار دادند.
فصل چهارم : هجرت به
مدينه و استقرار در آن
زمينه هاى هجرت
منظور از پيمان عقبه ، ايجاد پايگاهى امن براى اسلام بود كه
مسلمانان بتوانند با آزادى كامل به ابراز عقيده خود پرداخته و به
دستورات آن عمل نمايند. هم چنين مسلمانان از امكان پذيرايى از هر آنكس
كه به آنها پناه مى آورد، اطمينان داشته باشند. اين به مسلمانان نشان
مى داد كه هر گاه به مدينه هجرت نمودند، به چه امتيازاتى دست مى يابند.
با آنكه بر كلمه هجرت در پيمان تصريح
نشده ، اما احكام آن ، موجب تشويق مسلمانان به هجرت شد.
تاكيد بر هجرت در پيمان هاى بعدى آمده است ؛ اما نمى دانيم چه هنگام
كلمه هجرت در شروط پيمان وارد شده است .
البته از وجود آن در سال چهارم به هنگام آغاز جنگ خندق اطمينان داريم ،
بطورى كه از حرث بن زياد ساعدى روايت مى
شود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز
خندق وارد شد، در حاليكه پيامبر با مردم بر هجرت بيعت مى كردند.
به نظر مى رسد احتمالا شرط هجرت پيش از تاريخ اين جنگ نهاده شده باشد و
شايد پس از جنگ احد اين اتفاق افتاده باشد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه
و آله پيش از آن درگير تنظيم كارهاى داخلى مدينه بود؛ زيرا زمين هاى
كشاورزى آن محدود بود و بخش اعظم آن در اختيار يهوديان قرار داشت . هم
چنين زمان طولانى از نشر و توسعه دعوت پيامبر در خارج از مدينه نگذشته
بود.
هجرت ، يا سكونت در مدينه ، اهميت فراوانى در مرحله نخستين حيات دولت
اسلامى داشت . به ويژه در آن هنگام كه تعدا مسلمانان بسيار اندك و
منحصر به مدينه و پيرامون آن بود، آنها با خطرهاى فراوانى تهديد مى
شدند. بنابراين ، ضرورى به نظر مى رسيد كه مسلمانان در مدينه مستقر شده
و اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله باشند تا به هنگام بروز شرايط
اضطرارى ، هم چون جنگ ، براى دفاع از اسلام و خدمت به آن آماده شوند.
از سوى ديگر، سكونت در مدينه در كنار پيامبر و مسلمانان ، موجب آشنايى
تازه مسلمانان به اصول احكام اسلامى و لوازم آنش ده ، و به تنظيم
انديشه اسلامى آنان كه پايه و اساس اسلام به شمار مى آيد، نيز كمك مى
نمود.
بديهى است شرط هجرت در بيعت ، متوجه افرادى بوده است كه از اهل مدينه
به شمار نمى آمدند. بنابراين ضرورتى نداشت كه اين شرط بر تازه
مسلمانانى كه اهل مدينه بودند گذاشته شود. بدون شك ، اين شرط اجتماع
مدينه را در معرض بحران هاى اقتصادى و اجتماعى قرار مى داد؛ زيرا تعدا
فراوانى عناصر گوناگون و متنوع با فرهنگى احتمالا متفاوت را به مدينه
جلب مى كرد كه اين مى توانست برخوردهايى را، به ويژه از نظر فرهنگى با
ساكنان اصلى مدينه به وجود آورد. افزايش تعداد مهاجران به مدينه نيز
نيازمند ايجاد كار و امكانات زندگى براى آنان بود؛ زيرا تعداد فراوانى
از اين مهاجران ، اطلاعى از صنعت نداشته و مجبور بودند در بازرگانى و
يا كشاورزى فعاليت داشته باشند. رشد و شكوفايى تجارت و بازرگانى در اين
مرحله نيز، با توجه به دشمنى مشركان قريش كه بر بازرگانى ، قدرتى را به
وجود آورده به ضرر آنان قد علم كنند. كشاورزى نيز در درجه نخست نياز به
زمين هاى فراوان قابل كشت داشت ؛ چيزى كه پس از رفتن يهوديان از مدينه
، كم كم گسترش يافت . به نظر مى رسد نخستين بار، يهوديان پس از جنگ بدر
مجبور به ترك مدينه شدند. در آغاز بنى قينقاع
و بعد از جنگ احد، بنى نضير از
مدينه اخراج شده و زمين هاى آنان ميان تعدادى از مهاجران تقسيم شد.
شرط هجرت ، هم چنان در همه بيعت ها تا هنگام فتح مكه باقى ماند و از آن
پس ملغى گرديد.
(169) از ميان برداشتن شرط هجرت پس از فتح مكه ، امرى
طبيعى به نظر مى رسيد؛ زيرا اسلم به مكه دست يافته و آن را كه پايگاهى
اساسى بر ضد اسلام بود، ضميمه خود گردانيده بود. از اين پس اصرار، بر
هجرت مسلمانان به مدينه مرى دشوار به نظر مى رسيد؛ زيرا موجب نگرانى و
به سختى افتادن تعدادى از تازه مسلمانان مى گرديد و آنها را مجبور به
ترك ديار خود مى كرد و سكونت آنها در مدينه را كه گنجايش آنان را نداشت
با مشكلاتى روبرو ساخت .
در برخى كتاب ها آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گاه در بعضى
از بيعت ها شرط جهاد را قرار مى دادند؛
(170) هم چنان كه در برخى شرط شهادت
(171) و در بعضى ديگر شرط نصيحت به ديگر مسلمانان را مى
گذاشتند.
(172) بديهى است اين شروط، خارج از خواسته اسلام نبوده
است . در اين ميان ، تنها شرط جهاد است كه به نظر مى رسد شرطى خاص بوده
است .
هجرت
هجرت مسلمانان از مكه به مدينه ، به صورت تدريجى انجام پذيرفت .
نخستين هجرت كننده پس از پيمان عقبه نخست مصعب
بن عمير بود كه براى آموزش قرآن به مسلمانان به سوى مدينه آمد.
هجرت ابو سلمة بن عبد الاسد پيش از مصعب
بن عمير بوده است . وى كه از مهاجران حبشه بود، به مكه بازگشت و با
ديدن آزار و اذيت قريش به يثرب پناه برد. چندى بعد همسر او ام سلمه -
كه چندى بعد از شهادت شوهرش به عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در
آمد- همراه پيامبر و فرزندش به يثرب رفتند. بنا به اظهار
ابن هشام و ابن
سعد، وى نخستين مهاجرى بود كه يك سال پيش از پيمان عقبه به يثرب
رفته است . بلاذرى وى را سومين مهاجر پس
از مصعب بن عمير و
ابن ام مكتوب دانسته است ؛ اما عقيده نخست درست تر مى نمايد.
سيره ابن هشام ، ج 2 ص 468؛ طبقات ابن سعد ج 1، ص 226؛ سيره ابن كثير،
ج 2، ص 315. مترجم . از آن پس ، مسلمانان
از پيشگامان خود تبعيت كرده و به صورت تك تك و يا گروه هاى كوچكى از
مكه بيرون آمده و به سوى مدينه به حركت در آمدند. بيشتر هجرت ها،
مخفيانه صورت مى پذيرفت ؛ ولى با گذشت زمان و فزونى مهاجران ، توجه
قريشيان را جلب نموده بود. برخى از هجرت ها به صورت علنى صورت مى گرفت
و از جمله هجرت عمر بن خطاب
(173) بود كه به همراه بيست سوار در حالى از مكه خارج
شد كه به قريش اعلان جنگ داد.
(174) در منابع ، اشاره اى به بازگرداندن هيچ يك از
مسلمانان مهاجر از ميان راه نشده است و اين مى تواند دليلى بر آن باشد
كه قريش هيچ گونه مخالفت و سرسختى با هجرت مسلمانان از خود نشان نداد.
قريش در آغاز به خطرى كه در پايان متوجه آنان مى گرديد، واقف نبود؛
بلكه تصور مى كرد كه از اين راه به صورت مسالمت آميز از مسلمانان كه
موجب آشفتگى اجتماعى در مكه شده بودند رهايى مى يابد. سپس هنگام آن
رسيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا مهاجرت نمايد. روايات
بسيارى اشاره به آن دارد كه به ايشان اجازه هجرت داده شد.
(175)
پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم به هجرت خويش را مخفى نگه داشت و در
اين مورد تنها خانواده وى و ابوبكر كه سپس همراه ايشان هجرت كرد، از آن
اطلاع يافتند. به نظر مى رسد حضرت پس از اطمينان از اين كه بخش اعظم
مسلمانان هجرت كرده و مسلمانان باقى مانده در مكه رغبتى به هجرت ندارند
و پس از او ادعا نخواهند كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را
رها ساخته است و نيز يثربيان از مهاجران استقبال گرمى كرده اند، تصميم
به هجرت گرفت . سيره نويسان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه
و آله و ابوبكر، مخفيانه از مكه خارج شده و به سوى غارثور
كه در نزديكى مكه قرار دارد حركت كردند. آنان سه روز در اين غار مخفى
شده و از شير گوسفندانى كه در آن نزديكى مشغول به چرا بودند تغذيه
نمودند. سپس از مخفى گاه خارج شده و در حالى كه قريش به دنبال آنان
بودند، به حركت خود ادامه دادند.
ابن اسحاق مسير هجرت پيامبر صلى الله
عليه و آله را به تفصيل شرح داده كه بيشتر منابع تاريخ و جغرافيايى
متاخر بود و آن را به نقل از وى آورده اند. اين غير از راه معمولى و
آشناى آن هنگام بود و از ميان دره ها و دشت هاى ساحالى عبور مى كرد.
گفته مى شود كه ابوبكر اين راه و ساكنان آن را به علت سفرهاى سابق خود
به سرزمين شام به خوبى مى شناخته است .
(176) رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون اعلام قبلى به
يثرب رسيدند و يثربيان به محض شنيدن ورود حضرت ، همگى به استقبال آمده
و با گرمى از ايشان پذيرايى كردند.
(177)
املاك مهاجران در مكه
بيشتر املاك مسلمانان مهاجر در مكه ، مورد دستبرد و تعرض مكيان
قرار گرفت ؛ گو اين كه مهاجران ، املاك خود را به وديعه گذاشته بودند.
مصعب زبيرى در اين باره مى گويد:
هر شخصى از قريش و هم پيمانان آنها كه هجرت
نمود، خانه خويش را به مردى سپرد. گروهى امانت را محفوظ نگاه داشته و
گروهى آن را فروختند. هشام بن عمرو از اشخاصى بود كه رعايت امانت را
نمود.
(178)
زبير بن بكار نقل كرده است كه
هشام بن حارث ابن حبيب از بنى عامر بن لوى
خانه هاى تمام مهاجران قوم خود را نگاه داشت ؛ از اين رو
حسان بن ثابت او را مدح نمود و ديگرانى
را كه خانه هاى مهاجران قوم خويش را فروختند، اين گونه نكوهش نمود:
اخنى خلف و قنفذ خيانت كردند
|
هم چنين فرزند ربيع ، اما دامن هشام
پاك ماند
|
از آنانى كه به امنت خيانت نمى كنند
|
حارث بن حبيب بن شمام مى باشد
|
ازرقى تعدادى از خانه هاى مهاجران را كه
از سوى برخى مشركان قريش مصادره گرديد نام برده است از آن ميان خانه
ابى العاص همسر زينب دختر رسول خدا صلى
الله عليه و آله است .
هنگامى كه اسلام آورده و سپس مهاجرت نمود،
عموزادگانش خانه او را به همراه تعدادى از خانه هاى مهاجران
(179) و نيز خانه جحش بن رئاب اسدى مصادره كردند.
عشيره
جحش همگى هجر كردند. مردان و زنان
به سوى مدينه هجرت كردند، در حالى كه خانه خويش را رها ساختند. آنان هم
پيمانان
حرب بن امية بن عبد شمس به شمار
مى آمدند. ابو سفيان بن حرب بر آنان هم پيمانان
حرب بن امية بن عبد شمس به شمار مى آمدند. ابوسفيان بن حرب بر
آنان خشمگين شده و خانه آنان را به چهار صد دينار به
عمروبن علقمه عامرى فروخت
(180) و خانه
عتبة بن غزوان
را
يعلى بن اميه در اختيار گرفت .
و اين در حالى بود كه پيش از هجرت آن را به امانت بدو سپرده بود.
(181)خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز كه در آن
متولد شده بود، بعد از هجرت ، در اختيار
عقيل بن
ابيطالب قرار گرفت .
معتب بن ابولهب خانه حضرت خديجه
س را كه نزديك ترين همسايه به او به شمار
مى رفت در اختيار گرفت . سپس آن را به معاويه به يكصد هزار درهم فروخت
.
(182) عقيل بن ابيطالب خانه پيامبر و نيز خانه برادران
و خواهران خود را و نيز خانه همه مهاجران بنى هاشم را به هنگام هجرت
خود فروخت .
(183) هم چنين خانه
آل جذيم
را كه از آن
آل مظعون بود و به
هنگام مهاجرت آن را رها ساخته و
آل جذيم
(184) بر آن دست يافته بودند، فروخت .
هنگام فتح مكه ، بعضى از مهاجران خانه هاى خويش را طلب كردند، اما
پيامبر با استرداد آنها موافقت نكرد.
(185)
مسلمانانى كه از مكه
مهاجرت نكردند
با توجه به شرايط مناسبى كه براى مسلمانان در مدينه هموار شده
بود و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مسلمانان را تشويق به
مهاجرت مى كردند، تعدادى از مسلمانان با حفظ عقيده دينى خود، هم چنان
در مكه باقى ماندند. بدون شك ، وابستگى آنان به عقيده دينى خود، متفاوت
بود؛ برخى آن چنان سست ايمان بودند كه با كمترين آزارى كه به آنان وارد
مى گرديد، دست از اسلام مى شستند. قرآن كريم در اشاره به اين افراد مى
فرمايد:
ننن و من الناس من قول آمنا با لله فاذا
اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ؛ يعنى : و از مردم
كسانى هستند كه مى گويند: به خدا ايمان آورده ايم ! اما هنگامى كه در
راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى
شمارند
و از آن سخت وحشت مى كنند.
عنكبوت ، 10 برخى با استقامت و پايدارى و
با قلبى سرشار از ايمان و نور، آزار و سختى ها را به جان خريده و هيچ
گونه خللى در عقيده آنها نفوذ نكرد و هم چنان با قلبى مالامال از عشق
به اسلام باقى ماندند. بعضى اولين فرصت به دست آمده را غنيمت شمرده و
هجرت را بر ماندن ترجيح دادند. قرآن در اشاره به امثال آنها اين گونه
مى فرمايد:
والذين هاجروا فى الله من بعد
ماظلموا؛ يعنى :
آنها كه پس از ستم ديدن
در راه خدا، هجرت كردند نحل 41.
قرآن هم چنين به افرادى كه در مكه باقى مانده و مهاجرت نكردند، اين
چنين اشاره مى نمايد:
ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا
فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة
فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيرا الا المستضعفين من
الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلُة و لا يهتدون سبيلا،
فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا؛
يعنى :
آنها فرشتگان گفتند: مگر سرزمين خدا،
پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟ آنها عذرى نداشتند، و جايگاهشان دوزخ است
، و سرانجام بدى داردند. مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به
راستى تحت فشار قرار گرفته اند و حقيقتا مستضعف اند نه چاره اى دارند و
نه راهى براى نجات از آن محيط آلوده مى يابند. ممكن است خداوند، آنها
را مورد عفو قرار دهد، وخداوند، عفو كننده و آمرزنده است نساء 97.
از اين آيه ، آشكار مى شود كه تعدادى از مسلمانان با وجود توانايى بر
هجرت ، در مكه باقى ماندند كه خداوند آنان را به جهنم كه شديدترين
مجازات است ، وعده داده است ؛ اما ديگران را آشكارا مورد عفو قرار
نداده ، بلكه آنان را بدون تكليف رها ساخته است .
برخى از مهاجرين از سوى نزديكان خود كه در مكه باقى مانده بودند، حمايت
مى شدند. به عنوان مثال
حاطب بن ابى بلتعه
هنگامى كه پيامبر قصد حمله به قريش را داشت ، در نامه اى اين
خبر را به آنان رسانيد و پيامبر صلى الله عليه و آله از اين نامه آگاه
گرديده و از رسيدن آن به مقصد جلوگيرى نمود.
حاطب در دفاع از خود، اين گونه به رسول خدا صلى الله عليه و آله
پاسخ داد: من در ميان قريش زندگى مى كردم ، در حالى كه جزو آنان به
شمار نمى آمدم ، اما برخى از مهاجرينى كه به همراه شما هستند داراى
خويشاوندى با قريش هستند و خانواده آنها و اموالشان در مه مورد حمايت
آنها قرار گرفت . پس مايل بودم كارى كرده باشم كه آنها به عنواان خويش
خود، از فاميل من حمايت نمايند و اين كار را از روى كفر و يا برگشتن از
عقيده دينى خود انجام ندادم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند او
به شما راست مى گويد. سپس اين آيه شريفه نازل گرديد:
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم
اولياء؛
(186) يعنى
اى كسانى كه ايمان
آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد!
ممتحنه ، 1
تعدادى از مسلمانان كه در مكه باقى مانده بودند،
به خدمت مهاجرين در آمدند. آنان از خانواده هاى مهاجرين حمايت كرده ،
از اموال آنها نگهدارى و از منافعشان پشتيبانى مى كردند. آنان به عنوان
جاسوسان بر قريش عمل كرده و هر حركتى را كه بر عليه مسلمانان بود،
شناسايى و براى خنثى كردن آن تدابيرى مى انديشيدند. در اين باره
ابن شبه روايت مى كند:
نعيم بن عبد الله نحام ، خانواده بنى عدى
را زير پوشش خود قرار داده و اداره مى نمود. پس تصميم به هجرت و رفتن
به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرفت . قومش از او خواستند
كه در ميان آنها بماند و گفتند تا هنگامى كه يك نفر از ما زنده باشد
اجازه نخواهيم داد به تو گزندى وارد شود.
(187)
باقى ماندن تعدادى از مسلمانان در مكه ، داراى علل متفاوتى بود. برخى
از آنان ، شرايط ويژه اى داشتند كه آنان را از هجرت باز مى داشت . برخى
ديگر ضعيف و ناتوان بودند و از قوم خويش مى هراسيدند. تعدادى سست عقيده
بودندو دست از دين خود شسته و ترك اسلام نمودند؛ در مقابل بعضى كه نور
ايمان در قلب آنان جاى گرفته بود، بر اسلام ايستادگى و پايدارى مى
نمودند. قرآن كريم خطاب به آنان كه بدون علت مهاجرت نكرده و در نتيجه
دست از اسلام برداشتند مى فرمايد:
ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا
فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة
فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم وساءت مصيرا الا المستضعفين من
الرجال والنساء والولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا، فاولئك
عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا؛
يعنى : كسانى كه فرشتگان روح آنها را گرفتند، در
حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند به آنها گفتند: شما در چه حالى
بوديد: و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟
گفتند ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف
بوديم . آنها فرشتگان گفتند:
ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم
. گفتند: مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد، آنها
عذرى نداشتند و جايگاهشان دوزخ است ، و
سرانجام بدى دارند. مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى
تحت فشار قرار گرفته اند؛ نه چاره اى دارند و نه راهى مى يابند. ممكن
است خداوند آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده
است نساء 99- 97.
بخارى در تفسير اين آيه نام تعدادى را به
عنوان مستضعف آورده كه قادر به هجرت نبوده و در مكه باقى ماندند. اين
افراد عبارت اند از: عياش بن ابى ربيعه ،
سلمة بن هشام بن مغيره ،
هشام بن عاص و
وليد بن مغيره
(188).
بلاذرى ، هم چنين نام
ابو جندل ،
(189) حارث بن حبيب ،
(190) و سهل بن بيضاء
(191) را نيز آورده است كه تمامى آنان از هجرت كنندگان
به حبشه بودند و سپس به مكه بازگشته و در آن باقى ماندند.
تعدادى از منابع آورده اند كه برخى از اين مستضعفين در ميان سياهى لشكر
مشركين در جنگ بدر بوده اند. از آن ميان ، قيس
بن فاكه بن مغيره ، و حارث بن زمعة بن
اسود، قيس بن وليد بن مغيره ،
ابى العاص ،
(192) و ضمرة بن عيص بن زنباع
،
(193) و ضمرة بن جندب
(194) را مى توان نام برد.
مشهورترين مسلمان در مكه ، عتبة بن اسيد
بود كه به همراه هفتاد نفر، قريش را پس از صلح
حديبيه در تنگنا قرار داد؛ تا آنجا كه قريش مجبورشد از رسول خدا
صلى الله عليه و آله تقاضا كند آنان را بر خلاف پيمان خود
در صلح حديبيه بپذيرد.
(195)
قرآن كريم به بعضى از همسران مسلمانان كه بر كفر و در مكه باقى ماندند
اشاره كرده و در آن خداوند متعال مسلمانان را امر به طلاق آنها داده
است : ولا تمسكوا بعصم الكوافر؛ يعنى :
هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد
ممتحنه 10. قرآن در جاى ديگر اين گونه به
آنان اشاره مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان
من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم ؛ يعنى :
بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند.
پس از آنها برحذر باشيد تغابن 14.
هم چنين تعدادى از زنان ، همسران كافر خويش را رها ساخته و به مدينه
هجرت كردند، قرآن كريم در اشاره به آنان مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات
فامتحنوهن ؛ يعنى اى كسانى كه ايمان
آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما مى آيند،
آنها را آزمايش كنيد. ممتحنه 10.
ابن هشام نام زنان مهاجر را اين گونه روايت كرده است : ام كلثوم دختر
عقبه بن ابى معيط
(196) و اميمه دختر بشر.
(197) مسلمانان پس از هجرت اين زنان ، اقدام به دادن
مهريه آنان به همسران كافر آنها نمودند كه نام اين كار
العقب
(198) مى باشد.