داستان زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)

نجاح الطائى

- ۱۰ -


فصل يازدهم : تب و دردهاى ناشى از سم

مشهور است كه ورود سمّ به بدن انسان سبب بالا رفتن درجه حرارت بدن به ميزان بسيار زياد و خطرناك مى شود كه به نوبه خود موجب دردهاى مداوم و سردردهاى شديد و غير قابل تحمّل مى گردد .

ما اين عوارض بيمارى را در كسانى كه مسموم شده اند مانند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر مشاهده مى كنيم .(423)

ابن سعد مى گويد : چون روز چهارشنبه فرا رسيد بيمارى رسول خدا شروع شد و او تب كرد و دچار سردرد شد .(424)

طبرانى و هيثمى گفته اند كه رسول خدا پس از آنكه تب كرد ، حجامت نمود .(425)

يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى خواست آن شدّت تب را با حجامت فرو بنشاند .

ابن سيدالنّاس مى گويد : رسول خدا دستور تشكيل لشگر اسامه را روز دوشنبه صادر فرمود سپس چون روز چهارشنبه شد ، درد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شروع شد پس تب كرد و دچار سردرد شد .(426)

و هنگامى كه ابوسعيد خدرى بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وارد شد قطيفه اى روى پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود . ابوسعيد دستش را روى آن گذاشت و حرارت بدن پيامبر را از روى آن احساس كرد پس به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت : چقدر تب شما شديد است ؟(427)

مادر بشربن براء به پيامبر گفت : مانند اين تبى كه بر شما عارض گرديده من در هيچ كس نديدم .(428)

و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عايشه فرمود : بلكه اى واى سر من ، سپس به خانه ميمونه بازگشت و آنجا دردش شدّت گرفت .(429)

عايشه مى گويد : كسى را نديدم كه دردى شديدتر از درد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر او عارض شده باشد .(430)

از رسول خدا پرسيده بودند : بلا بر چه كسانى شديدتر وارد مى شود ؟

آنحضرت فرمود : پيامبران و پس از ايشان هر كه به آنها شبيه تر باشد و پس از آنها هر كه به آنها شبيه تر باشد .(431)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كار آنها را شيطانى مى خواند

پس از آنكه بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سمّ خوراندند و آن حضرت به هوش آمد فرمود : هر كس در خانه هست بايد دارو خورانده شود .(432) اين تلاش پيامبر براى گرفتن انتقام از آنان بود .

سندى در شرح بخارى مى گويد : معناى كلام پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه فرمود هر كس در خانه هست بايد دارو خورانده شود مجازاتى است براى كسانى كه نهى او را از آن كار گوش نكردند .(433)

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كار آنان را كارى شيطانى توصيف كرد و اين بالاترين نشانه است بر اينكه عمل آنان از سر دشمنى بوده است . آنحضرت فرمود : آنكار از شيطان است .(434)

چرا پيامبر (صلى الله عليه وآله) قاتل خود را معرفى نكرد ؟

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و نوه بزرگوار او امام حسن بن على (عليه السلام) در عدم افشاگرى نسبت به قاتل خود يك شيوه را در پيش داشتند .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) در جريان گردنه تبوك ، نام منافقينى را كه سعى داشتند او را به قتل برسانند براى كسى جز حذيفة بن يمان بيان نكرد .

و امام حسن مجتبى را سه بار سمّ دادند امّا او جان سالم به در برد تا آنكه در آخرين بارى كه مسموم شد و به سبب آن شهيد گرديد ، پزشكى كه به نزد آنحضرت رفت و آمد داشت گفت :

سمّ ، امعاء و احشاء اين مرد را قطعه قطعه كرده است .

امام حسين (عليه السلام) گفت : اى ابا محمّد ، به من بگو چه كسى به تو سمّ خورانده است ؟

امام مجتبى (عليه السلام) فرمود : براى چه مى خواهى اى برادرم ؟

گفت : بخدا قسم قبل از آنكه تو را به خاك بسپارم او را خواهم كشت و اگر بر او دست نيابم يا در سرزمينى مخفى گردد مى گردم تا به هر زحمت كه شده بر او دست يابم .

امام مجتبى (عليه السلام) فرمود : برادرم جز اين نيست كه اين دنيا چند شب فناپذير است و بس . او را رها كن تا من و او نزد خداوند يكديگر را ملاقات كنيم و از نام بردن او خوددارى ورزيد .

بعضى گفته اند معاويه به بعضى خدمه آنحضرت بخشش كرده بود تا وى را مسموم كند .(435)

و در بحارالأنوار آمده كه معاويه به جعده ـ  دختر أشعث بن قيس كندى ـ  كه همسر امام بود ده هزار دينار و ده پارچه آبادى داد تا آنحضرت را مسموم كند .(436)

عدم افشاى قاتل در آن زمان حكمتى است از حكمتهاى پيامبران و اوصياى ايشان كه به خود همان زمان مربوط مى باشد و قطعاً دلايل متعدّدى داشته است .

امّا اينك و پس از گذشت 1400 سال از آن تاريخ بر ما واجب است كه پژوهش نموده و قاتل ايشان را بيابيم تا به دلايل پيوستن بعضى از صحابه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)دست يابيم و از حوادث ديگرى نيز كه رابطه جدّى با اين واقعه مهم دارد ، پرده برداريم .

چرا فوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در اثر سمّ خيبر اعلام كردند ؟

همه متون متّفقند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم كشته شد و صحابه بزرگ قتل او را با سمّ ذكر كرده اند و مسلمانان آثار سمّ را بر چهره و بدن پيامبر (صلى الله عليه وآله) مشاهده كرده بودند و عوارض آن كه عبارت بود از تب بالا و دردهاى مداوم و طاقت فرسا و بالاخره مرگ سريع ، در رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ظاهر گشته بود .

به همين جهت سلطه جويانى كه آنحضرت را مسموم ساختند به سبب وجود شواهد بسيار و قطعى نمى توانستند مرگ آنحضرت را در اثر سمّ انكار كنند ، لذا با مردم در تأييد و تصديق اين مسأله همصدا شدند . اصل قضيّه را تأييد كردند امّا به طرز ماهرانه اى آنرا به سمّ خيبر نسبت دادند .

اين هوشمندان حيله گر و شيطان صفت قريش بودند كه چنين تفسيرى از آن كار مهم بدست دادند ; همان كسانى كه وقايع را به صورتى صحنه سازى و كارگردانى كردند كه عقلها در آنها خيره و شگفت زده شده است .

براى همين است كه در روايتى ساختگى آمده است : يهوديان او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) را در خيبر مسموم كردند .(437) در حاليكه نصوص صحيح تصريح دارد بر اينكه خداوند سبحان پيامبرش را از آن غذاى مسموم باخبر ساخت و او از خوردن امتناع ورزيد . اين از سويى نشانه هاى حقّانيت نبوّت را نشان مى دهد و از سويى ديگر ساختگى بودن روايات حزب اموى را .

اينست كه مى پرسيم :

اوّلاً : عوارض سمّ در سالهاى پس از حادثه خيبر در رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آشكار نشد پس چگونه ممكن است پس از گذشت چند سال در اثر آن سمّ قديم فوت كند ؟ !

و ثانياً : پيامبر (صلى الله عليه وآله) اصلاً از آن سمّ نخورده بود پس چگونه در اثر سمّى كه آنرا نخورده فوت كرده است ؟ !

و لذا از مشاهده آن عوارض و آثار سمّ و اعتراف همگان به مسموميت پيامبر (صلى الله عليه وآله)نتيجه مى گيريم كه :

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) يكبار در زندگى اش سمّ خورده آن هم به دست افراد حزب قريشى و در اثر همان نيز درگذشته است .

دو ترور در يك هفته

از وقايع مهمّى كه در تاريخ و سيره پيامبر اتّفاق افتاده است ، ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله) و دخترش در طى يك هفته است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در روز دوشنبه بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرت به شهادت رسيد .(438)

و هجوم به خانه فاطمه زهرا دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) در روز چهارشنبه پس از بيعت عمومى با ابوبكر اتّفاق افتاد . در روايات هجوم آمده است : مهاجمان آتش و هيزم با خود حمل مى كردند .(439)

بعدها ابوبكر از اينكه به خانه فاطمه دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) هجوم برده ، اظهار پشيمانى مى كرد .(440)

شدّت خشونت و گستردگى هجوم ، بخوبى بيانگر ميزان كينه حزب قريشى نسبت به رسول خدا است . اين همان كينه ديرينه اى است كه هر  از گاهى و در جاهاى مختلف و در زمان حيات رسول خدا مجال بروز و ظهور مى يافت ; از جمله در زمان حيات آنحضرت و در مسجد او گروه قريش در جمع خود ، او را ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) در نسبش متّهم كردند . خداوند متعال پيامبرش را به وسيله جبرئيل آگاه فرمود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خشمگين شده و به منبر رفت و خواست تا نسب اتهام زننده را بازگو كند . اينجا بود كه عمر برخاست و عذرخواهى كرد و پياپى شهادتين را بر زبان راند ( اظهار اسلام كرد ) با اينكه چندين سال از زمان ورودش به اسلام مى گذشت .(441)

نسبت هذيان گويى به پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از مسموم كردن او

در اثناء بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر اثر سمّ ، عمر بن خطّاب در حضور آنحضرت گفت : او هذيان مى گويد . و ياران عمر گفته او را با گفتن ( هذيان مى گويد ، هذيان مى گويد ) تأييد كردند .(442)

اگر گروه قريش اطمينان از مرگ قريب الوقوع پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوسيله آن سمّ نداشت ، قدرت بكار بُردن جمله سخيف ( هذيان مى گويد ) را نداشت و نمى توانست افراد حاضر را از آوردن ورقه و دوات براى نوشتن وصيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) باز دارد .

صاحب كتاب ( الطبقات الكُبرى ) مى نويسد : پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از گفتار ايشان كه گفتند : هذيان مى گويد و پس از بيرون كردن ايشان از خانه اش درگذشت .(443)

پيش از آن عمر بن خطّاب و يارانش جرأت اهانت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نداشتند و بلكه برعكس اگر اهانتى از سوى صحابه افشاء مى شد بشدّت به دست و پا مى افتادند چنانچه عمر پس از جريان مسجد نبوى به وضعى شگفتى آور از پيامبر (صلى الله عليه وآله)عذر خواهى مى كند .

يعنى هنگاميكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اهانتى را كه عمر بن خطاب و يارانش نسبت به نسب شريف نبوى كرده بودند از جبرئيل امين شنيد و به اهانت كنندگان ، با خشم اعلام فرمود كه تهمت را شنيده است و خواست نسب اتهام زنندگان را افشاء فرمايد عمر شروع كرد به عذرخواهى كردن و گفت :

ما را عفو كن ، خدا تو را عفو كند ، ما را ببخش ، خدا تو را ببخشايد ، با ما بُردبارى فرما خدا با تو بُردبارى كند .(444)

و عمر زانو زد و گفت : راضى هستيم به اينكه خداوند پروردگار ما و اسلام دين ما و محمّد (صلى الله عليه وآله) پيامبر ما است .(445)

و پاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را بوسيد و گفت : ما از دوران جاهليّت هنوز فاصله چندانى نگرفته ايم و خدا بهتر مى داند پدران ما كيستند ! !(446)

مقايسه بين اين دو نوع برخورد از سوى عمر و آنهم در فاصله اى كوتاه بيانگر آنست كه در برخورد اوّل آنچه در مسجد نبوى بر زبان مى آورد از ترس افشاء شدن نسبش و برخلاف مكنونات قلبى اوست و لذا بشدّت عذرخواهى مى كند . ـ با آنكه آن اهانت را در خفا انجام داده بود ـ .

امّا در روز پنجشنبه اى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در بستر مرگ ، مسموم افتاده است ، عمر با چهره واقعى اش آشكار مى شود و رو در رو به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اهانت مى كند و بر اين اهانت پاى مى فشارد و از آن ابداً عذرخواهى هم نمى كند .

زيرا مطمئن است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از اين سمّ مهلك كه به او خورانده اند زنده نمى ماند .

چرا شايعه عدم فوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ساختند ؟

مصلحت حزب قريشى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به قتل رسانده بود ، اين بود كه درگذشت آن حضرت را انكار كند . اينكار چندين فايده براى ايشان داشت از جمله اينكه : اذهان عمومى را از مسئله ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله) تا مدّتى ـ ولو كوتاه ـ منصرف مى ساخت . ديگر آنكه ابوبكر كه در خارج شهر مدينه بود از راه برسد . همچنين زمينه مناسب براى اجراى طرح سقيفه به طور كامل فراهم آيد .

لذا در روايتى آمده است : عمر و عثمان مرتباً تكرار مى كردند : پيامبر (صلى الله عليه وآله)نمرده است ، چه كسى مى گويد او مرده است ؟ سپس ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) را تهديد مى كردند .(447)

و نيز آمده است : اولين كسى كه او را آرميده ديد و مرگ او را انكار كرد عثمان بود .(448)

و عمر گفت : بخدا قسم رسول خد ا نمرده و نخواهد مرد .(449)

و عمر گفت : با بدنش به نزد خداى بزرگ رفته است .(450)

و عمر گفت : با روح و جسم اش مانند عيسى به آسمان برده شد .(451)

و عمر گفت : روح وى چون موسى به آسمان برده شد .(452)

و عمر گفت : او در حالت اغماء است .(453)

و همانطور كه در حضور مردم پيوسته فرياد مى زد و تصريح مى كرد كه رسول خدا نمرده و نخواهد مرد ، پنهانى سالم بن عبيد را نزد ابوبكر در ناحيه ( سنخ ) خارج مدينه فرستاد تا به او خبر دهد كه پيامبر مرده است .(454)

عمر در سخنان خود پيوسته تكرار مى كرد : بعضى از منافقين گمان مى كنند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فوت كرده است و در حاليكه بخدا قسم رسول خدا نمرده است بلكه مانند موسى بن عمران نزد خدايش رفته است و او چهل روز از قومش غايب بود و بعد از اينكه گفتند مُرده است ، بازگشت .

بخدا قسم رسول خدا باز مى گردد و دست و پاى كسانى كه گمان مى كنند او مرده است را قطع خواهد كرد .(455)

عمر ناچار بود كه سلاح تهديد و ترساندن و دروغ را بكار گيرد تا بتواند به مردم عدم فوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بقبولاند .

او مى گفت : من اميدوارم پيامبر (صلى الله عليه وآله) آنقدر زنده بماند كه دستان و زبان كسانى را كه گمان مى كنند يا مى گويند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مرده است ، قطع كند .(456)

كسى كه سيره رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را بخوبى خوانده باشد در مى يابد كه عمليات پيچيده و مهمّى متعاقب درگذشت رسول خدا صورت پذيرفته كه سنگ اوّل بناى آن شايعه عدم وفات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ادعاى بازگشت قريب الوقوع او به اين دنياست !

و ملاحظه مى كند كه آن گروهى كه از دستورات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مبنى بر پيوستن به لشگر اسامه سرپيچى كردند دقيقاً همان گروهى هستند كه از دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله)مبنى بر آوردن ورقه و دوات براى نگاشتن وصيّت اش سرپيچى و جلوگيرى كردند .

و ايشان همان گروهى هستند كه حضوراً به رسول خدا اهانت كرده و گفتند : هذيان مى گويد .

و ايشان همان گروهى هستند كه سمّ مهلك را به اسم دارو به پيامبر (صلى الله عليه وآله)خورانده اند .

و ايشان همان گروهى هستند كه شايعه عدم وفات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را ساخته و منتشر كردند .

و ايشان همان گروهى هستند كه در مراسم كفن و دفن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شركت نكردند ، بلكه رفتند و در جريان سقيفه شركت جستند و حكومت را به دست گرفتند .

و ايشان همان گروهى هستند كه به خانه كوچك فاطمه (عليها السلام) دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) با آتش و هيزم و شمشير ، هجوم مرگبار آوردند .

پس نتيجه مى گيرد كه بين اين اعمال رابطه اى وجود دارد و اين كارها چشم بسته و اتّفاقى صورت نگرفته است ; بلكه در ضمن نقشه اى دقيق و برنامه ريزى شده و منظم براى بيرون راندن رسول خدا و اهل بيت او از صحنه صورت پذيرفته است .

اينكه عمر و عثمان پس از شهادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى گويند : او نمرده است .

و مى گويند : بخدا قسم نمرده و نخواهد مرد !(457)

و مى گويند : روح او چون موسى به آسمان عروج كرد .(458)

و مى گويند : . . . .

اينها نشان مى دهد كه گروه مزبور از طرح اين مطالب سعى داشته است تا به اهداف زير دست يابد :

1 ـ با ايجاد گرد و خاك و غبار آلود كردن صحنه ، هر نوع شبهه اى را مبنى بر دست داشتن گروه مزبور در قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از اذهان مردم دور سازد و با تظاهر شديد به دوستى و علاقه خود به پيامبر (صلى الله عليه وآله) نشان دهد كه اصلاً مرگ او را باور نمى كند و طالب ادامه حيات اوست .

2 ـ با ايجاد موج ـ بوسيله شايعه نمردن پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ اوضاع را براى طرح سقيفه آماده سازند .

3 ـ وقت را بكُشند تا ابوبكر از خارج مدينه برگردد و اين مسئله مستلزم آن بود كه از مراسم تدفين جلوگيرى كنند .

واضح است كه نقشه آن گروه عبارت بود از برپا نمودن مراسم سقيفه و تسلط بر حكومت در زمانى كه اهل بيت و مردم مشغول مراسم تغسيل ، تكفين و تدفين پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودند ، چنانچه بيان مى گردد .

و آنچه بسيار دور از ذهن است ، اين است كه حزب قريشى ـ بويژه آن جماعتى از ايشان كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفتند : هذيان مى گويد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) مجبور شد آنان را از خانه اش بيرون كند ـ خواستار و علاقمند ادامه حيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) باشند .

پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ايشان فرموده بود : مرا رها كنيد ، وضعى كه در آن هستم بهتر از آن چيزى است كه مرا به سوى آن مى خوانيد .(459)

و در روايتى آمده است كه : چون در بيهوده گوئى و اختلاف نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله)زياده روى كردند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به ايشان فرمود : برخيزيد .(460)

در تمام آن اوقات ، بنى هاشم دقيقاً با كارهاى حزب قريشى مخالفت كرده و دستورات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اهداف او را تأييد مى كردند .

به عنوان مثال هنگامى كه رسول خدا در طلب ورقه و دواتى ، اهل بيت خود را صدا زد تا خواسته اش را برآورده سازند ، آن گروه در مخالفت با اين دستور برآمده و گفتند : او هذيان مى گويد .

و هنگامى كه بنى هاشم خواستار تسريع در امر تدفين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بودند آن گروه به مخالفت برخاسته و در نهايت هم به سقيفه رفتند .

افراد حزب قريشى با همفكرى يكديگر نقشه اى فورى كشيدند تا از طرح پيامبر (صلى الله عليه وآله) مبنى بر انتقال خلافت به على (عليه السلام) و فرستادن آنها به سوى شام جلوگيرى به عمل آورند . خطوط اصلى اين نقشه ، چند هدف مشخص را دنبال مى كرد كه مهمترين آنها عبارت بود از :

ترور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) . . . اين طرح مهمّ و نقشه خطرناك ، دقيقاً برگ ديگرى از پرونده نقشه قبايل قريش براى كشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مكّه است كه مى خواستند به آن وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از هجرت به مدينه باز دارند . مى بينيم هر دو طرح يك جهت را دنبال مى كنند .

تفاوت بين دو عمليات هم در سه چيز تبلور مى يابد : يكى آنكه اوّلى در مكّه است و دوّمى در مدينه . و ديگرى آنكه عمليات اوّل علنى بود ولى عمليّات دوّم سرّى و پنهانى !

سوّم آنكه عمليات اوّلى براى ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله) شكست خورد ولى عمليات دوّم موفقيت آميز بود .

نحوه عملكرد گروه قريش در جنگها نيز مؤيد عدم تمايل ايشان براى شركت در لشگر اسامه است زيرا در جنگهاى احد ، خيبر و حنين گريختند و رسول خدا (صلى الله عليه وآله)را رها كردند تا طعمه آسانى براى كفّار و يهود باشد و اگر الطاف الهى نبود مسأله اسلام و مسلمين شكل ديگرى مى يافت .(461)

يكى از اهدف قريش در نگهداشتن جسد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بدون تدفين ، مشغول كردن بنى هاشم و مسلمانان به آن بود تا آنها فرصت كافى براى به چنگ آوردن حكومت داشته باشند . زيرا مى دانستند تا وقتى كه جسد پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دست بنى هاشم باقى است مُحال است آنرا ترك كرده و به سقيفه آيند و خلافت را مطالبه نمايند .

اينگونه بود كه آن نقشه شيطانى مبنى بر رسيدن حزب قريشى به حكومت و محروم نمودن على بن ابيطالب (عليه السلام) به موفّقيت دست يافت .

متن زير ، مطلب فوق را بهتر وضوح مى بخشد :

( على (عليه السلام) ، فاطمه (عليها السلام) را بر الاغى سوار مى كرد و شبانه به در خانه هاى انصار مى رفت تا از ايشان يارى جويد و فاطمه نيز خود از آنان يارى مى طلبيد امّا آنان مى گفتند :

اى دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، بيعت ما با اين مرد انجام شده و اگر پسر عموى تو براى بيعت با ما بر ابوبكر سبقت مى گرفت از او به ديگرى نمى پرداختيم .

پس على (عليه السلام) به ايشان مى فرمود : آيا بايد پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) را در خانه اش بى غسل و كفن و دفن رها مى كردم و به سوى مردم مى شتافتم تا با ايشان بر سر حكومت نزاع نمايم ؟ !

و فاطمه (عليها السلام) مى فرمود : ابوالحسن كارى نكرد مگر آنچه سزاوار بود و بايستى مى كرد و امّا آنچه آنها پديد آوردند خداوند سبحان آنها را در مورد آن مورد محاسبه قرار خواهد داد ) .(462)

خوددارى از شركت در مراسم خاكسپارى پيكر پاك پيامبر (صلى الله عليه وآله) !

افراد حزب قريشى از شركت در مراسم تشييع پيكر پاك حضرت خاتم الأنبياء (صلى الله عليه وآله) خوددارى كرده و به سقيفه بنى ساعده شتافتند تا يكى از بين خود را به عنوان خليفه مسلمانان ! انتخاب نمايند !

مهمترين مصادر كتب اسلامى ، عدم شركت اين گروه در مراسم تدفين پيامبر (صلى الله عليه وآله)را ثبت كرده اند .

براستى قلب انسان مسلمان از شنيدن اين خبر مى خواهد بشكافد و نبض او از حركت باز ايستد كه چگونه عدّه اى از صحابه از مراسم دفن پيامبرشان خوددارى ورزيدند در حاليكه ادّعاى اسلام و ايمان داشته و آنرا اعلام هم كرده بودند .

شگفتى آور آنست كه همان گروهى كه روز پنجشنبه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت : هذيان مى گويد ، دقيقاً همان گروهى است كه ادّعا مى كند پيامبر (صلى الله عليه وآله) نمرده است و بعد هم باعث تأخير در تدفين پيكر پاك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اهانت به مقام شريف او مى شود ! !

اين صحنه سازى ها را كردند تا زمينه مناسب براى طرح سقيفه را فراهم آورند و بنى هاشم نيز سرگرم تدفين پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشند .

امّا شگفت آورتر آنكه گوركن مهاجرين يعنى ابوعبيده جرّاح از حفر قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خوددارى مىورزد و به سقيفه مى شتابد تا سنگ بنيان خلافت ناحق قريش را نهاده و استوار سازد مشروط بر اينكه سوّمين خليفه باشد ! !(463)

هنگاميكه ابوعبيده جرّاح از حفر قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خوددارى ورزيد بنى هاشم بناچار از گوركن انصار ( ابوطلحة زيد بن سهل ) خواستند تا اينكار را انجام دهد .(464)

ابوعبيده جرّاح از زيركترين و فرصت طلب ترين افراد قريش بشمار مى رفت . وى در صدد فرصتى بود تا بتواند بر كرسى رياست مسلمانان تكيه زند . مغيرة بن شعبه درباره او گفته است :

دو زيرك قريش عبارتند از : ابوبكر و ابو عبيده جرّاح .(465)

امّا آنانكه مراسم غسل و كفن و دفن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را عهده دار شدند ، بنى هاشم بودند همراه با تنى چند از مؤمنين خالص ; بطوريكه از زيد بن أرقم روايت شده كه گفت :

اگر على بن ابيطالب (عليه السلام) و بقيه بنى هاشم به مراسم دفن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اندوه ناشى از اين مصيبت مشغول نمى شدند و در جايگاه و منزلت خود قرار مى گرفتند ، كسانى كه در خلافت طمع ورزيدند نمى توانستند در آن طمع كنند .(466)

عمر ، عثمان ، ابوعبيده جرّاح و گروهى از اعراب پشتيبان آنها از دفن رسول خدا روزهاى دوشنبه و سه شنبه ـ با ايجاد شايعه عدم فوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تهديد ارعاب مردم ـ جلوگيرى بعمل آوردند تا روز چهارشنبه كه ابوبكر از ( سنح ) بيرون مدينه رسيد .(467) آنگاه بنى هاشم را مشغول مراسم تدفين وانهادند و خود در مراسم شركت نكردند و به سقيفه شتافتند و به غصب خلافت الهى پرداختند و كردند آنچه كردند .

براستى بايد پيامبر اكرم حضرت خاتم الأنبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله) را مظلوم ترين فرد تاريخ بشريّت دانست چرا كه خود آن بزرگوار فرمود : هيچ پيامبرى را چون من آزار ندادند .

و فرمود : هرگاه بر يكى از شما مصيبتى وارد شد از مصيبت من ياد كند كه آن بزرگترين مصيبت هاست .(468)

آيا رسول خدا در منزل حضرت فاطمة(عليها السلام) يا در منزل عائشة دفن شده است؟

عائشة گفت :رسول خدا در آ غوش امام علي (عليه السلام) وفات يافت وامام علي(عليه السلام)غسلش داد وبدستور امام علي (عليه السلام) در محل وفاتش دفن شد(469).

وحجرهاى همسران رسول خدا در قبلة مسجد بوده است ،ودر شمال غربى مسجد منزل حضرت فاطمه است (470). لذا قبر مقدس رسول خدا در حجره فاطمه واقع شده است.

ودولت امويها بعد از دفن شيخين اعلام كرده است كه حجره كه قبر مقدس در آن واقع است حجره عائشة است !

وبعد از شهادت رسول خدا كلام خطرناكى بين فاطمه وعائشه جريان داشت كه ابن ابى الحديد معتزلى از ذكر آن امتناع ورزيد (471).

وعائشة در مراسم سوگوارى حضرت فاطمة(عليها السلام) حضور نيافت وبه امام علي(عليه السلام)خبرى رسيد كه ايشان از وفات حضرت فاطمة(عليها السلام) خوشحال است(472).