فصل نهم : حقايقى تحريف شده
عايشه و حفصه همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله)
براى آشنائى با شخصيّت ايندو ، بهترست كه برخى از كارهاى ايشان را مرور كنيم :
بخارى دورى جستن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از زنانش يعنى طلاق عايشه و حفصه را
ذكر كرده است .(252)
مسلم نزول آيه ) عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقكُنَّ أَنْ يُبْدِلُه أَزواجاً خَيراً
مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤمِنات اميد است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه وآله) شما را
طلاق داد خدا به جاى شما زنانى بهتر از شما به او بدهد كه همه با مقام تسليم و
ايمان باشند .(253) ( را درباره اين حادثه تأييد كرده است .
حاكم نيز گفته است : پيامبر (صلى الله عليه وآله) عايشه و حفصه را طلاق داد امّا
دوباره رجوع فرمود .(254)
اين از چيزهايى است كه بداخلاقى ، ناسازگارى و عدم محبّت ايندو را نسبت به
پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى رساند و نيز مبيّن خشم رسول خدا (صلى الله عليه
وآله) نسبت به آندو مى باشد و آندو چون همسران نوح و لوط هستند .
خداوند متعال درباره آندو مى فرمايد : ) ضَرَب اللهُ مثلاً لِلَّذينَ كَفَروا
إِمرأة نوح وَامرأة لوط كانتا تحتَ عَبْدَينِ مِنْ عِبادِنا صالحَينِ
فَخانَتاهُما . . . يعنى خدا براى كافران ، زن نوح و زن لوط را مثل آورد كه تحت
فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خيانت ورزيدند . . .(255)
حفصه و عايشه عليه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و براى آزار او اتّفاق كرده
بودند (256) و آيه نازل شد كه : ) إِنْ تَتُوبا إلى اللهِ فَقَد صَغَت
قُلُوبكما وَإِنْ تَظاهَرا عليه . . . يعنى حتّى اگر به درگاه الهى توبه كنيد
( بدانيد ) كه قلبهايتان لغزش يافته است و اگر بر آزار او اتّفاق كنيد . . .(257)
عايشه و حفصه آنقدر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را آزار مى دادند كه تمام آنروز
را خشمگين سپرى مى كرد .(258)
عمر بن خطاب به دخترش حفصه گفت : تو مى دانى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تو
را دوست ندارد .(259)
اينكه بخارى به اين مسأله اعتراف مى كند بيانگر آنست كه خبر آزار رساندن آندو به
پيامبر (صلى الله عليه وآله) ميان مردم شايع و متواتر شده بود .
خداوند متعال مى فرمايد : ) مَنْ يأتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنة يُضاعَف لَها
العذاب ضعفين . . . يعنى هر يك از شما ـ همسران پيامبر ـ كه به كار ناروائى آشكارا
و دانسته اقدام كند او را دو برابر ديگران عذاب كنند .(260)
و ايندو همانهايى هستند كه به مليكه همسر جديد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفتند
به پيامبر بگو ( از تو به خدا پناه مى برم ) كه او آن را دوست دارد . آن بيچاره نيز
آنرا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت و پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را
طلاق داد .(261) و به همين روش سبب شدند تا رسول خدا (صلى الله عليه
وآله) اسماء دختر نعمان را طلاق دهد كه بينوا از غصّه و دلتنگى دق كرد .(262)
و اين پناه برندگان به خداى سبحان از پيامبر (صلى الله عليه وآله) به تعليم عايشه و
حفصه بيش از يكى دو مورد بوده اند .
و نيز عايشه در نسبت ابراهيم پسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) تشكيك كرد(263)
و از خديجه (عليه السلام)بد گفت .(264)
همچنين عايشه و حفصه در زمان بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با او مخالفت
كرده و هر كدام خواستند تا پدر خود را براى امامت نماز جماعت دعوت كنند كه
پيامبر (صلى الله عليه وآله)به آندو فرمود : شما چون زنان فتنه گر اطراف يوسف (عليه
السلام) هستيد .(265)
عايشه با كلام خداوند تبارك و تعالى كه مى فرمايد ) وَقَرَن فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا
تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّة الأُولى يعنى اى زنان پيامبر (صلى الله عليه
وآله) در خانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليّت پيشين آرايش و
خودآرايى نكنيد .(266) ( مخالفت آشكار كرده و راهى بصره گرديد .
و سفارش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مبنى بر امتناع از جنگيدن با امير مؤمنان
على بن ابيطالب (عليه السلام) را نديده گرفت و آتش جنگ جمل را برافروخت و در آن با
امير مؤمنان جنگيد و حفصه نيز مى خواست در آن شركت جويد اما برادرش عبدالله جلوى او
را گرفت .(267)
زبيده همسر هارون الرشيد بهتر از عايشه به آيه قرآن عمل كرده است زيرا آمده است
كه :
( هنگامى كه محمّد امين خليفه عباسى ـ فرزند زبيده ـ را كشتند خادمان زبيده به وى
گفتند : چرا نشسته اى در حاليكه اميرالمؤمنين را كُشتند ؟
زبيده گفت : واى بر شما مى گوييد چه كنم ؟
گفتند : براى خون خواهى او خارج شويد همانطور كه عايشه براى خون خواهى عثمان خارج
شد .
زبيده گفت : ساكت شو اى بى مادر ، زنان را چه با خون خواهى و جنگ با مردان ؟ سپس
دستور داد تا لباسهايش را سياه كردند و لباسى خشنى از مو پوشيد . )(268)
روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عايشه فرمود : آيا شيطانت ترا تسخير كرده
است ؟(269)
و نيز درباره منزل عايشه فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست . از
اينجا شاخ شيطان بيرون مى آيد .(270)
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به كسى كه در خانه عايشه به او ( پيامبر (صلى الله
عليه وآله) ) دارو ( سمّ ) نوشاند فرمود : اين ( زن ) از شيطان است .(271)
مخالفت هاى عايشه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ادامه يافت چنانچه در مخالفت با
فرمايش پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه فرموده بود : ( فرزند ، از آنِ صاحبِ بستر
است و جزاى زناكار سنگ است ) براى زياد بن أبيه نوشت : ( زياد بن ابوسفيان ) .(272)
عايشه و حفصه از قتل امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) شاد شدند .(273)
و در حاليكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده بود : ) الحسن والحسين سيّدا
شباب أهل الجنّة يعنى حسن و حسين دو سيّد جوانان اهل بهشتند ((274)
عايشه و مروان بن حكم از دفن امام حسن مجتبى (عليه السلام) در كنار جدّش رسول
خدا (صلى الله عليه وآله) جلوگيرى كردند .(275)
بنابراين عايشه و حفصه ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به خشم آورده و با وى
مخالفت ورزيدند تا آنجا كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آندو را طلاق داد و نيز
خاتم پيامبران را به همسران جديدش طورى معرفى كردند كه بايد از او به خدا پناه بُرد
و در حديث به او دروغ بستند و عايشه با فتوا و شركت خود در جنگ و رهبرى آن سبب كشته
شدن تعداد زيادى از مسلمانان گرديد .
در بصره نيز دستور قتل هفتاد نفر از نگهبانان بيت المال آنجا را صادر كرد تا بر
اموال موجود در آن دست يابند .(276)
هر كس مرتكب چنين كارهايى شود برايش آسان خواهد بود كه جنايتى ديگر را نيز مرتكب
شود و اين تأييدى است بر اقدام او به قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى ايجاد
زمينه حكومت پدرش .
روايات صحيحه هم شركت او را در قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تأييد مى كند .(277)
و همانگونه كه اكثر مردان تروريست ـ از قبيل محمّد بن مسلمه(278) ـ
خودشان هم عاقبت ترور شدند عايشه نيز بدست معاويه بن ابوسفيان كشته شد .(279)
همچنين روايات صحيحه بيانگر شركت حفصه در قتل رسول خداست و كارهاى او نيز مؤيد اين
مسأله است .(280)
و همان زمان كه عايشه و حفصه در سايه خلافت پدران خود در كمال راحتى و برخوردارى
مى زيستند بانوى بانوان جهان ، حضرت زهراى مرضيه جز اندوه و حرمان و كشته شدن نصيبى
نداشت . چنانچه خود مى فرمود :
صُبَّت عَلىَّ مَصائبٌ لَوْ أَ نَّها *** صُبَّت عَلَى الأَيّام صرنَ ليالياً(281)
مصيبت هايى بر من فرو ريخته كه اگر بر روزها فرو مى ريخت ، شب ظلمانى مى گرديدند .
البتّه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) او را براى استقبال از مشكلات و مظالم آماده
كرده بود و اين نيز خود از علائم نبوّت است . او به فاطمه (عليها السلام) فرمود :
اى فاطمه بر تلخى دنيا شكيبا باش تا فردا به نعمت هاى آخرت دست يابى . آنگاه اين
آيه كريمه نازل شد : ) وَلَسَوفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى يعنى و پروردگار تو به
زودى به تو چندان عطا كند كه تو راضى شوى . ((282])
چه كسانى توسط امّ المؤمنين كشته شدند ؟
گرچه عايشه و خديجه هر دو همسر پيامبرند امّا تفاوت هاى اساسى در راه و روش و رفتار
آندو بچشم مى خورد . عايشه خشن بود و سعى مى كرد از قدرت ، در حلّ مشكلات سود جويد
چنانچه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اين موضوع اشاره فرموده است .
در روايتى از امّ سلمه همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) آمده است : شبى رسول
خدا (صلى الله عليه وآله) از بستر خود برخاست در حاليكه مى فرمود : لا اله الاّ
الله امشب ديگر از خزائن چه باز شده ؟ لا اله الاّ الله امشب ديگر از فتنه ها چه
نازل شده ؟ چه كسى صاحبان اين حجره ها را بيدار مى كند ؟ منظور آنحضرت همسرانش
بودند . . . چه بسا پوشيده اى در دنيا كه در آخرت برهنه است ؟(283)
و بخارى روايت كرده است : ( رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خطبه خواند و در آن به
خانه عايشه اشاره كرد و فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست . از
اينجاست كه شاخ شيطان بيرون مى آيد) .(284)
حديث رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اينجا عامّ است و همه انواع فتنه را دربر
مى گيرد و منبع آنرا نيز خانه عايشه معرفى مى فرمايد . آيا مقصود آنحضرت شركت عايشه
در قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله) است ( چنانچه در روايت آمده ) ؟ يا مقصود
آنحضرت شركت عايشه در حمايت از طرح سقيفه در غصب خلافت مى باشد ؟ يا مراد آنحضرت
تلاش وسيع عايشه براى كنار زدن ثقل گرانبهاى معادل قرآن يعنى اهل بيت پيامبر (صلى
الله عليه وآله) است ؟ يا مقصود آن جناب ، راه انداختن جنگ جمل به خون خواهى عثمان
است و حال آنكه خود عايشه زمينه قتل عثمان را فراهم آورده ؟ يا . . . يا آنكه
پيامبر (صلى الله عليه وآله) با اين حديث مبارك به همه موارد و فتنه هايى كه عايشه
در آنها دخالت داشته ، اشاره فرموده است ؟ حفصه و عايشه وضعيّتى آشكار از حيث شدّت
و خشونت در برخورد با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) داشتند و آيات قرآن كه درباره
آندو نازل شده گواه اين مطلب است و ما قبلا به آن اشاره كرديم امّا ام المؤمنين
عايشه در اين مسأله سخت تر بوده بطوريكه پيامبر با اشاره به منزل او سه بار آنرا
خانه فتنه خوانده است .
طول مدّت همراهى با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تأثيرى در عايشه نگذاشت و با
آنكه حدود يك دهه با پيامبر زيست چيزى از قساوت او كاسته نشد بطوريكه به كسانى كه
از آنها نفرت داشت رحم نمى كرد ـ هر چند كه بر حق بودند ـ و در دفاع از كسانى كه
آنها را دوست داشت سستى نمىورزيد ـ هر چند كه بر باطل بودند ـ .
اين همان منطق اعراب زمان جاهليّت است چنانچه شاعرى جاهلى مى گويد :
لا يسألون أخاهم حين يندبهم *** فى النّائبات على ما قال برهانا
يعنى از برادرشان وقتى كه آنها را در سختى ها به كمك بطلبد دليل و برهانى بر آنچه
مى گويد نمى طلبند .
افراد دوره جاهليّت اگر محبّت مىورزيدند و يا متنفّر مى شدند دقيقاً بر اساس تعصّبى
بود كه داشتند و در راه خون خواهى جاهلانه به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند و از
حمل سلاح و طى مسافتهاى طولانى در راه اهدف خود و اهداف قبيله شان سستى
نمى پذيرفتند .
طبيعى است كه اينگونه كارها از اعمال و صفات مردانه است نه زنانه ، بجز بعضى از
موارد شاذّ و نادر، امّا ام المؤمنين عايشه دست به كارهايى زد كه زنان در جاهليّت
و اسلام از انجام دادن امثال آن عاجز ماندند .
وقتى از زبيده همسر هارون الرّشيد خواستند تا براى پسرش امين كه بدست مأمون كشته
شده بود مانند عايشه خون خواهى كند ، براى اطاعت از فرمان الهى آنرا رد كرد و جلوى
آنرا نيز گرفت . زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده است : ( اى زنان پيامبر در
خانه هايتان بنشينيد و مانند دوره جاهليّت پيشين آرايش و خودآرائى نكنيد ) .(285)
در حاليكه مصادر اشاره دارند به شركت ام المؤمنين عايشه در كشتن رسول خدا و فتواى
او به قتل عثمان و اينكه او سبب كشته شدن بيش از بيست هزار نفر مسلمان در جنگ جمل و
ششصد نفر در بصره شد(286) و اينكه او از كشته شدن اميرمؤمنان على (عليه
السلام) شاد شد و شادى خود را اعلام داشت زيرا از قتل على نااميد شده بود و اين شعر
را گفت :
فألقت عصاها واستقرَّ بها النَّوى *** كما قرّ عيناً بالإياب المسافر
يعنى آن زن عصاى خود را ( چون موسى ) بينداخت ( كنايه از اينكه همه تلاش خود را
بكار بست ) و در نتيجه خواسته هايش به وسيله آن فراهم شد همانگونه كه چشم از بازگشت
مسافر روشن مى شود .
و با شنيدن خبر شهادت على (عليه السلام) ، سجده شكر بجا آورد(287) و از
آن پس خادم خود را عبدالرحمن ناميد بخاطر اظهار علاقه و بزرگداشت نسبت به عبدالرحمن
بن ملجم مُرادى كه از خوارج بود و اميرمؤمنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام) را
به قتل رساند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را ( أشقى الآخرين ) يعنى
شقاوت پيشه ترين فرد امّت هاى پسين ناميده بود .(288)
از مسروق روايت شده كه گفت : بر عايشه وارد شدم و نزد او نشستم و او برايم سخن
مى گفت . سپس غلام سياهش را كه به او عبدالرحمن مى گفتند صدا زد . غلام آمد و
ايستاد . عايشه به من گفت : مى دانى مسروق چرا اسم اينرا عبدالرحمن گذاشته ام ؟
گفتم : خير . گفت : بخاطر علاقه اى كه به عبدالرحمن بن ملجم دارم .(289)
و اين در حالى است كه خود عايشه در آخرين روزهاى زندگى اش از رسول خدا (صلى الله
عليه وآله) روايت كرده است كه آنحضرت فرمود : ( من سيّد اولاد آدم هستم و على سيّد
عرب است )(290) آرى او اينرا مى دانست امّا به جهت مخالفت با اميرمؤمنان
على بن ابيطالب (عليه السلام) آنرا از مردم مخفى مى داشت .
امّا امام على (عليه السلام) در طول خلافت خود از برانگيختگى آتش كينه او و به خشم
آوردنش پرهيز مى فرمود چنانچه خواسته او را ـ كه پس از جنگ جمل از اميرمؤمنان خواست
تا شركت كنندگان در جنگ و پنهان شدگان در خانه او در بصره را به قتل نرساند و عفو
فرمايد ـ پذيرفت و او را اكرام كرد و معزّز داشت و به خانه اش در مدينه منوّره به
همراهى برادرش محمّدبن ابوبكر باز گرداند و اين همه بخاطر احترام و علاقه اى بود كه
امير مؤمنان نسبت به شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مىورزيد .
رابطه بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و همسرانش عايشه و حفصه خوب نبود و پيوسته
رو به تيرگى بود تا جايى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به آندو فرمود : شما چون
زنان فتنه گر اطراف يوسف هستيد .(291)
و وقتى ديگر خداوند در قرآن نازل فرمود : ) اِنْ تَتوبا اِلى الله فقد صَغَت
قلوبكما واِنْ تَظاهرا عَليه فاِنَّ اللهَ هُوَ مَولاه وجبريلُ وصالِحُ المؤمنينَ
وَالملائِكَةُ بعدَ ذلِكَ ظَهيرٌ عسى رَبُّه اِنْ طَلَّقكُنَّ ... اينك اگر شما دو
زن به سوى خدا توبه هم كنيد باز هم قلبهايتان لغزش يافته است و اگر بر آزار او
( يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) همداستان شويد خداوند سرپرست اوست و جبرئيل و
صالح مومنين ( يعنى على بن ابيطالب (عليه السلام) به روايت عامّه و خاصّه ) و
فرشتگان حق ياور اويند . اميد هست كه خداى او شما را طلاق دهد.. (292) (
ابن عبّاس از عمر بن خطاب سؤال كرد كه مقصود از اين آيه چه كسى است و عمر گفت ؟:
عايشه و حفصه .
عايشه از پيامبر (صلى الله عليه وآله) روايت كرده كه آنحضرت در هنگام بيمارى اش از
زنان خود خواست تا در خانه عايشه معالجه شود امّا بعداً دروغ بر آن بست و افزود :
سپس به خانه ميمونه بازگشت و آنجا دردش شدت يافت .(293)
خود عايشه مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آرزومند مرگ من بود و مى گفت :
دوست داشتم كه تا زنده هستم پيش بيايد كه بر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم .(294)
چيزهايى كه عايشه در زمان حياتش به آنها پرداخته ، بيانگر سختى طبع و خشونت اخلاق و
تندى اميال اوست از جمله سبب شد تا يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله)
فريب او را خورده و جمله ( پناه به خدا مى برم از تو ) را به رسول خدا (صلى الله
عليه وآله)بگويد و آنحضرت او را طلاق دهد .
آن زن اسماء بنت نعمان بود كه به فريب عايشه به پيامبر گفت : به خدا پناه مى برم از
تو .
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : پناهنده به خدا ايمن شد ، به خانواده ات
ملحق شو .(295)
و زمانى عايشه صدايش را روى صداى پيامبر (صلى الله عليه وآله) بلند كرد كه در نتيجه
پدرش ( ابوبكر ) او را زد .
و زمانى ظرف امّ سلمه را كه در آن غذايى جلوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) گذاشته
بود ، شكست .(296)
و زمانى همراه لشگرى از ناكثين ( بيعت شكنان ) براى كشتن وصىّ رسول خدا يعنى حضرت
امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) به حركت درآمد و در حالى كه عبدالله بن
عمر ( برادر حفصه ) از پيوستن حفصه به آنها جلوگيرى مى كرد ، عايشه بر شدّت و با
تأكيد ، مايل به شركت در جنگ جمل بود .(297)
عايشه سبب كشته شدن بيست هزار نفر مسلمانى شد كه شهادت مى دادند
لااله الاّاللهمحمّد رسول الله .(298)
عايشه همراه با مروان بن حكم از دفن نوه پيامبر ، امام حسن بن على (عليه السلام) در
كنار جدّش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ممانعت كرد .
براستى انسان از رفتار عايشه نسبت به همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، وصىّ
پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نوه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به شگفت مى آيد !
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) درباره فتنه فرمود : سه چيز از پروردگارم خواستم كه
دوتاى از آنها را به من عطا فرمود و سوّمى را از من منع فرمود ; از پروردگارم
خواستم كه امّتم را به سنّتى هلاك نكند پس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه
امّتم را با غرور هلاك نكند پس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه دشمنى و
كينه شان را بين خودشان قرار ندهد پس آنرا به من نداد ـ و در روايتى ديگر آمده
است ـ و از خدا خواستم كه آنها را گروه گروه قرار ندهد پس امتناع فرمود .(299)
أسامة بن زيد روايت كرده كه پيامبر بر قلعه اى از قلعه هاى مدينه برآمد سپس فرمود :
آيا آنچه من مى بينم شما هم مى بينيد ؟ من جايگاههاى فتنه را چون اثر قطرات باران
بر روى زمين بين خانه هايتان مشاهده مى كنم .(300)
كشته شدن جن توسط همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) !
ام المؤمنين عايشه براى حل مشكلات خود به زور متوسّل مى شد و هر كه را كه با روش و
اهداف او مخالفت مىورزيد ـ هر كس كه مى خواست باشد ـ درهم مى كوبيد .
به همين جهت در اداره امور و برخورد كريمانه با اشخاص ، بر او ترحّم مى كردند و بدى
او را با بدى پاسخ نمى دادند امّا او همچنان بر شيوه ناپسند خود پاى مى فشرد ،
چنانچه در پايان جنگ جمل عايشه گمان نمى كرد كه با آن پرونده سياسى كه از مخالفت با
اهل بيت و تلاش براى نابودى برنامه هاى آسمانى ايشان دارد ، باز هم اميرمؤمنان
على (عليه السلام) با چنان لطف سرشار و بزرگوارى خيره كننده با وى برخورد نمايد .
به مطلب خود باز گرديم ; در روايتى آمده است :
( يك نفر جن نزد عايشه مى آمد و عايشه او را بارها و بارها به سختى مى انداخت . پس
يكبار ابا كرد مگر آنكه آشكار شود . پس عايشه با آهنى به او حملهور شد و او را
كُشت .
آنگاه شب در خواب ديد كه به او مى گويند : چرا فلانى را به قتل رساندى در حاليكه او
از كسانى بود كه در جنگ بدر حضور داشت و ـ آنقدر مؤمن بود كه ـ هر گاه سر برهنه
بودى يا لباس به تن نداشتى نزد تو نمى آمد . بلكه او فقط براى شنيدن حديث رسول (صلى
الله عليه وآله) از تو مى آمد و همه احاديث دور و نزديك را از تو اخذ كرده بود .
عايشه اينرا براى پدرش گفت و ابوبكر گفت : دوازده هزار ( درهم ) بعنوان ديه او صدقه
بده ) .(301)
از خواندن اين روايت مى فهميم كه عايشه شخص مسلمانى را كه در كنار رسول خدا (صلى
الله عليه وآله) در جنگ بدر شركت داشته است ، به قتل رسانده است .
امّا واضح است كه دست سياست بازان خبر را تحريف و تغيير داده و انسان را تبديل به
جن كرده است زيرا عاقلانه نيست كه بپذيريم عايشه با دستان ضعيف خود فردى از جن را
كشته باشد و آيا اصلاً كشتن جن ممكن است ؟
حقيقت چيست ؟ حقيقت آنست كه حزب قريشى از زمان جاهليّت بار مسئوليت حوادث را بر
گردن جن مى گذاشت تا از تبعات و خطرات آن در امان بماند .
براى نمونه ، كفّار قريش طالب بن ابيطالب را ـ كه هنوز اسلام نياورده بود ـ به سبب
مخالفتش از شركت در جنگ بدر و جنگيدن با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كشتند و چون
از شمشيرهاى بنى هاشم مى هراسيدند ادّعا كردند كه اجنّه او را ربوده اند .(302)
و هنگامى كه محمّد بن مسلمه ـ مأمور ويژه عمر ـ سعد بن عباده را در شام ترور كرد ،
رژيم به سرعت آنرا به جنّ نسبت داد و حتّى شعرى هم در اينباره سر هم كرده و منتشر
ساختند .(303)
پس فرض سؤال اينست كه : آن صحابى كه به دست عايشه كشته شده چه كسى است ؟
منزل عايشه در كنار مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى باشد و حادثه هم آنجا
اتّفاق افتاده است يعنى جائيكه شب و روز مسلمانان در آن به نماز مى ايستند پس چگونه
هويت اين صحابى مقتول ناشناس مانده است ؟ نمى دانيم امّا شايد وى حباب بن منذر باشد
كه به سبب مخالفت با حكومت پدر عايشه درست در همان تاريخ و به طور مشكوكى در گذشته
است .
بهرحال بايد پرسيد اگر عايشه براى اين صحابى مقتول ديه مى پردازد پس چرا براى
مسلمانانى كه عايشه سبب شد تا در جنگ جمل كشته شوند ديه نپرداخت و چرا براى عثمان
ديه نپرداخت با آنكه مغيره بن شعبه صريحاً به عايشه گفت : تو بودى كه عثمان را
كُشتى .(304)
پيامبر آرزوى مرگ زود هنگام همسرش را مى كند
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) راجع به منزل عايشه فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه
اينجاست ، فتنه اينجاست ، از اينجاست كه شاخ شيطان در مى آيد .(305)
و در روايتى ديگر عايشه مى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر من وارد شد در
حالى كه سر درد داشت و من نيز از سر درد شكايت كردم و گفتم : اى واى سرم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود : بلكه بخدا قسم اين من هستم كه بايد بگويم اى
واى سرم سپس فرمود : چه مى شد اى عايشه اگر قبل از من مى مُردى و من كارهاى تو را
به عهده مى گرفتم و بر تو نماز مى گذاشتم و تو را دفن مى كردم .
گفتم : بخدا قسم اگر چنين شود گمان مى كنم با بعضى از زنهايت در حجره من آخر همان
روز خلوت كنى . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خنديد امّا درد سرش كه شدّت يافته
بود بر او غلبه كرد ( او را به خود مشغول كرد ) .(306)
در روايت ديگرى قاسم بن محمّد از عايشه روايت كرده است : كه رسول خدا به من گفت :
اگر مرگت فرا مى رسيد و من زنده بودم برايت استغفار و دعا مى كردم .
گفتم : واى بر من ، بخدا قسم بنظرم مى رسد كه مرگ مرا دوست دارى و اگر چنين شود آخر
همان روز براى برخى همسرانت داماد خواهى شد .(307)
عايشه از اين كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دريافته بود كه پيامبر (صلى الله
عليه وآله) علاقه دارد كه مرگ او فورى و سريع فرا رسد لذا دهشت زده فرياد برآورد .
البتّه پيامبر اگر آرزوى مرگ او را مى نمايد بخاطر آگاهى از فتنه هايى است كه
مى داند عايشه پس از وى در آنها غرق مى شود و فتنه هايى است كه خود عايشه رأساً
آنها را پديد مى آورد . امّا عايشه به گفتار و آرزوى خاتم پيامبران هيچ اعتنايى
نكرد و آنچه را كه آنحضرت برايش آروز داشت ، آرزو ننمود ; بلكه سخن و دعا و آرزوى
وى را رد كرده و در انگيزه آن بزرگوار شك كرد و آنها را مقاصد و انگيزه هايى دنيوى
پنداشت ، يعنى گمان كرد كه انگيزه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از طرح چنين
آرزويى ، علاقه به ازدواج به زنهاى ديگر آنهم در حجره اوست .
در حاليكه براى وى شايسته تر آن بود كه چنان زندگى كند كه رسول خدا بپسندد تا به
مغفرت خواهى آنحضرت در دنيا و شفاعت او در آخرت نايل آيد .
حقايقى تحريف شده
روايتگران اموى و قصه پردازان ايشان هر چه را كه بر آن دست يافتند و توان دستكارى
در آن را داشتند تغيير دادند : از جمله رنگ و ( اصل و نسب ) و بردگى يا عدم بردگى
صحابه .
عمر بن خطّاب يك برده حبشى سياه پوست از بردگان وليد بن مغيره مخزومى بود امّا او
را آزاد و از اولاد حضرت اسماعيل (عليه السلام) و سفيد پوست بر عكس آدم(308)( داراى
پوست تيره ) معرفى كردند ! ! اين تحريف هاى عمدى سبب مى شود كه خواننده اعتماد خود
را نسبت به آن دسته از نويسندگان و راويان از دست بدهد .
( صهّاك ) مادربزرگ عمر بن خطّاب و نفيل ( جدّ او ) هر دو از زنگيان سياه پوست حبشه
و از بردگان عبدالمطلب بن هاشم بودند و ( حنتمه ) مادر عمر بن خطّاب از كسانى بود
كه هشام بن مغيره مخزومى او را يافت و بزرگ كرد .(309)
آمده است كه عمر بن خطّاب كارگر يا ( برده ) وليد بن مغيره مخزومى بود .(310)
ابن حجر عسقلانى درباره عمر بن خطّاب نوشته است : وى با هر دو دست كار مى كرد .
بلند قد و سيه چرده بود به شدّت .(311)
و سفيان ثورى نيز گفته است : عمر مردى سيه چرده بود (312)
امّا پيروان خط قريشى كه از رنگ سياه نفرت داشتند ، گفتند : عمر ، سفيد بوده است .(313)
واقدى به زنگى بودن او اعتراف كرده امّا گفته است : رنگ تيره او در اثر خوردن روغن
زيتون در سال قحطى بوده است ؟ !(314)
البتّه واقدى كوشيده تا اصل زنگى حبشى بودن وى را از اذهان مردم پاك كند امّا شگفتا
كه فراموش كرده درباره بلال حبشى بگويد تيرگى او در اثر خوردن روغن زيتون در سال
قحطى بوده است !
همچنين ابوبكر و پدرش ابوقحافه از بردگان بودند و نام او كه ( عتيق ) يعنى آزاد شده
است براى آنست كه وى از بردگى آزاد شده بود .
وى سياه چرده بود و او را در زمره سياهان نام برده اند چنانچه ابن جوزى در كتابش
( عيون الأثر ) آورده است : سياهان ( از صحابه ) عبارتند از : أسامة بن زيد و
ابوبكر و سالم مولى ابى حذيفه و بلال بن رباح .(315)
و اينكه او را عتيق مى ناميدند براى آزادى او از بردگى است چنانچه آمده است : جبير
بن مطعم بن عدى به برده اش وحشى گفت : اگر حمزه عموى محمّد را در عوض عموى من طعيمة
بن عدى ـ كه بدست على بن ابيطالب (عليه السلام) كشته شده ـ به قتل برسانى تو عتيق
( آزاد شده ) هستى .(316) پس عتيق يعنى هر كسى كه از بردگى آزاد شود .
و فرزندان ابوقحافه عبارتند از : عَتيق ( ابوبكر ) و عُتَيق و مُعْتَق كه هر سه به
معنى آزاد شده از بردگى است .
شاعرى از لشگريان عايشه در جنگ جمل به نام عمير بن اهلب ضبّى به بردگى ابوبكر
اعتراف كرده و گفته است :
أطعنا بنى تيم بن مرّة شقوة *** و هل تيم الاّ أعبد و إماء(317)
ما از روى بدبختى از اولاد تيم بن مرّه ( قبيله ابوبكر ) اطاعت كرديم در حاليكه آيا
قبيله تيم چيزى جز بردگان و كنيزان هستند ؟
و به همين جهت است كه ابوسفيان درباره رژيم ابوبكر گفت : حكومت را چه مى شود كه به
دست بى مقدارترينِ قريش و خوارترينِ آنها افتاده است .(318)
و عمر گفته است : افسوس بر ضئيل قبيله تيم .(319) و ذليل و ضئيل هر دو
به معنى خوار و كوچك و برده است .
ابو قحافه از بردگان عبدالله جدعان تيمى بود و كارش جار زدن براى دعوت مردم به غذا
بود چنانچه درباره ابن جدعان، شاعرى گفته است :
لَهُ داع بمكة مشمعل *** و آخر فوق دارته ينادى
او يك دعوت كننده چالاك در مكّه دارد و يك نفر ديگر كه از بالاى خانه او مردم را
ندا مى كند .
منظور از دعوت كننده چالاك سفيان بن عبدالأسد و منظور از ديگرى ، ابوقحافه ( پدر
ابوبكر ) است كه هر دو از بَردگان عبدالله بن جدعان بودند .
ابن هشام كلبى گفته است : مادر سفيان بن عبدالأسد كنيز عبدالله بن جدعان بود(320)
و او صد نفر برده داشت كه بلال حبشى از جمله آنهاست .(321)
ابن جدعان بزرگترين تاجر بردگان و كنيزان در مكّه بود و بزرگترين خانه توليد و فروش
بچّه ها را داشت .
او دهها كنيز داشت كه آنها را بر مردان عرضه مى كرد و چون باردار مى شدند بچّه ها
را به پدرانشان يا به غريبه ها مى فروخت .(322)
از مجموع آنچه بيان كرديم دانسته مى شود كه ابوبكر از بردگان سياه بوده و بردگان
سياه را از حبشه به مكّه مى آوردند و چون در قبيله بنى تيم آزاد شده، او را ابوبكر
تيمى مى ناميدند .
امّا قلم فروشان دربارى و پيروان هوى و هوس ، رنگ و نژاد او را عوض كردند و ابوبكر
سفيد عربى، گرديد در حاليكه سياه حبشى بود .
البتّه طبيعى است كه آنان سعى كنند كه نظريه اسلام را درباره عدم تفاوت رنگ و نژاد
به فراموشى بسپارند آنجاكه مى فرمايد : ) إنَّ أكرمكم عند الله أتقيكم ( همانا
گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست .(323) و نفرموده
سفيدترين شما يا قريشى ترين شما . . و لقمان حكيم هم سياه پوست بوده است(324)
آيا اين براى او نقصى بشمار مى آيد ؟
عايشه نيز چون پدرش سياهپوست بوده امّا راويان منصف ! ! او را سپيدپوست بلكه سفيد
بور معرفى كرده اند !
در مصنّفات شيخ مفيد (رحمه الله)(325) و در كتاب تاريخ يحيى بن معين(326)
از يحيى از عباد روايت مى كند كه گفت : به سهيل بن ذكوان گفتيم : آيا ام المؤمنين
عايشه را ديده اى ?
گفت : آرى .
گفتيم : او را براى ما وصف كن .
گفت : او سياه بود .
و ابن حجر عسقلانى گفته است : او ( عايشه ) سيه چرده بود .(327)
و بخارى صاحب صحيح نيز از سهيل بن ذكوان نقل كرده كه گفت : او سيه چرده(328)
بود .
در كتاب مجروحين آمده است : عايشه براى ما حديث گفت و او سياهپوست بود .(329)
و ابن حجر عسقلانى گفته است : در صورت او ( عايشه ) اثر آبله وجود داشت .(330)
پس عايشه سيه چرده آميخته با سرخى بود چنانچه در وصف درخت شريان مى گويند : آن
درختى است كه در كوهستان مى رويد و از چوب آن كمان مى سازند و كمان ساخته شده از آن
بسيار خوب و به رنگ سياه آميخته به سرخى است(331) و نيز هندى هاى
سياهپوست را در قاره آمريكاى شمالى هندى هاى سرخپوست مى نامند .
عرب ، وابستگان ( موالى ) خود را ( حمراء ) و مصغّر آنها را ( حميراء ) مى نامد .(332)
همچنين عمر بن خطّاب نيز سيه چرده آميخته با سرخى بود .(333)
فرد مسلمان از تغييرات پديد آمده در كتابهاى سيره و حديث و ملاحظه اينكه مى بينيد
سياه ، سفيد بور و دروغگو ، فرد مورد اعتماد و . . . مى شود براستى متأسّف مى شود .
بلال حبشى چون از مخالفين رژيم بود او را بر صفت سياه و حبشى خود باقى گذاشتند امّا
ديگران سفيد و عربى گرديدند !
درباره همراهى ابوبكر با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غار ، آمده است : شيخ
ابن صبّاغ مالكى كه از بزرگترين دانشمندان مذهب مالكى است در كتابش ( النّور
والبرهان ) از حسّان بن ثابت روايت كرده كه گفت :
قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) به مكّه رفتم تا عمره بجا آورم . قريش را
ديدم كه به اصحاب رسول خدا دشنام مى دادند پيامبر هجرت كرد و على را در مكّه باقى
گذاشت و او در بستر پيامبر (صلى الله عليه وآله) خوابيد و پيامبر چون مى ترسيد كه
ابن أبى قحافه ( ابوبكر ) كفّار را به محلّ او راهنمايى كند او را با خود بُرد .(334)
و فاطمه (عليها السلام) بانوى بانوان جهان به ابوبكر كه دستور حمله به خانه اش را
صادر كرده بود فرمود :
بخدا قسم در هر نمازى كه بخوانم تو را نفرين خواهم كرد .(335)
در حاليكه پيامبر خدا فرموده بود : فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد به
تحقيق خداى متعال را آزرده است و هر كه او را به خشم آورد خداى متعال را به خشم
آورده است .(336)
امّا از آنجا كه ابوبكر فرد اوّل حكومت بود اموى ها او را فردى سپيدپوست ، عرب و
اوّل مسلمان و مقرّب نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) معرّفى كردند و همينطور
عايشه را مقرّبترين همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) معرّفى نمودند و چون عمر
دوّمين فرد حكومت بشمار مى رفت رتبه دوّم تقرّب نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) را
به او دادند و به همين ترتيب . . . ! !
حديثهاى فضيلت
خواننده از دو موضوع به شگفت مى آيد :
اوّل : درست بودن و صحّت آنچه در اين كتاب بيان كرديم .
دوّم : فراوانى احاديثى كه در ستايش قاتلين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به چشم
مى خورد .
بايد بگوييم :
حديثهاى فضيلت كه در كتابهاى سيره و حديث براى ستايش افراد حزب قريشى آمده ، ريشه و
اساس صحيحى ندارد و آنها را اموى ها به نفع دوستان خود و به سبب نفرت از اهل بيت
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ساخته و پرداخته اند .
ابن أبى الحديد معتزلى مى گويد : ( پس حديث جعلى و بهتان به مقدار زياد پديدار و
منتشر گرديد ) .(337)
جاحظ و سيوطى گفته اند : احاديث وارده در مدح ابوبكر ساختگى است .(338)
معاوية بن ابوسفيان به واليان خود در شهرها نامه نوشت كه احاديث جعلى در فضيلت
عثمان بسازند و گفت :
( نگاه كنيد هر كس قبل از شما هوادار عثمان و دوست او يا اهل و خاندان او بوده و
نيز كسانى كه فضايل و مناقب او را روايت مى كنند ، با آنها همنشين شده و آنان را به
خودتان نزديك گردانيده و گرامى بداريد ) .
پس از مدّتى معاويه به كارگزاران خود نوشت كه حديث درباره عثمان زياد شده و در هر
شهرى و هر سمت و سويى برملا و افشاء گرديده پس به محض دريافت نامه من مردم را دعوت
كنيد به ساختن حديث درباره فضايل صحابه و خلفاى پيشين و هر خبرى از مسلمانان درباره
ابو تراب ( يعنى على بن ابيطالب (عليه السلام) ) ديديد مثل آنرا درباره صحابه
بسازيد كه اين براى من محبوبتر و چشم روشنى آن برايم بيشتر است و دلايل ابو تراب و
شيعه او را بهتر باطل مى كند و بر آنها سخت تر از مناقب عثمان است .(339)
پس احاديث ساختگى در مدح ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از سوى افراد حزب
قريشى بسيار زياد شد و سببى نداشت بجز حسادت و دشمنى با اهل بيت رسول خدا (صلى الله
عليه وآله) .
محفل مشهور شراب
كتابهاى معتبر حديث ، گوشه اى از محفل مشهور شراب و اسامى اعضاى آن را نمايانده
است . آنها مى نويسند :
ابوبكر و عمر از اعضاى محفل مشهور شراب بوده اند و انس بن مالك ساقى قوم بوده و
افزوده اند كه ابوعبيده جرّاح ، ابو طلحه زيد بن سهل ( صاحب محفل ) و سهيل بن بيضاء
و ابوبكر بن شغوب و معاذ بن جبل نيز بوده اند .(340)
اين واقعه در سال فتح مكّه يعنى سال هشتم هجرى اتفاق افتاد .
در زمان جاهليّت ، قمار بازى و شُرب خمر ابوبكر معروف بوده و پس از جنگ بدر هم
همراه عمر شراب خورده و اين شعر را در رثاى كشته هاى مشركين سرودند :
وكائن بالقليب قليب بدر *** من الفتيان والعرب الكرام
أيوعدنا ابن كبشة أن سنحيا *** وكيف حياة أصداء وهام
أيعجز أن يرد الموت عنّى *** وينشرنى اذا بليت عظامىفقل لِلّه يمنعنى شرابى *** وقل لِلّه يمنعنى طعامى(341)
يعنى : در چاههاى بدر ، جوانان و عربهاى بزرگوار افتاده اند .
آيا پسر كبشه ( يعنى پيامبر ) ما را وعده مى دهد كه زنده خواهيم شد ؟ چگونه ممكن
است زندگىِ استخوانهاى پوسيده ؟
آيا ( خدايت ) نمى تواند مرگ را از من دفع كند ولى مى تواند پس از مرگ وقتى
استخوانهايم پوسيد مرا زنده كند ؟
پس ( اى پيامبر ) به خدايت بگو مانع شراب خوردنم شود و به خدايت بگو مانع غذا
خوردنم گردد ( اگر راست مى گويى ) .
شرب خمر ابوبكر و عمر و يارانش قبل و بعد از فتح مكّه در محفل مشهور شراب ادامه
يافت و وقتى ديگر ابوبكر در ماه رمضان و پس از نزول آيه تحريم شراب ، شراب خورد و
چنين سرود :
ذرينى اصطبح يا أمّ بكر *** فإِنّ الموت نقب عن هشام
ونقّب عن أبيك وكان قرماً *** رحيب الباع شريب المدام
ألا من مبلغ الرّحمن عنّى *** بأنّى تارك شهر الصّياموتارك كلّما يوحى إلينا *** مُحمّد من أساطير الكلام
ولكنّ الحكيم رأى حميراً *** فالجمها فتاهت باللّجام (342)يعنى واگذار
مرا اى امّ بكر تا بروشنى بگويم كه مرگ ، كاوشى ( بى پاسخ ) بود از سوى هشام .
و كاوشى بود از سوى پدرت كه بزرگ مردى بود گشاده دست و همدم هماره شراب .
آيا كسى ( خداى ) رحمن را از سوى من خبردار مى سازد كه من ماه روزه را ترك
گفته ام ؟
و نيز ترك گفته ام هر چه محمّد از سخنان افسانه اى براى ما وحى مى آورد ؟
آرى او فردى حكيم بود كه الاغهايى را مشاهده كرد و بر سر آنها لجام زد و آنان نيز
با لجام راه گم كردند .
ابوبكر در هنگام شرب خمر و در آن محفل 58 ساله و عمر 45 ساله و ابوعبيده جرّاح 48
ساله و انس بن مالك 18 ساله بوده اند .
اين در حالى است كه خداوند متعال شراب را در سال چهارم هجرى و به قولى سال هفتم
هجرى حرام فرموده بود. .(343)
اين قضيه بر طبرى چنان گران آمده است كه هنگام نقل آن به جاى اسم ابوبكر كلمه
( رجل ) يعنى مردى و به جاى امّ بكر كلمه ( امّ عمرو ) گذاشته كه كنيه عايشه است تا
كسى آنها را نشناسد .
امّا راويان و دانشمندان حديث شناس صحّت اين روايت را تأييد كرده اند .(344)
عمر به خوردن شراب حتّى در ايّام حكومتش ادامه داد البتّه بعد از آنكه نام آن را به
( نبيذ ) تغيير داده بود .(345)
هدف از ورود برخى به اسلام
بعضى از صحابه به اسلام پيوستند تا به مال و حكومت دست يابند و كفّار قريش هم اين
عده را به خوبى مى شناختند . اين گروه چون اعلان شهادتين كرده بودند از منافقين
گرديدند .
اين مطلب از كارهاى آن افراد ، واضح و آشكار است و از جمله آن كارهاست :
ـ مخالفت آنها با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) .
ـ مخالفت شان با دستورات دينى .
ـ فرار ايشان از صحنه هاى جهاد .
ـ تلاشهاى متعدد آنها براى كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) .
ـ كفّار قريش از كشتن عمر بن خطّاب در صحنه دو جنگ خوددارى مى كنند با آنكه
مى توانستند او را بكشند :
1 ـ در جنگ اُحد خالد بن وليد همراه با سوارانش امكان آن را يافت كه عمر بن خطّاب
را از دم تيغ بگذراند امّا چنين نكرد خود خالد مى گويد :
در جنگ اُحُد عمر بن خطّاب را ديدم ـ هنگامى كه همراه گروهى در ميدان دورى زده و
فرار كردند ـ من با گروهى خشن همراه بودم و عمر تنها بود . به جز من هيچ كس از آنان
او را نشناخت . راه خود را از او كج كردم و ترسيدم كه اگر او را به همراهانم نشان
دهم ، او را در هم كوبند .(346)
2 ـ در جنگ احد ، ضرار مى توانست عمر را بكشد امّا چنين نكرد .(347)
3 ـ در جنگ خندق ، ضرار بن خطاب فهرى مى توانست عمر را بكشد امّا او را نكشت . در
اينباره آمده است :
ضرار بن خطاب فهرى با نيزه به عمر بن خطاب حمله كرد و وقتى عمر تيزى آنرا حس كرد
آنگاه نيزه اش را از او برداشت و به وى گفت : اى پسر خطاب اين نعمتى است از سوى من
كه شايسته سپاس و شكر است . آنرا فراموش نكن .(348)
اين عبارات نشان مى دهد كه كفّار قريش مايل به قتل عمر بن خطاب نبوده اند بلكه
زندگى او را مى خواسته اند .
اين نكته بسيار مهمّى است و معناى آن اينست كه آنها از حقيقت حال او باخبر
بوده اند .
اين مسأله مستلزم آنست كه متقابلاً عمر نيز دست به قتل رجال قريش نگشايد و در عمل
نيز چنين شد و عمر در تمام جنگهاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با كفّار و يهود ،
از صحنه گريخت .(349)
در زمان حكومت ابوبكر، عمر بن سعيد بن عاص اموى ، عمر بن خطّاب را به سبب خوددارى
او از پيوستن به لشگر اسامه سرزنش كرد .(350)
عمر شمشيرش را در كشتن هيچ كافر يا يهودى به كار نبرد چنانچه از فرزندش عبدالله بن
عمر نقل شده است :
( شمشير عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاويه شمشير عمر را به دست آورده بود امّا او
هم آن را به كار نبرد ) .(351)
ضرار بن خطّاب فهرى و خالد بن وليد ـ قبل از مسلمان شدن ـ بسيارى از مسلمانان را در
جنگهاى عليه اسلام به شهادت رساندند .(352)
و پس از ورود به اسلام نيز همچنان به كشتن مسلمانان ادامه دادند چنانچه خالد بن
وليد با ناجوانمردى دستور داد تا مالك بن نويره ـ رئيس قبيله بنى تميم كه از
مسلمانان مخلص و دلير و در عرب به جوانمردى ضرب المثل بود ـ بكشند تا به همسر زيباى
او دست يابد . لذا ضرار بن خطاب فهرى، مالك را كه با خدعه و فريب دستگير شده و دست
بسته بود ، گردن زد و خالد همان شب در خيمه مالك به همسر او تجاوز نمود .(353)
شگفتا كه ابوبكر و عمر و عثمان از كشتن كفّار قريش خوددارى مىورزيدند امّا بسيارى
از مؤمنين چون سعدبن عباده و حباب بن منذر و ابوذر و عبدالله بن مسعود را به قتل
رساندند .
البتّه امتناع كفّار از كشتن عمر بن خطّاب طبيعى است زيرا آنها او را بخوبى
مى شناختند مگر او همان كسى نبود كه كشته هاى مشركين در جنگ بدر را ستايش كرده و
گفته بود :
در چاههاى بدر ، جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند .
آيا پسر كبشه ( يعنى پيامبر ) به من وعده مى دهد كه زنده خواهم شد چگونه ممكن است
استخوانهاى پوسيده زندگى كنند ؟
آيا از اينكه مرگ را از من دفع كند ناتوان است امّا وقتى استخوانهايم بپوسد آنها را
مى تواند زنده سازد ؟
چه كسى است كه به رحمن ( يعنى خدا ) بگويد كه من ماه روزه را ترك گفته ام .(354)
عملاً هم حسن ظنّ كفّار قريش در مورد عمر و دخترش حفصه و ابوبكر و دخترش عايشه درست
از آب درآمد زيرا آنها بودند كه اقدام به كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله)و دختر
او فاطمه زهرا (عليها السلام) كرده و حكومت مسلمين را به چنگ آوردند .
عبدالرحمن بن عوف ( يكى از منافقين طرح ترور پيامبر در گردنه تبوك ) نامه هايى
محرمانه با اميّة بن خلف ( يكى از بزرگترين طاغوت هاى قريش در مكّه ) ردّ و بدل
مى كرد (355) و در جنگ بدر هم تلاش مى نمود كه جان اين طاغوت را حفظ
كند !(356) همين شخص كه چنين در حفظ جان دشمن پيامبر (صلى الله عليه
وآله) مى كوشد ، در شب گردنه تبوك قصد جان رسول خدا را مى كند(357) و
زمانى ديگر از دستور رسول الله (صلى الله عليه وآله)مبنى بر پيوستن به لشگر اسامة
بن زيد سرپيچى مى نمايد .(358)
وقتى ديگر او را بينيم كه همراه حمله كنندگان به خانه فاطمه به جمع قاتلين بانوى
بانوان جهان مى پيوندد(359) و زمانى پس از كشته شدن عمر بن خطاب و در
روز شوراى شش نفره ، امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) را بين مرگ يا بيعت
با عثمان بن عفان مخيّر مى كند(360) دقيقاً همانگونه كه قبلاً عمر ،
امير مؤمنان را بين مرگ يا بيعت با ابوبكر مخيّر ساخته بود .(361)
ضرار بن خطاب فهرى نيز همان مسيرى را پيمود كه ساير افراد حزب قريشى قبل از او
پيموده بودند . او نيز به دروغ ادّعاى مسلمانى كرد و به گناهان و جنايات خود ادامه
داد و همچنان شرابخوار ماند تا آنكه مرگش فرا رسيد . وى وقيحانه و از سر تمسخر ،
شراب خوردن خود را با اين آيه قرآن جايز مى شمرد :
) لَيْس عَلَى الّذين ءَامَنوا وعَمِلوا الصّالحاتِ جُناحٌ فيما طَعِموا اذا ما
اتَّقَوا وَءَامَنوا وَعَمِلوا الصّالحاتِ ( بر آنان كه ايمان آورده و نيكوكار شدند
باكى نيست در آنچه خوردند چنان تقوا پيشه كنند وايمان داشته و كارهاى نيك كنند ! !.(362)
ابوسفيان نيز در فتح مكّه اسلام آورد . وى در جريان جنگ حنين ، همراه ساير طلقاء(363)
عمداً و از روى نقشه پا به فرار نهد و بنحوى اينكار را كرد كه سپاه اسلام نيز
بگريزد آنگاه شادمانه گفت : حالا تا خود دريا خواهند گريخت .(364)
وى از شركت كنندگان در ترور پيامبر در گردنه تبوك است .(365)
و پيش از مرگش در زمان حكومت عثمان گفت : ( قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او قسم
مى خورد نه بهشتى در كار است و نه جهنمى ) .(366)
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در هفت جا ابوسفيان را لعن فرموده است .(367)
كسى كه مى خواهد ديدگاه افراد حزب قريشى را نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله)
بفهمد بايد ديدگاه امويان را نسبت به او بشناسد زيرا امويان هسته مركزى حزب قريشى
بودند .
حجّاج بن يوسف ثقفى جلاّد مشهور عرب به عبدالملك بن مروان خليفه اموى نوشت : همانا
شخص خليفه در ميان خانواده اش گرامى تر از فرستاده او به سوى ايشان است و خلفاء نيز
چنين هستند اى امير مؤمنان ! ! آنها مرتبه بالاترى از پيامبران دارند !(368)
( يعنى تو خليفه خدا هستى و از رسول او يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه
وآله)برترى ) .
و گفت : خبر آسمان از خليفه قطع نمى شود ! !(369)
عبدالملك از اين چاپلوسى به قدرى خوشش آمد كه از جنايات حجّاج چشم پوشى كرد و ولايت
حجاز را به وى داد . البتّه همه خلفاى اموى و عبّاسى با مزدوران چاپلوس خود كه
ايشان را مدح و در بزرگداشت ايشان غلو مى كردند ، همين برخورد را داشتند !
خالد قسرى مى گفت : بخدا قسم اميرالمؤمنين ( منظورش عبدالملك بن مروان خليفه عيّاش
اموى است ! ) نزد خداوند از پيامبرانش گرامى تر است .(370)
همه پادشاهان بنى اميّه و بنى عبّاس در همين مسير گام برداشتند و قرنها پس از ايشان
افرادى چون ابن تيميّه و محمّد بن عبدالوّهاب نيز در پيروى از آنان گفتند :
اين عصاى من از محمّد بهتر است زيرا از آن نفع مى برم و با آن مار و عقرب و امثال
آن را مى كشم امّا محمّد مرده است و هيچ سودى از او باقى نيست او كر است و هيچ چيز
نمى شنود .(371)