شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۸ -


صبح انقلاب  
ياران زيد شب چهارشنبه را تا به صبح بيدار ماندند و خود را آماده كردند كه شهر را محاصره كنند، آن شب سپرى شد و سپيده روز چهارشنبه اول صفر از افق كوفه دميد، گرگ صفتان حكومت شام دندان هاى خود را براى آشاميدن خون آن سلحشوران غيور تيز كرده اند، شهر را با عده اى نظامى و شرطه و ماءمور به محاصره خويش درآورده اند و جمعيت انبوهى از كوفيان در مسجد زندانى شده اند.
هوا كم كم داشت روشن مى شد، و سياهى دامن خود را بر روى زمين جمع مى كرد، در اولين لحظات صبح ، فرمانده انقلاب زيد (عليه السلام ) به قاسم بن كثير حضرمى و مردى ديگر به نام صدام دستور داد به طرف شهر بروند و فريادشان را به شعار (يا منصور امت ) بلند كنند و مردم را به جهاد دعوت كنند. اين دو، اسب خود را به حركت درآوردند و فريادشان به شعار انقلاب بلند بود.
در آن حال كه آنان مردم را به نبرد عليه دستگاه حكومت دعوت مى كردند به گروهى از دشمن به سركردگى جعفر بن عباس برخورد كردند، محل برخورد آنان بيابان عبدالقيس بود.(456)
اولين برخورد مسلحانه 
زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت و در نتيجه آن مرد همراه قاسم (كه سعيد بن خيثم وى را صدام ياد كرده است ) كشته شد و قاسم دستگير شد و او را به نزد يوسف بن عمر بردند. قاسم ، در مقابل سؤ الات يوسف ساكت بود يوسف ، دستور داد گردن او را زدند. و اين چهارمين قربانى از ياران زيد در راه جهاد مقدس آنان قبل از شروع جنگ بود. (457) و بعضى وى را اولين شهيد روز نبرد مى دانند (458) سعيد بن خيثم مى گويد مرگ قاسم بر ما بسيار تاءثير گذاشت و دخترم سكينه اين اشعار را در عزاى او سرود:
(( عين جودى لقاسم بن كثير
بدرور من الدموع غزير
ادركته السيوف قوم لئام
من اولى الشرك و الردى و الشرور
سوف ابكيك ما تغنى حمام
فوق غصن من الغصون نضير ))
اى چشم كمك كن ، براى قاسم بن كثير، با دانه هاى اشك كه از تو سرازير است .
او طعمه شمشير گروه پست ، از مشركين بى حميت و بدكار شد.
همراه ناله هاى مرغ غم ، كه بر فراز شاخه ها مى خواند من براى تو اشك مى ريزم .(459)
پس از شهادت اين دو، زيد بن على (عليه السلام ) سعيد بن خيثم را فرستاد تا مردم را به جهاد و شورش و كمك به انقلاب دعوت كند.
سعيد داراى صدايى قوى و به اين صفت معروف بود. او هم ماءموريت خويش را انجام داد. (460) و همه فهميدند كه اين شعارها از جانب زيد و ياران آنهاست و جمعى به نهضت پيوستند.
تعداد ياران زيد 
درباره عده ياران و طرفداران زيد در روز قيام روايات مختلف است و سه قول در اين زمينه نقل شده است :
1 - بعضى تعداد آنان را يك صد و پنجاه مرد جنگى مى دانند.(461)
2 - و در بعضى روايات عدد آنان ، دويست و هجده نفر آمده است و زيد (عليه السلام ) از اين بابت نگران بود چون او انتظار داشت همه آنان كه با او دست بيعت دادند به كمك او بشتابند.(462)
3 - سعيد بن خيثم ، كه خود از ياران زيد است مى گويد:
تعداد ما در روز نبرد پانصد نفر بود و لشكر دشمن بيش از دوازده هزار نفر بودند. (463) البته به اين چند خبر نمى توان تكيه كرد كه تعداد ياران زيد اين عده بوده اند چگونه ممكن است آنان دو روز تمام به شهر كوفه مسلط شوند (464) و آن را از چنگ دشمن خارج سازند و حال آنكه لشكر شام چندين برابر آنان بود.
پس حتما اصحاب و ياران زيد بيش از اين تعداد بودند وانگهى معقول نيست كه از چهل هزار بيعت كننده همه تخلف كنند جز پانصد نفر و مؤ يد قول ما سخن بلاذرى است كه مى گويد:
طايفه قيس به نبرد دعوت شدند و آنان كه از ايشان به كمك زيد آمدند تنها هزار نفر بودند.(465)
موقعى كه فقط، از طايفه قيس اين عده به زيد پيوسته باشند معلوم است ياران او بيش از اينها بوده است .
نبرد خونين يا حماسه جاويد 
(( ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص )) همانا خداوند دوست دارد كسانى را كه در راه او نبرد كنند به شكل منظم ، همانند ديواره اى محكم و استوار. ((سوره صف ، آيه 4))
آغاز جنگ  
روز چهارشنبه اول صفر سنه 121 ه‍ ق نخستين روز نبرد خونين حق با باطل ، فضيلت با رذيلت ، پاكى با آلودگى ، آن روز، روز نبرد زيد بن على فرزند رسول خدا، با نيروى اهريمنى هشام بن عبدالملك اموى بود.
پس از رسيدن خبر تاءسف انگيز شهادت قاسم ، زيد (عليه السلام ) فرمانده انقلاب آل محمّد به ياران سلحشورش دستور داد، آماده نبرد شوند و پرچم هاى خود را به اهتزاز درآوردند.
فرياد (( اللّه اكبر )) در خارج از شهر كوفه به گوش مى رسيد و مردانى مصمم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق مى آيند، زيد بن على (عليه السلام ) پرچم خود را به اهتزاز درآورد و مردم را به كمك خويش ‍ دعوت مى كرد:
مى فرمود: (( من يعيننى منكم على قتال انباط اهل الشام ، فوالذى بعث محمدا بالحق بشيرا و نذيرا، لا يعيننى على قتالهم احدا لا اخذت بيده يوم القيامة ، فادخلته الجنة باذن اللّه )): )) چه كسى از شما مرا در نبرد با انباط (466) اهل شام كمك مى كنند؟؟، به آن خدايى كه محمّد را براستى بشير و نذير مبعوث داشت سوگند ياد مى كنم ، كه كسى مرا در جنگ با آنها يارى نمى كند مگر آنكه من روز قيامت دست او را بگيرم و به اذن خدا داخل بهشت سازم .(467)
ابن عساكر نقل مى كند: كه در آن روز ابوكثير يكى از ياران زيد سوار بر اسبى بود و آن را به حركت درآورد و گفت : (( الحمدللّه الذى ساربى تحت رايات الهدى )): )) سپاس خدايى را كه مرا موفق داشت زير پرچم حق و هدايت شمشير زنم .(468)
و موقعى كه سايه پرچم هاى انقلابيون به سر زيد افتاد با قلبى خوشحال و حالتى خشنود فرمود:
(( الحمدللّه الذى اكمل دينى و اللّه انى استحبى من رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) ان ارد عليه الحوض و لم آمر بمعروف و انهى عن المنكر)): )) حمد خداى را كه دينم را كامل نمود، به خدا سوگند من از پيامبر خدا شرم داشتم كه بر او وارد شوم در حالى كه امر به معروف و نهى از منكر نكرده باشم .(469)
سخنان زيد (عليه السلام ) در ميدان نبرد 
زيد لشكر خود را به سوى شهر به حركت درآورد و همانند جدش ‍ اميرالمؤ منين يارانش را به صحنه نبرد هدايت مى كرد. و براى حفظ نظم لشكر و انضباط اسلامى آنان فرياد برآورد: (( عليكم بسيرة اميرالمؤ منين على بالبصيرة و الشام لا تتبعوا مدبرا و لا تجهزوا على جريح و لا تفتحوا مغلقا و اللّه على ما نقوله وكيل )): )) به روش اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در جنگ بصره (جمل و شام و صفين ) بجنگيد فراريان را تعقيب نكنيد و به آدم زخمى حمله ور نشويد، اگر درى را بسته اند باز نكنيد، و خدا بر آنچه مى گوييم شاهد و گواست .(470)
آنگاه لشكر را براى شنيدن پيامش آرام كرد و گفت :
به خدا سوگند، قيام من به قرآن و سنت پيامبر تكيه دارد من باك ندارم كه با آتشم بسوزانند، پس از آن به سوى رحمت خدا رهسپار گردم .
سپس ياران خود را به اين جملات به جنگ تحريض مى كند:
(( واللّه لا ينصرنى ، احد الا كان فى الرفيق الاعلى مع محمّد و على و فاطمة و الحسن و الحسين )). )) به خدا سوگند، آن كسى كه مرا يارى دهد در جايگاه عالى بهشت با محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) همنشين خواهد بود.(471)
لشكركشى دشمن 
پس از آنكه يوسف بن عمر والى عراق ، كاملا از اوضاع كوفه با خبر گشت و دانست كه ياران زيد (عليه السلام ) هر لحظه ممكن است با يك حمله برق آسا كوفه را تسخير كنند و عمال اموى را در آنجا قتل عام نمايند تصميم گرفت صبح چهارشنبه كه انقلابيون در نزديك شهر سنگربندى كرده اند لشكريان خود را براى نبرد آماده سازد و به سوى كوفه حركت دهد.
يوسف در نزديكى شهر كوفه در راه حيره تلى را محل فرماندهى خويش ‍ قرار داده بود. و عده اى از سربازان بنى اميه و قريش را دور خود جمع كرده بود.
از آنجا دو هزار و سيصد نفر از طائفه ((قيقانيه )) و ديگر طوائف را به سركردگى (ريان بن سلمه ) به سوى شهر گسيل داشت .
و (عمرو بن عبدالرحمن ) رئيس پليس و ماءموران شهر را نيز در كوفه با لشكرى مجهز مهياى نبرد ساخت .
از آنطرف زيد بن على فرمانده انقلاب ، ياران خود را براى نبرد آماده كرده بود و افرادى را براى تحريك و تحريض مردم به جنگ بر ضد دشمن به شهر و اطراف فرستاد.
نخستين روز جنگ  
آفتاب ، اشعه زرين خود را گسترده بود، و در زير شعاع سوزان آن پيش از ظهر چهارشنبه اول صفر 121 ه‍ ق ، نبردى خونين در شهر كوفه جريان داشت .
آفتاب ، شاهد حماسه سازانى دلير و مردانى نمونه بود كه در راه خدا، فضيلت ، پاكى و آزادگى ، با نيروى اهريمنى ، با ظلمت و تاريكى ، با خفقان و ديكتاتورى ، با فساد و گمراهى مى جنگيدند.
در اين بين يكى از عاليترين مظاهر فضائل انسانى ، يكى از بارزترين چهره هاى درخشان از دودمان پيامبر اسلام رهبرى اين نبرد را به عهده گرفته است .
او نوه فاطمه زهراء و حسين ، او فرزند امام و برادر امام است .
او زيد بن على بن الحسين قهرمان دلير هاشمى مى باشد.
فرمانده انقلاب ، محلى را در كوفه به نام (جنابه سالم ) (472) براى فرماندهى انتخاب كرده و از آنجا دسته دسته مردان مسلح و شجاع خود را به ميدان جنگ گسيل مى داشت .
يك گروه را به سركردگى (نصر بن خزيمه ) (473) به ميدان فرستاد.
اين افسر لايق و فداكار با تعداد رزمندگانش به طرف شهر حمله ور شدند و فريادشان به (( اللّه اكبر )) و شعار مخصوص خود (( (يا منصور امت ) )) (اى يارى شده ، بميران ) بلند بود.
اولين پيروزى در ميدان نبرد 
رزمندگان اسلام در نزديكى شهر به جمعى از سپاه دشمن به سركردگى رئيس پليس شهر به نام عمرو بن عبدالرحمن برخورد كردند.
فرياد نصر بن شعار (( (يا منصور امت ) )) بلند شد، و عمرو در مقابل او وحشت زده ساكت بود. نصر براى يارانش فرمان حمله داد.
زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت ، نصر اين افسر شجاع با يارانش با يك حمله برق آسا، فرمانده گرو دشمن عمرو بن عبدالرحمن را از پاى درآورد.(474)
با وجودى كه تعداد سربازان و افراد دشمن بيشتر بود با مرگ فرمانده لشكر آنان متلاشى شد، و عده زيادى از آنان كشته شدند و عده اى فرار را بر قرار ترجيح دادند.(475)
در آن لحظات حساس جنگ به شدت اوج گرفته بود، و ياران زيد به يك پيروزى نسبى نائل شده بودند.
وقت آن بود كه قهرمان دلير اسلام فرزند اميرالمؤ مين ، فرمانده انقلاب ، زيد بن على شخصا در جنگ و كوبيدن و تار و مار كردن دشمن شركت كند.
تمام مورخينى كه اين فراز حساس از زندگى اين قهرمان بزرگ اسلام را نقل كرده اند، چنان شجاعت و لياقت زيد (عليه السلام ) را در ميدان نبرد تشريح كرده اند كه موى بر بدن انسان راست مى گردد.
طبرى و مسعودى و ابوالفرج اصفهانى در كتاب تاريخشان ، لحظات نبرد پرشكوه و حماسه انگيز اين مبارز علوى را چنين توصيف كرده اند:
نبرد زيد (عليه السلام ) 
جنگ در شهر كوفه به شدت ادامه داشت .
زيد بن على مانند شيرى غران و نهنگى خروشان از يمين و يسار به لشكر دشمن حمله ور شد، و مرد و مركب را چنان به خاك هلاكت مى كشاند كه ارتش شام دچار وحشت شده و مجبور به فرار شد.
زيد، اين پهلوان هاشمى صدايش به اين اشعار مهيج به عنوان رجز بلند بود:
(( فذل الحيوة و عز الممات
وكلا اراه طعاما و بيلا
فان كان لابد من واحد
فسيرى الى الموت صبرا جميلا ))
زندگى با ذلت يا مرگ با شرافت هر دو چشيدنى ناگوار است .(476)
و هم اكنون كه ناچار بايد يكى را انتخاب كرد، پس راه مرگ با عزت و با استقامت نيكو، راه منست .
زيد قهرمان 
شجاعت و دليرى يكى از صفات برجسته انسان است و فرزندان اميرالمؤ منين از اين موهبت به نحو احسن برخوردار بودند، آنها اين صفت ارزنده و كمال انسانى را از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به ارث برده بودند و زيد فرزند آن رادمرد عالم انسانيت و مظهر شجاعت و شهامت است .
زيد فرزند حسين بن على و وارث فضائل اوست .
او همانند جدش حسين آن شخصيت بى نظير بود. آن قهرمان مردى كه با ديدن مصائب جانفرسا و صحنه هاى دلخراش عاشورا، با تمام ناملايماتى كه در آن روز ديد، امّا در ميدان يك تنه چون شيرى غران لشكر انبوه دشمن را تار و مار كرد و صفحه تاريخ را از آن حماسه بى نظير زرين ساخت .
آرى او همانند حسين بن على (عليه السلام ) در ميدان نبرد جلوه كرد و در مقابل انبوه لشكر خود را به قلب آنان زد و صفوف آنها را درهم شكست .
ائمه دين (عليهم السلام ) در موقع يادآورى فضائل و كمالات زيد (عليه السلام ) شجاعت او را ستايش كرده اند.
علماى بزرگ اسلام در ضمن جملات غرا و جالبى كه در فضائل او گفته اند شهامت و دليرى اين قهرمان علوى را ستوده اند (كه در ضمن نقل روايات در فصول گذشته و ذكر سخنان بزرگان اسلام در عظمت زيد (عليه السلام ) در همين كتاب به چشم مى خورد) و علماى رجال و حديث از جمله صفات برجسته او را شهامت و دليرى وى مى دانند و با جمله (( (انه كانا شجاعا) )) او مرد شجاعى بود، به اين فضيلت ارزنده اشاره كرده اند.
شيخ مفيد (ره ) در ضمن ستايش او مى فرمايد: (( ... و كان شجاعا)) او مردى شجاع بود و شعبى مى گويد: (( و اللّه ما ولد النساء افضل و اشجع من زيد بن على )) به خدا سوگند زنان ، همانند زيد در فضائل و شجاعت فرزندى نزاده اند)).
جاراللّه زمخشرى ، يكى از علماى بزرگ اهل سنت صاحب تفسير كشاف در كتاب (( ربيع الابرار، )) در مقام وصف شجاعت و فضل زيد (عليه السلام ) از حسن بن كنانى اين ابيات را نقل مى كند:
(( فلما تردى بالحمائل و انثنى
يصول باطراف الرماج الذوابل
تبينت الاعداء ان سنانه
يطيل حنين الامهات الثواكل
تبين فيه ميسم العز و التقى
وليدا يغذى بين ايدى القوابل ))
مرحوم سيد عليخان در كتاب (( (نكت البيان )، )) اين اشعار را از كميت اسدى شاعر انقلابى شيعه در شجاعت زيد (عليه السلام ) ذكر مى كند:
(( شبكت انامله بقائم مرهف
و بنشر قائده و ذروة منبر
ما ان اذا الرماح شجرنه
درعا سوى سربال طيب العنصر
يلقى الرماح بصدره و بنحره
و يقيم هامته مقام المغفر
و يقول للطرف اصطبر لشباالقنا
فعقرت ركن المجد ان لم تعقر
و اذا تامل شخص صيف مقبل
متجلب جلبات ليل اغبر
اومى الى الكوماء هذا طارق
نحرتنى الاعداء ان لم تنحر )) (477)
صاحب (( انساب الاشراف )) درباره شجاعت زيد و نبرد او مى گويد:
(( (فما راءى الناس قط فارسا اشجع منه ) )) مردم قهرمانى را به دليرى و بى باكى او نديده بودند.(478)
در نامه دانشوران به نقل از مسعودى در (( (مروج الذهب ) )) گويد:
((چون ميدان مقاتلت و بازار مجادلت گرم شد زيد بن على (عليه السلام ) مانند شير غران و پيل دمان و نهنگ جوشان چنگ درانداخت و جنگ درافكند و از يمين و يسار مرد و مركب به خاك و خون نگونسار كرد)).
و در سجاديه ناسخ گويد: (.... زيد (عليه السلام ) چون شير شميده و پلنگ شكار ديده دل بر كارزار بست و ساخته نبرد جنگجويان گشت و اصحاب خويش را چند صف بداشت ).(479)
آرى زيد همچون تند بادى شديد لشكر دشمن را همانند كاه پراكنده مى كرد كوچه ها و ميدانها و خيابانهاى كوفه را اجساد كشته شدگان و زخمى هاى بى رمق دشمن فرا گرفته بود.
آفتاب سوزان و شيهه اسبان و بانگ (( اللّه اكبر )) و فرياد ياران به (( (يا منصور امت ) )) شهر كوفه را به لرزه درآورده بود و آن را به يك ميدان نبرد كه زبانه آتش جنگ ، آن را در خود مى بلعيد تبديل كرده بود.
زيد بن على با چند تن از افسران فداكارش چون ((نصر بن خزيمه )) و ((معاوية بن اسحاق )) و عده اى از سربازان دليرش حملات شديد خود را ادامه مى دهند، و دشمن را در محله اى از كوفه به نام (جبانه صائدين ) كه حدود پانصد تن از لشكريان مخالف در آنجا سنگر گرفته بودند درهم كوبيدند و جمع زيادى از ارتش دشمن را از پاى درآوردند و بقيه فرار كردند.(480)
زيد (عليه السلام ) در حالى كه سوار بر يك مركب برزونى (اسب ترك چابك و چالاكى ) بود كه يكى از طايفه (بنى نهد) آن را به بيست و پنج دينار خريدارى كرده بود.) زيد موقع حملات و پيش روى ، به در خانه مردى از رؤ ساى طايفه (ازد) به نام (انس بن عمرو) كه قبلا با او بيعت كرده بود رسيد و فرياد آورد انس خدا ترا رحمت كند، از خانه ات بيرون بيا، و اين آيه را خواند (( جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)) حق آمد و باطل از ميان رفت همانا باطل از بين رفتنى است . (481) امّا انس جوابى نداد و از خانه بيرون نيامد زيد ناراحت شد و فرمود: چه چيزى شما را به مخالفت واداشت خداوند به حساب شما مى رسد.
تاكتيك نظامى 
زيد بن على مى خواست دشمن را در تمام جبهه از پاى درآورد و آنها را مجبور به عقب نشينى سازد، و از آنجايى كه شهر كوفه در آن زمان مركز عراق بود و شهرى بسيار بزرگ بوده است و تمام محله هاى مهم و سوق الجيشى آن را لشكر دشمن احاطه كرده بود فرمانده سلحشور علوى با يك تاكتيك نظامى صحيح افراد خود را گروه بندى نمود و هر دسته را به سوى محله اى و پايگاهى از دشمن فرستاد، و در روز چهارشنبه نخستين روز جنگ اين افراد با وجودى كه تعداد آنها نسبت به دشمن بسيار كم بود به پيروزى و پيشروى شايانى دست يافتند بطورى كه ارتش دشمن متلاشى شد و مردم شام مى گفتند ما تاب مقاومت در مقابل اين دليران از خود گذشته را نداريم و جمع زيادى از لشكريان دشمن در روز چهارشنبه ميدان را ترك گفتند و شبانه از كوفه فرار كردند.(482)
زيد و يارانش به سوى كناسه كوفه (محلى كه بعدا بدن وى را در آنجا دار زدند) حركت كردند و در آنجا با گروهى از ارتش دشمن درگير شدند و بدون دادن تلفاتى آنان را به عقب راندند و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.
رزمندگان پيروز با فرماندهى زيد بن على (عليه السلام ) محلات كوفه را يكى پس از ديگرى به تصرف درآوردند و قسمت اعظم شهر به دست آزاديخواهان و انقلابيون افتاده بود. آنان از كناسه به طرف محله هاى حساس ديگر شهر به نام (جبانه صائدين ) حركت كردند و در آنجا سنگرها بستند و جنگ شديدى بين آنان در گرفت كه در اين جبهه نيز ياران زيد به پيروزى چشمگيرى نائل شدند.
وضع دشمن در روز نخستين جنگ بسيار وخيم و مقرون به شكست بود امّا يوسف بن عمر مرتب از اطراف و اكناف كوفه قبائل را به جنگ زيد گسيل مى داشت و هر چه از جنگ مى گذشت سربازان تازه نفسى از طرف دشمن وارد معركه مى شدند.
محصور شدگان مسجد 
نقشه جنگى زيد (عليه السلام ) بر اين بود كه در تمام جبهه ها، دشمن را شكست دهد و از آنطرف جمعيت زيادى از مردم كوفه كه با او دست بيعت داده بودند در مسجد زندانى شده بودند رئيس پليس شهر (حكم بن صلت ) با جمعيت زيادى از سربازان شام پشت بام و اطراف مسجد و بازار را كه در جلو مسجد قرار داشت محاصره كرده بودند كه مبادا احدى بتواند خود را از مسجد خارج سازد و به لشكر زيد بپيوندد.
زيد بن على با كمك نصر بن خزيمه و معاوية بن اسحق اين دو افسر نمونه و فداكار تصميم گرفتند با عده اى از رزمندگان به هر قيمتى كه شده خود را به مسجد برسانند و در آن را به روى مردم بگشايند و جمعيت انبوهى از ياران خويش را وارد ميدان نبرد كنند و اين فكر بسيار عالى و حساب شده اى بود و قطعا اگر به اين كار موفق مى شدند شكست دشمن حتمى بود و پيروزى زيد بن على قطعى به نظر مى رسيد.
زندانى شدن مردم و ياران زيد در مسجد اين خود مقدمه شكست نهضت بود و اولين ضربه اى بود كه بر پيكر انقلاب وارد شد.
حمله به طرف مسجد 
زيد بن على فرمانده سلحشور هاشمى به عده اى از ياران خود فرمان حمله به مسجد را صادر كرد، تا بلكه خود را از اين زندان نجات بخشد و سد محاصره دشمن را بشكند.
در اين موقع (عبيداللّه بن عباس كندى ) رئيس لشكر دشمن با عده زيادى از سربازان خود ماءموريت حفظ مسجد و محاصره مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به اين موضع مهم توجه داشت كه اگر كوچكترين كوتاهى مى كردند ياران زيد با يك حمله برق آسا طرفداران خود را از مسجد خارج مى ساختند و وارد معركه مى نمودند.
دشمن به اين نكته توجه كامل داشت به همين منظور قسمت اعظم نيروى خود را در اطراف مسجد و بازار كوفه متمركز كرده بود تا زيد (عليه السلام ) و يارانش نتوانند آن را از محاصره نجات دهند در عين حال با وجودى كه ارتش دشمن مسجد را محاصره كرده بود، زيد بن على و افسر لائق و فداكارش نصر بن خزيمه با عده اى از رزمندگان دلير توانستند صفوف لشكر دشمن را درهم خرد كنند و آنان را متلاشى سازند، بطورى كه عبيداللّه فرمانده ارتش دشمن به عقب نشينى مجبور شد و مجاهدين توانستند خود را به در مسجد برسانند.(483)
اين يكى از حساسترين لحظات نبرد بود اگر در اين موقعيت گرانبها مردم نجات مى يافتند پيروزى مجاهدين اسلام قطعى بود. الا ن مجال آن رسيده بود كه زيد بن على و يارانش در مسجد را بگشايند و مردم را از محاصره آزاد كنند.
در اين لحظات حساس زيد (عليه السلام ) به يارانش دستور داد پرچم و علم هاى خود را به اهتزاز درآورند و آن را از ديوار مسجد بالا ببرند بلكه مردم پرچم ما را ببينند و بدانند كه آنان تا در مسجد پيروزمندانه جلو آمده اند. (484) و زيد و يارانش در كنار (( (باب الفيل ) )) مسجد، سنگر گرفتند.
فرياد نصر بن خزيمه افسر رشيد ارتش زيد 
در اين موقعيت كه زيد و يارانش به ديوار و در مسجد نزديك شده اند و فرياد آنان كاملا به گوش محاصره شدگان مى رسيد نصر فرياد زد:
(( يا اهل المسجد اخرجوا من الذل الى العز، اخرجوا الى الدين و الدنيا، فانكم لستم فى دين و لا دنيا.)) (اى اهل مسجد از خوارى و ذلت به عزت بيرون آييد، خارج شويد به سوى دين و دنيا، همانا شما الا ن نه دنيا داريد و نه دين ).(485)
نداى اين قهرمان دلير به گوش مسجديان رسيد، امّا اكثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان بى حميت به اين نداى آزادى و شرافت نصر پاسخى ندادند و يك جنبش و حركتى كه حاكى از فعاليت براى بيرون آمدن از مسجد باشد از خودشان ندادند.(486)
امّا عده قليلى از مردم سعى كردند به هر وسيله ايست خود را از نزديك در مسجد برسانند و در را باز كنند و يا از ديوار مسجد خود را بيرون بياندازند ولى تيراندازان و ماءموران محافظ دشمن با تيراندازى خود مانع حركت مردم شدند، و همانطور كه اشاره شد اين اولين ضربه اى بود كه بر نهضت وارد شد.
در اين حال زيد (عليه السلام ) به نصر بن خزيمه فرمود: من مى ترسم كه اين مردم همانطور كه با جدم اميرالمؤ منين رفتار كردند و او را تنها گذاشتند با من نيز چنين كنند (( و انى اخاف ان يكونوا قد فعلوها حسينية )) و مى ترسم همانطور كه با جدم حسين عمل كردند با من نيز آن چنان كنند.
جنگ اطراف مسجد و بازار 
در اين لحظات حساس بود كه لشكر تازه نفس از طرف يوسف به سوى مسجد جلو آمد و آنان با جمعيت ديگرى از سربازان شام كه اطراف مسجد را قرق كرده بود با هم به جنگ با زيد پرداختند، يوسف بن عمر موقعى كه با خبر شد كه زيد و يارانش تا نزديكى مسجد پيشروى كرده اند و هر آن ممكن است محاصره شدگان را آزاد سازند و با لشكر عظيم شهر را تسخير كنند، فورا دستور داد چند ستون ارتش تازه نفس به طرف مسجد حركت كنند و مسجد را در محاصره خود نگهدارند، در همين حال بود كه ياران زيد مى خواستند به هر وسيله شده در مسجد را بگشايند كه ناگاه با ارتشى تازه نفس و قوى از دشمن روبرو شدند. و ناچار به دفاع از خود برخاستند و جنگ شديدى در اطراف مسجد و بازار، كه جلو مسجد قرار داشت بين آنان در گرفت و اهل مسجد آن دسته اى هم كه مى خواستند خود را نجات دهند و به ارتش آزاديبخش زيد (عليه السلام ) برسانند با عكس العمل شديد محافظين مسلح برخورد كردند بدين وضع اين موقعيت حساس از دست ياران زيد خارج شد.(487)
آتش جنگ زبانه مى كشد 
زيد و يارانش با مقاومت شديد در مقابل دشمن به نبرد ادامه دادند و موفق شدند آنان را به عقب برانند و خود را به محله ديگر شهر نزديك (دارالرزق ) برسانند و زيد (عليه السلام ) آن محل را مناسب مقر فرماندهى ديد و از آنجا به نيروى خود فرمان نبرد مى داد.
و اين محل به خاطر اينكه نزديك به محل دارائى و خزينه شهر بود و اموال بيت المال و صدقات و غنايم در يكى از ساختمانهاى آنجا متمركز بود حساسيت زيادى داشت .
ارتش آزاديبخش سعى داشتند اين محله حساس را به چنگ درآورند و اين پيروزى مهم از جنبه اقتصادى براى نهضت مهم بود و حق آنان بود كه بعدا به صلاح ملت و توده و عليه نيروى ارتجاعى دشمن صرف نمايند. و زيد (عليه السلام ) اولى به تصرف در آن بود، البته اين خزينه در يك چهار ديوارى بسيار محكمى قرار داشت و نزديك (( (باب الحسين ) )) بود به طورى كه پشت آن ، محل عبور رودخانه فرات بود و از پشت سر آن حمله به آن موضع دشوار بود (488) محاصره اين محله از طرف نيروى آزاديبخش به آسانى صورت گرفت زيرا زيد (عليه السلام ) به يارانش دستور داد تا در مقابل راهى كه به محل ماليات نزديك مى شود هيزم و چوب بريزند تا اين محل از دستبرد دشمن محفوظ بماند، و دزدان و چپاولگران از آب گل آلود ماهى نگيرند و از موقعيت براى دزدى و غارت اموال مردم سوء استفاده نمايند.(489)
حمله متقابل دشمن 
موقعى كه يوسف بن عمر از اين جريان مطلع شد يك گروه مجهز و مسلح از سربازان تازه نفس خويش را در مقابل ارتش آزاديبخش زيد (عليه السلام ) فرستاد و فرمانده اين گروه از لشكر دشمن به عهده (ريان بن سلمه ) بود، جنگ شديدى بين طرفين درگرفت و در اين جبهه نيز ياران زيد پيروز شدند و حملات دشمن را خنثى كردند و در حالى كه دشمن تلفات سنگينى از خود بجاى گذاشته بود، در مقابل انقلابيون عقب نشينى كردند و روز چهارشنبه با پيروزى نيروى انقلاب سپرى گرديد.(490)
آفتاب داشت غروب مى كرد دامن خود را از شهر جنگ زده كوفه جمع مى كرد، سياهى شب فرا رسيد. و آن روز را شاهد حماسه مردان سلحشور و مبارز بود.
تلفات دشمن 
به شهادت تمام مورخين ، روز چهارشنبه يعنى روز اول نبرد نيروى آزاديبخش زيد (عليه السلام ) پيروزى هاى چشمگيرى نصيب آنان گشت و تلفات سنگينى را بر دشمن وارد كردند و حال آنكه از آنان چند نفر بيشتر به شهادت نرسيدند.
قال ابومعمر: (( فرايته شد عليهم كانه الليت حتى قتلنا منهم اكثر من الفى رجال ما بين الحيرة و الكوفة و تفرقنا فرقتين و كنا من اهل الكوفة اشد خوفا.)) ابومعمر يكى از ياران زيد است مى گويد: زيد را در گرماگرم نبرد ديدم ، همانند شيرى غران بود و برق آسا به قلب دشمن حمله ور مى شد. و آنگاه پايان نبرد روز چهارشنبه را چنين شرح مى دهد:
(ما دو هزار نفر از دشمنان را در آن روز از پاى درآورديم و اجساد اين كشتگان در بين (كوفه ) و (حيره ) روى زمين افتاده بود. و ما در دو جبهه مى جنگيديم امّا وحشت ما بيشتر از خود مردم كوفه بود). (491) اين حدس ‍ درست بود چون آنان بودند كه به دستور دشمن خود را در مسجد زندانى كردند و به يارى نيروى انقلاب نشتافتند.
شب هولناك  
شب پنج شنبه دوم صفر بود، شبى كه شهر جنگ زده كوفه آرامشى به خود مى ديد، تاريكى شب به غائله روز چهارشنبه پايان داد و ارتش آزاديبخش ‍ به فرماندهى زيد بن على در محله (دارالرزق ) كه در آن روز به تصرف درآورده بود به سر مى برند، آن شب براى دشمن شب سخت و هولناكى بود شجاعانى كه در روز با فريادهاى خشم آگين خود دل دشمن را دو نيم كرده بوده و با رشادت و دليرى خود تلفات سنگينى به ارتش شام وارد نموده بودند آن شب را به استراحت و پانسمان زخميها پرداختند، آنان خسته و كوفته خود را مهياى نبرد فردا مى كردند.
در آن شب فرصت مناسبى بود بر آن دسته كسانى كه با بدبينى به نهضت مى نگريستند و مى گفتند ما پيروز نمى شويم به نهضت ملحق شدند زيرا روز اول جنگ نيروى آزاديبخش در تمام جهات با پيروزى كامل روبرو بودند. (492) و آن كسانى كه عذرى نداشتند چگونه در آن شب به اين مبارزان از جان گذشته ملحق نشدند.
آرى آنان زندگى چهار روزه و نكبت بار دنيا را بر نبرد در راه حق ترجيح دادند.
در آن شب هولناك كه ترس و وحشت عجيبى سراپاى ارتش دشمن را فرا گرفته بود و در هر محفل و مجلسى سخن از پيروزى نيروى انقلاب بود، والى عراق ، يوسف بن عمر در آن شب در مقر مخصوصش يك اجتماعى از سران نطامى اموى تشكيل داد، تا پيامدهاى جنگ و جبران خسارت و تصميم قاطعى براى سركوبى نهضت اتخاذ نمايد، در آن شب سران اموى با وجود ترس و وحشتى كه از انقلابيون و طرفداران زيد (عليه السلام ) داشتند تصميم گرفتند فرداى آن شب با يك ارتش مجهز به هر نحو شده نيروى مقاومت را سركوب كنند و غائله را به نفع خود فيصله بخشند.
دومين روز جنگ  
سپيده روز پنجشنبه دوم صفر 121 ه‍ ق داشت سر از افق بيرون مى آورد تا ميدان ها و كوچه هاى شهر كوفه را براى نبردى سهمگين و وحشتناك مهيا سازد.
زيد (عليه السلام ) فرزند برومند امام سجاد (عليه السلام ) با ياران سلحشور و فداكارش خود را مهياى نبرد مى كنند، نبرد در راه حق و شرافت ، نبرد، در راه فضيلت و پاكى ، نبرد براى ريشه كن كردن ظلم و ستم ، و بالاخره نبرد براى شهادت و افتخار، اين پاكبازان راه حقيقت بيشتر شب را تا به صبح بيدار مانده بودند و هم اكنون وقت آمادگى براى جنگ است .
هوا كم كم داشت روشن مى شد، و اشعه زرين آفتاب بر همه جا بال و پر مى گستراند، تا امروز را هم همانند روز گذشته شاهد نبرد شيرمردان الهى و مجاهدين بزرگ اسلام با نيروى اهريمنى شام باشد.
زيد بن على (عليه السلام ) در حالى كه زرهى آهنين به تن داشت و قباى سفيدى زير آن پوشيده است و بر سر پر شور خود كلاه خودى گذاشته است انسان را به ياد جدش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در ميدان جنگها و حسين (عليه السلام ) در صحنه عاشورا، مى انداخت .
او شمشير و درقه در دست دارد و دسته شمشير را با دست خويش ‍ مى فشارد و خود را مهياى نبرد مى كند.
زيد (عليه السلام ) اين فرمانده نمونه علوى ياران و سربازان خود را در صفوف منظم قرار داده و خود در ميان آنان در حالى كه نصر بن خزيمه قهرمان يك طرف او و معاوية بن اسحاق انصارى اين افسر بزرگ در طرف ديگر او ايستاده اند خود را آماده حمله به دشمن مى سازد.
از آن طرف دشمن زخم خورده و انتقامجو در صبح روز پنج شنبه ارتشى منظم را به فرماندهى عباس بن سعيد مزنى رئيس پليس شهر به طرف دارالرزق مقر فرماندهى زيد (عليه السلام ) گسيل داشت .(493)
شهادت نصر بن خزيمه 
جنگ در روز دوم به مراتب از روز اول وحشتناك تر و بى رحمانه تر ادامه پيدا كرد.
در اين برخورد شديد عده اى از لشكريان دشمن به هلاكت رسيدند، امّا در عوض انقلابيون افسرى رشيد و لائق و شجاعى را چون نصر بن خزيمه از دست دادند، آرى در لحظات نخستين جنگ بود كه مردى از سپاهيان دشمن به نام (نائل بن فروه ) شمشيرى سخت بر ران اين مبارز دلير وارد كرد، نصر در همان حال به او حمله كرد و آن مرد شامى را كشت ، امّا چند لحظه بعد اين پهلوان سلحشور چشمان مقدس خود را از دنيا فرو بست و به صف شهيدان راه حق و عدالت و آزادى پيوست . درود خدا بر روان پاك او باد.(494)
مرگ اين افسر فداكار در روحيه فرمانده انقلاب زيد (عليه السلام ) اثر گذاشت و او را در تصميم خويش مبنى بر ادامه نبرد جدى تر ساخت . (495) در اين لحظات زيد (عليه السلام ) چون طوفانى سهمگين خود را به قلب دشمن زد و چنان فرياد ناله و ضجه از آنان بلند شده بود كه گوش را بدرد آورده ، مردم شاهد نبرد دليرانه و جانبازى مردى بزرگ از خاندان محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) بودند، در آن روز زيد (عليه السلام ) منتهاى سعى و كوشش خود را در نبرد با دشمن بكار برد و خود و ياران دليرش كوفه را به خاك و خون كشيدند، و فرياد (( اللّه اكبر )) و (( (يا منصور امت ) )) آنان گوش فلك را كر كرده بود.
در اين گير و دار و حملات شديد زيد و يارانش به شهادت تاريخ فرمانده سپاه دشمن در مقابل نيروى مقاومت فرار كرد و سپاه شام در پيش از ظهر روز پنجشنبه با قهرمانى زيد و يارانش از هم متلاشى شد، و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.
نيروى انقلاب سنگر خود را كاملا حفظ كرده بودند و خود را آماده حمله ديگر به دشمن مى كردند.(496)
صفوف منظم انقلابيون 
پيش از ظهر روز دوم نبرد دليران از خود گذشته با از دست دادن يك افسر رشيد خود را براى دفاع و تهاجم مهيا مى ساختند و زيد بن على اين قهرمان نمونه افراد خود را براى مقابله با حملات شديد دشمن در صفوف منظم قرار مى داد تاريخ مى گويد: (( صف اصحابه صفا بعد صف ، حتى لا يستطيع احدهم ان يلوى عنقه )) چنان ارتش خويش را در صفوف منظم قرار داده بود كه كسى از آنان حق نداشت گردن خويش را از صف جلوتر ببرد.(497)
اين تهيؤ و آمادگى بعد از ظهر پنج شنبه بود و از آن طرف يوسف بن عمر لشكرى مجهز به رهبرى عباس بن سعيد مهيا ساخت تا به سپاه انقلاب حمله ور شوند.
زيد بن على تصميم گرفت با ياران مبارزش جلو حمله دشمن را بگيرد و قبل از آنكه به آنها فرصت حمله دهد خود به آنان هجوم برند زيد (عليه السلام ) فرمان حمله به سپاه دشمن را صادر كرد، (( اللّه اكبر )) غوغاى عجيبى بود ارتش آزاديبخش با رشادتى بى نظير به رهبرى قهرمانى دلير چون زيد صفوف دشمن را درهم شكستند و آنان را به طرف (سبخه ) عقب راندند، و از آنجا نيز آنها به طرف محله (بنى سلم ) عقب زدند، و باز دست از تعقيب دشمن برنداشتند و فرصت دفاع را از آنان سلب كردند و بالاخره تا (مسناة ) آنان را منهزم ساختند.
پرچمدار نيروى انقلاب (عبدالصمد بن ابى مالك بن مسرح ) بود او با رشادتى بى نظير لشكريان دشمن را متوارى ساخت و فرياد ناله و ضجه آنان به آسمان برخاست .
تاريخ مى گويد: لشكر دشمن پراكنده شده بود. (( و كادوا ينهزمون )) و نزديك بود همه لشكريان دشمن منهزم و از هم بپاشند امّا در اين موقعيت حساس عباس بن سعيد براى يوسف بن عمر پيام داد كه اگر لشكر كمكى نرسد ما نابود شده ايم و از او خواست كه عده اى از سربازان تازه نفس را به كمك آنان بفرستد.
يوسف مردى از نزديكان خود را به نام (سليمان بن كيسان كلبى ) با گروهى از (قيقانيه و نجاريه ) به يارى عباس فرستاد، و اينها تيراندازان ماهرى بودند كه ماءموريت داشتند زيد و ياران او را تيرباران كنند.
امّا نيروى انقلاب با اراده اى استوار به پاسخ تيرباران پرداختند و در بين عده اى از طرفين به قتل رسيدند.
عصر پنج شنبه رزمندگان خسته و مبارز حال عجيبى داشتند پى در پى رسيدن قواى تازه نفس دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه اى عرصه را بر آنان تنگ كرده بود.
و عصر آن روز جنگ به شدت در محله (سبخه ) نزديك مدفن ميثم تمار، ادامه داشت و نيروى دشمن تا آنجا عقب نشينى كرده بود.
زيد و يارانش آنان را تعقيب كرده در محله سبخه تا مدتى نبرد طول كشيد و لذا مورخين جنگ روز دوم را نبرد (( (يوم السبخه ) )) نام نهادند.
جالب اينكه در اين محل قهرمان گفتار ما زيد بن على (عليه السلام ) همان اشعار معروفى را كه (ضرار بن خصاب فهرى ) در نبرد خندق موقع پيروزى اميرالمؤ منين بر عمرو بن عبدود ساخته بود و امام در روز صفين به آن تمثل جست و امام شهيد ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام ) در نبرد روز عاشورا آن را خواند و حضرت زيد هم در اين لحظات حساس اين اشعار را خواند و بعدا يحيى بن زيد، فرزند دلير اين قهرمان رشيد روز قيامش متذكر آن شد و همچنين ابراهيم بن عبداللّه محض قهرمان نهضت (باخمرى ) در موقع قيامش اين اشعار را خواند. آن اشعار اين بود:
(( مهلا بنى عمنا ظلامتنا
ان بنا سورة من الفلق
لمثلكم نحمل السيوف و لا
نغمز احسابنا من الرفق
انى لا نمى اذا انتميت الى
عز عزيز و معشر صدق
بيض سياط كان اعينهم
تكحل يوم الهياج بالعلق ))
ترجمه : اى عموزادگان ما، از ستم ما دست برداريد، كه ما خود دچار ناراحتى و تشويش خاطريم . ما شمشيرهاى خود را براى شما بدست گرفتيم ، و در حسب خويش هيچ گونه مورد ملامتى نباشيم هرگاه نام من به ميان آمد نسيم به مردانى بزرگ و شريف و راستگو مى رسد. مردان خوش ‍ اندام ، كه در هنگام جنگ گويا چشمانشان سرمه خود كشيده شده است .(498)
اشك قهرمان در ميدان جنگ  
شايد از جمله مواردى كه قلب انسان را سخت متاءثر سازد و بى اختيار انسان با شهامتى منقلب گردد، اشك تاءثر قهرمانى شجاع در ميدان جنگ باشد.
در آن گير و دار نبرد كه زيد بن على چون شيرى خشمگين به يمين و يسار حمله ور مى شد و مى جنگيد، ناگهان يك مرد هتاك شامى خودش را به زيد رساند و در حالى كه قهرمان سخت غضبناك و خشمگين بود، اين نانجيب شروع كرد به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء دختر رسول خدا جده بلند اختر زيد (عليه السلام ) ناسزا گفت و فحش داد.
نبودن ياران و شهادت آنان و سختى جنگ و خستگى ، اين مجاهد علوى را منقلب و گريان ساخت .
امّا در آن لحظات تا اين جملات ناگوار به گوش قهرمان غيرت و شهامت زيد رسيد، ناگهان دانه هاى درشت اشك از چشمان مقدس او سرازير شد و با صداى بلند گريه كرد به طورى كه اشك چشمش روى محاسن وى جارى گشت .
و فرياد برآورد: ((آيا كسى نيست كه براى خدا و رسول خدا و فاطمه زهراء غضب كند و سزاى اين مرد جسور را بدهد؟))
نقشه جالب  
(سعيد بن خيثم ) يكى از ياران فداكار و از افراد برجسته نهضت بود، مى گويد: موقعى من اين حالت را از رهبر خويش ، زيد مشاهده كردم و سخنان او را شنيدم سخت منقلب شدم تصميم گرفتم به هر نحوى شده خود را به آن مرد هتاك پست ، برسانم و او را بكشم .
من آن مرد را از نظر دور نداشتم و كاملا مواظب بودم كجا مى رود، ديدم از اسبش فرود آمد و به استرى سوار شد و جمعيت از تماشاگر و جنگجويان بسيار زياد بود من غلامى داشتم از او چادرى خواستم و خود را به چادر پوشيدم و از پشت سر تماشاگران آن مرد شامى را تعقيب كردم نزديك او كه رسيدم بدون از دست دادن فرصت چنان شمشيرى بر فرق او فرود آوردم كه نقش بر زمين شد و سرش جلو دو دست استرش به زمين افتاد و جسدش ‍ به طرف ديگر افتاد، عده اى از سربازان دشمن به طرف من هجوم آوردند امّا ياران جنگجو و رفقاى ما تكبير گويان به دفاع از من برخاستند و مرا نجات دادند، من استر را به غنيمت گرفتم و به سوى فرمانده خويش زيد بن على (عليه السلام ) آمدم تا چشم زيد به من افتاد خوشحال شد و نزديك آمد و بين دو چشم مرا بوسيد و اين جمله تحسين آميز را به من فرمود: (( ادركت واللّه ثارنا، اردكت و اللّه شرف الدنيا و الاخرة ، اذهب بالبغلة نفلتكها.)): )) به خدا سوگند انتقام ما را گرفتى ، به خدا سوگند، به شرف دنيا و آخرت نائل شدى ، برو و آن استر هم به عنوان غنيمت به تو بخشيدم .
بعد زيد و يارانش به جنگ ادامه دادند و عصر پنج شنبه دومين روز جنگ مردم شاهد دليرى ها و از خود گذشتگى هاى زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش بودند.(499)
شهادت معاوية بن اسحاق 
ضربه ناگوار ديگر كه بر پيكر نهضت وارد شد شهادت افسرى رشيد و فداكار چون معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى بود، وى از مردان دلير و كاردان و فداكار جبهه انقلاب بود و با شهادت وى قلب رهبر انقلاب و همرزمان او از اين حادثه ناگوار سخت متاءلم گرديد.
زيد (عليه السلام ) با وجود زخمهايى كه بر بدن مقدسش وارد شده بود سرسختانه به نبرد ادامه مى داد و ياران وى هم با كمال رشادت مى جنگيدند هر لحظه كه مى گذشت مرد و مركب بود كه از دشمن به هلاكت مى رسيد، امّا آثار خستگى و كوفتگى در چهره همه نمايان بود و الحق آنان فداكارانى بى نظير در تاريخ بشريت به حساب مى آيند.(500)
در روز دوم جنگ ، زيد و يارانش با رشادتى بى نظير به جهاد پرداختند و تلفات سنگينى بر دشمن وارد ساختند، و آنان را در تمام جبهه ها عقب راندند (ابومعمر) يكى از ياران زيد (عليه السلام ) مى گويد:
(( فلما كان يوم الخميس حاصت حيصه منهم و اتبعناهم فرساننا فقتلنا اكثر من ماءتى رجل .)): )) روز پنج شنبه گروهى از دشمن را محاصره كرديم و آنان را تعقيب كرديم و بيش از دويست نفر از آنان را كشتيم .

next page

fehrest page

back page