شجاعت و دليرى يكى از صفات برجسته انسان است و فرزندان اميرالمؤ منين از اين موهبت
به نحو احسن برخوردار بودند، آنها اين صفت ارزنده و كمال انسانى را از اميرالمؤ
منين على (عليه السلام ) به ارث برده بودند و زيد فرزند آن رادمرد عالم انسانيت و
مظهر شجاعت و شهامت است .
زيد فرزند حسين بن على و وارث فضائل اوست .
او همانند جدش حسين آن شخصيت بى نظير بود. آن قهرمان مردى كه با ديدن مصائب جانفرسا
و صحنه هاى دلخراش عاشورا، با تمام ناملايماتى كه در آن روز ديد، امّا در ميدان يك
تنه چون شيرى غران لشكر انبوه دشمن را تار و مار كرد و صفحه تاريخ را از آن حماسه
بى نظير زرين ساخت .
آرى او همانند حسين بن على (عليه السلام ) در ميدان نبرد جلوه كرد و در مقابل انبوه
لشكر خود را به قلب آنان زد و صفوف آنها را درهم شكست .
ائمه دين (عليهم السلام ) در موقع يادآورى فضائل و كمالات زيد (عليه السلام ) شجاعت
او را ستايش كرده اند.
علماى بزرگ اسلام در ضمن جملات غرا و جالبى كه در فضائل او گفته اند شهامت و دليرى
اين قهرمان علوى را ستوده اند (كه در ضمن نقل روايات در فصول گذشته و ذكر سخنان
بزرگان اسلام در عظمت زيد (عليه السلام ) در همين كتاب به چشم مى خورد) و علماى
رجال و حديث از جمله صفات برجسته او را شهامت و دليرى وى مى دانند و با جمله
(( (انه كانا شجاعا) ))
او مرد شجاعى بود، به اين فضيلت ارزنده اشاره كرده اند.
شيخ مفيد (ره ) در ضمن ستايش او مى فرمايد: ((
... و كان شجاعا))
او مردى شجاع بود و شعبى مى گويد: (( و
اللّه ما ولد النساء افضل و اشجع من زيد بن على
)) به خدا سوگند زنان ، همانند زيد در فضائل و شجاعت فرزندى
نزاده اند)).
جاراللّه زمخشرى ، يكى از علماى بزرگ اهل سنت صاحب تفسير كشاف در كتاب
(( ربيع الابرار، ))
در مقام وصف شجاعت و فضل زيد (عليه السلام ) از حسن بن كنانى اين ابيات را نقل مى
كند:
(( فلما تردى بالحمائل و انثنى
|
يصول باطراف الرماج الذوابل
|
يطيل حنين الامهات الثواكل
|
تبين فيه ميسم العز و التقى
|
وليدا يغذى بين ايدى القوابل ))
|
مرحوم سيد عليخان در كتاب (( (نكت البيان
)، )) اين
اشعار را از كميت اسدى شاعر انقلابى شيعه در شجاعت زيد (عليه السلام ) ذكر مى كند:
(( شبكت انامله بقائم مرهف
|
درعا سوى سربال طيب العنصر
|
يلقى الرماح بصدره و بنحره
|
و يقول للطرف اصطبر لشباالقنا
|
فعقرت ركن المجد ان لم تعقر
|
اومى الى الكوماء هذا طارق
|
نحرتنى الاعداء ان لم تنحر ))
(477)
|
صاحب (( انساب الاشراف
)) درباره شجاعت زيد و نبرد او مى گويد:
(( (فما راءى الناس قط فارسا اشجع منه )
)) مردم قهرمانى را به دليرى و بى باكى او نديده بودند.(478)
در نامه دانشوران به نقل از مسعودى در ((
(مروج الذهب ) ))
گويد:
((چون ميدان مقاتلت و بازار مجادلت گرم شد زيد بن على
(عليه السلام ) مانند شير غران و پيل دمان و نهنگ جوشان چنگ درانداخت و جنگ درافكند
و از يمين و يسار مرد و مركب به خاك و خون نگونسار كرد)).
و در سجاديه ناسخ گويد: (.... زيد (عليه السلام ) چون شير شميده و پلنگ شكار ديده
دل بر كارزار بست و ساخته نبرد جنگجويان گشت و اصحاب خويش را چند صف بداشت ).(479)
آرى زيد همچون تند بادى شديد لشكر دشمن را همانند كاه پراكنده مى كرد كوچه ها و
ميدانها و خيابانهاى كوفه را اجساد كشته شدگان و زخمى هاى بى رمق دشمن فرا گرفته
بود.
آفتاب سوزان و شيهه اسبان و بانگ (( اللّه
اكبر )) و
فرياد ياران به (( (يا منصور امت )
)) شهر كوفه را به لرزه درآورده بود و آن را به يك ميدان
نبرد كه زبانه آتش جنگ ، آن را در خود مى بلعيد تبديل كرده بود.
زيد بن على با چند تن از افسران فداكارش چون ((نصر بن
خزيمه )) و ((معاوية بن
اسحاق )) و عده اى از سربازان دليرش حملات شديد خود را
ادامه مى دهند، و دشمن را در محله اى از كوفه به نام (جبانه صائدين ) كه حدود پانصد
تن از لشكريان مخالف در آنجا سنگر گرفته بودند درهم كوبيدند و جمع زيادى از ارتش
دشمن را از پاى درآوردند و بقيه فرار كردند.(480)
زيد (عليه السلام ) در حالى كه سوار بر يك مركب برزونى (اسب ترك چابك و چالاكى )
بود كه يكى از طايفه (بنى نهد) آن را به بيست و پنج دينار خريدارى كرده بود.) زيد
موقع حملات و پيش روى ، به در خانه مردى از رؤ ساى طايفه (ازد) به نام (انس بن
عمرو) كه قبلا با او بيعت كرده بود رسيد و فرياد آورد انس خدا ترا رحمت كند، از
خانه ات بيرون بيا، و اين آيه را خواند ((
جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا))
حق آمد و باطل از ميان رفت همانا باطل از بين رفتنى است .
(481) امّا انس جوابى نداد و از خانه بيرون نيامد زيد ناراحت شد و
فرمود: چه چيزى شما را به مخالفت واداشت خداوند به حساب شما مى رسد.
تاكتيك نظامى
زيد بن على مى خواست دشمن را در تمام جبهه از پاى درآورد و آنها را مجبور به عقب
نشينى سازد، و از آنجايى كه شهر كوفه در آن زمان مركز عراق بود و شهرى بسيار بزرگ
بوده است و تمام محله هاى مهم و سوق الجيشى آن را لشكر دشمن احاطه كرده بود فرمانده
سلحشور علوى با يك تاكتيك نظامى صحيح افراد خود را گروه بندى نمود و هر دسته را به
سوى محله اى و پايگاهى از دشمن فرستاد، و در روز چهارشنبه نخستين روز جنگ اين افراد
با وجودى كه تعداد آنها نسبت به دشمن بسيار كم بود به پيروزى و پيشروى شايانى دست
يافتند بطورى كه ارتش دشمن متلاشى شد و مردم شام مى گفتند ما تاب مقاومت در مقابل
اين دليران از خود گذشته را نداريم و جمع زيادى از لشكريان دشمن در روز چهارشنبه
ميدان را ترك گفتند و شبانه از كوفه فرار كردند.(482)
زيد و يارانش به سوى كناسه كوفه (محلى كه بعدا بدن وى را در آنجا دار زدند) حركت
كردند و در آنجا با گروهى از ارتش دشمن درگير شدند و بدون دادن تلفاتى آنان را به
عقب راندند و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.
رزمندگان پيروز با فرماندهى زيد بن على (عليه السلام ) محلات كوفه را يكى پس از
ديگرى به تصرف درآوردند و قسمت اعظم شهر به دست آزاديخواهان و انقلابيون افتاده
بود. آنان از كناسه به طرف محله هاى حساس ديگر شهر به نام (جبانه صائدين ) حركت
كردند و در آنجا سنگرها بستند و جنگ شديدى بين آنان در گرفت كه در اين جبهه نيز
ياران زيد به پيروزى چشمگيرى نائل شدند.
وضع دشمن در روز نخستين جنگ بسيار وخيم و مقرون به شكست بود امّا يوسف بن عمر مرتب
از اطراف و اكناف كوفه قبائل را به جنگ زيد گسيل مى داشت و هر چه از جنگ مى گذشت
سربازان تازه نفسى از طرف دشمن وارد معركه مى شدند.
محصور شدگان مسجد
نقشه جنگى زيد (عليه السلام ) بر اين بود كه در تمام جبهه ها، دشمن را شكست دهد و
از آنطرف جمعيت زيادى از مردم كوفه كه با او دست بيعت داده بودند در مسجد زندانى
شده بودند رئيس پليس شهر (حكم بن صلت ) با جمعيت زيادى از سربازان شام پشت بام و
اطراف مسجد و بازار را كه در جلو مسجد قرار داشت محاصره كرده بودند كه مبادا احدى
بتواند خود را از مسجد خارج سازد و به لشكر زيد بپيوندد.
زيد بن على با كمك نصر بن خزيمه و معاوية بن اسحق اين دو افسر نمونه و فداكار تصميم
گرفتند با عده اى از رزمندگان به هر قيمتى كه شده خود را به مسجد برسانند و در آن
را به روى مردم بگشايند و جمعيت انبوهى از ياران خويش را وارد ميدان نبرد كنند و
اين فكر بسيار عالى و حساب شده اى بود و قطعا اگر به اين كار موفق مى شدند شكست
دشمن حتمى بود و پيروزى زيد بن على قطعى به نظر مى رسيد.
زندانى شدن مردم و ياران زيد در مسجد اين خود مقدمه شكست نهضت بود و اولين ضربه اى
بود كه بر پيكر انقلاب وارد شد.
حمله به طرف مسجد
زيد بن على فرمانده سلحشور هاشمى به عده اى از ياران خود فرمان حمله به مسجد را
صادر كرد، تا بلكه خود را از اين زندان نجات بخشد و سد محاصره دشمن را بشكند.
در اين موقع (عبيداللّه بن عباس كندى ) رئيس لشكر دشمن با عده زيادى از سربازان خود
ماءموريت حفظ مسجد و محاصره مردم را به عهده داشتند و دشمن خوب به اين موضع مهم
توجه داشت كه اگر كوچكترين كوتاهى مى كردند ياران زيد با يك حمله برق آسا طرفداران
خود را از مسجد خارج مى ساختند و وارد معركه مى نمودند.
دشمن به اين نكته توجه كامل داشت به همين منظور قسمت اعظم نيروى خود را در اطراف
مسجد و بازار كوفه متمركز كرده بود تا زيد (عليه السلام ) و يارانش نتوانند آن را
از محاصره نجات دهند در عين حال با وجودى كه ارتش دشمن مسجد را محاصره كرده بود،
زيد بن على و افسر لائق و فداكارش نصر بن خزيمه با عده اى از رزمندگان دلير
توانستند صفوف لشكر دشمن را درهم خرد كنند و آنان را متلاشى سازند، بطورى كه
عبيداللّه فرمانده ارتش دشمن به عقب نشينى مجبور شد و مجاهدين توانستند خود را به
در مسجد برسانند.(483)
اين يكى از حساسترين لحظات نبرد بود اگر در اين موقعيت گرانبها مردم نجات مى يافتند
پيروزى مجاهدين اسلام قطعى بود. الا ن مجال آن رسيده بود كه زيد بن على و يارانش در
مسجد را بگشايند و مردم را از محاصره آزاد كنند.
در اين لحظات حساس زيد (عليه السلام ) به يارانش دستور داد پرچم و علم هاى خود را
به اهتزاز درآورند و آن را از ديوار مسجد بالا ببرند بلكه مردم پرچم ما را ببينند و
بدانند كه آنان تا در مسجد پيروزمندانه جلو آمده اند.
(484) و زيد و يارانش در كنار
(( (باب الفيل )
)) مسجد، سنگر گرفتند.
فرياد نصر بن خزيمه افسر رشيد ارتش زيد
در اين موقعيت كه زيد و يارانش به ديوار و در مسجد نزديك شده اند و فرياد آنان
كاملا به گوش محاصره شدگان مى رسيد نصر فرياد زد:
(( يا اهل المسجد اخرجوا من الذل الى العز،
اخرجوا الى الدين و الدنيا، فانكم لستم فى دين و لا دنيا.))
(اى اهل مسجد از خوارى و ذلت به عزت بيرون آييد، خارج شويد به سوى دين و دنيا،
همانا شما الا ن نه دنيا داريد و نه دين ).(485)
نداى اين قهرمان دلير به گوش مسجديان رسيد، امّا اكثر آن بزدلان ترسو و پست فطرتان
بى حميت به اين نداى آزادى و شرافت نصر پاسخى ندادند و يك جنبش و حركتى كه حاكى از
فعاليت براى بيرون آمدن از مسجد باشد از خودشان ندادند.(486)
امّا عده قليلى از مردم سعى كردند به هر وسيله ايست خود را از نزديك در مسجد
برسانند و در را باز كنند و يا از ديوار مسجد خود را بيرون بياندازند ولى
تيراندازان و ماءموران محافظ دشمن با تيراندازى خود مانع حركت مردم شدند، و همانطور
كه اشاره شد اين اولين ضربه اى بود كه بر نهضت وارد شد.
در اين حال زيد (عليه السلام ) به نصر بن خزيمه فرمود: من مى ترسم كه اين مردم
همانطور كه با جدم اميرالمؤ منين رفتار كردند و او را تنها گذاشتند با من نيز چنين
كنند
(( و انى اخاف ان يكونوا قد فعلوها حسينية
)) و مى ترسم همانطور كه با جدم حسين عمل كردند با من نيز آن
چنان كنند.
جنگ اطراف مسجد و بازار
در اين لحظات حساس بود كه لشكر تازه نفس از طرف يوسف به سوى مسجد جلو آمد و آنان با
جمعيت ديگرى از سربازان شام كه اطراف مسجد را قرق كرده بود با هم به جنگ با زيد
پرداختند، يوسف بن عمر موقعى كه با خبر شد كه زيد و يارانش تا نزديكى مسجد پيشروى
كرده اند و هر آن ممكن است محاصره شدگان را آزاد سازند و با لشكر عظيم شهر را تسخير
كنند، فورا دستور داد چند ستون ارتش تازه نفس به طرف مسجد حركت كنند و مسجد را در
محاصره خود نگهدارند، در همين حال بود كه ياران زيد مى خواستند به هر وسيله شده در
مسجد را بگشايند كه ناگاه با ارتشى تازه نفس و قوى از دشمن روبرو شدند. و ناچار به
دفاع از خود برخاستند و جنگ شديدى در اطراف مسجد و بازار، كه جلو مسجد قرار داشت
بين آنان در گرفت و اهل مسجد آن دسته اى هم كه مى خواستند خود را نجات دهند و به
ارتش آزاديبخش زيد (عليه السلام ) برسانند با عكس العمل شديد محافظين مسلح برخورد
كردند بدين وضع اين موقعيت حساس از دست ياران زيد خارج شد.(487)
آتش جنگ زبانه مى كشد
زيد و يارانش با مقاومت شديد در مقابل دشمن به نبرد ادامه دادند و موفق شدند آنان
را به عقب برانند و خود را به محله ديگر شهر نزديك (دارالرزق ) برسانند و زيد (عليه
السلام ) آن محل را مناسب مقر فرماندهى ديد و از آنجا به نيروى خود فرمان نبرد مى
داد.
و اين محل به خاطر اينكه نزديك به محل دارائى و خزينه شهر بود و اموال بيت المال و
صدقات و غنايم در يكى از ساختمانهاى آنجا متمركز بود حساسيت زيادى داشت .
ارتش آزاديبخش سعى داشتند اين محله حساس را به چنگ درآورند و اين پيروزى مهم از
جنبه اقتصادى براى نهضت مهم بود و حق آنان بود كه بعدا به صلاح ملت و توده و عليه
نيروى ارتجاعى دشمن صرف نمايند. و زيد (عليه السلام ) اولى به تصرف در آن بود،
البته اين خزينه در يك چهار ديوارى بسيار محكمى قرار داشت و نزديك
(( (باب الحسين ) ))
بود به طورى كه پشت آن ، محل عبور رودخانه فرات بود و از پشت سر آن حمله به آن موضع
دشوار بود
(488) محاصره اين محله از طرف نيروى آزاديبخش به آسانى صورت گرفت زيرا
زيد (عليه السلام ) به يارانش دستور داد تا در مقابل راهى كه به محل ماليات نزديك
مى شود هيزم و چوب بريزند تا اين محل از دستبرد دشمن محفوظ بماند، و دزدان و
چپاولگران از آب گل آلود ماهى نگيرند و از موقعيت براى دزدى و غارت اموال مردم سوء
استفاده نمايند.(489)
حمله متقابل دشمن
موقعى كه يوسف بن عمر از اين جريان مطلع شد يك گروه مجهز و مسلح از سربازان تازه
نفس خويش را در مقابل ارتش آزاديبخش زيد (عليه السلام ) فرستاد و فرمانده اين گروه
از لشكر دشمن به عهده (ريان بن سلمه ) بود، جنگ شديدى بين طرفين درگرفت و در اين
جبهه نيز ياران زيد پيروز شدند و حملات دشمن را خنثى كردند و در حالى كه دشمن تلفات
سنگينى از خود بجاى گذاشته بود، در مقابل انقلابيون عقب نشينى كردند و روز چهارشنبه
با پيروزى نيروى انقلاب سپرى گرديد.(490)
آفتاب داشت غروب مى كرد دامن خود را از شهر جنگ زده كوفه جمع مى كرد، سياهى شب فرا
رسيد. و آن روز را شاهد حماسه مردان سلحشور و مبارز بود.
تلفات دشمن
به شهادت تمام مورخين ، روز چهارشنبه يعنى روز اول نبرد نيروى آزاديبخش زيد (عليه
السلام ) پيروزى هاى چشمگيرى نصيب آنان گشت و تلفات سنگينى را بر دشمن وارد كردند و
حال آنكه از آنان چند نفر بيشتر به شهادت نرسيدند.
قال ابومعمر: (( فرايته شد عليهم كانه
الليت حتى قتلنا منهم اكثر من الفى رجال ما بين الحيرة و الكوفة و تفرقنا فرقتين و
كنا من اهل الكوفة اشد خوفا.))
ابومعمر يكى از ياران زيد است مى گويد: زيد را در گرماگرم نبرد ديدم ، همانند شيرى
غران بود و برق آسا به قلب دشمن حمله ور مى شد. و آنگاه پايان نبرد روز چهارشنبه را
چنين شرح مى دهد:
(ما دو هزار نفر از دشمنان را در آن روز از پاى درآورديم و اجساد اين كشتگان در بين
(كوفه ) و (حيره ) روى زمين افتاده بود. و ما در دو جبهه مى جنگيديم امّا وحشت ما
بيشتر از خود مردم كوفه بود).
(491) اين حدس درست بود چون آنان بودند كه به دستور دشمن خود را در
مسجد زندانى كردند و به يارى نيروى انقلاب نشتافتند.
شب هولناك
شب پنج شنبه دوم صفر بود، شبى كه شهر جنگ زده كوفه آرامشى به خود مى ديد، تاريكى شب
به غائله روز چهارشنبه پايان داد و ارتش آزاديبخش به فرماندهى زيد بن على در محله
(دارالرزق ) كه در آن روز به تصرف درآورده بود به سر مى برند، آن شب براى دشمن شب
سخت و هولناكى بود شجاعانى كه در روز با فريادهاى خشم آگين خود دل دشمن را دو نيم
كرده بوده و با رشادت و دليرى خود تلفات سنگينى به ارتش شام وارد نموده بودند آن شب
را به استراحت و پانسمان زخميها پرداختند، آنان خسته و كوفته خود را مهياى نبرد
فردا مى كردند.
در آن شب فرصت مناسبى بود بر آن دسته كسانى كه با بدبينى به نهضت مى نگريستند و مى
گفتند ما پيروز نمى شويم به نهضت ملحق شدند زيرا روز اول جنگ نيروى آزاديبخش در
تمام جهات با پيروزى كامل روبرو بودند.
(492) و آن كسانى كه عذرى نداشتند چگونه در آن شب به اين مبارزان از جان
گذشته ملحق نشدند.
آرى آنان زندگى چهار روزه و نكبت بار دنيا را بر نبرد در راه حق ترجيح دادند.
در آن شب هولناك كه ترس و وحشت عجيبى سراپاى ارتش دشمن را فرا گرفته بود و در هر
محفل و مجلسى سخن از پيروزى نيروى انقلاب بود، والى عراق ، يوسف بن عمر در آن شب در
مقر مخصوصش يك اجتماعى از سران نطامى اموى تشكيل داد، تا پيامدهاى جنگ و جبران
خسارت و تصميم قاطعى براى سركوبى نهضت اتخاذ نمايد، در آن شب سران اموى با وجود ترس
و وحشتى كه از انقلابيون و طرفداران زيد (عليه السلام ) داشتند تصميم گرفتند فرداى
آن شب با يك ارتش مجهز به هر نحو شده نيروى مقاومت را سركوب كنند و غائله را به نفع
خود فيصله بخشند.
دومين روز جنگ
سپيده روز پنجشنبه دوم صفر 121 ه ق داشت سر از افق بيرون مى آورد تا ميدان ها و
كوچه هاى شهر كوفه را براى نبردى سهمگين و وحشتناك مهيا سازد.
زيد (عليه السلام ) فرزند برومند امام سجاد (عليه السلام ) با ياران سلحشور و
فداكارش خود را مهياى نبرد مى كنند، نبرد در راه حق و شرافت ، نبرد، در راه فضيلت و
پاكى ، نبرد براى ريشه كن كردن ظلم و ستم ، و بالاخره نبرد براى شهادت و افتخار،
اين پاكبازان راه حقيقت بيشتر شب را تا به صبح بيدار مانده بودند و هم اكنون وقت
آمادگى براى جنگ است .
هوا كم كم داشت روشن مى شد، و اشعه زرين آفتاب بر همه جا بال و پر مى گستراند، تا
امروز را هم همانند روز گذشته شاهد نبرد شيرمردان الهى و مجاهدين بزرگ اسلام با
نيروى اهريمنى شام باشد.
زيد بن على (عليه السلام ) در حالى كه زرهى آهنين به تن داشت و قباى سفيدى زير آن
پوشيده است و بر سر پر شور خود كلاه خودى گذاشته است انسان را به ياد جدش اميرالمؤ
منين (عليه السلام ) در ميدان جنگها و حسين (عليه السلام ) در صحنه عاشورا، مى
انداخت .
او شمشير و درقه در دست دارد و دسته شمشير را با دست خويش مى فشارد و خود را
مهياى نبرد مى كند.
زيد (عليه السلام ) اين فرمانده نمونه علوى ياران و سربازان خود را در صفوف منظم
قرار داده و خود در ميان آنان در حالى كه نصر بن خزيمه قهرمان يك طرف او و معاوية
بن اسحاق انصارى اين افسر بزرگ در طرف ديگر او ايستاده اند خود را آماده حمله به
دشمن مى سازد.
از آن طرف دشمن زخم خورده و انتقامجو در صبح روز پنج شنبه ارتشى منظم را به
فرماندهى عباس بن سعيد مزنى رئيس پليس شهر به طرف دارالرزق مقر فرماندهى زيد (عليه
السلام ) گسيل داشت .(493)
شهادت نصر بن خزيمه
جنگ در روز دوم به مراتب از روز اول وحشتناك تر و بى رحمانه تر ادامه پيدا كرد.
در اين برخورد شديد عده اى از لشكريان دشمن به هلاكت رسيدند، امّا در عوض انقلابيون
افسرى رشيد و لائق و شجاعى را چون نصر بن خزيمه از دست دادند، آرى در لحظات نخستين
جنگ بود كه مردى از سپاهيان دشمن به نام (نائل بن فروه ) شمشيرى سخت بر ران اين
مبارز دلير وارد كرد، نصر در همان حال به او حمله كرد و آن مرد شامى را كشت ، امّا
چند لحظه بعد اين پهلوان سلحشور چشمان مقدس خود را از دنيا فرو بست و به صف شهيدان
راه حق و عدالت و آزادى پيوست . درود خدا بر روان پاك او باد.(494)
مرگ اين افسر فداكار در روحيه فرمانده انقلاب زيد (عليه السلام ) اثر گذاشت و او را
در تصميم خويش مبنى بر ادامه نبرد جدى تر ساخت .
(495) در اين لحظات زيد (عليه السلام ) چون طوفانى سهمگين خود را به قلب
دشمن زد و چنان فرياد ناله و ضجه از آنان بلند شده بود كه گوش را بدرد آورده ، مردم
شاهد نبرد دليرانه و جانبازى مردى بزرگ از خاندان محمّد (صلى اللّه عليه و آله )
بودند، در آن روز زيد (عليه السلام ) منتهاى سعى و كوشش خود را در نبرد با دشمن
بكار برد و خود و ياران دليرش كوفه را به خاك و خون كشيدند، و فرياد
(( اللّه اكبر ))
و (( (يا منصور امت )
)) آنان گوش فلك را كر كرده بود.
در اين گير و دار و حملات شديد زيد و يارانش به شهادت تاريخ فرمانده سپاه دشمن در
مقابل نيروى مقاومت فرار كرد و سپاه شام در پيش از ظهر روز پنجشنبه با قهرمانى زيد
و يارانش از هم متلاشى شد، و جمع زيادى از دشمن به هلاكت رسيدند.
نيروى انقلاب سنگر خود را كاملا حفظ كرده بودند و خود را آماده حمله ديگر به دشمن
مى كردند.(496)
صفوف منظم انقلابيون
پيش از ظهر روز دوم نبرد دليران از خود گذشته با از دست دادن يك افسر رشيد خود را
براى دفاع و تهاجم مهيا مى ساختند و زيد بن على اين قهرمان نمونه افراد خود را براى
مقابله با حملات شديد دشمن در صفوف منظم قرار مى داد تاريخ مى گويد:
(( صف اصحابه صفا بعد صف ، حتى لا يستطيع احدهم ان يلوى عنقه
)) چنان ارتش خويش را در صفوف منظم قرار داده بود كه كسى از
آنان حق نداشت گردن خويش را از صف جلوتر ببرد.(497)
اين تهيؤ و آمادگى بعد از ظهر پنج شنبه بود و از آن طرف يوسف بن عمر لشكرى مجهز به
رهبرى عباس بن سعيد مهيا ساخت تا به سپاه انقلاب حمله ور شوند.
زيد بن على تصميم گرفت با ياران مبارزش جلو حمله دشمن را بگيرد و قبل از آنكه به
آنها فرصت حمله دهد خود به آنان هجوم برند زيد (عليه السلام ) فرمان حمله به سپاه
دشمن را صادر كرد، (( اللّه اكبر
)) غوغاى عجيبى بود ارتش آزاديبخش با رشادتى بى نظير به
رهبرى قهرمانى دلير چون زيد صفوف دشمن را درهم شكستند و آنان را به طرف (سبخه ) عقب
راندند، و از آنجا نيز آنها به طرف محله (بنى سلم ) عقب زدند، و باز دست از تعقيب
دشمن برنداشتند و فرصت دفاع را از آنان سلب كردند و بالاخره تا (مسناة ) آنان را
منهزم ساختند.
پرچمدار نيروى انقلاب (عبدالصمد بن ابى مالك بن مسرح ) بود او با رشادتى بى نظير
لشكريان دشمن را متوارى ساخت و فرياد ناله و ضجه آنان به آسمان برخاست .
تاريخ مى گويد: لشكر دشمن پراكنده شده بود. ((
و كادوا ينهزمون ))
و نزديك بود همه لشكريان دشمن منهزم و از هم بپاشند امّا در اين موقعيت حساس عباس
بن سعيد براى يوسف بن عمر پيام داد كه اگر لشكر كمكى نرسد ما نابود شده ايم و از او
خواست كه عده اى از سربازان تازه نفس را به كمك آنان بفرستد.
يوسف مردى از نزديكان خود را به نام (سليمان بن كيسان كلبى ) با گروهى از (قيقانيه
و نجاريه ) به يارى عباس فرستاد، و اينها تيراندازان ماهرى بودند كه ماءموريت
داشتند زيد و ياران او را تيرباران كنند.
امّا نيروى انقلاب با اراده اى استوار به پاسخ تيرباران پرداختند و در بين عده اى
از طرفين به قتل رسيدند.
عصر پنج شنبه رزمندگان خسته و مبارز حال عجيبى داشتند پى در پى رسيدن قواى تازه نفس
دشمن و معدود بودن افراد آنان تا اندازه اى عرصه را بر آنان تنگ كرده بود.
و عصر آن روز جنگ به شدت در محله (سبخه ) نزديك مدفن ميثم تمار، ادامه داشت و نيروى
دشمن تا آنجا عقب نشينى كرده بود.
زيد و يارانش آنان را تعقيب كرده در محله سبخه تا مدتى نبرد طول كشيد و لذا مورخين
جنگ روز دوم را نبرد (( (يوم السبخه )
)) نام نهادند.
جالب اينكه در اين محل قهرمان گفتار ما زيد بن على (عليه السلام ) همان اشعار
معروفى را كه (ضرار بن خصاب فهرى ) در نبرد خندق موقع پيروزى اميرالمؤ منين بر عمرو
بن عبدود ساخته بود و امام در روز صفين به آن تمثل جست و امام شهيد ابى عبداللّه
الحسين (عليه السلام ) در نبرد روز عاشورا آن را خواند و حضرت زيد هم در اين لحظات
حساس اين اشعار را خواند و بعدا يحيى بن زيد، فرزند دلير اين قهرمان رشيد روز قيامش
متذكر آن شد و همچنين ابراهيم بن عبداللّه محض قهرمان نهضت (باخمرى ) در موقع قيامش
اين اشعار را خواند. آن اشعار اين بود:
انى لا نمى اذا انتميت الى
|
تكحل يوم الهياج بالعلق ))
|
ترجمه : اى عموزادگان ما، از ستم ما دست برداريد، كه ما خود دچار ناراحتى و تشويش
خاطريم . ما شمشيرهاى خود را براى شما بدست گرفتيم ، و در حسب خويش هيچ گونه مورد
ملامتى نباشيم هرگاه نام من به ميان آمد نسيم به مردانى بزرگ و شريف و راستگو مى
رسد. مردان خوش اندام ، كه در هنگام جنگ گويا چشمانشان سرمه خود كشيده شده است .(498)
اشك قهرمان در ميدان جنگ
شايد از جمله مواردى كه قلب انسان را سخت متاءثر سازد و بى اختيار انسان با شهامتى
منقلب گردد، اشك تاءثر قهرمانى شجاع در ميدان جنگ باشد.
در آن گير و دار نبرد كه زيد بن على چون شيرى خشمگين به يمين و يسار حمله ور مى شد
و مى جنگيد، ناگهان يك مرد هتاك شامى خودش را به زيد رساند و در حالى كه قهرمان سخت
غضبناك و خشمگين بود، اين نانجيب شروع كرد به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهراء دختر
رسول خدا جده بلند اختر زيد (عليه السلام ) ناسزا گفت و فحش داد.
نبودن ياران و شهادت آنان و سختى جنگ و خستگى ، اين مجاهد علوى را منقلب و گريان
ساخت .
امّا در آن لحظات تا اين جملات ناگوار به گوش قهرمان غيرت و شهامت زيد رسيد، ناگهان
دانه هاى درشت اشك از چشمان مقدس او سرازير شد و با صداى بلند گريه كرد به طورى كه
اشك چشمش روى محاسن وى جارى گشت .
و فرياد برآورد: ((آيا كسى نيست كه براى خدا و رسول خدا
و فاطمه زهراء غضب كند و سزاى اين مرد جسور را بدهد؟))
نقشه جالب
(سعيد بن خيثم ) يكى از ياران فداكار و از افراد برجسته نهضت بود، مى گويد: موقعى
من اين حالت را از رهبر خويش ، زيد مشاهده كردم و سخنان او را شنيدم سخت منقلب شدم
تصميم گرفتم به هر نحوى شده خود را به آن مرد هتاك پست ، برسانم و او را بكشم .
من آن مرد را از نظر دور نداشتم و كاملا مواظب بودم كجا مى رود، ديدم از اسبش فرود
آمد و به استرى سوار شد و جمعيت از تماشاگر و جنگجويان بسيار زياد بود من غلامى
داشتم از او چادرى خواستم و خود را به چادر پوشيدم و از پشت سر تماشاگران آن مرد
شامى را تعقيب كردم نزديك او كه رسيدم بدون از دست دادن فرصت چنان شمشيرى بر فرق او
فرود آوردم كه نقش بر زمين شد و سرش جلو دو دست استرش به زمين افتاد و جسدش به
طرف ديگر افتاد، عده اى از سربازان دشمن به طرف من هجوم آوردند امّا ياران جنگجو و
رفقاى ما تكبير گويان به دفاع از من برخاستند و مرا نجات دادند، من استر را به
غنيمت گرفتم و به سوى فرمانده خويش زيد بن على (عليه السلام ) آمدم تا چشم زيد به
من افتاد خوشحال شد و نزديك آمد و بين دو چشم مرا بوسيد و اين جمله تحسين آميز را
به من فرمود: (( ادركت واللّه ثارنا، اردكت
و اللّه شرف الدنيا و الاخرة ، اذهب بالبغلة نفلتكها.)):
))
به خدا سوگند انتقام ما را گرفتى ، به خدا سوگند، به شرف دنيا و آخرت نائل شدى ،
برو و آن استر هم به عنوان غنيمت به تو بخشيدم .
بعد زيد و يارانش به جنگ ادامه دادند و عصر پنج شنبه دومين روز جنگ مردم شاهد دليرى
ها و از خود گذشتگى هاى زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش بودند.(499)
شهادت معاوية بن اسحاق
ضربه ناگوار ديگر كه بر پيكر نهضت وارد شد شهادت افسرى رشيد و فداكار چون معاوية بن
اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى بود، وى از مردان دلير و كاردان و فداكار جبهه انقلاب
بود و با شهادت وى قلب رهبر انقلاب و همرزمان او از اين حادثه ناگوار سخت متاءلم
گرديد.
زيد (عليه السلام ) با وجود زخمهايى كه بر بدن مقدسش وارد شده بود سرسختانه به نبرد
ادامه مى داد و ياران وى هم با كمال رشادت مى جنگيدند هر لحظه كه مى گذشت مرد و
مركب بود كه از دشمن به هلاكت مى رسيد، امّا آثار خستگى و كوفتگى در چهره همه
نمايان بود و الحق آنان فداكارانى بى نظير در تاريخ بشريت به حساب مى آيند.(500)
در روز دوم جنگ ، زيد و يارانش با رشادتى بى نظير به جهاد پرداختند و تلفات سنگينى
بر دشمن وارد ساختند، و آنان را در تمام جبهه ها عقب راندند (ابومعمر) يكى از ياران
زيد (عليه السلام ) مى گويد:
(( فلما كان يوم الخميس حاصت حيصه منهم و
اتبعناهم فرساننا فقتلنا اكثر من ماءتى رجل .)):
)) روز پنج شنبه گروهى از دشمن را محاصره كرديم و آنان را
تعقيب كرديم و بيش از دويست نفر از آنان را كشتيم .