شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۳ -


شاگردان زيد (ع ) 
او خود يكى از برجسته ترين شاگردان مكتب پدر و برادر و پسر برادر عاليقدرش بود و علوم مختلف اسلامى را مستقيما از اين سه امام معصوم اخذ كرد، و پس از اين برداشت هاى پرارزش و سنگين و تسلط كامل در اين علوم خود نيز به تربيت شاگردانى چند پرداخت ، او با همتى بلند و روحى عالى كرسى علوم مختلف را اشغال كرد و با بيانى رسا و مستدل و بى نظير افرادى را در اين علوم پرورش داد.
شاگردان زيد خود مجتهدانى بزرگ و شخصيتهايى كم نظير بودند كه افتخار دارند علوم خود را از فرزند برومند و برادرزاده امام و عالم آل محمّد زيد بن على فرا گرفته اند. شاگردان برجسته وى عبارت بودند از:
1 - يحيى (153) (فرزند فقيه و شهيدش )
2 - محمّد بن مسلم (از شخصيتهاى عاليقدر و فقهاى برازنده اسلام است )
3 - ابى حمزه ثمالى (مرد فقيه و كم نظير اسلام )
4 - محمّد بن بكير (از فقهاء و علماى عاليقدر اسلام است )
5 - ابن شهاب زهرى (154)
6 - شعبة بن حجاج (155)
صدها نفر نمونه اين افراد از مكتب وى استفاده هاى شايان مى نمودند و احاديث او را مى نوشتند و حفظ مى كردند.(156)
7 - ابوحنيفه
(علاوه بر اينكه وى مدتى شاگرد مكتب علمى امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق بود، دو سال در محضر مقدس حضرت زيد (عليه السلام ) شاگرد بود و جز رهبران بنى اميه كسى ابوحنيفه را از اين كار باز نمى داشت .(157)
و شاگردان برجسته اى ديگر از او نقل حديث كرده اند مانند:
8 - سلمة بن كهيل
(از محدثين بزرگ شيعه است و رواياتى در تهذيب و كافى دارد و مردى فاضل و از كبار شيعيان بود.(158)
9 - يزيد بن ابى زياد (زيد وى را به نهضت و همكارى با خويش دعوت نمود).
10 - هارون بن سعيد عجلى كوفى
(او مرام زيديه داشت (159) و بعضى وى را از (مرجثه ) مى دانند (160) وى از جمله بيعت كنندگان با زيد در نهضت بود).
11 - ابوهاشم بن رمانى
12 - حجاج بن دينار
13 - آدم بن عبداللّه خثعمى
14 - اسحاق بن سالم
15 - بسام بن صيرفى
16 - راشد بن سعد
17 - زياد بن علاقه
18 - عبداللّه بن عمرو بن معاويه
اينها شاگردان ممتازى بودند كه از كلاس علمى وى برخاسته اند و غير از شاگردان وى از دودمان بنى هاشم و فرزند ابوطالب (عليه السلام )اند مانند:
19 - ابراهيم بن حسن مثنى
20 - حسن مثلث
21 - حسين بن على بن الحسين (عليهماالسلام ) (از رجال برجسته اهلبيت پيامبر است .)
شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: (( انه كان فاضلا و رعا روى حديثا كثيرا عن ابيه على بن الحسين و عمته فاطمة بنت الحسين و اخيه ابى جعفر عليهم السلام )) يعنى او مردى فاضل و پارسا بود، احاديث زيادى را از پدرش امام سجاد و عمه اش فاطمه دختر امام حسين و برادرش امام باقر نقل كرده است . (161) او در شصت و چهار يا هفتاد و چهار سالگى از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن شده است .(162)
22 - عبيداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (عليه السلام )
(از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) مى باشد).(163)
23 - عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على
(از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) و در استبصار و تهذيب و من لايحضر روايت دارد).(164)
اينها همه افراد نمونه بارزى از شاگردان مكتب وى بودند كه علوم و اخبار و احاديث زيادى را از او فرا گرفتند و هر يك خود فقيهى صاحب نظر در ميان مسلمين نورافشانى مى نمودند.(165)
حافظه قوى 
حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن علامت نبوغ و استعداد قوى و درك عالى انسان به شما مى رود، زيد بن على (عليهماالسلام ) اين مرد فوق العاده داراى حافظه اى قوى بود به طورى كه اگر كتابى را براى او فقط يك بار! مى خواندند آن را از حفظ مى گفت و بدون كم و كاست تقرير مى نمود.
زيد مرد بيان و بحث  
(( الرحمن ... خلق الانسان ، علمه البيان )) (166) خداى مهربان ، انسان را آفريده و به او بيان و سخن آموخت .
(( انه حلو اللسان ، شديد البيان بتمويه الكلام )) او (زيد عليه السلام ) داراى زبانى شيرين و بيانى محكم و سازنده كلام روان بود.(167)
از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان ، ياد دادن بيان به فرزند آدم است و در قرآن سوره الرحمن به اين موضوع اشاره شده است .
و يكى از كمالات ارزنده انسان ، طرز بيان و روش اداى صحيح كلمات و رعايت فن فصاحت و بلاغت است .
كسانى كه در مقام بحث و گفتگو داراى اين صفت باشند، هميشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته مى شوند و شخصيت انسان زير زبان او پنهان است و اين معناى سخن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است كه مى فرمايد: (( المرء مخبوء تحت لسانه )) (168)
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
زيد بن على (عليهماالسلام ) قهرمان گفتار و داراى اين فضيلت ارزنده بود به طورى كه او در مقام سخن به عنوان يكى از بهترين فصحاى عرب شناخته شده است .
او در خانه وحى و در دامن ولايت ، همه فضائل و كمالات را به ارث برد، درباره فصاحت و بلاغت او گفته اند: (( و كان يشبه الامام على بن ابى طالب (عليه السلام ) فى فصاحته و بلاغته )) (169) يعنى او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به جدش اميرالمؤ منين شباهت تام داشت .
چند اعتراف جالب  
خالد بن صفوان مى گويد: فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنى هاشم به زيد منتهى مى شود، من او را در مجلس خليفه هشام بن عبدالملك ديدم زيد چنان او را با بيان محكمش كوبيد و مجلس را بر او تنگ كرد كه راه فرارى نداشت .(170)
و نيز ابواسحاق سبيعى گفت : من همانند زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) در فضل و فصاحت لسان و كثرت زهد و خوبى بيان در عصر او نديدم .(171)
اعمش گفته است : در خاندان زيد چون او نيافتم و از او بالاتر نديدم و با فصاحت تر و دانشمندتر و شجاع تر از وى سراغ ندارم ، و اگر پيروانش او را واقعا يارى كرده بودند، آنان را به راه راست و رويه اى روشن وا مى داشت .(172)
قيروانى در كتاب ، (( زهرالاداب )) مى گويد: زيد بن على رضى اللّه عنه مردى ديندار و شجاع و از بهترين نوادگان هاشم بود، او خوش كلام و نيكورفتار بود و سران بنى اميه به حكامشان در عراق مى نوشتند: نگذاريد مردم كوفه با زيد تماس بگيرند چون او زبانى برنده تر از شمشير و تيزتر از نوك نيزه و از سحر و كهانت كه در گره ها دميده شده مؤ ثرتر دارد.(173)
اعتراف دشمن 
مثلى است معروف كه گفته اند: (( الفضل ما شهدت به الاعداء)) يعنى ، فضيلت آن است كه حتى دشمن هم به آن اعتراف كند.
هشام بن عبدالملك ، خليفه معاصر و دشمن سرسخت زيد بن على (عليهماالسلام ) در مقام تجليل از فضيلت بيان و فصاحت و بلاغت زيد (عليه السلام ) جمله جالبى دارد و مى گويد: (( انه حلواللسان ، شديد البيان ، خليق بتمويه الكلام )) يعنى او مردى خوش سخن و داراى بيانى محكم و رسا و خالق كلام روان بود.(174)
در ميان عرب ، چه در دوران جاهليت و چه در عصر اسلام براى مساءله فصاحت و بلاغت اهميت فوق العاده قائل بودند و بزرگترين شخصيت و هنرمندترين فرد را كسى مى دانستند كه خوش بيان تر باشد و او را به لقب (( افصح العرب )) مفتخر مى ساختند، حتى در عصر نزول قرآن اين مساءله به حدى در اوج اهميت بود، كه خداوند بزرگ قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاويد پيامبر اسلام قرار داد، قرآن در مواردى فصحاى عرب را به تحدى دعوت كرده است .(175)
زيد بن على (عليهماالسلام ) به قدرى در سخن گفتن و روش بحث و بيان مهارت داشت كه تاريخ درباره اش مى نويسد: زيد بن على (عليه السلام ) در مقام سخنورى ممتاز بود: (( حتى غدا احد خطباء بنى هاشم )) يعنى بطورى كه او يكى از بهترين خطباى بنى هاشم محسوب مى شد.(176)
ما در فصل ((فلسفه قيام )) در همين كتاب عينا متن يكى از خطباى مهيج و پرشور حضرت زيد را كه در آن فصاحت و بلاغت كامل بكار رفته است ذكر خواهيم كرد، اين خطبه علاوه بر تشريح فلسفه نهضت و بيان اوضاع نابسامان آن روز ملت اسلام و تهييج مردم به جهاد و پيكار در راه خدا از نظر فن سخنرانى و بيان ، بسيار قابل توجه است .
فرازهائى از سخنان زيد (ع ) 
1 - زيد (عليه السلام ) از پدرش امام سجاد (عليه السلام ) و او از پدرش امام حسين (عليه السلام ) و او از پدرش اميرالمؤ منين از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: (( اربعة انا لهم الشفيع يوم القيمة : المكرم لذريتى ، و القاضى لهم حوائجهم ، و الساعى لهم فى امورهم عند اضطرارهم اليه ، و المحب لهم بقلبه و لسانه )). )) يعنى چهار دسته اند، كه من در روز قيامت از آنها شفاعت مى كنم : كسى كه به ذريه من احترام كند، و كسى كه خواسته هاى آنان را برآورد، و كسى كه در موقع گرفتارى آنان سعى در كمك ايشان كند، و كسى كه به قلب و زبان آنان را دوست داشته باشد.
2 - بهمين اسناد زيد از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود: (( من احبنا اهل البيت فى اللّه حشر معنا و ادخلناه معنا الجنة )) يعنى هر كس ما خاندان را به خاطر خدا دوست بدارد با ما محشور مى شود و ما او را داخل بهشت مى گردانيم .
3 - (( من تمسك بنا فهو معنا فى الدرجات العلى )) يعنى هر كس با ما باشد، او در بهشت و مقامات عاليه آن نيز با ماست .
4 - (( ان اللّه تبارك و تعالى اصطفى محمدا صلى اللّه عليه و آله و اختارنا لذريته فلولانا لم يخلق اللّه الدنيا و الاخرة )). )) يعنى خداوند تبارك و تعالى ، محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) و خاندان وى را برگزيد، و ما را ذريه و فرزندان او اختيار كرد، و اگر ما نبوديم ، خداوند، دنيا و آخرت را خلق نمى كرد.(177)
زيد بن على از برادرش امام باقر (عليه السلام ) وى از پدرش امام سجاد (عليه السلام ) وى از امام حسين (عليه السلام )، وى از پدرش اميرالمؤ منين (عليه السلام )، و او از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود:
5 - (( نحن بنى عبدالمطلب ما عادانا بيت الا و خرب و ما عادانا كلب الا و جرب و من لم يصدق فليجرب .)) يعنى با ما فرزندان عبدالمطلب هيچ (اهل ) خانه اى ستيزه ننمود، مگر آنكه آن خانه خراب شد (اهل آن نابود شد) و هيچ سگ صفت (درنده اى ) بر ما پارس نكرد، مگر آن كه هلاك گرديد (يا به مرض پوستى گرفتار شد) و هر كس اين مطلب را باور ندارد، امتحان كند.(178)
آرى چنين است :
بس تجربه كرديم در اين مكافات
با آل على هر كه در افتاد برافتاد
6 - (( قال زيد بن على (عليهماالسلام ) سادة الناس فى الناس ، الاسخياء، و فى الا خرة الاتقياء)) (179) يعنى زيد بن على (عليهماالسلام ) فرمود: در دنيا آقا و سرور مردم سخاوتمندانند و در آخرت پرهيزكاران .
7 - از زيد بن على (عليهماالسلام ) پرسيدند، تاءويل سخن پيامبر در جمله (( من كنت مولاه ، فعلى مولاه )) (180) چيست ؟
فرمود: (( نصبه علما ليعلم به حزب اللّه عندالفرقة )) يعنى او را منصوب كرد تا راهنما باشد و حزب خدا در موقع تفرقه و چند دستگى شناخته شوند (يعنى على (عليه السلام ) علامت تميز حق و باطل ، على با حق است و حق با على است ).
در آن شرايطى كه بنى اميه با تمام قوا سعى داشتند، ضربات هولناكى بر ذريه رسول خدا وارد كنند، و آنان را از نظر عامه ساقط نمايند زيد (عليه السلام ) به طرفدارى شديد خاندان پيغمبر سخن مى گويد، نقش ‍ تبليغات بنى اميه و عامه كثيف آنان را كه براى حفظ حكومت ننگينشان و عدم توجه مردم به بازماندگان و وارثان علوم رسول خدا انجام گرفت نقش ‍ بر آب مى كند.
در موقعى كه طرفدارى از فرزندان زهرا (عليهاالسلام ) بزرگترين جرم به حساب مى آمد و حكام اموى به سختى جلو مردم را مى گرفتند كه مبادا حديثى در فضيلت آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) گفته شود، زيد (عليه السلام ) در كلمات درربار خود احاديث زنده و ارزنده اى را از رسول خدا در عظمت ذريه پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با شهامت و شجاعت تمام بيان مى كرد.
و اين كار در آن شرائط خفقان و رعب خود جهادى بزرگ بود.
سخنان زيد (ع ) را مى نوشتند 
قيروانى ، يكى از مورخين بزرگ در مقام بيان زبردستى زيد (عليه السلام ) در كلام و مهارت سخنورى او مى نويسد:
بين جعفر بن حسن و زيد بر سر ارثيه و وصيتى گفتگويى پيش آمد و اين دو از فصحاى عرب بودند، و در مواقع منازعه و بحث مردم اطراف اين دو را مى گرفتند و به طرز مباحثه و محاوره آن دو دقت مى كردند يكى موظف بود كه كلمات جعفر را حفظ كند و ديگرى سخنان زيد (عليه السلام ) را آنگاه پس از اتمام مباحثه آن دو، مى نشستند و كلماتى را كه حفظ كرده بودند مى نوشتند، و اين كلمات را در كلاس ها و مكتب خانه ها در معرض تعليم و تعلم قرار مى دادند و از آن در فن بلاغت استفاده نموده و استدلال مى كردند.
سپس اين مورخ ، مى گويد: آن دو (زيد عليه السلام و جعفر) در علم كلام اعجوبه و هر دو احدوثه عصر خويش بودند (( (و تغدا زيد علما من اعلام الكلام ) )) (181) و زيد بعنوان يكى از اساتيد سخن شناخته شده بود. سپس نويسنده به عنوان نمونه ، يكى از مباحث زيد (عليه السلام ) را در شام نقل مى كند.
مناظره زيد و علماى شام 
خالد بن صفوان ، مى گويد: هنگامى كه زيد در رصافه به سر مى برد چند تن از علماى شام كه در فصاحت و سخنورى و استدلال يد طولايى داشتند، به خدمت وى آمدند، و بحثى را تحت عنوان ((قلت و جماعت )) كه منظور دو گروه شيعه و سنى بود مطرح كردند، و آنان با جمله معروف (( ان اللّه مع الجماعة ، و ان اهل القلة هم اهل البدعة و الضلال )) يعنى خداوند، با جماعت است ، و اقليت ها اهل بدعت و گمراهى اند، بحث را شروع كردند و مقصود آنان از (اقليت ) شيعه بود.
خالد مى گويد: در اين هنگام زيد بن على (عليهماالسلام ) در مقام جواب شروع به سخن كرد، او پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پيامبر و خاندان او آن چنان عالى و رسا سخن گفت كه : (( ما سمع قرشى و لا عربى ابلغ موعظة و لا اظهر حجة و لا افصح لهجة )) يعنى شنيده نشد، هيچ قريشى و يا عربى ، در موعظه از او رساتر، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد و شاميان همه در قبال سخن او خاموش شدند.(182)
زيد در مقام بحث  
زيد بن على (عليه السلام ) بحث شيرينى در كتاب خود (( الصفوة )) در مقام دفاع از خاندان وحى عنوان كرده است .
تاءمل و دقت در طرز بحث و استدلال زيد (عليه السلام ) ما را به تسلط علمى و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسيرى وى رهنمون مى سازد، او چنين استدلال مى كند:
قرآن مى فرمايد: (( انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)) (183) يعنى خداوند، اراده كرده است كه هرگونه پليدى را از شما خاندان رسالت دور نمايد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
جمعى از بيخردان گمان مى كنند اين آيه در شاءن زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است . اينها بيخود مى گويند، زيرا اگر منظور زنها بود (طبق اقتضاى ادبيات عرب و رعايت صحت كلام ) مى بايست ضميرها را تاءنيث مى آورد و مى فرمود: (( (عنكن ) و (يطهركن ) )) به آيات قرآن دقت كنيد، و قرآن را به چشم قرآن تفسير كنيد) اگر (اهل انبياء) زنهايشان هستند، پس سخن مخالف را تصديق كنيد و اگر در قرآن اهل پيامبران فقط به زنان آنان اطلاق نشده است ، آنان (مخالفان )، از روى جهل و نادانى سخن مى گويند. و خيال كرده اند كلمه اهل يعنى فقط زنان است .
خداوند در قرآن خطاب به حضرت نوح مى فرمايد: (( احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول )) (184) يعنى از هر نر و ماده اى دو جفت را سوار كشتى كن و همچنين اهل خودت مگر آن كسى كه قبلا سخن از او گذشت (مقصود زن كافره نوح است ) در اين آيه و آيات بعد، اهل منحصر به زن نيست و يا اصلا كلمه اهل به زنان اطلاق نشده است .
و باز قرآن مى فرمايد: (( ان لوطا لمن المرسلين اذ نجيناه و اهله الا عجوزا فى الغابرين )) (185) يعنى لوط از فرستادگان ما است كه او و اهلش را نجات داديم جز پيرزنى (همسر لوط) كه از آنان باقى مانده بود.
و باز در قرآن است : (( و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما اتمها على ابويك )). )) (186)
يعنى اين چنين ، خداوند تو را برگزيد و به تو علم تاويل احاديث (تعبير خواب ) آموخت و نعمت خويش را بر تو و آل يعقوب تمام كرد، همانطور كه بر پدران تو اتمام نعمت نمود.
آل در اين آيه شريفه به معنى ((اهل )) آمده است ، و شامل زنها نمى شود، بنابراين ((اهل )) يعقوب پيامبر، زن او نيست .
و همچنين خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: (( و سلام على آل ياسين )) (187) يعنى سلام بر آل ياسين بنا بر تفسيرى مقصود از آل پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد - و روشن است در اين آيه مقصود غير از زنهاى رسول خدا است .
و باز در قرآن است : (( و كان ياءمر اءهله بالصلوة و الزكوة )) (188) يعنى اسماعيل پيامبر (فرزند ابراهيم خليل ) اهل خويش را به نماز و دادن زكات امر مى كرد.
و در اين آيه نيز غرض از اهل غير از زن اسماعيل را شامل مى شود بلكه مقصود دودمان و بستگان اوست .
باز خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (( ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين )). )) (189) يعنى پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهيم و عمران را بر عالميان برگزيد و در اين آيه مقصود از ((آل )) كه همان ((اهل )) است اعم از همسران ابراهيم و عمران مى باشند و روشن تر خداوند متعال در قرآن مجيد از قول حضرت موسى چنين نقل مى كند كه او عرض مى كند: (( واجعل لى وزيرا من اهلى )) (190) يعنى پروردگارا از اهل من وزيرى برايم قرار بده معلوم است منظور از اهل در اينجا غير از همسران موسى است و وزير وى هارون برادرش بود.
و همچنين در قرآن كريم آمده است : (( قالوا تقاسموا باللّه لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون )) (191) يعنى قوم صالح پيامبر به همديگر مى گفتند: سوگند ياد كنيد كه صالح و اهل او را شب هنگام بكشيم ، آنگاه به خونخواه و ولى او مى گوييم كه ما چنين نكرده ايم و قاتل صالح و اهل او را نمى شناسيم و ما راست مى گوييم آيا نمى دانى كه صالح زن و فرزندى نداشت ، پس ناچار اهل او پيروان او مى باشند.
از مجموع اين آيات روشن مى شود كه اهل پيامبران در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و يا منحصر به زنهايشان نيست .
آنگاه حضرت زيد (عليه السلام ) براى تاءييد سخنانش آيات ديگرى از قرآن را مى آورد كه منظور از اهل بيت در آيه تطهير غير از زنهاى پيامبر است از جمله : در قرآن خطاب به زنان پيامبر آمده : (( عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثبيات و ابكارا)) (192) يعنى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) شما را طلاق دهد، شايد خدايش زنهايى بهتر از شما به او بدهد كه مسلمان و مؤ من و خاضع و تائب و عابد رونده راه عبادت ، زن و دوشيزه باشند.
اگر آيه تطهير، در شاءن زنان پيامبر زنان شده ، پس اين آيه و نظير آن چيست كه اين طهارت به تمام معنى را از آنها بر مى دارد.(193)
خواننده محترم ، خوب در اين قسمت بحث و طرز استدلال زيد (عليه السلام ) كه از كتاب (( الصفوه )) او نقل شده دقت فرمائيد، كاملا اين مطلب براى شما روشن مى گردد، كه زيد بن على يك رجل علمى فوق العاده ، و تبحر او در بحث و استدلال كامل ، و در تسلط بر تفسير و درك معانى قرآن كم نظير بوده است .
نمونه اى دعاهاى زيد (ع ) 
آرى زيد فرزند امام سجاد است ، فرزند مردى كه ((صحيفه سجادى )) شعله اى از معرفت قلبى اوست ، فرزند آن امام شب زنده دارى كه دعاهاى او انسان را منقلب مى سازد. زيد در كنار اين پدر شب و روز شاهد مناجاتها و راز و نيازها و دعاهاى او بوده است . اين فرزند نيز سزاوار است چون پدر باشد و همانند او در عالم ملكوت و توجه به خدا غرق شود.
جملاتى بعنوان نمونه از دعاهاى زيد را در اينجا يادآور مى شويم .
دقت در اين جملات ، ما را به همان حالتى مى كشاند كه گويا دعاهاى امام سجاد را در صحيفه سجاديه مى خوانيم .
زيد با قلبى آكنده از عشق و محبت به خداى بزرگ و دلى لبريز از شوق لقاى حق چنين مناجات مى كند.
(( ... اللهم انى اسئلك سلوا عن الدنيا و بغضالها و لاهلها، فان خيرها زهيد و شرها عتيد، و جمعها ينفذ، و صفوها يرتق ، و جديدها و خيرها ينكد. )) يعنى ... خداوندا، من از درگاه تو مسئلت دارم ، كه دنيا را فراموش كند و دنيا و دنياپرستان را دشمن دارم ، زيرا خير و خوبى آن اندك ، و شر آن حاضر و مهيا است ، و جمع آن از هم مى پاشد و تمام مى شود، و پاكى آن آلوده مى گردد، (زيبائى آن زشت مى شود) و تازگيها و خوبى هاى آن ناچيز مى گردد.
آنگاه با قلبى پر از اخلاص چنين ادامه مى دهد: (( فهذه يدى و ناصيتى مقر بذنبى ، معترف بخطيئتى ، ان انكرها اكذب ، و ان اعترف بها اعذب ، ان لم يعف الرب و يغفر الذنب ، فان يغفر فتكرها، و ان اللّه ليس بظلام للعبيد، فهو المستعان ، لايزال بعين ضعيفا و يغيث مستغيثا و يجيب داعيا و يكشف كربا و تقضى حاجة ذى الحاجة كل يوم و ليلة ، اجل ، اجل انت كذاك و خير من ذاك )). )) اين دست و موى جلوى سرم (كنايه از رفتار و افكار) كه به گناهانم اقرار دارند و به خطاهايم معترفند، اگر اين گناهان را انكار كنم دروغ گفته ام و اگر اعتراف كنم ، عذاب مى شوم ، اگر خدا عفو نكند و گناه را نبخشد، اگر ببخشد از كرامت و بزرگوارى اوست و همانا خداوند هيچ ظلمى به بندگان روا ندارد، او پناهگاه هست ، و هميشه ضعيفان را يارى دهد و بيچارگان را مدد و خواستاران را اجابت كند، و نگرانى ها را برطرف نمايند، و شب و روز حاجت حاجتمندان را روا سازد. آرى ، آرى ، اى خدا تو چنينى و بهتر و بالاتر از اين .
او وقتى اين آيه كريمه از قرآن را تلاوت مى كرد: (( و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ، ثم لا يكونوا امثالكم )) (194) يعنى اگر از طاعت خدا و رسول روگردان شويد خداوند، گروهى را غير از شما بجاى شما مى آورد، كه در طاعت و عبادت همانند شما نباشند (بلكه مطيع باشند) مى فرمود: در اين كلام خداوند، تهديد و تخويف است ، آنگاه با حالتى خاضعانه اين طور مى گفت : (( اللهم ، لاتجعلنا ممن تولى عنك فاستبدلت به بدلا)) يعنى بارالها، ما را از جمله آنان كه اطاعت تو را نكردند و تو آنان را به غير از ايشان تبديل نمودى قرار مده .
زيد (ع ) شاعر و سخن سرا 
اشعار سازنده و حكمت آميز، از نظر اسلام حائز اهميت و داراى احترامى فوق العاده است .
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اطهار (عليهم السلام ) هميشه براى شعرا و سخن سرايان خوش ذوق و بيدار كه داراى هدف الهى و انسانى بودند، احترام خاصى قائل بودند و آنان را بسيار مورد نوازش و لطف خويش قرار مى دادند.
در صدر اسلام شعرائى چون ((حسان بن ثابت )) و امثال او مادامى كه از حقيقت و هدف دم مى زدند و شعر مى سرودند، براى خويش امتيازاتى ارزنده به دست مى آوردند.
يا در زمان ائمه دين (عليهم السلام ) شعرائى چون ((كميت اسدى )) و يا ((سيد حميرى )) و ((فرزدق )) و يا ((دعبل )) كه با اشعار خود به مبارزه عليه حكومت جبار عصر خويش پرداخته بودند و حقانيت اهل بيت و پيروى از حكومت علوى را شعار خويش قرار داده بودند، و مرتبا از فضائل و كمالات ائمه دين ياد مى كردند، و احيانا براى تحريك مردم عليه حكومت ، حماسه مى سرودند و يا براى رثاء شهداء و تحريك ملت براى انتقام اشعار مى گفتند، اين حماسه سرايان دلير مورد لطف و رحمت خاص ‍ پيشوايان دين ، چون امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضا (عليهم السلام ) قرار مى گرفتند.
خلاصه شكى نيست كه اشعار سازنده و حكمت آميز از نظر اسلام داراى ارزش خاصى است ، لذا ما در كتب معتبر اشعار زيادى را مى بينيم كه به ائمه دين (عليهم السلام ) نسبت مى دهند و اين را نيز از فضائل و كمالات آنان مى دانيم .
زيد (عليه السلام ) كه جميع فضائل و كمالات يك انسان كامل را دارا بود، او نيز از قريحه لطيف و ذوق سرشار و طبع شعر برخوردار بود و اشعارى كه از او به يادگار در لابلاى كتب مانده است حاكى از روح بزرگ و اعتقاد صائب و عقيده راسخ اوست .
اينك ما بعنوان نمونه چند قطعه از اشعار اين مرد نمونه و كم نظير خاندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نقل مى كنيم .
1 - شخصى به نام محمّد بن بكير از زيد پرسيد آيا تو امامى و امر ولايت به دست تو است ؟ او در جواب ، اين مطلب را رد مى كند و ضمنا مقام والاى فرزندان پيامبر را نيز يادآور مى شود و در ضمن اشعار چنين مى فرمايد:
(( نحن سادات قريش
و قوام الحق فينا
نحن الانوار التى من
قيل خلق الخلق كنا
نحن منا المصطفى
المختار و المهدى منا
فينا قد عرف اللّه
و بالحق اقمنا
سوف يصلاه سعير
من تولى اليوم منا )) (195)
ترجمه :
ما از بزرگان قريشيم و قوم حق در ماست ما انوارى هستيم كه قبل از خلقت مخلوقات بوده ايم ، ما كسانى هستيم كه از ماست پيامبر خدا كه خداوند او را برگزيده و مهدى امت از ما است ، خدا به وسيله ما شناخته مى شود و به حق استواريم . بزودى آنان كه به غصب بر ما مسلط شده اند به دوزخ خواهند رفت .
در اين اشعار نكات بسيار دقيقى است كه صاحبان دانش و ريز بينان علم و حكمت مى توانند به آن پى ببرند، و شرح همين چند شعر خود كتابى خواهد شد.
و باز چند رباعى ديگر كه منسوب به جناب زيد است حاكى از سخنورى و روح با شهامت او است ، از جمله :
(( السيف يعرف عزمى عند هيبته
و الرمح بى خبر و اللّه لى وزر
انالنامل ما كانت اوائلنا
من قبل تاءمله ان ساعد القدر )) (196)
ترجمه
شمشير نيروى اراده مرا هنگام جنگ مى شناسد، و نيزه از حال من با خبر است و خداوند پشتيبان من است . ما آرزوى آنرا داريم كه پيشينيان ما داشتند (پيروزى بر دشمن ) اگر قضا و قدر با ما همراهى كند.
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با ديگران قابل مقايسه نيست
مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى (قدس سره ) كه يكى از اعاظم برجسته عالم تشيع است . در كتاب (( مجالس المؤ منين )) به نقل از شخصيت بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضى علم الهدى (ره ) در كتاب (( مشفى )) كه او از يكى از اعيان شيعه نقل مى كند كه گفت : با زيد بن على (عليهماالسلام ) در (واسط) (197) بودم و در مجلس ، جماعتى نشسته بودند، و بحث ابوبكر و عمر و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به ميان آمد و جمعى آن دو را بر على (عليه السلام ) تفضيل و ترجيح دادند، زيد در آن هنگام شايد از باب تقيه چيزى به آنان نگفت . و بعد كه آنان رفتند زيد به من فرمود: سخنان اين گروه را شنيدى ؟!
گفتم : بلى
گفت : هم اكنون من در برابر سخنان بيجاى آنان اشعارى گفته ام كه بايد اين اشعار را به آنان برسانى و آن اشعار اينست :
(( و من شرف الاقوام يوما براءيه
فان عليا شرفته المناقب
و قول رسول اللّه ، و القول قوله
و ان رغمت منه انوف كواذب
بانك منى يا على معالنا
كهرون من موسى اخ لى و صاحب
دعاه ببدر فاستجاب لامره
فبادر فى ذات الاله بضارب
فما زال يعلوهم به وكانه
شهاب تلقاه القوابس ثاقب ))
يعنى : كسى كه مردم به راءى خود او را شريف تر و برتر بدانند. همانا فضائل و مناقب ، على (عليه السلام ) را بر ديگران برترى بخشيده است . سخن پيامبر خداست و سخن ، سخن اوست گرچه خلاف ميل منافقان و دروغ گويان باشد. تو اى على از منى و نسبت ما با هم ، مانند هارون به موسى است ، تو برادر و همراز من مى باشى ، پيامبر در جنگ بدر او را خواند و على (عليه السلام ) اجابت كرد. و در راه خدا از ديگران براى نبرد و شمشير زدن سبقت جست . همواره مسلمين بوسيله سرافراز مى شدند، گويا او تير شهابى بود كه از كمان بيرون مى جست .(198)
اين اشعار به خوبى اعتقاد راسخ زيد بن على را به افضليت امام اميرالمؤ منين مى رساند در عصرى كه ياد نام على (عليه السلام ) بعنوان مدح و طرفدارى با مرگ يكسان بود و خلفاء بنى اميه و عمال كثيف و آخوندهاى دربارى آنان با جعل احاديث در محو فضائل اميرالمؤ منين مى كوشيدند، زيد (عليه السلام ) در اين موقعيت حساس در مدح و ثناى و حقانيت على (عليه السلام ) سخن مى گويد.
باز از اشعار اوست كه روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى كند:
(( يقولون زيدا لايزكى بماله
و كيف يزكى من هو باذله
اذ حال حوله لم يكن فى ديارنا
من المال الا رسمه و فضائله )) (199)
ترجمه
گويند زيد، زكات مالش را نمى دهد، چگونه زكات بدهد كسى كه همه آنرا مى بخشد. سالى بر ما گذشت و در ديار ما، از مال جز نام و نشان چيزى يافت نمى شد.
اشعارى كه زيد (عليه السلام ) در سوگ برادر معصومش امام باقر (عليه السلام ) سروده است :
(( ثوى باقر العلم فى ملحد
امام الورى طيب المولد
فمن لى سوى جعفر بعده
امام الورى الازهر الامجد
اباجعفر الخير انت الامام
و انت المرجى لبلوى غد ))
ترجمه : شكافنده علم (امام باقر) در قبر آرميد، امام تمام موجودات كه او پاكزاد بود.
پس از مرگ او كسى جز جعفر (امام صادق ) ندارم پيشواى جهانيان كه نورانى تر و از همه بزرگوارتر است . اى اباجعفر نيكو خصال تو پيشوايى ، و در روز بلوا و محشر فقط اميد به تو است .(200)
در اين چند بيت عقيده زيد (عليه السلام ) را در مساءله امامت مى توان به دست آورد، كه او خود، مدعى امامت نبود و بوجود برادرش امام باقر (عليه السلام ) و برادرزاده اش امام صادق (عليه السلام ) افتخار مى كرد و آنان را امام و ولى و پيشواى خود مى پنداشت (البته ما بعدا در اين زمينه با ادله محكم اين مطالب را اثبات خواهيم كرد كه حضرت زيد بن على مدعى امامت نبود).
و باز هنگامى كه وى به زيارت خانه خدا مى رفت در قبرستان ((انباج )) ايستاد و در عبرت از دنيا و دل نبستن به آن چنين سرود:
(( لكل اناس مقبر بفنائهم
قهم تنقصون و القبور تزيد
فما ان تزال دارحى قد اخربت
و قبر با فناء البيوت جديد
هم جيرة الاحياء امّا مزارهم
فدان و امّا الملتقى فبعيد )) (201)
ترجمه : همه مردم پس از مردان قبرى دارند، و آنان كم شوند و قبرها زياد مى گردد.
دائما خانه ها خراب مى گردد، و در مقابل هر خانه مخروبه قبر جديدى بنا مى گردد. آنان همسايه زنده هايند. و مزارشان نزديك امّا ديدارشان دور.
مقام زهد و پرهيزگارى زيد (ع ) 
(( انما المؤ منون الذين امنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصادقون )). )) (202)
يعنى بجز اين نيست كه مؤ منين (واقعى ) كسانى اند كه به خدا و رسولش ‍ ايمان آوردند، و در عقيده خويش هيچ شك و ترديد راه ندادند، و با جان و مالشان در راه خدا جهاد كردند، اينان همان راستگويانند.
(( والذى يعلم ما تحت وريد زيد بن على ان زيد بن على لم يهتك للّه محرما منذ عرف يمينه عن شماله )). )) (203)
يعنى قسم به خدايى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است ، همانا زيد بن على از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتكب نشده است .
مقام زهد و پرهيزكارى زيد (عليه السلام ) از عاليترين سرمايه هاى معنوى و فضائل الهى او به شمار مى رود.
كسى منكر ايمان استوار، و عقيده راسخ و خضوع و خشوع بى نهايت او در مقابل پروردگار متعال نيست .
او به خداى بزرگ و پيامبر و آنچه بر او نازل شده بود ايمان راسخ و استوار داشت .
امام صادق در مقام بيان ايمان حضرت زيد مى فرمايد: او مردى با ايمان و عارف و عالم و درستكار بود.(204)
سپس امام صادق نهضت مقدس زيد (عليه السلام ) را مى ستايد و به هدف الهى و انگيزه قيام او كه حاكى از تقوا و مرام مقدس زيد است اشاره كرده و مى فرمايد: او اگر پيروز مى شد حتما به عهد خود وفا مى كرد، اگر حكومت را به دست مى گرفت مى دانست با آن چه كند. در اين جمله اشاره به هدف مقدس حضرت زيد است كه اگر او حكومت را به دست مى گرفت و بر دشمنان حق پيروز مى شد آن را به امام صادق محول مى كرد و خلافت را به مجراى صحيح و اصليش باز مى گرداند. (ما بعدا مبسوط با ادله محكم اين مطلب را اثبات خواهيم كرد) و در جاى ديگر امام هشتم باز اين مطلب را تاءييد مى كند و در ضمن نقل همين روايت از امام صادق مرام مقدس زيد را بيان مى فرمايد و در مقام دفاع از ساحت مقدس او و بيان مقام زهد و تقواى حضرتش مى فرمايد: او خلافت را براى خويش نمى خواست و به آنچه حق او نمى بود كسى را دعوت نكرد، او پرهيزكارتر از اين بود و تقوايش به او چنين اجازه اى نمى داد. بلكه او مى گفت : من شما را به رضاى آل محمّد دعوت مى كنم .(205)
شهيد راه حق 
آرى زيد شهيد (عليه السلام ) مظهر زهد و تقوا بود، او با پاكى و پرهيزكارى زندگى كرد و با عزت و ايمان به شهادت رسيد او مقامى بس بزرگ داشت كه امام صادق موقعى خبر شهادت جانگدازش را شنيد و در حالى كه اشك مى ريخت اين جملات را درباره او بيان فرمود: او عموى نيكويى برايم بود، همانا عمويم مردى بود كه مايه افتخار دنيا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمويم راه شهداى حق را پيمود، راه شهيدانى كه در كنار رسول خدا و على و حسين (عليهم السلام ) شربت شهادت نوشيدند به خدا قسم عمويم افتخار شهادت نصيبش گشت .(206)
كلام امام صادق و افتخار حضرتش بوجود زيد و تشبيه او به شهداى راه حق ، چون شهيدان احد و شهيدانى كه در كنار اميرالمؤ منين كشته شدند و شهداى كربلا، خود حاكى از مقام شامخ و تقوا و ايمان و مرام مقدس ‍ حضرت زيد است و امام با قسم او را شهيد ياد مى كند.
شيخ مفيد (ره ) در مقام ستايش حضرت زيد (عليه السلام ) و بيان مقام زهد و تقواى او حضرتش را به عابد و ورع توصيف مى نمايد و او را پس از امام باقر (عليه السلام ) از جميع برادرانش افضل و برتر مى داند.(207)
اردبيلى صاحب كتاب معتبر (( جامع الرواة )) در مقام بيان شخصيت و زهد حضرت زيد مى فرمايد: او قدرى جليل و منزلتى عظيم دارد، در راه خدا و طاعت حق كشته شد.(208)
و نيز شيخ طوسى (ره ) به جلالت و عظمت و تقوا و زهد زيد (عليه السلام ) شهادت مى دهد و مى فرمايد: اين مطلبى است بسيار واضح و روشن .(209)
شيخ در كتاب (( تكمله )) در موقع بيان فضائل و مناقب زيد مى فرمايد: علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل زيد (عليه السلام ) اتفاق نظر دارند.(210)
علامه بزرگ ، امينى در موقع بيان جلالت و عظمت مقام حضرت زيد و دفاع از ساحت مقدس او و بيان زهد و تقواى حضرتش او را با كلمه ورع توصيف مى فرمايد.(211)
خلاصه آنچه روايات و اخبار و نظريه بزرگان دين درباره زيد رسيده است خود روشن ترين برهان و محكمترين شاهد و دليل براى اثبات مقام زهد و تقوا و جلالت قدر و بزرگى منزلت حضرت مى باشد و براى كسى در زمينه پاكى و پرهيزكارى حضرتش هيچ شكى و شبهه اى باقى نمى ماند.
مبارز شب زنده دار 
متوكل بن هارون مى گويد: يحيى بن زيد به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتش برايت تعريف كنم ، او روزش را تا آنجا كه مى توانست نماز مى خواند و شب كه فرا مى رسد خواب مختصر و سبكى مى كرد، و بر مى خاست و در دل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه كه توانائى داشت و بعد از نماز همين طور روى دو پا مى ايستاد و دعا مى خواند و تضرع مى كرد و اشك مى ريخت تا آنكه صبح مى دميد. (212) و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نماز صبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقيبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جا را فرا مى گرفت ، آنگاه بر مى خاست و به دنبال كارهايش مى رفت تا نزديك ظهر و يك ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاى خويش مى رفت و به او راد و اذكار و تسبيح پروردگار مشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسيد بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد از آن اندكى مى نشست و سپس ‍ نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتى مشغول تعقيب نماز مى گرديد، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى كرد، نماز (مغرب ) و عشاء را مى خواند.
متوكل مى گويد من به يحيى عرض كردم : آيا او تمام روزهاى زندگى اش را به روزه مى گذراند؟!
فرمود: نه اينطور نبود، بلكه در هر سال سه ماه و در هر ماه هم سه روز را روزه مى گرفت (213) (غير از روزهاى واجب ).
آرى روح او از سرچشمه ولايت سيراب و روان مقدسش از محبت خدا سرشار بود، و در واقع ، بايد گفت : محرك اصلى انقلاب و نهضت خونين او، همان مقام زهد و تقوا و روشن بينى او بود، او خود را در مقابل خدا و خلق خدا مسؤ ول مى ديد، و شهادت را در اين راه مقدس براى خويش وظيفه و افتخار مى دانست .
يحيى بن زيد فرزند عزيز و مجاهدش مى گويد: خدا پدرم را رحمت كند، به خدا قسم او يكى از متعبدين بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت ، در راه خدا جنگيد و حق جهاد را بجاى آورد.(214)
متوكل بن هارون مى گويد: عرض كردم : يابن رسول اللّه اين صفت حق امام است .
او در جوابم فرمود: اى اباعبداللّه ، پدر من امام نبود ليكن او از سادات بزرگوار و زهاد آنان بود و او از مجاهدين در راه خدا بود.(215)
بعد متوكل مى گويد: پرسيدم ، پدرت ، مردم را در معالم دينشان فتوا مى داد.
فرمود: از اين چيزى به خاطر ندارم ، بعد آن صحيفه كامله را كه شامل ادعيه على بن الحسين (عليهماالسلام ) بود به من نشان داد (216) (كه شرح آن گذشت ).
عاصم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب پس از شهادت زيد، خطاب به اهل كوفه چنين گفت : مردى در كنار شما كشته شد كه هيچكس از اهل زمانش ‍ همانند وى نبود و بعد از او هم كسى را مانند او نمى بينيم ، او را در جوانى ديدم ، تا يادى از خدا نزد او مى شد مدهوش مى گشت ، بطورى كه بعضى مى گفتند او ديگر مرده است .(217)
چه حال عجيبى 
دانشمند شهيد سعيد بن جبير (ره ) مى گويد: (218) از محمّد بن خالد حال حضرت زيد بن على را پرسيدم و گفتم : آيا زيد جائى در دل اهل عراق دارد يا خير؟
او در جوابم گفت : از اهل عراق چيزى برايت نمى گويم ، امّا مطلبى را از مردى كه در مدينه به نام ((نازلى )) معروف است بگويم ، او برايم تعريف كرد كه :
بين راه مكه و مدينه با زيد بن على (عليهماالسلام ) همسفر بودم ، او در عبادت و اطاعت خدا روحيه اى عالى و حال عجيبى داشت . او بعد از نماز واجبش باز مشغول نماز مى شد تا وقت نماز واجب ديگر فرا مى رسيد، و شب را همه در حال نماز و تسبيح مى گذراند و اين آيه را مرتب زمزمه مى كرد: (( و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد)) (219) بعد با ما نماز شام را مى خواند و همين آيه را مرتب تكرار مى كرد تا نيمه هاى شب ، و در اين وقت ديدم كه او دستش را به آسمان بلند كرده و با قلبى آكنده از عشق خدا با لحنى جانسوز و دلنواز به مناجات پرداخته و مى گويد: ((الهى ، عذاب دنيا از عذاب و شكنجه هاى آخرت آسان تر است .)) بعد به شدت مى گريست ، من به طرف او رفتم و عرض كردم : فرزند پيغمبر، تو در اين شب حال عجيبى دارى و اين جزع و بى تابى از خوف خدا را تا به حال از كسى غير از شما مشاهده نكرده ام .
نازلى مى گويد: موقعى اين وضع را از او پرسيدم در جوابم فرمود: واى بر تو نازلى ، تو بر حال من و فزع و جزع من متعجب شدى ؟ همين امشب در سجده بودم و گوئى در عالم مكاشفه بود، ديدم ، جمعيتى از مردم با يك لباسهاى جالبى كه چشمى آن را نديده است ، مرا محاصره كرده بودند و به دورم حلقه زده بودند و من در همان حال سجده بودم ، ديدم بزرگ آنان كه برايش احترام زيادى قائل بودند مى گفت : اين همان اوست ؟
گفتند: آرى همانست ، موقعى شناخت ، با صدايى ملكوتى گفت : بشارت باد تو را اى زيد، چون تو در راه خدا كشته خواهى شد، و آنگاه تو را به دار مى زنند و سپس جسدت را مى سوزانند امّا آتش ديگرى (عذاب آخرت ) ابدا به تو نخواهد رسيد، بعد فرمود: آنگاه كه به حال عادى خود برگشتم ، اين جزع و بى تابى مرا احاطه كرد، سپس حضرتش اين جمله عالى را كه گويى از اعمال قلبش بر مى خاست فرمود: به خدا قسم ، اى نازلى ، دوست دارم كه زنده به آتش سوزانده شوم و باز هم دوباره زنده شوم و دو مرتبه مرا بسوزانند و خداوند امر اين امت و ملت را اصلاح كند.

next page

fehrest page

back page