شيخ مفيد، پرچم‏دار آزادى انديشه

سيد جعفر مرتضى عاملى
مترجم: محمد سپهرى

- ۱ -


تقديم به:

روان پاك «شيخ مفيد» رحمه‏الله آن مرد يگانه؛

پرچم دار آزادى، رمز صداقت و صراحت؛

اسوه شجاعت و طهارت؛

او كه دانشمندى عامل و جهادگرى شكيبا بود.

يادداشت مترجم

دانشمندى كه هزارمين سال‏گرد درگذشت او را گرامى مىداريم، محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى ملقب به «ابن‏المعلم» و معروف به «شيخ مفيد» (338 ـ 413 هـ. ق) سرآمد فقيهان و متكلمان و از دانشمندان بنام و نابغه شيعه است كه رياست و زعامت دينى شيعيان به او رسيد. او از استادان فاضلى چون محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (شيخ صدوق) و ابن جنيد كاتب اسكافى بهره‏ها برد.

ديرى نپاييد كه وى خود به تربيت شاگردان فاضلى همت گماشت كه از مشهورترين آن‏ها مىتوان از شيخ طوسى، سيد مرتضى، سيد رضى (گردآورنده نهج البلاغه)، نجاشى (صاحب رجال) و ديگر دانشمندانى نام برد كه هر كدام به نوبه خود استادى مبرّز و نابغه‏اى مسلّم در فنون و فروع علمى بوده‏اند.

شيخ مفيد گذشته از تربيت شاگردان پرآوازه كه هركدام منشأ آثار مثبت و تربيت كننده شاگردانى انديشمند بودند، آثار علمى فراوانى از خويش به جا گذاشته است. تعداد كتاب‏هاى وى را بيش از دويست تا برشمرده‏اند. اين رقم بنا به نقل نجاشى در كتاب رجال به 177 اثر در علوم مختلف اسلامى مىرسد. استاد على اكبر غفارى در مقدمه خود بر كتاب الامالى شيخ مفيد، تعداد 199 كتاب را به ترتيب حروف نام برده است. تعداد زيادى از اين آثار به زيور چاپ آراسته شده است كه در جاى خود آمده است. از كتاب‏هاى معروف و مشهور شيخ مىتوان از: الجمل، المقنعه، الامالى، اوائل المقالات، الايضاح و الانتصار نام برد.

شيخ مفيد از اندك دانشمندان سخنورى است كه با شجاعت، صراحت و صداقت تمام از مبانى و اصول اعتقادى و كلامى شيعه دفاع كرده است، او با نيروى علم و بيان و قدرت استدلال و وفور اطلاعاتى كه در علوم مختلف اسلامى داشت، در تمامى موارد بر همگان غلبه مىيافت.

از جمله دانشمندانى كه در مباحث امامت و اصول عقايد تسليم استدلال و احتجاج شيخ مفيد شده‏اند، ابوالحسن خياط (رئيس معتزله)، قاضى ابوبكر باقلانى (قاضى القضات بغداد)، فاضل كتبى، ابو عمر شطوى، ابوحامد اسفراينى شافعى و قاضى عبدالجبار معتزلى را نام برده‏اند.

شيخ مفيد رحمه‏الله در بسيارى از علوم اسلامى متداول زمان از جمله علم كلام، فقه، اصول، حديث و... تسلط داشته است. وى در تمامى آن‏ها به خوبى از عهده مطلب برآمده است. در اين كتاب نيز به بيان شيوه وى در اين باره پرداخته شده است.

درباره شخصيّت شيخ مفيد، سخنان و عبارات مختلفى از سوى دانشمندان عامّه و خاصّه ايراد شده است كه گوشه‏اى از اين تعبيرات را در فصل دوم همين كتاب خواهيد ديد. شيخ مفيد صبور، شجاع و دلير بود. او پاك‏باخته‏اى بود كه در دفاع از حريم حق و حقيقت، و امامت و ولايت، كمر همت بست و هيچ‏گونه هراسى به خود راه نداد. با اين حال هرگز تسليم احساسات و عواطف خويش نشد؛ احساسات و عواطف پاكى كه چه بسا از هر گونه آلايشى به دور و به زيور و زينت صدق و خلوص نيت آراسته بوده است؛ بلكه كوشيد با پاىبندى تمام به اصول و شيوه‏هاى منطقى، عقايد خويش را اثبات و از آن دفاع كند. قدرت احتجاج و استدلال شيخ چنان بود كه بسيارى از دانشمندان سرآمد كه در جبهه مخالف قرار داشتند، نتوانستند از راه استدلال و احتجاج، وى را مجاب و ملزم سازند، بلكه ناچار شدند براى دفاع از آن‏چه كه خود را بدان ملتزم و مقيّد ساخته بودند، به شيوه‏هاى ناجوان‏مردانه و اتهامات باطل و بىاساس روى آورند. تا آن جا تحمل شيخ مفيد براى آنان گران و سنگين بود كه وقتى پس از عمرى جهاد و مبارزه در راه دفاع از حريم عقيده جان به جان آفرين سپرد، بعضى مجالس جشن و سرور برپا كردند؛ به هم تبريك گفتند و شيرينى دادند، حتى بعضى از آنان كه با خاموش شدن چراغ فروزان آسمان دانش، تمامى آمال و آرزوهاى خود را برآورده ديدند، اين جمله نارواى زشت را بر زبان آوردند كه:

حال كه مرگ ابن‏المعلم را ديدم، برايم مهم نيست كه چه وقت مىميرم.

اين كتاب دقيقاً براى بيان همين منظور فراهم آمده و از سه فصل جداگانه كه با هم ارتباطى منطقى دارد، تشكيل شده است. در فصل اوّل با بيان گوشه‏اى از فجايع تلخ و دردناك اين برهه زمانى، مظلوميّت طايفه‏اى آشكار شده كه هدفى جز ابراز عواطف و احساسات پاك و بى آلايش آن هم بر اساس اصول و مبانى اسلامى و مذهبى، در قبال خاندان پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نداشته‏اند.

در فصل دوم شيوه شيخ مفيد در بيان و اثبات موضوعاتى بررسى شده كه آن را با حكمت و استدلال قوى به بحث و بررسى گذاشته است و در آن از حريم ولايت دفاع و بر ديوارهاى پوسيده زور و غصب، هجوم برده است.

فصل سوم هم به بيان موضوعى در همين باره اختصاص دارد و آن را از زاويه‏اى ديگر به بحث كشانده است و به روشنى در آن ثابت شده كه عامل اصلى آن فجايع دردناك و تلخ از كجا نشأت گرفته است و اين اتهامات واهى تا چه اندازه صحّت دارد.

ما نيز به لحاظ اهميّت موضوع پيش از انتشار متن اصلى، آن را براى خوانندگان فارسى زبان ترجمه كرديم، بدان اميد كه توانسته باشيم در اين راه قدم مثبتى برداشته باشيم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

پيش‏گفتار

حمد و ثنا، خداوندى را سزاست كه پروردگار جهانيان است و درود و سلام بر محمد و خاندان پاكيزه‏اش و نفرين خداوند بر دشمنان آنان تا برپايى روز جزا.

در اين جا بر آن نيستم كه به نگارش مقدمه‏اى بر اين بحث بپردازم، بلكه تنها نكاتى را متذكر مىشوم:

1. قصد ما در اين بحث، تتبع و استقصاى كامل متون و حوادث و عرضه آن به طور مفصل نبوده است، بلكه منظور آن است كه با نگرش بر بعضى از حوادثى كه كم‏تر مورد توجّه نويسندگان و پژوهش‏گران قرار گرفته و بيان نمونه هايى از آن، نظر پرچم‏داران دانش، انديشمندان و اخلاص‏ورزان در برابر دين، امت و حقيقت را بدان جلب كنيم تا در تلاشى از سر اخلاص و درد بدان پردازند و كوشش‏هايى را كه از سوى بعضى از دست‏هاى ناپاك در جهت زشت جلوه دادن چهره آن و به عبث گرفتن و حتى نابودى نشانه‏هاى آن صورت گرفته و مىگيرد، خنثى سازند.

2. ممكن است موضوعى كه در اين جا مطرح كرده‏ايم، براى برخى تلخ و ناگوار باشدو در همان زمان حقايقى را كه در آن بيان كرده‏ايم، موجب جريحه‏دار شدن و برانگيختن عواطف و احساسات بعضى ديگر گردد، امّا هر دو گروه بايد بدانند كه ابداً چنين قصدى نداريم كه موجب جريحه‏دار شدن احساسات و عواطف اين گروه و يا تلخ‏كامى آن گروه ديگر شويم؛ چراكه حق از هر چيز در پيروى، شايسته‏تر است و بهتر آن است كه حق انگيزه انجام چنين بررسىهايى باشد كه جز ملامت يك گروه و نكوهش گروه ديگرى كه چه بسا از سوى گروه سوم به حد تهمت هم برسد، براى صاحب خود چيزى به همراه ندارد.

3. اين بحث به مناسبت هزاره دانشمند يگانه، انديشمند سرآمد و پرچم‏دار ايمان در عصر خود، شيخ محمد بن محمد بن نعمان ملقّب به شيخ مفيد نوشته شده است. از اين رو طبيعى است كه در خصوص دوره اين مرد بزرگ، يعنى نيمه دوم قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم، بحث كند. البته موضوع بحث در مسائل مربوط به بررسىهاى فكرى وى محدود است.

4. اين بحث شامل سه قسمت است:

اوّل، بيان مشكلات، درد و رنج، و آزار و اذيّت گروهى از مردمان كه مىخواستند از حق آزادى فكر، عقيده و بيان در حدود ضوابط شرعى و انسانى آن استفاده كنند، امّا گروهى ديگر شوريدند و در راه سلب اين حق از آنان هرگونه اقدامى انجام دادند تا آن جا كه حق حيات را هم از آنان گرفتند.

دوم، اشاره به دو شيوه مختلف از برخورد با مسائل مربوط به انديشه و عقيده به منظور شناخت شيوه شيخ مفيد در اين باره و خط‏مشى وى در حيات فكرى و علمىاش.

سوم، ارائه نمونه‏هايى اندك كه اتخاذ موضع در آن بر اساس عصبيّت‏ها و هواهاى نامتعادل، اختلاف و تفاوت داشت؛ چرا كه با وضوح تمام به دست مىآيد كه: گروهى از مردمان بودند كه حركت، موضع‏گيرى و در برخورد با مسائل به طور كلى جانب انصاف را رعايت نمىكردندو از واقع‏گرايى به دور بودند.

از خداوند متعال مسئلت داريم كه به ما گفتار و كردار نيك عنايت فرمايد و سرانجامِ كارهاى ما را ختم به خير گرداند.

جعفر مرتضى العاملى

24 / ج 2 / 1413 هجرى قمرى

فصل اوّل: گوشه‏هايى از فجايع تلخ

گوشه‏هايى از فجايع تلخ

چرا شيخ مفيد رحمه‏الله در آثار خويش بر موضوعات حساسيّت‏برانگيز و بلكه در نهايت حساسيّت، انگشت مىگذارد و در مورد بعضى از آن‏ها با صراحت و قاطعيّت تمام چنان اظهار نظر مىكند كه چه بسا باعث ناراحتى بعضى از مردمان مىشود؛ آيا نمىتوانست مسائل را با احتياط بيش‏تر و سربسته چنان مطرح كند كه واكنش منفى عده‏اى را به دنبال نداشته باشد و از طرح بسيارى از مسائل كه چه بسا چندان اهميّتى ندارد ـ چنان كه بعضى مىگويند و پيشنهاد حذف آن را از كتاب‏هاى وى مطرح مىكنند ـ اجتناب مىورزيد؟!

اين دقيقاً همان پرسشى است كه مىخواهيم در اين كتاب به دور از هرگونه پيش‏داورى يا جانب‏دارى احساساتى و پيراسته از هرگونه تعصب گروهى و فرقه‏اى ـ كه آفت پژوهش‏هاى علمى است ـ بدان پاسخ دهيم. براى پاسخ بدين پرسش بحث را به شرح زير پى مىگيريم:

هر اندازه متون و منابع و ابزارهاى شناختِ احوال، ويژگىها و ابعاد وجودى يك شخصيّت فراوان و بسيار باشد، پژوهش‏گر را از شناخت محيطى كه آن شخصيّت در آن زندگى كرده و حوادثى كه با آن‏ها مواجه بوده و قضايايى كه بر فضايى كه در آن تنفس، زندگى و حركت كرده، سايه انداخته است، بى نياز نمىكند؛ خصوصاً اگر اين قضايا مربوط باشد به فكر و انديشه، عقيده و آزادى آن هم از نوعى كه با روح و وجدان آن شخصيّت تماس مستقيم و در تكوين و ساخت فكرى، عقيدتى و عاطفى او دخالت تمام دارد و به ويژه اگر اين شخصيّت از لحاظ آگاهى، شعور و احساسات و عواطف و از حيث مسئوليّت‏پذيرى در برخورد با آن قضايا و موضع‏گيرى آگاهانه و مسئولانه در قبال آن، سرآمد دوران باشد.

ما كه در صدديم تا گوشه‏اى از شخصيّت شيخ مفيد را بشناسيم، بايد پيش از هر چيز، بر آن بخش از اين مسائل نظر اندازيم كه بيان‏گر مشكلات بزرگ و معركه‏هاى دشوارى است كه آزادى بيان، انديشه و عقيده به شكل خاص، در آن دوره از آن گذر كرده و نيز گوشه‏اى از تيره‏بختى و مظلوميّتِ آزاديخواهان و پرچم‏داران آزادى و مشكلات و مصايبى را كه در اين راه متحمل شدند آشكار مىكند. به‏ويژه آن بخش كه به بيان ارتباط عاطفى با مسائل اهل بيت (عليهم السلام) علىالخصوص حادثه عاشورا و عيد غدير، مربوط مىشود.

آغاز و انجام پژوهش

به منظور تمركز و محدود ساختن بيش‏تر اين پژوهش، بر آن شديم تا برهه‏اى از زمان را كه شيخ مفيد رحمه‏الله با آگاهى، بيدارى و مسئوليّت در آن به سر برد، انتخاب و حوادثى را كه در خلال آن به وقوع پيوست، مورد بررسى قرار دهيم و در حد امكان مطلب را به ايجاز بيان داريم و به ارائه متون تاريخى بسنده كنيم مگر مواردى كه در بعضى از متون اشاره‏ها ودلالت‏هايى وجود دارد. در چنين مواردى تا آن جا كه فرصت اجازه دهد، مطلب را توضيح داده، به مفاد آن اشاره خواهيم كرد.

دوره‏اى كه شيخ مفيد رحمه‏الله در آن به سر مىبرد از سال 338 هجرى قمرى شروع و تا سال 413 هجرى قمرى، يعنى حدود 76 سال ادامه داشت. ما در اين پژوهش از سال 349 هجرى قمرى تا سال 408 هجرى قمرى، يعنى حدود شصت سال را به دو دليل برگزيده‏ايم:

1. با بررسى اين دوره مىتوانيم بخش اعظم زندگى شيخ مفيد رحمه‏الله را كه در آن با آگاهى و مسئوليّت با حوادث برخورد كرده، مورد بررسى قرار دهيم.

2. چنان‏چه حادثه عاشورا و عيد غدير را از زمانى كه در بغداد پايتخت خلافت اسلامى رخ داده؛ يعنى از سال 352 هجرىقمرى، مورد بررسى قرار دهيم، خواهيم ديد كه اين برهه پر است از حوادث و مشكلات و مصايب فراوان خصوصاً كه شيعه در اين دوره، در محله‏هاى كرخ و باب‏الطاق بغداد مشكلات و بلاياى فراوانى متحمل شده‏اند؛ زيرا اين دو منطقه شيعه‏نشين، صحنه بسيارى از مصايب و بلايا بود و ده‏ها بار دچار آتش‏سوزى و مورد يورش و تهاجم قرار گرفت تا چه رسد به قتل و سوزاندن مردان، زنان و كودكان، فقط به جرم اين كه مردم مىخواستند همه ساله عواطف و احساسات صادقانه خود را در قبال فاجعه عاشورا بيان دارند و محبت خود را به اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) و وفاى به عهد خود به پيمان ولايت در روز غديرخم اظهار نمايند.

قربانيان بى گناه

در اين پژوهش كوتاه به بيان سى مورد از حوادثى كه در خلال اين دوره شصت ساله رخ داده است بسنده خواهيم كرد.

اين نكته را نيز بيان مىداريم كه تمامى متونى كه در اين باره آورده‏ايم، از مورخانى است كه نه تنها با شيعيان و رافضيان ـ چنان كه براى بعضى خوشايند است ـ تعاطف و ملايمت نمىورزند، بلكه شديداً نسبت به اينان بغض و كينه دارند و ظالمانه و با شيوه‏اى كينه‏توزانه هيچ فرصتى را از دست نمىدهند مگر اين كه با عيب‏جويى و بدگويى از شيعيان، انواع تهمت‏هاى باطل را نثار آنان كرده، با صراحت تمام مطالبى بر زبان مىآورند كه بيان‏گر زشتى و سوء عقيده اينان باشد.

در اين نمونه‏هاى سى گانه خواهيم ديد كه اين مورخان تصريح يا اشاره دارند كه 23 مورد شيعه قربانى و مخالفانشان متجاوز و آغازگر تهاجم، قتال و اعمال قبيح و شكننده‏اى بودند كه حرث و نسل را از بين مىبرد. هدف مهاجمان از ارتكاب اقدامات ناشايست اين بود كه شيعيان را از اظهار احساسات و عواطف صادقانه خود در برابر فداكارى امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا و ولايت على و اهل‏بيت (عليهم السلام) به مناسبت روز غدير باز دارند.

نمونه‏ها

اينك مىپردازيم به بيان اين موارد سى گانه بر حسب ترتيب تاريخى آن‏ها:

1. در سال 349 هجرىقمرى: درگيرى وحشتناكى بين شيعه و سنّى در بغداد روى داد. نماز در مساجد تعطيل شد مگر در مسجد «براثا» كه رافضيان بدان پناه مىبردند. بنىهاشم اين فتنه را برانگيختند. معزالدولة بن بويه، آنان را بازداشت كرد. در نتيجه فتنه فرو نشست و فرداى آن روز، از زندان آزاد شدند. (1)

بنابراين، فتنه گران، بنى هاشم بودند.

روشن است كه منظور مورخان از بنىهاشم، بنىعباس است و اين دلالت بر عمق كينه و كراهت آنان از شيعه است. (2)

2. در سال 353 هجرىقمرى: روز عاشورا هم‏چون سال اوّل تا ظهر در بغداد گرامى داشته شد. در نتيجه بين اهل سنّت و رافضيان آشوب عظيمى رخ داد و گروهى مجروح شد و اموال مردم به غارت رفت. (3)

از اين متن به دست مىآيد كه مراسم روز عاشورا تا ظهر به حال عادى ادامه داشت، سپس اين فتنه روى داد. اين مطلب نيز روشن است كه برهم زدن مراسم به مصلحت شيعيان ـ كه آن را برپا كرده بودند ـ نبود. همين امر بيان مىدارد كه ديگران يورش بردندو اين فتنه را به پا كردند. از سوى ديگر، گفتار ابن‏تغرى بردى كه به دنبال مىآيد، اشاره دارد كه سنيان عادت داشتند كه در موقع برپايى مراسم از سوى شيعيان دست به تحركاتى بر ضدّ آنان بزنند؛ امّا در سال 354 هجرىقمرى به سبب ترس از معزالدوله دست به اين تحركات نزدند.

3. سال 354 هجرىقمرى: در اين سال نيز مانند سال گذشته مراسم عزادارى عاشورا در بغداد برپا شد؛ امّا سنّيان به دليل ترس از معزالدوله دست به تحرك و اقدامى بر ضدّ شيعيان نزدند. (4)

اين سخن ابن تغرى بردى است؛ امّا ابن كثير حنبلى تصريح دارد كه در اين سال نيز بين سنّىهاى حنبلى و شيعه در بغداد درگيرىهايى صورت گرفت. او مىگويد:

رافضيان در روز دهم محرم اين سال هم‏چون سال‏هاى پيش مراسم عزادارى و بدعت‏هاى خود را برپا كردند، بازارها تعطيل شد.... زنان نقاب از چهره برداشتند و با موهاى پريشان از خانه‏ها بيرون آمدندو در كوچه و بازار در ماتم حسين (عليه السلام) نوحه سر دادند و بر سر و صورت خود زدند. اين گونه كارها تكلف است و در اسلام بدان نيازى نيست. اگر چنين كارهايى پسنديده بود، همانا كه برترين مردم در طول قرن‏ها و رئيس امت مسلمان و بهترين آن‏ها، چنين مىكردند، چه آنان اولايند كه:

ولو كان خيراً ما سبقونا إليه، در حالى كه اهل سنّت پيروى مىكنند نه بدعت‏گذارى.

اهل سنّت بر رافضيان چيره شدند و به طور ناگهانى به مسجد آنان، (مسجد براثا كه لانه رافضيان بود) حمله بردندو بعضى از كسانى را كه از اين قوم در آن بودند كشتند. (5)

بنابراين، معلوم مىشود كه سنّيان مسجد شيعه را به طور ناگهانى مورد هجوم و يورش خود قرار دادند و كسانى را كه در آن بودند، كشتند.

ما نمىخواهيم در اين جا در صحت استدلال ابن كثير در مورد عدم جواز برپايى مراسم عزادارى عاشورا، با وى مناقشه كنيم؛ امّا بر آنيم كه خواننده گرامى را به كتابى راهنمايى كنيم كه علاّمه امينى با عنوان سيرتنا وسنتنا درباره مجالس عزادارى سيّدالشهدا و نيز مجالس سوگوارىيى كه از سوى شخص رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برگزار مىشد، تأليف كرده است. علاّمه امينى در اين كتاب متون فراوانى از ده‏ها منبع مورد اعتماد جمع آورى كرده كه بر جواز برپايى چنين مراسمى دلالت دارد. (6)

تذكر ديگرى نيز يادآور مىشويم و آن اين كه: شخص ابن كثير به بدعت روز غار و روز مصعب بن زبير از سوى اهل سنت تصريح كرده است. اين مطلب را به زودى خواهيم آورد.

4. در سال 355 هجرىقمرى: آن‏گاه كه سپاهيان خراسان با ركن‏الدوله جنگيدند، گروهى از آنان تكبير گويان وارد شهر شدند، گويا با كافران مىجنگيدند و هر كس را به زىديلم يافتند، كشتند و مىگفتند: اينان رافضيان هستند. (7)

بنابراين، آنان معتقد بودند كه: ريختن خون رافضيان حلال است و صرف نسبت دادن رفض به مردمانى، قتل و كشتار آنان را توجيه مىكند.

5. در سال 361 هجرىقمرى: آن گاه كه مردم از خبر حمله روم به جزيره، نصيبين و ديار بكر آگاه شدند، براى جنگ با آنان مجهز و آماده گشتند. چون همگان براى جنگ آماده شدند، بين رافضيان و اهل سنّت، فتنه شديدى درگرفت. اهل سنّت خانه‏هاى رافضيان را در محله كرخ به آتش كشيدند و گفتند: تمامى شر از سوى شماست. (8)

اين متن آشكارا دلالت دارد كه اهل سنّت بر ضدّ شيعيان شوريدند و آنان را متهم كردند كه شما منبع تمامى شر و فساديد! نمىدانيم كه چگونه شيعيان منبع تمامى شر و فسادند و در تجاوز روميان به جزيره، نصيبين و ديار بكر چه گناهى مرتكب شده‏اند؟

6. در سال 362 هجرىقمرى: به دليل تجاوز روميان بر ضدّ مسلمانان رافضيان در بغداد مجالس سوگوارى برگزار نكردند. در اين سال عزالدوله بختياربن بويه در واسط بود و سبكتكين حاجب بغداد. وى به اهل سنّت گرايش داشت. از اين رو رافضيان را از برگزارى مجالس منع كرد. (9)

ملاحظه مىفرماييد كه سبكتكين نفوذ و شوكت خود را به كار مىگيرد تا مردم را از آزادى بيانِ عواطف و احساسات و انجام مراسم دينى و شعاير مذهبى بازدارد.

جنايت وحشتناك

7. در سال 362 هجرى قمرى: محله كرخ بغداد، در آتش سوخت. علت آن بود كه: صاحب المعونه، مردى از عامّه (اهل سنّت) را كتك زد و او مرد. عامّه و گروهى از تركان بر ضدّ او شوريدند. وى از دست آنان فرار كردو وارد خانه‏اى شد. او را دست‏گير كردندو كشتند آن گاه جسدش را آتش زدند. وزير، ابوالفضل شيرازى كه در سنّىگرى تعصب شديدى داشت، سوار بر مركب شد و حاجب خود را به سوى مردم كرخ گسيل داشت. وى خانه‏هاى آنان را آتش زد. بخش بزرگى از خانه‏ها و اموال مردم در آتش سوخت. از آن جمله بود: سىصد دكان، 33مسجد، هفده هزار نفر.

به نظر ابن خلدون، اين رقم به بيست هزار نفر مىرسد. (10)

عبارت ابن جوزى چنين است:

صاحب المعونه در ماه رمضان در محله كرخ كشته شد. آن گاه ابوالفضل شيرازى ـ كه معزالدوله وى را به جانشينى وزير انتخاب كرده بود ـ كسى را فرستاد كه از بازار مال‏فروشان تا بازار ماهىفروشان را آتش زد. اموال فراوان و نيز گروه زيادى از مردان، زنان و كودكانى كه در خانه‏ها و حمام‏ها بودند، در آتش سوختند. هفده هزار نفر، سىصد دكان، 320 خانه كه اجاره ماهيانه آن 43000 دينار مىشد و از جمله 33باب مسجد در آتش سوخت. (11)

آن گاه كه ابو احمد موسوى، نقيب طالبيان به وزير مذكور اعتراض كرد و بين آن دو مناظره‏اى در مورد آن‏چه كه بر شيعه وارد شده بود درگرفت، نتيجه اين اقدامات آن شد كه: وزير وى را از نقابت عزل كرد. (12)

نمىخواهيم اقدام صاحب المعونه را در قتل آن مرد تأييد يا رد كنيم، بلكه مىخواهيم فرض كنيم كه وى در اين اقدام خود، كارِ به‏جايى كرد. هم‏چنان كه بر آن نيستيم كه عامه را در كشتن قاتل تبرئه كنيم، بلكه به عنوان جدل فرض مىكنيم كه آنان اشتباه كردند و هم آنان متجاوز بودند، بلكه آن‏چه مىخواهيم بيان كنيم اين مطلب است كه: بنگريد به اين آقاى وزير كه خود را امين جان و مال و آبروى مردم قرار داده، گناه‏كاران را نمىطلبد تا آنان را مجازات و به كيفر اعمال نادرست آنان برساند و حتى حاضر نمىشود كه تحقيق كند تا ببيند حق با كدام طرف است؟! بلكه وى بدون هيچ‏گونه تحقيقى در اين باره، بىگناه را به جرم جنايت‏كار مؤاخذه كرده و هفده‏هزار يا بيست هزار انسان را در آتش مىسوزاند؟! ما نمىدانيم كه چگونه جايز است كه چنين اقدام وحشيانه‏اى انجام دهد؟ همين طور كه نمىدانيم با چه مجوزى مساجد، خانه‏ها، اموال و دكان‏هاى مردم را به آتش كشيد؟! آن‏گاه كسى را كه به اين اقدام ناشايست وى اعتراض كرد، با عزل از نقابت مسلمانان پاداش داد؟!

اگر وى اين اقدامات را به دليل تعصب شديدى كه در سنّىگرى داشت انجام داد، آيا چنين فردى صلاحيّت لازم براى عهده‏دار شدن امور مسلمانان را دارد؟! و آيا مىتواند امين خون، مال و آبروى مردم مسلمان باشد؟!

اگر وزير اين گونه با مردم بىگناه برخورد مىكند، پس كسانى كه دچار مصايب و مشكلات مىشوند و با ظلم و ستم و تعدى ستم‏گران روبه‏رو مىگردند، به چه كسى پناه برند؟! ما پاسخ اين پرسش را نمىدانيم شايد تنها جناب وزير است كه مىتواند بدان پاسخ دهد.

نمايشى از جمل

8. ابن اثير در حوادث سال 363 هجرى قمرى مىگويد:

ابوتغلب بن حمران وقتى به نزديكى بغداد رسيد عيّاران در شهر و اهل شر و فساد در ناحيه غربى آن شورش كردند. بين شيعه و سنى فتنه بزرگى درگرفت. ساكنان سوق‏الطعام ـ كه سنّى مذهب بودند ـ زنى را بر شتر نشاندند و او را عايشه ناميدند، يكى خود را طلحه و ديگرى زبير ناميد و با گروه مقابل به جنگ پرداختند و مىگفتند: با ياران علىبن ابى طالب مىجنگيم. سخنان ديگرى نيز از همين قبيل بر زبان آوردند. اين در حالى بود كه ناحيه شرقى شهر در امن و امان به سر مىبرد؛ امّا ناحيه غربى آن آشوب‏زده بود.... (13)

ابن خلدون نيز بدين حادثه اشاره كرده است. (14) اين نمايش شرم‏آور و ننگين، بار ديگر در سال 375 هجرى قمرى و آن‏گونه كه به دست مىآيد در همين روز عاشورا تكرار شد. ابن خلدون تصريح كرده كه آشوب‏طلبان مىخواستند با اين كار خود، وزير را به خشم آورند. (15)

ما نمىدانيم چگونه راضى شدند كه نقش باغيان و سركشان از فرمان امام عادل را بازى كنند و معركه‏اى براى وزير خويش مثال آورند و نقش كسانى را بازى كنند كه ـ همان‏گونه كه معلوم است و همگان مىدانند ـ در آن معركه جان باختند و به سختى شكست خوردند.

بار ديگر از اين جريان سخن خواهيم گفت.

9. در اواخر سال 363 هجرى قمرى: حادثه ديگرى به وقوع پيوست كه از حادثه قبلى وضع بهترى نداشت. ابن اثير در اين باره مىگويد:

عامّه اهل سنّت به قصد يارى سبكتكين برآشفتند؛ زيرا وى سنى مذهب بود. سبكتكين آنان را خلعت داد و كسانى را به عنوان سركرده و فرمانده بر آنان گماشت. آنان بر شيعيان تاختند و با آنان جنگيدند و خون‏ها بر زمين ريخت. محله كرخ براى بار دوم سوخت و اهل سنّت پيروز شدند. (16)

ابن كثير مىگويد:

اهل سنّت بر شيعه غالب شدند و كرخ را براى بار دوم آتش زدند؛ زيرا اين جا محله رافضيان بود. (17)

در اين باره به اين مطلب اشاره مىكنيم:

اوّلين چيزى كه در اين جا نظرمان را به خود جلب مىكند، اين است كه: يارى سبكتكين از سوى اهل سنّت به اين برمىگردد كه وى سنّى مذهب بود و نه به دليل عدالت، استقامت و انصاف و دادِ وى.

اين متن تصريح دارد كه چون اهل سنّت اين اهتمام سبكتكين را در مورد خود مشاهده كردند و خويش را قدرتمند يافتند و از سوى ديگر به مناصب دولتى نايل آمدند، نه تنها شكر خداى را به جاى نياوردند و در جهت نشر و گسترش امنيت و عدالت در جامعه اقدام نكردند، بلكه طغيان ورزيدند و دست به تجاوز زدند، بر شيعيان تاختند و با آنان جنگيدند و خون‏هايى را به ناحق بر زمين ريختند، خانه‏هاى شيعيان و اموال آنان را در محله كرخ به آتش كشيدند، بدون اين كه هيچ‏گونه توجيه يا دليل قانع كننده‏اى داشته باشند.

آن‏چه در اين جا تعجب ما را برمىانگيزد، تعليل ابن كثير است كه در بيان سبب به آتش كشيدن محله كرخ مىگويد: «زيرا اين جا محله رافضيان بود.» آيا همين كه محله رافضيان ـ به قول وى ـ بود، مىتواند موجب به آتش كشيدن آن باشد و آيا هيچ حرمتى براى آن باقى نمىماند؟!

10. در سال 364 هجرى قمرى: گروه‏هايى از عيّاران تشكيل شد كه از رسيدن آب به محله كرخ جلوگيرى كردند. در ميان آنان فرماندهى بود معروف به اسود الزبد. (18)

همان گونه كه روشن است، مردم محله كرخ در آن زمان، به تمامى شيعه امامى بودند و در ميان آنان يك نفر سنّى هم زندگى نمىكرد. (19) قطع آب از امورى است كه نه عقل بدان رضايت مىدهد و نه وجدان، اين در مورد كافران و مشركان است چه رسد به مسلمانان و مؤمنان خصوصاً كه در ميان آنان كودكان شيرخوار، زنان، خردسالان و پيران سال‏خورده‏اى هم باشند. از سوى ديگر، جنگ مسلمان با مسلمان حلال نيست تا چه رسد به اين كه آب را بر روى آنان ببندند. اين ماجرا در جريان صفين هم به وقوع پيوست. سپاهيان معاويه ياران على (عليه السلام) را از دست‏رسى به آب بازداشتند؛ امّا آن گاه كه على (عليه السلام) بر آب مسلط شد، روا ندانست كه شاميان را از آب بازدارند.

11. در همين سال (364 هجرى قمري): ابن بقيه معروف به ابن ابىعقيل صاحب شرطه (رئيس پليس) كه از سوى سبكتكين اين منصب را عهده‏دار بود، پيروز شد. وى كه از اهل سنّت بود، گروهى از شيعيان را كشت و خود محكوم به قتل شد. او را در ميدان محله كرخ در ميان مردم كشتند. همين امر موجب گرديد تا عيّاران بر شدت شورش و فتنه‏انگيزى خود بيفزايندو فساد و تباهى دوباره فراگير شود. بازرگانان بر جان و مال خويش هراسان شدند.... (20)

ملاحظه مىفرماييد كه صاحب شرطه (رئيس پليس) كه امين خون، مال و ناموس مردمان است، خود، آنان را به خاك و خون مىكشد و نه يك يا دو تن، بلكه گروهى را تنها به اين جرم مىكشد كه از نظر مذهبى مخالف اويند و حتى با مجازات اين مجرم، اضطراب و آشوب جامعه را فرامىگيرد و مردم در مورد جان و مال خود دچار خوف و هراس مىشوند.

12. در سال 367 هجرى قمرى: به عضد الدوله گفته شد: به سبب مرض طاعون و فتنه‏هايى كه به دليل رافضىگرى و سنّى مذهب بودن بين مردمان در گرفته، و آتش‏سوزىها و جريان سيل‏ها، جمعيّت بغداد بسيار كم شده است. او گفت: همين قصه‏پردازان و واعظان مردمان را تحريك مىكنند. سپس مقرر كرد كه در تمام بغداد نه احدى قصه‏پردازى كند و نه احدى مردمان را موعظه كند و نه احدى به نام صحابه از مردم گدايى كند. (21)

روشن است كه قطعاً قصه‏پردازان از رافضيان نبودند. هم‏چنين گدايى به نام فاطمه و على (عليهم السلام)، نه احدى را تحريك مىكرد و نه عصبيّت مردمان را برمىانگيخت؛ زيرا همگان دست كم از ديدگاه عقيدتى، بر لزوم گرامىداشت، محبت و احترام اهل بيت (عليهم السلام) اتفاق نظر داشته و دارند.

پس روشن مىشود كه كسانى بودند كه به قصد تحريك شيعيان و ايجاد تشنج و تنش در جامعه، به نام بعضى از صحابه كه با على (عليه السلام) جنگيده بودند، مثل: معاويه، طلحه و زبير، گدايى مىكردند. اين كارشان هيچ توجيهى جز فتنه‏انگيزى و بيمارى درونى و بىتقوايى نداشت.

نتيجه اين شد كه به سبب اين فتنه‏انگيزىها و ساير عواملى كه در متن بدان اشاره شده، جمعيّت بغداد بسيار كاهش يابد.