اينك درون مكه ، خبرهاى تازه اى است
در گوشه و كنار،
از قدرت و شكيب غلامى خداپرست
بحث است و گفتگوست
اينك بلال ، زير شكنجه است ،
- بى دفاع !
در زير آفتاب
جان در گلو، نداى زبانش : احد، احد،
با پيكرى كبود و سيه فام و زخمدار
در راه فكر و ايده خود مى كشد عذاب
جسم نحيف و لاغر اين برده سياه
مى سوزد از حرارت و گرماى آفتاب در زير تازيانه ارباب زور و زر
ديگر نمانده پيكر او را توان و تاب .
صبحى اميد بخش ، پس از اين شب سياه
افكنده است در دل او آتش يقين
پاينده نيست ظلمت شب ،
- صبح مى دمد!
ديرى نمى كشد كه صداى اذان او
خواهد فكند، در دل اين آسمان ، طنين
بر بام كعبه ، بانگ اذانش چنان رساست ،
كز صولتش به لرزه فتد قلب مشركين
الله اكبرش بدمد روح انقلاب ،
در جان مسلمين ...
برنامه شكنجه ، آنهم در ملاء عام و در برابر چشم ديگران ، رسمى بود كه سران شرك
براى زهر چشم گرفتن از ديگران ، به آن مى پرداختند، بعلاوه اين را نوعى تفريح و
سرگرمى هم به حساب مى آوردند.
اينك طبق اعلام در شهر، مردم زيادى به تماشاى صحنه شكنجه و آزار بلال ، غلام اميه
بن خلف جمع شده بودند. مردم ، هم سرسختى اميه را در دشمنى با اسلام مى دانستند و هم
اشتياق زائدالوصف بلال را به دين محمد (ص ) و منتظر بودند ببينند بر سر اين برده
سياه چه خواهد آمد.
برخلاف انتظار اميه ، صحنه آزار بلال ، نه تنها مانع از گرايش افراد به اسلام نمى
شد، بلكه ميزان مقاومت و استوارى مسلمين را هم در راه آئين خود، بيشتر مى كرد و
مقاومت مردانه بلال در زير شكنجه ها، عده اى را به اسلام ، جذب مى كرد. بلال يكى از
هفت نفرى بود كه اسلام خود را آشكارا كرده بود.
خاندان ياسر هم (ياسر، سميه و پسرشان عمار) از اين گروه بودند كه بخاطر دينشان مورد
شكنجه هاى سخت قرار گرفتند و ياسر و سميه اولين شهداى راه اسلام بودند كه قامت
استوارشان درهم شكست و به شهادت رسيدند ولى ايمان و اراده شان درهم نشكست .
بلال هم از اين جمع بود و به همين جهت هم شديدا مورد شكنجه قرار گرفت و به دستور
اميه ، در مقابل ديدگان مردم ، با دست ها و پاهائى بسته ، در زير آفتاب سوزان حجاز،
روى زمين داغ خوابانده مى شد و سنگى بزرگ بر روى سينه او نهاده مى شد تا بدنش به
زمين داغ چسبيده و گوشت پيكرش و پوست بدنش بسوزد.
(57)
بلال ، دل به خدا سپرده بود و بدون ناله و افغان ، تحمل مى كرد و فقط نداى
احد، احد سر مى دادم
يادى از ناله جانسوز بلال
كه در اين دشت پر از خوف و گزند به احد بود بلند...
بلال ، در برابر خواسته اميه كه اصرار داشت تا از آئين محمد دست بردارد يا آنقدر در
اين حالت بماند تا بميرد، جواب مى گفت :
اى اميه ! همچنانكه قبلا گفته ام . ايمان به رسالت محمد (ص )
از روى هوى و هوس نبوده كه گاهى به آن دل بندم و ساعتى از آن دل بركنم . تو مرا از
عذاب و رنج مى ترسانى ؟ يقين بدان كه در زير شديدترين رنج ها، جز شهادت بر وحدانيت
خدا و رسالت محمد (ص ) سخنى از زبانم نخواهى شنيد
(58)
شكنجه ها ادامه مى يافت ، سنگهاى گداخته بر پوست بدنش مى چسبيد و آنرا مى سوزاند، و
گاهى پوست بدن كنده مى شد. بعضى از تماشاچيان از ديدن اين صحنه رقت انگيز، چشم خود
را مى بستند و به سوى ديگر نگاه مى كردند ولى ابوجهل و اميه و ديگر دشمنان پيامبر،
از تماشاى عذاب بلال ، لذت مى بردند و قهقهه سر مى دادند و شادى مى كردند.
بلال ، با قدرت ايمان و اراده آهنينش ، پايمردى و استوارى نشان مى داد اميه به ستوه
مى آمد و فكر مى كرد بلال ، ديگر دست از پيامبر و خدا مى كشد، وقتى به نزديك او مى
رفت ، مى ديد كه بلال با رمق اندك و نفس هاى ضعيف ، همچنان
احد، احد مى گويد و خدا رابه يگانگى مى خواند.
اميه بيشتر خشمگين مى شد و دوباره آزار و شكنجه را از سر مى گرفت .
بلال ، قلبش به درياى توكل و صبر متصل بود و با ياد خدا، مرهمى از
ذكرالله
بر زخمهاى بدن خويش مى نهاد و حماسه اى شگفت ، از پايدارى و استقامت در راه
عقيده مى آفريد. صبر و تحمل بلال ، به راستى اربابانش را به زانو در مى آورد، و
آنان با همه قدرت و تسلط، عاجز و درمانده مى شدند. رهايش مى كردند تا زخمهايش خوب
شود و براى شكنجه اى ديگر آماده گردد.
اميه ، فردايش به بلال مى گفت :
من ديروز تو را زياد شكنجه نكردم تا شايد برگردى و به تو رحم كردم . اگر از عقيده
ات دست برندارى ، امروز كارى مى كنم كه رفتار ديروز، پيش آن كوچك باشد.
بلال :
اميه !فكر نكن كه با شكنجه و تهديد بتوانى عقيده ام را متزلزل ، يا دگرگون سازى .
اميه ! مردن در راه اسلام ، برايم بسيار شيرين و گواراست .
فرداى آنروز، مردم دوباره براى تماشاى مقاومت سياه حبشى در مقابل شكنجه ها، جمع
شدند.
به دستور اميه ، بلال را آوردند. زخمهاى ديروزش هنوز خوب نشده بود. ريسمانى بلند به
دستهايش بستند. پاهايش نيز بسته بود به ميدان آوردند و دو سر طناب را چند نفر گرفته
و شروع به دويدن كردند.
(59)
بلال دست و پاى بسته ، با اولين حركت آنان ، نقش زمين شد و آنان او را روى زمين ،
بر پستى و بلندى مى كشيدند و بلال صدمه بيشترى مى ديد و چنان مجروح مى شد كه اميد
زنده ماندنش نبود. در عين حال ، لبهايش همچنان شعار مقدس و توحيدى
احد، احد را تكرار مى كرد.
گاهى هم بر بدن لخت او، لباس داغ و بافته شده از آهن پوشانده و او را زير آفتاب
سوزان بيرون مكه رها مى كردند.
(60)
تكرار اينگونه شكنجه ها، تنها مقاومت و ايمان بلال را بيشتر مى كرد و كوچكترين
تاءثيرى در متزلزل ساختن ارده استوار او نداشت . صبر بزرگ و تحمل عظيم بلال ، همه
را تحت تاءثير قرار مى داد و همه افراد، دوست و دشمن ، مؤ من و مشرك او را تحسين مى
كردند.
حتى يك عالم مسيحى كه آنروزها مورد احترام همه بود، روزى هنگام عبور از كنار بلال ،
با ديدن اين صحنه ها و مقاومت بلال ، گفت : ثبات و بردبارى
بلال و ايمان او به آئين يكتاپرستى مرا مجذوب خود ساخته است . به خدا سوگند، اگر
اين غلام ، در اين راه شهيد شود من قبر او را زيارتگاه قرار داده و به عنوان بركت
يافتن ، قبرش را زيارت مى كنم .
(61)
گاهى افراد، از روى خيرخواهى و نصيحت ، از بلال مى خواستند كه تقيه كند و براى حفظ
جانش آنچه را مى خواهند بگويد، ولى عشق به خدا و رسول و ايمان سرشار او، مانع از آن
مى شد كه چنين كند و تحمل سختى در راه ايمان را بيشتر دوست مى داشت .
جلال الدين مولوى ، در مثنوى خود، به شرح اين ماجرا پرداخته است . براى علاقه مندان
به شعر و ادب ، قسمتى از بيان مولوى را در اين باره نقل مى كنيم :
تن فداى خار مى كرد آن بلال
|
خواجه اش مى زد براى گوشمال
|
كه چرا تو ياد احمد مى كنى
|
مى زد اندر آفتابش او به خار
|
باز پندش داد. باز او توبه كرد
|
توبه كردن زين نمط بسيار شد
|
عاقبت از توبه او بيزار شد
|
فاش كرد، اسپرد تن را در بلا
|
اى تن من ، وى رگ من پر ز تو
|
توبه را گنجا كجا باشد درو
|
توبه را زين پس ز دل بيرون كنم
|
از حيات خلد، توبه چون كنم ؟
|
عشق ، قهار است و من مقهور عشق
|
چون شكر شيرين شدم از شور عشق
|
برگ كاهم پيش او اى گردباد
|
من چه دانم كه كجا خواهم رفت
|
گر هلالم ، گر بلالم ، مى دوم
|
عشقان بر سيل تند افتاده اند
|
بر قضاى عشق ، دل بنهاده اند
|
روز و شب گردان و نالان بى قرار
|
گر ز زخم خار، تن غربال شد
|
پيش مشرق ، چارميخش مى كنند
|
تن برهنه ، شاخ خارش مى زنند
|
از تنش صدجاى ، خون برمى جهد
|
او احد مى گويد و سر مى نهد
(62)
|
آزادى بلال
رسول خدا (ص ) كه غمخوار ملت بود، بيش از همه رنج روحى مى كشيد و از شكنجه شدن
ياران مسلمانش در ناراحتى بود و همواره در فكر مسلمانان زير شكنجه بود و از حالشان
خبر مى گرفت و به آن سركشى مى كرد و به صبر و پايدارى دعوتشان مى كرد و به آنان ،
بخاطر اين استقامت در راه دين و وفادارى به آئين خدا، نويد بهشت مى داد.
شكنجه بلال به اوج رسيده ، توان بدنى او بشدت رو به ضعف نهاده و امكان شهادتش بسيار
بود.
رسول خدا (ص ) پيشنهاد كرد كه براى خلاصى بلال از اين شكنجه ها، از صاحبش خريدارى
شده و در راه خدا آزاد گردد.
اميه بن خلف هم از مقاومت بلال به ستوه آمد و از طرفى مى ديد كه بلال ،ديگر
خدمتگزار او نخواهد بود و اگر هم او را بكشد مايه سرافكندگى است ، با پيشنهاد
پيامبر موافقت كرد و بدينصورت ، نام افتخارآميز بلال ، در كنار ديگر بردگانى كه
آزاد شده بدست پيامبر بودند قرار گرفت .
(63)
بلال ، پس از بهبودى ، تلاش گسترده اى را در راه اسلام آغاز كرد و عاشقانه در راه
دين خدا فداكارى نمود و در تمام لحظه ها و ايام پرخطر و دشوار، در كنار حبيبش محمد
(ص ) بود و دوران گرسنگى و سختى شعب ابيطالب را هم در
كنار مسلمانان بود. آوازه ايمان و صبر بلال ، همه جا پيچيده و به او عظمتى كم نظير
و نفوذ كلامى فراوان بخشيده بود و تا زمان هجرت به مدينه با بيان شيرين خود همواره
به تبليغ و ترويج اسلام مى پرداخت .
هجرت به مدينه
بلال ، يكى از آن دسته از مسلمانانى بود كه پيش از هجرت پيامبر به مدينه (يثرب )
عزيمت كرده بود، بلال ، كه قلبى شيفته محمد داشت و دورى از او را به سختى تحمل مى
كرد، با اينكه تب شديدى داشت
(64) در عين حال ، روزها بر سر راه مكه مى نشست و در زير آفتاب ، چشم
انتظار آمدن پيامبر به مدينه بود. تا اينكه دوران انتظار به سر آمد، هنگام ورود
آنحضرت به مدينه ، بلال ، همراه عده قابل توجهى از مردم كه به پيامبر ايمان داشتند
ولى او را نديده بودند با شور و شوقى زائدالوصف به استقبال پيامبر شتافتند و مقدم
پيامبر را بر ديار يثرب گرامى داشتند.
با ورود پيامبر به مدينه ، كارهاى جديد و سروسامان دادن به وضع مردم و تشكيل حكومت
بر اساس اسلام شروع شد.
پيامبر اسلام ، در آغاز ورود به مدينه ، با همكارى مسلمانان مسجدى را جهت عبادت و
اجتماعات مسلمين بنا كرد و براى تحكيم رشته هاى پيوند مسلمين ، عقد اخوت و پيمان
برادرى بين مسلمانان ايجاد كردند. در اين ميان ، بلال هم با
عبيده بن حارث بن عبدالمطلب برادر شد. عبيده از مسلمانان فداكارى بود كه
بعدا در جنگ بدر، در كنار پيامبر و على (ع ) جهاد كرد و مجروح شد و چند روز بعد، در
بين راه ، هنگام بازگشت پيامبر از جنگ بدر، وفات كرد.
(65)
اولين مؤ ذن
در همان روزهاى نخست هجرت به مدينه ، ضرورت ايجاد مى كرد كه براى خبردادن به مردم
جهت حضور در نماز جماعت و شركت در مسجد، يك وسيله و شعار اعلان وجود داشته باشد.
اذان ، از سوى خداوند به صورت وحى بر پيامبر نازل شد و پيامبر (ص ) به حضرت على (ع
) فرمود كه اذان را به بلال تعليم دهد.
(66)
بدينگونه بود كه بلال ، عنوان افتخارآميز اولين مؤ ذن را در اسلام ، دريافت كرد،
بلال ، گر چه يك سياه حبشى و غلام آزاد شده اى بود، ولى اينك به عنوان مؤ ذن پيامبر
و سخنگوى رسمى دين خدا از طرف پيامبر انتخاب شده است و اين امتياز، بخاطر تقوا و
تعهد و تقرب او به خداست . گر چه در آن روزگار، كسانى كه صوتى دلنشين تر و لهجه اى
فصيحتر از بلال داشتند فراوان بودند ولى پاكدلى و ايمان و خلوص بلال ، او را تا آن
پايه و حد بالا برد و فضيلت يافت .
از آن پس ، بلال همواره همراه پيامبر بود، در سفر و حضر، در مسافرت ها و جنگ ها، مؤ
ذن رسول الله (ص ) بود و نداى او به تكبير كه بلند مى شد، خداجويان و حق پرستان از
هر سو به مسجد روى مى آوردند تا در نيايش دسته جمعى نماز، به پيامبر اقتدا كنند.
بلال ، پس از هر اذانى كه براى نماز مى گفت ، به در خانه پيامبر مى آمد و مى گفت :
حى على الصلاه ، حى على الفلاح يا رسول الله و با دين
پيامبر، شروع به اقامه گفتن مى كرد تا آنكه نماز شروع شود.
(67)
بلال ، مؤ ذنى وقت شناس و دقيق بود، پيامبر مى فرمود: روزه هايتان را با اذان بلال
، شروع و ختم كنيد كه دقيق است .
(68)
بارها پيامبر خدا، به بلال مى فرمود: ارحنا يا بلال
(69) يعنى : اى بلال ، با اذان گفتنت به ما روح و نشاط ببخش ، اذان بگو
تا به نماز بايستيم .
بلال ، شب ها هنگام سحر به مسجد مى آمد و كنار ديوار مى نشست ، لحظاتى به آسمان
نگاه مى كرد و در عظمت آفرينش خدا مى انديشيد و قبل از اذان ، با خداى خود نيايش مى
كردم
سخن پيامبر به بلال در مورد اذان ، نشانه خلوص دل و قلب سرشار از ايمان و صفاى باطن
آن مسلمان روشن ضمير است .
جان كمال است و نداى او كمال
|
مصطفى گويان ، ارحنا يا بلال
|
اى بلال ، افراز بانگ سلسلت
|
زاندمى كاندر دميدم در دلت
|
اى بلال اى گلبنت را جان سپار
|
خيز و بلبل وار، جان مى كن نثار
|
زان دمى كادم از آن مدهوش شد
|
هوش اهل آسمان بيهوش شد.(70)
|
ازدواج
بلال ، در سفرى كه به همراه برادرش به يمن داشت تصميم
به ازدواج گرفت . هنگام خواستگارى خود را اينگونه معرفى كرد:
من بلال ، و اين مرد برادرم ، هر دو غلامى از حبشه بوديم ،
گمراه بوديم ، كه خداوند هدايتمان كرد، برده بوديم كه خداى كريم ، آزادمان كرد. اگر
به ما دخترانتان را بدهيد، الحمدالله ، خدا را سپاس ، و اگر ندهيد، الله اكبر، خدا
بزرگ است .
قبل از آنكه جواب قطعى به بلال بدهند، پيش پيامبر آمده و با گفتن جريان ، از آنحضرت
نظر خواستند. حضرت سه بار بلال را به آنان پيشنهاد كرد و فرمود:
چه كسى را مى خواهيد بهتر از او، كه مردى از اهل بهشت است ...
(71)
نوع خواستگارى بلال ، و نيز كيفيت پاسخ دادن پيامبر به مشورت بستگان دختر، راهنماى
خوبى در جهت يك ازدواج اسلامى است و ملاك ها و معيارهاى ارزش را در اسلام بيان مى
كند.
بلال ، در ميدان هاى جنگ
حضور بلال در صحنه هاى كارزار و ميدان هاى جهاد، نشانه آنست كه او، اسلام را در همه
ابعاد، شناخته و پذيرفته و عمل كرده بود. تنها اهل نماز و اذان نبود، بلكه قهرمان
نبرد و مرد جنگ هم بود.
بلال تقريبا در همه جنگ ها شركت داشت .
(72) در جنگ بدر، كه به پيروزى اسلام و شكست مسلمين انجاميد، هنگام جمع
آورى اسرا، يكى از مسلمانان هم اميه و پسرش را گرفته و
به سوى اردوگاه مسلمين مى آورد. تا چشم بلال به آن دو افتاد و اميه ، اين دشمن
ديرين اسلام و شكنجه گر معروف را شناخت ، به انصار بانگ زد كه : اين
اميه ، رئيس كفر است . آنگاه گفت : والله ما نجوت ان
نجوت : بخدا سوگند، نجات نيابم اگر بگذارم كه تو نجات يابى !
انصار كه از اميه و اذيت هاى او نسبت به مسلمانان در مكه ، جريانات زيادى شنيده
بودند، با صداى بلال ، به كمك او شتافتند و اميه بن خلف و پسرش را از پاى
درآوردند.
(73)
بدينصورت ، اميه ، كه يكى از سران شكنجه نسبت به مسلمانان ، بخصوص در مورد بلال
بود، به دست همين برده سياه مسلمان ، به كيفر دنيوى آنهمه ستم هايش رسيد.
در جنگ هاى ديگر هم كه بلال ، حضور داشت ، يكى از مسؤ ليت هايش ابلاغ پيام هاى
رسول خدا به نيروهاى اسلام بود. در جنگ احد، كه به شكست مسلمين منتهى شد، بلال ،
پيام پيامبر خدا را نسبت به بسيج دوباره نيروهاى اسلام و تعقيب دشمن در فرداى
آنروز، اعلام كرد.
(74) در جنگ احد با يهود بنى قريظه نيز،
اعلان جنگ را از طرف پيامبر، بلال بعهده گرفت .
(75) در صحنه ها و ميدان هاى ديگر هم ، حضور بلال ، اين صحابى پاكباخته و
روشندل و بصير، به خصوص در اوقات نماز و دعوت مسلمين به حضور دز نماز جماعت ،
چشمگير بود.
در عين حال كه پيامبر، بلال را به شدت دوست مى داشت ، اشتباهاتش را به او تذكر مى
داد. از جمله در جنگ خيبر، هنگامى كه بلال ، صفيه دختر
حى بن اخطب را به اتفاق يك زن ديگر به اسيرى گرفته و به حضور پيامبر آورد،
آنها را از كنار جسدهاى كشته هايشان در ميدان جنگ عبور داد. صفيه از ديدن آن منظره
بسيار ناراحت شد و صورت خراشيد و خاك بر سر ريخت و با صداى بلند گريه كرد، پيامبر
وقتى از واقعه باخبر شد به بلال فرمود: مگر رحم و عاطفه از تو رفته است كه زن اسير
را از كنار كشته ها عبور دادى ؟(76)
اين تنها بارى بود كه بلال ، مورد عطاب پيامبر قرار گرفت .
و اين درسى از انسانيت است كه پيامبر اسلام ، حتى در ميدان جنگ نسبت به اسير مى
دهد.