مطالعه و تحقيق
راه موفقيت
فرزند علامه ، در اين باره مى گويد))(15)
((پدر بيشتر از همه ، به كار و تلاش و تحقيق
توصيه مى كرد. خودش در تمام طول سال ، فقط يك روز عاشورا را تعطيل مى
كرد و در بقيه ايام ، چهارده تا شانزده ساعت مشغول تحصيل ، تحقيق و
تعليم بود، و هرگز احساس خستگى نمى كرد. بزرگترين نصيحتش اين بود كه حق
را به مردم بشناسانيد، آن هم بطور استدلال و حق كسى را ضايع نكنيد.))
مطالعه زياد
استاد حسينى همدانى ، مترجم تفسيرالميزان ، كثرت مطالعه را در
اين مرد خدا ويژگى چشمگيرى مى بيند(16):
((علامه طباطبايى {...} از هر ماه چندين شب را
تا صبح بيدار مانده و به مطالعه و نوشتن مى گذرانيد. بسيار اهل مطالعه
بودند، يادم هست كه آن فيلسوف معمولا در حوالى غروب به تلاوت قرآن
مشغول مى شدند.
عرض كردم ، آقا چرا اين موقع قرآن مى خوانيد، هوا تاريك است و چشمتان
خسته مى شود، ايشان فرمود)):
((قرائت قرآن نور چشم را زياد مى كند، همان گونه
كه بر بصيرت دل مى افزايد.))
ارزش تفكر
علامه ، قدر تفكر را مى دانست و ذهنش را پرت نمى كرد تا در
مسايل مختلف به تفنن بپردازد. مهندس عبدالباقى مى گويد(17):
((در كارهاى علمى خود بيشتر فكر مى كردند و
مطالعه زيادى روى كتب مختلف نداشتند، بجز در مورد مراجعه به تاريخ و
اسم و اختصاصات موجود و بدين جهت در كتابخانه ى شان خيلى كتاب انباشته
نبود.))
غواصى در علم
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى ، كيفيت تفكر او را اين چنين
ياد آور مى شود:
((استاد متفكر و در تفكر عميق بودند؛ هيچگاه از
مطلبى بآسانى عبور نمى كردند؛ و تا به عمق مطلب نمى رسيدند و اطراف و
جوانب آن را كاوش نمى كردند دست بر نمى داشتند. در بسيارى از مواقع
كه يك سؤ ال بسيط و ساده اى از ايشان مى شد كه در يك مساءله فلسفى و يا
تفسيرى و يا روايى بود و مى شد با چند كلمه ، جواب فورى داده شود، و
مطلب را پاسخ گفت ؛ ايشان قدرى ساكت مى ماندند و پس از آن چنان اطراف و
جوانب و احتمالات و مواضع رد و قبول را بررسى و بحث مى كردند كه حكم يك
جلسه درسى را پيدا مى كرد.))(18)
دانشمند آگاه
مرتضى مطهرى ، متفكر بلند آوازه ى حوزه و دانشگاه ، درباره ى ،
او مى نويسد(19)
((علامه طباطبايى سال ها از عمر خويش را صرف
تحصيل و مطالعه و تدريس فلسفه كرده اند و از روى بصيرت به آرا و نظريات
احاطه داشته اند و به علاوه روى عشق فطرى و ذوق طبيعى ، افكار محققين
اروپا را به خوبى نيز از نظر گذرانيده اند.))
استاد مطهرى جاى ديگر علامه را اين چنين به تصوير مى كشد(20)
او بسيار مرد عظيم و جليل القدرى است {...} مردى است كه صد سال ديگر
بايد بنشينند و آثار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پى ببرند.))
نشانه ى كمال عقل
از ديگر شيفتگان علامه ، آيت الله جوادى آملى است كه چه زيبا مى
كاود چهره ى عقلى او را:(21)
((از مشخصات بارز سيره ى فلسفى علامه (ره ) زياد
انديشيدن و قسمت مهم وقت را به تفكر پرداختن و كم سخن گفتن و سؤ ال را
بدون دقت جواب ندادن و قبل از تاءمل حرف نزدن بود كه :
اذا تم العقل نقص الكلام
هرگاه عقل و خرد كامل شود، كلام و سخن كوتاه و گزيده مى شود.))
((لذا نه بى جا سخن مى گفت و نه سخن بى جا داشت
و نيز در بيان درسى و بنان
(22) تدوينى آن چنان گزيده گوى و پخته نويس بود كه
نشانه هاى رنج درون بينى به صورت گنج هاى گرانمايه در تمام ابعاد نقد و
تحليل فلسفى معظم له كاملا مشهود بود و هست ، و هيچ گاه در ابطال آراى
باطل ديگران و تزييف
(23) نظرات ناصواب پيشينيان ، ادب علمى را فراموش نمى
كرد و عفت عقلى را ناديده نمى گرفت .))
بهترين كارها
علامه طباطبايى ، در شب 23 از ماه مبارك رمضان كه از شب هاى قدر
است ، تفسيرالميزان را به اتمام رساند و در پايان تفسير گرانقدرش به
اين مساءله اشاره كرده است .
حضرت علامه طباطبايى شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآنى احيا مى كرد
و تفسيرش را در اين شب فرخنده به پايان رسيد. آرى ، اين چنين بايد بكار
بود! و به شعر رسا و شيواى شمس الدين محمد بن محمود آملى ، صاحب نفايس
الفنون :
به هوس راست نيايد و به تمنى نشود |
|
كاندر اين راه بسى خون جگر بايد خورد |
صاحب جواهر (قدس سره العزيز)، كتاب گرانقدر جواهرالكلام را در شب 23
ماه مبارك رمضان به اتمام رساند؛ در مفاتيح محدث قمى نقل شده است :
((افضل اعمال در احياى شب قدر، مذاكره ى علم است
.(24)))
توسل
اى على !
علامه طباطبايى به ساحت مقدس حضرت على عليه السلام ارادت خاصى
داشت و هنگامى كه از تبريز به قصد ادامه ى تحصيل علوم اسلامى به جوار
بارگاه مقدس آن امام مظلوم ، يعنى نجف عزيمت كرد، در لحظه ى ورود خطاب
به قبه و مرقد اميرالمؤ منين عليه السلام چنين گفت :(25)
((اى على عليه السلام من براى ادامه ى تحصيل به
محضر شما شرفياب شده ام ، ولى نمى دانم چه روشى را پيش گيرم و چه
برنامه اى را انتخاب كنم ؛ از شما مى خواهم كه در آن چه صلاح است ، مرا
راهنمايى كنيد.))
راه نيل به كمال
يكى از شاگردان علامه نقل كرده است :
((شنيدم وقتى در عتبات بودند به توسل و بكا بر
امام حسين عليه السلام و شركت در مجالس عزادارى مراقبت داشتند، و در
دستورات اخلاقى خود به نقل از اساتيدشان مى فرمودند:
هيچ كس به هيچ مرتبه اى از معنويت نرسيد و گشايش و فتح بابى نكرد مگر
در حرم مطهر امام حسين عليه السلام و يا در توسل به آن حضرت .
حجت الاسلام امجدى نقل مى كند:(26)
((با اين كه حضور ايشان عظمتى به مجلس مى داد،
ولى در مجلس سوگوارى براى سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه
السلام همچون افراد عادى شركت مى كرد و عقيده اش در حدى بود كه مى گفت
اين كتيبه هاى سياه كه بر در و ديوار حسينيه و محل عزادارى نصب كرده
اند، ما را شفاعت مى كند و حق هم با ايشان بود؛ چرا كه
ان من شى الا يسبح بحمده ، همه ى موجودات
شعور دارند، ولى در قيامت پرده ها كنار مى رود و اين پارچه هاى سياه
مزين به اشعار مرثيه و سوگنامه ، شفيع ما خواهند بود و در مجلس آن چنان
شديد گريه مى كرد، بطورى كه دانه هاى درشت اشك از چشمانش سرازير مى
گرديد.))
به ياد اهل بيت (عليهم
السلام )
دكتر احمد احمدى بازگو مى كند(27)
((غالبا علامه طباطبايى در مجالس روضه و مرثيه
هاى روز جمعه شركت مى كرد و گاه چنان از شنيدن مصايب كربلا و ائمه (ع )
منقلب مى شد كه زارزار مى گريست و تمام بدنش مى لرزيد و بى گمان بسيارى
از موفقيت هاى او مولود همين خصلت بود، دلباختگى و شيفتگى و علاقه وى
نسبت به خاندان پيامبر تا حدى بود كه در مواردى كه مجالس مصيبت و امثال
آن منعقد مى گرديد كتاب و علم و تحقيق را به كنارى مى نهاد.))
حجت الاسلام و المسلمين آيت الله برقعى اظهار مى كند(28):
((علامه ى بزرگوار به منزل ما علاقه ى وافرى
داشت ، بله ، اين جا همه مى دانند كه يك صد سال است كه هر سال از اول
تا سيزدهم محرم الحرام به مناسبت ايام عزادارى حضرت سيدالشهدا امام
حسين عليه السلام و يارانش مراسم روضه خوانى و ماتم سرايى بر پا مى شود
و اين مراسم به قدرى مالامال از سوز و گداز و اخلاص است كه علامه ى
بزرگوار به اين منزل مى آمدند و اوقاتى را در چنين مجالسى مى
گذرانيدند، ايشان در گوشه اى نشسته و در سكوت كامل و با خلوص باطنى و
پيراسته از هر گونه آلودگى ظاهرى اشك مى ريختند.))
((شدت علاقه ى علامه به امام حسين عليه السلام
به حدى بود كه درس و بحث معظم له در هيچ روزى از ايام سال تعطيل نمى
شد و تنها روز عاشورا ايشان تحقيق و پژوهش و كارهاى علمى خود را ترك مى
كرد.))
پيوند معنوى
در لابه لاى خاطرات به ياد مانده از او، خاطره ى على اكبر حسنى
هم لطف خود را دارد:
((او مقيد بود هر ساله ايام فاطميه ، ده روز در
خانه اش براى شهادت حضرت فاطمه عليها السلام اقامه عزا نمايد و همه
بستگان و اعضاء خانواده ، حتى دخترانش كه در شهرهاى ديگر سكونت داشتند،
مقيد بودند در اين مدت در مجلس شركت كنند.))
((معمولا در تهران و... كه مى رفت ، كمتر ديد و
بازديد مى كرد، ولى وقتى كه مى گفتند، در همسايگى يا فلان محل ، مجلس
روضه و توسل به حضرت زهرا عليها السلام است ، فورا شركت مى كرد.(29)
استمداد از معصومان
عليهما السلام
على اكبر حسنى روايت مى كند:
((او در حل مسايل علمى و تفسيرى و رفع معضلات
فلسفى و گشودن گره از مشكلات درسى از معنويت ارواح مطهر معصومين عليهما
السلام استمداد مى جست و سخنش اين بود:))
((هر چه داريم از اهل بيت پيامبر عليه السلام
داريم .))
((يكى از ارادتمندان علامه ، هنگام تشريف ايشان
به مشهد، قصيده ى مفصلى گفته بود كه مطلع آن چنين است :
او سوى ديار يار، رو كرده |
|
مى در خم عشق بر سبو كرده |
در كوى نگار معتكف گشته |
|
از وى همه كسب آبرو كرده |
((اين فرد مى گويد: پس از بازگشت به حضورش رسيدم
، علامه تمام شعر را خواند، وقتى كه به بيت مزبور رسيد، قطرات اشك از
چشمانش سرازير شد و با گريه گفت :))
((ما همه ى آبروى خود را از محمد (صلى الله عليه
وآله ) و آل محمد عليهم السلام كسب كرده ايم .(30)))
دكتر احمدى مى گويد:
((تابستان ها كه به مشهد مشرف مى شدند، مدتى مى
ماندند، عصرها به زيارت مى آمدند و پشت سر مرحوم آيت الله العظمى
ميلانى (قدس سره ) نماز مى خواندند و بعد به حرم مى رفتند، وارد صحن كه
مى شدند اين دست هاى لرزان را مى ديدم مى چسباندند به چهار چوب در و آن
را مى بوسيدند، آن چنان كه گويى تمام وجودش دارد به حضرت رضا عليه
السلام عرض ادب مى كند.))
((ادبش تا سر حد عشق بود!))
دكتر احمدى در جاى ديگر نقل مى كند(31):
((هيچ به خاطر ندارم كه از اسم هر يك از ائمه
بدون اداى احترام گذشته باشند...))
((گاهى از محضرشان التماس دعايى در خواست مى شد،
مى گفتند)):
((برويد از حضرت بگيريد، ما اينجا كاره اى
نيستيم ، همه چيز آن جاست .))(32)
به ديدار دوست
على اكبر حسنى به ياد مى آورد.(33)
((روزى در سفر مشهد يكى از حاضرين پرسيد: شما هم
به حرم مى رويد؟
فرمود:
آرى !
((پرسيد: شما هم ضريح را مى بوسيد؟
فرمود:
((نه تنها ضريح ، خاك و تخته در حرم را و هر چه
متعلق به اوست مى بوسم !))
ديگرى گفت : شلوغ است ، نمى شد به حرم رفت .
فرمود:
((ما هم جزء اين شلوغى ها!))
اخلاق پسنديده
اخلاق محمدى (ص )
نجمة السادات ، دختر علامه طباطبايى ، باز از او مى گويد:
((ايشان اخلاق و رفتار محمدى داشتند، هرگز
عصبانى نمى شدند و هيچ وقت صداى بلند ايشان را در حرف زدن نشنيديم ، در
عين حال اين ملايمت در خوى و خلق ، بسيار قاطع و استوار بودند، مثلا در
امر نماز مقيد بودند كه اول وقت بخوانند و در اين زمينه اهمال روا نمى
داشتند و سستى ديگران را با صراحت تذكر مى دادند. در ماه مبارك رمضان
تمام شب ها تا سحر بيدار مى نشستند، بسيار دقيق منظم بودند و براى همه
ى اوقات روزشان برنامه ريزى مى كردند.))
((علاقه زيادى به تلاوت قرآن داشتند و سعى مى
كردند آن را با صوت بلند بخوانند، خودشان مى گفتند: برنامه اى كه براى
كار روزانه ام دارم از بيست و شش سالگى تا به حال به هم نخورده است .
با وجود انبوه كارهاى مهمى كه داشتند هرگز دست رد به سينه ى كسى كه
براى امرى ، هر چند پيش پا افتاده ، نزد ايشان مى آمد نمى زدند و اين
به سبب رقت قلب و عاطفه ى شديد ايشان بود)).
((حتى در اين سال هاى آخر كه بيمار بودند،
مراجعات را رد نمى كردند، يك بار كه به قم رفته بودم به من گفتند)):
((صبح تا به حال بيست و چهار بار به در خانه
رفته و مراجعات مردم را جواب داده ام ))
((يكى از خصوصيات بر جسته ى پدرم علاقه ى وافر
ايشان به شاگردانشان بود، مخصوصا آقاى مطهرى (ره )؛ خودشان مى گفتند)):
((من هر وقت در كنار اينها (كلمه رفقا را در
مورد شاگردان به كار مى بردند) مى نشينم مثل اين است كه همه دنيا در
نظرم روشن مى شود، واقعا لذت مى برم .))
بسيار كم حرف بودند و ديگران را به كم حرفى سفارش مى كردند و پر حرفى
را باعث كمى حافظه مى دانستند. در عين حال وقتى صحبت مى كردند، بسيار
ساده حرف مى زدند تا جايى كه آدم گمان مى كرد اين يك فرد عادى و عامى
است و نه يك عالم و فيلسوف ، اين به سبب فروتنى بيش از حدى بود كه
داشتند. اصولا سخت از اين كه شخصيت خود را بالا نشان دهند، اجتناب مى
كردند. گاهى كه از اعمال و رفتار ايشان مثل نماز اول وقت تعريف مى شد،
سعى مى كردند آنها را تنها يك عادت نشان دهند و بس ؛ و كار خود را كوچك
و بى ارزش بنمايند.))
طبع بلند
على اكبر حسنى ياد آور مى شود(34)
((به هيچ عنوان در برابر پرسش ها - حتى اگر
ارتباطى هم نداشت - نمى گفت وقت ندارم ، هرگز عصبانى و ناراحت نمى شد و
طرف را نااميد نمى كرد، اگر سائل زياد اصرار مى كرد يا در مطلبى
پافشارى داشت ، مى فرمود)):
((بيش از اين نمى دانم .))
((جالب اين كه معمولا حتى مثل مردم عادى در صف
نانوايى و مانند آن مى ايستاد، در حالى كه امكانات افزونترى برايش
فراهم بود.))
((درباره ى اشخاص صحبت نمى كرد كه مبادا غيبت
شود و با اين كه نيازهاى مالى داشت ، هيچ وقت اظهار نمى كرد و خود را
در همه حال بى نياز نشان مى داد.))
فروتنى
يكى از نزديكان او با شيفتگى به خاطر مى آورد:
((در سفرى كه در معيت ايشان به مشهد مقدس مشرف
شدم ، تواضع اين حكيم را شاهد بودم ؛ زيرا در صحن حرم كه نماز مرحوم
آقاى ميلانى بر پا مى شد، در ميان جمعيت با تواضع خاصى و بدون نام و
نشان به امام جماعت اقتدا مى كرد و حتى اگر فرش پهن نبود، عباى خويش را
مى گسترانيد و نماز را به جماعت مى خواند.(35)
مرد بى هوا
حجت الاسلام موسوى همدانى مى گويد:(36)
((مرحوم آيت الله آقاى آخوند همدانى مى فرمود:
من مردى بى هواتر از اين مرد (علامه طباطبايى ) نديده ام ، با اين كه
گنجينه اى از معارف و معلومات است ، ولى مع ذلك در اقتدا به مرحوم آيت
الله ميلانى ، در صف آخر، ميان مسافران به نماز مى ايستاد.))
كوه تواضع
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند(37):
((آن قدر متواضع و مؤ دب و در حفظ آداب ، سعى
بليغ داشت كه من كرارا خدمتشان عرض كردم : آخر اين درجه از ادب شما و
ملاحظات شما ما را بى ادب مى كند! شما را به خدا فكرى به حال ما كنيد!))
((از قريب چهل سال پيش تا به حال ديده نشد كه
ايشان در مجلس به متكا و بالش تكيه زنند؛ بلكه پيوسته در مقابل واردين
، مؤ دب قدرى جلوتر از ديوار مى نشستند؛ و زير دست ميهمان وارد.))
((من شاگرد ايشان بودم ؛ و بسيار به منزل ايشان
مى رفتم ، و به مراعات ادب مى خواستم پايين تر از ايشان بنشينم ، ابدا
ممكن نبود، ايشان بر مى خاستند، و مى فرمودند)):
((بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از
اتاق بنشينيم !))
((در چندين سال قبل در مشهد مقدس كه وارد شده
بودم ، براى ديدنشان به منزل ايشان رفتم ، ديدم در اتاق روى تشكى نشته
اند (به علت كسالت قلب طبيب دستور داده روى زمين سخت ننشينند) ايشان از
روى تشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند؛ من از نشستن
خوددارى كردم ؛ من و ايشان مدتى هر دو ايستاده بوديم تا بالاخره
فرمودند)):
((بنشينيد، تا من بايد جمله اى را عرض كنم !))
((من ادب كرده و اطاعت كرده نشستم ، و ايشان نيز
روى زمين نشستند، و بعد فرمودند)):
((جمله اى را كه مى خواستم عرض كنم ، اينست كه :
آنجا نرم تر است !))
خصلتى كه مرا تكان داد!
يكى از اساتيد دانشگاه نقل مى كند(38):
((آن خصلت او كه مرا سخت تكان داد، گشادگى و
آمادگى او براى پذيرش بود، به سخن ها گوش مى داد، كنجكاو بود و نسبت به
جهات ديگر معرفت ، حساسيت و هوشيارى بسيار داشت . من از محضر او به
نهايت توشه برداشتم ، هيچ يك از سؤ الات مرا درباره ى مجموعه ى طيف
فلسفه اسلامى بى پاسخ نمى گذاشت ، با شكيبايى و حوصله و روشنايى بسيار
به توضيح و تشريح همه چيز مى پرداخت . فرزانگى اش را جرعه جرعه به
انسان منتقل مى كرد، چنان كه در دراز مدت نوعى استحاله در درون شخص
به وجود مى آورد...))
استقلال
على اكبر حسنى به خاطر مى آورد(39)
((از ويژگى هاى علامه طباطبايى اين بود كه به
هيچ وجه كمكى از افراد، حتى از فرزندانش قبول نمى كرد. يكى از بزرگان
حوزه نقل مى كرد:
تاجرى نيكوكار براى تهيه مسكن علامه مبلغ قابل توجهى پول توسط من براى
علامه فرستاد. پول را به نزد ايشان بردم ، فرمود:))
((خدا جزاى خيرش دهد، ولى فعلا مبلغى ارث پدرى
به من رسيده و از سهم امام مصرف نمى كنم .))
((پول را برگرداندم ، ولى آن بازرگان گفت : بگو
هديه است ؛ نه سهم امام ! برگشتم ، دوباره استاد علامه فرمود)):
((فعلا نياز ندارم .))
((براى بار ديگر ماجراى پول را به صاحبش گفتم ،
او در پاسخ گفت : به آقا بفرماييد كه پول خدمتتان باشد، به هر كس كه مى
خواهيد بدهيد و هر جا كه صلاح مى دانيد، مصرف كنيد! به علامه عرض كردم
، فرمود)):
((من نمى توانم ، خودت مى دانى !))
((و پول را برگردانيد.))
((با توجه به اين كه سال ها منزل نداشت و
مستاءجر بود، خانه ى مسكونى خود را با قيمت همان ملك موروثى تهيه كرده
بود. يكى از فرزندانش نقل مى كرد: از خدا مى خواستيم پدر چيزى را از ما
قبول كند. گاهى بسته ى اسكناس را خدمت او مى گذاشتيم با اصرار حتى پنج
ريال هم بر نمى داشت . مناعت طبع عجيبى داشت .))
((در آخر عمر با كسالت از سفر مشهد برگشت و چون
پزشكان توصيه كردند، بايد در جاى مصفايى استراحت كند، در تابستان باغى
در احمد آباد دماوند اجاره كردم و پولش را پرداخت كردم تا آقا در مقابل
عمل انجام شده قرار بگيرد.))
((آقا پس از سه روز اقامت ، مرا خواست و پرسيد)):
((اجاره اش چند است ؟))
((گفتم مهم نيست ، اصرار كرد كه :
((مى خواهم بدانم كه مى توانم پرداخت كنم يا نه
؟))
((گفتم پرداخت كرده ام ، فرمود:))
((يا پول را بگير يا از اين جا مى روم !))
((و آخر هم مجبور شدم كه بگيرم .))
همسر صالحه
قدردانى
زوجه اى پارسا، فرزانه و البته همراه و غم خوار در امور،
موجوديتى نيست كه علامه به داشتن آن آگاه و در رعايت آن كوشا نباشد.
عبدالباقى فرزند ارشد علامه در اين رابطه مى گويد(40):
((علامه در خانه خيلى مهربان و بى اذيت و بدون
دستور بودند و هر وقت به هر چيزى مثل چاى و مانند آن نياز داشتند،
خودشان مى رفتند و مى آوردند و چه بسا هنگامى كه عيال و يا يكى از
اولادشان وارد اطاق مى شدند، ايشان در جلوى پاى آنها تمام قامت بر مى
خاست ، اين قدر خليق و مؤ دب بود. بارها اظهار مى داشتند كه عمده ى
موفقيت هايش را مديون همسرش بوده است .))
همسرفداكار(41)
همسر علامه بانويى مؤ من و از خاندان اهل بيت عصمت و طهارت و از
بنات اعمام
(42) علامه طباطبايى ، يعنى دختر مرحوم آيت الله ميرزا
مهدى آقاى تبريزى بود. نامبرده (ابو الزوجه ى علامه ) همراه با پنج
برادر خود همه از علما و از فرزندان مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف
تبريزى بوده اند.
در مورد فداكارى هاى اين بانو، علامه فرموده است )):
((خانم به حدى به من كمك مى كند كه گاه من اطلاع
از قباى خود ندارم ، به اين معنى كه مى رود پارچه اى انتخاب مى كند و
مى خرد و مى دوزد و براى پوشيدن در اختيار من مى گذارد.))
و نيز در جاى ديگر چنين مى گويد)):
((او هنگامى كه من فكر مى كردم و يا مى نوشتم ،
با من حرف نمى زد تا رشته ى افكارم از هم گسسته نشود، و براى اين كه
خسته نشوم ، راءس هر ساعت در اطاق مرا باز مى كرد و چاى مى گذاشت و
سراغ كار خود مى رفت .))
((استاد سيد صدرالدين حائرى شيرازى كه از
شاگردان نزديك علامه است ، نقل كرده كه روزى همسر استادم مى گفت : هنوز
هم بين من و ايشان تعارفات مرسوم وجود دارد و حضرت علامه تا كنون با
تعبير سبكى نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهايى نمى برد.))
بى جهت نيست كه علامه در مرگ چنين همسر فداكار و همدلى اشك مى ريزد، و
ناله سر مى دهد و بعد از فوت او مى گويد)):
((وقتى اين بانو از دنيا رفت ، زندگى من زير و
رو شد.))
آيت الله ابراهيم امينى گفته اند: ((وقتى استاد
در فقد همسر مى گريست ، عرض كردم ما بايد درس صبر را از شما بياموزيم ،
چرا بى تابى مى كنيد؟ فرمود)):
((او بسيار مهربان و فداكار بود و اگر همراهى
هاى ايشان نبود، من موفق به نوشتن و تدريس نمى شدم .))
ساده زيستى
اعتدال و ميانه روى
دختر علامه مى گويد:(43)
((از همان اول وضع زندگى ما عادى و شايد هم
پايين تر از آن بود. پدرم حدود يك سال و نيم بعد از ازدواج به نجف
رفتند و در مدت يازده سالى كه در آن جا اقامت داشتند، زندگى شان يك
زندگى طلبگى بود. ضمن آن كه در اين مدت يازده سال كه در نجف به سر مى
بردند، هشت فرزندشان پس از تولد از بين رفتند و پدرم براى ملاحظه مادرم
كوچكترين اظهار ناراحتى نمى كردند و مادرم نيز به خاطر پدرم حرفى نمى
زد.))
((ايشان با وجودى كه مقيد بودند همسر و
فرزندانشان در راحتى باشند، ولى به هيچ وجه از تجملات خوششان نمى آمد
در خوردن غذا، در عين تميزى جانب اختصار را رعايت مى كردند. هر چند
انواع غذا بر سر سفره اى بود، به خوردن يك نوع غذا اكتفا مى كردند. پس
از بازگشت از نجف حدود ده سال در تبريز بودند، ولى ايشان مى گفتند
زندگى ما در آن جا به خاطر آب و هواى تبريز بسيار بهتر از قم بود، ضمن
اينكه نزديكان و اقواممان نيز در تبريز بودند و با همه اين ها اسباب و
وسايل را فروخته عازم قم شدند.))
زندگى ساده
آيت الله مصباح يزدى كه امروزه از چهره هاى شناخته شده ى حوزه ى
علميه ى قم است ، درباره ى روش زيستن علامه چه زيبا مى گويد و چه نافذ
پرده از شماى زيستى بر مى دارد كه در آن عشق به معبود حرف اول را مى
زند(44)
((قيافه يك روحانيى كه تازه از روستا (شاد آباد
تبريز) به شهر آمده در ذهن خود مجسم كنيد با يك عمامه كرباسى سرمه اى
رنگ ، چنين شخصى مدعى انقلابى در حوزه است ! چه اندازه امكانات مادى در
اختيار دارد؟ نشانى اش يك خانه دو اتاقى است كه آن را به ماهى هشتاد
تومان اجاره كرده است .))
((فرزند برومند آن مرد (علامه ) در اين جا حضور
دارد و به خاطر دارد كه در چه خانه ى كوچك و محقرى بزرگ شده است ، خانه
اى كه حتى نمى توانست دوستانش را در آن جا پذيرايى كند، چون از نظر
امكانات بسيار محدود بود. اوايل آشنايى با استاد از رفتارشان خيلى تعجب
مى كردم ، گاهى مجبور مى شدم براى جواب گرفتن از سؤ الى كه برايم پيش
مى آمد، خدمت استاد در منزلشان شرفياب شوم ، ايشان در حالى كه به جلوى
در منزل آمده و دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته و سرشان بيرون بود،
به سؤ ال من گوش مى دادند و پاسخ مى گفتند.))
((گاهى اين سؤ ال برايم مطرح مى شد كه چرا استاد
نمى خواهند كه من به داخل منزل بروم ؟ بعدها كه آشنايى من با استاد
بيشتر شد و گاهى اتفاق مى افتاد كه بتوانم به داخل منزلشان بروم ، آن
وقت متوجه ى موضوع شدم كه چرا استاد تعارف نمى كرده است . خود ايشان مى
فرمود:))
((اگر من كار كنم و روزى سه تومان مزد بگيرم ،
براى من گواراتر است از اين كه به خانه ى كسى بروم و اظهار حاجتى كنم و
وابستگى با شخصيتى پيدا كنم .))
((مدت ها زندگى استاد از راه حق التاءليف
كتابهاى شان اداره مى شد، مبالغ هنگفتى مقروض بودند؛ و نزديكان ايشان
حتى دامادشان - مرحوم شهيد قدوسى (رضوان الله عليه ) - اطلاع نداشت كه
با آن وضع مادى و با آن امكانات بسيار محدود و با وضع غربت و ناشناختگى
، مى خواهد تحولى را در فرهنگ كشور و جهان اسلام ايجاد كند.))
((علامه طباطبايى به مشكلات كار كاملا آگاهى
داشت و مى دانست در راهى كه پيش گرفته است ، چه ناهموارى ها و پيچ و خم
هايى وجود دارد، ولى تنها با اتكا به خداوند و لاغير، به اين مشكلات
فايق آمد و بار ديگر، خدا به مردم جهان نشان داد كه كسانى كه تنها به
اميد او و تنها با اتكا به او و براى جلب رضايت او كارى را شروع كنند،
خداوند آن ها را موفق خواهد كرد، نهال كوچك آنها را درختى تنومند مى
كند و شاخه هاى ضعيفش را قوى مى كند، كمك هاى غيبى به آنها ارزانى مى
دارد، از الهامات و اشراقات به آنها دريغ نمى ورزد - و چنين كرد!))
((ابتدا اگر كسى به قيافه ى علامه طباطبايى و
وضع كار او مى نگريست ، كارش را كوچك ، كم اهميت ، كم بازده و نافرجام
مى پنداشت ، ولى طولى نكشيد كه خدا او را بوسيله ى شاگردانى ، نظير
شهيد مطهرى كمك كرد. گرد آمدن چنين شاگردانى استاد بزرگوار را دلگرم مى
كرد و به تعليم و تربيت آنها همت گماشت ، از هيچ زحمتى در راه پرورش
آنها خوددارى نكرد، آنها را مثل چشمان خودش دوست مى داشت ، به قدرى
نسبت به شاگردانش مهربان بود كه مى توان گفت كمتر پدرى نسبت به
فرزندان خون چنان محبتى دارد.))