مالك اشتر

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱ -


پيشگفتار

پرواز به سوى ملكوت، همراه مالك اشتر

در جهان بشريت، بعضى از انسانها يا بينش صحيح و گفتار و كردار پاك و خالص خود، ثابت كردند كه انسان مى‏تواند به عاليترين مراحل كمال برسد و آن قدر بالا رود كه از فرشتگان، پيشى گيرد، و سرو آنها گردد.

اين انسانهاى وارسته، بر اساس چهارپايه: ايمان، آگاهى، و خلوص، و تلاش، پى‏گير،(عمل صالح) توانستند خود را بر بلندترين قلعه كمال برسانند، و در جايگاه رفيع و مخصوص راه يافتگان به درگاه خداى بزرگ قرار گيرند.

به گفته حافظ:

تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است
كه از بلندى نظر شاهباز سدره نشين   نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود   ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماه رخسارى   كه خاطر از همه غمها به مهر او شاد است،

آرى مى‏توان در پرتو وارستگى، همت، مقاومت، بينش، خلوص و شهامت، از خاكدان و آويزهاى آن گذشت، و با دو پر ايمان و عمل صالح در فضاى ملكوت به پرواز در آمد، و از عرش و فرش گذشت تا به آنجا كه جايگاه خالصان الهى است، رسيد.

اى بشر، تو داراى چنين پيشينه و سرمايه و استعداد هستى. آن را شكوفا كن و با راه‏يابى به مكتب پيامبران و امامان (عليه السلام)، قفس تن و آلايشهاى آن را بشكن، و در صحراى خرم و سبز معنويت سير كن ، حيف است كه خود را در تنگناى قفس، نابودكنى، دمى به خود آى، و جهان بيرون از اين تنگنا را ببين، كه مولايت امير مومنان (عليه السلام) فرمود:

ان هذا القلوب اوعيه فخيرها او عاها.

اين دلها همانند ظرفها است، بهترين آنها ظرفى است كه پذيرش و فراگيريش بيشتر است..(1)

به عنوان نمونه در اين كتاب در فضاى درياى پر امواج و پرذخاير وجود مالك اشتر، (سلام اللَّه عليه)، يار مجاهد و پاكباز امير مومنان على (عليه السلام) رابطه شاگرد و استاد، مريد و مراد،امت و رهبر، مرشد و مرشد را بنگر، و عظمت على (عليه السلام) را در آينه وجود مالك اشتر تماشا كن، و از اين سير و تماشا لذت ببر، لذتى كه هميشه شيرين و نشاط آفرين است، و به كالبد بى جان، جان مى‏بخشد، و روح خفته را بيدار مى‏كند، و قلب پژمرده را سرشار از شور و شوق مى‏نمايد.

كتاب حاضر

اين بار، قلم به سراغ انسانى مى‏رود كه به راستى بطل الابطال، قهرمان قهرمانها است، نه تنها اين ويژگى را در راستاى شجاعت و شهامت دارد، بلكه در همه ابعاد انسانى، قهرمان قهرمانها است.

به سراغ شخصى مى‏رود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را مومن و عبد صالح خواند و امير مومنان على (عليه السلام) آنچنان او را در سطح بالا معرفى كرد كه فرمود:

رحم اللَّه مالكا فلقد كان لى كما كنت لرسول اللَّه.

خدا رحمت كند مالك اشتر را، كه او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بودم.(2)

نيز فرمود:

لو كان جبلا لكان فندا، لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر.

اگر كوه بود، كوهى بلند و بى مانند بود، كه هيچ مركب راهوارى به آن نرسيد، و هيچ پرنده‏اى را ياراى پرواز بر فراز آن نبود.(3)

اين كتاب فهرست و نمودارى از فرازهاى زندگى درخشان مالك اشتر شيعه ايثارگر و مخلص امير مومنان على (عليه السلام) و به تعبير امام على (عليه السلام)سيف من سيوف اللَّه.

شمشيرى از شمشيرهاى خدا(4)

است و بر اساس مدرك معتبر، تنظيم و تحرير يافته است، اميد آنكه عالى‏ترين درسهاى سودمند انسانى را به ما بياموزد،. و بر توان و توفيق ما براى دستيابى به ارزشهاى سازنده اسلامى و علوى، بيفزايد!

لازم به ذكر است كه: يكى از مدرك ما در اين كتاب، كه بسيار از آن بهره برديم، كتاب ارزشمند مالك اشتر تأليف علامه سيد محمد رضا الحكيم نجفى است، كه به عربى در قطع رقعى در 194 صفحه تحرير شده و در سال 1365 هجرى قمرى، حدود پنجاه سال قبل تأليف شده است، و علامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير،(جلد 9 صفحه 41)، از آن ياد كرده، و مولف آن را ستوده است.

به اميد توفيق و سعادت در پرتو بهره‏گيرى از زندگى درخشان، بالنده، سازنده، و پر آوازه مالك اشتر، قهرمان قهرمانان!

اين كتاب در چهار بخش زير، تنظيم شده گرديد:

1- مالك اشتر در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و در عصر خلافت عمر و ابوبكر (از يمن تا كوفه.)

2- مالك اشتر در عصر خلافت عثمان.

3- مالك اشتر در عصر خلافت امير مومنان على (عليه السلام).

4- مالك اشتر بزرگمرد تقوا و كمالات، و ماجراى شهادت او.

حوزه علميه قم: محمد محمدى اشتهارى

زمستان 1372 ش

بخش اول‏

مالك اشتر در عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)

مالك اشتر از خاندان نخع و مذحج‏

حدود 30 سال قبل هجرت، در پشت ابرهاى تيره و تار جاهليت، در يكى از روستاهاى يمن خورشيدى طلوع كرد، و نوزادى چشم به جهان گشود كه او را به نام مالك خواندند تو به راستى چه نام زيبنده‏اى، كه بعدها روشن شد كه او مالك بر خويشتن است، و مالك بر اراده و نفس و خويش است، و در پرتو همين سيطره و توان معنوى، در همه فراز و فرودها با موفقيت عبور كرده و پيروز شده است.

سيره نويسان، سلسله نسب او را چنين نگاشته‏اند:

مالك بن حارث بن عبد يغوث بن مسلمه بن ربيعه بن حارث بن خزيمه بن نخع بن مذحج.(5)

بنابراين اگر مالك اشتر را نخعى مى‏خوانند، از اين رو است كه ششمين جدش، نخع نام داشت، و اگر او را مذحجى گويند از اين رو است كه هفتمين جدش به همين نام بود.

دودمان نخع و مذحج در يمن مى‏زيستند، و پس از ظهور اسلام، از پيشتازان يمن به سوى اسلام بودند، و شخصيت‏هاى بزرگى از اين خاندان، از برجستگان اسلام در قرن اول اسلام شدند، و خدمات بسيار قابل توجهى به اسلام نمودند.

بر همين اساس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

اكثر القبائل فى الجنه مذحج.

افراد قبيله مذحج در بهشت ، از افراد همه قبيله‏هاى ديگر، بيشترند.(6)

مالك اشتر در يكى از رجزهاى خود در نبرد صفين، قبيله مذحج را ستوده و چنين مى‏گويد:

ولست من حى ربيعه و مضر   لكننى من مذحج الغر الغرر

من از دودمان ربيعه و مضر نيستم؛ بلكه از قبيله فرزانه و برجسته مذحج مى‏باشم.

خاندان نخع در يمن ريشه‏دارترين و شريفترين قبيله در آن سامان بودند، مالك اشتر يكى از درختهاى تنومند و بلند باغستان اين خاندان است كه بر شهرت و عظمت اين خاندان افزود، و تا ابد، افتخار بزرگى براى اين خاندان آورده است.(7)

در اينكه مالك اشتر در چه سالى چشم به جهان گشوده، در تاريخ روشن نيست؛ ولى بعضى از از قراين مى‏توان حدس زد كه او حدود سى سال قبل از هجرت ، متولد شده است، يكى از قراين اين است كه او بعد از جنگ جمل كه در سال 36 هجرت رخ داد، هنگامى كه به دستور على (عليه السلام) نزد عايشه آمد تا او را روانه مدينه كند، عايشه به او گفت: اين تو بودى كه به خواهر زاده‏ام (عبداللَّه بن زبير) ضربه سختى زدى؟

مالك در پاسخ گفت:

نعم لولا كونى شيخا كبيرا، وطا و يا ثلاثه ايام لا رحت امه محمد منه.

آرى من بودم. اگر پير كهنسال نبودم، و سه روز از گرسنگى، شكمم خالى نبود، امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را از دست او راحت مى‏نمودم.(8)

از اين تعبير فهميده مى‏شود كه مالك اشتر در سال 36 هجرت، پيرمرد بود، بنابراين اگر سن او را در اين هنگام، حدود 65 تا 70 سال حدس بزنيم، چنين نتيجه مى‏گيريم كه او حدود سى سال قبل از هجرت متولد شده است.

مالك اشتر، بلند قامت و گردن كشيده و شكوهمند و داراى بازوان پر مو و ستبر، و صداى غرا و بلند بود.

آغاز اسلام مالك اشتر

مالك اشتر در عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) در همان زادگاه خود، روستاى بيشه يمن ، اسلام را پذيرفت؛ ولى سال و چگونگى گرايش او به اسلام در تاريخ ضبط نشده است؛ اما از قراين به دست مى‏آيد، آن هنگام كه در سال دهم هجرت، حضرت على (عليه السلام) از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به يمن رفت، و مردم آنجا را به اسلام دعوت كرد و سپس مردم ديگر يمن، گروه گروه مسلمان شدند.(9)

به احتمال قوى، يكى از آن گروهها، گروه دودمان نخعبودند، كه مالك جزء آنها بود.

گواهى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به ايمان مالك اشتر

مالك اشتر مانند اويس قرنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديد، ولى در عصر آن حضرت، در همان زادگاه خود (يمن) مسلمان شد، و در همان عصر جزء ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به شمار آمد.

جالب اينكه: روزى در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سخن از مالك به ميان آمد، آن حضرت فرمود:

انه لمومن حقا.

مالك، قطعا مومن حقيقى است.(10)

علامه سيد محسن امين، پس از نقل اين روايت مى‏گويد:اين گواهى، معادل گواهى سراسر جهان است؛ زيرا گواهى بزرگترين انسان جهان است، و صدور اين سخن در آن زمان كه مالك اشتر جوان بود، بيانگر آن است كه مالك اشتر در سنين جوانى در جايگاه رفيعى از ايمان قرار داشته است،(11).در ميان اصحاب، تنها ابوذر در بيابان از دنيا رفت، و مالك اشتر با افرادى كنار جنازه او آمدند و جنازه ابوذر را در همان جا به خاك سپردند.(12)(چنانكه شرح آن خاطر نشان خواهد شد.)

آرى مالك اشتر، از زبان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان: مومن حقيقى و صالح معرفى شد.

نتيجه اين كه: مالك اشتر چون رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را نديد، به عنوان ، اصحاب آن حضرت، از مهاجران و انصار نيست؛ بلكه از تابعينبه شمار مى‏آيد؛ ولى در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از مومنان صالح بود.

كنيه و لقب مالك اشتر

مالك را از اين رو كه پسرى به نام ابراهيم داشت با كنيه ابو ابراهيم مى‏خواندند.

و نظر به اين كه در يكى از جنگها (جنگ با مرتدين با جنگ يرموك كه بعدا ذكر مى‏شود) به پلكهاى چشمش آسيب رسيد و آن را جابجا و دگرگون نمود، با لقب اشتر خواندند، زيرا عرب به كسى كه از پلكهاى چشمانش دگرگون مى‏شود مى‏گويد شتر عينه.

و گاهى او را با لقب كبش العراق،قوچ عراق مى‏خواندند، اين لقب از اين رو بود، كه قوچ در يك گله گوسفند معمولا جلودار گوسفندها است، مالك جلودار و سردار و پيشتاز خاندان او كه در كوفه مى‏زيستند، داراى افراد برجسته‏اى مانند كميل بود، و صميمانه از او پيروى مى‏كردند.

مالك اشتر در عصر خلافت ابوبكر و عمر

جنگ با ابو مسيكه، نخستين جنگ مالك اشتر

عصر خلافت ابوبكر بود.عده‏اى كه در يمن و يمامه و... در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مسلمان شده بودند، از اسلام برگشتند و مرتد شدند ، و در مقابل حكومت اسلامى، صف آرايى كردند: ابوبكر از هر سو مسلمانان را فراخواند و آنها را به جنگ مرتدين فرستاد، و آنان را سركوب نمود، يكى از طوايف مرتدين ، طايفه بنو حنيفه بود.

از آنجا كه اسلام در خطر شديد، مدعيان دروغين نبوت و مرتدان بود، ابوبكر از همه مسلمانان جهان آن روز، از جمله از قبيله مذحج استمداد نمود، تا به جنگ دشمنان بروند.

مالك اشتر كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به اسلام گرويده بود، براى حفظ اسلام و احساس مسووليت كرد و براى جنگ با مرتدين، از اقامتگاه خود بيرون آمد و به سپاه اسلام پيوست. جالب اينكه او در يك جنگ خشن ابومسيكه رهبر مرتدين بنو حنيفه را بر سر اسبش بى هوش كرد، و اين حادثه نخستين رخدادى بود كه از مالك اشتر بروز كرد، و مسلمانان به وجود مسلمان دلاور و دريا دلى چون مالك اشتر پى بردند. جنگ مالك با ابو مسيكه چنين بود:

هنگامى كه سپاه اسلام با سپاه بنو حنيفه در برابر هم قرار گرفتند، مالك اشتر در پيشاپيش سپاه اسلام ، ابو مسيكه را به نزديك طلبيد، ابو مسيكه به پيش او آمد.

مالك گفت: آيا بعد از اقرار به توحيد و اسلام ، مرتد شدى و به سوى كفر باز گشتى؟

ابو مسيكه گفت: اى مالك! از من دست بردار، مسلمان شراب را حرام كرده‏اند: من نمى‏توانم شراب ننوشم.

مالك او را دعوت به جنگ كرد و او اين جنگ را پذيرفت و به هم پريدند و درگيرى شديدى بين آنها رخ داد: نخست با نيزه مى‏جنگيدند: سپس نيزه‏هاى خود را به كنار انداخته و با شمشير به جنگ هم پرداختند، در اين هنگام شمشير ابو مسيكه بر سر مالك خورد. سر مالك شكافته شد و به چشمش آسيب رسيد؛ به طورى كه پلكهايش دگرگون گرديد: از اين رو به او اشتر گفتند

مالك اشتر بر گردن اسبش خم شد و به سوى سپاه اسلام حركت كرد، ياران او وقتى وضع او را ديدند، گريه كردند. مالك به يكى از ياران گفت: انگشت خود را به دهان من بگذار. او چنين كرد. مالك انگشت او را با دندانش فشار داد: آن شخص از شدت درد انگشتش، ناله كرد،مالك به اصحاب خود رو كرد و گفت: بر من باكى نيست، وقتى دندانها سالم باشند، سر نيزه نيز سالم است.

سپس ياران بر شكافت سر او آرد سبوس پاچيدند، و با دستمال بستند، آنگاه مالك به ياران گفت: اسبم را بياوريدپرسيدند: براى چه؟ گفت: براى جنگ با ابو مسيكه. اسبش را آوردند، او سوار بر اسبش شد و همچون تيرى كه از چله كمان بيرون مى‏جهد، به سوى ميدان رفت، و با ابو مسيكه به جنگ ادامه داد. طولى نكشيد كه مالك آنچنان ضربه بر ابو مسيكه زد كه او روى زين اسبش بى هوش شد، و چند روز بى هوشى او طول كشيد، و مالك سالم به پايگاه خود باز گشت.(13)

مالك اشتر در جنگ با روم، و در جنگ يرموك‏

سال 13 هجرت، عصر خلافت ابوبكر بود امپراطورى روم همواره به كار شكنى و تجاوز در مرزها مى‏پرداخت و در انتظار فرصتى بود تا به حكومت اسلامى حمله سراسرى كند.

ابوبكر و سران حكومت، هشدار دادند و همه مسلمانان را به جهاد دعوت كردند.

مالك اشتر در پيشاپيش سپاه يمن خود را به جبهه اسلام رسانيد، و به طور فعال در جنگ با روميان شركت كرد.(14)

يكى ديگر از درگيرى هاى كه بين سپاه اسلام و روم ، رخ داد در سرزمين يرموك ، (فلسطين و كرانه‏هاى رود اردن فعلى ) بود. مالك اشتر در اين جنگ نيز ( كه در عصر خلافت عمر رخ داد) قهرمانانه با دشمن جنگيد.

ارطاه‏بن جهش مى‏گويد:در جنگ يرموك، يكى از جنگجويان از سپاه عظيم روح، خارج شد و فرياد زد:

كيست كه به جنگ من بيايد؟!

مالك اشتر به سوى او رفت و به همديگر ضربت زدند.

هنگامى كه مالك ضربت خود را بر او وارد ساخت، گفت:

اين ضربت را از من كه فرزند قدرت و شهامت هستم، بگير!

جنگجوى رومى در حالى كه از شجاعت مالك، سخت وحشت زده شده بود، جواب داد: خدا امثال تو را در ميان قوم من زياد كند.

در همين جنگ بود كه از ناحيه دشمن به چشم مالك، آسيبى رسيد. به طورى كه پلكهاى چشم او را جابجا و دگرگون كرد. از اين رو به او اشتر گفتند؛ زيرا عرب به كسى كه پلكهاى چشمش چنان شود، اشتر گويند.(15)

مالك اشتر، در ايران، در جنگ قادسيه‏

عصر خلافت عمر بود. در سال 14 هجرت، عمر تصميم بر فتح سرزمين ايران گرفت. سپاه عظيمى تشكيل داد و آن را به فرماندهى سعد و قاص به سوى قادسيه (حدود پنج فرسخى ناحيه غربى كوفه، كه آخرين نقطه سرزمينهاى عرب بود) روانه ساخت.

ولى سعد و قاص در قادسيه دريافت كه سپاه ايران، بسيار عظيم است. نگران شد و ماجرا را در ضمن نامه‏اى براى عمر نوشت و از او كمك خواست. عمر براى ابو عبيده جراح كه با سپاه خود در شام بود، نامه نوشت كه با سپاه خود به سپاه سعد بپيوندد و او را يارى كند.

ابو عبيده با سپاه خود كه در آن، هزار نفر جنگجوى سواركار و دلاور بود، روانه قادسيه شد.

مالك اشتر پيشاپيش سپاه ابو عبيده، به عنوان سواركار ممتاز به سوى قادسيه حركت كرد، آنها با سپاه ايران جنگيدند و پيروز شدند، و سپاه اسلام مدتى به عنوان مرزدار، در قادسيه ماند، و سعد و قاص در انتظار فرمان خليفه بود تا خانه هجرت و اقامتگاه مسلمين را در سرزمين ايران مشخص كند، عمر براى او نامه نوشت:

مكانى را براى اقامتگاه مسلمانان انتخاب كن كه بين آن و مدينه، دريايى وجود نداشته باشد، سعد و قاص پس از رسيدن اين فرمان، به سپاه خود دستور داد، از قادسيه خارج شده و از آنجا حركت نمايند.(16)

به اين ترتيب مى‏بينم، مالك اشتر در آزاد سازى ايران از زير يوغ شاهان ساسانى، و آيين و آتش پرستى، از سرداران سپاه اسلام بود، و اين در راستا شركت فعال داشت. از اين رو، برگردن ما ايرانيان حق بزرگى دارد.

سكونت مالك و خاندانش در كوفه‏

سپاه اسلام از قادسيه حركت كردند، تا به شهر انبار (ده فرسخى غرب بغداد كه به زبان ايرانيان فيروز شاپور نام داشت ) رسيدند؛ ولى بدى آب و هوا و زيادى پشه آنجا باعث شد، كه از آنجا به روستاى كويفه ابن عمر كه در نزديك كوفه بود، منتقل شدند، شرايط نامساعد آب و هواى آنجا را نيز نپسنديدند و سرانجام به كوفه انتقال يافتند، كوفه را از نظر آب و هوا و... مناسب و مساعد يافتند، و در همانجا استقرار يافتند.

به اين ترتيب، مالك اشتر با خاندان خود در ناحيه شرقى مسجد فعلى كوفه، سكونت گزيدند واز آن پس، كوفه وطن مالك اشتر شد.به طورى كه به هر جا سفر مى‏كرد، سرانجام به كوفه باز مى‏گشت.(17)

با توجه به اينكه مالك در سال 14 يا 15، هجرى وارد كوفه شد، و تا آخر عمر آنجا را مركز سكونت خود قرار داد، چنين نتيجه مى‏گيريم كه او حدود 24 سال در كوفه بوده است.

و اين نيز امتيازات مالك است كه براى حفظ اسلام و مرز دارى از حريم آن، از وطن و زادگاه خود هجرت كرد و با هجرت و جهاد خود، به يارى اسلام همت نمود و در اين راه، جان نثارى و ايثارگرى كرد.

(پايان بخش اول)