فضه همراز زهرا (س)

محمد عابدى ميانجى

- ۲ -


بى گمان فضيلت هايى كه فضه در سايه تلاش و همگانى با اهل بيت كسب كرد، منحصر در يك يا چند مورد نبود. از اين روى ذبيح الله محلاتى در رياحين الشريعه مى نويسد: ((سى آيه در حق اميرمؤ منان بدون استثناى فضه وارد شده است كه از فوائد و علائم متابعت ، خلوص و مودت اوست . و آن بر حسب ظاهر صبر و شكيبايى بر گرسنگى در مدت سه روز است كه در اطعام قرض نان به مسكين و يتيم و اسير با موالى خود همراهى مى كرد. فضه گرسنه بود، زمانى كه اهل بيت گرسنه بودند و تشنه بود، وقتى آنها تشنه بودند. نمى خوابيد، وقتى آنها نمى خوابيدند، روزه بود، وقتى روزه بودند...))(45)
آنچه براى بانوان ما در عصر حاضر مى تواند راهكارى براى دستيابى به قله هاى معرفت و شرافت معنوى باشد، پى بردن به سر مقاماتى است كه بانوانى شايسته چون فضه به آن دست يافته اند. و ما سعى داريم به اجمال آنچه را كه از كتب روايى و تفسيرى درباره اين شايستگى يافته ايم ، باز گوييم .
البته اين راز چيزى جز همراهى با اهل بيت نيست . ولى بايد توجه داشت كه اين همراهى به معناى تقليد محض و بى دليل نبود، بلكه همراهى ((لوجه الله )) بود و فضه به پاكى راه آنان ايمان داشت . از اين روى صادقانه و خاضعانه راه آنان را پى مى گرفت و به اين ترتيب عمل او مصداق ((لوجه الله )) مى شد. فضه براى اين همگامى چند مرحله را طى كرد كه به شرح ذيل است :
وفاى به نذر: بشر به هنگام گرفتارى روى به خدا مى آورد، اما به محض ‍ خلاصى ، خدا از يادش مى رود. نذر، انسان را به پروردگار توجه مى دهد تا گرفتاريش برطرف شود. وفاى به عهد و نذر انجام اعمالى است كه خداى تعالى به آن دستور داده است و عدم وفا به عهد و نذر به فراموشى سپردن خداست و به اين صورت بين دستيابى به شرافت معنوى و وفاء به نذر رابطه اى عميق وجود دارد.
ترس از روز حساب : مشخصه ديگر ابرار، به فكر حساب و روز جزاء بودن است ، چه انسان هاى نيكوكار نيز نمى توانند به طورى كه شايسته خداست ، او را عبادت كنند. از اين روى همواره نقص و كاستى در اعمال انسان وجود دارد و فضه با آگاهى از اين نقيصه و ترس از حساب توانست با ميل خود به يارى مستمندان بپردازد.
اطعام نيازمندان : سركوب خودخواهى و برترى جويى در سايه اطعام به ديگران خصوصا نيازمندان تحقق مى يابد. اطعام به اين معنى است كه شخص تنها خود را نمى بيند، بلكه ديگران را نيز مستحق يارى مى داند و به آنان عشق مى ورزد.
رضايت خدا: رضايت اساس اعمال است تا آنجا كه اهل بيت هيچ درخواستى از فقير و اسير و يتيم ندارند و در هنگام گفتگو نيز تنها با خدا سخن مى گويند و از او پاداش مى خواهند.
از اين رو امام صادق عليه السلام درباره اين بخشش به خاطر خدا غذا مى دهيم و از شما مزد و تشكرى نمى خواهيم .
امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم اين را نگفتند؛ بلكه با خود چنين گفتند و خدا از باطن آنها خبر داد...(46)

وعده غذاى بهشتى
بعد از رويداد بى نظير (اطعام و ايثار و نزول آيات الهى ) موضوع وعده شراب و غذاى بهشتى براى اين روزه داران ايثارگر از اهميت فوق العاده اى برخوردار است ، زيرا فضه توفيق مى يافت از ثمره كار بزرگ خود در اين دنيا، آگاه بشود و خداوند متعال با فرستادن آيات خود، از وفاى به نذر و ايثار و اطعام آنان قدردانى مى كند و در قبال آن ، نوشيدن از جام هاى آميخته به كافور و چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و هر جا خود بخواهد روان مى سازد، را به آنها بشارت مى دهد و مى فرمايد: اءن الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونه تفجيرا ذكر ثواب و پاداش از لحاظ روانى تاءثير زيادى در رفتار فضه به جا مى گذاشت و او را وادار به اصلاح بيش از پيش خود و انفاق افزونتر مى كرد؛ اما اينكه چرا ذكر پاداش با جام ها و چشمه هايى آغاز مى شود كه به كافور آميخته اند و هر جا ابرار بخواهند، جريان مى يابد، بايد گفت : چون جام ها و چشمه ها با قوى ترين انگيزه انسانى ارتباط دارند، و ثابت شده است كه انگيزه تشنگى و گرسنگى در ساختار آدمى نقش مهمى دارند.(47)

بخش سوم : تا غسل مهتاب

غروب ابدى
سال دهم هجرى ، اولين سالى بود كه فضه تلخى هاى زندگى جديدش را تجربه كرد. در اين سال پيامبر خدا (ص) پس از انجام آخرين مراسم حج كه به (حجة الوداع ) شهرت يافت ، حالش رو به وخامت گذاشت ، تا اينكه روز دوشنبه ، 28 صفر سال ده هجرت ، با تمام غم و اندوهش فرا رسيد. در اين روز فضه در كنار فاطمه زهرا (س ) بود او كه شاهد غم و اندوه جانكاه فاطمه (س ) بود، حضرت را دلدارى مى داد و اميدوارش مى ساخت كه حال رسول خدا (ص) بهتر خواهد شد؛ اما بالاخره آن غروب ابدى فرا رسيد و آخرين فرستاده الهى چشم از جهان فرو بست .(48)
فضه آن روزها را خوب به خاطر سپرد؛ روزهايى كه او و ديگر بانوان علاقمند به اهل بيت و فاطمه زهرا (س ) مونس يگانه دختر رسول خدا (ص) بودند. او اخبارى مهم و گاه منحصر به فرد، از اوضاع و احوال آن روز، را براى آيندگان به يادگار گذاشت .
او مى گفت : ((وقتى پيامبر خدا (ص) وفات يافت ، كوچك و بزرگ سوگوار شدند. گريه بر حضرت زياد شد، دلدارى دهنده اى نبود و مصيبت حضرت بر نزديكان اصحاب ، اولياى دوستان ، بيگانگان و خويشاوندان سخت بود. كسى را ملاقات نمى كرديم ، از زن و مرد، مگر اينكه مى ديديم گريان و نالان است .(49)
سرتاسر وجود فضه را داغ جدايى از دوست داشتنى ترين خلق خدا، فرا گرفته . او بيش از هر مسلمان ديگر از اين غم جانكاه مى سوخت .

دوران انحراف
سرآغاز ظهور فرقه هاى مختلف فكرى و سياسى منافقان را دوران بايد از رحلت حضرت محمد (ص) دانست و مطالعه زندگى فضه در اين دوره مى تواند پيام هاى مهمى از ((استقامت در مسير حق )) را به ما نشان مى دهد.
آنچه باعث شد فضه راه حق را برگزيند چه بود. و او با چه انگيزه اى در مقابل سيل تحريف واقعيتها و غصب حقوق مسلم مقاومت كرد؟ تاريخ پاسخ اين پرسش را در ((معرفت )) عميقى مى داند كه فضه در پرتو زندگى با اهل بيت عليهم السلام به دست آورد. او نمى توانست باور كند بانويى كه در تقسيم كار خانه با خادمى تنها و بى سرپرست ، عدالت را تا آخرين مرز رعايت مى كند، در ادعاهاى سياسى اش نيز صادق نباشد و يا رادمردى چون على عليه السلام زهد را در عين دسترس به اموال دنيا پيشه ساخته بود، ذره اى به حكومت دنيوى دلبستگى داشته باشد. اين عامل موجب شد تا در ميان كشمكش هاى سياسى ، او راه صحيح را برگزيند و مانند (اسماء بنت عميس ، ام ايمن و...) در راه مستقيم ثابت قدم بماند، اين نكته قابل تاءمل است كه اين تعداد انگشت شمار از زنان هر چند اندك بودند، اما توانستند به طور شگفت انگيز از سيطره فكرى و تبليغى جريان حاكم خارج شوند و اين درايت سياسى دقيقا در زمانى صورت مى گرفت كه بعضى نزديكان پيامبر، حتى برخى همسران حضرت به وضع موجود و حكومت ايجاد شده رضايت دادند.

ارزش رويكرد فضه در اين فضاى بحرانى آنگاه آشكار مى شود كه به كنيزان هم گروه و هم وطن وى نظرى بيفكنيم كه هر يك در منزلى از خانه هاى مدينه به خدمتكارى مشغول بودند و هرگز در كشمكشهاى سياسى وارد نمى شدند.
اما سكوت در مكتب فضه جاى نداشت . او بعد از رحلت رسول اكرم (ص) به اقليتى از زنان پيوست كه با مظلوميت تمام از افشاى حقيقت پرهيز نكردند و در صف طرفداران اميرمؤ منان عليه السلام و فاطمه زهرا (س ) قرار گرفتند.
فضه و ديگر بانوان حامى اهل بيت چندين راه براى افشاى پليدى حاكمان و غاصبان در پيش روى داشتند كه نقل سخنان فاطمه زهرا (س ) كه خود افشاگر چهره منافقان و دلايل انحراف از بيعت با على عليه السلام در حجة الوداع بود، يكى از اين روش ها بود. فضه نيز به خوبى از اين روش ‍ استفاده كرد و چهره غاصبان را با نقل سخنان فاطمه زهرا (س ) براى مردم آشكار ساخت .

در برابر طاغوت
فضه كه از نزديك شاهد مظلوميت هاى اهل بيت بود و بارها از زبان دختر رسول خدا (ص) واژه هايى چون : ((ملامت دشمنان ، تنهايى ، نداشتن ياور، روى گرداندن مردم ، ضعف تحميل شده و...)) مى شنيد، چنان بينشى يافت كه توانست در كنار فاطمه بماند و به دفاع از حريم رسول الله اقدام كند.
البته او تنها خادمه اى بود كه از سرزمينى دور براى خدمت به مدينه آورده شده بود، ولى خدمت در خانه اهل بيت و همراهى با پيامبر از نظر اجتماعى چهره اى محبوب از وى ساخته و پرداخته بود و فضه از هزينه كردن اين چهره محبوب در راه دفاع از ولايت اميرمؤ منان باكى نداشت و بى گمان خود مى دانست كه در صورت از بين رفتن اين جايگاه اجتماعى حكومت به راحتى عوامل مى توانستند تا مرز نابودى او پيش روند.
فضه راهش را انتخاب كرد و در مقابل ، صدماتش را نيز به جان خريد. او در سخت ترين شرايط نيز از همراهى اهل بيت عليهم السلام دست برنداشت و با غير اميرمؤ منان بيعت نكرد.
بعد از بيعت اجبارى مردم با خليفه اول ، جمعى از مردان و زنان در خانه امير مؤ منان جمع شدند و از بيعت خوددارى كردند. در واقع اين خانه به پايگاه طرفداران اميرمؤ منان عليه السلام تبديل شد.
فضه نيز در اين جمع حضور داشت و علاوه بر خدمت به اهل بيت ، با جراءت و شهامت در مقابل غاصبان ايستاد و با بينش سياسى قوى ، به احتجاج پرداخت و ولايت على عليه السلام را براى آنان بازگو كرد. اين موضعگيرى هاى شديد سياسى از چنان صداقت و اهميتى برخوردار بود كه خليفه دوم در نامه اى كه به ((معاويه بن ابى سفيان )) نوشته است ، از جراءت فضه و احتياج او سخن مى گويد و مى نويسد:
((اى پسر ابوسفيان ! بدان كه با خالد بن وليد، قنفذ و عده اى از خواص ‍ اصحابم به در خانه فاطمه رفتيم و در را به شدت كوبيديم .
على ، فاطمه ، حسن ، حسين ، زينب ، ام كلثوم و فضه در خانه بودند. فضه پشت در آمد و گفت : چه مى خواهى ؟ گفتم : به على بگو، بيرون بيايد و با جانشين رسول خدا (ص) بيعت كند؛ اما فضه ايستاد و به جاى رساندن پيام من ، شروع به احتجاج با من كرد.
گفتم : برو به على بگو بيرون بيايد و گرنه وارد خانه خواهم شد، تا خود او را بيرون بكشم . فضه همچنان ايستاده بود و مانع من بود در همان لحظه صداى فاطمه (س ) را شنيديم كه مى گفت :
اى گمراهان تكذيب كننده ! چه مى گوييد و چه مى خواهيد؟ اى عمر! از خدا پروا نمى كنى و داخل خانه من مى شوى ؟ آيا با گروه شيطانى ات مرا مى ترسانى ؟ حال آنكه گروه شيطان ضعيف است . واى بر تو!! اين چه جراءتى است كه بر خدا و رسول او يافته اى ؟ مى خواهى نسل رسول خدا را در زمين قطع كنى و نور خدا را خاموش كنى ؟...
به خدا قسم اى پسر خطاب ! اگر ناشايست نمى دانستم كه بلا بى گناهان را نيز شامل شود، مى ديدى كه خدا را قسم مى دادم و او سريع الاجابه است . اى پدر؛ اى رسول خدا! اينگونه با دوستدار تو و ياور دختر تو رفتار مى كنند.(50)
در تمام اين مراحل فضه كنار فاطمه و نزديكترين فرد به او بود و در حوادثى كه لحظاتى بعد رخ مى داد، نيز فاطمه زهرا (س ) با مظلوميت تمام از او يارى خواست .

دستم را بگير
هنوز سخنان فاطمه زهرا (س ) تمام نشده بود و فضه نگران و مضطرب در كنار حضرت ، ايستاده بود تا دختر رسول خدا را آرام كند، اما به يك باره صداى گوش خراش شكسته شدن در منزل مولى على عليه السلام همه را وحشت زده كرد و لحظه اى بعد آنچه نبايد مى شد، اتفاق افتاد. ابن خطاب در ادامه نامه اش به معاويه ، به اين فراز از واقعه دلخراش آن روز نيز اشاره مى كند و مى نويسد:
هيزم جمع كرده ، در را آتش زدم . فاطمه (س ) پشت در مانع از ورودم شد... وقتى كشته هاى بدر و احد را، كه به دست على هلاك شده بودند، به ياد آوردم ، بر افروختم و به يك باره لگدى محكم بر در خانه كوبيدم . در با صداى مهيبى باز شد. فاطمه پشت در بود، در را به گونه اى فشار دادم كه كودكش (محسن ) سقط شد. فاطمه چنان ناليد كه گويى مدينه زير و رو شد و داد زد:
آه يا فضه الى فخذينى فوالله لقد قل ما فى احشايى من حمل .(51)
آه اى فضه ! به سويم بشتاب و مرا درياب . به خدا قسم كودكم كشته شد. او به ديوار تكيه داد و من در را به عقب انداخته ، داخل خانه شدم ، فاطمه با آن حال روبرويم ايستاد تا مانع ورود من شود و من از روى چادر سيلى محكمى به گوشش كوبيدم .
آرى و از اين روز بود كه خاندان اهل بيت براى هميشه در تاريخ آينه مظلوميت شدند. مظلوميت هايى كه براى بسيارى از بزرگان نيز قابل تصور نبود و آنان گاه با ديده ترديد به اينگونه روايات مى نگرند.
سليم بن قيس هلالى نيز از اين افراد بود لذا به حضور سلمان فارسى رسيد و از سلمان پرسيد: آيا واقعا اين جماعت ، بدون اجازه وارد خانه فاطمه شدند؟ سلمان فرمود: آرى !! به خدا قسم كه دختر پيامبر مقنعه نيز بر سر نداشت و استغاثه مى كرد: يا ابتاه ! يا رسول الله ! همين ديروز بود كه از ميان ما رفتى و فرياد زد يا فضه ! به خدا قسم كه كودكم را كشتند)).(52)

محرم كوثر
فاطمه (س ) پس از رحلت رسول الله (ص)، احساس تنهايى مى كرد و بى فايى مردم نسبت به توصيه هاى پيامبر او را به شدت آزرده خاطر ساخته بود. در اين شرايط بحرانى ، فضه از معدود محرمان وى بود در اين باره امام صادق مى فرمود: اميرمؤ منان (ع ) فرمود: وقتى از مرقد پيامبر برگشتيم ، فاطمه ناله اى كرد. به سويش رفتم و پرسيدم : از چه شكوه مى كنى ؟ او از خوابى كه ديده بود، مرا آگاه كرد و گفت : وقتى وفات كردم ، كسى جز ام سلمه ، ام ايمن و فضه و از مردها دو پسرم و عباس ، سلمان ، عمار، مقداد، اباذر، و حذيفه مطلع نشوند، و فقط شب دفن شوم و محل قبرم را كسى نداند.(53)

بر اساس اين روايت محرمان واقعى اسرار اهل بيت در اين مقطع تاريخى روشن مى شود و در فضه نوبيه نيز يكى از آنهاست و اين مقام به دست فضه نيامد مگر به خاطر اينكه وى با وجود تمام خطرها در جبهه اقليت ماند و مونس و هم دم فاطمه شد. از اين روى دختر رسول خدا (ص) سخن دل خود را با او در ميان گذاشت .

عشق به خدا
براى آشنايى با ميزان علاقه فضه به فاطمه همين بس كه بدانيم ، تا نام حضرت فاطمه زهرا (س ) را مى بردند، اشك چشمانش را پر مى كرد و مرواريدوار بر گونه هايش جارى مى شد. نمونه بارز آن را در ملاقات ورقة بن عبدالله در مراسم حج با فضه به وضوح مى توان مشاهده كرد.

ورقة بن عبدالله در ملاقاتى با فضه از حال فاطمه زهرا (س ) در هنگام وفات سؤ ال كرد، خود مى گويد: ((تا سخن مرا شنيد، چشمانش از اشك پر شد و گريست ، آنگاه گفت : اى ورقة بن عبدالله ! اندوه ساكن مرا به هيجان در آوردى و مصيبت و دردهاى دلم را كه در قلبم پوشيده بود، آشكار كردى .))(54)
او هميشه خود را با نام فضه كنيز فاطمه زهرا (س ) معرفى مى كرد و به اين وسيله نيز ارادت خود و اشتياقش را به فاطمه زهرا (س ) نشان مى داد. آنگاه كه ورقة بن عبدالله به وى گفت : گمان دارم از دوست داران اهل بيت عليهم السلام هستى ، در پاسخ وى اينگونه سخن بر زبان جارى ساخت انا فضه امه فاطمه زهرا بنت محمد المصطفى (ص). من كنيز فاطمه زهرا (س ) دختر محمد مصطفى (ص) هستم .(55) و آنگاه كه مى خواست از فاطمه زهرا (س ) يادى كند، با عنوان سرور و بزرگ ياد مى كرد و مى گفت :
((مولاتى الزهرا (س ))) بانويم فاطمه زهرا (س )(56) . به هر روى فضه هميشه ميل قلبى خود و رضايت خاطرش از بانوى بزرگوار اسلام را ابراز مى داشت .

روايت فراق تا شهادت
فضه نوبيه به اين دليل كه در كنار فاطمه زهرا (س ) بود و ((مقام محرم )) او را داشت و نيز به خاطر عشق و علاقه اش به دختر رسول خدا (ص) از تمام قضاياى پشت پرده كه براى غصب ولايت صورت مى گرفت ، آگاه بود. در حالى كه برخى از اصحاب به شدت در پس كسب مقام حكومت بودند ((فضه نوبيه )) مى ديد كه فاطمه (س ) با چشمان گريان از فراق پدر مى نالد و با ناله هاى جان سوزش از مظلوميتش شكوه مى كند.
ابن هشام مى نويسد: ((ابوبكر به همراه ابن خطاب و ابو عبيده و گروهى از اصحاب سقيفه مى آمدند، در حالى كه به هيچ كس برخورد نمى كردند، مگر اينكه او را كتك مى زدند و جلو مى آوردند و دستش را مى گرفتند و روى دست ابوبكر مى گذاشتند و خواه ناخواه از او بيعت مى گرفتند.))(57)
فضه در راستاى همان روش تبليغى خود براى افشاى چهره غاصبان ولايت مظلوميتهاى فاطمه زهرا (س ) را از لحظه وفات پدر تا شهادتش ، به تصوير كشيد. او در ملاقات با ورقة بن عبدالله ازدى مى گويد: ((از اهل زمين ، اصحاب و نزديكان و دوستان ، كسى به اندازه مولايم فاطمه (س ) غمگين و گريان نبود. هر لحظه اندوهش تجديد مى شد و گريه اش افزونتر مى شد.
او هفت روز نشست . ناله اش خاموش نشد و رنجش آرامش نيافت . هر روز گريه اش بيشتر از روز قبل مى شد. وقتى روز هشتم شد، اندوهى ، را كه پنهان ساخته بود، آشكار ساخت ...
طاقت نياورد، بيرون آمد و فرياد زد. گويا از زبان رسول خدا (ص) سخن مى گفت . زنان رو به او كردند و پسران و دختران بيرون آمدند. مردم گريه مى كردند، ضجه مى كشيدند و از هر گوشه اى آمده بودند. چراغ ها خاموش ‍ شد تا صورت هاى زنان ديده نشود، زنان گمان كردند كه رسول خدا (ص) از قبر برخاسته است . مردم در دهشت و وحشت فرو رفتند و فاطمه (س ) ندا زد و ندبه كرد.
اباه وا ابتاه وا صفياه وا محمداه وا اباالقاسماه وا ربيع الارامل و اليتامى من للقبلة و المصلى و من لا بنتك الوالهة الثكلى .(58)
پدر، واى پدر، واى برگزيده خدا، واى محمد (ص)، واى اباالقاسم واى بهار بيوه زنان و يتيمان چه كسى رو به قبله ايستد و نماز گذارد و چه كسى براى دختر مصيبت زده و حيران تو هست ؟
آنگاه برگشت . از شدت گريه ديگر چيزى را نمى ديد. تا اينكه از قبر پدرش ‍ محمد (ص) دور شد. وقتى نگاهى به خانه كرد، يك سمتش به سوى ماءذنه قرار گرفت . قدم هايش را كوتاه كرد و همچنان ناله بر مى آورد، تا اينكه بيهوش شد. زنان به سويش شتافتند و آب به صورتش پاشيدند تا به هوش ‍ آمد آنگاه گفت :
پدر جان قوتم و خويشتن دارى خود را از دست داده ام . دشمن مرا سرزنش ‍ مى كند. حزن و اندوه مرا مى كشد. پدر جان يكه و تنها باقى مانده و در كار خود سرگردانم . صدايم خاموش ، پشتم شكسته ، زندگيم در هم ريخته و روزگارم تيره شده است . پدر جان ! پس از تو براى وحشتم مونسى نمى يابم و مانعى براى گريه ام و ياورى براى ضعفم پيدا نمى كنم . آرى پدر بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرئيل و مكان ميكائيل از بين رفت . پدر جان ! پس از تو روابط انسان ها دگرگون شد و درها به روى من بسته شد. پدر عزيز؛ من بعد از تو از دنيا نفرت دارم و تا زمانى كه نفسم برآيد، بر تو گريه خواهم كرد. پدر جان ! شوق من نسبت به تو پايانى و اندوهم بعد از تو انجامى ندارد. فرياد اى پدر فرياد اى پروردگار جهانيان !(59)
فضه بعد از نقل تمام سخنان فاطمه زهرا (س ) مى گويد:
((فاطمه (س ) به خانه اش برگشت ، شب و روز گريست و اشكش قطع نشد. بزرگان مدينه جمع شدند، به نزد على (ع) رفتند و گفتند: اى اباالحسن (ع) فاطمه (س ) شب و روز گريه مى كند و كسى از ما نيست كه شب را به راحتى به صبح برساند...از او بخواه يا شب گريه كند يا روز. على (ع) به نزد فاطمه (س ) آمد، فاطمه (س ) با ديدن على (ع) آرام شد. على (ع) گفت : اى دختر رسول خدا (ص) بزرگان مدينه از من خواسته اند تا از تو بخواهم يا شب گريه كنى يا روز، فاطمه (س ) فرمود: اى اباالحسن چقدر اندك است ماندن من در ميان مردم و چه قدر نزديك است پنهان شدن من از جمعشان . سوگند به خدا هرگز سكوت نخواهم كرد نه شب و نه روز گريه ام را تعطيل نمى كنم تا اينكه به پدرم رسول خدا (ص) بپيوندم . على (ع) فرمود: هر طور دوست دارى عمل كن .))(60)
فضه مى گويد: از آن پس على (ع) خانه اى براى فاطمه در بقيع ساخت كه ((بيت الاحزان )) ناميده مى شد. فاطمه (س ) با حسن و حسين عليهم السلام به آنجا مى رفت و بين قبرها گريان بود، وقتى شب از راه فرا مى رسيد، على (ع) مى آمد و او را به خانه مى برد. به همين صورت بود تا اينكه بيست و هفت روز گذشت و فاطمه (س ) مريض شد.
روز چهارشنبه كه على (ع) نماز ظهر را خواند، به سوى خانه روان شد. در راه از وخامت حال فاطمه آگاهى يافت ، به سرعت خود را به او رساند و با وى سخن گفت .(61)
اى پسر عمو! مرگى را كه گريزى از آن نيست ، يافته ام . من نمى دانم كه بعد از من براى ازدواج نكردن تحمل نخواهى داشت . اگر ازدواج كردى يك روز و شب را به فرزندان من و روز و شب ديگر را به او اختصاص بده . به صورتشان داد مزن كه آنها يتيم و غريب و شكسته هستند. ديروز پدر بزرگ و امروز مادرشان را از دست داده اند. واى بر مادر آنان كه اين دو را بكشند و به خشم آورند.
على (ع) پرسيد: اين خبر را از كجا مى دانى اى دختر رسول خدا (ص). فاطمه (س ) در ضمن سخنانش فرمود:
رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه در قصرى از دُر سفيد است ، وقتى مرا ديد، فرمود: به سويم بشتاب ، عزيزم كه مشتاق تو هستم . گفتم : به خدا قسم كه اشتياق من براى رسيدن به شما بيشتر است .
فرمود: تو امشب نزد من هستى و او در آنچه وعده مى دهد، راستگو و عمل كننده است . فاذا اءنت قراءت يس فاعلم اءنى قد قضيت نحبى سوره ياسين را برايم بخوان و بدان كه از دنيا مى روم ! پس مرا غسل بده و لباسم نگشاى كه من طاهره مطهره هستم و با تو نزديكترين اهلم بر من نماز بخوانند و شب مرا دفن كن كه به اين واقعه حبيب من رسول خدا (ص) آگاهم ساخت ...))(62)

غسل مهتاب
بر اساس وصيت حضرت زهرا (س ) بايد مراسم تشييع ، غسل و دفن به صورت مخفيانه صورت مى پذيرفت ، اما فضه به عنوان محرم فاطمه زهرا (س ) و يكى از نزديكترين اشخاص به وى توفيق يافت در مراسم غسل و كفن آن بانوى دو سرا نيز شركت كند. در اين مراسم على (ع) از وى مانند فرزندان فاطمه (س ) دعوت كرد تا براى آخرين بار سيماى دختر پيامبر را به نظاره بنشينند.
فضه آن روز تلخ را از زبان على (ع) مى گويد: ((به خدا قسم ! كارش را به عهده گرفتم و با لباسش غسل دادم . به خدا او مبارك ، طاهر و مطهر بود. آنگاه با باقى مانده حنوط پيامبر، حنوط كشيدم و كفنش كردم . وقتى خواستم رداء را ببندم ، گفتم : اى ام كلثوم ، اى زينب ، اى فضه ، اى حسن ، اى حسين بشتابيد و از مادرتان بهره گيريد كه اين جدايى است و ديدار در بهشت است .(63)
آنگاه فضه خداحافظى تك تك اشخاص حاضر با فاطمه زهرا (س ) را شرح مى دهد و در آخر مى گويد: ((على (ع) جنازه را به سوى قبر رسول خدا برد و گفت :
السلام عليك يا رسول الله . السلام عليك يا حبيب الله . السلام عليك يا نور الله .السلام عليك يا صفوة الله . السلام عليك و التحية واصلة منى اليك و لديك و من ابنتك النازلة عليك بفنائك و ان الوديعة قد استردت و الرهنة قد اخذت . فوا حزناه على الرسول ثم من بعده على البتول و لقد اسودت على الغبراء و بعدت عنى الخضراء فوا حزناه ثم وا اسفاه . با اهل و اصحاب و موالى و دوستداران و طايفه اى از مهاجران و انصار آنگاه بر حضرت نماز خواند وقتى او را در قبر گذاشت و سنگ لحد بر آن نهاد اين اشعار را خواند:

ارى علل الدنيا على كثيرة   و صاحبها حتى الممات عليل
لكل اجتماع من خليلين فرقة   و ان بقايى عندكم لقليل
و ان افتقارى فاطما بعد احمد   دليل على ان لا يدوم خليل 64

مى بينم كه ناگوارى هاى دنيا نسبت به من زياد شده است و تا هنگام مرگ صاحبش را رها نمى كند.
هر اجتماعى از دوستان روزى از هم جدايى مى شوند و من هم مدت كوتاهى نزد شما هستم .
و رحلت فاطمه (س ) بعد از پيامبر (ص) دليل بر اين است كه دوستى دوام ندارد.

بخش چهارم : تا عصر سرخ

خانواده و فرزندان
بعد از شهادت حضرت زهرا (س ) فشارهاى سياسى قدرت حاكم براى از بين بردن نفوذ و مقاومت اهل بيت عليهم السلام و اقليت طرفدار آنان ، فزونى يافت . هر دو ستون بر پا دارنده خيمه اسلام (پيامبر و فاطمه ) فرو ريختند و اميرمؤ منان با يارانى انگشت شمار، در معرض خباثت ها و دشمنى ها واقع شد.
فضه ، همراه هميشگى خاندان پاكان با ((زبرا))(65) ديگر خادمه ى حضرت اميرمؤ منان (ع) در اين دوره غريب و در اين برهه ى حساس نزد اميرمؤ منان (ع) بودند و از كودكان فاطمه (س ) سرپرستى مى كردند. در همين دوران به تشويق على (ع) فضه براى تشكيل زندگى مشترك آماده شد و سرانجام با راهنمايى هاى على (ع) با ((ابوثعلبه )) كه او هم از اهالى حبشه بود، ازدواج كرد. اين خبر را در تاريخ چنين مى خوانيم : ((فاطمه زهرا (س ) جاريه اى داشت به نام فضه و بعد از ايشان به اميرمؤ منان اختصاص يافت و توسط آن بزرگوار به ابوثعلبه ى حبشى تزويج شد.))(66)
ازدواج وى با ابو ثعلبه بعد از شهادت فاطمه زهرا (س ) بود و حاصل آن براى فضه و ابو ثعلبه تولد يك پسر بود. اين پيوند به زودى از هم گسست و بلاى زمانه به زودى فضه و تنها فرزندش را در غم وفات پدر فرو برد. بعد از آن بار ديگر به راهنمايى على (ع) با مردى به نام ((سليك غطفان )) ازدواج كرد. در برخى كتب (67) از وى به نام (مليك ) ياد شده است . در همين حين يگانه فرزند فضه از ابوثعلبه نيز وفات يافت .(68)

يكى از نويسندگان بر خلاف ديگران مدعى است كه زمان ازدواج فضه نوبيه ، به دوره حيات فاطمه زهرا (س ) بر مى گردد. او مى نويسد: ((ابو ثعلبه از دنيا رفت ، فاطمه از فضه دلجويى كرد و او را با خود ماءنوس كرد تا خود از دار جهان رحلت كرد. فضه بعد از وفات فاطمه (س ) با مردى به نام ((سليك )) ازدواج كرد.))(69)
ولى به نظر مى آيد دليلى براى اثبات اين ادعا وجود ندارد و هيچ مدركى نمى توان در تاءييد آن ارائه كرد.
در اغلب كتب تاريخى نامى از فرزندان سليك به ميان نيامده است . از اين روى برخى احتمال داده اند فرزندان فضه از شخصى ديگر باشند، زيرا در موارد فراوانى نام دختر، پسران و نوه هاى فضه در حافظه تاريخ ضبط شده است كه معلوم مى سازد شوهرى غير از اين دو نيز داشته است . البته برخى بر اين عقيده اند كه اين فرزندان متعلق به شوهر دوم ، يعنى ؛ سليك هستند.(70)
در هر صورت فضه فرزندانى داشت كه براى هميشه موجب سرافرازى مادرشان بودند؛ دختران و پسران شيعى و متعهد كه مانند مادر بزرگوارشان ؛ كمالاتى چون : (حفظ قرآن و اجابت دعا و صفاى باطن و زهد و تقوى الهى ) را به ارث بردند. ((مسكه )) نام دختر او است كه علامه مجلسى به آن اشاره كرده است و ((شهره )) نوه اش است و مؤ لف رياحين الشريعة از او نام مى برد.(71)
هر چند از مسكه اطلاع چندانى در حافظه تاريخ نمانده است ولى فضل و كمال فرزندش ؛ شهره و حافظ قرآن بودنش ، در ذهن تاريخ جاويدان مانده است .
علامه مجلسى در روايتى از اسامى داوود، محمد، يحيى و عيسى به عنوان فرزندان فضه نام مى برد درباره ميزان صحت اين روايت ذبيح الله محلاتى مى نويسد: ((مرحوم مجلسى مدرك اين خبر را از دو نفر مشيخه اهل سلوك و عرفان حكايت مى كند كه بهتر از روات كثير الرواية غير ضابط است .))(72)
فضه با وجود تمام درگيريهاى سياسى و خدمتگزارى افتخارآميز در خانه امامت ، هرگز شانه از مسؤ ليت پرورش فرزندانى فرزانه خالى نكرد. او چنان به تربيت فرزندانش همت گمارد كه نسل بعد از نسل كمال مادر را صاحب شدند. آنان يا حافظ مستجاب الدعوة بودند و يا به مقامات والايى در عفاف ، تقوا و تقرب نزد خداى تعالى دست يافته بودند. تا آنجا كه مورخان ، از آنان ، به عنوان الگوهايى عملى براى آيندگان نام برده اند. آنچه در زير مى خوانيد، نمونه اى است از كمالاتى كه فرزندان فضه توانستند نصيب خود سازد و مانند مادرشان به مقام اجابت دعا برسد.

به سوى خانه دوست
مالك دينار مى گويد: هنگام حج ، (در مسير مكه ) بانويى را سوار بر چهارپايى لاغر ديدم كه به آرامى راه مى پيمود. حيوانى بسيار لاغر بود و معلوم نبود كه بتواند مسافر خود را در چنين بيابان و مسيرى طولانى به مقصد برساند. مردم او را از رفتن با اين چهار پاى نحيف باز مى داشتند ولى او به ادامه مسير اصرار داشت . تا اينكه وسط بيابان ، چهارپا از رفتن بازماند. آن بانو پياده شد و لحظه اى بعد سر به سوى آسمان برداشت و اينگونه با خداى خود نجوا كرد:
لا فى بيتى تركتنى و لا الى بيتك حملتنى ، فوعزتك و جلالك لو فعل بى هذا غيرك لما شكوته الا اليك .(73)
نه مرا به خانه ام گذاشتى و نه به خانه ات رساندى . به عزت و جلال تو سوگند اگر جز تو كسى با من اين گونه رفتار مى كرد، نزد تو شكايت مى آوردم .
من شگفت زده نجواى او را شاهد بودم كه لحظه اى بعد صداى پايى مرا به خود آورد. چشمم را به سويى كه صدا مى آمد، برگرداندم ، ديدم مردى سوار بر شتر با عجله به سوى ما مى آيد. تا چشم روى هم گذاشتم ، او خود را به ما رساند و از آن بانو خواست تا سوار شتر شود. وقتى سوار شد، در يك چشم بر هم زدن آن ها از مقابل ديدگانم ناپديد شدند.
وقتى به محل طواف رسيدم ، خود را آماده انجام مراسم كردم . ناگهان چشمم به همان بانو افتاد، در حال طواف بود. خود را به او رساندم و بى مقدمه او را قسم دادم كه بگوييد شما كيستيد؟ او نيز در جمله اى كوتاه گفت : من ((شهره )) دختر مسكه و نوه فضه ، خادمه حضرت فاطمه زهرا (س ) هستم .(74)

مقام علمى فضه
فضه علم سرشار و قدرت يادگيرى بسيارى داشت و اين استعداد بود كه او را براى كسب فضايل و كمالات علمى از اهل بيت عليهم السلام آماده مى ساخت . از اين روى توانست به درجات والايى از پيروى و همراهى عترت و در كنار آن كسب برترى هاى اعتقادى و علمى دست يابد.
آنچه فضه را از ديگران متمايز مى كند و از وى بانويى شاخص مى سازد، اين است كه وى ظرفيت وجودى (قدرت يادگيرى پذيرش حق ، خستگى ناپذيرى ، حافظه قوى ، قدرت خطابه و...) خود را در راه دفاع از اهل بيت عليهم السلام به كار برد و در آن خاندان ذوب شد.
فضه از امتيازهاى علمى خود براى دفاع از اهل بيت عليهم السلام سود مى برد و به انتقادهاى علمى از دستگاه جاهل عصرش مى پرداخت و آن ها را غاصب حق اهل بيت عليهم السلام مى دانست . چنانكه امام صادق (ع) درباره شجاعت به ماجرايى اشاره مى كند: كه مبين بحث فكرى بين فضه و عمر بوده است و فضه جواب قاطعى به عمر مى دهد كه عمر در جواب استدلال منطقى و محكم فضه وامانده و حيرت زده چنين مى گويد: شعرة من آل ابى طالب افقه من عدى يك تار مو از خانواده ابيطالب از قبيله عدى فقيه تر است .
بى گمان عظمت اين گفتار آن گاه روشن شود كه بدانيم طايفه عدى در فقاهت سرآمد روزگار خويش و ضرب المثل فقاهت بودند.
اين برخورد، به يقين تنها رويدادى نيست كه براى فضه روى داده است .
رويدادى كه سراسر گوياى به مبارزه طلبيدن خليفه و تعمد در نشان دادن عجز او است ؛ چه آن جا كه تشخيص دليل شكايت را به عهده خليفه مى گذارد و چه آن جا كه وى را به باد انتقاد مى گيرد و مى گويد: بر حذر باش ‍ كه مذاهب تو را گمراه نكند. فضه بانويى بود كه علم و دانايى اش زبانزد عام و خاص بود.
حافظ قرآن
نبوغ درخشان فضه در عرصه اى ديگر نيز از وى بانويى اسوه ساخت . حفظ قرآن و استفاده از آن گوياى آگاهى فضه از معارف قرآنى بود خصوصا كه او در مكتب اهل بيت عليهم السلام پرورش يافت و مى توانست از آيات الهى براى استشهاد در مقابل حاكمان و نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام سود برد.
((ابوالقاسم قشيرى )) از جمله اشخاصى است كه با فضه نوبيه ملاقات كرد و تحت تاءثير قدرت شگفت انگيز حافظه او قرار گرفت . وى كه هر چه مى گفت ، جواب خود را با آيات الهى از زبان بانويى گمنام مى شنيد، به دقت ، محتواى گفتگوى خود با فضه را به خاطر سپرد و آن را به يادگار گذاشت .
در منابع گوناگون شيعى و سنى از جمله ((بحارالانوار و الدرالمنثور)) مورد اشاره قرار گرفته است :
وى از آن رويداد تاريخى اين گونه ياد مى كند:
روزى در بيابان از قافله عقب افتادم و به ناچار تنها مسير را ادامه دادم . در بين راه بانويى را ديدم كه او نيز از قافله اش عقب افتاده بود، از او پرسيدم : شما كيستيد؟
گفت : و قل سلام فسوف تعلمون (75) (بگو به سلامت كه بزودى آگاه مى شوند.)
سلام كردم و دوباره پرسيدم : در اين بيابان چه مى كنيد؟
- من يهدى الله فلا مضل (76) (هر كس را خدا هدايت كند، گمراه كننده اى برايش نخواهد بود.)
از آدميان هستى يا از طايفه جن مى باشى ؟
- يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد(77) (اى فرزندان آدم زيورهاى خود را در مقام عبادت به خود برگيريد)
- از كجا مى آيى ؟
- ينادون من مكان بعيد(78) (آن مردم از مكانى دور دعوت مى شوند.)
- به كجا مى روى ؟
- ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا(79) (براى خدا، حج خانه (كعبه ) بر عهده مردم است هر كه توانايى رسيدن به آنجا را داشته باشد.)
- چند روز است از خانه و كاشانه ات بيرون آمده اى ؟
- و لقد خلقنا السماوات و الارض فى ستة ايام (80) (خداوند آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد.)
متوجه شدم شش روز است كه در راه مى باشد.
- غذاى تو چيست ، توشه ات كدام است ؟
- و ما جعلناهم جسدا الا ياكلون الطعام (81) (پيامبران را بدون بدن قرار نداديم تا به غذا نياز نداشته باشند.)
فهميدم كه غذايش تمام شده است ، پس آنچه داشتم ، تقديم كردم و او تناول كرد. آن گاه به او گفتم : در راه رفتن كمى عجله كنيد تا به كاروان برسيم .
گفت : لا يكلف الله نفسا الا وسعها.(82) (خداوند شخصى را مكلف نمى كند؛ مگر به مقدار توانش .)
- گفتم : بيا بر پشت من روى حيوان بنشين .
گفت : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا(83) (اگر در آسمان و زمين به جز خداوند، خدايى وجود داشت ، فساد در آسمان و زمين رخ مى داد.)
پياده شدم و او را سوار كردم او گفت : الحمد لله الذى سخر لنا هذا(84) (شكر خداى را كه اين را به اختيار ما در آورد.)
من زمام شتر را گرفته بودم و هم چنان راه مى رفتم تا اين كه سياهى قافله از دور پيدا شد و ما ساعتى بعد خود را به قافله رسانيدم . از او پرسيدم كه آيا در ميان كاروانيان آشنايى دارى ؟
گفت : يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض (85) و ما محمد الا رسول (86) يا يحيى خذ الكتاب (87) يا موسى انى انا الله (88) (اى داود ما تو را جانشين در زمين قرار داديم و محمد نيست ؛ مگر پيامبرى ، اى يحيى كتاب را بگير، اى موسى من خدا هستم .)
فهميدم كه او چهار فرزند دارد به ميان كاروان رفتم و اين چهار نام را با صداى بلند تكرار كردم ، اندكى بعد چهار جوان به سوى من آمدند و با ديدن مادر به سوى او رفتند.
از او پرسيدم : اين ها چه كسانى هستند؟
گفت : المال و البنون زينة الحيوة الدنيا(89) (مال و فرزندان زينت زندگى دنيايى اند.)
به آن ها رو كرد و گفت : يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين .(90)
(اى پدر اين مرد را به خدمت اجير كن ؛ زيرا بهترين كسى كه بايد به خدمت برگزيد، كسى است كه امين و توانا باشد.)
و آن ها كه متوجه منظور مادر شده بودند، به من هديه هايى دادند.
آن بانو بار ديگر به فرزندانش گفت : والله يضاعف عف لمن يشاء(91) (خدا براى هر كه بخواهد، بيفزايد)
و به اين ترتيب آن جوانان بر هديه هايشان افزودند.