وقتى بنده خدا مريض مى شود،
خداوند به فرشتگان خويش وحى مى فرستد: قلم تكليف را از او برداريد، و
تا مادامى كه در قيد بندگى من است بر او گناهى ننويسيد، زيرا به خاطر
اين بيمارى ، من او را محدود و محبوس كرده ام ، تا اين كه يا روح او را
بگيرم ، يا اين كه او را از گناه پاك كرده ، و سالم و آزاده گردانم .
23- پاداش درد و گرفتارى
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خويش روايت مى كند،
كه آن حضرت فرمود: من اءصابته مصيبة ، فقال اذا
ذكرها: انا لله و انا اليه راجعون ، جدد الله له من اءجرها، مثل ماكان
له يوم اءصابته .(325)
هر كس به درد و مصيبتى گرفتار شود (و صبر و مقاومت را پيشه سازد) و آن
گاه كه به ياد آن مصيبت و گرفتارى مى افتد، انا لله و انا اليه راجعون
، بگويد، خداوند پاداش او را افزون مى گرداند، و مثل مزد آولين بارى كه
به مصيبت گرفتار شده ، پاداش عطا مى نمايد.
24- تكبر و خود فريبى
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خويش روايت مى كند،
كه آن حضرت فرمود: عبدالله بن عمر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اگر من
لباس خوب و زيبا بپوشم ، نشانه كبر و غرور است ؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: نه .
عبدالله گفت : اگر غذاى خوبى تهيه كنم و مردم را به آن دعوت كنم ، و من
از جلو آنان راه بروم ، علامت تكبر است ؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خير.
عبدالله ادامه داد: پس كبر و غرور چيست ؟
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
اءن تسفه اءلحق ، و تغمص الناس .(326)
كبر و غرور آن است كه ، وضعيت و موقعيت خود را بشناسى ، اما آن را
ناديده گرفته ، خود را به فريبى ، و مردم را در باطل و گمراهى بدانى .
25- فروتنى و تكريم زنان
عبدالله بن حسن از مادر خود فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام
) و او از مادر خود فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و آن بانوى بزرگ از
پدر خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت مى كند، كه آن
حضرت فرمود: خياركم اءلينكم مناكب ، و اءكرمهم
لنسائهم .(327)
بهترين افراد مسلمان شما كسى است كه ، در برابر ديگران متواضع و فروتن
و نرم خو بوده ، و نسبت به زنان خود هم ، تكريم و احترام به كار گيرند.
26- ويژگى هاى زنان
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خويش ، و آن حضرت
از پدر خود على (عليه السلام ) روايت مى كند، كه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) فرمود: النساء عى و عورات ،
فاءستروا عليهن بالسكوت ، و عورتهن بالبيوت .(328)
زنان عناصر ظريف و سزاوار مستور داشتن مى باشند، بنابراين ، حتى
الامكان آنان را از ديگران مستور و پوشيده داريد، و بهترين شيوه مستور
داشتن و مصونيت هم آن است كه ، آنان كمتر سخن بگويند و در خانه استقرار
يابند.
البته ، مسئله مستور داشتن زنان و استقرار آنان در خانه ، يك اصل اولى
و شرايط عادى را بيان مى دارد، بدين جهت با خروج زنان از خانه و حضور
در صحنه هاى اجتماعى ، و به كارگيرى استعدادها و مهارتهاى عقلانى آنان
منافاتى ندارد، و احاديث متعدد، و سيره فقها و مسلمانان هم ، دلالت بر
جواز حضور زنان در عرصه هاى اجتماعى دارد.(329)
27- به فكر همسايه
فاطمه دختر حسين (عليه السلام ) از پدر خود، و آن حضرت از برادر
خود حسن بن على (عليه السلام ) روايت مى كند: شب جمعه اى مادرم فاطمه
(سلام الله عليها) را مشاهده كردم ، كه در محراب عبادت ايستاده بود و
پيوسته ركوع و سجود انجام مى داد، تا آن كه سفيده صبح نمايان مى گشت .
من پيوسته دعا و راز و نياز او را گوش مى دادم و مى شنيدم ، كه او براى
مردان و زنان اهل ايمان دعا مى كرد و حتى اسم آنها را مى برد، اما براى
خود حتى يك جمله دعا هم نمى كرد!
اين رفتار مادر، سخت مرا تحت تاثير قرار داد، تا جايى كه پرسيدم : چرا
براى خود هيچ گونه دعايى نكردى ؟ و پيوسته دعا گوى ديگران بودى ؟
مادرم گفت : فرزندم ! انسان مسلمان بايد اول به فكر همسايه باشد و بعد
به فكر خود و خانواده اش .
فقالت : يا بنى ! الجار ثم الدار.(330)
28- امنيت پرندگان
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خود روايت مى كند،
كه آن حضرت مى گويد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
لا تطرقوا الطير فى اءوكارها، فان الليل له
اءمان .(331)
به هنگام شب ، بر لانه و محل سكونت پرندگان وارد نشود، زيرا شب وقت
آسايش و امنيت آنها مى باشد.
29- دو سپاه ستمگر!
عبدالله بن حسن ، از مادر خويش فاطمه دختر امام حسين (عليه
السلام ) و آن حضرت از مادر خود حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
روايت كرده اند كه ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر
دو سپاه ستمگر با هم درگير شوند، خداوند متعال آنان را به حال خود رها
مى كند، و هر كدام بر ديگرى پيروز شوند نگرانى و باكى نخواهد داشت ، و
چنانكه يكى از آن دو سپاه ستمگر و متجاوز شكست بخورد و پشت به جبهه
كند، خداوند اين را هم نمى پسندد، و سپاه شكست خورده ، بايد خود خسارت
و زيان شكست خود را بپردازد.(332
) چون اساس كار آنان ، غير خدايى ، و بلكه از روى هوى و هوس
، و انگيزه ها و اهداف غير مشروع و غير عقلانى بوده است .
30- نظافت قبل از خواب
حسن مثلث فرزند حسن مثنى ، از مادر خود فاطمه دختر امام حسين
(عليه السلام )، و او از مادر خويش فاطمه زهرا (سلام الله عليها) روايت
كرده كه ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
لا يلو من الا نفسه ، من بات و فى يده غمر.(333)
هر كس سر به بستر خواب گذارد، در حالى كه دست او چرب و چرك و بد بو
باشد، و به ناراحتى و بيمارى مبتلا شود، كسى غير از خود را، ملامت و
سرزنش ننمايد.
31- پرهيز از جذامى
عبدالله بن عمروبن عثمان (فرزند همسر دوم فاطمه ) از مادر خود
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام )، و آن بانو از پدر خود امام حسين
(عليه السلام ) روايت مى كند، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم
) فرمود: لا تديما اءلنظر الى المجذومين ، و اذا
كلمتوهم فليكن بينكم و بينهم قيد رمح .(334)
نگاه خود را به افرادى كه به بيمارى (مسرى خوره و) جزام مبتلا هستند،
ادامه ندهيد (كه موجب سرايت بيمارى يا رنجيدن خاطر آنان گردد) و هر گاه
خواستيد با آنان صحبت كنيد، به اندازه يك نيزه (حدود يك متر و نيم ) با
آنان فاصله بگيريد.
32- ويژگى هاى عالى
اخلاقى
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خود روايت مى كند،
كه آن حضرت از قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان فرموده
است : ان الله يحب معالى الاخلاق و اشرافها و
يكره سفسافها.(335)
خداوند متعال ، خصلتهاى عالى و شرافتمند اخلاقى را بسيار دوست مى دارد،
و صفات پست و كوچك اخلاقى را ناپسند مى شمارد.
33- نشانه هاى ايمان كامل
عبدالله بن حسن (عليه السلام ) از مادر خود فاطمه دختر امام
حسين (عليه السلام ) روايت مى كند، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرموده است :
ثلاث خصال من كن فيه استمكل خصال الايمان : الذى
اذا رضى لم يدخله رضاه فى باطل ، و اذا غضب لم يخرجه الغضب من الحق ، و
اذا قدر لم يتعاط ما ليس له .(336)
هر كس داراى سه ويژگى و خصلت باشد، خصلتهاى اخلاقى او به كمال رسيده
است : كسى كه وقتى (در حال رفاه و خوشحالى است ) رضايت و خرسندى ، او
را به باطل و گناه و لغزش وارد نكند. و آن گاه كه (درگير مشكلات ) و
خشمناك است ، خشم و غضب ، او را از (دايره عدالت و) حق خارج نگرداند، و
آن گاه كه به (مقام و توانايى و) قدرت رسيد (با قدرت و امكانات خويش )
حق ديگران را (چپاول نكند) و نخورد.
34- اسباب غم و شادى
عبدالله بن حسن (عليه السلام ) از مادر خود فاطمه دختر امام
حسين (عليه السلام ) از پدر خويش روايت مى كند كه ، رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) فرمود: الرغبة فى الدنيا
تكثر اءلهم و الحزن ، و الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن .(337)
دلدادگى و وابستگى زياد به دنيا (و دارايى و مظاهر آن ) غم و اندوه را
افزايش مى دهد، و زهد و بى اعتنايى به دنيا (و مسايل آن ) به روح و جسم
انسان ، آسودگى و آسايش مى بخشد.
35- اجز شكر گزارى و
تسليم
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) از پدر خويش روايت مى كند.
و آن حضرت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده ، كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
ما من مسلم يصاب بمصيبة فيذكرها، و ان قدم مشهدها، فيحدث له الاسترجاع
، الا كتب الله من اءلاءجر مثل ما يصيب .(338)
هر مسلمانى به مصيبتى مبتلا شود، و به ياد آن بيفتد، اگر چه وقت آن
گذشته باشد، در عين حال بگويد: ما متعلق به خدا هستيم ، و به سوى او
بازگشت مى كنيم ، خداوند پاداش اولين بارى را كه به آن مصيبت گرفتار شد
نيز، به حساب او مى نويسد.
36- صلاح و هلاكت امت
عبدالله بن حسن بن على (عليه السلام ) از مادر خود فاطمه دختر
امام حسين (عليه السلام )، و او از پدر خويش ، و او از رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده است كه ، فرمود:
ان صلاح اول هذه الامة بالزهد و اليقين ، و هلاك
آخرها بالشح و الامل .(339)
به راستى صلاح و سعادتمندى اولين مسلمانان صدر اسلام ، به خاطر زهد و
عدم وابستگى آنها به دنيا، و يقين و ايمان آنها به معارف اسلامى بوده ،
و هلاكت و نابودى مسلمانان آخر زمان هم ، به خاطر حرص شديد به (مال و
مقام دنيا) و آرزوهاى باطل و دور و دراز خواهد بود.
37- سعادت دنيا و آخرت
ابراهيم بن حسن بن حسن بن على (عليه السلام )، از مادر خود
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام )، و او از پدر خود على بن ابى طالب
(عليه السلام ) روايت كرده ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: من اعطى اءربع خصال فى الدنيا، فقد اعطى
خير الدنيا و الاخرة ، و فاز بحظه منها: ورع يعصمه عن محارم الله ، و
حسن خلق يعيش به فى الناس ، و حلم يدفع به جهل اءلجاهل ، و زوجة
صالحة تعينه على امر الدنيا و الاخرة .(340)
به هر كس چهار خصلت در دنيا عطا شده ، به يقين به سعادت دنيا و آخرت ،
و كاميابى آنها دست يافته است : پرهيزگارى و روح خدا ترسى اى كه او را
از آلودگى به گناهان باز دارد، اخلاق نيك و نرمى كه بتواند در ميان
مردم با سازگارى زندگى كند، صبر و حوصله اى كه بتواند به وسيله آن ،
برخورد نابخردانه نادان را از خويش دفع نمايد، و همسر لايق و شايسته اى
داشته باشد، كه او را در مورد تاءمين امور دنيا و آخرت يارى كند.
در قلمرو شعر و ادب
مقام علمى فاطمه دختر دانشمند امام حسين (عليه السلام ) نسبت به
شناخت و بيان احاديث و علوم دينى منحصر نمى شد، بلكه به شعر و علوم
ادبى هم آشنايى داشت ، از شعر و شعراى متعهد تجليل به عمل مى آورد، و
حتى گاهى شعر آن ها را تصحيح مى كرد. موضوع تجليل او را از كميت بن
زياد اسدى شاعر را در فصل 12 تحت عنوان ((سخاوت
و بزرگوارى )) آورديم ، و موضوع تصحيح شعر
((ابورمح خزاعى )) را
اكنون مورد مطالعه قرار مى دهيم :
تصحيح شعر
ابو عبدالله ، محمد بن عمران بن موسى بن سعيد بن عبيدالله
مرزبانى ، اديب و محدثى كه اصالت او خراسانى بوده ، به سال 296 در
((بغداد)) به دنيا آمده
(341) و به سال 384 هجرى در بغداد از دنيا رفته ، و در
كتاب المفيد كه در مورد شعر و احوال شاعران است .(342)
درباره ((ابورمح خزاعى حجازى شاعر(343)))
مى گويد: وى به حضور فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) رسيد، و
مرثيه اى كه در درباره حضرت حسين (عليه السلام ) سروده بود، بدين صورت
انشاد كرد:
اءجالت على عينى ، سحائب عبرة |
|
فلم تصح بعد الدمع ، حتى ارمعلت |
تبكى على آل النبى محمد |
|
و ما اءكثرت فى الدمع لا، بل اءقلت |
اءولئك قوم ، لم يشيموا سيوفهم |
|
و قد نكاءت اءعداؤ هم ، حين سلت |
و ان قتيل الطف من آل هاشم |
|
اءذل رقابا من قريش ، فذلت .(344) |
ابرهاى اشك بر چشم مى چرخد، و پس از اين اشك ها بهبوى نمى يابد، تا اين
كه قطره هاى اشك پيوسته از آن سرازير گردد.
چشم من ، بر آن نبى ، حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) گريه مى
كند، و گريه آن زياد نيست ، بلكه كم هم مى باشد.
آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) قومى هستند كه ، شمشير آنان در
غلاف بود و شكست نخوردند، اما دشمنان آنان كه شمشير كشيدند، به شكست و
نابودى خويش اقدام كردند.
و به راستى ، كشتگان
((طف
))
از آل هاشم ، موجب ذلت و سرشگستگى قريش گرديدند!
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) با شنيدن مصراع آخر شعر گفت : اى
ابورمح ! اينگونه شعر مى گويى ؟
ابورمح گفت : پس چگونه شعر بگويم ؟ خدا مرا فداى تو گرداند.
فاطمه گفت : بگو:
اذل رقاب المسلمين ، فذلت .
ابورمح گفت : از امروز به بعد، شعر خود را جز اينگونه كه تو اصلاح كردى
، نمى خوانم .
(345)
فصل چهاردهم : زندگى جديد و برگ آخر
همان طور كه در فصل هاى نخستين اين كتاب اشاره كرديم ، و با
توجه به شواهد تارخى به دست آورديم ، روزگارى كه فاطمه دختر سيدالشهدا
(عليه السلام )، در نهضت عاشوراى سال 61 هجرى ، در كربلا حضور يافته
بود، حدود بيست سال داشته است .
آن گاه هم كه وى از كربلا به مدينه بازگشت ، با شوهر بزرگوار خود
((حسن مثنى
)) كه بهبودى
يافته بود، ساليانى زندگى كرد، و از او داراى سه فرزند به نامهاى :
عبدالله و حسن و ابراهيم گرديد، كه شرح آن را در فصل يازده مطالعه
كرديم .
اما وقتى
((حسن مثنى
))
شوهر نازنين فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) به دستور
((وليد بن عبدالملك مروان
))
به وسيله زهر مسموم گرديد، و در 35 سالگى شهيد شد، و در قبرستان
((بقيع مدينه
)) به خاك
آرميد، همان طور كه در فصل يازدهم بيان كرديم ، فاطمه دختر امام حسين
(عليه السلام ) آن قدر علاقه به
((حسن
)) داشت ، و براى او تجليل به عمل مى آورد كه ،
روى قبر شوهر خيمه اى زد، مدت يك سال در آن اقامت گزيد، و شب را به شب
زنده دارى و عبادت ، و روزها را به روزه دارى مى گذرانيد، و آن گاه كه
يك سال از اين وضع گذشت ، به خدمتگزاران خويش دستور داد: همين كه شب
فرا رسيد، خيمه را جمع كنند، و سوگوارى يك ساله را پايان دهند.
اما آن گاه كه خيمه را بر مى چيدند، كه به داخل شهر و خانه نقل مكان
كنند، صدايى - كه شايد از سوى مخالفان بوده - شنيدند كه : آيا آنچه را
از دست داده بودند يافتند؟ در آن حال كس ديگرى - كه شايد باز هم از
مخالفان بوده - پاسخ داد: بلكه مايوس شدند و به مكان و خانه خويش
بازگشتند.
(346)
به هر حال ، فاطمه دختر حضرت حسين (عليه السلام ) پس از وفات شوهر خود،
مدت طولانى خانه نشين شد، و روزگار خود را با غم و اندوه فاجعه كربلا و
سوك شوهر مى گذرانيد، كه
((عبدالله بن عمرو
عثمان
)) با اصرار زياد به خواستگارى فاطمه
(سلام الله عليها) آمد و با وى ازدواج كرد.
(347)
گفت وگو پيرامون ازدواج
درباره ازدواج فاطمه دختر سيدالشهدا (عليه السلام ) با عبدالله
بن عمرو بن عثمان
((ابوالفرج اصفهانى
)) كه مرام زيدى داشته ، و نيز ديگران مطالب
آشفته اى آورده اند، مبنى بر اين كه ، اولا حسن مثنى به هنگامى كه در
بستر مرگ قرار داشت نسبت به
((عبدالله بن عمرو
بن عثمان
)) حساسيت داشت كه ، پس از مرگ او در
صدد ازدواج با فاطمه است ! و ثانيا فاطمه هم پس از پايان
((عده وفات
)) بدون فاصله
((با عبدالله بن عمرو
))
ازدواج كرد!
(348)
كه هر دو قسمت اين موضوع قابل تامل است ، و علماى شيعه و حتى ساير
مورخان آن را نپذيرفته اند. زيرا نسبت دادن چنين مطلبى به
((حسن مثنى
)) با آن سطح
فكرى و ايمانى ، و با آن شخصيت متعالى سازگار نيست و اضافه بر اين ،
چنين مطلبى در منابع معتبرى هم نيامده است .
اما اين كه فاطمه ، پس از
((عده وفات
)) و بدون فاصله ازدواج كرده باشد، اين هم با
غيرت انسانى ، به خصوص با شخصيت ايمانى و علمى و خانوادگى بانوى والا
رتبه اى ، چون فاطمه دختر حسين (عليه السلام )، سازگارى ندارد، و منابع
معتبرى هم آن را نقل نكرده اند، بلكه
((ابوالفرج
اصفهانى
)) و ديگران مطلبى آورده اند، كه حتى
اين مطلب بر خلاف ادعاى اول
((ابوالفرج
)) است .
ابوالفرج مى نويسد: احمد بن سعيد، به سند خود از اسماعيل بن يعقوب
روايت كرده كه چون
((عبدالله عمرو
))
از فاطمه خواستگارى كرد، فاطمه به خواستگاران او جواب رد داد، و حاضر
به ازدواج با او نشد، ولى مادر فاطمه كه به آن ازدواج مايل بود، او را
سوگند داد كه ، همسرى
((عبدالله
)) را بپذيرد، و براى اين منظور، به ميان آفتاب رفت و سوگند
خورد كه ، از آنجا برنمى خيزد، تا وقتى كه فاطمه ازدواج با
((عبدالله
)) را بپذيرد،
فاطمه هم ناچار به خاطر اصرار و براى جلب رضايت مادر (و مصالحى كه او
در نظر داشت ) ازدواج با
((عبدالله
)) را پذيرفت .
(349)
البته بعد از آن كه به اعتراف همه مورخان ، فاطمه (سلام الله عليها) يك
سال بر مزار همسر 35 ساله شهيد خويش در
((بقيع
)) خيمه زده و به عزادارى پرداخته بود.
اضافه بر اين ، بايد توجه داشت ، حساب
((عبدالله
بن عمرو
)) چون
((عبدالله
عمر
)) و
((محمد بن ابى
بكر
)) از نظر اهل بيت (عليهم السلام ) با حساب
آباء و اجداد آنان جدا بوده است ، و آنان در اثر معاشرت با اهل بيت
(عليهم السلام ) و تحول شرايط زمان ، به حدى رسيده بودند، كه بتوانند
با دودمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خاندان رسالت ،
ارتباط و حتى پيوند ازدواج داشته باشند، چنانكه محدث قمى
(350) و ديگران اصل ازدواج فاطمه (سلام الله عليها) با
((عبدالله بن عمرو بن عثمان
))
را مورد تاييد قرار داده اند.
(351)
علاوه بر اين ، تعدادى از مورخين ، عبدالله بن عمرو، را، مردى
سخاوتمند، كريم ، شريف ، شجاع ، نيكوكار، و راوى حديث از پدر خود
(عمرو)، عبدالله بن عمر، ابن عباس ، عبدالرحمن بن ابى عمره ، حسين بن
على (عليه السلام )، رافع بن خديج و ديگران دانسته اند.
(352)
و علم و دانش و ديندارى و ارتباط او با معارف اهل بيت (عليهم السلام )
مورد تاييد قرار گرفته است .
به هر حال ، فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام ) با توجه به مصائب
فراوان ، به ازدواج مجدد چندان مايل نبود و شايد هم مى خواست بقيه عمر
را، در سوك عزيزان كربلا و مرگ شوهر محبوب خود تنها بگذراند، اما بر
اساس مصالح دينى و اجتماعى و اصرار مادر خود و جلب رضايت او ازدواج با
((عبدالله
)) را پذيرفت .
(353)
فاطمه
((با برقرارى پيوند ازدواج به خانه
((عبدالله بن عمرو عثمان
))
وارد شد، و در آن خانه مورد محبت و علاقه فراوان عبدالله قرار گرفت ،
در قلب او جاى داشت ، و عبدالله هم با همه وجود به خدمت او مى پرداخت ،
زيرا وى به همسر با شخصيت و بزرگوارى دست يافته ، كه از نظر اصالت
خانوادگى ، و سخاوت و كمالات انسانى در سطح بلندى قرار داشت ، و بايد
گفت : فاطمه (سلام الله عليها) مظهر جمال و كمال بود، و كمتر زنى را مى
توان يافت ، كه اين دو خصلت ارزشمند در او تحقق يافته باشد، و به راستى
هر زنى داراى اين دو خصلت باشد، به اوج عظمت و قله شخصيت عروج كرده ، و
بدين جهت فاطمه (سلام الله عليها) بر سويداى قلب عبدالله حكومت مى كرد
و زندگى آنان سرشار از وفا و صفا مى گذشت
)).
(354)
بارى ، زندگى تازه فاطمه (سلام الله عليها) با عبدالله بن عمرو، در
مدينه هم چنان ادامه مى يافت و فاطمه از همسر جديد هم داراى سه فرزند
گرديد، كه به نامهاى : محمد، قاسم و رقيه ناميده شده اند.
(355)
عبدالله بن عمرو، غير از علم و دانش و روايت حديث و ارتباط با معارف
دينى ، در زمينه شعر و شاعرى هم قدرت و توانايى داشت و غزلهايى هم مى
سرود، به همين جهت ، محدث قمى مى نويسد: عبدالله بن عمرو بن عثمان بن
عفان ، از شعراى مشهور
((بنى هاشم
)) بود، به غزل سرايى شهرت داشت ، و يك بار هم
درباره
((جيداء
)) مادر
((محمد بن هشام مخزومى
))
دايى
((هشام بن عبد الملك
))
حاكم مكه ، غزل طنزآميزى سرود، و محمد او را در مكانى ميان مكه و نزديك
طائف ، به نام
((عرج
))
زندانى كرد. قبل از آن او را در بازار گردانيدند، مدت نه سال به زندان
محكوم كردند، و او را آن قدر شلاق زدند، كه جان خود را از دست داد، و
به همين جهت كه او در
((عرج
))
زندانى شده بود، با عنوان شاعرانه
((عرجى
)) شهرت يافته است .
(356)
علاوه بر اين ، به
((عبدالله بن عمرو
))
لقب
((مطرف
)) هم داده
بودند، زيرا وى مرد زيبا و خوش سيمايى نيز بود، و به خاطر زيبايى او
((مدرك بن حصن
)) سروده
بود: من هر گاه به حضور
((عبدالله بن عمرو
))
وارد مى شوم ، در برابر جلوه زيبايى او به خضوع مى افتم و احساس آرامش
مى كنم .
(357)
چنانكه
((عبدالله
)) وقتى
هم ، كه در زندان
((محمد بن هشام
)) در
((عرج
)) به
سر مى برد، سروده بود: مثل اين كه من در ميان آنان آدم بى اصل و نسبى
بودم ، و با آل
((عمرو
))
نسبت و قوم و خويشى نداشتم .
آنان مرا ذليل و تباه كردند، اما چه جوانمردى را به ذلت كشاندند، و
روزگار زشت و غير قابل توصيفى را براى او به وجود آوردند.
من به هنگام هجوم سختى ها و گرفتارى ها، صبر و مقاومت را پيشه مى سازم
، در حالى كه سر نيزه هاى آنان به گلوى من فشار مى آورد.
هر روز مرا در ميان مردم مى گردانند، و من از اين ظلم و آوارگى به خدا
شكايت مى برم .
(358)
فرزندان ديگر
همان طور كه در فصل يازده مطالعه كرديم ، فاطمه دخت ارجمند حسين
(عليه السلام ) از همسر اول خود
((حسن مثنى
)) داراى سه فرزند پسر شده بود. همچنين مورخين
نوشته اند: فاطمه از همسر دوم خود
((عبدالله بن
عمرو
)) هم داراى سه فرزند به نامهاى : محمد،
قاسم و رقيه گرديده بود
(359)
كه از خصوصيات زندگى قاسم و رقيه در تاريخ جز نام و نشان چيزى به دست
نياورديم ، فقط
((ابن قتيبه دينورى
)) مى نويسد: قاسم بن عبدالله ، از خود نسلى به
جاى نگذاشته است .
(360)
اما درباره فرزند اول او، يعنى
((محمد بن
عبدالله بن عمرو
)) خوشبختانه تاريخهاى مختلف ،
مطالب لازم و در خور توجهى را بيان داشته اند، كه به مطالعه آن مى
پردازيم :
محمد ديباج
فرزند اول فاطمه دختر سيدالشهدا (عليه السلام ) از
((عبدالله بن عمرو بن عثمان
))
محمد است ، كه به خاطر زيبايى و جمال پر جلوه اى كه داشته است ، او را
((محمد ديباج
)) ناميده
اند
(361)
و به نظر مى رسد
((ديباج
))
همان عربى شده
((زيبا
))
باشد.
خلاصه ، محمد ديباج برادر مادرى
((عبدالله بن
حسن محض
)) به برادر خود
((عبدالله
)) علاقه زيادى داشت ، عبدالله هم محمد را بسيار
دوست مى داشت و با او در مسايل ظلم ستيزى با خلفاى جور در ارتباط بود،
و در جلسه اى كه در
((ابواء
))
براى تصميم گيرى براى مبارزه با
((منصور دوانيقى
)) تشكيل داده بودند محمد شركت داشت .
(362)
به همين دليل وقتى
((منصور دوانيقى
)) از اين محبت و ارتباط مبارزاتى با خبر شد،
دستور داد
((محمد ديباج
))
را به مدينه بياورند، آن گاه او را مورد سرزنش زياد قرار داد، و دستور
داد شصت ضربه شلاق به او بزنند، و او را به زندان بيندازند.
(363)
((ابن قتيبه دينورى
)) و
ديگران نوشته اند: به خاطر زيبايى
((محمد
))
به او لقب ديباج دادند، او مرد خردمند و با شخصيتى بود، نمازهاى طولانى
مى خواند، و مردم درباره او مى گفتند: همنام پيغمبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) و همنام فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ،
و به خصوص در نظر مردم
((شام
))
داراى آن قدر احترام و عظمت بود، كه مى خواستند براى پيشوايى مبارزه با
ظلم و ستم خلفاى غاصب با او بيعت كنند.
(364)
((محدث قمى
)) مى نويسد:
فرزندان امام حسن (عليه السلام ) تا مدت سه سال در مدينه زندانى بودند،
در سال 144 هجرى ، منصور دوانيقى وقتى از حج بر مى گشت ، در محل
((ربذه
)) توقف نمود و
دستور داد: ابوازهر، زندانبان او، كه مرد خشن و تند خويى بود، زندانيان
مدينه را به
((ربذه
))
ببرد.
وقتى زندانيان را از مدينه حركت دادند،
((محمد
ديباج
)) هم در حالى كه سخت به غل و زنجير كشيده
شده بود، در ميان آنان قرار داشت ، و آن گاه كه امام صادق (عليه السلام
) اين منظره دل خراش را از پشت پنجره اطاق خود مشاهده مى كرد، سخت گريه
كرد، تا جايى كه محاسن او از اشك چشم خيس گرديد و اشك از صورت او مى
ريخت ، و بر بى وفايى
((انصار
))
كه موجب لوث شدن بيعت با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
آوارگى فرزندان و نواده هاى آن حضرت گرديده بودند، نفرين فرستاد.
(365)
مرثيه مدينه
آن روز كه ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه
به اسارت منصور دوانيقى در آمدند و به غل و زنجير كشيده شده بودند،
حدود سال 144 هجرى بود و 133 سال از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) مى گذشت .
مدينه به خاطر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اعتبار يافت و
عنوان
((دارالايمان
))
گرفت و ميزبانان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم لقب امتياز
آفرين
((انصار
)) را
دريافت داشتند. انصار از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميزبانى
خوبى به عمل آوردند و در شعاع نور هدايت قرآن كريم ، عزت و عظمت و شوكت
و شخصيت انسانى يافتند. در و ديوار و كوى و برزن اين شهر شاهد اين
عزتها و عظمتها بود، اما پس از گذشتن حدود يك قرن ، اين شهر شاهد است ،
كه در اثر سست عنصرى هاى
((انصار
))
به بيان امام صادق (عليه السلام ) در مورد حمايت نكردن از حق و خلافت
مسلم على (عليه السلام )، چنان آب زلال خلافت از مجراى خود به بيراهه
رفته ، كه در مدينه الرسول ، آل رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
على (عليه السلام ) به اسارت گرفته مى شوند و به غل و زنجير كشيده مى
شوند، و امام صادق (عليه السلام ) بر آن فاجعه اشك مى ريزد.
بنابراين ، بر اين فاجعه ، مدينه هم مرثيه مى سرايد و لباس سوك به تن
كرده است ، چنانكه بر بى وفايى
((انصار
))
و اسارت و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام )، من هم اشك مى فشانم ، اگر
چه حركت آن مبارزان به طور كامل مرضى نظر امام صادق (عليه السلام )
نبود، و آنان براى دفاع از اسلام و اجراى امر به معروف و نهى از منكر،
توصيه هاى حضرت امام صادق (عليه السلام ) را مورد توجه دقيق قرار
ندادند!
خلاصه ، فرزندان و نواده هاى امام حسن (عليه السلام ) با
((محمد ديباج
)) در حالى
كه در طى آن مسافت همه در غل و زنجير بودند، آنان را به
((ربذه
)) وارد كردند، آنان را مدت زيادى
ميان آفتاب داغ نگه داشتند، اما بعد يكى از ماموران
((منصور
))
از ميان جمعيت در بند، سراغ
((محمد ديباج
)) را گرفت ، محمد خود را معرفى كرد، و او را
نزد
((منصور
)) بردند، اما
طولى نكشيد كه صداى ضربه هاى تازيانه هايى كه ماموران
((منصور
)) بر بدن
((محمد
ديباج
)) مى نواختند، فضا را پر كرد و ضجه هاى
او را افراد اسير و دربند مى شنيدند!
وقتى
((محمد ديباج
)) را
نزد ياران و برادران برگرداندند، صورت زيبا و پوست سفيد بدن او يك
پارچه سياه شده ، و در اثر ضربه شلاق يك چشم او هم از حدقه بيرون پريده
بود! و از شدت تشنگى هم بسيار رنج مى برد، اما كسى از يارانش هم به
خاطر وضع خشمناك و خطرناكى كه
((منصور
))
به وجود آورده بود، جرات نمى كرد نزديك شود و آبى به او بدهد، كه در
اينجا برادر او
((عبدالله محض
))
فرياد زد: آيا كسى نيست كه به فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) آب بدهد؟ آن وقت مردى از اهل خراسان نزديك رفت و مقدارى آب به او
داد.
آن طور كه تاريخ مى نويسد: ضربه هاى تازيانه هايى كه به دستور منصور بر
بدن
((محمد ديباج
)) زده
بودند، بدن را چنان مجروح و غرق در خون ساخته بود، كه وقتى خواستند
لباس را از بدن او بيرون آورند ممكن نمى شد، بدين جهت لباس و بدن را با
روغن زياد خيس كردند و آن لباس را از بدن بيرون آوردند، اما مشاهده
كردند پوست بدن هم با لباس او كنده مى شود!
(366)
علامه شيخ عبدالحسين امينى نوشته است : به دستور
((منصور
))
دويست و پنجاه ضربه تازيانه بر بدن ديباج
((محمد
بن عبدالله عمرو
)) زدند و شاعر معروف شيعى
((ابو نواس حمدانى
)) هم
، در حالى كه ستم آن ظالمان را مورد سرزنش سخت قرار مى دهد، مى سرايد:
شما بد پاداشى به
((بنى حسن
))
داديد، آخر پدر و مادر آنان پيشوايان هدايت و بزرگوارى بودند.
هيچ قانونى شما را از ريختن خون آنان باز نداشت ، و به راستى شما براى
هيچ سوگند و قوم و خويشى و عهد و پيمانى مرزى نگه نداشتيد.
چگونه اين افراد را به اسارت در آورديد، در صورتى كه اجداد آنان در
((جنگ بدر
)) اسيران شما
را مورد عفو و مهربانى قرار دادند؟
چرا به بدن
((ديباج
))
شلاق نواختيد، و چرا دختران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را
مورد دشنام و اهانت قرار داديد؟
(367)
به سوى زندان كوفه
پس از آن مرحله شكنجه فرزندان امام حسين (عليه السلام ) و نواده
او
((محمد ديباج
)) در
بيابانهاى
((ربذه
))
منصور دوانيقى دستور داد آنان را براى بردن به
((كوفه
)) حركت دهند.