من هم به خاطر از دست دادن
پدر گريه كردم ، اما از اين كه دعاى او مستجاب شده بود و به فيض شهادت
رسيده بود، خرسند گرديدم .(89)
بنابراين ، از همسران امام حسين (عليه السلام ) تنها ((رباب
)) و آن زنى كه از قبيله ((عمرو
بن حرث قضايى )) بوده ، در كربلا و در نهضت
عاشوراى حسينى (عليه السلام ) شركت داشته اند، و نيز فرزندان
سيدالشهداء (عليه السلام ): على اكبر، على اوسط زين العابدين (عليه
السلام ) و على اصغر مشهور به ((عبدالله
)) در صحنه كربلا حضور يافته اند، و غير از زين
العابدين (عليه السلام ) با توجه به اشاره اى كه در بالا داشتيم ، همه
به شهادت رسيده اند. از اين جهت هم نبايد تعجب كنيم ، كه چرا حضرت امام
حسين (عليه السلام ) سه پسر خود را به نام هاى على (عليه السلام )
ناميده است ، زيرا روايت شده كه خود فرموده : اگر خداوند هزار فرزند
پسر هم به من مى داد، به خاطر علاقه اى كه به پدرم على (عليه السلام )
دارم ، نام همه آنها را على مى گذاشتم .(90)
اما دختران امام حسين (عليه السلام ) آمنه ، كه به خاطر زيبايى و خوش
زبانى ، مادرش او را ((سكينه ))
و مايه آرامش جان لقب داده بود، و پدرش در مدينه او را در حالى كه بيش
از چهارده ساله تخمين زديم ، به ازدواج ((عبدالله
اكبر)) فرزند امام حسن (عليه السلام ) يعنى پسر
برادر خود در آورده بود، با شوهر خود در كربلا شركت داشت و شوهرش
((عبدالله )) كه كينه او
((ابوبكر)) بود، به شهادت
رسيد.(91
)
فاطمه كبرى ، دختر ديگر امام حسين (عليه السلام ) است كه ، گاهى نسبت
به فاطمه زهرا (سلام الله عليها) او را فاطمه صغرى ، مى ناميده اند.
فاطمه با شوهر خود ((حسن مثنى ))
در قيام خونين كربلا شركت داشتند، كه اضافه بر آنچه در فصلهاى قبل گذشت
، در فصلهاى ديگر اين كتاب ، مراحل ديگر شرح حال آنان را مورد مطالعه
قرار مى دهيم .
در محاصره و هجوم دشمن
مردم كوفه كه اصولا پيروان امام على عليه السلام بودند، حضرت
امام حسين (عليه السلام ) را براى امامت و پيشوايى به شهر خود دعوت
نمودند، اما حسين بن على (عليه السلام ) براى مطالعه و بررسى اوضاع
جامعه آن روز، مدت يكصد و بيست و پنج روز در ((مكه
)) اقامت نمود، و هشتم ذيحجه سال 60 هجرى ، جوار
كعبه را براى رفتن به عراق ترك گفت .
حسين (عليه السلام ) در حالى كه ، اعضاى خانواده اش اعم از مرد و زن و
ياران و از جمله فاطمه دختر خويش را همراه داشت ، دوازده فرسنگ مانده
به ((كوفه )) دوم محرم
سال 61 هجرى به محاصره ارتش دشمن در آمد، و در نتيجه واقعه دردناك و
خونين كربلا به وقوع پيوست .
در اين درگيرى ها و ناآرامى هاى سخت ، همراهان حسين (عليه السلام )
برادران و خواهران ، قوم و خويشان و عزيزان ، دختران و پسران از كوچك و
بزرگ همه شاهد و شريك او مى باشند و آزارها و تهديدها و خشونت هاى
وحشيانه ((حزب اموى )) را
به خاطر اداى رسالت خويش تحمل مى كنند، و بر دل دردمند فرزند نازنين
فاطمه (سلام الله عليها) مرهم مى گذارند.
بانوانى كه قدم به صحنه نبرد عاشورا گذاشته اند، همچون زينب و ام
الكلثوم (سلام الله عليها) اصولا پرورش يافتگان مكتب على (عليه السلام
) و دامن فاطمه زهرا (سلام الله عليها) هستند، و به يارى حسين (عليه
السلام ) قد مردانه برافراشته اند، اما ((سكينه
)) دختر جوان حسين (عليه السلام ) وقتى حلقه
محاصره دشمن را تنگ و ياران پدر را به خاك و خون غلتيده مى بيند، به
حسب طبع عاطفى جوانى ، از پدر مى خواهد:
ردنا الى حرم جدنا رسول الله (صلى الله عليه و
آله و سلم ).(92)
يعنى ، حال كه خود هم آماده شهادت شده اى ، پس ما را به حرم جد خود
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بازگردان !
اما فاطمه دختر حسين (عليه السلام ) كه از خواهر خود اندكى بزرگتر بود،
آن گاه كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) با زنان خداحافظى مى كرد، و
نام او را هم به زبان جارى نمود(93)
با كمال شهامت روحيه خود را حفظ كرد، تن به قضاى الهى داد و از خطر
دشمن بيمى به دل راه نداد. وقتى هم اسب بدون صاحب و خون آلود حسين
(عليه السلام ) شيهه زنان از ميدان به طرف خيمه گاه آمد و اهل بيت
(عليه السلام ) از شهادت آن حضرت با خبر شدند، فاطمه دختر امام حسين
(عليه السلام ) با شتاب از خيمه بيرون دويد، و در حالى كه ناله سر مى
داد، دست خود را روى سر گذاشت ، و فرياد زد:
وا محمداه ، هذا الحسين بالعراء، قد سلب العمامة
و الرداء(94)
اى محمد! اى رسول خدا! اين حسين تو است كه بدن او در بيابان قرار گرفته
، و عمامه و عباى او را غارت كرده اند، و بدن او برهنه است .
وقتى هم ((ابن زياد))
قاصد خود را نزد فاطمه فرستاد، تا به او بگويد: مردان شما كشته شده
اند، فكر مى كنيد با شما چه رفتارى خواهد شد؟ فاطمه پاسخ داد: اى پسر
زياد! اگر با كشته شدن حسين (عليه السلام ) چشم خود را روشن يافته اى ،
جد او رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از سالهاى پيش شهادت حسين
(عليه السلام ) را مايه چشم روشنى و سربلندى و سعادت دانسته است ، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بارها حسين (عليه السلام ) را مى
بوسيد، لبهاى او را مى مكيد، و او را روى شانه خود قرار مى داد.
اى پسر زياد! جد حسين (عليه السلام ) را دشمن خود كرده اى ، و بايد
براى محاكمه خويش در روز قيامت ، در برابر رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) خود را آماده گردانى و جوابى آماده كنى .(95)
غارت خيمه ها
بعد از ظهر روز عاشورا هم كه بانوان و كودكان خاندان پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) مردان و عزيزان خود را از دست داده
بودند، دشمن براى غارت اموال و دارايى بازماندگان شهيدان كربلا، به
خيمه هاى آنان يورش برد، يكى از افراد دشمن ، فاطمه بنت الحسين (عليه
السلام ) را مورد حمله وحشيانه و ناجوانمردانه قرار داد!
فاطمه خود مى گويد: من جلو در خيمه ايستاده بودم ، و براى شهادت عزيزان
و پريشانى عمه هايم نگران بودم ، كه مشاهده كردم افراد دشمن بانوان را
مورد حمله و غارت قرار دادند، ستمگرى هم ، متوجه من شد، و قصد غارت مرا
كرد، من راه فرار و پناه بردن به عمه هايم را پيش گرفتم ، اما دشمن كه
با اسب مرا تعقب مى نمود، مرا دستگير كرد با خشونت خلخال از پايم بيرون
آورد(96)
گوشواره ام را به گونه اى كشيد، كه لاله گوشم پاره شد و خون جارى گرديد
و من بيهوش شدم و روى زمين افتادم .(97)
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام )، وقتى ماجراى غم انگيز هجوم و
غارتگرى دشمنان دژخيم و خود فروخته و سست عنصر و فرومايه اموى را براى
فرزند خويش ((عبدالله بن حسن (عليه السلام
((- بازگو مى كند، مى گويد: غارتگران دژخيم به
خيمه هاى ما وارد شدند، من دختر جوانى بودم و دو ((خلخال
طلا)) در مچ پاى خود داشتم ، يكى از افراد دشمن
با زحمت مى خواست ((خلخال ))
را از پاى من بيرون آورد، و در همان حال نيز گريه مى كرد! پرسيدم : چرا
گريه مى كنى ؟ اى دشمن خدا!
فقال : كيف لا اءبكى ، و اءنا اءسلب ابنة رسول
الله .
گفت : چگونه گريه نكنم ، در حالى كه من مشغول غارت دختر رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) هستم ؟!
گفتم : (حال كه مى دانى من دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
هستم ) از غارت من صرف نظر كن .
گفت : اگر من خلخال را غارت نكنم مى ترسم كس ديگرى او را غارت كند!
فاطمه براى فرزند خويش روايت كرده : دشمنان اموى همه اموال و دارايى ما
را غارت كردند و بردند، حتى لحاف و بالاپوش را هم از روى ما كشيدند و
چپاول كردند!(98)
((اءخنس بن زيد)) هم كه
گوشواره را از دو گوش دختر امام حسين (عليه السلام ) كشيده و گوش او را
مجروح كرده بود، بعد از واقعه كربلا، عمل خائنانه خود را براى ديگران
بازگو كرده است .(99)
آنان چون برگ خزان پرپر شدند، تا بهار اسلام را پرطراوات گردانند، آنان
آه و ناله و شيون هم سر دادند و با نگاه دردمندانه اى به بدن غرقه در
خون پدر و ساير عزيزان به خاك خفته خويش مى نگريستند، تا نوبت فريادگرى
و افشاگرى آنان عليه ستم هاى سخت و سبعانه دشمن فرا رسد.
با گريه ، نظر به چهره بابا كرد |
|
سر را بگرفت و آه و وايلا كرد |
پرسيد ز كوفيان ، چه كرديم مگر؟ |
|
با خطبه خود، خليفه را رسوا كرد.(100) |
فصل پنجم : به هنگام هجوم دشمنان
در فصلهاى پيشين اين نوشتار اشاره اى كرديم ، كه در روز عاشوراى
سال 61 هجرى ، مزدوران
((حزب اموى
)) حسين بن على عليه السلام و برادران و جوانان
و خويشاوندان و ياران ، و بالاخره هفتاد و دو تن از نواده هاى پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردان مومن و مجاهد را به خاك و
خون كشيدند!
اين نكته هم قابل توجه است ، كه عمده انگيزه قاتلان فرزندان پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )، دست يافتن به مال و منال و پست و
مقام بوده ، در عين حالى كه آنان دست به خون فرزندان پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) آلودند و براى هميشه لكه ننگ را بر پيشانى خود نقش
بستند، خود مى دانستند، بهترين انسانهاى روى كره زمين از هر جهت را،
به خاك و خون مى كشند!
قاتل حسين (عليه السلام ) پس از واقعه هولناك كربلا، وقتى براى دريافت
مزد امام كشى ، جلو چادر فرماندهى
((عمر بن سعد
))
آمد، فرياد مستانه برداشت :
اوقر ركابى فضة و ذهبا |
|
انا قتلت الملك المحجبا |
قتلت خير الناس اما و ابا |
|
و خيرهم اذينسيون نسبا.(101) |
بايد تا ركاب است مرا، از نقره و طلا انباشته گردانى ، زيرا من پادشاه
بزرگوار و با حيا و نجابتى را كشته ام .
من كسى را كشته ام ، كه از نظر پدر و مادر بهترين افراد روى زمين بوده
، و از نظر اصالت خانوادگى هم بهترين ريشه و شخصيت را داشته است .
بنابراين ، به اعتراف خود دشمنان و قاتلان خود فروخته انسانيت باخته ،
كشته شدگان عاشورا بهترين انسانهاى پاك و معصوم و اصيل روى كره زمين
بوده اند، منتهى كشته شدگان ، قربانى ايمان و عقيده خود شده اند، و
قاتلان هم به خاطر به دست آوردن طلا و نقره و احيانا جاه و مقام ،
مرتكب چنين جنايت عميق و دردناكى گشته اند.
اما وضع كشته شدگان پس از شهادت ، و اوضاع بازماندگان آنان چگونه بوده
است ؟ داستان آن بسيار رقت بار و دلخراش مى باشد، و از آن دلخراش تر،
وضع خواهران ، دختران ، بانوان ، مجروهان و بالاخره كودكان مصيبت ديده
اى است ، كه در كنار آن جسدهاى مقدس ، مورد هجوم ناجوانمردانه و غارت
سعبانه دشمن قرار گرفته اند.
ظهر است و زمين و آسمان افروخته |
|
چشمى نگران ، به عمق ميدان دوخته |
اين فاطمه است ، نينوا مى بينى ؟ |
|
افسرده ، تكيده ، تشنه لب ، دل سوخته .(102) |
اعتراف طبرى
((محمد بن جرير طبرى
))
مورخ معروف قرن چهارم هجرى ، در كتاب مشهور خود مى نويسد: پس از شهادت
حسين بن على (عليه السلام ) دشمنان به خيمه هاى او يورش بردند، بندهاى
چادرها را بريدند، زينت آلات و شترها و دارايى آنان را غارت كردند، بعد
به طرف زنان و دختران داغديده حسين (عليه السلام ) هجوم بردند، لباس و
دارايى و اشياء قيمتى آنان را يغما كردند و اگر زنى براى نگهدارى لباس
و زينت آلات خود مقاومت مى كرد، او را روى زمين پرتاپ مى كردند و با
خشونت به غارت اموال و لباس آنان مى پرداختند
(103)
تا جايى كه زنان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فاطمه
(سلام الله عليها) با داد و فرياد و گريه و ناله ، بدون اينكه لباس و
پوشش مناسبى داشته باشند، در بيابان آواره و پراكنده مى شدند.
(104)
گزارش ديگر فاطمه (سلام
الله عليها)
داستان يورش دژخيمانه مزدوران ،
((حزب
اموى
)) و خودفروختگان فرومايه را، فاطمه دختر
جوان حسين بن على (عليه السلام ) اين طور گزارش مى كند: من جلو خيمه
ايستاده بودم و با ناراحتى زياد صحنه دلخراش بدن غرقه در خون پدرم و
ياران او را كه روى خاكها و شنهاى داغ قرار داشت مى ديدم و مشاهده مى
كردم ، اسب سواران سفاك بر آن بدنهاى مقدس اسب مى دوانند!
در آن حال با خود فكر مى كردم ، وضع ما چگونه خواهد شد؟ و دشمن بر سر
ما چه خواهد آورد؟ آيا ما را هم مى كشند، يا به اسارت مى برند؟ ناگاه
ديدم اسب سوار نيزه به دستى به طرف زنان هجوم آورد، و آنان هر يكى به
ديگرى پناه مى برد تا خود را از خطر دشمن مصون دارد، اما دشمن ستمگر
بدون رحم و عاطفه با كمال خشونت و سنگدلى ، دستبند و روسرى را از سر
زنان مى كشيد و غارت مى كرد
(105)
و زنان هم با اشك و آه فرياد مى زدند: يا جدا! يا محمد! يا على ! اى
برادران ! اى حسين ! اى ياران ! آيا كسى نيست به داد ما برسد و ما را
پناه دهد؟ آيا كسى نيست ما را يارى كند و حريم پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) را از تعرض دشمن حفظ گرداند؟!
آرى ، در چنين حالى قلب من سخت مى تپيد، بندهاى استخوانم مى لرزيد، با
اضطراب زياد به اين طرف و آن طرف مى دويدم ، ناگاه با عمه ام
((ام الكلثوم
)) برخورد
كردم ، ديدم دشمن به طرف ما هجوم مى آورد، گمان كردم قصد حمله به عمه
ام را دارد، اما ناگاه به خودم حمله كرد، از ترس سخت به خود لرزيدم ،
اما او با نيزه خود مرا روى زمين انداخت ، نيزه را در كتفم فرو برد، با
صورت روى زمين افتادم ، روسرى را از سرم برداشت ، بعد با كمال قساوت
گوشواره ام را كشيد، به طورى كه گوشم پاره شد و خون سر و صورتم را گرفت
، و آن گاه كه خود را به محل خيمه ها رساندم ، از هوش رفتم و نقش زمين
شدم .
يك وقت متوجه شدم ، عمه ام مرا صدا مى زند تا به هوش بيايم ، وقتى چشم
خود را باز كردم ، ديدم او گريه مى كند و مى خواهد مرا از روى زمين
بلند كند، و مى گويد: عزيزم ! بيا برويم ببينيم به سر ساير زنان و
دختران چه آمده است ؟ و برادر بيمارت زين العابدين (عليه السلام ) در
چه وضعى به سر مى برد؟
به هر حال ، من با سختى از جا حركت كردم ، اما وضع نگران كننده اى
داشتم ، گفتم : عمه جان ! پارچه اى ندارى كه من با آن سر و موى خود را
بپوشانم ، تا از ديد نامحرمان محفوظ بمانم ؟
عمه ام گفت : دختر برادرم ! من هم مثل تو هستم و پوششى ندارم ، حتى
مشاهده كردم دشمن عمه ام را با تازيانه و شلاق كتك زده و بدن او سياه
شده است ، وقتى هم به محل خيمه ها برگشتيم ، ديديم همه اموال و دارايى
ما را افراد دشمن غارت كرده اند، برادر بيمارم زين العابدين (عليه
السلام ) با صورت روى زمين افتاده بود و در اثر شدت بيمارى و آزار
دشمنان توانايى حركت و از جا برخاستن را نداشت ، وضع گرسنگى و تشنگى او
هم به حدى بود، كه ما را سخت منقلب و گريان كرد، و آن حضرت هم با ديدن
وضع دلخراش ما، گريه و ناله سوزناكى سر داد.
(106)
بى شرم امتى ، كه نترسيده از خدا |
|
بر عترت پيمبر خود، پرده در شدند |
ز انديشه نظاره بيگانه ، پرده پوش |
|
از پاره معجرى ، به سر يكديگر شدند |
دست از جفا، نداشته بر زخم اهل بيت |
|
هر دم نمك فشان ، به جفاى دگر شدند.(107) |
كار ستمگرى و وحشى گرى مزدوران
((حزب اموى
)) در مورد اهانت و اذيت به بازماندگان شهيدان
كربلا، به قدرى خشم آلود و سبعانه بود، كه فاطمه دختر امام حسين (عليه
السلام ) مى گويد: وقتى آن مرد ستمگر خلخال را از پاى من كشيد، من سخت
گريه و ناله سر مى دادم و آن مرد ستمگر هم گريه مى كرد! پرسيدم : چرا
گريه مى كنى ؟!
گفت : چرا گريه نكنم ؟ در حالى كه دارم دختر پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم ) را مورد آزار و غارت قرار مى دهم ؟!
گفتم : پس چرا از اين كار دست برنمى دارى ؟!
گفت : اگر من لباس و زينت آلات را غارت نكنم ، ديگرى اين كار را مى
كند!.
(108)
شوهر فاطمه (سلام الله
عليها)
همانطور كه در فصل هاى پيشين يادآور شديم ، شوهر فاطمه (سلام
الله عليها) دختر حسين (عليه السلام ) پسر عموى او
((حسن
مثنى
)) فرزند حسن بن على بن ابيطالب (عليه
السلام ) بود. او در قيام عاشورا از مدينه به همراه عموى خود حسين بن
على (عليه السلام ) حركت كرد، در واقعه عاشوراى سال 61 هجرى در كربلا
حضور يافت ، و در جنگ و پيكار عليه دشمنان به يارى امام زمان خود اقدام
نمود.
سيد بن طاووس ، مى نويسد: حسن مثنى در كربلا در راه عمو و امام خويش
حضرت امام حسين (عليه السلام ) جهاد و فداكارى زياد كرد، در برابر
شمشيرها و نيزه هاى دشمنان مقاومت زيادى به خرج داد، و بدن او جراحت
هاى فراوانى برداشت .
(109)
مورخان و دانشمندان رجالى ، درباره حسن مثنى نوشته اند: او مرد جليل و
فاضل و پرهيزگارى بود.
(110)
سيد بن طاووس ، از كتاب
((مصابيح الانوار
))
روايت مى كند: حسن مثنى روز عاشورا، در ركاب عموى خويش حسين (عليه
السلام ) شجاعانه جنگيد، هفده نفر از افراد دشمن را كشت ، خود او نيز
هيجده زخم برداشت ، (و بى هوش در ميان كشته شدگان افتاده بود، دشمنان
گمان كردند وى هم كشته شده است ، اما وقتى مى خواستند سرهاى شهيدان را
از بدن جدا كنند، متوجه شدند حسن هنوز جان در بدن دارد) ابوحسان ،
اسماء بن خارجه فزارى ، دايى حسن مثنى (كه از اشراف كوفه بود، و رييس
((قبيله بنى فزاره
)) در
لشكر عمر سعد) پا درميانى كرد و نگذاشت سر حسن را مثل سايرين از بدن
جدا كنند، و او را به قتل برسانند.
(111)
((اسماء
)) به جلادانى كه
مى خواستند سر
((حسن
))
را از بدن جدا كنند گفت : او را تحويل من بدهيد، من او را معالجه مى
كنم و به كوفه نزد
((عبيدالله بن زياد
))
مى برم ، اگر امير عبيدالله زياد خواست او را به قتل مى رساند، و اگر
وساطت مرا پذيرفت ، او را به من مى بخشد و او زنده باقى مى ماند.
بدين جهت افراد دشمن از كشتن
((حسن مثنى
)) صرف نظر كردند، او را تحويل
((اسماء بن خارجه فزارى
)) دادند، اسماء
هم او را به همراه كاروان اسيران اهل بيت (عليه السلام ) به كوفه منتقل
كرد و همان طور كه پيش بينى مى شد، با اسماء هم در كوفه مدتى به معالجه
حسن پرداخت و پس از بهبودى او را به مدينه منتقل كرد، و حسن پس از تحمل
دردها و سختى هاى فراوان ، به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و خانواده خود در مدينه ملحق گرديد.
(112)
مهتاب بزمگاه
((حسين مسرور
))
زبان حال
((حسن مثنى
))
را، آن گاه كه مى خواست بدنهاى غرقه به خون عزيزان خويش را در كربلا
ترك بگويد، اين گونه به شعر درآورده است :
نكوتر بتاب امشب ، اى روى ماه |
|
كه روشن كنى ، روى اين بزمگاه |
بسا شمع رخشنده تابناك |
|
ز باد حوادث ، فرو مرده پاك |
حريفان به يكديگر آميخته |
|
صراحى شكسته ، قدح ريخته |
به يكسوى ، ساقى برفته ز دست |
|
به سوى دگر، مطرب افتاده دست |
بتاب اى مه امشب ، كه افلاكيان |
|
ببينند جانبازى خاكيان |
مگر روح بيند، كز اين موج خون |
|
چسان كشتى آورد، بايد برون |
ببيند خليل خداوند گار |
|
ز قربانى خود، شود شرمسار |
كند جامه موسى ، به تن چاك چاك |
|
عصا بشكند، بر سر آب و خاك |
مسيحا اگر بيند، اين رستخيز |
|
صليب و صلب را، كند ريز ريز |
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) سر از غرفه آرد
برون |
|
ببيند جگر گوشه را، غرق خون .(113) |
آرى ، بايد توجه داشته باشيم ، حسن مثنى با همراهى امام حسين (عليه
السلام ) و شركت در قيام مقدس آن حضرت ، ايمان و اطاعت عملى خود را
نشان داده ، جزو عاشوراييان محسوب گرديده ، و به فيض و فضيلت بالايى
دست يافته است و آن گاه هم كه به مدينه بازگشت نمود، با همسر نازنين
خود، فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام ) به زندگى با صفاى خود ادامه
مى داد، و ناچار املاك كشاورزى موقوفه جد و پدر خود را اداره مى كرد،
تا سرانجام به سن 35 سالگى از سوى
((وليد بن
عبدالملك مروان
)) خليفه عباسى ، به وسيله زهر
مسموم و شهيد گرديد
(114)
و فاطمه را در داغ و سوگ تازه اى نشانيد.
البته
((حسن مثنى
)) چند
روز قبل از شهادت خود در خواب ديده بود، كه گويا بر پيشانى او قل هو
الله احد، نوشته شده ، وقتى اين خواب را براى اعضاى خانواده بيان مى
كرد، و خود آن را مژده اى دانست و آنان هم اين خواب را به فال نيك
گرفتند و خوشحال شدند، اما
((سعيد بن مسيب
)) خواب را تعبير كرد، كه اگر خواب ببننده قلم
نويسنده را ديده بود، دلالت بر طول عمر داشت ، ولى بالاخره ، حسن پس از
چند روز به شهادت رسيد.
(115)
رفتى و نقش روى تو، بر لوح ديده ماند |
|
رفتى و داغ تو، به دل غم كشيده ماند |
((چون خم شدم ، كه پاى تو
بوسم پى وداع )) |
|
((رفتى و قامت من غمگين ،
خميده ماند)) |
در اين سفر، كه نيمه ره از من جدا شدى |
|
بار غمت ، بدوش دل داغديده ماند |
آغوش من تهى شد و خار جدائيت |
|
در چشم انتظار من اى گل ، خليده ماند |
تا كى شب فراق سياهت ، رسد به روز |
|
چشمم به جلوه گاه سحر، تا سپيده ماند |
از شوق توست ، كز بدن ناتوان من |
|
جانم برون نيامد و بر لب رسيده ماند |
شد زرد چهره من و خشكيد اشك چشم |
|
گلهاى انتظار من ، آخر نچيده ماند.(116) |
فصل ششم : در كوران كوفه
در بى سابقه ترين فاجعه خونين تاريخ اسلام ، فجيع ترين ظلم و
اهانت در سرزمين كربلا بر نواده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
فرزندان على (عليه السلام ) وارد شد.
در اين فاجعه دردناك ، قاتلان سفاك و پير و جوان و كودكان رحم نكردند،
و حتى پس از كشتن جگر گوشه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
مردان و جوانان عابد و زاهد، پيكر بى جان و غرقه در خون آنان را، در يك
اقدام بى سابقه و بسيار وحشتناك ، اسب سواران دژخيم در زير سم اسبهاى
خود، پايمال و پاره پاره كردند!.
(117)
بيان اين حكايت كار ساده اى است ، اما براى زينب (سلام الله عليها)، و
زين العابدين (عليه السلام ) كه در بستر بيمارى قرار داشت ، و براى
فاطمه بنت الحسين (عليه السلام ) نيزه خورده و با سر و صورت غرقه در
خون ، و ساير بانوان و كودكان و بازماندگان شهيدان ، كه از نزديك شاهد
و درگير با ماجرا بوده اند، فاجعه بسيار دردناك و دلخراش بوده است .
از آن دلخراش تر، رفتار خشونت بار امويان با بازماندگان داغديده و
مصيبت زده شهيدان كربلاست .
(118)
كه حتى سكينه دختر سوگوار و داغديده حسين (عليه السلام ) را با خشونت
سفاكانه اى از روى جسد بى سر و غرقه در خون پدر مى كشند و با زجر او را
جدا مى سازند.
(119)
به هر حال ، بانوانى را كه در يك نيمه روز عمه عزيزان خويش را از دست
داده و يك شب هم در محل خيمه هاى غارت شده و نيم سوخته خود، شب را با
رنج و زجر فراوان به صبح آورده بودند، بعد از ظهر روز يازدهم محرم سال
61 هجرى ، به عنوان اسارت به سوى كوفه ، مركز فرمانروايى
((عبيدالله بن زياد
)) از
سوى
((يزيد بن معاويه
))
حركت داده شدند.
(120)
سختى هاى راه
مردان و كودكان كاروان اسيران را، زين العابدين (عليه السلام )،
فرزندان امام حسن (عليه السلام ): زيد، عمر و حسن مثنى شوهر فاطمه دختر
امام حسين (عليه السلام )، امام محمد باقر (عليه السلام ) چهارساله ، و
چند كودك ديگر پسر تشكيل مى دادند.
(121)
اما تعداد بانوان را زينب (سلام الله عليها)، ام كلثوم ، فاطمه ، رقيه
، صفيه و ام هانى دختران امام على (عليه السلام ) و سكينه و فاطمه
دخترهاى امام حسين (عليه السلام ) و ام اسحاق و رباب همسران آن حضرت و
خلاصه بيست نفر زن از خاندان قريش ، كه به اضافه زنان اصحاب و ياران ،
يك گروه هشتاد و چهار نفرى را تشكيل مى دادند.
(122)
بالاخره كاروان اسيران داغدار و غم زده را، كه تعداد آنان از مردان و
زنان و كودكان و دختران ، اعم از بنى هاشم و بازماندگان ياران امام
حسين (عليه السلام ) بالغ بر نود نفر مى شدند، با اجبار و خشونت سخت ،
از كنار پيكرهاى در خون غلتيده عزيزان خود جدا كردند.
كاروان عزيزان داغديده ، در حالى كه زمزمه هاى ملايم نوحه سرايى زير لب
داشتند، با بيم و هراس تحت محاصره و مراقبت شديد مزدوران اموى ، به سوى
شهر كوفه سوق داده مى شدند، فاصله آن روز كربلا تا كوفه حدود دوازده
فرسنگ بود، و با توجه با اين كه آدم كشهاى خيره سر
((حزب
اموى
)) از شورش و قيام احتمالى مردم عليه خود
مى ترسيده اند، احتمال اين كه فاصله كربلا تا كوفه را از بعد از ظهر
روز دوازدهم محرم سال 61 هجرى ، به كوفه رسيده باشند، به واقع نزديك مى
توان دانست .
اما آنچه مسلم است ، پيمودن اين مسير براى زينب (سلام الله عليها) و
زين العابدين (عليه السلام ) و ام كلثوم و رباب و دختر مسلم بن عقيل و
فاطمه و سكينه دخترهاى داغدار و عزيز از دست داده آل على (عليه السلام
)، تحت مراقبت هاى خشونت بار جلادان مزدور
((بنى
اميه
)) بسيار سخت و دلخراش سپرى شده ، و زبان و
قلم از بيان آن ناتوان است .
فضاى خوفناك شهر
از سال 35 هجرى ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) شهر كوفه را به
خاطر مركزيت و اشراف بهتر بر گستره بلاد اسلامى ، مركز خلافت خويش قرار
داد، و از آن پايگاه بزرگ ، استاندار و فرماندار و ارتش به ساير سرزمين
ها اعزام مى داشت . آن گاه هم كه براى رهبرى حكومت اسلامى به كوفه وارد
شد، خطاب به
((اصبغ بن نباته
))
كه از ياران خالص و ممتاز آن حضرت بود و گويا در ميان استقبال كنندگان
حضور داشت ، فرمود: ملاحظه كنيد، من در حالى براى خلافت به شهر شما
وارد مى شوم ، كه همين يك دست لباس ساده به تن ، يك بقچه بسته اثاث ، و
مركبى كه آن را مشاهده مى كنيد دارم ، اگر به هنگام رفتن از نزد شما
بيش از آنچه داشته ام اندوخته باشم ، از خيانتكاران خواهم بود.
(123)
آرى ، امام على (عليه السلام ) با چنين شيوه زاهدانه اى به كوفه وارد
شد و حكومت قرآنى خود را تشكيل داد، و در عين حالى كه دشمنان او را
ناخواسته به جنگ هاى داخلى وادار ساختند، و نيز حاكمان پيشين ، اسلام
واقعى را به نظام نامطلوبى تبديل گردانيده بودند، آن حضرت توانست مظاهر
فراوانى از حكومت عادلانه خويش را جلوه گر سازد، تا اين كه در مسجد
همان شهر به سال چهلم هجرى شربت شهادت نوشيد و با فقدان خود، عالم
اسلام را در سوگ دردناكى نشانيد.
اما امروز كه دخترها و نوه هاى او را به صورت اسيران بيگانه ، به شهر
وارد مى كنند، حدود سى سال از تاريخ آن حكومت و آن عدالت مى گذرد و
فضاى شهر چهره مخوف و دردناكى به خود گرفته است . مزدوران
((بنى اميه
)) يزيد بن
معاويه را اميرمومنان معرفى كرده اند!
(124)
عبيدالله بن زياد حاكم كوفه و مزدور
((بنى اميه
)) ياران و طرفداران مجاهد حسين (عليه السلام )
را آشوبگر معرفى نموده اند
(125)
و آن گاه هم كه
((مسلم بن عقيل
)) پسر عمو و نماينده امام حسين (عليه السلام ) به دست
((عبيدالله زياد
)) گرفتار
مى آيد، او را اخلاگر و فتنه انگيز و عامل اغتشاش و بهم زدن اوضاع
جامعه اسلامى معرفى مى كند
(126)
و خلاصه با تبليغات دروغين و مسموم ، حسين (عليه السلام ) و يارانش را،
بدون نام و نشان و بدون اينكه بگذارند همه مردم بفهمند، بيگانگان و
خارجيان ضد اسلام معرفى كرده بودند!
البته عموم مردم كوفه از جريان حسين (عليه السلام ) و شهادت او با خبر
بودند، زيرا خود آنان آن حضرت را براى امامت و رهبرى به شهر خويش فرا
خوانده بودند، اما متاءسفانه تزويرهاى شيطانى و اغفال كننده
((بنى اميه
)) تعدادى از
مردم را به انحراف و سرگردانى مبتلا ساخته ، شيعيان و مجاهدان را به
قتل و زندان كشانده ، و برخى را هم با ترديد و ارعاب به داخل خانه ها
كشانده و شپره هاى طرفدار
((بنى اميه
)) و فرصت طلبان بوقلمون صفت سست عنصر، بازيگر
ميدان و كوچه هاى كوفه شده بودند.
در مجلس عبيدالله
فاطمه دختر اسير سيدالشهداء شاهد و همراه با ورود دلخراش اسيران
اهل بيت (عليه السلام )، به دارالاماره ، مركز حكمرانى عبيدالله بن
زياد است ، او مشاهده مى كند عمه اش زينب (سلام الله عليها) كاروانسار
كربلا، با لباس مندرس و با اجبار وارد جايگاهى مى شود، كه روزى پدرش
اميرالمومنين على (عليه السلام ) با عدالت و انسانيت پيشوايى مى كرده
است .
اگر چه زينب (سلام الله عليها) با خويشتن دارى و مقاومت زياد و به گونه
اى ناشناس ، به مجلس وارد شد، و در مرحله نخست
((عبيدالله
)) هم او را نشناخت ، اما در عين حال اين گونه
ورود، در آن شرايط سخت و دشوار براى زينب (سلام الله عليها) بسيار
دردناك و دلخراش بوده است .
(127)