فصل چهارم: شيوه مبارزه ابراهيم با بتپرستان در شهر
بابل
ابراهيم در شهر بابل
بابل پرجمعيتترين شهرهاى آن زمان (كه فعلاً از شهرهاى عراق است) كه آن را عروس
شهرها مىناميدند از سرزمينهاى شگفتانگيز جهان بود و بر حكومت بينالنهرين مردى
ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عدهاى غرق در عيش و نوش و عدهاى غرق در خرافات و
تبعيضات و بىعدالتى و بتپرستى و شخصپرستى بودند، آلودگيهاى اخلاقى و اجتماعى از
در و ديوار آن مىباريد، طاغوتى بسيار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نىنياس) بر
مردم حكومت مىكرد. زنجيرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بتپرستى و
طاغوتپرستى كشانده بود، بطورى كه مردم در پرتگاه سراشيبى و سقوط قرار گرفته بودند.
در اين شرائط خداوند بزرگ اراده كرد كه مستضعفان را نجات دهد و از يوغ ظلم و ستم
رهائى بخشد، براى اين كار هيچكس جز ابراهيم قهرمان نستوه تاريخ شايسته نبود كه
بتواند از عهده اين كار بزرگ برآيد.
ابراهيم در حالى كه سراسر قلبش را توحيد و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده
ورود به شهر بابل كرد. ورود ابراهيم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى كه در خفقان
كامل به سر مىبرد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مىكردند، و افراد مشكوك
را دستگير مىكردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمايشى روانه مىساختند، بسيار
دشوار بود.
ولى ابراهيم با رعايت احتياط، با دلى قوى و توكل به خداى بزرگ به كمك مادر و بعضى
از بستگان، بىآنكه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او كه بيش از سيزده سال
در غار و كنار كوه و در دشت و بيابان و دور از هرگونه آلايش بسر برده بود اكنون
وارد شهرى مىشود كه پر از آلايشها و خرافات و تجملپرستيها مىباشد.
ابراهيم از نزديك همه چيز را ديد و از همه اوضاع و احوال آگاه گرديد، او دريافت كه
حكومت وقت بتپرستى را وسيلهى مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده مردم قرار داده
و سخت از آن حمايت و هرگونه توهين و اهانت به بتها را يك گناه بزرگ مىشمرد.
ابراهيم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آيد، مردم سادهانديش را از اينگونه
خرافات نجات بخشد و آنها را از زير يوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.
آغاز مبارزه با بتپرستان
ابراهيم در اين زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر كه پدر مادر يا عمو
و يا استاد نجارى ابراهيم بود، از ابراهيم سرپرستى مىكرد. او ابراهيم را دوست
مىداشت. و به اين خاطر ابراهيم او را به عنوان پدر مىخواند.
آزر از بتسازان و بتفروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمروديان نيز يك فرد
معروف مقرب به شمار مىآمد اما به مصداق آنچه كه در مثلها آمده از جمله در اين
مصراع عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، كه
ابراهيم كمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گيرد، و ابراهيم بهتر بتواند از نزديك اوضاع و
احوال را بررسى كند و به موقع ضربههاى انقلابى خود را بر فرق حكومت جبار نمرودى
وارد سازد.
ابراهيم دعوت خود را از آزار شروع كرد، چه آنكه آزر از بتسازان و افراد معروف حزب
نمرودى بود، اگر او هدايت مىشد، بسيارى به پيروى از او هدايت مىشدند.
در قرآن مجيد در حدود دوازده مورد ديده مىشود كه طى آنها ابراهيم با كمال احترام و
نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نيرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى يگانه كرد
و از بتپرستى بر حذر داشت(
36) و براى اينكه
عاطفه آزر را به خود جلب كند غالباً او را به عنوان پدر مىخواند، او قوانين جاذبه
را در اين مورد كاملاً رعايت مىكرد، اكنون به اين چند آيه قرآن توجه كنيد:
ابراهيم به آزر رو كرد و گفت:
اى پدر! چرا چيزى كه نه مىبيند و نه مىشنود، و نه مىتواند هيچگونه نفعى به تو
برساند مىپرستى؟
اى پدر! من داراى آگاهيهائى هستم كه تو از آن بهرهمند نيستى، از من پيروى كن، تو
را به راه راست هدايت خواهم كرد.
اى پدر! پيرو شيطان مباش، چرا كه شيطان از خداى مهربان، نافرمانى مىكند.
اى پدر! من ترس آن دارم كه تو اين روش را ادامه دهى و در نتيجه مشمول عذاب خداى
مهربان گردى، و همنشين و هم كاسه شيطان شوى.(
37)
غرور آزر
آزر به جاى اينكه اندرزهاى خيرخواهانه ابراهيم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او
را تهديد كرد و با كمال غرور به او گفت: آيا تو از پرستش خدايان من دورى مىكنى؟
اگر از اين فكر و از اين روش دست نكشى تو را سنگسار خواهم كرد، دور شو از اينجا كه
به اين زودى تو را نبينم
گرچه با اين گفتار خشن آزر، ابراهيم ناراحت مىشد، اما او احساسات خود را كنترل
كرد، و با كمال ملايمت و نرمش گفت:
درود بر تو، بزودى براى تو از خدايم طلب آمرزش مىكنم، پروردگارم نسبت به من مهربان
است.(
38)
ابراهيم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحيه خود را از دست نداد، بلكه پشت كار
را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت كرد اما سرانجام پا را فراتر
گذاشت و او و پيروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آيا براستى بتها را خدايان خود انتخاب مىكنيد؟ تو و جمعيت تو را در گمراهى آشكار
مىبينم(
39)
و در فرصت ديگر به آزر و پيروانش گفت:
اين تمثالها و مجسمهها چيست كه شما در برابر آنها سجده مىكنيد و آنها را شب و روز
پرستش مىنماييد؟
آنها گفتند؛ نياكان و پدران ما چنين مىكردند ما هم روش آنها را ادامه مىدهيم.
ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:
حتماً بدانيد كه شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.
گفتند: آيا با ما شوخى مىكنى يا حقى آوردهاى؟!
ابراهيم گفت: مسلم و جدى بدانيد كه خداى شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها
را آفريد و من گواهى مىدهم كه خدا همين است نه بتها و خدايان ساختگى...(
40)
به اين ترتيب ابراهيم مرحله به مرحله در دعوت خود به پيش رفت ولى وقتى كه ديد نصايح
و استدلالها و نرمش او در آن تيرهبختان كوردل اثر نمىكند ديگر نرمش نشان نداد،
سخنش را عوض كرد و آشكارا از آنها بيزارى جست و اعلام داشت كه من بدون ترديد از
معبودهاى ساختگى شما بيزارم.(
41)
نكتهها
قبل از ادامهى داستان، يك جمعبندى كلى مىكنيم و نتايجى از آن مىگيريم، از اين
فراز از تاريخ زندگى ابراهيم امور زير استفاده مىشود كه بايد براى ما، الگو و
سرمشق گردد:
1- ابراهيم با اينكه يك نفر بود، تحت تأثير افكار جمعيت قرار نگرفت، و در برابر روش
باطل همه مردم و امپراطورى عظيم نمرودى راه حق در پيش گرفت و بر ضد عقيده پوچ آنها
برخاست، و تقليد كوركورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،
2- در آغاز چون شرايط، سخت بود، ابراهيم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم
و مهم را كه در اسلام از آن به عنوان تقيه و تاكتيك ياد مىشود رعايت كرد.
3- ابراهيم در اين موقع جوانى كمتر از بيست ساله بود، و نيروى جوانى را در جهت
هدايت و نجات انسانها از فساد فكرى و معنوى و مادى صرف كرد، و اين درس بزرگ را به
همه بخصوص جوانان آموخت.
4 - قبل از شروع مبارزه، از نزديك، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه
وارد مبارزه شد نه آنكه بقول معروف بىگدار به آب بزند.
5- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع كرد تا با كمك آنها وارد صحنه گردد.
6- او مىدانست كه كجا بايد افراد را جذب كرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را
بسوى حق كشاند و كجا بايد دفع كرد، از اين رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانكه
در همه جا حتى در قوانين تكوينى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).
7- مراحل تبليغ خود را با نرمش شروع كرد، و با كمال ملايمت و استدلال و جلب عواطف
دشمن، وارد گرديد، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشيند، چنانكه در پاسخ تهديد
عمويش به سنگسار كردن با جمله سلام عليك من براى تو استغفار خواهم كرد آغاز به سخن
كرد.
8- وقتى كه دريافت سرپرستش آزر و ساير بستگان و اطرافيان آزر، دست از عقيده باطل
خود بر نمىداند، ملاحظهكارى نكرد، بلكه با كمال قاطعيت عقيده خود را ابراز داشت و
از آئين ناپاك و آلوده بستگان و نزديكان و ساير مردم بيزارى جست.
9- تهديدات دشمن در آن شرايط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار كردن، او را از پاى در
نياورد، بلكه همچنان به راه خود ادامه داد.
10- در تمام برخوردها، مكرر از خدا سخن به ميان آورد، اتكاء و توكلش به خدا بود، و
در حقيقت اين خودجوشى قهرمانى را در پرتو ايمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه
مىداد.
فصل پنجم: نبوت ابراهيم و برخوردهاى شديد او
بامشركان
نبوت و پيامبرى در نوجوانى
به خوبى روشن نيست كه حضرت ابراهيم در چه سن و سالى به مقام پيامبرى رسيد ولى از
قرائن تاريخى استفاده مىشود كه وى در سنين نوجوانى به اين مقام رسيده است.
از سوره مريم چنين بر مىآيد كه ابراهيم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى
دعوت كرد پيامبر بود.(
42)
مىدانيم كه اين ماجرا قبل از درگيرى شديد ابراهيم با بتپرستان و داستان آتش زدن
او بود، با توجه به اينكه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهيم به هنگام آتشسوزى 16
ساله بود به اين ترتيب مىبينيم ابراهيم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات
انسانها را بر دوش گرفته بود.
به هر حال او در اين سن و سال، جنبه و توانائى فكرى آن را پيدا كرد كه با ارادهى
قوى خود در برابر سيل خروشان تعصبهاى بتپرستان يك تنه ايستاده و كمترين ترس و
وحشتى به خود راه ندهد، از اين رو خداوند در قرآن (سورهى نحل آيهى 120) از او به
عنوان يك امت ياد مىكند، و اثر حركت او را همچون اثر يك جمعيت فشرده و آگاه و
متعهد مىداند در حالى كه قرآن كريم از هيچيك از پيامبران با اين تعبير (همچون امت)
ياد نكرده است.
برخوردهاى قاطع و عملى
درگيرى و مبارزه ابراهيم با بتپرستان هر روز شديدتر از روز قبل مىشد، و مرحله
تازهاى مىيافت، در مرحله اول (چنانكه گذشت) گفتيم با سرپرستش آزر و گروه او،
روبرو گرديد و مدتى با استدلال و نصايح و اندرزهاى محبتآميز: او و گروه او را بسوى
خدا دعوت كرد، ولى آزر سخنان ابراهيم را رد كرد، و حتى ابراهيم را سخت تهديد نمود،
وقتى كه براى ابراهيم ثابت شد كه آزر دشمن خدا است از آزر بيزارى جست(
43)
اين بيزارى براى آن بود كه به همه مردم آن زمان بفهماند كه او با تمام وجود از آئين
بتپرستى بيزار است و حتى در اين راه از سرپرستش نيز دورى نموده است. ولى جالب اين
است كه ابراهيم از لجاجت و سركشى آزر، و گروه او هيچگونه نااميد نشد و فكر نكرد حال
كه حتى خويشان او هم حاضر به قبول دعوتش نيستند، پس كارش نتيجهبخش نسيت، و بايد از
كار دست بكشد، بلكه با روحى سرشار از اميد به پيگيرى رسالت خود پرداخت و از زمان
قبل بهتر و گرمتر كار خود را دنبال كرد و در اين راه از هيچگونه سرزنشى نهراسيد.
به عنوان نمونه: روزى كنار بتها و بتپرستان آمد، بتها را تحقير كرد و با دست اشاره
به آنها كرد و گفت: اين كالبدهاى بىروح فاقد نفع و ضرر چيست كه شما آنها را
مىپرستيد؟ از اين كار دست برداريد و اينقدر خود را در برابر اين مجسمههاى پوچ
كوچك نكنيد!...(
44)
روز ديگر آزر، بتهائى را به ابراهيم داد تا مانند ساير فرزندان وى آنها را به بازار
ببرد و بفروشد، ابراهيم بتها را گرفت، ريسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمين
كشيد و فرياد زد، كيست چيزى را بخرد كه نه سودى دارد و نه زيانى؟!
روز ديگر بتها را در ميان لجن كنار آب انداخت و از آنجا كشاند و زير آب برد و گفت:
اى بتها بخوريد و بياشاميد، سخن بگوئيد!...
اما بتها نه چيزى خوردند و نه چيزى آشاميدند و نه يك كلمه سخن گفتند: به اين ترتيب،
ابراهيم عملاً به بتپرستان جاهل فهماند كه پرستش چنين موجودات ذليل و ناتوانى غلط
است، چرا به خود نمىآئيد؟، و اين روشهاى باطل را همچنان ادامه مىدهيد؟! چرا؟...و
چرا...؟
مبارزات عملى و علنى ابراهيم با بتپرستى و خرافهپرستى، به صورتهاى گوناگون همچنان
ادامه داشت تا اينكه يك روز فرزندان آزر، تحقير و توهين ابراهيم به بتها را به آزر
خبر دادند، آزر خيلى ناراحت شد، ابراهيم را به حضور طلبيد و سخت سرزنش كرد و از
دستگاه جبار نمرود ترساند، آزر آنچه مىخواست به او گفت بلكه ابراهيم از عقايد خود
دست بردارد و براى خود كار ديگرى انتخاب كند ولى ابراهيم به سرزنشها و تهديدهاى آزر
اعتناء نكرد و بدون واهمه به راه خود ادامه داد.
آزر به تصور خام خود خواست ابراهيم را تنبيه كند، فكر كرد او را زندانى كند تا هم
ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را از عقايدش برگرداند، بدنبال اين فكر
ابراهيم را دستگير كرد و در كنار منزل خود زندانى كرد.
روزها و شبها مىگذشت، ابراهيم در گوشه زندان دور از مردم در فكر فرو رفته و
مىانديشيد كه چه بايد بكند سرانجام فكرش به اينجا رسيد كه هنوز مردم او را
نشناختهاند، زندانى شدن او ثمربخش نيست، او بايد به يك انقلاب فرهنگى دست بزند، تا
اين انقلاب نباشد، نمىتواند جامعه را بر ضد حكومت جبار و طاغوتى نمرود بشوراند،
سرانجام تصميم گرفت در فرصت مناسبى از زندان بگريزد، و بار ديگر در صحنه حضور يابد
و به كار خود ادامه دهد.
دنبال همين فكر در فرصت مناسبى از زندان گريخت و بيرون آمد.(
45)
و يكراست به محل تجمع بتپرستان رفت، تا باز نداى حقجوى خود را به گوش آنها
برساند.
پس از گفتار مستدل و اندرز و نصايح محبتآميز، ديد نه تنها، بتپرستان سخن او را
گوش نمىدهند، بلكه بطور عجيبى از مرام خود دفاع مىكنند، و در اين راه سخت كوشا و
جدى هستند...
ابراهيم در مقابل سرسختى آنها، نه تنها سست نشد بلكه بر آنها برآشفت و فرياد زد:
سوگند به خدا كه در فرصت مناسب بتهاى شما را در هم خواهم شكست(
46).
قاطعيت در برخورد با طاغوت
آوازهى مبارزهى و مخالفت ابراهيم با بتپرستى در همه شكلهايش كه يكى از آنها
طاغوتپرستى و انسانپرستى بود در همه جا پيچيد و نقل مجالس شد، طبعاً اين خبر به
گوش حاكم جبار و خودكامه يعنى نمرود نيز رسيد، نمرود دستور داد فوراً ابراهيم را به
حضورش بياورند، تا بلكه از طريق نصيحت و اندرز يا تطميع و تهديد ابراهيم را خاموش
كند و قفل سكوت بر دهان ابراهيم بزند.
ابراهيم را دستگير كردند و به حضور نمرود آوردند، ابراهيم بىآنكه همچون بتپرستان
در برابر مسند نمرود خم شود و عتبه او را ببوسد، با كمال وقار وارد شد و در كنارى
نشست.
نمرود با خشونت كامل فرياد زد: مگر تو مرا شايسته سجده كردن نمىدانى كه اينگونه
جسورانه بر من وارد ميشوى؟! آنگونه كه خبر دادند تو اين بتها را نمىپرستى و از روش
ما انتقاد مىكنى، بنابراين خداى تو كيست؟
ابراهيم در پاسخ گفت:
خداى من كسى است كه مرگ و حيات در دست اوست من چنين خدائى را سجده مىكنم.
نمرود از در سفسطهبازى كه در اغفال سادهلوحان اثر بسزا دارد وارد شد و فرياد زد:
اى بىخبر، اين بدست من است من زنده مىكنم و ميميرانم، مگر نمىبينى مجرم محكوم به
اعدام را آزاد مىكنم و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مىنمايم!
نمرود سپس دستور داد يك نفر مجرم محكوم به اعدام را آزاد كردند و يك نفر غير محكوم
به اعدام را اعدام نمودند! ابراهيم كه در دادن پاسخهاى دندانشكن فوقالعاده مهارت
داشت، با استمداد از قدرت نبوت استدلال خود را قوىتر كرد و گفت:
تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خداست بلكه همه عالم هستى به فرمان خدايند، بر همين
اساس خداى من صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مىآورد و غروب آنرا در افق
مغرب فرو مىبرد، اگر راست مىگوئى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را از افق مغرب
بيرون آور و در افق مشرق فرو بر!
نمرود در برابر اين استدلال و پرسش گيج كننده چنان منكوب و بهتزده شد كه ديگر
توانائى سخن گفتن در برابر ابراهيم را پيدا نكرد.(
47)
نمرود به ناچار از ادامه گفتگو با ابراهيم صرف نظر كرد، و فكر كرد فعلاً ابراهيم را
به حال خود بگذارد، ولى دستور داد كه جاسوسان از هر سو او را تحتنظر بگيرند و عرصه
را بر او تنگ كنند و در فرصت مناسبى او را دستگير كنند و مجازات نمايند.(
48)
به اين ترتيب، ابراهيم اين پيامبر جوان و قاطع، در يك گفتگوى كوتاه، طاغوت را محكوم
كرد و پوزه مغرور او را به خاك ماليد، بگونهاى كه با دو سه جمله ابراهيم، هيچگونه
قدرت سفسطه و دست و پا زدن براى نمرود باقى نماند!
نكتهها:
از اين فراز زندگى پر ماجراى ابراهيم امور زير استفاده مىشود كه براى ما درسهاى
مفيد و حركتبخشى است:
1 - نيروى جوانى، آمادهترين نيروئى است كه بايد به آن توجه كرد و آنرا در مسير حق
به كار انداخت.
2 - ارزشها بر اساس كاربرد و درجات معنوى و توان فكرى است نه بر اساس سن و سال، از
اين رو خداوند ابراهيم را در سن و سال نوجوانى، پيامبر كرد.
3 - ابراهيم آنچنان در راه خدا، ثابت و قاطع بود، كه به خاطر آن از سرپرست و
بستگانش بيزارى جست.
4 - با اينكه سرپرست و بستگانش سخن او را گوش نكردند، او نااميد نشد بلكه با اميدى
سرشار به راه خود ادامه داد.
5 - در راه تحقق هدف خود رنجها و دشواريها را تحمل و زندان را تقبل كرد.
6 - براى بيدار كردن مردم، دنبال فرصت گشت و به محض اينكه فرصتى به دست آورد، از
زندان گريخت و در صحنه حضور يافت و از راههاى عملى و منطقى با بتپرستى و هر گونه
خرافهگرائى مبارزه كرد.
7 - وقتى كه ديد مردم همچنان با كمال لجاجت به راه نادرست خود ادامه مىدهند بر
آشفت و بر سر آنها فرياد كشيد و سوگند ياد كرد كه بتهاى آنها را خواهد شكست.
8 - نه تنها با مردم كوچه و بازار، اين چنين قاطع بود، بلكه با طاغوت جبار و ستمگر
زمانش نيز اين چنين قاطع، رخ به رخ شد.
9 - او در قدرت بيان و استدلال، مهارت عجيبى داشت، در گفتگوى خود با نمرود همينكه
ديد نمرود از راه سفسطه وارد بحث شد فوراً بحث را عوض كرده و با دو جمله نمرود را
محكوم كرد.
10 - تهديدات رو در رو و مستقيم طاغوت نيز او را تسليم باطل و يا بىتفاوت نكرد
بلكه او شديدتر از گذشته دنبال راه خود را گرفت.
فصل ششم: تاكتيكها و بتشكنى عظيم ابراهيم
(عليه السلام)
اخطار شديد به بتپرستان
ابراهيم از راههاى گوناگون، مردم بتپرست را از بتپرستى و خرافهگرائى و شخصپرستى
و هر گونه فساد سياسى و اخلاقى برحذر مىداشت، و با استدلالهاى ساده و قوى و
اندرزهاى مهرانگيز و عاطفى آنان را به سوى خداى حقيقى و براه راست هدايت مىكرد.
اما بيانات ابراهيم در دل آن سنگدلان لجوج و متعصب اثر نمىگذاشت، از طرفى دستگاه
طاغوتى نمرودى براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز حاضر نبود كه مردم از
بتپرستى دست بردارند، از اين رو با امكانات تبليغاتى دامنهدارى كه داشت آنچنان
مغز مردم را شستشو داده و مسخ كرده بود كه ابراهيم نتواند آنان را به سوى هدف حقيقى
انسانى خود سوق دهد. اين بار ابراهيم، براى تبليغات خود، مرحله جديدى را برگزيد،
مرحلهاى كه حكايت از اراده قوى و پايمردى ثابت او در برابر بتپرستان و نمروديان
مىكرد و آن بود كه در جمع آنها حاضر شد و آشكار اخطار كرد و سوگند ياد نمود كه
حتماً در يك فرصت مناسب، در غياب شما بتهاى شما را در هم مىشكنم))(
49)
پس از اين اخطار، ابراهيم شديداً تحت كنترل جاسوسان نمرودى قرار گرفت، مخالفت
ابراهيم با بتها در همه جا پيچيد، تبليغات دستگاه نمرودى، مردم را بر ضد ابراهيم
مىشوراند و در بسيارى از موارد، مردم كوتهفكر و غافل از ابراهيم اظهار انزجار و
بيزارى مىكردند.
در اين جو خطير و حساس كه از هر سو، عرصه بر ابراهيم تنگ شده بود چون هدف ابراهيم
خدا بود و او در اين راه گام بر مىداشت، كوچكترين تزلزل و اضطرابى به خود راه نداد
و همچنان در انتظار فرصت مناسبى به سر مىبرد كه در غياب بتپرستان، به بتكده آنها
وارد شده و تمام بتها را بشكند و پوچى و ضعف بتها را بصورت عينى و آشكارا بر آنها
ثابت نمايد تا بلكه آنها از پرستش اين معبودهاى كاذب و پوچ دست بردارند.
فرصت مناسب و تاكتيك جديد
در شهرستان پر جمعيت و زيباى بابل كه مردمش بتپرست بودند و دستگاه طاغوتى نمرود بر
آنها سلطهى كامل داشت، رسم و معمول بود كه هر سال روز عيد تعطيل رسمى مىكردند و
جشن با شكوهى و وسيعى مىگرفتند، و در اين روز براى خوشگذرانى از شهر بيرون
مىرفتند و در صحرا و بيابان و فضاهاى آزاد در اطراف شهر پراكنده مىشدند و آن روز
را تا آخر به تفريح و عشرت و خوشگذرانى و عياشى مىپرداختند به هر حال اين روز فرا
رسيد، مردم با خانوادهاى خود، گروه گروه از شهر خارج شدند، همه همديگر را دعوت
مىكردند تا در اين جشن ملى شركت نمايند، حتى از خود ابراهيم دعوت كردند كه او نيز
در اين جشن شركت كند، ولى ابراهيم آنها را گمراه مىدانست، مىديد كه آنها مسائل
اصلى را بكلى ناديده گرفته و تنها به خوشگذرانى و عشرت و هوسهاى نفسانى توجه دارند،
از طرفى فرصت خوبى بود كه در آن روز از غياب آنها استفاده كند و بتهاى آنها را
بشكند.
ابراهيم در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم(
50)
ابراهيم كسالت بدنى نداشت، ولى از اينكه مىديد مردم اين چنين غرق در امور بىارزش
و پست شدهاند و همه چيز خود را فداى هوسها و مسائل زودگذر مادى مىكنند، در روح
پاك خود احساس سنگينى و ناراحتى مىكرد و اين مصيبتها را به ياد مىآورد و روحش
جريحهدار مىشد از اين رو در جواب آنها گفت من كسالت دارم يعنى روحم كسل است.
تا با اين پاسخ، هم آنها از ابراهيم دست بردارند و هم ابراهيم از آن فرصت استفاده
نمايد و بيزارى خود را از روش باطل آنها اعلام نمايد، وانگهى اين پاسخ ابراهيم يك
نوع تاكتيك بود تا بدين وسيله آنها ابراهيم را به خاطر بيمارى با خود نبرند و او در
شهر بماند، در عمليات چريكى، از اين نوع تاكتيكها بسيار ديده مىشود.
شايد هم فشار روحى موجب شده بود كه ابراهيم كسالت بدنى داشته اما نه به اندازهاى
كه او را از شكستن بتها باز دارد.
در هم شكستن بتها
وقتى كه مردم گروه گروه از شهر خارج شدند، و سرتاسر شهر خلوت گرديد، ابراهيم از اين
فرصت استفاده كرده، تبرى با خود برداشت و به سوى بتكدهى بزرگ شهر حركت كرد، به
بتكده رسيد و وارد محوطهى وسيع بتخانه شد، از هر سو مجسمههاى عجيب در شكلهاى
گوناگون كنار هم چيده شده اما هيچكدام از خود حركتى نشان نمىدهند و همچون چوبهاى
خشك و مرده در جاى خود قرار دارند و آن بتخانه به زبان امروز به كارگاه مجسمهسازى
شبيهتر است تا به محل عبادت و پرستش.
ابراهيم ديد در كنار بتها، قدحهائى از غذاهاى گوناگون گذاشته شده است كه بتپرستان
آنها را به عنوان تبركجوئى به آنجا آورده بودند، يك قدح از آن غذاها را بدست گرفت
و كنار بتها رفت، حركت كرد غذا را به بتها تعارف كرد و گفت: از اين غذاها بخوريد!
با من سخن بگوئيد!
اگر از من ناراضى هستيد، نارضايتى خود را اعلام داريد! و...اما مىديد سكوت مرگبار
فضاى بتكده را فرا گرفته و هيچگونه آثار زندگى در آنجا نيست...
ابراهيم در سكوت فرو رفت، اما اين سكوت به درازا نكشيد و بعد از چند لحظه به فرياد
تكبير ابراهيم مبدل شد، و سپس صداهائى در همه جاى بتكده طنين افكند اين صداها از
تبر ابراهيم بود، كه او با آن تبر، بتها را يكى پس از ديگرى مىشكست و بر زمين
مىريخت، حملههاى ابراهيم به سوى بتها همچون حمله سردار شجاع در جبهه جنگ بود كه
به قلب لشكر حمله مىكرد و از كشته، پشته مىساخت.
طولى نكشيد كه فضاى وسط بتخانه به صورت تلى از قطعات بتهاى شكسته در آمد.(
51)
ولى... ولى ابراهيم از يك بت صرفنظر كرد و آن بت بزرگ بود، چرا كه ابراهيم از اين
كار، منظورى داشت. تا استدلالش در آينده كوبنده و دندانشكن و عينى باشد(
52)
آرى هدف ابراهيم تنها شكستن بت نبود بلكه هدف ابراهيم جايگزين كردن الله بجاى بت
بوده، و روشن است كه در آغاز بايد، معبودهاى باطل زدوده گردند و سپس معبود حقيقى
جاى آنها را بگيرد كه اين همان مفهوم جمله لا اله الا الله در اسلام است، چنانكه
شاعر گويد؛
تا نفس مبرا ز نواهى نشود
|
|
دل آيينهى نور الهى نشود |
ابراهيم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، بتى كه از همه بيشتر مورد توجه بتپرستان
بود، شكل بتخانه به صورتى در آمد كه هر كس وارد آن مىشد، صورت ظاهر نشان مىداد كه
آن بت بزرگ ساير بتها را در هم شكسته است، ابراهيم پس از اين كار بزرگ، بتخانه را
ترك كرد و به خانه برگشت.
مراسم عيد كمكم تمام شد، خورشيد بال و پر زرين خود را جمع كرد و به پشت كوه سرازير
شد و هوا كمكم به سوى تاريكى رفت، بتپرستان گروه گروه به شهر برگشتند، يك مراسم
ديگر مانده بود كه بعد به خانههايشان بروند، آن مراسم اين بود كه نخست به بتكده
بروند و در آنجا مراسم پرستش و شكرگزارى خود را در پيشگاه مقدس بتها انجام دهند.
مردم كه گروه گروه به بتكده روانه شدند، گروه اول تا به بتخانه وارد شد با منظره
شكسته شدن بتها روبرو گشت، وحشت و بهتزدگى آنها را فرا گرفت گروههاى بعدى نيز در
شگفتى فرو رفتند، و پس از لحظاتى سكوت توأم با ناراحتى شديد و بهتزدگى، سرانجام
قفل سكوت را شكستند و با هيجان از همديگر مىپرسيدند: چه كسى اين كار را انجام
داده؟ هر كس با معبودهاى ما چنين كرده مسلماً از ستمگران است اما او كيست؟ حتماً
بايد او را پيدا كرد و با شديدترين مجازات به حسابش رسيد.
همچنان بر جمعيت بتپرستان افزوده مىشد و فريادهاى دلخراش آنها بلندتر مىشد، هر
گروهى سخنى مىگفت و از ديگران استمداد مىكرد...
در اين ميان سابقه و گفتار و مبارزه بىامان و پياپى ابراهيم با بتپرستى و رژيم
ستمگر نمرودى، در نظرها مجسم شد، گروهى گفتند: ما جوانى را بنام ابراهيم مىشناسيم،
او اين كار را با بتها كرده است، زيرا او همواره از بتها بدگوئى مىكرد و آنها را
به باد مسخره و استهزاء مىگرفت، حتى با كمال قاطعيت سوگند ياد كرده بود كه بتها را
در هم مىشكند، اين كار حتماً كار او است ديگران نيز سخن اين گروه را تصديق كردند،
نام ابراهيم بر زبانها افتاد، هر يك از بتپرستان كوتهفكر، به بدگوئى از ابراهيم
پرداخته و فرياد مىزد كه اين كار، كار او است، بايد هر چه زودتر او را دستگير كرد
تا مردم به دشمنى او با بتها گواهى دهند و به مجازات برسد تا ما هم با اين كار به
خدايان خود تقرب جسته و از آنها حمايت نمائيم...
اين حادثه به عنوان يك خبر بزرگ و فاجعه وحشتناك در همه جا پيچيد، بخصوص در دستگاه
نمرودى، جريان را تعقيب كردند چرا كه اين حادثه در وهله اول بزرگترين ضربه بر
دستگاه استثمارگر نمرودى بود، كه با عناوين مختلف مردم را سرگرم امور پوچ كرده از
مسائل اصلى دور نگه مىداشت.
مسأله بقدرى بزرگ بود كه نمرود شخصاً رياست و نظارت بر اين كار را بر عهده گرفت، او
با فرمانهاى پى در پى، اعلام مىداشت كه تا دير نشده بايد جلوى اين فرد خطرناك
(ابراهيم) را گرفت، بايد او را در هر كجا كه هست دستگير كرد و فوراً به حضورش برد.
ابراهيم مخفى نشده بود و از شهر بيرون نرفته بود، او در انتظار ادامه راه و فرصت و
مراحل بعد تا به نتيجه برسد، سرانجام دژخيمان نمرودى او را دستگير كردند و به زندان
روانه ساختند تا در دادگاه فرمايشى نمرود محاكمه گردد.
نكتهها:
از اين فراز از زندگى حركتبخش ابراهيم نكات و درسهاى سازندهى زير استفاده مىشود:
1 - ابراهيم در تداوم راه خود، يك فرد آرامناپذير و ثابت و جوشان بود و هر چند در
اين راه موانع بسيار و دشوار وجود داشت اما او احساس خستگى نكرده و بهتر و داغتر از
گذشته به راه خود ادامه داد.
2 - عجول و شتابزده نبود، و براى امور فرعى و جزئى، خود را گرفتار نمىكرد، بلكه
دنبال فرصت مناسب مىگشت تا اگر بنا است گرفتار طاغوتيان گردد با دست زدن به كارى
بزرگ و نتيجهبخش به اين مرحله برسد.
3 - هر بار با تاكتيكهاى تازه وارد كار مىشد بهانه به دست دشمن نمىداد و با سخنى
مانند بيمار هستم توجه دشمن را از خود سلب مىكرد، تا در غياب دشمن بر آنها ضربه
جبرانناپذير بزند.
4 - شهامت و شجاعت او در حدى بود كه بتكدهى بزرگى را به تلى از قطعات خرد شده از
بتها تبديل كرد، و در همهى تاريخ انسانها يك چنين جسارت و شجاعت بىمانندى آنهم در
شرائط بسيار دشوار ديده نشده است.
5 - او براى محكوم كردن دشمن، بت بزرگ را نشكست و تبر را بر دوش آن گذارد، تا همين
موضوع در استدلال و دفاعيات آيندهاش نقش مؤثر و عينى و خللناپذير داشته باشد.
6 - هدف او از بتشكنى، خود بتشكنى نبود بلكه كشاندن مردم به سوى خداى حقيقى و
پاره كردن زنجير استثمار فكرى بود.
7 - ابراهيم با شكستن بتها صرفنظر از امور ديگر از نظر سياسى يك ضربه محكم بر
دستگاه نمرودى زد و از نظر روحى و اجتماعى بزرگترين ضربه را بر بتپرستان وارد
آورد.
8 - ابراهيم پس از اين كار بزرگ، فرار نكرد، همچنان در شهر باقى مانده، تا دنبال
كار را بگيرد و مرحله به مرحله پيش رود.
فصل هفتم: صدور حكم اعدام با آتش براى ابراهيم
(عليه السلام)
در بيدادگاه نمرود
پس از دستگيرى ابراهيم در مجمعى از وابستگان و نورچشمىهاى دربار نمرود و بتپرستان
سرشناس و جمعى ديگر كه خود نمرود نيز در آن حاضر بود، بنابراين شد كه به اصطلاح
دادگاهى تشكيل شود و قضاوت طاغوتى اين دادگاه فرمايشى، ابراهيم را محاكمه كنند.
ابراهيم در اين بيدادگاه، تنها بود و حتى به عنوان نمونه هم يك نفر نبود كه از او
طرفدارى كند. به هر حال پس از اعلام رسميت جلسه محاكمه دادستان فرمايشى نمرود به
ابراهيم رو كرد و چنين گفت:
اى ابراهيم آيا تو خدايان ما را در هم شكستى و بتخانه را به صورت فعلى در آورى؟!.(
53)
ابراهيم بىدرنگ در پاسخ اين سؤال گفت:
بلكه بت بزرگ اين كار را كرده است، اگر بتها سخن مىگويند اين سؤال را از آنها
بكنيد؟.(
54)
پاسخ ابراهيم يك استدلال بسيار روشن و كوبنده بود، ابراهيم در اين استدلال در حقيقت
موضوع مورد اعتقاد بتپرستان را وسيله استدلال قرار داد و همچون مشت گره كرده بر
پوزهى خود آنها زد، ابراهيم چون با آنها سخن مىگفت، چارهاى نداشت جز اينكه با
استدلالات مورد قبول خودشان آنان را محكوم نمايد پاسخ ابراهيم ظاهراً درست نبود و
به همين دليل به آنها گفت: اگر بتها سخن مىگويند، بت بزرگ، آنها را در هم شكسته
است. برويد از او بپرسيد!
به اين ترتيب ابراهيم با اين پاسخ جامع و جالب و دندانشكن، قضاوت بتپرستان را در
بنبست قرار داد، بنبستى كه رهائى از آن جز با اعتراف به ضعف و زبونى بتها و عدم
قدرت آنها براى معبود بودن امكانپذير نبود.
به هر حال، سران بتپرست و دادستان از پاسخ به ابراهيم درماندند و سر در گريبان فرو
بردند كه چه بگويند؟ به همديگر نگاه مىكردند، و در جستجوى چاره بودند. حتى بعضى از
آنها آشكارا به دستهى ديگر مىگفتند كه شما برخلاف عدل و عقل رفتار مىكنيد و
رسماً همديگر را به عنوان ظالم و ستمگر مىخواندند... سرانجام در ميان اين محاكمه
جنجال برانگيز قضات نمرود پاسخى جز اين نداشتند كه آشكارا چنين بگويند:
((اى ابراهيم، تو بهتر مىدانى كه بتها سخن نمىگويند))(
55)
ابراهيم كه تمام تلاشها و رنجها را براى فرا رسيدن چنين فرصتى به جان خريده بود،
ابتكار سخن را به دست گرفت و به آنها گفت:
بنابراين چرا اين بتهاى زبون را كه نه نفع دارند و نه ضرر، و بر انجام هيچ كارى
قدرت ندارند، پرستش مىكنيد؟...چرا؟! چرا؟!
ابراهيم آنگاه درجه انتقاد خود را بالاتر برد و بر آن خرافهپرستان ياوهگو فرياد
زد كه:
((اف بر شما و معبودهاى پست و دون شما، آيا نمىانديشيد؟))(
56)
سران قوم و بتپرستان كه از نخست بنا را بر زور و ظلم گذاشته بودند، بجاى اينكه
استدلال كامل و اندرزهاى عاقلانه ابراهيم را بشنوند و بپذيرند در مورد مجازات
ابراهيم به گفتگو نشستند، هر گروهى، نوعى مجازات شديد را در مورد ابراهيم پيشنهاد
مىكرد، سرانجام اين پيشنهاد كه از طرف عدهاى اعلام شد پذيرفته گرديد و آن اينكه:
بايد ابراهيم را با آتش بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند(
57)
آنهم آتشى بسيار كه همه مردم در مراسم آن شركت داشته باشند تا مايهى عبرت ديگران
گردد و همه از ناحيه او و يا كسى كه همفكر او است در امان باشند.
اين كار با برداشت تبليغىاى كه دستگاه طاغوتى نمرودى مىخواست از آن بكند نياز به
وقت داشت، از اين رو نخست ابراهيم را به زندان افكندند، بعضى نقل كردهاند كه
ابراهيم هفت سال در سلول زندان بسر برده است.(
58)
مجازات آتش
ابراهيم روزها و شبها را لحظه به لحظه در زندان مىگذراند، گرچه براى او بسيار
رنجآور بود كه در گوشه زندان بسر برد و دستگاه سلطنتى نمرودى با كمال آزادى بر
گرده مردم سوار شده و مردم نيز غرق در فساد فكرى و عقيدتى و عملى باشند، اما چون
كارش براى خدا بود، و به خاطر آزادى مردم و مبارزه با خرافهپرستى و شخصپرستى به
زندان افتاده بود، خوشحال بود و از خدا مىخواست كه بار ديگر او را از زندان
ستمگران نجات دهد تا در صحنه حضور يابد و به راه خود ادامه دهد.
براى سوزاندن ابراهيم، يك بار هيزم در يك محوطه كوچك كافى بود، ولى دستگاه طاغوتى
نمرود مىخواست، همه بتپرستان در اين مراسم حضور پيدا كنند و دشمنى و انزجار خود
را نسبت به ابراهيم اظهار نمايند، و ماجراى سوزاندن ابراهيم با آتش، به عنوان
بزرگترين حادثه عبرتآور تلقى گردد، و ديگر هيچ فردى چنين جرأت و جسارتى در مورد
بتها و دستگاه نمرودى در سر نپروراند!
اضافه بر اين تبليغات دامنهدارى بر ضد ابراهيم مىشد، و ابراهيم به عنوان يك
اخلالگر مفسد! معرفى مىگرديد...
تبليغات وارونه نمروديان آنچنان مردم سادهلوح و بتپرست را اغفال كرده بود كه اگر
فردى از آنها بيمار شده و در بستر مرگ قرار مىگرفت، وصيت مىكرد كه از قسمتى از
اموال او هيزم خريدارى شود و در گودالى كه بنا است ابراهيم در آن سوزانده شود ريخته
شود!، يا بعضى از زنهاى پنبهريس كه به زحمت، پول در مىآوردند، با آن پول هيزم
مىخريدند و به آن گودال مىريختند، و بعضى از بيماران نيز نذر مىكردند كه مثلاً
اگر بيماريشان خوب شد، در خريدارى هيزم شركت نمايند!
گودال بسيار وسيعى را براى سوزاندن ابراهيم تعيين كردند، از هر سو بتپرستان به نيت
كمك به خدايان خود، هيزم آوردند و به آن گودال ريختند، شخص نمرود و اطرافيان نزديك
او، جريان را دنبال مىكردند، حتى به فرمان نمرود كاخ بسيار عظيمى در كنار آن گودال
ساختند تا نمرود و اطرافيانش در طبقات بالاى ساختمان مشرف بر آن گودال روى مبلها و
صندليهاى نرم و راحت بنشينند و منظره سوختن دشمن خود ابراهيم را تماشا كنند و لذت
ببرند!
روز موعود فرا رسيد، همه مردم دست از كار كشيدند و براى تماشا آمدند، بيابان اطراف
گودال پر از جمعيت شد، نعرههاى دلخراش بتپرستان بر ضد ابراهيم گوش فلك را كر
مىكرد، نظاميان در برابر نمرود رژه مىرفتند، فرياد زنده باد نمرود پاينده باد
بتپرستى از همه جا شنيده مىشد، صداى قهقهه نمرود و اطرافيان و نديمههايش فضا را
پر كرده بود. همه يقين داشتند كه چند لحظه بيشتر از عمر ابراهيم باقى نمانده است، و
بزودى وجود ابراهيم تبديل به خاكستر مىگردد...
نمرود و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، دژخيمان، ابراهيم را از زندان به
نزديك گودال آتش آوردند، فرمان صادر شد و لحظه آتشافروزى فرا رسيد، هيزمها را آتش
زدند، شعلههاى آتش از گودال وسيع برخاست، اوج شعلهها بقدرى زياد بود كه پرندگان
آسمان هم نمىتوانستند از اطراف آن عبور كنند.
جالب اينكه انسانهاى كوتهفكر و از همه جا بىخبر، در حالى كه براى كشته شدن
ابراهيم كف مىزدند، پرندگان ابراهيمشناس نيز بودند كه قطراتى از آب در منقار خود
نگهداشته از آسمان به ميان شعله آتش مىريختند، تا بلكه در حد توان خود به ابراهيم،
اين برگزيده قهرمان خدا كمكى كرده باشند و به اندازه همان قطره آب آتش را خاموش
سازند.
شعلههاى آتش سر به فلك كشيده بود، نمروديان در اين فكر بودند كه چگونه و با چه
وسيله ابراهيم را در دل شعلههاى آتش بيفكنند؟ شيطان يا شيطان صفتى كه همواره
راهنماى دشمنان خداست، دستور داد كه منجنيق مخصوصى درست كنند تا بوسيله آن ابراهيم
را به درون آتش بياندازند. منجنيق مخصوصى درست شد و ابراهيم را در ميان آن گذاردند،
عجيب اينكه در اين موقع بجاى اينكه لااقل بستگان ابراهيم، براى او دلسوزى كنند و يا
آزر، سرپرست ابراهيم، واسطه گردد تا ابراهيم را آزاد سازند، عليه او عمل مىكردند و
آزر نزد ابراهيم رفت و سيلى محكمى به صورت او نواخت و با گفتار خشن فرياد زد:
اى ابراهيم از عقيدهات دست بردار تا نجات يابى!
ابراهيم به او اعتنا نكرد، و اصلاً جواب او را نداد.
ملكوتيان و زمين و زمان به جوش و خروش افتادند زيرا در زمين تنها يك نفر، خدا را
مىپرستيد و او را نيز مىخواستند در آتش افكنند، سر سلسلههاى انواع فرشتگان از
خداى ابراهيم خواستند كه ابراهيم را كمك كند و نجات دهد، حتى جبرئيل بزرگترين فرشته
خداوند با گريه و ناله عرض كرد: خداوندا، اين خليل تو ابراهيم است كه در اين وضع
رقتبار قرار گرفته است... به جبرئيل خطاب شد:
ساكت باش، ابراهيم بنده خالص من است، هر وقت كمك مرا بخواهد خواستههايش را بر
مىآورم.
ابراهيم همچنان ثابت و استوار، بىآنكه اظهار عجز كند و چهره معموليش تغيير يابد،
تنها دل به خدا بسته به سيمائى شاد لبهايش به اين گفتار حركت مىكرد:
يا الله يا واحد يا احد يا صمد من لم يلد و لم يولد و لم يكن
له كفوا احد نجنى من النار برحمتك: يعنى اى خداى بزرگ، اى خداى يكتا و
بىهمتا و بىنياز كه نه پدر كسى هستى و نه فرزند، و نه نظير و همتائى دارى، به لطف
و كرمت مرا از آتش نجات بده))(
59)
نكتهها:
درسهاى آموزندهاى كه در اين فراز زندگى ابراهيم مىآموزيم عبارتند از:
1 - ابراهيم يكه و تنها در دادگاه فرمايشى و رعبآور نمرودى همچنان ثابت و استوار،
از حق و حقيقت دفاع كرد، و هرگز اظهار عجز نكرد.
2 - از تاكتيك خود در مورد نشكستن بت بزرگ، و گذاردن تبر بر دوش او بهترين و
كوبندهترين استدلال را ساخت و بطور عجيبى دادستان بيدادگاه را در بنبست فكرى و
محكوميت قرار داد.
3 - ولولهها و صداهاى ناهنجار و نعرههاى تهديدآميز اطرافيان نمرود، و بتپرستان
بر چهره مصمم او كوچكترين اثرى نكرد.
4 - پيشنهاد شديدترين مجازات يعنى در آتش افكندن ابراهيم، باز اراده او را عوض نكرد
بلكه برعكس، چهره شاد و سيماى پرتوان او حكايت از پيروى او در رسيدن به هدف و شكست
دشمن مىكرد.
5 - بىمهرى بستگان او، و حتى سيلى زدن آزر سرپرست او، نيز او را تسليم باطل نساخت
و تنها با توكل بر خدا در كمال قدرت در مقابل دشمن ايستادگى كرد.
6 - برداشت تبليغى دستگاه، كه همگان را بر ضد ابراهيم شورانده بود، و وجود ابراهيم
را به عنوان يك اخلالگر مفسد، و امنيت برانداز مطرح ساخته بود، نيز روحيه او را
تضعيف نكرد و همچنان بسان كوهى محكم و استوار به راه خود ادامه داد.
7 - توحيد او آنچنان ژرف و عميق بود كه همه چيز را از آن خدا و براى خدا مىخواست و
از هيچ كسى جز خدا استمداد ننمود، و تنها مردان برجستهى توحيد را واسطه قرار داد.
مطلب ديگر در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيم (عليهالسلام)
در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيم (عليه السلام)، معروف و مشهور در تاريخ و روايات،
همان بود كه ذكر شد، كه بوسيله منجنيق (كه بوسيله پرتاب اشياء از فاصلههاى دور
است) انجام گرفت.
ولى بعضى از مفسران به استناد آيه 97 سوره صافات، چگونگى به آتش افكندن ابراهيم
(عليه السلام) را به گونه ديگر گفتهاند، با اين توضيح كه: در آيه 97 سوره صافات
مىخوانيم: قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم:
گفتند براى ابراهيم (عليه السلام) بناى بلندى بسازيد و او را در ميان آتش بيفكنيد.
از اين تعبير استفاده مىشود كه قبلاً دستور داده شد كه ساختمان چهارديوارى بزرگى
ساختند، سپس در درون آن، آتش افروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده
شدن و خطرات احتمالى، مهار كنند، و هم دوزخى را كه ابراهيم، بتپرستان را به آن
تهديد مىكرد عملاً به وجود آورند.(
60)
سپس در آيه 98 سورهى صافات مىفرمايد: آنها براى نابودى ابراهيم (عليه السلام)
نقشه دقيقى، طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.
آرى خداوند يك روز حضرت نوح را از غرق نجات مىدهد و روز ديگر ابراهيم (عليه
السلام) را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند، و آنچه مىگويد خدا،
آن مىكنند.