ابراهيم و لوط (عليه السلام)

محمد محمدى اشتهاردى(ره)

- ۲ -


فصل چهارم: شيوه مبارزه ابراهيم با بت‏پرستان در شهر بابل‏

ابراهيم در شهر بابل‏

بابل پرجمعيت‏ترين شهرهاى آن زمان (كه فعلاً از شهرهاى عراق است) كه آن را عروس شهرها مى‏ناميدند از سرزمينهاى شگفت‏انگيز جهان بود و بر حكومت بين‏النهرين مردى ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عده‏اى غرق در عيش و نوش و عده‏اى غرق در خرافات و تبعيضات و بى‏عدالتى و بت‏پرستى و شخص‏پرستى بودند، آلودگيهاى اخلاقى و اجتماعى از در و ديوار آن مى‏باريد، طاغوتى بسيار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نى‏نياس) بر مردم حكومت مى‏كرد. زنجيرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى كشانده بود، بطورى كه مردم در پرتگاه سراشيبى و سقوط قرار گرفته بودند.
در اين شرائط خداوند بزرگ اراده كرد كه مستضعفان را نجات دهد و از يوغ ظلم و ستم رهائى بخشد، براى اين كار هيچكس جز ابراهيم قهرمان نستوه تاريخ شايسته نبود كه بتواند از عهده اين كار بزرگ برآيد.
ابراهيم در حالى كه سراسر قلبش را توحيد و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده ورود به شهر بابل كرد. ورود ابراهيم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى كه در خفقان كامل به سر مى‏برد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مى‏كردند، و افراد مشكوك را دستگير مى‏كردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمايشى روانه مى‏ساختند، بسيار دشوار بود.
ولى ابراهيم با رعايت احتياط، با دلى قوى و توكل به خداى بزرگ به كمك مادر و بعضى از بستگان، بى‏آنكه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او كه بيش از سيزده سال در غار و كنار كوه و در دشت و بيابان و دور از هرگونه آلايش بسر برده بود اكنون وارد شهرى مى‏شود كه پر از آلايشها و خرافات و تجمل‏پرستيها مى‏باشد.
ابراهيم از نزديك همه چيز را ديد و از همه اوضاع و احوال آگاه گرديد، او دريافت كه حكومت وقت بت‏پرستى را وسيله‏ى مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده مردم قرار داده و سخت از آن حمايت و هرگونه توهين و اهانت به بتها را يك گناه بزرگ مى‏شمرد. ابراهيم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آيد، مردم ساده‏انديش را از اينگونه خرافات نجات بخشد و آنها را از زير يوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.

آغاز مبارزه با بت‏پرستان‏

ابراهيم در اين زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر كه پدر مادر يا عمو و يا استاد نجارى ابراهيم بود، از ابراهيم سرپرستى مى‏كرد. او ابراهيم را دوست مى‏داشت. و به اين خاطر ابراهيم او را به عنوان پدر مى‏خواند.
آزر از بت‏سازان و بت‏فروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمروديان نيز يك فرد معروف مقرب به شمار مى‏آمد اما به مصداق آنچه كه در مثلها آمده از جمله در اين مصراع عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، كه ابراهيم كمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گيرد، و ابراهيم بهتر بتواند از نزديك اوضاع و احوال را بررسى كند و به موقع ضربه‏هاى انقلابى خود را بر فرق حكومت جبار نمرودى وارد سازد.
ابراهيم دعوت خود را از آزار شروع كرد، چه آنكه آزر از بت‏سازان و افراد معروف حزب نمرودى بود، اگر او هدايت مى‏شد، بسيارى به پيروى از او هدايت مى‏شدند.
در قرآن مجيد در حدود دوازده مورد ديده مى‏شود كه طى آنها ابراهيم با كمال احترام و نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نيرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى يگانه كرد و از بت‏پرستى بر حذر داشت‏( 36) و براى اينكه عاطفه آزر را به خود جلب كند غالباً او را به عنوان پدر مى‏خواند، او قوانين جاذبه را در اين مورد كاملاً رعايت مى‏كرد، اكنون به اين چند آيه قرآن توجه كنيد:
ابراهيم به آزر رو كرد و گفت:
اى پدر! چرا چيزى كه نه مى‏بيند و نه مى‏شنود، و نه مى‏تواند هيچگونه نفعى به تو برساند مى‏پرستى؟
اى پدر! من داراى آگاهيهائى هستم كه تو از آن بهره‏مند نيستى، از من پيروى كن، تو را به راه راست هدايت خواهم كرد.
اى پدر! پيرو شيطان مباش، چرا كه شيطان از خداى مهربان، نافرمانى مى‏كند.
اى پدر! من ترس آن دارم كه تو اين روش را ادامه دهى و در نتيجه مشمول عذاب خداى مهربان گردى، و همنشين و هم كاسه شيطان شوى.( 37)

غرور آزر

آزر به جاى اينكه اندرزهاى خيرخواهانه ابراهيم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او را تهديد كرد و با كمال غرور به او گفت: آيا تو از پرستش خدايان من دورى مى‏كنى؟ اگر از اين فكر و از اين روش دست نكشى تو را سنگسار خواهم كرد، دور شو از اينجا كه به اين زودى تو را نبينم
گرچه با اين گفتار خشن آزر، ابراهيم ناراحت مى‏شد، اما او احساسات خود را كنترل كرد، و با كمال ملايمت و نرمش گفت:
درود بر تو، بزودى براى تو از خدايم طلب آمرزش مى‏كنم، پروردگارم نسبت به من مهربان است.( 38)
ابراهيم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحيه خود را از دست نداد، بلكه پشت كار را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت كرد اما سرانجام پا را فراتر گذاشت و او و پيروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آيا براستى بتها را خدايان خود انتخاب مى‏كنيد؟ تو و جمعيت تو را در گمراهى آشكار مى‏بينم( 39)
و در فرصت ديگر به آزر و پيروانش گفت:
اين تمثالها و مجسمه‏ها چيست كه شما در برابر آنها سجده مى‏كنيد و آنها را شب و روز پرستش مى‏نماييد؟
آنها گفتند؛ نياكان و پدران ما چنين مى‏كردند ما هم روش آنها را ادامه مى‏دهيم.
ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:
حتماً بدانيد كه شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.
گفتند: آيا با ما شوخى مى‏كنى يا حقى آورده‏اى؟!
ابراهيم گفت: مسلم و جدى بدانيد كه خداى شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريد و من گواهى مى‏دهم كه خدا همين است نه بتها و خدايان ساختگى...( 40) به اين ترتيب ابراهيم مرحله به مرحله در دعوت خود به پيش رفت ولى وقتى كه ديد نصايح و استدلالها و نرمش او در آن تيره‏بختان كوردل اثر نمى‏كند ديگر نرمش نشان نداد، سخنش را عوض كرد و آشكارا از آنها بيزارى جست و اعلام داشت كه من بدون ترديد از معبودهاى ساختگى شما بيزارم.( 41)

نكته‏ها

قبل از ادامه‏ى داستان، يك جمع‏بندى كلى مى‏كنيم و نتايجى از آن مى‏گيريم، از اين فراز از تاريخ زندگى ابراهيم امور زير استفاده مى‏شود كه بايد براى ما، الگو و سرمشق گردد:
1- ابراهيم با اينكه يك نفر بود، تحت تأثير افكار جمعيت قرار نگرفت، و در برابر روش باطل همه مردم و امپراطورى عظيم نمرودى راه حق در پيش گرفت و بر ضد عقيده پوچ آنها برخاست، و تقليد كوركورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،
2- در آغاز چون شرايط، سخت بود، ابراهيم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم و مهم را كه در اسلام از آن به عنوان تقيه و تاكتيك ياد مى‏شود رعايت كرد.
3- ابراهيم در اين موقع جوانى كمتر از بيست ساله بود، و نيروى جوانى را در جهت هدايت و نجات انسانها از فساد فكرى و معنوى و مادى صرف كرد، و اين درس بزرگ را به همه بخصوص جوانان آموخت.
4 - قبل از شروع مبارزه، از نزديك، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه وارد مبارزه شد نه آنكه بقول معروف بى‏گدار به آب بزند.
5- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع كرد تا با كمك آنها وارد صحنه گردد.
6- او مى‏دانست كه كجا بايد افراد را جذب كرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را بسوى حق كشاند و كجا بايد دفع كرد، از اين رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانكه در همه جا حتى در قوانين تكوينى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).
7- مراحل تبليغ خود را با نرمش شروع كرد، و با كمال ملايمت و استدلال و جلب عواطف دشمن، وارد گرديد، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشيند، چنانكه در پاسخ تهديد عمويش به سنگسار كردن با جمله سلام عليك من براى تو استغفار خواهم كرد آغاز به سخن كرد.
8- وقتى كه دريافت سرپرستش آزر و ساير بستگان و اطرافيان آزر، دست از عقيده باطل خود بر نمى‏داند، ملاحظه‏كارى نكرد، بلكه با كمال قاطعيت عقيده خود را ابراز داشت و از آئين ناپاك و آلوده بستگان و نزديكان و ساير مردم بيزارى جست.
9- تهديدات دشمن در آن شرايط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار كردن، او را از پاى در نياورد، بلكه همچنان به راه خود ادامه داد.
10- در تمام برخوردها، مكرر از خدا سخن به ميان آورد، اتكاء و توكلش به خدا بود، و در حقيقت اين خودجوشى قهرمانى را در پرتو ايمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه مى‏داد.

فصل پنجم: نبوت ابراهيم و برخوردهاى شديد او بامشركان‏

نبوت و پيامبرى در نوجوانى‏

به خوبى روشن نيست كه حضرت ابراهيم در چه سن و سالى به مقام پيامبرى رسيد ولى از قرائن تاريخى استفاده مى‏شود كه وى در سنين نوجوانى به اين مقام رسيده است.
از سوره مريم چنين بر مى‏آيد كه ابراهيم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى دعوت كرد پيامبر بود.( 42)
مى‏دانيم كه اين ماجرا قبل از درگيرى شديد ابراهيم با بت‏پرستان و داستان آتش زدن او بود، با توجه به اينكه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهيم به هنگام آتش‏سوزى 16 ساله بود به اين ترتيب مى‏بينيم ابراهيم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات انسانها را بر دوش گرفته بود.
به هر حال او در اين سن و سال، جنبه و توانائى فكرى آن را پيدا كرد كه با اراده‏ى قوى خود در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت‏پرستان يك تنه ايستاده و كمترين ترس و وحشتى به خود راه ندهد، از اين رو خداوند در قرآن (سوره‏ى نحل آيه‏ى 120) از او به عنوان يك امت ياد مى‏كند، و اثر حركت او را همچون اثر يك جمعيت فشرده و آگاه و متعهد مى‏داند در حالى كه قرآن كريم از هيچيك از پيامبران با اين تعبير (همچون امت) ياد نكرده است.

برخوردهاى قاطع و عملى‏

درگيرى و مبارزه ابراهيم با بت‏پرستان هر روز شديدتر از روز قبل مى‏شد، و مرحله تازه‏اى مى‏يافت، در مرحله اول (چنانكه گذشت) گفتيم با سرپرستش آزر و گروه او، روبرو گرديد و مدتى با استدلال و نصايح و اندرزهاى محبت‏آميز: او و گروه او را بسوى خدا دعوت كرد، ولى آزر سخنان ابراهيم را رد كرد، و حتى ابراهيم را سخت تهديد نمود، وقتى كه براى ابراهيم ثابت شد كه آزر دشمن خدا است از آزر بيزارى جست‏( 43) اين بيزارى براى آن بود كه به همه مردم آن زمان بفهماند كه او با تمام وجود از آئين بت‏پرستى بيزار است و حتى در اين راه از سرپرستش نيز دورى نموده است. ولى جالب اين است كه ابراهيم از لجاجت و سركشى آزر، و گروه او هيچگونه نااميد نشد و فكر نكرد حال كه حتى خويشان او هم حاضر به قبول دعوتش نيستند، پس كارش نتيجه‏بخش نسيت، و بايد از كار دست بكشد، بلكه با روحى سرشار از اميد به پيگيرى رسالت خود پرداخت و از زمان قبل بهتر و گرمتر كار خود را دنبال كرد و در اين راه از هيچگونه سرزنشى نهراسيد.
به عنوان نمونه: روزى كنار بتها و بت‏پرستان آمد، بتها را تحقير كرد و با دست اشاره به آنها كرد و گفت: اين كالبدهاى بى‏روح فاقد نفع و ضرر چيست كه شما آنها را مى‏پرستيد؟ از اين كار دست برداريد و اينقدر خود را در برابر اين مجسمه‏هاى پوچ كوچك نكنيد!...( 44)
روز ديگر آزر، بتهائى را به ابراهيم داد تا مانند ساير فرزندان وى آنها را به بازار ببرد و بفروشد، ابراهيم بتها را گرفت، ريسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمين كشيد و فرياد زد، كيست چيزى را بخرد كه نه سودى دارد و نه زيانى؟!
روز ديگر بتها را در ميان لجن كنار آب انداخت و از آنجا كشاند و زير آب برد و گفت:
اى بتها بخوريد و بياشاميد، سخن بگوئيد!...
اما بتها نه چيزى خوردند و نه چيزى آشاميدند و نه يك كلمه سخن گفتند: به اين ترتيب، ابراهيم عملاً به بت‏پرستان جاهل فهماند كه پرستش چنين موجودات ذليل و ناتوانى غلط است، چرا به خود نمى‏آئيد؟، و اين روشهاى باطل را همچنان ادامه مى‏دهيد؟! چرا؟...و چرا...؟
مبارزات عملى و علنى ابراهيم با بت‏پرستى و خرافه‏پرستى، به صورتهاى گوناگون همچنان ادامه داشت تا اينكه يك روز فرزندان آزر، تحقير و توهين ابراهيم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر خيلى ناراحت شد، ابراهيم را به حضور طلبيد و سخت سرزنش كرد و از دستگاه جبار نمرود ترساند، آزر آنچه مى‏خواست به او گفت بلكه ابراهيم از عقايد خود دست بردارد و براى خود كار ديگرى انتخاب كند ولى ابراهيم به سرزنشها و تهديدهاى آزر اعتناء نكرد و بدون واهمه به راه خود ادامه داد.
آزر به تصور خام خود خواست ابراهيم را تنبيه كند، فكر كرد او را زندانى كند تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او را از عقايدش برگرداند، بدنبال اين فكر ابراهيم را دستگير كرد و در كنار منزل خود زندانى كرد.
روزها و شبها مى‏گذشت، ابراهيم در گوشه زندان دور از مردم در فكر فرو رفته و مى‏انديشيد كه چه بايد بكند سرانجام فكرش به اينجا رسيد كه هنوز مردم او را نشناخته‏اند، زندانى شدن او ثمربخش نيست، او بايد به يك انقلاب فرهنگى دست بزند، تا اين انقلاب نباشد، نمى‏تواند جامعه را بر ضد حكومت جبار و طاغوتى نمرود بشوراند، سرانجام تصميم گرفت در فرصت مناسبى از زندان بگريزد، و بار ديگر در صحنه حضور يابد و به كار خود ادامه دهد.
دنبال همين فكر در فرصت مناسبى از زندان گريخت و بيرون آمد.( 45) و يكراست به محل تجمع بت‏پرستان رفت، تا باز نداى حق‏جوى خود را به گوش آنها برساند.
پس از گفتار مستدل و اندرز و نصايح محبت‏آميز، ديد نه تنها، بت‏پرستان سخن او را گوش نمى‏دهند، بلكه بطور عجيبى از مرام خود دفاع مى‏كنند، و در اين راه سخت كوشا و جدى هستند...
ابراهيم در مقابل سرسختى آنها، نه تنها سست نشد بلكه بر آنها برآشفت و فرياد زد:
سوگند به خدا كه در فرصت مناسب بتهاى شما را در هم خواهم شكست( 46).

قاطعيت در برخورد با طاغوت‏

آوازه‏ى مبارزه‏ى و مخالفت ابراهيم با بت‏پرستى در همه شكل‏هايش كه يكى از آنها طاغوت‏پرستى و انسان‏پرستى بود در همه جا پيچيد و نقل مجالس شد، طبعاً اين خبر به گوش حاكم جبار و خودكامه يعنى نمرود نيز رسيد، نمرود دستور داد فوراً ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از طريق نصيحت و اندرز يا تطميع و تهديد ابراهيم را خاموش كند و قفل سكوت بر دهان ابراهيم بزند.
ابراهيم را دستگير كردند و به حضور نمرود آوردند، ابراهيم بى‏آنكه همچون بت‏پرستان در برابر مسند نمرود خم شود و عتبه او را ببوسد، با كمال وقار وارد شد و در كنارى نشست.
نمرود با خشونت كامل فرياد زد: مگر تو مرا شايسته سجده كردن نمى‏دانى كه اينگونه جسورانه بر من وارد ميشوى؟! آنگونه كه خبر دادند تو اين بتها را نمى‏پرستى و از روش ما انتقاد مى‏كنى، بنابراين خداى تو كيست؟
ابراهيم در پاسخ گفت:
خداى من كسى است كه مرگ و حيات در دست اوست من چنين خدائى را سجده مى‏كنم.
نمرود از در سفسطه‏بازى كه در اغفال ساده‏لوحان اثر بسزا دارد وارد شد و فرياد زد:
اى بى‏خبر، اين بدست من است من زنده مى‏كنم و ميميرانم، مگر نمى‏بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى‏كنم و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى‏نمايم!
نمرود سپس دستور داد يك نفر مجرم محكوم به اعدام را آزاد كردند و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند! ابراهيم كه در دادن پاسخهاى دندان‏شكن فوق‏العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت استدلال خود را قوى‏تر كرد و گفت:
تنها حيات و مرگ نيست كه بدست خداست بلكه همه عالم هستى به فرمان خدايند، بر همين اساس خداى من صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مى‏آورد و غروب آنرا در افق مغرب فرو مى‏برد، اگر راست مى‏گوئى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را از افق مغرب بيرون آور و در افق مشرق فرو بر!
نمرود در برابر اين استدلال و پرسش گيج كننده چنان منكوب و بهت‏زده شد كه ديگر توانائى سخن گفتن در برابر ابراهيم را پيدا نكرد.( 47)
نمرود به ناچار از ادامه گفتگو با ابراهيم صرف نظر كرد، و فكر كرد فعلاً ابراهيم را به حال خود بگذارد، ولى دستور داد كه جاسوسان از هر سو او را تحت‏نظر بگيرند و عرصه را بر او تنگ كنند و در فرصت مناسبى او را دستگير كنند و مجازات نمايند.( 48)
به اين ترتيب، ابراهيم اين پيامبر جوان و قاطع، در يك گفتگوى كوتاه، طاغوت را محكوم كرد و پوزه مغرور او را به خاك ماليد، بگونه‏اى كه با دو سه جمله ابراهيم، هيچگونه قدرت سفسطه و دست و پا زدن براى نمرود باقى نماند!

نكته‏ها:

از اين فراز زندگى پر ماجراى ابراهيم امور زير استفاده مى‏شود كه براى ما درسهاى مفيد و حركت‏بخشى است:
1 - نيروى جوانى، آماده‏ترين نيروئى است كه بايد به آن توجه كرد و آنرا در مسير حق به كار انداخت.
2 - ارزشها بر اساس كاربرد و درجات معنوى و توان فكرى است نه بر اساس سن و سال، از اين رو خداوند ابراهيم را در سن و سال نوجوانى، پيامبر كرد.
3 - ابراهيم آنچنان در راه خدا، ثابت و قاطع بود، كه به خاطر آن از سرپرست و بستگانش بيزارى جست.
4 - با اينكه سرپرست و بستگانش سخن او را گوش نكردند، او نااميد نشد بلكه با اميدى سرشار به راه خود ادامه داد.
5 - در راه تحقق هدف خود رنجها و دشواريها را تحمل و زندان را تقبل كرد.
6 - براى بيدار كردن مردم، دنبال فرصت گشت و به محض اينكه فرصتى به دست آورد، از زندان گريخت و در صحنه حضور يافت و از راههاى عملى و منطقى با بت‏پرستى و هر گونه خرافه‏گرائى مبارزه كرد.
7 - وقتى كه ديد مردم همچنان با كمال لجاجت به راه نادرست خود ادامه مى‏دهند بر آشفت و بر سر آنها فرياد كشيد و سوگند ياد كرد كه بتهاى آنها را خواهد شكست.
8 - نه تنها با مردم كوچه و بازار، اين چنين قاطع بود، بلكه با طاغوت جبار و ستمگر زمانش نيز اين چنين قاطع، رخ به رخ شد.
9 - او در قدرت بيان و استدلال، مهارت عجيبى داشت، در گفتگوى خود با نمرود همينكه ديد نمرود از راه سفسطه وارد بحث شد فوراً بحث را عوض كرده و با دو جمله نمرود را محكوم كرد.
10 - تهديدات رو در رو و مستقيم طاغوت نيز او را تسليم باطل و يا بى‏تفاوت نكرد بلكه او شديدتر از گذشته دنبال راه خود را گرفت.

فصل ششم: تاكتيكها و بت‏شكنى عظيم ابراهيم (عليه السلام)

اخطار شديد به بت‏پرستان‏

ابراهيم از راههاى گوناگون، مردم بت‏پرست را از بت‏پرستى و خرافه‏گرائى و شخص‏پرستى و هر گونه فساد سياسى و اخلاقى برحذر مى‏داشت، و با استدلالهاى ساده و قوى و اندرزهاى مهرانگيز و عاطفى آنان را به سوى خداى حقيقى و براه راست هدايت مى‏كرد.
اما بيانات ابراهيم در دل آن سنگدلان لجوج و متعصب اثر نمى‏گذاشت، از طرفى دستگاه طاغوتى نمرودى براى سرگرم كردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز حاضر نبود كه مردم از بت‏پرستى دست بردارند، از اين رو با امكانات تبليغاتى دامنه‏دارى كه داشت آنچنان مغز مردم را شستشو داده و مسخ كرده بود كه ابراهيم نتواند آنان را به سوى هدف حقيقى انسانى خود سوق دهد. اين بار ابراهيم، براى تبليغات خود، مرحله جديدى را برگزيد، مرحله‏اى كه حكايت از اراده قوى و پايمردى ثابت او در برابر بت‏پرستان و نمروديان مى‏كرد و آن بود كه در جمع آنها حاضر شد و آشكار اخطار كرد و سوگند ياد نمود كه حتماً در يك فرصت مناسب، در غياب شما بتهاى شما را در هم مى‏شكنم))( 49)
پس از اين اخطار، ابراهيم شديداً تحت كنترل جاسوسان نمرودى قرار گرفت، مخالفت ابراهيم با بتها در همه جا پيچيد، تبليغات دستگاه نمرودى، مردم را بر ضد ابراهيم مى‏شوراند و در بسيارى از موارد، مردم كوته‏فكر و غافل از ابراهيم اظهار انزجار و بيزارى مى‏كردند.
در اين جو خطير و حساس كه از هر سو، عرصه بر ابراهيم تنگ شده بود چون هدف ابراهيم خدا بود و او در اين راه گام بر مى‏داشت، كوچكترين تزلزل و اضطرابى به خود راه نداد و همچنان در انتظار فرصت مناسبى به سر مى‏برد كه در غياب بت‏پرستان، به بتكده آنها وارد شده و تمام بتها را بشكند و پوچى و ضعف بتها را بصورت عينى و آشكارا بر آنها ثابت نمايد تا بلكه آنها از پرستش اين معبودهاى كاذب و پوچ دست بردارند.

فرصت مناسب و تاكتيك جديد

در شهرستان پر جمعيت و زيباى بابل كه مردمش بت‏پرست بودند و دستگاه طاغوتى نمرود بر آنها سلطه‏ى كامل داشت، رسم و معمول بود كه هر سال روز عيد تعطيل رسمى مى‏كردند و جشن با شكوهى و وسيعى مى‏گرفتند، و در اين روز براى خوشگذرانى از شهر بيرون مى‏رفتند و در صحرا و بيابان و فضاهاى آزاد در اطراف شهر پراكنده مى‏شدند و آن روز را تا آخر به تفريح و عشرت و خوشگذرانى و عياشى مى‏پرداختند به هر حال اين روز فرا رسيد، مردم با خانوادهاى خود، گروه گروه از شهر خارج شدند، همه همديگر را دعوت مى‏كردند تا در اين جشن ملى شركت نمايند، حتى از خود ابراهيم دعوت كردند كه او نيز در اين جشن شركت كند، ولى ابراهيم آنها را گمراه مى‏دانست، مى‏ديد كه آنها مسائل اصلى را بكلى ناديده گرفته و تنها به خوشگذرانى و عشرت و هوسهاى نفسانى توجه دارند، از طرفى فرصت خوبى بود كه در آن روز از غياب آنها استفاده كند و بتهاى آنها را بشكند.
ابراهيم در پاسخ دعوت آنها گفت: من بيمار هستم( 50)
ابراهيم كسالت بدنى نداشت، ولى از اينكه مى‏ديد مردم اين چنين غرق در امور بى‏ارزش و پست شده‏اند و همه چيز خود را فداى هوسها و مسائل زودگذر مادى مى‏كنند، در روح پاك خود احساس سنگينى و ناراحتى مى‏كرد و اين مصيبتها را به ياد مى‏آورد و روحش جريحه‏دار مى‏شد از اين رو در جواب آنها گفت من كسالت دارم يعنى روحم كسل است.
تا با اين پاسخ، هم آنها از ابراهيم دست بردارند و هم ابراهيم از آن فرصت استفاده نمايد و بيزارى خود را از روش باطل آنها اعلام نمايد، وانگهى اين پاسخ ابراهيم يك نوع تاكتيك بود تا بدين وسيله آنها ابراهيم را به خاطر بيمارى با خود نبرند و او در شهر بماند، در عمليات چريكى، از اين نوع تاكتيكها بسيار ديده مى‏شود.
شايد هم فشار روحى موجب شده بود كه ابراهيم كسالت بدنى داشته اما نه به اندازه‏اى كه او را از شكستن بتها باز دارد.

در هم شكستن بتها

وقتى كه مردم گروه گروه از شهر خارج شدند، و سرتاسر شهر خلوت گرديد، ابراهيم از اين فرصت استفاده كرده، تبرى با خود برداشت و به سوى بتكده‏ى بزرگ شهر حركت كرد، به بتكده رسيد و وارد محوطه‏ى وسيع بتخانه شد، از هر سو مجسمه‏هاى عجيب در شكلهاى گوناگون كنار هم چيده شده اما هيچكدام از خود حركتى نشان نمى‏دهند و همچون چوب‏هاى خشك و مرده در جاى خود قرار دارند و آن بتخانه به زبان امروز به كارگاه مجسمه‏سازى شبيه‏تر است تا به محل عبادت و پرستش.
ابراهيم ديد در كنار بتها، قدحهائى از غذاهاى گوناگون گذاشته شده است كه بت‏پرستان آنها را به عنوان تبرك‏جوئى به آنجا آورده بودند، يك قدح از آن غذاها را بدست گرفت و كنار بتها رفت، حركت كرد غذا را به بتها تعارف كرد و گفت: از اين غذاها بخوريد! با من سخن بگوئيد!
اگر از من ناراضى هستيد، نارضايتى خود را اعلام داريد! و...اما مى‏ديد سكوت مرگبار فضاى بتكده را فرا گرفته و هيچگونه آثار زندگى در آنجا نيست...
ابراهيم در سكوت فرو رفت، اما اين سكوت به درازا نكشيد و بعد از چند لحظه به فرياد تكبير ابراهيم مبدل شد، و سپس صداهائى در همه جاى بتكده طنين افكند اين صداها از تبر ابراهيم بود، كه او با آن تبر، بتها را يكى پس از ديگرى مى‏شكست و بر زمين مى‏ريخت، حمله‏هاى ابراهيم به سوى بتها همچون حمله سردار شجاع در جبهه جنگ بود كه به قلب لشكر حمله مى‏كرد و از كشته، پشته مى‏ساخت.
طولى نكشيد كه فضاى وسط بتخانه به صورت تلى از قطعات بتهاى شكسته در آمد.( 51)
ولى... ولى ابراهيم از يك بت صرفنظر كرد و آن بت بزرگ بود، چرا كه ابراهيم از اين كار، منظورى داشت. تا استدلالش در آينده كوبنده و دندان‏شكن و عينى باشد( 52) آرى هدف ابراهيم تنها شكستن بت نبود بلكه هدف ابراهيم جايگزين كردن الله بجاى بت بوده، و روشن است كه در آغاز بايد، معبودهاى باطل زدوده گردند و سپس معبود حقيقى جاى آنها را بگيرد كه اين همان مفهوم جمله لا اله الا الله در اسلام است، چنانكه شاعر گويد؛

‏‏ تا نفس مبرا ز نواهى نشود   دل آيينه‏ى نور الهى نشود

‏ ابراهيم تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت، بتى كه از همه بيشتر مورد توجه بت‏پرستان بود، شكل بتخانه به صورتى در آمد كه هر كس وارد آن مى‏شد، صورت ظاهر نشان مى‏داد كه آن بت بزرگ ساير بتها را در هم شكسته است، ابراهيم پس از اين كار بزرگ، بتخانه را ترك كرد و به خانه برگشت.
مراسم عيد كم‏كم تمام شد، خورشيد بال و پر زرين خود را جمع كرد و به پشت كوه سرازير شد و هوا كم‏كم به سوى تاريكى رفت، بت‏پرستان گروه گروه به شهر برگشتند، يك مراسم ديگر مانده بود كه بعد به خانه‏هايشان بروند، آن مراسم اين بود كه نخست به بتكده بروند و در آنجا مراسم پرستش و شكرگزارى خود را در پيشگاه مقدس بتها انجام دهند.
مردم كه گروه گروه به بتكده روانه شدند، گروه اول تا به بتخانه وارد شد با منظره شكسته شدن بتها روبرو گشت، وحشت و بهت‏زدگى آنها را فرا گرفت گروههاى بعدى نيز در شگفتى فرو رفتند، و پس از لحظاتى سكوت توأم با ناراحتى شديد و بهت‏زدگى، سرانجام قفل سكوت را شكستند و با هيجان از همديگر مى‏پرسيدند: چه كسى اين كار را انجام داده؟ هر كس با معبودهاى ما چنين كرده مسلماً از ستمگران است اما او كيست؟ حتماً بايد او را پيدا كرد و با شديدترين مجازات به حسابش رسيد.
همچنان بر جمعيت بت‏پرستان افزوده مى‏شد و فريادهاى دلخراش آنها بلندتر مى‏شد، هر گروهى سخنى مى‏گفت و از ديگران استمداد مى‏كرد...
در اين ميان سابقه و گفتار و مبارزه بى‏امان و پياپى ابراهيم با بت‏پرستى و رژيم ستمگر نمرودى، در نظرها مجسم شد، گروهى گفتند: ما جوانى را بنام ابراهيم مى‏شناسيم، او اين كار را با بتها كرده است، زيرا او همواره از بتها بدگوئى مى‏كرد و آنها را به باد مسخره و استهزاء مى‏گرفت، حتى با كمال قاطعيت سوگند ياد كرده بود كه بتها را در هم مى‏شكند، اين كار حتماً كار او است ديگران نيز سخن اين گروه را تصديق كردند، نام ابراهيم بر زبانها افتاد، هر يك از بت‏پرستان كوته‏فكر، به بدگوئى از ابراهيم پرداخته و فرياد مى‏زد كه اين كار، كار او است، بايد هر چه زودتر او را دستگير كرد تا مردم به دشمنى او با بتها گواهى دهند و به مجازات برسد تا ما هم با اين كار به خدايان خود تقرب جسته و از آنها حمايت نمائيم...
اين حادثه به عنوان يك خبر بزرگ و فاجعه وحشتناك در همه جا پيچيد، بخصوص در دستگاه نمرودى، جريان را تعقيب كردند چرا كه اين حادثه در وهله اول بزرگترين ضربه بر دستگاه استثمارگر نمرودى بود، كه با عناوين مختلف مردم را سرگرم امور پوچ كرده از مسائل اصلى دور نگه مى‏داشت.
مسأله بقدرى بزرگ بود كه نمرود شخصاً رياست و نظارت بر اين كار را بر عهده گرفت، او با فرمانهاى پى در پى، اعلام مى‏داشت كه تا دير نشده بايد جلوى اين فرد خطرناك (ابراهيم) را گرفت، بايد او را در هر كجا كه هست دستگير كرد و فوراً به حضورش برد.
ابراهيم مخفى نشده بود و از شهر بيرون نرفته بود، او در انتظار ادامه راه و فرصت و مراحل بعد تا به نتيجه برسد، سرانجام دژخيمان نمرودى او را دستگير كردند و به زندان روانه ساختند تا در دادگاه فرمايشى نمرود محاكمه گردد.

نكته‏ها:

از اين فراز از زندگى حركت‏بخش ابراهيم نكات و درسهاى سازنده‏ى زير استفاده مى‏شود:
1 - ابراهيم در تداوم راه خود، يك فرد آرام‏ناپذير و ثابت و جوشان بود و هر چند در اين راه موانع بسيار و دشوار وجود داشت اما او احساس خستگى نكرده و بهتر و داغتر از گذشته به راه خود ادامه داد.
2 - عجول و شتابزده نبود، و براى امور فرعى و جزئى، خود را گرفتار نمى‏كرد، بلكه دنبال فرصت مناسب مى‏گشت تا اگر بنا است گرفتار طاغوتيان گردد با دست زدن به كارى بزرگ و نتيجه‏بخش به اين مرحله برسد.
3 - هر بار با تاكتيكهاى تازه وارد كار مى‏شد بهانه به دست دشمن نمى‏داد و با سخنى مانند بيمار هستم توجه دشمن را از خود سلب مى‏كرد، تا در غياب دشمن بر آنها ضربه جبران‏ناپذير بزند.
4 - شهامت و شجاعت او در حدى بود كه بتكده‏ى بزرگى را به تلى از قطعات خرد شده از بتها تبديل كرد، و در همه‏ى تاريخ انسانها يك چنين جسارت و شجاعت بى‏مانندى آنهم در شرائط بسيار دشوار ديده نشده است.
5 - او براى محكوم كردن دشمن، بت بزرگ را نشكست و تبر را بر دوش آن گذارد، تا همين موضوع در استدلال و دفاعيات آينده‏اش نقش مؤثر و عينى و خلل‏ناپذير داشته باشد.
6 - هدف او از بت‏شكنى، خود بت‏شكنى نبود بلكه كشاندن مردم به سوى خداى حقيقى و پاره كردن زنجير استثمار فكرى بود.
7 - ابراهيم با شكستن بتها صرف‏نظر از امور ديگر از نظر سياسى يك ضربه محكم بر دستگاه نمرودى زد و از نظر روحى و اجتماعى بزرگترين ضربه را بر بت‏پرستان وارد آورد.
8 - ابراهيم پس از اين كار بزرگ، فرار نكرد، همچنان در شهر باقى مانده، تا دنبال كار را بگيرد و مرحله به مرحله پيش رود.

فصل هفتم: صدور حكم اعدام با آتش براى ابراهيم (عليه السلام)

در بيدادگاه نمرود

پس از دستگيرى ابراهيم در مجمعى از وابستگان و نورچشمى‏هاى دربار نمرود و بت‏پرستان سرشناس و جمعى ديگر كه خود نمرود نيز در آن حاضر بود، بنابراين شد كه به اصطلاح دادگاهى تشكيل شود و قضاوت طاغوتى اين دادگاه فرمايشى، ابراهيم را محاكمه كنند.
ابراهيم در اين بيدادگاه، تنها بود و حتى به عنوان نمونه هم يك نفر نبود كه از او طرفدارى كند. به هر حال پس از اعلام رسميت جلسه محاكمه دادستان فرمايشى نمرود به ابراهيم رو كرد و چنين گفت:
اى ابراهيم آيا تو خدايان ما را در هم شكستى و بتخانه را به صورت فعلى در آورى؟!.( 53) ابراهيم بى‏درنگ در پاسخ اين سؤال گفت:
بلكه بت بزرگ اين كار را كرده است، اگر بتها سخن مى‏گويند اين سؤال را از آنها بكنيد؟.( 54)
پاسخ ابراهيم يك استدلال بسيار روشن و كوبنده بود، ابراهيم در اين استدلال در حقيقت موضوع مورد اعتقاد بت‏پرستان را وسيله استدلال قرار داد و همچون مشت گره كرده بر پوزه‏ى خود آنها زد، ابراهيم چون با آنها سخن مى‏گفت، چاره‏اى نداشت جز اينكه با استدلالات مورد قبول خودشان آنان را محكوم نمايد پاسخ ابراهيم ظاهراً درست نبود و به همين دليل به آنها گفت: اگر بتها سخن مى‏گويند، بت بزرگ، آنها را در هم شكسته است. برويد از او بپرسيد!
به اين ترتيب ابراهيم با اين پاسخ جامع و جالب و دندانشكن، قضاوت بت‏پرستان را در بن‏بست قرار داد، بن‏بستى كه رهائى از آن جز با اعتراف به ضعف و زبونى بتها و عدم قدرت آنها براى معبود بودن امكان‏پذير نبود.
به هر حال، سران بت‏پرست و دادستان از پاسخ به ابراهيم درماندند و سر در گريبان فرو بردند كه چه بگويند؟ به همديگر نگاه مى‏كردند، و در جستجوى چاره بودند. حتى بعضى از آنها آشكارا به دسته‏ى ديگر مى‏گفتند كه شما برخلاف عدل و عقل رفتار مى‏كنيد و رسماً همديگر را به عنوان ظالم و ستمگر مى‏خواندند... سرانجام در ميان اين محاكمه جنجال برانگيز قضات نمرود پاسخى جز اين نداشتند كه آشكارا چنين بگويند:
((اى ابراهيم، تو بهتر مى‏دانى كه بتها سخن نمى‏گويند))( 55)
ابراهيم كه تمام تلاشها و رنجها را براى فرا رسيدن چنين فرصتى به جان خريده بود، ابتكار سخن را به دست گرفت و به آنها گفت:
بنابراين چرا اين بتهاى زبون را كه نه نفع دارند و نه ضرر، و بر انجام هيچ كارى قدرت ندارند، پرستش مى‏كنيد؟...چرا؟! چرا؟!
ابراهيم آنگاه درجه انتقاد خود را بالاتر برد و بر آن خرافه‏پرستان ياوه‏گو فرياد زد كه:
((اف بر شما و معبودهاى پست و دون شما، آيا نمى‏انديشيد؟))( 56)
سران قوم و بت‏پرستان كه از نخست بنا را بر زور و ظلم گذاشته بودند، بجاى اينكه استدلال كامل و اندرزهاى عاقلانه ابراهيم را بشنوند و بپذيرند در مورد مجازات ابراهيم به گفتگو نشستند، هر گروهى، نوعى مجازات شديد را در مورد ابراهيم پيشنهاد مى‏كرد، سرانجام اين پيشنهاد كه از طرف عده‏اى اعلام شد پذيرفته گرديد و آن اينكه: بايد ابراهيم را با آتش بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند( 57) آنهم آتشى بسيار كه همه مردم در مراسم آن شركت داشته باشند تا مايه‏ى عبرت ديگران گردد و همه از ناحيه او و يا كسى كه همفكر او است در امان باشند.
اين كار با برداشت تبليغى‏اى كه دستگاه طاغوتى نمرودى مى‏خواست از آن بكند نياز به وقت داشت، از اين رو نخست ابراهيم را به زندان افكندند، بعضى نقل كرده‏اند كه ابراهيم هفت سال در سلول زندان بسر برده است.( 58)

مجازات آتش‏

ابراهيم روزها و شبها را لحظه به لحظه در زندان مى‏گذراند، گرچه براى او بسيار رنج‏آور بود كه در گوشه زندان بسر برد و دستگاه سلطنتى نمرودى با كمال آزادى بر گرده مردم سوار شده و مردم نيز غرق در فساد فكرى و عقيدتى و عملى باشند، اما چون كارش براى خدا بود، و به خاطر آزادى مردم و مبارزه با خرافه‏پرستى و شخص‏پرستى به زندان افتاده بود، خوشحال بود و از خدا مى‏خواست كه بار ديگر او را از زندان ستمگران نجات دهد تا در صحنه حضور يابد و به راه خود ادامه دهد.
براى سوزاندن ابراهيم، يك بار هيزم در يك محوطه كوچك كافى بود، ولى دستگاه طاغوتى نمرود مى‏خواست، همه بت‏پرستان در اين مراسم حضور پيدا كنند و دشمنى و انزجار خود را نسبت به ابراهيم اظهار نمايند، و ماجراى سوزاندن ابراهيم با آتش، به عنوان بزرگترين حادثه عبرت‏آور تلقى گردد، و ديگر هيچ فردى چنين جرأت و جسارتى در مورد بتها و دستگاه نمرودى در سر نپروراند!
اضافه بر اين تبليغات دامنه‏دارى بر ضد ابراهيم مى‏شد، و ابراهيم به عنوان يك اخلالگر مفسد! معرفى مى‏گرديد...
تبليغات وارونه نمروديان آنچنان مردم ساده‏لوح و بت‏پرست را اغفال كرده بود كه اگر فردى از آنها بيمار شده و در بستر مرگ قرار مى‏گرفت، وصيت مى‏كرد كه از قسمتى از اموال او هيزم خريدارى شود و در گودالى كه بنا است ابراهيم در آن سوزانده شود ريخته شود!، يا بعضى از زنهاى پنبه‏ريس كه به زحمت، پول در مى‏آوردند، با آن پول هيزم مى‏خريدند و به آن گودال مى‏ريختند، و بعضى از بيماران نيز نذر مى‏كردند كه مثلاً اگر بيماريشان خوب شد، در خريدارى هيزم شركت نمايند!
گودال بسيار وسيعى را براى سوزاندن ابراهيم تعيين كردند، از هر سو بت‏پرستان به نيت كمك به خدايان خود، هيزم آوردند و به آن گودال ريختند، شخص نمرود و اطرافيان نزديك او، جريان را دنبال مى‏كردند، حتى به فرمان نمرود كاخ بسيار عظيمى در كنار آن گودال ساختند تا نمرود و اطرافيانش در طبقات بالاى ساختمان مشرف بر آن گودال روى مبلها و صندليهاى نرم و راحت بنشينند و منظره سوختن دشمن خود ابراهيم را تماشا كنند و لذت ببرند!
روز موعود فرا رسيد، همه مردم دست از كار كشيدند و براى تماشا آمدند، بيابان اطراف گودال پر از جمعيت شد، نعره‏هاى دلخراش بت‏پرستان بر ضد ابراهيم گوش فلك را كر مى‏كرد، نظاميان در برابر نمرود رژه مى‏رفتند، فرياد زنده باد نمرود پاينده باد بت‏پرستى از همه جا شنيده مى‏شد، صداى قهقهه نمرود و اطرافيان و نديمه‏هايش فضا را پر كرده بود. همه يقين داشتند كه چند لحظه بيشتر از عمر ابراهيم باقى نمانده است، و بزودى وجود ابراهيم تبديل به خاكستر مى‏گردد...
نمرود و اطرافيان در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، دژخيمان، ابراهيم را از زندان به نزديك گودال آتش آوردند، فرمان صادر شد و لحظه آتش‏افروزى فرا رسيد، هيزم‏ها را آتش زدند، شعله‏هاى آتش از گودال وسيع برخاست، اوج شعله‏ها بقدرى زياد بود كه پرندگان آسمان هم نمى‏توانستند از اطراف آن عبور كنند.
جالب اينكه انسانهاى كوته‏فكر و از همه جا بى‏خبر، در حالى كه براى كشته شدن ابراهيم كف مى‏زدند، پرندگان ابراهيم‏شناس نيز بودند كه قطراتى از آب در منقار خود نگهداشته از آسمان به ميان شعله آتش مى‏ريختند، تا بلكه در حد توان خود به ابراهيم، اين برگزيده قهرمان خدا كمكى كرده باشند و به اندازه همان قطره آب آتش را خاموش سازند.
شعله‏هاى آتش سر به فلك كشيده بود، نمروديان در اين فكر بودند كه چگونه و با چه وسيله ابراهيم را در دل شعله‏هاى آتش بيفكنند؟ شيطان يا شيطان صفتى كه همواره راهنماى دشمنان خداست، دستور داد كه منجنيق مخصوصى درست كنند تا بوسيله آن ابراهيم را به درون آتش بياندازند. منجنيق مخصوصى درست شد و ابراهيم را در ميان آن گذاردند، عجيب اينكه در اين موقع بجاى اينكه لااقل بستگان ابراهيم، براى او دلسوزى كنند و يا آزر، سرپرست ابراهيم، واسطه گردد تا ابراهيم را آزاد سازند، عليه او عمل مى‏كردند و آزر نزد ابراهيم رفت و سيلى محكمى به صورت او نواخت و با گفتار خشن فرياد زد:
اى ابراهيم از عقيده‏ات دست بردار تا نجات يابى!
ابراهيم به او اعتنا نكرد، و اصلاً جواب او را نداد.
ملكوتيان و زمين و زمان به جوش و خروش افتادند زيرا در زمين تنها يك نفر، خدا را مى‏پرستيد و او را نيز مى‏خواستند در آتش افكنند، سر سلسله‏هاى انواع فرشتگان از خداى ابراهيم خواستند كه ابراهيم را كمك كند و نجات دهد، حتى جبرئيل بزرگترين فرشته خداوند با گريه و ناله عرض كرد: خداوندا، اين خليل تو ابراهيم است كه در اين وضع رقت‏بار قرار گرفته است... به جبرئيل خطاب شد:
ساكت باش، ابراهيم بنده خالص من است، هر وقت كمك مرا بخواهد خواسته‏هايش را بر مى‏آورم.
ابراهيم همچنان ثابت و استوار، بى‏آنكه اظهار عجز كند و چهره معموليش تغيير يابد، تنها دل به خدا بسته به سيمائى شاد لبهايش به اين گفتار حركت مى‏كرد:
يا الله يا واحد يا احد يا صمد من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد نجنى من النار برحمتك: يعنى اى خداى بزرگ، اى خداى يكتا و بى‏همتا و بى‏نياز كه نه پدر كسى هستى و نه فرزند، و نه نظير و همتائى دارى، به لطف و كرمت مرا از آتش نجات بده))( 59)

نكته‏ها:

درسهاى آموزنده‏اى كه در اين فراز زندگى ابراهيم مى‏آموزيم عبارتند از:
1 - ابراهيم يكه و تنها در دادگاه فرمايشى و رعب‏آور نمرودى همچنان ثابت و استوار، از حق و حقيقت دفاع كرد، و هرگز اظهار عجز نكرد.
2 - از تاكتيك خود در مورد نشكستن بت بزرگ، و گذاردن تبر بر دوش او بهترين و كوبنده‏ترين استدلال را ساخت و بطور عجيبى دادستان بيدادگاه را در بن‏بست فكرى و محكوميت قرار داد.
3 - ولوله‏ها و صداهاى ناهنجار و نعره‏هاى تهديدآميز اطرافيان نمرود، و بت‏پرستان بر چهره مصمم او كوچكترين اثرى نكرد.
4 - پيشنهاد شديدترين مجازات يعنى در آتش افكندن ابراهيم، باز اراده او را عوض نكرد بلكه برعكس، چهره شاد و سيماى پرتوان او حكايت از پيروى او در رسيدن به هدف و شكست دشمن مى‏كرد.
5 - بى‏مهرى بستگان او، و حتى سيلى زدن آزر سرپرست او، نيز او را تسليم باطل نساخت و تنها با توكل بر خدا در كمال قدرت در مقابل دشمن ايستادگى كرد.
6 - برداشت تبليغى دستگاه، كه همگان را بر ضد ابراهيم شورانده بود، و وجود ابراهيم را به عنوان يك اخلالگر مفسد، و امنيت برانداز مطرح ساخته بود، نيز روحيه او را تضعيف نكرد و همچنان بسان كوهى محكم و استوار به راه خود ادامه داد.
7 - توحيد او آنچنان ژرف و عميق بود كه همه چيز را از آن خدا و براى خدا مى‏خواست و از هيچ كسى جز خدا استمداد ننمود، و تنها مردان برجسته‏ى توحيد را واسطه قرار داد.

مطلب ديگر در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيم (عليه‏السلام)

در مورد چگونگى آتش زدن ابراهيم (عليه السلام)، معروف و مشهور در تاريخ و روايات، همان بود كه ذكر شد، كه بوسيله منجنيق (كه بوسيله پرتاب اشياء از فاصله‏هاى دور است) انجام گرفت.
ولى بعضى از مفسران به استناد آيه 97 سوره صافات، چگونگى به آتش افكندن ابراهيم (عليه السلام) را به گونه ديگر گفته‏اند، با اين توضيح كه: در آيه 97 سوره صافات مى‏خوانيم: قالوا ابنوا له بنيانا فالقوه فى الجحيم: گفتند براى ابراهيم (عليه السلام) بناى بلندى بسازيد و او را در ميان آتش بيفكنيد.
از اين تعبير استفاده مى‏شود كه قبلاً دستور داده شد كه ساختمان چهارديوارى بزرگى ساختند، سپس در درون آن، آتش افروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احتمالى، مهار كنند، و هم دوزخى را كه ابراهيم، بت‏پرستان را به آن تهديد مى‏كرد عملاً به وجود آورند.( 60)
سپس در آيه 98 سوره‏ى صافات مى‏فرمايد: آنها براى نابودى ابراهيم (عليه السلام) نقشه دقيقى، طرح كرده بودند، ولى ما آنها را پست و مغلوب ساختيم.
آرى خداوند يك روز حضرت نوح را از غرق نجات مى‏دهد و روز ديگر ابراهيم (عليه السلام) را از حرق تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند، و آنچه مى‏گويد خدا، آن مى‏كنند.