باز در ويرانه بر جغدان فتاد |
|
راه را گم كرد و در ويران فتاد |
بر سرى جغدانش بر سر مى زنند |
|
پر و بال نازنينش مى كنند |
ولوله افتاد در جغدان كه ها |
|
باز آمد تا بگيرد جاى ما |
چون سگان كوى پرخشم و مهيب |
|
اندر افتادند در دلق غريب |
باز گويد من چه درخوردم به جغد |
|
صد چنين ويران رها كردم به جغد |
من نخواهم بود اين جا مى روم |
|
سوى شاهنشاه راجع مى شوم |
خويشتن مكشيد اى جغدان كه من |
|
نى مقيمم مى روم سوى وطن |
اين خراب آباد در چشم شماست |
|
ورنه ما را ساعد شه باز جاست |
جغد گفتا باز حيلت مى كند |
|
تا ز خان و مان شما را بركند |
خانه هاى ما بگيرد او به مكر |
|
بركند ما را به سالوسى زوكر |
مى نمايد سيرى اين حيلت پرست |
|
والله از جمله حريصان بدتر است |
او خورد از حرص طين را همچو دبس |
|
دنبه مسپاريد اى ياران به خرس |
لاف از شه مى زند وز دست شاه |
|
تا برد او ما سليمان راز راه |
خود چه جنس شاه باشد مرغكى |
|
مشنوش گر عقل دارى اندكى |
جنس شاه است او و يا جنس وزير |
|
هيچ باشد لايق لوزينه سير |
آن چه مى گويد ز مكر و فعل و فن |
|
هست سلطان با حشم جوياى من |
اينت ماليخولياى ناپذير |
|
اينت لاف خام و دام گول گير |
هر كه اين باور كند از ابلهى است |
|
مرغك لاغرچه در خورد شهى است |
كمترين جغد ار زند بر مغز او |
|
مر ورا يارى گرى از شاه كو |
گفت باز ار يك پر من بشكند |
|
بيخ جغدستان شهنشه بركند |
جغد چه بود خود اگر بازى مرا |
|
دل برنجاند كند با من جفا |
شه كند توده به هر شيب و فراز |
|
صد هزاران خرمن از سرهاى باز |
پاسبان من عنايات وى است |
|
هر كجا كه من روم شه در پى است |
تلفات تاريخ بسيار طولانى ما انسان ها، دردناك تر از آن است كه با
شمردن ابوذرها و مالك اشترها و ياسرها تمام شود. همچنين ، شرم آورتر از
همه آنها، شكستى است كه برهه اى از تاريخ ، از عدم تحمل مردى مانند على
ابن ابيطالب عليه السلام به خود ديده است . اما بياييد تاريخ را محكوم
مطلق نكنيم . زيرا درست است كه طغيانگران خودكامه ، مردان انسان شناس و
انسان ساز بسيارى را از جوامع انسانى گرفتند. ولى آن كشاكش ها و
گلاويزى ها، با همه آن تلفات ، چهره هاى ملكوتى انسان هايى را براى ما
ارائه دادند كه مردم پاكدل با ديدن آنها، هرگز تسليم ياءس و بدبينى و
بى هدفى در زندگى نشده و نخواهند شد.