بخش نهم: بستان راز و گلستان نياز
دلى سوخته
آيةالله سيد محمد كاظم يزدى رابطه خاصى با خداوند داشت و قلبشريفش
معدن عشق به خداوند و راز و نيازهايش زبانزد همگان گرديده.ذكر خداوند،
زمزمه زبانش بود و هرگز ازآن غفلت نمىكرد و با زبان دعا،به نيايش
مىپرداخت. ايشان طبع شعرنيز داشت و فردى فصيح و بليغ ومسلط بر نظم و
نثر ادبيات عرب و ادبيات فارسى بود. (1) .
او داراى قدرت نقد و قوه تميز و تشخيص بود و به انشاد شعرمىپرداخت،
اشعارى با مفاهيم بلند عرفانى و بيانى دلنشين كه حكايت ازدلى سوخته
داشت. اگر در مطالبى كه از ايشان به يادگار مانده دقت كنيم،در مىيابيم
كه بيان اين الفاظ، خالى از اشك و تضرع نزد خداوند نبوده ونشان از سوز
قلب آن مرحوم دارد. برخى از سرودههاى ايشان درمجموعهاى به نام بستان
راز و گلستان نياز به چاپ رسيده است. در اينجا كپى قسمتى از آن را
مىآوريم، باشد كه با توجه و تعمق در مطالب آن، بيشتر بهمنزلت علمى و
معنوى آن عزيز پى برده و موجب تقرب ما به خداوند باشد:
كاظما تا كى به خواب غفلتى.
فكر خود كن تاكه دارى مهلتى.
كاظما عمرت هدر شد در خيال.
شرم بادت از خداى لايزال.
كاظما برخيز و فكر راه كن.
توشهاى از بهر خود همراه كن.
كاظما از بى خودى سوى خود آى.
خرده خرده روى كن سوى خداى.
الهى تو شاهى و مابندهايم.
به شاهى تو جمله نازندهايم.
تو پروردگار و همه بندهات.
تو فياضى و جمله شرمندهات.
زفيض وجودت وجود همه.
زتو گشته پيدا نمود همه.
ز هستى نشانى ندارد جهان.
به نور تو گرديده عالم عيان.
اگر لمحهاى (2) باز دارى نظر.
نماند براى دو عالم اثر.
گسسته شود رشته ممكنات.
كند عود سوى عدم كاينات.
الهى الهى فقير توام.
به هر جا روم دستگير توام.
نباشد مرا از تو راه گريز.
ندارم زحكم تو جاى ستيز.
الهى اميدم به درگاه توست.
كه سازى خدايا تو كارم درست.
به جنت مرا گر در آرى عطاست.
به دوزخ گرم مىفرستى سزاست.
كسى سر نپيچد ز فرمان تو.
همه واله و مست و حيران تو.
الهى اى كريم متعال واى خلاق بى مثال واى قديم لايزال، به چه
زبانثنايت گويم و چگونه طريق شكر و سپاستبويم.
اى كه وجودت همه فضل است وجود.
گر تو نبودى نبدى هيچ بود.
مقبره مرحوم آيةالله سيدمحمد كاظم يزدىرحمه الله.
پىنوشتها:
1) اعيان الشيعه، ج10، ص43.
2) چشم برهم زدنى.