بخش هشتم: غروب خورشيد
اوصيا
آيةالله العظمى سيد محمد كاظم يزدى با حضور رؤسا، بزرگان نجفو
اولاد و بستگان خود چهار وصى معين كرد كه عبارتنداز:
1. علامه شيخ احمد كاشف الغطاء;.
2. علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء;.
3. علامه آقا ميرزا محمود تبريزى;.
4. علامه آقا شيخ على مازندرانى.
بر اساس وصيتسيد، اين چهار تن موظف شدند كه تمام موجودىوجوهات
شرعيه اعم از سهم امامعليه السلام، سادات، كفارات و مظالم را كه
هركدام جداگانه در دفترى ضبط شده بود، به مرجع تقليد بعدى تحويلدهند.
گفتنى است كه در جلسه تعيين وصى، يكى از نوادگان آيتالله سيدمحمد
كاظم، در خواستى را مطرح كرد و ايشان به آن جواب رد داد. اينجواب،
نشان دهنده تقوا، درستى و امانتدارى آن مرد بزرگ است. ايننواده سيد كه
حاج آقا رضا مؤلف كتاب بزم ايران بود، در آن جلسه به سيدمحمد كاظم عرض
كرد: بعضى از نوادگان شما يتيم هستند و تحتسرپرستى شما بودهاند، خوب
است چيزى براى آنها هم تعيين كنيد. سيد باآن كسالت جسمى و با صداى ضعيف
و رنجور كه حكايت از عروجىنزديك داشت، فرمود:
احفاد (1) من اگر متدين هستند، خدا روزى آنها را
مىرساند و اگر نه،چگونه از مالى كه از آن من نيست، به آنان كمك كنم.
(2) .
اين در حالى بود كه نوادگان سيد، يتيم بودند و ايشان مىتوانست
ازباب حاكم شرعى و مرجع تقليد شيعيان به آنها كمك كند، اما چون
ازنزديكان وى بودند، ايشان كمك نكرد تا مبادا كمترين شائبه و شبههاى
درمصرف بيت المال پديد آيد و بيشترين احتياط را در مصرف وجوهاتشرعيه
به عمل آورده باشد و اين همان سيره خلف صالح مراجع تقليداست كه نسل به
نسل تا امروز ادامه يافته و خواهد يافت.
رو به كوى دوست
دوران فراق رو به پايان بود. ديگر اين سرا گنجايش روح بلند سيد
رانداشت. سيد كه عمرى را در مظلوميتبه سر برده و مورد تهمتهاى
فراوانقرار گرفته بود، در بستر افتاده و با همگان وداع مىكرد. او قصد
هجرتداشت، هجرت به كوى دوست. او مىخواست پرواز كند، پرواز از
ناسوتبه لاهوت، كوچيدن از خاك به افلاك، گويى خورشيد به سوى مغربحركت
مىكرد و مىخواست در پشت كوههاى بلند پنهان گردد و جهانىرا به تاريكى
بكشاند. با رفتن او بر اسلام مصيبتى وارد مىشد كه هيچ چيزنمىتوانست
آن را جبران نمايد.
ماه رجب فرا رسيد. سيد حال و هواى ديگرى به خود گرفته بود،حركاتش
گوياى هجرتى عظيم بود، آثار ضعف در پيكر خستهاش بهچشم مىخورد. آن
روزها راز و نياز سيد جلوه ديگرى داشت وزمزمههاى نيمه شبش عطر پرواز
را در فضاى لايتناهى مىپراكند.
سيد آن روزها قرآن بيشتر تلاوت مىكرد وهمواره ذكر مىگفت; توگويى
با خود چنين زمزمه مىكرد:
كاظما تا كى به خواب غفلتى.
فكر خود كن تا كه دارى مهلتى.
كاظما عمرت هدر شد در خيال.
شرم بادت از خداى لايزال.
كاظما برخيز و فكر راه كن.
توشهاى از بهر خود همراه كن.
كاظما از بى خودى سوى خود آى.
خرده خرده روى كن سوى خداى.
الهى كاظم به كرم تو چنگ زده و رو به توبه آورده و از همه جا رسته
ودل به تو بسته، منظورش دار،مسرورش كن، مراعاتش فرما، اجابتش كن.اوكسى
را ندارد، حقير و بى تدبير است.
هرچه از ماه رجب مىگذشت، حال سيد نيز رو به وخامت مىگذاشتو رنگ
رخسارش زردتر مىشد، گويى اين ماه، غبار غم همه جا پاشيدهبود، غمى كه
مىرفت تا عالمگير شود. دهه سوم ماه رجب فرا رسيد. حالسيد بسيار وخيم
و نفسش به شماره افتاده بود. تنگى نفس سيد گاه گاهى اورا بىهوش مىكرد
و صداى ناله و استغاثه شاگردان و اولاد و اقوام كه بربالين آن مرد بزرگ
زانوزده بودند، بلند مىشد، اما با به هوش آمدن سيد،دوباره آرامش
حكمفرما مىگشت. اين وضع تا شب سهشنبه 28 ماه رجبسال 1337 ه . ق.
ادامه داشت.
اولاد واقوام سيد، همگى در منزل آن فقيه فرزانه گرد آمده بودند تا
ازنزديك، مراقب آن عزيز باشند و مردم نيز تا پاسى از شب در اطراف
خانهمرجع خود به سر مىبردند تا از وضعيت ايشان، خبر تازهاى پيدا
كنند.
آن شب چه غم انگيز بود، هالهاى از اندوه و حسرت، فضاى نجف رافرا
گرفته بود، گويى ستارگان در حسرت خورشيد مىگريستند و مهتاببود كه در
آسمان معرفت، عزادارى مىكرد. از همه جا صداى تضرع وناله، دعا و ندبه
به گوش مىرسيد. مردم يكپارچه براى شفاى مرجع تقليدخود دعا مىكردند.
نزديك اذان صبح بود و وقت نماز شب سيد، اما اوديگر به شكل قبلى خدا را
نمىخواند، بلكه خود به سوى خدا مىرفت.آرى نزديك طلوع فجر، خورشيد
فقاهت، ايثار، زهد، مردانگى، رشادتو مجاهدت غروب كرد و به ملكوت اعلى
پيوست.
آن روز گويا خورشيد قصد طلوع كردن نداشت، چه صبح غمبارىبود، صبحى
كه ديگر از نالههاى آن مرد مشتاق وصال محبوب، خبرىنبود، صبحى كه ديگر
پيرمردى خسته به سوى مسجد نمىرفت; صحنمطهر اميرالمؤمنينعليه السلام
بدون امام جماعتخود، چه غم افزا مىنمود، تو گويى درفراق دوست،
غمگنانه با سكوتى حيرت آور سر در گريبان اندوه نهاده بود.
بر بال ملائك
وقتى كه مردم براى نماز جماعت آمدند، از رحلتبزرگ مرجعاسلام با
خبر شده و دسته دسته به سوى منزل ايشان كه در محله«حويش»قرار داشت،
حركت كردند. نواى «واحسينا - واعليا و وامحمدا»در جاى جاى نجف به گوش
مىرسيد. جمع سوگواران همچون سيلىخروشان، اطراف منزل آن خورشيد
عالمتاب گرد آمده بودند و دستههاىبزرگ عزادارى تشكيل داده و در سوگ
مردى كه سالها او را پدرمىخواندند، ناله مىكردند. پس از چندى، پيكر
مطهر اين عالم ربانى راپس از غسل در كنار نهر «سنية»براى تشييع به
ميان جمعيت آوردند. چهجمعيت انبوهى! شايد هيچگاه نجف چنين جمعيتى را
به خود نديده بود!صداى ناله و شيون مردم با ديدن جنازه مرجع بزرگ بالا
گرفت و قطراتاشك، چون دانههاى مرواريد بر صورتهايشان جارى گشت. آرى
پيكرپاك آيةالله العظمى سيد محمد كاظم يزدى بود كه بر بال فرشتگان
تشييعمىشد و او چه راحت و سبكبار مىرفت! اين ملائك بودند كه با
وقارىملكوتى و هيبتى لاهوتى اين آيات را زمزمه مىكردند كه:
«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلىفى
عبادى وادخلى جنتى». (3) .
جبروتيان صف كشيدند، لاهوتيان در نقارخانه افلاك به بوق و
كرناپرداختند و جارچيان ملكوت، ورود اسطوره استقامت را به
كوچههاىدارالسلام عشق، جار زدند و اولياى خداوند گار براى استقبال
حاضرشدند. او رفت و به لاهوت پيوست و در جمع آسمانيان آرام گرفت
ومردمان غمگنانه سر به زانو نهادند و گريبان دريدند.
او رفت، اما انديشه بلندش هرگز نمىرود، چرا كه تا جهان باقى
است،علما نيز باقى و پايدارند (4) . اين فقط، جسم آن رادمرد
مجاهد بود كه در زيرخاك پنهان مىشد، اما انديشه استوارش، همچون مايه
حيات در رگهاىجامعه اسلامى در گردش بوده و هرگز محو نخواهد شد.
جنازه، آرام و مطمئن به سوى بهشت روى زمين در حركتبود وسرانجام به
مامن و ماوايش، حرم مطهر امير مؤمنان، على ابن ابىطالبعليه السلام
رسيد. جمعيت زيادى از دور و نزديك جمع شده و منتظربودند ببينند چه كسى
بر جنازه اقيانوس معرفت و درياى فضيلت نمازمىگزارد. پس از لحظاتى علما
و بزرگان، فرزندش حضرت آيةالله سيدعلى يزدى را بر خود مقدم داشتند و
ايشان بر جنازه پدر نماز خواند.
بعد از اتمام نماز، آن بدن مبارك را به سوى صحن مطهر حضرتعلىعليه
السلام حركت دادند و در ايوان كبير، صحن غروى، پشت جامع عمران ودر جنب
درب طوسى پشتسر مبارك حضرت علىعليه السلام در جوار قبر پسرمجاهد و
شهيدش سيد محمد يزدى(عليه الرحمة) به خاك سپردند. زهىسعادت و اقبال كه
در جوار مولايش به خاك سپرده شد.
خبر جانگداز رحلت آن بزرگ، در عراق، ايران، افغانستان، هند،شام،
ليبى و ساير بلاد اسلامى پيچيد و جهان اسلام را عزاداركرد.گويند:تمام
بازار نجف تعطيل شده بود و در جلو هر مغازه يك نفرقارى قرآن نشسته بود
و قرآن مىخواند.
مراسم عزادارى در جاى جاىكشورهاى اسلامى بر پا شد.
مؤلف كتاب معارف الرجال دراين باره مىنويسد:
بكت عليه الفقراء و ذووا الحاجات عامة و اهل الدين خاصة (5)
.
يعنى بر آن مرحوم، فقرا و حاجتمندان شيعه و سنى گريستند.
«بيگانهسوخت تا چه رسد آشناى تو» چرا كه ابر مردى فرزانه، رختبربسته
وجهانى يتيم شده بود و آن روز مردى رفت كه خورشيد كراماتش هنوز نيزبر
سر مسلمين، به خصوص حوزههاى علميه مىتابد و يكى از بزرگترينافتخارات
شيعه محسوب مىشود و تشيع، مفتخر است كه در دامن خودچنين افراد كم
نظيرى را تقديم اسلام مىكند. آنروز معلمى بزرگ از دنيارفت كه كلاس
درسش هنوز تعطيل نشده، معلمى كه هنوز صدهادانشجوى فقه آل محمد در پاى
درس عروة الوثقايش مىنشينند واز وجودمباركش بهرهها مىگيرند و صلوات
و سلام خود را به روح بلندش نثارمىكنند.
مرحوم شيخ عباس قمى نويسنده كتاب معروف مفاتيحالجنان در رثاىمرحوم
سيد با اين ابيات ابراز احساسات كرده و خود و ديگران را تسلىبخشيده
است. (6) .
اين شعر حافظ، زبان حال شاگردان و علاقه مندان آن استاد فرزانه
وپرهيزكار بوده و يادش نور محفل شيفتگان آن فقيه اهل بيت مىباشد:
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود.
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود.
از دماغ من سر گشته خيال دهنت.
به جفاى فلك و غصه دوران نرود.
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند.
تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود.
هرچه جز بار غمتبر دل مسكين من است.
برود از دل من وز دل من آن نرود.
آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت.
كه اگر سر برود از دل و از جان نرود.
گر رود از پى خوبان دل من معذور است.
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود.
هركه خواهد كه چو حافظ نشود سرگردان.
دل به خوبان ندهد وز پى ايشان نرود.
1- مؤذن مدرسه سيد. 2- خادم مدرسه سيد. رديف بالا از راست: 1- سيد
حسين پسر سيدعلى طباطبائى.2- سيدكمال پسر سيد احمد طباطبائى. 3- سيد
تقى پسر سيد محمد طباطبائى.4- سيد حسن پسرسيد حسن. رديف پايين از راست:
1- سيد جمال پسر سيد احمد طباطبائى. 2- سيد جواد طباطبائىنوه دخترى
سيد و پدر مرحوم سيدعبدالعزيز طباطبائى. 3- سيد محسن پسر سيد احمد
طباطبائى.4- ناشناخته. 5- سيدباقر پسر سيدمحمد. 6- سيد نظام پسر سيد
احمد طباطبائى.
پىنوشتها:
1) احفاد: نوادگان.
2) مجله نور علم، دوره دوم، شماره 3، ص85.
3) فجر(89) آيه 27- 30.
4) العلماء باقون مابقي الدهر» (نهج البلاغه)، كلمات قصار،
147.
5) معارف الرجال، ص316 .
6) متن عربى آن بدين قرار است: و ينبغى لى ان اتمثل بهذه
الابيات و اتسلى بها.
خطب كما شاء الاله جليل.
ذهلت لديه بصائر و عقول.
خطب الم بكل قطر نعيه.
كادت له شم الجبال تزول.
فعلى المعالى و العلوم محابة.
و على الحقايق ذلة و خمول.
ءامامنا يا اوحد العصر الذى.
ما ان له فيمن نراه عديل.
يا سيدا ملك القلوب فكلها.
عن حق طاعة امره مسئول.
من يبرد المهج الحرار و من لها.
ببلوغ آمال الوصال كفيل.
ام من يقول الحق لا متخوفا.
حيث النفوس على سيوف تسيل.
ام من يحل المشكلات بلفظه.
يرحين بها المنقول و المعقول.
حاش علاك من الممات وانما.
هى نقلة فيها المنى و السئول.
ناداك من احببه فاجبته.
و اتاك منه بالقبول رسول.
فهناك عرس للوصال مجدد.
وسعادة تبقى وليس تزول.
«فوائد الرضويه، ص569».