اقدامات ديپلماتيك سيد جمال در روسيه و انگلستان
در آن دوران روسيه و انگلستان براى توسعه نفوذ و قلمرو استعمارى خود با يكديگر
دشمنى و مقابله داشتند و فرانسه نيز رقيب انگليس و متحد روسيه بود. در اين حال، سيد
جمال در مقاطعى سعى مى كرد با اقدامات ديپلماتيك در انگلستان و روسيه، در سياست هاى
آنها در قبال مسلمانان و كشورهاى اسلامى تأثير گذارد و با مشغول و درگير كردن آنها
به يكديگر، فرصتى پيش بياورد تا مسلمانان در بند بتوانند با حركت و قيام خود را از
شرّ اين دو قدرت استعمارگر نجات دهند.
جنبش اعرابى پاشا و قيام محمد احمد متمهدى سودانى كه تقريباً به طور همزمان از
حدود سال 1881 ميلادى (1299 ق)، آغاز شد و هر دو جنبش عليه انگلستان بود، رهبرانشان
از شاگردان و مرتبطين با سيد جمال بودند، لذا در آن موقع اهميّت و قدرت و نفوذ سيد
جمال در جهان و كشورهاى اسلامى منعكس شده بود. انگلستان كه به خصوص از سركوبى قيام
مهدى سودانى عاجز شده بود، درصدد برآمد كه از نفوذ سيد استفاده كرده و باب مذاكره
با وى را باز كند، تا بتواند چاره اى بينديشد و اين در حالى است كه در 1882 ميلادى
انگليس در نتيجه سركوب جنبش اعرابى، مصر را اشغال كرده است. در پى مذاكراتى كه
انجام دادند «نتيجه مذاكرات اين شد كه سيد هيأتى را نزد مهدى بفرستد و ظاهراً
گلادستون صدراعظم انگليس هم با اين كار راضى شد، ولى وزارت خارجه انگليس آن را رد
كرد. وقتى كه گلادستون در 25 شعبان 1302 استعفا داد و چرچيل روى كار آمد، بلنتِ
معروف چرچيل را راضى مى كند كه سيد را به لندن دعوت نمايد تا در باب مسأله مهدى و
بررسى اوضاع كشورهاى مصر و افغانستان با وى مذاكره كنند. آنها وقتى كه سيد را دعوت
مى كنند، وى ابتدا چنين جواب مى دهد: من به لندن نمى آيم مگر آن كه براى مسلمانان
سودى داشته باشد. سپس مأمورى به حضور سيد مى فرستند و او با آن مأمور به لندن مى
رود».(67)
سيد در آن جا با چرچيل ملاقات مى كند، همچنين ساليسبورى و ساير وزيران انگلستان
چندين بار با سيد ملاقات كردند. «انگليسى ها از سيد جمال الدين مى پرسيدند كه افكار
مسلمانان هند و افغان درباره دولت روس چگونه است. سيد به آنها گفت كه كشور هند در
دست مسلمانان بود، شما آنها را گرفتيد و ايشان نسبت به شما كينه مى ورزند و دوست
دارند كشورشان از دست شما به دست ديگران بيفتد، اگر چه اين موضوع را آشكار نمى
كنند، اما افغان ها مردمى هستند زمخت و سخت و همواره در پى خونخواهى هستند و آن خون
هايى كه ميان شما و ايشان ريخته شده است فراموش نمى كنند. امير آن جا اگر چه در
ظاهر با شماست، ولى نمى تواند از رأى پيروان خودش سرباز زند. پس بايد رابطه اى ميان
اينها باشد و اين جز رابطه دينى نيست كه مورد خوشنودى دولت علّيه است و اين امر جز
با اتفاق شما با خليفه عثمانى ميسّر نمى شود. پس بايد او را راضى كنيد و اعلان كنيد
تا هندى ها و افاغنه اين مطلب را بدانند كه شما با عثمانى هستيد... دولت روس در
سراسر هند جاسوس هاى گوناگونى دارد كه در هر يك از كارهاى شما مداخله مى كنند، هر
چه زودتر بايد سلطان عثمانى را خوشنود كنيد. به نظر من بايد مشيخه اسلاميه در هند
شعبه يا نماينده اى داشته باشند تا مردم به يقين بدانند كه شما با دولت علّيه متحد
هستيد.
اين مطلب را بعضى از وزرا قبول كردند و سيد هم به سر گفت كه بايد وزراى ديگر را
هم قانع كنيد كه به دربار عثمانى اين مطلب را اطلاع دهند و او در انتظار اين اقدام
است».(68)
سيد در اين مذاكرات مى كوشد قدرت مسلمانان و توانايى عثمانى را در هند و
افغانستان بنماياند كه البته نفوذ عثمانى در هند و قدرت مسلمانان در افغانستان باعث
مى شد كه انگلستان از آنها حساب ببرد و در سياست هاى خود در مورد آنها تجديدنظر
كند.
در مورد مصر نيز مذاكره شد و ولف چندين بار قبل از سفر لندن با او گفت وگو كرد.
«سيد به آنها گفت: ناگزير بايد معيّن كنيد كه چه وقت از مصر خارج مى شويد، وگرنه
هندى ها و افاغنه باور نمى كنند كه شما دربار عثمانى را راضى كرده ايد. وزرا گفتند:
ما از فرانسه مى ترسيم؛ چه اگر برويم، آنها جانشين ما مى شوند. پس بايد ما تا مدتى
يك نوع حمايتى از مصر بكنيم. سيد گفت: همين خود دليل خواهد شد تا فرانسه بگويد من
از ترس ايتاليا از طرابلس بايد حمايت كنم و كشور اتريش بگويد كه من بايد از ترس روس
از متصرفات عثمانى حمايت كنم، و هلمّ جرا، و شما دليلى بر اين مطلب نداريد كه مى
گوييد: ما بايد از ممالك متعلّق به عثمانى در آسيا حمايت كنيم؛ زيرا شما در
مستملكات اروپايى عثمانى سهل انگارى مى كنيد و همين امر به زيان عثمانى و خود شماست
و نمى توانيد هند را نگاه بداريد. گذشته از اين، حمايت از مصر موجب انقلاب سودان
است و موجب آن مى شود كه مردم مصر هم به آنها ملحق شوند. شما ديديد كه در مسأله
سودان چه قدر رنج برديد. واى بر آن روزى كه اين انقلاب به خارج سودان بكشد. آتش اين
جنبش را دهانه هاى توپ شما خاموش نمى كند و سلاحى در آن مؤثر نخواهد بود! تنها به
نام سلطان خليفه اين جنبش ها خاموش مى شود. روزى كه مسترولف او را ديدار كرد در اين
باره با او گفت وگوى بسيار داشت و او قانع شد كه حمايت ضررى ندارد. سيد جمال الدين
به دربار شاهنشاهى عرضه كرد كه انگليس براى حفظ منافع خود در مقابل دشمن به دربار
عثمانى نياز دارد و چون تعهد كرده اند كه دولت عثمانى را راضى بدارند، ديگر براى
دولت در خارج معارضى نخواهد بود و اگر با انگليس قرار گذارده شود كه در موعد معيّن
از مصر بيرون بروند مسأله سودان به نام اعلى حضرت خليفه بى آن كه سلاحى به كار رود
حل مى شود. خود من اگر خليفه بپسندد اين خدمت را انجام خواهم داد».(69)
به خوبى آشكار است كه سيد انگلستان را در فشار مى گذارد كه از مصر خارج شود و با
ربط آن به مسأله سودان تهديد مى كند كه اگر خارج نشود انقلاب سودان كه آن همه صدمات
به انگليس وارد كرد به ساير جاها سرايت خواهد كرد. همچنين سيد تلاش دارد موضع سياسى
خليفه عثمانى را در مقابل انگلستان تقويت بكند و همان گونه كه در قبل نيز ديده شد
در مسأله اتحاد اسلام، سيد جمال تلاش داشت با اصلاح امور دولت عثمانى و تقويت آن در
مقابل دو قدرت روس و انگليس، مسلمانان را نجات دهد.
همچنين در متن مذاكره اى كه بين سيد و چرچيل و نيز با ولف صورت گرفته و در كتاب
سيد جمال الدين حسينى پايه گذار نهضتهاى اسلامى آمده است،(70)
درباره مسأله هند و افغانستان و دخالت و حضور انگلستان در آنها و نيز درباره مسأله
مصر و سودان بحث مفصل ترى آمده است. به علاوه درباره مسائل مختلفى بحث مى شود، از
جمله روابط عثمانى با جنبش سودان، روسيه با مسلمانان، جانشين المهدى و دخالت انگليس
در افغانستان براى كمك به افغانى ها عليه روسيه. سيد در جواب ولف كه پرسيده بود:
«آيا ممكن است ما به افغانستان ارتش فرستاده و در مقابل تجاوز روس ها به آنها كمك
نماييم؟» گفته بود: «هر گاه شما فرض كنيم به قندهار حتى با موافقت و رضايت امير
افغانستان قشون بفرستيد حق هر مسلمانى خواهد بود كه بالاى تپه اى ايستاده جار بزند
و بر ضد شما انقلابى را به راه بيندازد و به مردم بگويد كه شما در لباس دوستى مى
خواهيد آن كشور را تصرف نماييد هر شنونده اى گفته هاى او را باور خواهد كرد».(71)
در خاتمه مذاكرات صحبت به اين جا مى رسد كه ولف و سيد جمال به اسلامبول بروند و
با خليفه در مورد اين مسائل گفت وگو كنند، البته به صورتى كه وقتى كه سيد جمال مى
رود ولف هم آن جا باشد، ولى ولف از اظهار حمايت و همكارى با سيد خوددارى مى كند.
«جمال الدين گفت: چون سلطان (عثمانى) او را دشمن سياست انگليس مى داند و او تصور
خواهد نمود كه رفتن وى به اسلامبول براى مخالفت با سياست ولف است مگر اين كه ولف
جريان را به سلطان حالى كند. در هر حال ولف اظهار داشت براى او مشكل خواهد بود كه
از جمال الدين حمايت كند يا اين كه اصولاً كارى با كار او داشته باشد».(72)
سپس قرار مى شود ولف قبل از سفر به مصر به اسلامبول برود و درباره مصر موافقت
سلطان عثمانى را جلب كند. در اثر اصرار بلنت و رضايت چرچيل قرار بود سيد هم به آن
جا برود كه در نهايت ولف به همان سخن خود عمل مى كند و وقتى به اسلامبول مى رود
تلگراف مى كند كه سيد جمال به اسلامبول حركت نكند. سيد جمال هم با رنجش از آنها و
با اظهار نارضايتى از ديپلماسى انگلستان، لندن را ترك مى كند و تصميم مى گيرد تغيير
تاكتيك دهد و از نيروى تزار عليه انگلستان استفاده كند. لذا به روسيه مى رود و بعد
در جريان مسائل ايران مى كوشد سياست روسيه را در برابر ايران تغيير دهد و به جاى آن
در مقابل انگلستان قرارش بدهد.
سيد جمال بعد از ورود به روسيه (1304 ق/ 1887 م)، با كاتكوف روزنامه نگار معروف
ملاقات مى كند و به پيشنهاد او قرار مى شود كه به ديدن امپراتور روس برود. در اين
دوران سيد در زمينه اتحاد روس و دول اسلامى - كه شامل ايران، عثمانى و افغانستان مى
شد - بر ضد انگلستان و تحريك روسيه براى هجوم به هند فعاليت مى كرد.(73)
اين اتحاد كه در مقابل اتحاد قبلى بود، به دنبال همان هدفى بود كه در نهايت براى
مشغول و درگير كردن اين دو قدرت بزرگ با يكديگر و در نتيجه آزادسازى و رهايى
كشورهاى اسلامى بود و به وسيله آن جلو اتحاد و نزديكى دو قدرت روس و انگليس عليه
مسلمانان كه مصايب و گرفتارى هاى دردناك ترى براى جهان اسلام داشت گرفته مى شد. در
عين حال، سيد در اتحاد قبلى مسأله اخراج قشون انگليس از مصر را پيش مى كشيد و در
اين اتحاد تفرقه انداختن بين دو دشمن و ضربه زدن به انگليس و اخراج آنها از هند را
در نظر داشت.
بعد از در گذشت كاتكوف، سيد به پترزبورگ رفت و حدود دو سال در آن جا اقامت كرد و
با رجال سياسى روس از جمله پاپادانوف، وزير دين و مورد توجه و محل اسرار امپراتور،
ملاقات كرد.(74)
سيد در آن جا فعاليت شديدى را عليه انگليس انجام داد و در عين حال كوشيد سياست روس
را در قبال مسلمانان تغيير دهد و يا تعديل نمايد. اما با مشاهده وضع مسلمانان به
خصوص در ناحيه تاتارنشين غازن و سراى داورال كه در نهايت مذلت و مصيبت زندگى مى
كردند، به شدت ناراحت مى شود و از ايجاد مبارزه و درگيرى ميان روس و انگليس در آسيا
در جهت رهايى مسلمانان و تحقق بخشيدن فكر اتحاد اسلام منصرف شده و سودى در آن نمى
بيند. سپس به ايران مى آيد تا براى نجات آن از تجاوز دو قدرت و استقلال كشور اسلامى
تلاش خستگى ناپذيرى را آغاز كند.
در ايران نيز درباره روسيه و تغيير دادن سياست روس ها در مورد ايران تلاش زيادى
مى كند كه شرح قسمت هايى از آن در گذشته ذكر شد و خود سيد در نامه اش به ناصرالدين
شاه شرح اين فعاليت هاى ديپلماتيك و جريان مذاكراتش با مقامات بلندپايه روسيه را كه
به طور گسترده و مكرر و با شخصيت هاى بانفوذ آن جا صورت مى گيرد، آورده است. سيد در
اين نامه مى نويسد:
«چند نفر را كه در سياسيات مشرق زمين با خود هم مشرب مى دانستم چون ژنرال ابروچف
در حربيه و ژنرال دريختر در وزارت دربار و ژنرال اعناتيف، سفير سابق روس در
اسلامبول، و مادام نوديكف كه از خواتين نافذالكلمه و غالباً در مسائل سياسيه كه ما
بين روس و انگليس است مى كوشيد، با خود متفق كردم و در ظرف دو ماه، بيست بار با
مسيو گيرس، رئيس الوزرا و يا مستشارهاى ايشان ملاقات كردم و... سعى نمودم كه به
ادله و براهين سياسيه و به اعانت هم مشرب هاى خودم ثابت كنم كه صلاح دولت روس در
مشرق زمين آن است كه على الدوام با دولت ايران از در مسالمت و مواده و مجاملت برآيد
و سخت گيرى و مخاصمت ننمايد و در ضمن همه وقت منح و سماح اعلى حضرت را در اترك و
اراضى تركمانيه و جاهاى ديگر خاطرنشان ايشان مى نمود».
آن گاه سيد بعد از ذكر اين كه اين مطالب مورد قبول آنها و باعث تغييررأى آنها
شد، به مسأله ديگر كه مقاصد صدراعظم ايران (اتابك) درباب حل مسأله كارون و بانك و
معادن، به گونه اى كه موجب حرب و سبب غرامت نشود، و برقرارى دوباره موازنه ميان
دولت روس و ايران و انگليس، اشاره مى كند، ولى افسوس كه اتابك و شاه خائن حاكمان آن
روز ايران بودند.
گويا سيد جمال روزى به شيخ عبدالرشيد تتارى اظهار داشته: «فرزند، زود باشد كه تو
نماز مرده به دولت تزارى روسيه بخوانى و زود باشد كه در تشييع جنازه امپراتورى
انگليس در هند حاضر شوى»،(75)
چنان كه ديديم پيش بينى سيد تحقق يافت.
سيد جمال پايه گذار نهضت هاى اسلامى
در مورد نقش و تأثير سيد در نهضت هاى انقلابى و اسلامى آن زمان، بايد گفت: نهضتِ
بيدارسازى شرق در يك صد سال اخير، حادثه تاريخى چنان ژرف و گسترده اى است كه كسى
نمى تواند آن را ناديده بگيرد. «نور مشعلى كه سيد جمال الدين برافراخت و بر افروخت
به اندازه اى تابناك است كه كس را ياراى بستن چشم خود در برابر آن نيست. فريادى كه
سيد براى بيدار كردن خفتگان چون تندر از درون دلى دردمند سر داد به اندازه اى رساست
كه هيچ گوشى، هر چند كه كر باشد، نيارستن كه در خود را به روى آن ببندد.
از همان زمان، عده اى دانشمند و دردمند در هندوستان و افغانستان و ايران و بين
النهرين و شام و مصر و مغرب اسلامى به گرد او جمع شدند و به سوى قرآن و اسلام اوليه
و سنّت دانشمندان سلف (پيشينيان) بازگشتند. اين عده را سَلَفيّه ناميدند».(76)
محيط طباطبايى مى نويسد:
«خاورشناسان و پژوهندگان اروپايى در صدد تحقيق و تشخيص اصول نهضت سياسى و
اجتماعى كشورهاى اسلامى برآمدند و در كنجكاوى هاى خود به نام سيد جمال الدين
برخوردند كه در همه نهضت هاى سياسى و اجتماعى و ادبى و فلسفى و تربيتى و انقلابى
شرق اسلامى، اثرهاى جداگانه داشته است».(77)
گولدزيهر، خاورشناس بزرگ آلمانى، مانند پروفسور براون معتقداست:
«جمال الدين مردى بود فيلسوف و نويسنده و خطيب و روزنامه نويس و بالاتر از همه
اين امتيازات، مردى بود سياسى كه دوستانش او را وطن دوست بزرگ و دشمنانش او را مردى
تهييج كننده خطرناكى مى دانند و اين مرد در جنبش هاى ملى و ضداستعمارى كه در چند
دهه اخير در كشورهاى اسلامى به وجود آمده به شدت تأثير داشته است».(78)
استاد شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد:
«بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاى اصلاحى صد ساله اخير، سيد جمال الدين اسدآبادى
معروف به افغانى است. او بود كه بيدارسازى را در كشورهاى اسلامى آغاز كرد، دردهاى
اجتماعى مسلمين را با واقع بينى خاصى بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويى را نشان
داد... نهضت سيد جمال هم فكرى بود و هم اجتماعى، او مى خواست رستاخيزى هم در انديشه
مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگى آنها».(79)
نخستين بار سيد جمال بود كه «اين خفته عظيم و بزرگ چندين قرن را آگاه كرد كه
چگونه اى و چگونه بوده اى، و اقبال پس از اين نهضت، براى اوّلين بار نخستين ميوه
بود از اين بذرى كه سيد جمال در اين امت باير شده پاشيد».(80)
«اقبال و سيد جمال و كواكبى و محمد عبده و ابن ابراهيم و اعضاى انجمن علماى مغرب و
مردان بزرگى كه در اين صد سال اخير شرق را تكان دادند، همه اساس اصلاحشان و به
تفسير بهتر "انقلاب اصلاحى" شان بر اقرار و اعتراف به اين اصل استوار است كه مى
دانند امكان اصلاح فردى نيست».(81)
اقبال لاهورى خود در اين باره مى نويسد:
«وظيفه اى كه مسلمان اين زمان در پيش دارد، بسيار سنگين است. بايد بى آن كه
كاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع كند، از نو در كل دستگاه مسلمانى
بينديشد... آن كس كه كاملاً به اهميّت و عظمت اين وظيفه متوجه شده، و بصيرت عميق در
تاريخ انديشه و حيات اسلامى، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسيع مردم و اخلاق و
آداب ايشان، او را حلقه اتصال زنده اى ميان گذشته و آينده ساخته، سيد جمال الدين
اسدآبادى (افغانى) بوده است».(82)
آن گاه اقبال نظر مى دهد كه «اگر نيروى خستگى ناپذير وى تجزيه نمى شد، و خود را
تنها وقف تحقيق درباره اسلام به عنوان دستگاهى اعتقادى و اخلاقى مى كرد، امروز جهان
اسلام از لحاظ عقلى بر پايه محكم ترى قرار مى داشت».(83)
با اين حال، اين همه انقلابات و شورش ها و بيدارى دائمى كشورهاى اسلامى «در اين
منطقه وسيع كه فرهنگ اسلامى بر آن حكومت مى كند، مرهون كسانى است كه اسلام را على
رغم زمان و على رغم مشكلات در قرن اخير، "تجديد بنا كردند" به همان اصطلاح اقبال،
يا "تجديد تولّد" به تعبير عصر جديد. اينها كه اندام هاى تكه پاره مكتب اسلام را كه
جدا جدا بود و تكه هايش را جدا جدا تحليل مى كردند و رشد مى دادند همه را دو مرتبه
از اوّل و مانند اوّل در انديشه ها تدوين كردند و نشان دادند كه پيكره تمام و تمامِ
فكر اسلامى اين است، همين انديشمندان و علماى آگاه اسلام شناس بودند. نامى كه سيد
جمال، نخستين بنيان گذار نهضت رنسانس اسلامى، يا به قول اقبال تجديد بناى فكر
اسلامى، براى اين نهضت انتخاب كرد نهضت سلفيّه بود! يعنى همان نهضت بازگشت به حيات
گذشته و به تعبير بهتر، نهضت بازآوردن حيات گذشته به كالبد مرده و بى حركت كنونى
(كه زنده شده و به حركت درآمده است)».(84)
همان گونه كه در پيش تر ذكر شد، يكى از فعاليت هاى عمده و اساسى سيد در كشورهاى
اسلامى، تشكّل و سازمان دادن افراد آگاه و روشنفكر و عالم و دانشمند بوده است كه
نمونه بارز آن تشكيلات سرّى «عروه» است كه سيد جمال در مصر و تونس و شايد فرانسه به
وجود آورد كه ابتداءاً در حيدرآباد تشكيل شده بود و روزنامه عروة الوثقى ارگان اين
جمعيّت در پاريس به شمار مى آمد. براى آگاهى بيشتر از اهميّت اين جمعيّت، قسمت هايى
از نامه شيخ محمد عبده به سيد جمال را كه از تونس به پاريس در 24 دسامبر 1884
نوشته، مى آوريم: «من در اين جا به علما و امراى تونس برخوردم و آنها را شناختم و
شما را به ايشان شناساندم و گفتم عروه نام جريده اى نيست، بلكه نام جمعيتى است كه
سيد در حيدرآباد هند تأسيس كرد و شعبى در ديگر ممالك دارد، اما هيچ شعبه، شعبه ديگر
را نمى شناسد و فقط رئيس از آنها آگاه است. اين كه ما مى خواهيم يك شعبه در اين جا
تأسيس كنيم آنها پذيرفتند. من امروز كوشش مى كنم كه اين جمعيت را تشكيل دهم، بيشتر
اعضا از دانشمندانند. يكى از آنها شيخ ورستانى است و يكى شيخ ابوحاجب. من به زودى
نام هم قسمان را به شما اطلاع مى دهم. دوست دارم كه كسى به نام آنها مطلع نشود. به
آنها گفتم كه كسى بر نام ايشان جز شما و من و خدا مطلع نخواهد شد. از پول خبرى
نيست. هر درى زدم ثمرى نداشت مگر اين كه زياد تصريح كنم و من اين كار را دوست
ندارم. ديروز قريب ده دانشمند كه يكى از آنها شيخ سنوسى بود به خانه من آمدند. شيخ
سنوسى را به خلاف آنچه كه اوّل به من گفته اند ديدم.... جمعيت وقتى تشكيل شد و من
به شما اطلاع دادم، شما ديگر در فرستادن نامه تأخير نكنيد، چه جمعيت به نام شما
تأسيس مى شود. به گمان من پيشرفت مى كنيم و ترسى در اين جا نيست. آنها غيرت دارند و
دفاع مى كنند و در نهان از جمعيت حمايت خواهند كرد... آنها معتقدند كه خزاينى در
دست ماست و از غيب به ما روزى مى رسد... همه علما و امرايى كه من ديده ام به تو
سلام مى رسانند و دست تو را مى بوسند و (نشريه) عروه در نزد آنها همان منزلت "كتاب"
را دارد و شما مقام بزرگى در پيش آنها داريد كه مقام من در مقابل آن چيزى نيست».(85)
همين تشكيلات و جمعيت ها و انجمن ها بودند كه منشأ بيدارى و حركت ها و جنبش هاى
گوناگون در كشورهاى اسلامى شدند، به گونه اى كه «اگر روزى را خواسته باشيم به عنوان
آغاز نهضت تعيين كنيم، از روزى شروع مى شود كه محمد عبده از مصر آمد به مغرب (تونس
و مراكش و الجزاير)... علماى شمال آفريقا را جمع كرد،... "جامعه علماى اسلامى"
بلافاصله بعد از "نهضت بازگشت به قرآن" تشكيل مى شود، به دست محمد عبده كه يكى از
بيدارشدگان انديشمند نهضت فكرى سيد جمال است»(86)
و «تمام آفريقاى مسلمان (تونس، الجزاير، مراكش، مصر، سودان) در نيمه دوم قرن
نوزدهم، به صورت قيام هاى يكپارچه مسلح اسلامى درآمد و تاختن و حمله بردن به سپاه
مسلح اروپايى»(87)
و اين بود كه «پس از تكان خوردن بينش و انديشه مذهبى در جامعه مذهبى شمال آفريقا،
"ستاره شمال آفريقا" به عنوان نخستين حزب سياسى براى نجات شمال آفريقاى مسلمان از
تسلط فرهنگى و اقتصادى و نظامى و سياسى تشكيل مى شود و همين جبهه بود كه بعد به
صورت احزاب و گروه هاى مختلف، جنگ مسلحانه را آغاز كرد و ادامه داد تا ملل مسلمان
آفريقاى شمالى رها شدند».(88)
مرحوم سعيدى مى نويسد:
«شخصى از يكى از زعماى الجزاير پرسيد كه منشأ نهضت الجزاير چه بود. آن زعيم در
پاسخ گفت: قيام سيد جمال الدين و فريادهاى او در شمال آفريقا منشأ نهضت الجزاير
بود. او در مصر بود و ما از او الهام گرفتيم تا توانستيم به الجزاير آزادى و
استقلال بخشيم. حتى سرمنشأ مبارزه مردم اندونزى بر ضد استعمار هلند، سيد جمال الدين
بوده است».(89)
مرحوم عنايت مى نويسد:
«درمصر قرن سيزدهم گسترش نهضت ضداستعمارى و حس
وطن دوستى... به رهبرى او و مريدانش روى داد، و در قرن حاضر نيز سعد زُغلول، مؤسس
حزب وفد، كه زمانى ابتكار مبارزات ضداستعمارى مردم مصر را بر عهده داشت، از شاگردان
او بود. از آن مهم تر نويسندگان امروزى عرب، از هر حزب و دسته، او را يكى از پايه
گذاران اصلى جنبش عرب در راه يگانگى و استقلال مى شمارند».(90)
در مورد اعرابى پاشا و مهدى سودانى و سعد زغلول كه شرح جريانات آنها از حوصله
اين مقاله خارج است - بايد گفت كه در زمان جنبش اعرابى پاشا و قيام انقلابيون مصرى
عليه انگلستان، سيد در حيدرآباد بود و با رهبران شورش و انقلاب مصر در ارتباط بوده
و حتى از او خواسته بودند براى صحت اداره امور و نظم انقلاب به مصر بيايد كه حكومت
انگلستان متوجّه شد و سيد را به كلكته فرستاد.(91)
هنگامى كه سيد و عبده در پاريس عروه را منتشر مى كردند، اعرابى و يارانش از عروه
تغذيه فكرى مى كردند، براى نمونه احمد اعرابى در نامه مورخ دوازدهم محرم 1302 به
عبده مى نويسد:
«به سيد جمال الدين حسينى افغانى وارث علوم انبيا و مرسلين و (غيره و غيره)
درخواست سلام دارد. تقاضاى ارسال عروةالوثقى براى خود و محمودفهمى پاشا به وسيله
خود كرده است... ما از اطلاعات سياسى درباره ظلم اروپاييان به مشرق محروميم».(92)
مقارن با اين جنبش، قيام محمد احمد متمهدى سودانى، در سودان پيش آمد كه او نيز
از پيروان و شاگردان سيد و در ارتباط با او بود. سيد در مكتوبى كه به زبان فرانسوى
به بلنت نوشته، ادعا كرده كه خيلى از اصحاب متمهدى سودانى از شاگردان او هستند و
تنها مهدى سودانى در مصر به مدت چهار سال در خدمت سيد مشغول تحصيل بوده است.(93)
مهدى سودانى كه در شعبان 1298 قيام كرد «جم غفيرى به دور او گرد آمدند و او هم
براى بركندن ريشه جور و فساد در كمال خلوص نيت خود را مهدى منتظر مى دانست و براى
برقرارى عدل و داد در ميان مردم صميمانه مى كوشيد. حكومت مصر فوجى براى پراكنده
كردن آنها فرستاد. نظاميان مصرى شكست خوردند. كم كم از گردوفان تا بحرالغزال و
سودان به تصرف مهديون درآمد و جنرال گردون انگليس مأمور قلع و قمع آنها گرديد. در
سيزدهم ربيع الثانى 1302 خرطوم به تصرف محمد احمد درآمد و جنرال گردون به قتل
رسيده، چهار ماه بعد محمد احمد به مرض تيفوس درگذشت و شيخ عبداللّه جانشين وى گرديد
تا آن كه در سال 1316 لرد كيچنر بساط آنها را درنورديد».(94)
مى توان گفت كه منشأ اصلى ظهور مهدى سودانى، قيام عليه سياست استعمارى انگليس و
كوتاه كردن دست متجاوز آنان بود. دولت انگليس نيز از مبارزه ها و مجاهدت هاى اين
شخص و يارانش لطمه ها و خسارت هاى فراوان و شديدى ديد، به حدى كه او «در يك جنگ
زياده از يازده هزار نفر انگليسى را بكشت».(95)
هنگامى كه سيد جمال در پاريس عروةالوثقى را تأسيس كرد، ضمن ارتباط با انقلابيون
از راه هاى مختلف، سعى در تقويت اين دو جنبش در مصر و سودان داشت و بارها در
روزنامه اش از مبارزه آنها و اهدافشان سخن گفت و انگلستان را از دخالت در امور مصر
و سودان بر حذر داشت و نيز افكار عمومى دنيا و اروپاييان را متوجه سودان و مصر مى
كرد.
سيد در نامه اش به جوانان مصرى، ضمن اشاره به قيام اعرابى پاشا، در سرزنش توفيق
پاشا مى نويسد:
«آيا بايد گفت كه بهلول احمق است يا توفيق! يعنى كسى كه ظلم و تعدى را به جايى
رساند كه حجاج را روسفيد نمود و به جاى دل جويى از اعرابى پاشا (كسى كه بر عليه
استيلاى انگليس قيام نمود) ياران او را مى خواستند كشور مصر را از شرّ انگليسى ها
رهايى دهند آنها را از مصر تبعيد و حتى كسانى كه بى گناه بودند از خانه و زندگى
آواره شدند».(96)
در مورد سعد زُغلول پاشا كه پيشتر از او ياد شد، مرحوم مغربى از قول عباس عقاد،
نويسنده معروف مصرى، نقل مى كرد كه او مى گفت: سعد زغلول روزى در يك اجتماع عمومى
به مصريان گفت: «من اين نهضت را چنان كه گويندگان اين مجلس امروز گفتند: از پيش خود
نيافريده ام، بلكه اين يك نهضت قديمى است كه سيد جمال الدين و شاگردان و پروردگان
مكتب او در ايجاد آن تأثيرى به سزا داشته اند»(97)
و نيز «مصطفى كامل و كسانى كه مجله السياسى مصر را نوشتند و منشأ آن همه نهضت ها
شدند، همه خودشان را به شاگردى سيد جمال الدين مفتخر مى دانستند».(98)
در ربع سوم قرن نوزدهم، جوامع اسلامى يكپارچه شورش و قيام عليه استعمار و تسلط
غرب بود، كه رهبرى آنها را زعما و علماى اسلامى بر عهده داشتند. در ايران نيز نهضت
تنباكو عليه سلطه انگليس صورت گرفت. «اين نهضت با فتواى كوچك ميرزا حسن شيرازى آغاز
مى شود كه همه مى دانند، و اين فتوا تحت تأثير نامه سيد جمال است كه به او بيدارباش
مى دهد كه اين مسأله تنباكو نيست، اينها تنباكوى مارا نمى خواهند دود كنند، مى
خواهند سبيل ما را دود دهند، چپق ما را چاق كنند! هستى ما را بالا بكشند و اصالت
هاى ما را خاكستر و دود كنند! ساختمان كمپانى را كه در تهران مى سازند نگاه كنيد!
اين همه برج و بارو و آن ديوارهايى كه ده متر عرض دارد چرا؟! تنباكو كه اين جور برج
و بارو ندارد، اين يك پايگاه سياسى و نظامى است».(99)
كه در اين جا مجال شرح و بسط نامه سيد نيست.
ناصرالدين شاه كه عميقاً از فعاليت هاى سيد نگران و خشمگين شده بود، به انگليسى
ها شكايت مى برد كه بايستى او را اعدام و يا محكوم به حبس ابد بكنند. بنا به گزارش
لاسلز به انگلستان «نگرانى ناصرالدين شاه درباره نفوذ سيد جمال بى دليل نبوده است،
چون كه حتى پس از ختم ماجراى رژى، نارضايى و آشوب در مملكت مرتفع نشده بود».(100)
پس از خروج سيد جمال از ايران «پيروان او به ملاقات با يكديگر ادامه دادند و كمى
بعد شروع به اقدام كردند. ظاهراً سيد جمال پشت سر خود انجمنى مخفى بر جاى نهاد كه
هدفش اصلاحات و كم كردن نفوذ بيگانگان در ايران بود».(101)
در اواخر مارس و ماه آوريل 1891، گروهى از پيروان سيد جمال، رفته رفته نامه هاى
خصومت آميز بى امضايى براى اعضاى عالى رتبه دولت فرستادند و در آنها سياست
امتيازبخشى دولت را محكوم و مفاسد امتياز تنباكو را خاطرنشان كردند و اعلاميه هاى
بى نام و نشانى به مخالفت با اين سياست در تهران و تبريز پخش شد. «اين اعلاميه ها
به لحن تعصب آميز اسلامى كه سيد جمال به كار مى برده، نوشته شده بودند و كسانى منشأ
صدور آنها بودند كه در سفر گذشته وى به ايران مجذوبش شده بودند... بنابر اطلاعاتى
كه به دست منشى امور شرقى و وابسته نظامى سفارت انگليس، ت.ا.گوردن افتاده بود،
اوراق چاپى گوناگون مخالفان از انجمنى مخفى صادر مى شد كه سيد جمال الدين بنيان
نهاده بود و يكى از جاسوسان دولت آن را لو داده بود. در ميان بازداشت شدگان (به
دستور شاه و توسط دولت)، به رغم عرف ديپلماسى يك كارمند ايرانى سفارت اتريش ديده مى
شد».(102)
در 29 آوريل 1891، كندى (جانشين ولف) اوضاع را به تفصيل گزارش كرد و خاطرنشان
ساخت: «بين اشخاصى كه بازداشت شده اند دوره گردى است به نام ميرزا على رضا (وى
بعدها ناصرالدين شاه را كشت). مكاتبات مخفيانه اش ثابت كرد كه او يكى از عمال اصلى
سيد جمال الدين و زبان اوست در تبليغ اين عقيده كه انگلستان حكومتى است ظالم كه
سبعانه از مردم هندوستان بهره كشى مى كند و...».(103)
قتل ناصرالدين شاه نيز متأثر از افكار سيد جمال بود، به گونه اى كه «سفير ايران
مجمعى از سفرا كرده و به سيد اظهار داشت كه عمل ميرزا رضا به تحريك شماست؟ جواب داد
كه من نگفتم: ميرزا رضا، ناصرالدين شاه را بكش، بلكه گفتم ايران آباد نمى شود مگر
به قطع ريشه شجره خبيثه استبداد».(104)
در انقلاب مشروطيت ايران نيز نقش سيد جمال غيرقابل انكار است، به طورى كه اگر
ميرزارضا تحت تأثير افكار سيد، ناصرالدين شاه را نمى كشت، نهضت مشروطيت ايران سال
ها به تأخير مى افتاد. علاوه بر آن، اين نهضت محصول بذرهايى بود كه سيد جمال در
دوران اقامت خود در ايران و در بست حضرت عبدالعظيم پاشيده بود و كسانى كه در آن
نهضت جزء رهبران و سران انقلاب بودند، چه از علما و چه غير آنها، از افكار و عقايد
سيد جمال متأثّر بودند، به گونه اى كه «غالب پيشوايان مشروطه ايران در دوره هاى
اوّليّه اعلان مشروطيت، افتخار خود را به حضور در مجلس افاده سيد مى دانستند و هر
گاه كسى از او نامه اى و نوشته اى در دست داشت آن را با كمال سربلندى انتشار مى
داد».(105)
در انقلاب مشروطه ايران، سيد جمال از نظر فكرى در علامه نائينى، به ويژه از طريق
كواكبى و كتاب او، و از نظر سياسى در سيد محمد طباطبايى تأثير عميقى داشت. مدرس و
خيابانى و كوچك خان و كاشانى و طالقانى و شريعتى و به طور كلى انقلاب اسلامى به
رهبرى امام خمينى(ره) تحت تأثير نهضت سيد جمال و در ادامه آن بودند.
به اعتراف نويسندگان مختلف در تركيه «ظهور فكر مشروطه خواهى و ترقّى خواهى، خاصه
در مبانى آموزش و تربيت با ذكر مكرر نام او همراه است».(106)
همان طور كه در ايران مورخان انقلاب مشروطيت «در شناخت قدر و مقام او در بروز
انقلاب همداستانند»(107).
قبلاً ذكر شد كه اقبال يكى از پروردگان غيرمستقيم مكتب سياسى سيد جمال بود كه
طرح پاكستان مستقل و اسلامى را مطرح كرد. كلاً در هندوستان محمدعلى و شوكت على و
محمداقبال و جناح از پرتو همين شعله مقدس افروخته شدند(108).
مرحوم سعيدى مى نويسد: «(محمدعلى جناح) بيست سال با هندوها همكارى كرد و مبشر
صلح و عامل ارتباط مسلمان و هندو شد، اما وقتى متوجه گرديد كه هندوها براى بلعيدن و
نابود كردن مسلمان ها نقشه هايى دارند، حسابش را تصفيه كرد و گفت ما اشتباه كرديم،
گمان برديم امكان دارد هندو و مسلمان با هم بسازند، اما ديديم نمى شود و امكان سازش
نيست و برگشت و پاكستان را به وجود آورد».(109)
البته اين بدان معنا نيست كه چنان چه هر طايفه به حدود و ضوابط خود درست عمل كنند و
حقوق همديگر را محترم بشمارند نتوانند با هم زيست كنند. لذا تجزيه شدن هند خود
مسأله ديگرى است.
همچنين نهضت گاندى در هند تحت تأثير جنبش تنباكو صورت گرفت، به گونه اى كه «بعد
از اين نهضت تحريك تنباكو و مقاومت منفى عليه كمپانى رژى بود كه گاندى نهضت منفى
عليه انگليس و تحريم استعمال منسوجات و كالاهاى انگليسى را در سراسر هند اعلام مى
كند و مى بينيم كه با دست خالى، امپراتورى كبير را خلع يد مى كند و دستش را قطع مى
سازد! و انگلستان در اوج قدرتش آن قاره زرخيز را از دست مى دهد».(110)
مى توان گفت: به طور مستقيم و غيرمستقيم تعليمات سيد جمال در اين دو نهضت عليه
انگلستان كارساز افتاده بود.
در خاتمه، سخنان دكتر احمد امين كه در سال 1928 ميلادى بر سر مزار سيد در آستانه
(اسلامبول) ايراد شده بود، را مى آوريم:
«اين جا آرامگاه زنده كننده نفوس و آزادكننده عقول و تكان دهنده قلوب و
برانگيزنده ملت ها و متزلزل كننده تخت هاست! و كسى در اين جا آرميده است كه سلاطين
بر عظمت او رشك مى بردند و از زبان و سطوت او مى ترسيدند و دولت هاى صاحب ارتش و
داراى تجهيزات از حركت او بيمناك بودند و كشورهايى كه آزادى در آن جا موج مى زد
حوصله شان از حريّت طلبى او به تنگ آمده بود. اين جا آتش وجود آن كسى است كه هرجامى
رفت چه در افغانستان و چه در مصر، چه در ايران و چه در پاريس و چه در لندن و چه در
آستانه (اسلامبول)، آتش قيام ملى (اسلامى) برمى افروخت. و او آن كسى است كه بذرهاى
انقلاب اعرابى پاشا را افشاند و آن كسى است كه همه نفوس را در ايران براى انقلاب
مشروطيت برانگيخت و آن كسى است كه در سراسر جهان اسلام با دولت هاى بيگانه مبارزه
مى كرد و خواستار اصلاحات اجتماعى بود.
اين جا آن كسى دفن شده كه با اسماعيل پاشا و توفيق پاشا در مصر و با ناصرالدين
شاه در ايران و با انگلستان در پاريس و با جهل و بى سوادى و ذلت و خوارى در شرق و
با جاسوسى و نفاق در آستانه، جنگيد. و هيچ چيز بر او پيروز نشد جز مرگ».(111)
بايد گفت كه مرگ نيز بر او پيروز نشد، بلكه او به استقبال مرگ رفت وشاهد وصال را
در آغوش كشيد و شهد شهادت نوشيد، رحمت خداى براوباد.