ايران
در آغاز لازم است اشاره اى به اوضاع سياسى ايران آن زمان بكنيم: نفوذ استعمارى
غرب كه در زمان صفويه راهش هموار شده بود، در دوره قاجار در همه شؤون اجتماعى و
سياسى زهر خويش را چكانده و سفيران فرنگ حاكمان و گردانندگان اصلى گردونه سياست
مملكت شدند. در اين زمان ايران از سوى شمال مدام با حمله ها و تجاوزهاى توسعه
طلبانه همسايه شمالى اش روسيه رو به رو است و از جنوب با دولت متجاوز و استعمارگر
انگلستان درگير است. دارندگان تاج و تخت هم كه انديشه اى جز بقاى خويش ندارند،
ناگزير براى مصونيت از هرگونه خطر داخلى و مردمى، از قدرت هاى مهاجم كمك مى گيرند.
طبيعى است كه بهاى سنگين اين كمك خواستن ها و كمك دادن ها از كيسه مردم پرداخت مى
شد. قراردادهاى ننگين با دولت هاى انگليس و روسيه و جلوگيرى از بيدارى و مشاركت
سياسى مردم و مردان بزرگى نظير قائم مقام فراهانى و اميركبير، جلوه هايى از اوضاع
سياسى آن دوره ايران است.(40)
كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در تهران، در گزارش خود به تاريخ هفتم دسامبر
1856 مى نويسد:
«دولت بريتانيا قادر است كه با اندك كوشش تمام ايران را دچار شورش سازد. سلسله
قاجار در جميع نقاط مملكت چه در شمال و چه در جنوب آن چنان فاقد وجاهت ملى است كه
انگلستان مى تواند به سهولت آتشى در تمام ايران برافروخته سازد، ولى محدود ساختن
دامنه اين آتش سوزى خارج از قدرت او خواهد بود».(41)
در دوران سياه قاجاريه، تاخت و تاز جسورانه دو قدرت استعمارى روس و انگليس به
اوج خود رسيد. شاه و رجال سياسى در تقرّب به اين دو قدرت با يكديگر رقابت مى كردند،
به طورى كه در تاريخ دوران ناصرالدين شاه را دوران عهدنامه هاى ننگين نام داده اند،
چرا كه براى راضى كردن دو قدرت رقيب شمالى و جنوبى و جلب حمايت آنان براى نگهدارى
تاج و تخت پرافتخار(!) شاهنشاهى چند هزار ساله از خطر شورش مردم، هر چند وقت يكبار،
دربار قاجار ناگزير از اعطاى يك يا چند جفت امتياز مى شد و اگر امتيازها جفت
نبودند، تاج و تخت شاهنشاهى مورد بى مهرى قدرتى كه امتيازى بدو نرسيده قرار مى گرفت
و طبعاً ثبات سياسى در خطر مى افتاد.(42)
در دوره سلطنت ناصرالدين شاه كه بيشتر اوقاتش صرف تسكين هوا و هوس ها مى گرديد،
«قسمت هاى آبادى از سرزمين ايران به دست بيگانگان افتاد و در اين مدت افغانستان از
ايران جدا شد. تركستان روس تأسيس گرديد. قسمتى از بلوچستان از ايران منتزع و در آن
طرف مرز ايران كشورى بدين نام به وجود آمد، شيخ نشين هايى در خليج فارس ساخته و
پرداخته شد و مرزهاى غربى ايران از نقطه مرزى ايران و روسيه و عثمانى تا شطالعرب به
نفع دول همجوار تغييراتى فراوان يافت. در دوران سلطنت نيم قرنى ناصرالدين شاه، عده
بى شمارى از آزادى خواهان و روشنفكران كشور كشته و يا تبعيد و آواره شدند، رشوه
خوارى و فساد، فروش القاب و عناوين و مناصب و مزايده گذاردن امور دولتى كارى متداول
گرديد و خزانه كشور به طرز وحشتناكى تهى شد».(43)
در چنين اوضاعى سيد جمال از انگلستان رهسپار ايران گشت و از ايران به روسيه رفت
و پس از بازگشت به ايران به مبارزه شديدى عليه استبداد ناصرالدين شاه دست زد و در
بيدارى مردم و رسوا كردن سياست استعمارى روس و انگليس كوشيد. كارنامه زندگى سياسى
سيد در ايران از درخشان ترين دوران مجاهدت هاى او در راه آزادى ملت هاى اسلامى است،
زيرا «در قرن سيزدهم هجرى كمتر كشور اسلامى همچون ايران در گمراهى و بى خبرى سياسى
به سر مى برد و اگر ميزان تأثير يكايك رهبران سياسى و فكرى ايران آن روزگار را در
بيدارى مردم با هم بسنجيم، بى گمان سيد جمال بيش از هر رهبر ديگر در اين بيدارى
مؤثر بوده است».(44)
سيد جمال سومين سفرش به ايران (1303 ق/ 1886م) را به دعوت شاه و با تشويق
اعتمادالسلطنه - كه از راه عروةالوثقى با افكار سيد آشنا شده بود- انجام داد و در
منزل حاجى امين الضرب اقامت كرد. در ملاقات با شاه، شاه به او مى گويد: «تو را به
اين منظور خواسته ام كه وضع نامطلوب روزنامه را در ايران مانند روزنامه هاى خارجى
سروسامان دهى»(45)
و او هم مى پذيرد.
مشهور است «وقتى كه شاه از او مى پرسد: از من چه مى خواهى؟ مى گويد: دو گوش
شنوا!».(46)
تا اين كه در اثر فعاليت هايى كه سيد در بيدارى مردم و روشنگرى افكار داشت - هر
چند در اين مرحله بيشتر با عناصر حكومتى در ارتباط بود - شاه و اتابك دچار وحشت و
اضطراب مى شوند و «بعضى از وزراى خائن خودخواه و پاره اى از علماى سوء بى عمل... و
همدستى دست هاى اجنبى متفق و در مقام شكايت و مغلطه كارى برآمدند و از روى حسادت و
اغراض شخصيه... در مقام ضديّت برآمدند و ناصرالدين شاه را... خائف نمودند كه مبادا
اساس مدنيت و مشروطيت در ايران استوار و برقرار شده، وجود خبيث خائن شان نابود و
عاطل گردد»(47).
ميرزا لطف اللّه كه در آن ايام در تهران همراه سيد بوده، مى گويد: «شاه بسيار
متوحش شده، محرمانه به حاجى محمد حسن امين الضرب كه ميزبان سيد بود ابلاغ مى نمايد
كه توقف سيد جمال الدين را در تهران، به جهاتى چند مناسب نمى دانم، به ايشان بگوييد
چندى بروند خراسان باشند تا وقتى مناسب ديده، ايشان را بطلبم. حاجى محمد حسن فرمايش
شاه را به سيد مى رساند. جواب مى گويند: حال كه زمستان است، هوا كه خوب شد به هر جا
كه خود ميل داشته باشم خواهم رفت»؛(48)
بعد به روسيه مى رود.
يكى از علل اخراج سيد از ايران «سعايت و بدگويى هاى معين نظام و نايب السلطنه
(كامران ميرزا) و اعتمادالسلطنه و صدراعظم بود»(49)
كه به علت غرض ورزى ها و در خطر ديدن مقام و موقعيتشان نزد شاه از سيد بدگويى مى
كردند و مطالبى قريب به اين مضامين مى گفتند (كه نشان دهنده فعاليت هاى سياسى سيد
در اين مرحله نيز هست):
«اين سيدى كه وارد ايران شده است، دم از قانون و آزادى مى زند و زيان اين قبيل
حرف ها هم كه معلوم است. او با اين حرف ها، علاوه بر اين كه مردم را به خيلى از
موضوعات توجه مى دهد، در نتيجه آنها را جرى مى كند. او هدفش اين است كه يك اتحاد و
اتفاقى در بين توده مردم به وجود بياورد. ترس آن داريم كه اگر اين عنصر خطرناك تا
چندى در ايران بماند لطمه ها و صدمه هاى زيادى براى وجود مبارك و دستگاه سلطنت به
بار آورد و اين قبيل حرف ها مسلّماً در شاه اثر سوء مى گذاشته است».(50)
علت ديگر اخراج سيد، بيدارى و هشيارى مردم بود كه در آينده منشأ تحوّلات بزرگى
شد.
سيد پس از رفتن به روسيه، از پترزبورگ نامه اى به امين السلطان مى نويسد (سال
1304 ق). اين نامه نشان مى دهد سيد تا آن زمان روابط دوستانه اى ولو در ظاهر با
امين السلطان داشته و سيد هنوز اميد دارد به كمك اين عناصر دربارى و شاه بتواند
اصلاحاتى در ايران انجام دهد. سيد در اين نامه گله كرده مى نويسد:
«به ايران آمدم (به خواهش همايونى) و از خليج فارس تا ساحل بحر خزر پيمودم و چون
قدم به كشتى نهادم و غبار آن بيت الحزن را از دامن ستردم، به غير از هديه آن جناب
اجل و مهمانى هاى حاج محمد حسن وللّه الحمد بر ذمه خود چيزى از ديگرى نيافتم، پس
اگر غولى ناهنجار ژاژخواهى كند (چنان كه كرد و روزنامه فرانساوى ايران چند ماه مقدم
نوشت) و بگويد كه قطعاً و عيناً دين و عبادت من درهم و دينار است، بلاشك مشاهده او
را در نزد اسافل طبقات انسان ها وقعى نباشد تا اعالى درجات آنها را چه رسد (بلى سگ
ديوانه را چه دوست چه بيگانه). پس بايد از اين دو مطلب در گذشت، آن كه در آن جاست
از مستعصم عباسى اش برتر نمى دانم و اين كه در اين جاست از هلاكويش پست تر نمى
شمارم،(51)
ولى من در اين عالم نيستم، البته من مى خواهم كه جميع كافران عالم را برانگيزانم و
بر اين دارم كه اين متلبسين به لباس اسلام را مجبور كنند كه اقلاً در يك جزء از دين
خود كه متعلّق به حقوق عامه است كه ميزان عدل و قانون حق باشد مسلمان باشند و در
جزء ديگر باشند آنچه باشند، إلى نار جهنم، چون آن از خاصه خود آنهاست و ضررش به خود
آنها راجع است، مرا جز اين مقصد عام مقصدى نيست. پس اگر ضعيف العقلى مرا حزب فلان
نامد و يا دشمن فلانى داند، از خود خبر داده است،... استوارى مملكت (يعنى حكومت)
موقوف بر انتظام ادارات قرى و مدن است و انتظام اداره آنها بدون صلاح بينى صورت
نپذيرد و اساس صلاح بينى استقامت اطوار و اعتدال اخلاق آحاد است. ... البته خاطر
داشته باشيد كه براى اندك نزديكى بدان جناب اجل صنيع الدوله و امثال آن چه ها براى
من بافتند و گفتند با غايت افتخار».(52)
سيد در اين نامه به خوبى نشان مى دهد كه درباريان از او انتظار كرنش و ارادت
داشتند، ولى سيد اهل اين كار نبود. سيد حدود دو سال در روسيه اقامت مى كند و زمانى
كه شاه به اتفاق امين السلطان و امين الدوله و مخبرالدوله و اعتمادالسلطنه به قصد
شركت در جشن جمهوريت پاريس و سفر به لندن از پترزبورگ رد مى شدند، سيد از امين
السلطان تقاضاى ملاقاتى با شاه مى كند، اما «امين السلطان حامل نامه را به مدت سه
ساعت معطل كرده، جواب آن را به دفع الوقت مى گذراند، تا اين كه حامل نامه خسته شده
مجبور به مراجعت مى گردد».(53)
با اين حال، امين الدوله و مخبرالدوله و اعتمادالسلطنه به ملاقاتش مى روند.
تذكره اقامت سيد در روسيه به پايان رسيده بود و سفارت ايران در پترزبورگ با
تجديد آن موافقت نمى كرد و پليس روس هم مقررات خود را درباره منع اقامت مى خواست
اجرا كند. سيد پيش از بازگشت ناصرالدين شاه از اروپا، روسيه را ترك كرد و به اتريش
آمده و در وينه با شاه و همراهان او ملاقات مى كند. شاه او را مأمور مذاكره با
مقامات روس كرد و به عنوان مأموريت سياسى با گذرنامه ديپلماتيك به پترزبورگ بازگشت،
دو ماه در آن جا ماند و مذاكرات مقدماتى خود را با موفقيت كامل با وزارت خارجه
روسيه پايان داد و به ايران بازگشت.(54)
اين در موقعى است كه سر دروموند ولف رقيب سياسى او هم در همين اثنا به سفارت انگليس
در تهران منصوب شده و امين السلطان را تحت تأثير و جاذبه تعليمات خود قرار داده
بود.
امين السلطان با حيله و مكر منكر سفارش هايى شد كه به سيد داده بود و تمام حرف
هاى او را مبنى بر اين كه از طرف شاه به روسيه براى مأموريت سياسى روانه شده را
تكذيب كرد و شاه نيز كه سياستش اقتضا مى كرد دولت انگليس را راضى نگه دارد، زير بار
حرف هاى سيد جمال نرفت.
شرح اين جريان و مأموريت سيد و مذاكراتش در روسيه و رفتارى كه در تهران با او مى
شود كه منتهى به تبعيد دوباره سيد مى شود، در نامه اى كه سيد از بست حضرت عبدالعظيم
به ناصرالدين شاه نوشته، آمده است.
در دسامبر 1889 ولف سفير انگليس، ضمن تلگراف رمز شماره 182 به وزارت
خارجه خود چنين خبر مى دهد: «شيخ جمال الدين اين جاست و شاه خيلى متغير شده است».(55)
چهل روز پس از وصول اين تلگراف، سفير انگليس در روسيه به وزير امور خارجه انگلستان
مى نويسد:
«ميرزا محمودخان، سفير ايران در روسيه، امروز نزد من آمد و به طور خيلى
محرمانه... به من گفت: شيخ جمال الدين در حال حاضر در ايران است و در آن جا شيطنت و
مفسده هاى خود را دارد ادامه مى دهد. ميرزا محمودخان كاملاً يقين داشت موقعى كه شيخ
در روسيه بود با آقاى زينوويف چندين مرتبه تماس گرفته و روابطى را با او برقرار
نموده است... ميرزا محمودخان يقين دارد كه شيخ همان كسى است كه تلگراف بسيار تحريك
آميز را از تفليس به تهران مخابره نمود كه در آن تلگراف، موضوع تقديم يك جلد كتاب
مقدس (انجيل) به فارسى به وسيله سر هنرى ولف به شاه را با آب و تاب بيان نموده و
مردم ايران را طورى بر عليه شاه برانگيخت كه منجر به فرار سفير دولت امپراتورى
انگلستان از تهران پايتخت ايران به تبريز گرديد».(56)
سيد جمال طى اين مدت، در ملاقات با طبقات مختلف مردم، سعى در بيدارسازى آنها و
تحريكشان به مبارزه با استبداد و استعمار داشت. او بذر آزادى و حريت و مبارزه عليه
ظلم و ستم را كه به وسيله مقالات و خطابه ها در كشورهاى اسلامى پاشيده بود، در اين
جا نيز پاشيده و به همان شيوه فعاليت كرد، تا اين كه شاه از طريق نامه اى به امين
الضرب اطلاع مى دهد كه سيد بايد به خارج برود. حاج سياح كه نامه مزبور را براى سيد
خوانده بود، به سيد مى گويد از ايران خارج شود، سيد پاسخ مى دهد: «نمى روم تا مرا
بكشند، من نمى آمدم چرا خواهش كرده آوردند».(57)
به دنبال آن شاه راضى مى شود كه به جاى اخراج كلى، سيد را به قم تبعيد كند «اما سيد
برخلاف دستور شاه و حتى برخلاف نظر امين الضرب و حاج سياح به قم نرفته، به حضرت
عبدالعظيم مى رود و آن جا را آشيانه و سنگر مبارزات شديد چندماهه خود قرار مى دهد»(58).
سيد على رغم نظر شاه و حتى دولت انگليس در حضرت عبدالعظيم بست مى نشيند و فعاليت
شديدى را آغاز مى كند، مردم از طبقات مختلف به نزدش مى آمدند و او با بيانات پرشور
و خطابه ها ملت را به حقوق خود و وظايفشان در امر مبارزه آشنا مى كرد، به طورى كه
در اندك مدتى با سخنان سيد روحى تازه در جسمشان دميده شد و موضوع امتياز توتون و
تنباكو كه چند ماه قبل از آن داده شده بود و امتياز به انگليسى ها مطرح مى شد و به
تدريج آزادى خواهان و مسلمانان بيدار قطع ايادى بيگانه و حكومت قانونى را خواستار
شدند. اعلاميه هاى مختلف به دست پيروان سيد جمال پخش مى شد كه طى آن به امتيازات
داده شده و نفوذ اجانب اشاره شده بود و به شاه و امين السلطان و انگلستان حمله مى
شد و حتى نامه هاى تهديدآميز هم به دست آنها مى رسد.
در بخشى از يك اعلاميه آمده است: «مؤمنين! مسلمانان! امتياز توتون، رود كارون از
دست رفت، تهيه قند از دست رفت، راه اهواز از دست رفت، بانك آمد، تراموا آمد، مملكت
به دست بيگانگان افتاد، شاه در فكر ملت نيست، كار را به دست خود بگيريم».(59)
اين فعاليت ها و ارسال نامه هاى تهديدآميز به شاه و حمله به انگلستان باعث شد كه
شاه حكم اخراج و تبعيد سيد را صادر كند، چرا كه منشأ و مسبب همه اين فعاليت ها و
حركت هاى مردمى و آزادى خواهانه را سيدجمال مى دانست. عمّال شاه سيد را به وضع
فجيعى از بست عبدالعظيم بيرون كشيده و در ميان برف ها روى زمين مى كشند و لباسش را
پاره و عمامه اش را برمى دارند، در حالى كه بيمار بوده و از شدت صدمات وارده بيهوش
مى شود. سيد در نامه اى به امين الضرب شرح اين واقعه را بيان مى كند.(60)
در مورد حكم اخراج سيد بايد توجه داشت كه انگلستان قطعاً در اين امر دخالت داشته
است به خصوص كه از سابقه سيد و فعاليت هاى وى عليه انگلستان به خوبى آگاه بودند و
دائماً در تعقيب او بودند؛ ولف كاملاً او را مى شناخت؛ در لندن به هنگام مذاكرات
درباره مهدى سودانى با هم سابقه آشنايى داشتند. اعتمادالسلطنه در روزنامه اش تبعيد
سيد جمال را به انگليسى ها نسبت داده و در وقايع غره ذيحجه 1307 با صراحت مى نويسد:
«سيد جمال الدين معروف را كه به آن عجز از روسيه آوردند، حالا به ميل انگليسى ها
حكم به رفتن او شده».(61)
گزارش كندى، سفير كبير انگليس، به ساليسبورى به شماره 146 در 24 آوريل 1891 و
شماره بيست محرمانه در بيستم ژانويه 1891 نشان مى دهد كه نقشه اين تبعيد را استعمار
انگليس كشيده و به دست كارگزاران خود انجام داده است، چنان كه گريگوروويچ، نماينده
دولت تزارى در تهران، فوراً نزد امين السلطان مى رود و شديداً به اين عمل دولت كه
به ميل و خواست انگلستان انجام گرفته بود اعتراض مى كند.(62)
حاج سياح مى گويد: «من هنگام مغرب به منزل امين السلطان رفتم، ديدم حاضران شادى
كنان گرفتن آقا سيد جمال و اين صدمات را به يكديگر مى گويند و مى گويند مسلمان
نبوده، زيرا مكشوف العورة شده، ختنه نكرده بوده، خلاصه از آن جا به خانه وزير دفتر
رفتم، ديدم جمعى در آن جا هم خبر اين فتح بزرگ را كه شاه و امين السلطان و كامران
ميرزا كرده اند به يكديگر مى گويند، گويا قفقاز را برگردانده يا هرات را گرفته
اند... بعضى در آن جا هم به نحو شماتت مى گفتند: سيد نبوده، كشف عورت شده، ختنه
نشده بود».(63)
امين السلطان كه از عوامل اصلى اخراج و تبعيد سيد با آن وضع فجيع بود، همواره از
سيد كينه و دشمنى شديدى داشت، منتها در اين مرحله كاملاً ماهيتش براى سيد جمال
آشكار مى شود، همان طور كه ماهيت شاه و رژيم استبدادى وى برملا مى گردد. اتابك
(امين السلطان) هميشه از سيد بيمناك بود و هيچ وقت نتوانست با سيد از در آشتى درآيد
و به او حسادت نيز مى ورزيد.
به قول محيط طباطبايى «مقام سيد در نظر سياستمداران همان روز به مراتب از مرتبه
ميرزا على اصغرخان و قابليت سياسى او برتر بود، زيرا امين السلطان از راه خدعه و
نيرنگ و تملّق به اتابكى رسيده بود، ولى سيد به كمك فكر و انديشه و زبان و قلم دلير
خود سيد جمال شده بود(64)».
از همين روست كه «اتابك چون دروغ در برابر راستى، جلوه اى حقيقى نداشت، و زندگى را
به سيد تلخ مى كرد و علّت اصلى اين كه سيد رابه آن حالت از ايران نفى كردند متوجّه
اتابك است»(65).
سيد در نامه پانزدهم جمادى الثانيه 1308 از كرمانشاه به امين الضرب مى نويسد:
«اين واقعه مهوله محض از براى آن بود كه مسلمانان ايران بدانند كه من تا هر درجه
به جهت اصلاح حال صورى و معنوى ايشان ثابت و پايدار بودم، و ان شاءاللّه الرحمن تا
رسيدن به مقصود نيز ثابت خواهم بود، و ديگر آن كه ضعيف الايمان ها عدل الهى را در
ظالمان فيما بعد ملاحظه كنند و سزاى ستمكاران را به چشم خود در آتى بنگرند، شايد
ايمان ايشان قوى گردد و به حق باز آيند»(66)
كه ديدند.